حماسه غدیر

محمد رضا حکیمی

- ۱۰ -


وضوع سوم : رعايت عواطف و احساسات

موضوع سوم, مسئله اى است كه بايد همواره بدان توجه داشت, و بر مولف مسلمان ـ اهل هر مذهبى كه باشد ـ رعايت آن ضرورى است. آن مسئله, رعايت عواطف و احساسات خلقهاى مسلمان جهان است. مبادا در بحث و منطق خويش, اين احساسات را ناديده انگارند و از حدود لازم احترام به سلف (صحابه و تابعان) در گذرند. البته اين حرمت گزارى, به صورت مطلق و دربست منظور نيست, زيرا احترام به صحابه و تابعين ـ اگر نسبت به همه افراد آنان در نظر گرفته شود ـ نه عملى است و نه براى وحدت ايدئولوژيك اسلامى ضرورى است و نه به سود اسلام است و نه مطابق سنت پيامبر. زيرا خود برادران اهل سنت نيز عملاً براى همه صحابه و تابعان حرمت قائل نيستند, چون قاتلان عثمان از ميان صحابه و تابعان برخاستند, و هم خالد بن وليد, قاتل مالك بن نويره صحابى بود, در حالى كه بارها خليفه دوم, به ابوبكر اصرار مىكرد كه بر او حد جارى كن و او را به قصاص قتل مالك بكش. و از اين قبيل بسيار است. همين گونه در تابعان كسانى بودهاند از قبيل يزيد و عمر سعد و شمر, و حتى در صحابه, كسانى بوده اند چون حكم بن ابى العاص و مروان بن الحكم كه پيامبر خود لعن و طرد و نفرينشان كرده است. پس سنت نبوى نيز احترام به همه صحابه را دربست و بى گفتگو ايجاب نمىكند. و افزون بر عمل به سنت پيامبر هم كه نه از هيچ مسلمانى مىشود توقع داشت و نه بايد توقع داشت, زيرا علاوه كردن بر سنت, عين بدعت است (1).
بنابراين, اينكه برخى از صحابه و تابعين, مورد حرمت برخى از مذاهب اسلامى نيستند, نه با وحدت اسلامى منافات دارد و نه بايد موجب طعن و طنز و تكفيرى شود نسبت به مسلمانى و اهل قبلهاي. چطور مىشود كه اين امر موجب طعن باشد, ب اينكه مىنگريم كه در ميان خود صحابه و تابعين طعن و طنز كه هيچ, حتى جدال و كتشار نيز بوده است. از باب نمونه مىتوان به اين قضا توجه كرد: رفتار حباب بن منذر با ابوبكر (در سقيفه), فرياد كشيدن چند تن از طرفداران سقيفه درباره سعدبن عباده ـ صحابى انصارى بزرگ و امير خزرج ـ كه او را بكشيد زبير و فرياد او كه شمشيرم را در نيام نمىكنم مگر با على بيعت كنيد, فرياد عمر درباره صحابيى چون زبير كه اين سگ را بگيريد و ريختن عدهاى و زدن زبير, رفتار عثمان با ابوذر غفارى و عمار ياسر و ابن مسعود, قتل عمار ياسر به دست سپاه شامى معاويه, رفتار معاويه با حجربن عدى و كشتن او و يارانش, مسموم كردن معاويه امام حسن را, سپس شهادت امام حسين و ديگر فرزندان پيامبر و اصحاب امام به دست اينان, و ده ها صحابه و تابعى ديگر كه به دست معاويه و يزيد و حجاج و ديگر كارگزاران آنان شهيد شدند, چونان محمد بن ابى بكر, مالك اشتر, هاشم مرقال, ميثم تمار, سعيد بن جبير و...
پس صحابى بودن يا تابعى بودن, هيچ مسئله اى را حل نمىكند, مگر اينكه شخص صحابى يا تابعي, همه تعليمات اسلام را جذب كرده باشد و جنبه هاى رسوب كرده جاهليت خويش را معدوم ساخته باشد و شخصيت ثانوى اسلامى پيدا كرده باشد و نسج قرآنى و ريخت محمدى يافته باشد و به مرحله تولدى ديگر رسيده باشد. و پس از درگذشت پيامبر و رفتن او چيزى را تغيير نداده باشد. و مىدانيم كه همه آنان كه به نام صحابه معرفى شدهاند يا تابعى ـ به بداهت تاريخ ـ چنين نبودهاند. و اگر همه چنين بودند و اين چنين, پس اين حديث نبوى كه در (صحير بخارى) آمده است چيست? معلوم است كه كتاب (صحير بخارى), در جهان تسنن, به تصرير بارى م علماى اهل سنت, معتبرترين كتاب است پس از قرآن مجيد, و در طول حدود120 سالى كه از تاليف آن مىگذرد, تنها مدرك درجه اول همه مسائل دينى سنى است. مولف اين كتاب, حافظ ابو عبدالله محمد بن اسماعيل بخارى (م 256 ه) در اين كتاب, در كتاب الفتن, اين حديث را نقل كرده است :
پيامبر فرمود: (در قيامت, من بر لب حوض كوثر ايستاده ام منتظر كسانى كه نزد من خواهند آمد. در اين هنگام گروهى را از كنار من مىبرند و دور مىكنند. مىگويم: اينان نيز امت منند. مىگويند: تو نمىدانى, اينان (پس از تو) واپس رفتند و به قهقرى بازگشتند).
نيز مولف كتاب (صحيح) در همانجا, از پيامبر روايت كرده است كه فرمود:
مىگويم: ((پروردگار من! اينان اصحاب منند)) خطاب مىرسد: ((تو نمىدانى كه پس از تو چه كردند!)).
و از اين قبيل حديث, در صحيح مسلم و ديگر مآخذ معتبر خود اخل سنت بسيار است. آيا نبايد به اين احاديث كه سخنان پيامبر است و در مدارك معتبر نقل شده است توجه كرد? در اينجا براى اينكه بيشتر روشن شود كه اين نظريه ـ يعنى نظريه اى كه مىگويد همه صحابه دربست و صد در صد, عادل و معصوم و برى از خطا و اشتباه نبوده اند ـ اختصاص به شيعه ندارد, به جز اشارهاى كه به احاديث نبوى در اين باره كردم و نمونه اى آوردم, سخن سه تن از محققان اهل سنت را نقل مىكنم, يكى, از عالمان مشهور اهل سنت در گذشته و دو تن از مردم اين سده.
سخن تفتازانى سعد الدين مسعود بن عمر تفتازانى شافعى (م ـ 792 ه), عالم و اديب و محقق و متكلم معروف دنياى سنت, در نيمه دوم قرن هشتم, مولف كتاب هاى مشهورى چون ((تهذيب المنطق و الكلام)) و ((شرر عقايد نسفى)) و ((مقاصد الطالبين فى اصول الدين)) (معروف به ((مقاصد))) و ((شرح تفسير كشاف)) و... مىگويد:
جنگ هاى و كشمكش هايى ميان صحابه به وقوع پيوسته است و در كتب تاريخ ثبت شده و از زبان راويان موثق نقل گشته است, ظاهراً اين همه دلالت دارد. بر اينكه عده اى از صحابه از راه حق منحرف شدند و ظالم و فاسق گشتند. باعث اين انحراف و اين ظلم و فسق, كينه و عناد و تباهى و حسد و دشمنى پيشگى و سلطنت خواهى و رياست طلبى و ميل به لذت ها و شهوت ها بوده است, زيرا چنين نبوده است كه صحابه, همگى, مبرى از گناه باشند و معصوم (2).
سخن احمد امين مصرياين نويسنده و محقق معاصر اهل سنت ـ كه تعصب هاى او عليه شيعه معروف است ـ نيز در كتاب (فجرالاسلام) مىگويد:
آيا به مجرد داخل شدن عرب در اسلام, تعليمات و آداب جاهليت و گرايشهاى جاهلى آنان از ميان رفت? حق اين است كه چنين نبود (3).
سخن عبدالهادى مسعود اين اديب و نويسنده و مورخ مصرى, عبد الهادى مسعود ابيارى, نيز چنين مىگويد:
برخى از آنان كه با على بيعت كرده بودند, بيعت و پيمان خويش را شكستند (4), و آنچه را بر آهنگ آن, پيمان استوار كرده بودند تباه ساختند. از اينجا جنگ هاى داخلى ميان مسلمانان بياغازيد (5), و سرانجام با پيروزى زورمندان پايان يافت. اين جنگها با پيروزى حق پايان نگرفت. اگر با پيروزى حق پايان گرفته بود, على (ع) خود مجسمه حق بود, و مىبايست او بر همه چيز پيروز گردد: بر حيله مكاران, بر نيروى مال و اسلحه, بر جست و خيز ستم و اغراض و دسيسه انگيزى و فريب گسترى, گويى خدا مىخواست كه دولت مسلمانان به محنتى بزرگ دچار گردد, در حالى كه هنوز اصول اسلام در دل هاى مردم درست جايگير نشده بود, و رور اسلام آنگونه كه ما در آغاز تحقيق درباره قضاياى صدر اسلام مىپنداشتيم ـ در خون آنان سرايت و نفوذ نكرده بود... (6)
و از اينگونه اظهارات حقگرايانه, از سوى عالمان و محققان قديم و معاصر اهل سنت بسيار است. و از همين چگونگى و واقعيت نامبرده است كه در ((قرآن كريم)) نيز برخى از آنان به عنوان ((فاسق)) و ((منافق)) معرفى شدهاند. من يقين دارم كه خواننده توجه دارد كه ما هم اكنون اين مباحث را طرر نمىكنيم تا براى گروهى ايجاد آشفتگى ذهنى كنيم, نه, بلكه ـ چنانكه ياد شد ـ براى ايجاد هماهنگى ذهنى است و اينكه اگر برادرسنيى ديد برادر شيعيش بر يكى از اصحاب خرده مىگيرد, به اين اندازه, از او نرنجد, و جان بر او تيره نسازد, و كينه از او در دل نگيرد, و او را تفسيق نكند, ز كافرنپندارد, و بدان كه اين مناقشات, در طول قرون اسلامى و از همان آغاز امر و ظهور كردارهاى گوناگون در صحابه, در ميان علما و نويسندگان و مورخان مطرح بوده است و حتى به كتب عقايد و كلام استدلالى (چنانكه از تفتازانى نقل كرديم) كشيده است. و اين نبايد ((اخوت اسلامى)) را به هم زند.
بدين گونه روشن مىشود كه مسئله پذيرفتن در بست صحابه و عدالت آنان (7), مسئله اى است سياسى كه بعدها پيدا شد. و از اين راه خواستند تا هر عملى كه آنان كردهاند درست تلقى شود, و هر چه كه بر رهبران راستين شعار قرآن (ائمه آل محمد) رفته است, نه تنها كفر و ارتداد به حساب نيايد, بلكه توجيهى داشته باشد. و در مورد احكامى از قرآن كه نقض كرده اند و سنتهايى را كه به ضدش تبديل نموده اند و اجتهاداتى كه در برابر نص كرده اند (8) و قهراً مقدارى از حقايق تعليمى و تربيتى اسلام در اين ميان پايمال شده است, مورد مواخذه نسل هاى بعدى اسلام قرار نگيرند.
پس در حقيقت آنچه درست است و شعارى است صحير, ((عدول صحابه)) است (يعنى: عادلان و پرهيزگاران صحابه), نه ((صحابه عدول)) (يعنى: صحابه دربست عادل و پرهيزگار!) (9). يعنى اينكه در ميان صحابه, هم مومن ترين و فداكارترين كسان وجود داشتند كه در نتيجه عمل به اسلام بدان اوج راستين رسيدند, و هم كسانى بودند كه هنوز بقاياى خوى و خصلت پيشين را از دست نداده بودند و با وجود اولى خويش زندگى مىكردند و زواياى روحشان از رسوبات و تهنشين هاى عادات جاهليت تهى نشده بود. بويژه برخى از آنان كه در سنين آخر عمر پيامبر و پس از فتح نهايى (فتح مكه ـ سال 8 هجرت, يعنى 21 سال پس از دعوت پيامبر و تبليغ اسلام و 2 سال به مرگ پيامبر) از سر ضرورت, در اسلام داخل شده بودند و به اصطلاح مورخين اسلام, ((مسلمة الفتح)) بودند, مانند ابوسفيان و معاويه, چنانكه دكتر طه حسين مىگويد:
ابوسفيان, به هنگام فتح مكه, نگريست كه بر سر دو راهى قرار دارد: يا بايد در برابر سپاه پيامبر مقاومت كند تا مكه نابود شود, يا بايد مجامله و سازش كند و همراه ديگر مردم اسلام آورد و منتظر باشد تا اين قدرت سياسى كه هم اكنون از مكه به مدينه و از قريش (مشرك) به انصار (مسلمان) منتقل شده است بار ديگر به دست قريش افتد. اما انتظار ابوسفيان به طول انجاميد تا اينكه نواسه اش يزيد بن معاويه بر سر كار آمد. يزيد انتقام غزوه بدر را, با ايجاد ((واقعه حره))(10) گرفت. يزيد در دشمنى با اسلام و احكام اسلامى, بهترين نمونه جدش ابوسفيان بود (11).
نيز محقق سنى مصرى, دكتر على سامى النشار, استاد دانشگاه اسكندريه مصر, مىگويد:
اگر كار پس از على به دست مسلمانان پاك افتاد بود... ولى كار به دست معاوية بن ابى سفيان افتاد... هر چه درباره معاويه گفته باشند و هر اندازه علماى متاخرى كه تابع روش ((سلفيه)) هستند و برخى ديگر از علماى اهل سنت بكوشند, تا او را در شمار اصحاب پيامبر قرار دهند, معاويه هيچ لحظه مسلمان نبود. و بيش از آنچه با اسلام كرد نتوانست بكند. و از اينجا بود كه فرزندان فاطمه به پا خاستند و بزرگترين حماسه ها را با خون خود نوشتند: حسن مسموم شد. حسين, پسر على و فاطمه, به صورتى كشته شد كه تاريخ نظير آن فاجعه به ياد ندارد. آل مروان با شمشير برگردن مسلمين سوار شدند. زيد بن على با بر پا كردن حماسهاى ديگر, حماسهاى سخت و با صلابت, كشته شد... (12)
مورخ ديگرى از محققان عرب مىگويد:
چون على درگذشت, نام معاويه, به عنوان خلافت برده شد. بيشتر كسانى كه خلافت معاويه را قبول كردند اهل سوريه بودند. اما مردم عراق كه شيعيان متعهدى بودند, حسن بن على را خليفه شرعى مىدانستند. مردم محافظ حجاز, خبر خلافت امام حسن را با شادى پذيرفتند, چرا? چون مردم حجاز به مسلمان بودن معاويه و اطرافيانش اطمينان نداشتند, چه اينان پس از اينكه پيامبر (همراه سپاه انصار) مكه را فتح كرد و پيروزمندانه (پس از هشت سال) وارد آن شهر شد, اظهار اسلام كردند. از اين رو عده زيادى معتقد بودند كه مسلمان شدن معاويه از روى عقيده و ايمان نبوده است. بلكه براى رعايت مصالح شخصى بوده است.
محقق عراقى ديگر, دكتر نورى جعفر, چنين ميگويد:
من به هنگام بحث و پژوهش درباره ((پيراهن عثمان)) (كشته شدن عثمان), به اين عقيده رسيدم كه درگيرى على و دشمنان على, در حقيقت و جوهر خود, درگيرى ميان دو فلسفه بوده است: فلسفه اى اخلاقى و نمونه,مبتنى بر قرآن و سنت رسول كه ملاك حكومت امام بوده است, و فلسفه اى منحرف و مكار و مبتنى بر زندگانى و عادات دوره جاهليت كه دشمنان امام تا گلو در آن غرق بودند.
درگيرى على با دشمنان خود, جريان درگيرى پيامبر با كفار قريش پيرو بنى اميه را به ياد مىآورد. نهايت در آن درگيرى پيامبر در برابر دشمنان بت پرست خويش پيروز گشت, ليكن امام به پيروزى نهايى دست نيافت تا بتواند بر اندام دشمنان (معاويه و كسانى چون معاويه), جامه اسلام بپوشاند. گويا دشمنان مطرود پيامبر ـ يعنى بنى اميه و همانندان آنان ـ با پسر عم پيامبر, على, نيز با همان عقايد باطنى خويش, كه با پوششى از اسلام مستور داشته بودند, مىجنگيدند, مثلاً معاويه, او پسر هند جگر خوار بود و ابوسفيان. ابوسفيان در هر جنگى كه با اسلام شد پيشرو مشركان بود, و هر آشوب و فتنه اى به سركردگى او برپاگشت. هيچ پرچمى عليه اسلام نيافراشتند مگر اينكه پرچمدار او بود. بدون عقيده قلبى اظهار اسلام كرد و با دلبستگى به كفر آن را پنهان مىداشت. براى من روشن است كه مكارى معاويه پيش از آنكه به ابوتراب (على) آسيب برساند, به روح اسلام آسيب رسانيد. زيرا كشته شدن غافلگيرانه على, براى شيوع قواى شر ميدانى وسيع فراهم ساخت ـ همان قواى شرى كه امام آنها را, با خداترسى و نشر آموزشهاى دين حنيف در بند كشيده بود ـ از اينجا شعله ايمانى كه دل مردمان را گرم مىداشت و به دل ((خليفه بزرگ)) پيوسته بود فرو مرد. ديگر واليان و حكام در راه تطبيق زندگى جامعه با تعاليم اسلام سستى پيشه كردند, و براى به دست آوردن سلطه بر مردم به دستاويزهاى فاسد رشوه, نيرنك, تهديد و گرسنگى دادن چنگ زدند. روح اسلام پژمرد و طومار تعليمات اسلامى درهم پيچيد و از نفوذ و انتشار افتاد. نتيجه اين شد كه درميان جامعه اسلامى, روحيه بيدينى و تدارك ناكاميهاى گذشته (13) شايع شد و سطح اخلاق والا, به طور مساوى, در حاكم و محكوم, پايين آمد. سبكسرى ولااباليگرى و ستم گسترى و اقدام عليه قرآن و تعاليم پيامبر از سوى حاكم, و اطاعت و تملق و نفاق از سوى مردم پديدار گشت, و بانگ حقگويان در زير فشار سركوبى و خواردارى به خاموشى گراييد. تا كار به جايى رسيد كه هر كس براى احقاق حق خويش به پا مىخاست, ((زنديق)), ((ملحد)), ((رافضى)) خوانده ميشد. و اين ماكياوليها و منافق ها بودند كه همه چيز مىتوانستند داشت و همه كار مىتوانستند كرد. بنابراين جرم معاويه بزرگتر از مكرى است كه در حق امام كرد(14) , زيرا او بنيان اسلام را, به عنوان يك نظام سياسى مبتنى بر نمونه هاى آرمانى و مكارم اخلاقى, ويران ساخت (15).
و از اين قبيل كسان فراوان بودند. و اين شخصيت پيامبر بود كه تا زنده بود, از سويى به صحابه راستين و فرزندان پاك اسلام نيز ميداد, و از سويى ديگر بر معتقدات و سجايا و گرايشهاى درونى اين گونه كسان چونان سرپوشى بود, يعنى حشمت و عظمت پيامبر اجازه نمىداد آنان چيزى از امور درونى خويش را آشكار سازند. و اين بود كه تا چهره نهفت, به تعبير بانوى اكرم, حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (ع) ـ به اقتباس از قرآن كريم ـ: ((انقلبتم على اعقابكم)) (16) شدند. اشاره به اينكه سيره پيشين در پيش گرفتند و به آداب و چگونگىهاى جاهليت بازگشتند, يعنى آنچه اسلام در اين گوره ميرانده بود زنده شد. و چون آنچه زنده شد, مضاد ب اسلام بود, قهراً مقدارى از عناصر اسلام را ميراند. و در تدام حركت اجتماعى ـ تربيتى قرآن, وقفه افكند. اگر در كار نشر اسلام چنين وقفهاى پديدار نمى گشت, و اسلام همانسان زمان پيامبر, بى واقفه اى و بى عايقى مىگسترد, و رهبري, پرورده رور قرآن و آموخته دست محمد در راس حكومت ((مسجد)) قرار ميگرفت و منبر همسان تخت نمىشد, و ((سقيفه)) بر ((غدير)) تاختن نميآورد, و دستگاه هاى خلافت پا نميگرفت, و دستهاى ستم گستر باز نمىشد, و ((خون فرزندان پيامبر, در همه جاى سرزمينهاى اسلام بر زمين نمىريخت)) (17), پيشرفت اسلام به گونه اى ديگر مىبود. و بيشتر رور واقعى اسلام و تعاليم صحيح آن بود كه نفوذ مىكرد. و آنچه براى سربازان اسلام ـ سربازانى كه در شرط مفروش, به دستور على حركت مىكردند ـ مهم نبود, فتور صرفاً نظامى (نه فرهنگى) و غنايم بود.
و حقيقت اين است كه تنها توجيهى كه براى ركود عملى اسلام, پس از پيامبر, وجود دارد, همين چگونگى و واقعيت صحابه است. چون اين مساله روشن است كه پس از رحلت پيامبر اكرم ما اسلام ـ به معناى مجموعه تعليمات آن در سطح عمل فرد و جامعه و حكومت ـ از نظر تحليل تاريخى و شناخت عناصر جريانها و فرق كردن ميان واقعيت و حقيقت در آنها, پيشرفتى چندان و چنانكه بايد نكرد. آنچه هم به عنوان فتوحات عملى شد, بيشتر گسترش جغرافيايى و سياسى بود تا نقل دادن و بردن مفاهيم و تعاليم قرآن (18) و از اين رو, ويژگىهاى حكومت اموى, كه حكومتى بود نژادى ومادى و مضاد با اسلام و دين و مغاير با حكومت قرآنى اسلام و بر باد دهنده عظمت حق و حشمت قبله, خود باعث بيچارگى و استيصال اقوام مسلمان شد. و صدها حكم بنا حق داد, و صدها خون بنا حق ريخت, و تا آنجا كشيد كه اسلام را تباه ساخت (17). و چنان رسوايى نصيب اسلام كرد كه سر فرزند پيامبر, در شهرهاى مسلمانان, بر سر نيزه رفت و به دير ترسا رسيد (18), و نواميس وصى, به عنوان اسير, در بدر هامونها گشتند, و اين بود كه نخستين بذرهاى پيدايش ((شعوبيه)) از همين جا و از همينان شد. بنابراين شعوبيه زاييده خود عرب است, عرب اموى نژاد پرست متجاوز (19), عرب به حكومت رسيده و قرآن بر طاق هشته, نه زاييده دست ايرانى, يا قومى ديگر. بنابراين برخى از نويسندگان عرب, يا ديگران, كه از اين بابت به ما ايرانيان حمله كرده اند, قضيه را ـ از روى جهل يا تعمد و غرض ـ وارونه ديده اند, و وارونه توجيه كردهاند.
در حقيقت بايد گفت بنى اميه, انتقامى را كه از آغاز ظهور پيامبر در مكه, همواره, به دل داشتند گرفتند. اسلام انقلابى و مبارزه را به جاى خود نشاندند.
سنت پيامبر را محو كردند. مكه را به منجنيق بستند. مردم مدينه را قتل عام كردند. قرآن را هدف تير ساختند. اولاد پيامبر را كشتند. نواميس پيامبر و قرآن را در هامون ها و آبادىها گرداندند. بدگويى و سب امام بر حق و وصى پيامبر و مجسمه ملموس اسلام را همه جا رسم كردند. صحابه پاك و حاملان قرآن و علوم قرآن را پيوسته به دست شكنجه و تبعيد و آزار سپردند و آواره بيابانها و سر به نيست زندآنها كردند. آمران به معروف و ناهيان از منكر را خوار داشتند و به كام دژخيم انداختند. دمبدم زندان ساختند و آنها را از احرار و آزادگان انباشتند. حقوق مسلمان و غير مسلمان را ضايع گذاردند. مقررات اهل ذمه را ـ كه اسلام تعيين كرده بود ـ زير پا هشتند. به خاطر ازدياد ثروت حكومت, طلب جزيه را به قبول مسلمانى اقوام مقدم داشتند و... و اين چگونگي, در حكومت عباسى نيز ادامه داشت. بنابراين, طبيعى است كه مردم كشورهايى چون ايران, كه به خاطر توحيد و عزت و سربلندى و نجات و آزادگى و علم و شرف و تقواى اجتماعى به اسلام گرويده بودند, از حكومت عرب اموى و عباسى متنفر باشند, و به دنبال حقيقت اسلام به جستجو برخيزند و طبعاً به سوى ائمه معصوم و عادل از آل محمد ((ص)) سوق داده شوند, و با ديدن روش على عملى و تقواى ژرف و سلوك اسلامى و موضع انسانى آن پيشوايان, به بطلان حكومت غاصب بيش از پيش واقف گردند.
آرى, حكومتى ضد اسلامى و غير قرآنى, چگونه مىتوانست مردمانى را خرسند بدارد كه به آهنگ حكومت انسانى توحيد, آيينى را پذيرا شده بودند? اين بود كه براى بسيارى از مردم بيدار, آن چگونگى, قابل تحمل, بلكه قابل قبول نبود. براى اينكه مساله ديگرى نيز وجود داشت, چون گذشته از دوره اموى و عباسى, به دوره خلفاى راشدين نيز كه بازنگريم و در وقايعى, مانند واقعه ((فدك)) (ْ2) و واقعه خالدبن وليد و مالك بن نويره دقت كنيم, مىبينيم كه در همان دوره نيز, و حتى در نزديكىهاى رحلت پيامبر, حركاتى شده است دوره از موازين فقه و مبانى اسلامى, حركاتى كه بيشتر در جهت استقرار حكمرانى بوده است, نه در جهت بسط حدود اسلام و احكام قرآن (21).
خوب, حال كه چنين بوده است و حال بدين منوال, ملل مسلمان جهان, در برابر اين سوال قرار مىگيرند, كه پس از در گذشت پيامبر كه چنين شد, چرا شد?... و اين چگونگى از دو حال بيرون نيست :
اول: اين كه اصحاب پيامبر, همگى, به دستورات پيامبر, وفادار ماندند و خود تماماً از صديق ترين و مومن ترين مردان روزگار بودند و كمترين بى وفايى نسبت به خواسته ها و دستورات پيامبر و قرآن نشان ندادند. و اين گروه كه در تاريخ, به نام صحابه و اصحاب, معرفى ميشوند ـ و به ديگر سخن: هر كس كه عنوان ((صحابى)) داشته و به نحوى, از اصحاب به شمار بوده است ـ همه, بدون استثنا, مردان خدا و دين بودند و همه دستورات پيامبر را عملى كردند و كمترين تحريف يا انحرافى را باعث نشدند و ذرهاى خيانت نكردند و هيچ گونه نفاقى و هيچ منافقى در ميان آنان نبود و... اگر اين است, و با اين وصف چنان شده است, كه تاريخ گواه است, پس بايد بپذيريم كه اسلام دينى بوده است يك ربع قرنى و براى چندين سال, و بيشتر از اين, قدرت اداره و رهبرى نداشته است.
دوم: اين كه نه, اين گونه نيست, بلكه مجموعه تعاليمى را كه پيامبر به ـ صورت قرآن و سنت به جا گذاشت ـ چنانكه هم قرآن كريم و هم خود پيامبر گفته اند ـ براى خوشبختى همه جانبه و سعادت مادى و معنوى هميشگى انسانها بسنده بود, و در اسلام قدرت رهبرى همه جوامع بشرى ـ يا چنانكه اسلام مىخواهد: جامعه بشرى ـ تا روز رستاخير وجود داشت, كه تا دورترين نقطه اى كه يك خانواده انسانى در آن زندگى كند برسد و هدايت كند, اما پس از درگذشت پيامبر ـ چنانكه گفتيم ـ مسئله ((انقلاب على الاعقاب)), پيش آمد. اين سير قهقرى با كنار گذاشتن على بن ابيطالب آغاز گشت, و از روز فوت پيامبر مسائل ديرينه زنده شد. يعنى تا پيامبر مرد, بسيارى از آنچه ميرانده بود زنده شدن و جان گرفت و بسيارى از آنچه را زنده كرده بود مىراندند. وعدهاى از صحابه, چنانكه درخور بود و توقع مىرفت, به اسلام و سفارشهاى پيامبر وفادار نماندند. و سنت پيامبر ـ از جمله سنت متواتر غدير و سنن مربوط به پيروى از عترت ـ را بر طاق هشتند. و عترت را كه رهبر شعار قرآن بودند, و هم مصداق آياتى چند از كتابى آسمانى و هم مصداق و محتواى مقدار بسيارى از سنت آه به پيروى از آنان امر كرده بود, منزوى كردند. و حديث متواتر در نزد فريقين (سنى و شيعه), يعنى حديث ((ثقلين)) (22) را مانند بسيارى ديگر از احاديث صرير اين مقوله, مقوله رهبرى, ناشنيده انگاشتند. و اندك اندك حكومت هايى در راس جامعه قرآن قرار گرفتند كه از اسلام جز اسم چيزى نداشتند. و اين همه, باعث ركود حركات سازنده اسلام شد, نه اينكه خود اسلام نارسا باشد. به ديگر سخن, اگر همه تعاليم اسلام عملى مىشد مخصوصاً آنچه از همه مهمتر بود و پيشوانه همه, يعنى تعاليم مربوط به رهبرى, اسلام جهانى مىشد, اما پس از در گذشت رسول, برخى را گرفتند و برخى را رها كردند. و معلوم است كه چون نسخه طبيب را, برخى به كار بنديم و برخى نه, بهبود نيابيم, تا چه رسد به نسخه دين. و اين همان سخن معقول شيعه است كه:
پيامبر به ايجاد عظيم ترين دگرگون كردنها و انقلابها موفق شد و مردهترين جامعه را به زنده ترين جامعه تبديل كرد, و به پرورش گروهى از بزرگترين انسانهاى تاريخ كام يافت و كسانى چون علي, ابوذر, مقداد, سلمان, عمار ياسر, عثمان بن مظعون, عبدالله بن مسعود, قيس بن سعدبن عباده و... را پرورش داد. اما پس از او ـ چنانكه معلوم است ـ همه آنچه خواسته بود و سفارش كرده بود عملى نشد. از اين رو اسلام به مقصود نهايى خويش نرسيد و از برآمدگاه خورشيد تا فروشدگاه آن را نگرفت. و به دست يزيدها و وليدها و مروآنهاو حجاجها و منصورها و متوكل ها و شرير قاضىها و قاضى ابويوسفها و ماورديها و... افتاد و هلم جرا. و در حقيقت با مرگ پيامبر, اصل اسلام, منزوى گشت و به صورتى در سينه حاملانى چون على و ابوذر و عمار ياسر و ابن مسعود و... دفن شد.
و اينهاست و اين حقيقتها, كه اكنون, بيشتر محققان بيغرض جهان و نوع روشنفكران ساير مذاهب اسلامى نيز بدآنها توجه يافته اند و آن را صرير يا به اشاره گفته اند و بازشناسى تشيع را ـ به منظور بازشناسى اسلام, و براى آرمان وحدت اسلامى ـ لازم و ضرورى دانسته اند.
پس اگر مىبينيم كه فقه شيعه را در الازهر تدريس مىكنند و حتى فقيهان مطلع و متخصصان حقوق تطبيقى, آن را بر فقه مذاهب ديگر ترجير مىدهند,
اگر بر ((نهج البلاغه)) ـ حتى با خطبه ((شقشقيه)), كه تخطئه صريح موضع خلفاست از جانب امام ـ بارها شرح مىنويسند و آن را مكرر چاپ مىكنند,
اگر در تاريخ انديشه اسلامي, خطب على ((ع)) را نقطه آغاز فلسفه اسلامى معرفى مىكنند,
اگر مىگويند: ((نخستين متكلم (سخن گو و صاحب نظر درباره اعتقادات و عالم به ايدئولوژى) در اسلام, على بن ابيطالب بوده است )) (23),
اگر امام چهارم, زين العابدين على بن الحسين ((ع)), را برتر از حد و صف مىدانند (24),
اگر زير اين عنوان: (دعاهاى امام زين العابدين و استفادهاى كه مسلمانان مىتوانند از آنها بكنند), مقابله مىنويسند (25),
اگر امام باقر و امام صادق را استادان ائمه مذاهب اربعه مىشناسند (26),
اگر زير عنوان ((جعفر الصادق رائدالسنة و الشيعه)) كتاب مىنويسند (28),
اگر مىگويند: ((اگر ما مبداء مذاهب اربعه اهل سنت... و حتى تفسير و نحو عربى را جستجو كنيم, باز هم ريشه آن به قدوه علم على بن ابيطالب ميرسد)) (29),
اگر مىگويند: ((بستگى مدرسه حديث و فقه بلخ, با آل محمد, عين از قرن دوم و اوقات حيات امام ابوحنيفه است)) (ْ3).
اگر ده ها كتاب و مقاله و رساله, درباره حضرت على و قيام بانوى اكرم حضرت زهرا, و ابوذر غفارى و ديگر بزرگان و دعات شيعه تاليف و نشر ميكنند, اگر ديوانهاى سترگ و كوبنده شاعران بزرگ و در گير شيعه را, مانند سيد شريف رضى (م ـ 6ْ4) و ابوالحسن مهيار ديلمى (م ـ 428) و... همواره با مقدمه و شرح چاپ مىكنند,
اگر شب عاشورا, درجامع الازهرا, به تجليل و تحليل فلسفه قيام حسينى مىپردازند و كتاب ((سموالمعنى فى سموالذات)) را, به عنوان خاطره يك شب عاشوراى الازهر مىنگارند (31),
اگر مذهب جعفرى را مذهب رسمى مىشناسند و به جواز پيروى اهل سنت از آن فتوى مىدهند و بدين گونه چهار چوبه مذاهب اربعه را مىشكنند, و سرانجام,((حق اكبر)) را مىشناسند (32),
اگر با صراحت تمام مىگويند:
دست يافتن به فقه آل محمد, دست يافتن به عدالت و هدايت و به ايمنى از گمراهى است, و دست يافتن به فقهى است هماهنگ با قرآن, تا ورود به بهشت (33).
اگر مىگويند:
ما آرزو مىكنيم كه مجتهدان و متفكران شيعه همواره بكوشند بارى نشر و تعميق نظريه معنوى شيعي, يعنى دوست داشتن خاندان پيامبر, همان نظريهاى كه در عمق و نهاد مذهب شيعه جاى دارد, و پيوسته اين مذهب را شكل داده است... (34)
اگر ميگويند:
بسيارى از محققان, چه در شرق و چه غرب, چه در گذشته و چه اكنون نظرهاى نادرست بسيارى درباره شيعه دادهاند, بدون هيچ دليلى و مدرك قابل اعتمادي. از نظرها را برخى از مردم بازگو ميكنند, بى آنكه از خود, درباره صحت و سقم آنها, سوال كنند. يكى از عواملى كه باعث شده ست حق شيعه به دست اينگونه محققان پايمال شود, بى اطلاعى اين محققان است از كتابهاى خود شيعه و بسنده كردن آنان به كتابهايى كه دشمنان شيعه  وشتهاند... يكى ديگر از عواملى كه باعث شده است حق شيعه پايمال شود, استعمار غربى است كه همواره خواسته است شكاف ميان سنى و شيعه, در اين عصر, بيشتر شود و امت اسلام دچار تفرقه و تجزيه گردد. از اين نرو به برخى از مستشرقين پرورده دست خود, اشاره كرده است تا اين ظريات اختلاف انگيز و دور از انصاف و غير مطعانه را, به نام بحث آزاد علمى و دانشگاهى (آكاوميك), نشر دهند... (35)
اگر مىگويند:
مجله ((الازهر)) از آن همه مسلمانان است, از اين رو ما اميدواريم علما و استادان شيعى مذهب, اخبار و مقالات و عقايد خويش را بفرستند تا در اين مجله چاپ كنيم و انتشار دهمي. ما از اين كار استقبال ميكنيم (36).
اگر ميگويند:
سياست اموى و عباسى, در سر صورت دادن به مذاهب اربعه, نقش عمدهاى داشته است. شيعه در طول هشت قرن, تحت فشار سنگين اين دو حكومت بوده است. علماى شيعه ـ با تاثر از جريانهاى گذشته ـ به احياى راستين فرهنگ و بازسازى كاخ معارف اسلامى دست زده اند. شيعه مردمى مومن و پايبند به عقيده اند. ايمان اين فرقه تقليدى و زبانى نيست. و همين ايمان عميق و جهان بينى مبتنى بر مبانى اعتقادى است كه شيعه در هر قرنى ـ خود به تنهايى ـ آن را زنده نگاه داشته است. و همين ايمان, سر نشاط و پيگيرى است كه در دعوت شيعه ملحوظ است. و همين است سر آن همه فتوحات علمى پياپى در تاليفات شيعه, و اين است راز آن فرياد خاموش نشدنى كه از كتابهاى شيعه, همواره, طنين افكن است... (37)
اگر مىگويند:
چرا به مصر نمىآييد?! چرا در مجالس و كنفرانس هاى علمى كه در مصر تشكيل مىيابد شركت نمىكنيد? وهابىها, كه همه فرق و مذاهب اسلامى با آنان مخالفند, به مصر ميآيند و كتابهاى ابن تيميه و امثال او را نشر مىكنند. كتابفروش مصرى نيز هنگامى كه مىبيند اين كتابها بازار دارد به نشر آنها مىپردازد. با اين حال, آيا در ميان شما شيعه يك تن پيدا مىشود كه بيدار گردد و به اين سرزمين بيايد و كتابهاى شما را چاپ كند و نشر دهد? كتابهايى كه در مصر چاپ مىشود, به همه جهان سرازير مىشود. من نمىدانم چرا علماى شما متوجه اين موضوع نيستند, و چرا بازرگانان و توانگران شما كارى نمىكنند (38)
اگر مىگويند:
خوشبختانه, اهل سنت در دوست داشتن خاندان پيامبر و يارى و تقديس آنان, با شيعه هماهنگند, و در گرايش قلبى ژرف به امام بزرگ على بن ابيطالب و سزاوارتر بودن امام و فرزندانش براى خلافت, چون شيعه ميانديشند, و قبول دارند كه منزلت حضرت على نسبت به پيامبر ((ص)), منزلت هارون (وصى حضرت موسى) است نسبت به موسى...(39)
اگر مىگويند:
ما بايد در اين عصر دين را دوباره و از نو بفهميم. و در اين باز فهمى مراحل وجود دارد. يكى از مهمترين اين مراحل, تحقيق درباره چيزهايى است كه از پيشينيان به ما رسيده است... يهوديان براى ايجاد ناهماهنگى در فرهنگ اسلامى كوشش كرده اند. رجال حكومت و خلافت, در طول قرنها, برخى از حقايق را پنهان نگاه داشته اند. همينگونه, مسائل تازهاى كه اصل دينى و اسلامى نداشته است مطرح ساخته و در ميان مسلمانان رواج داده اند. مستشرقين... نيز, در توسعه و نشر اختلاف ميان مسلمانان نقش عمده اى به عهده گرفته اند. اكنون ما بايد گذشته را, از راه بحث و پژوهش, مانند كف دست روشن كنيم, تا بتوانيم دريافت اسلامى تازهاى داشته باشيم. بنابراين هيچ غير متخصصى و غير پژوهنده و محققى حق ندارد درباره چيزي كه نمىداند سخنى بگويد يا بنويسد. شكى نيست كه ما بايد درباره مذهب شيعه ـ كه يكى از مهمترين مذاهب بزرگ اسلامى است و بيش از 10 ميليون مسلمان, در هند, ايران, عراق و... اهل اين مذهبند ـ تحقيق كنيم, تا بتوانيم به هدف خويش, كه اتحاد اسلامى است در چهارچوبه كتاب اللّه, قرآن, برسيم. اين مذهب اسلامى نيز, داراى پىهاى استوار فكرى است و در فش آن همواره در اهتزاز است... علماى شيعه نيز مانند علماى سني, همه مفاهيم دينى را بر پايه قرآن و سنت نبوى قبول دارند و مىفهمند. تحقيقات و پژوهشهاى علماى شيعه, در كليت فرهنگ بزرگ اسلام, ارزشى ويژه دارد. شيعه در زنده كردن فرهنگ اسلامى ميدان داريهاى بسيار كرده است. حقيقت اين است كه من در شيعه پشتكارى ممتاز, و فرهنگى كم ـ مانند, و فطرتى مستقيم مىبينم (ْ4).
اگر ميگويند:
شيعه مذهب اسلامى عظيمى است... موضعگيرى شيعه خبر مىدهد از دلهايى آباد و سرشار از ايمان, راست و صادق در احساس, آزاد در انديشه و يكدل و يكزبان در تصميم. اينهاست آنچه برادران شيعه ما, در سراسر كشورهاى اسلامي: عراق, ايران, بحرين, يمن, هند, پاكستان و... بدان معروفند. اين خطاى آشكار است كه كسى بپندارد شيعه در كشاكش پيشامدهاى هولناكى كه معاويه آتش آنها را روشن ميكرد, پديد آمده است. نه, چنين نيست, بلكه اين مردم از لحظه فوت پيامبر(ص) به دنبال على رفتند و شيعه و پيرو او شدند, يعنى روزى كه انصار دعوى خلافت داشتند, و ديگر عرب آن را براى مهاجرين مىخواستند, و بنى هاشم براى خاندان رسول. و اين اختلاف را عمر از بين برد, اما عمر در مورد خلافت, نظرى فلسفى و دور انديشانه و عميق نداشت. زيرا او درباره اين نظريه فلسفى ـ كه حوادث صدق آن را نشان داد ـ به خطا رفت. نظريه اين بود كه مىگفت با خروج خلافت و ولايت مسلمين از خاندان محمد(ص) ـ اگر چه به دست ابوبكر و عمر و عثمان باشد ـ خلافت به صورتى در ميآيد كه هر كسى از آن ديگرى قويتر است و داهيتر آن را تصرف كند, و مقام جانشينى پيامبر, هدف و مقصدى مىشود براى هر طمع ورز يا خطر جو. (چنانكه چنين هم شد). اما اگر خلافت, تنها و تنها, در دست آل محمد بود, همراه عمل به اصول شورى و خير انديشى اسلامى, يعنى اگر عمر ((رض)) اين نظريه را تاييد كرده بود
و يرو آن شده بود, و در آن به گونهاى ژرف انديشيده بود (يعنى اگر در طرف على بن ابيطالب قرار گرفته بود و براى رسيدن حق به صاحب آن كوشش كرده بود) اين همه مصيبت و سوك در اسلام رخ نمىداد. بلكه اسلام, تا جاودان, زنان بالاترين, پرنفوذ ترين, نور افشان ترين و هدايت آفرين ترين دين در مىآمد... اين است آنچه من از مطالعه اين گنج راستين احاديث (41) و آداب انسانى (42) ـ كه شيعه در سراسر كره زمين به داشتن آنها مشهورند ـ دريافتم... (43)
اگر مىگويند:
امام جعفر صادق (م ـ 148), پيشواى فقه شيعه, استاد دو امام مذهب سنى است: ابوحنيفه نعمان (م ـ ْ15) پيشواى مذهب حنفي, و مالك بن انس (م ـ 179) پيشواى مذهب مالكي. ابو حنيفه خود بدين امر اقرار كرده و گفته است: ((لو لاالسنتان لهلك النعمان)) ـ (يعني: اگر آن دو سال نبود, نعمان هلاك شده بود). مقصود او دو سالى است كه نزد امام جعفر صادق (ع) مىرفته و چيز مىآموخته است (44).
اگر مىگويند:
مصيبت بزرگ وقتى روى مىكند كه گروهى تازه كار (و كم معلومات), با عنوان دانشمند و استاد پيدا ميشوند و در جامعه آگاهى و اطلاع خودنمايى ميكنند! كاش اين كسان فروتن بودند و وقتى مىخواستند به فرقهاى از فرق اسلام, و بيشتر از همه به شيعه, حمله كنند خود را بالاتر از آنچه هستند, جا نمىزدند, و با اين كار روش بحث علمى را تباه نمىساختند و دروازه علم و شناخت را به روى خود نمىبستند. با كمال تاسف بايد بگويم, استاد ما احمد امين يكى از همين كسان بود, يعنى كسانى كه به هنگام شناخت يكى از اركان عظيم تمدن اسلامى ركنى كه شيعه بر همه بانيان اين تمدن و پديد آورندگان ميراث اسلامى در پايه گذارى آن تقدم دارد ـ خود را از رسيدن به معرفت درست محروم كردند. و اين ننگ را تاريخ به نام آنان ثبت كرد... (45)
و اگر مىگويند:
نوشتن كتاب و مقاله درباره ائمه آل محمد عبادت است, پس بايد به بهترين وجه انجام گيرد. گفتگو درباره آنان, زندگى در زندگى است. براى روشن كردن تاريخ  آنان كمر بستن توفيقى است كمياب. و با اخلاص درباره آنان انديشيدن عنايتى است نه چندان در دسترس, و تنها درخور مردان خدا... (46)
و اگر مىگويند:
ما شيعه ايم, ما از خواندن تاريخ شيعه شديم... (47)
اينها, و ده ها و ده ها امثال اينها, همه و همه, مظاهر اين بازشناسى است. پس, خلاصه اين قسمت از سخن اين شد كه آنچه تداوم پيشروى اجتماعى ـ تربيتى قرآن را كند كرد, مسئله تشتت صحابه و اختلاف آنان بود, كه برخى خود باعث اين اختلاف شدند و برخى در برابر آن سكوت كردند و به كمك صاحب حق نشتافتند...
اين است آنچه هست و اين است كه برخى از پژوهشگران بيگانه كه درباره مسائل اسلامى مطالعه كرده اند, گفته اند:
25 سال پس از رحلت پيامبر, على پيشواى مسلمين گرديد. در ظرف اين 25 سال, همه چيز تغيير كرده بود. مسلمين عربستان ديگر آن قهرمانانى نبودند كه جان خود را در راه پيروزى پيغمبر فدا مىكردند. امروز مشتهيات نفسانى تحريك شده و رور نفعجويى و كامرانى غلبه داشت نه رور جنگ و جهاد. در مكه و مدينه و در سراسر عربستان, هجوم همه به جانب زر بود. هنگامى كه در راس حكومت اسلام, يك مرد دولتمند صراف قرار داشت چگونه ممكن بود وضع غير از اين باشد. ((چطور زر ناب بدل به عيار قلب گرديد?)) اين پرسشى بود كه على, در ساعتى كه زمام امور اسلام را به دست گرفت از خود كرد. و با اندوه و اضطراب با خود مىانديشيد: آيا خواهد توانست جريان اوضاع را تغيير داده, و اين امپراتورى را كه بدو سپرده شده وباره به سنن و شعائر مقدس عصر پيغمبر باز گرداند...
و چرا در اين مقام, استشهاد كنيم, به گفته ديگر و ديگران? امام خود, در آغاز خلافت خويش, هنگامى كه مردمان در مدينه, با اصرار با او براى خلافت بيعت كردند, آشكارا اين حقيقت را گفته و بر زبان آورده است. و امام خود شاهد و ناظرعينى چگونگيهاى احوال امت, در آن 25 سال بوده است, از اين رو سخن او بيان واقع محض است.
الا وان بليتكم قد عادت كهيئتها
يوم بعث اللّه نبيه (48) ...
ـ اكنون مصيبت و گرفتارى (اداره و رهبرى) شما به يقين به حالت آن روز باز گشته است كه خداوند پيامبر خود را برانگيخت.
امام آشكارا و صرير, 25 سال گذشته را, دوران تباهى جامعه اسلامى و بازگشت امت به چگونگىها و عادات و احوال جاهليت مىخواند, و اينكه هم اكنون كسى كه بخواهد شما را به عنوان امت قرآن و جامعه مسلمان رهبرى كند و به صلاح و اصلاح آرد, بايد از صفر شروع كند, و به نخستين مراحل پيريزيهاى اسلامى و قرآنى باز گردد. و همين كار و وظيفه اى بود كه امام بر عهده گرفت و به آهنگ آن به پا خاست و كمر بست, اما معاويه ها و كسانى كه در كمين انتقام جويى از دين توحيد بودند نگذاشتند. آرى, 25 سال خانه نشينى و 5 سال بلوى نشانى, بلوايى انگيخته از سوى پيمان شكنان (ناكثين) و ستم گستران (قاسطين و دين تباهان (مارقين).
و معناى حديثى كه سنى و شيعه روايت كرده اند, همين است. پيامبر اكرم فرمود:
بدء الاسلام غريباً و سيعود كمابدء.
ـ اسلام, در آغاز, تنها و بى يار بود و ناآشنا, و زودا كه همان سان شود.
و اين چگونگي, در واقع, از روز رحلت پيامبر آغاز شد. آيا به شهادت همه عالم, پس از پيامبر كه بانى اسلام بود, اسلام يارى و ياورى و عالمى و فقيهى و قاضيى و مفسرى و سلحشورى و گسترنده اى عظيم تر و صميمىتر و شجاع تر و دلسوزتر و آشناتر و سابقه دارتر و فداكارتر از على داشت?... على نه تنها مومن به اسلام بود, بلكه اعلم صحابه بود و صاحب وسيعترين فرهنگ قرآنى و نيرومندترين وجدان اسلامي, و به تعبير نويسنده مسيحى, جرج جرداق: ((ضمير عملاق)) اين على بود كه از كودكى در دامن وحى و اسلام پرورش يافته بود, اين على بود كه در هر لحظه كه جزئى از بناى اسلام پىريخته مىشد در كنار بانى اسلام بود, اين على بود كه روز نخست براى نشر اسلام با بانى بزرگ همدست و هم پيمان بود, اين على بود كه از لحظه بعثت تا لحظه رحلت همه جا با پيامبر بود و همه وقت در خدمت او, و اين على بود كه به گفته فلسفه دان مصرى, دكتر على سامى النشار, ((ربانى امت)) بود. اكنون اگر چنو كسى را, (ربانى امت) (49) را و بزرگترين يار اسلام را از جريانهاى اسلام جدا سازند و كنار گذارند, غربت اسلام آغاز نشده است (ْ5) ? آري, روزى كه پيامبر در گذشت, اسلام هم محمد را از دست اد هم على را. و مگر غربت چيست? و واقع اين اسن كه اسلام حقيقي, همان سان كه با مجاهدات على آفتابى شد با تاراندن على صحنه مسجد و جامعه غروب كرد, تا سرانجام كه به گفته نويسنده عرب, دكتر على الوردى :
دين مساواتى را كه پيامبر آورد, با على بن ابيطالب در يك قبر مدفون شد (51).
پس آنچه را بايد به مسلمين و بويژه مولفين و ارباب مطبوعات و خطباى آنان توصيه كرد, احترام به سلف است, اما اين احترام به سلف اسلام, به خاطر اسلام و به حرمت اسلام, توصيه مىشود, بنابراين تا حدى خواهد بود كه به خود اسلام و ارزيابى قدرتها و نيروهاى آن و بازفهمى مسائل و تعاليم آن صدمه اى نداشته باشد.


پى‏نوشتها:

1ـ در اين باره كه اصحاب پيامبر, از هيچ گونه مخالفتى با يكديگر ابا نداشتندارزيابى قدرتها و نيروهاى آن و بازفهمى مسائل و تعاليم آن صدمه اى نداشته باشد.
و اينگونه مخالفتها را دليل بددينى يا كفر و خروج از اسلام نميدانستند, آنقدر شاهد و مدرك در تاريخ و حديث اسلام هست كه نميتوان آن همه را در يكجا گرد آورد. بنابراين از باب عمل به روش خود اصحاب, اگر شيعه نسبت به برخى از صحابه بى اعتقاد است نبايد بر او نقص گرفت, يا خداى ناكرده, شيعه را به اين علت, تفسيق يا تكفير كرد. زيرا كه اين كار بر خلاف عمل خود صحابه است. در اينجا براى نمونه, يك مورد فقهى را ميآورم. در كتاب ((صحير ترمذي)) (كه يكى از شش كتاب معتبر اهل سنت است پس از قرآن كريم) درباره ((متعه)) كه اينقدر از بابت آن به شيعه حمله كردهاند, چنين آمده است: ((مردى از اهل شام, از عبدالله بن عمر, درباره متعه پرسيد. عبدالله گفت: حلال است. آن مرد گفت: پدرت (يعنى عمر)
از آن نهى كرده است. عبدالله بن عمر گفت: اگر كارى را پدرم نهى كرده باشد ولى پيغمبر اجازه داده باشد, آيا ما سنت پيامبر را ترك ميكنيم و دنبال حرف پدرم ميرويم? (الفصول المهمة فى تاليف الامة /64, چاپ 4) و در سراسر فقه مسائل بسيارى از اين قبيل هست كه در آنها بر خلاف نظر يا عمل پيامبر عمل كردهاند و فتوى دادهاند از جمله رجوع شود به كتاب ((النص و الاجتهاد)) به اين موضوع, برخى از بزرگان علماى اهل سنت نيز توجه به اعتراف كردهاند, مانند ابن ابى شيبه (م ـ 235) ـ كتاب عظيم ((المصنف)).
2ـ ((شرر المقاصد)), به نقل از ((تتمةالمنتهي)) /46.
3ـ ((فجر الاسلام)) /78.
4ـ اشاره است به بيعت شكنانى كه باعث فراهم آمدن جنگ ((جمل)) شدند.
5ـ ((مع رجال الفكر فى القاهره)) ـ تاليف سيد مرتضى الرضوي, چاپ قاهره, مطبوعات النجار (1394) /237.
6ـ جالب توجه (و مايه تاسف) است كه بر شيعه طعن زدهاند كه قائل به ((عصمت)) است, يعنى بيگناه بودن و برى از اشتباه بودن چهاردهتن, به تاييد و خواست الهى آنگاه خود هر عربى را كه نام صحابى بر خويش نهاده است, به نوعي, معصوم ميدانند و برى از اشتباه و هوى و هوس و تمايلات نفسي, و هر كارى را كه كرده است درست تلقى مىكنند, نهايت نام را عوض كرده اند, به جاى ((عصمت)) گفته اند ((عدالت)).
7ـ رجوع شود به كتاب مهم ((النص و الاجتهاد)).
8ـ البته عدالت جميع صحابه, از روزگاران قديم مسئلهاى اختلافى بوده و در ميان مسلمانان بر سر آن, بحثها رفته است. در اين مقوله مهم, گروهى از محققان اهل سنت, بخصوص در روزگاران اخير با ما بيشتر هماوا شدهاند و پى بردهاند كه تاييد دربست صحابه و چهره قديس دادن به هر كسى كه هر طور شده عنوان صحابى به او دادهاند, مسئله اى بوده است بيشتر سياسى تاديني. در اين باره از جمله رجوع شود به كتاب ((اضوا على السنة المحمدية)) ـ تاليف استاد شيخ محمود ابوريه مصري, فصول مربوط به ((عدالة الصحابة)).
9ـ خلاصه ((واقعه حره)) اين است:
مردم مدينه, پس از شهادت حضرت امام حسين ((ع)), بيعت خود را با يزيد نقض كردند. يزيد مسلم بن عقبه مرى را با سپاهى گران از شام به مدينه فرستاد. چون مسلم با سپاه خود به سنگستان نزديك مدينه, معروف به ((حره راقم)) رسيد, مردم مدينه براى دفاع در آمدند. سپاهيان به كشتن مردم دست زدند و جمعى بسيار بكشتند. مروان بن حكم پيوسته مسلم بن عقبه را به كشتن مردم مدينه تحريض ميكرد, تا خلقى عظيم كشته شدند. مردم تاب نياورده به حرم پيامبر پناه بردند. سپاه مسلم سواره وارد مسجد پيامبر شدند و در آنجا نيز چندان از مردم بكشتند كه مسجد و حرم پيامبر را خون بگرفت. سپس ملم بن عقبه دست تعدى به اموال و اعراض مردم مدينه دراز كرد و اموال و زنان را تا سه روز بر لشكر خويش مبار ساخت. لشكر شام كه دين نداشتند و به حكم ((الناس على دين ملوكهم)) آيينى جز آيين يزيد نمىدانستند, به تجاوز و تعدى ور بودن اموال و نزديكى با زنان پرداختند, تا حدى كه گفتهاند در مسجد پيامبر نيز زنا كردند. برخى از مورخان گفتهاند, پس از واقعه حره, هزار زن بى شوهر فرزند زنا زاييدند, كه آنان ((اولاد الحرة)) ناميده شدند. ابن قتيبه گفته است: ((در واقعه حره ْْ17 تن از صحابه به كشته شدند)) (الامامة و السياسة). پس از اين قتل و غارت عام و فساد تام, مسلم بن عقبه مردم را به بيعت با يزيد فراخواند و هر كس ابا ميكرد او را ميكشت. همه اهل مدينه, جز امام زين العابدين ((ع)) و يكى از پسر عموهاى امام, بيعت كردند...
10- ((دائرة المعارف الاسلامية الشيعية)) ـ تاليف استاد سيد حسن الامين لبناني, ج 1/9.
11- ((نشاة الفكر الفلسفى فى الاسلام)), ج 2/و, ط ـ چاپ دارالمعارف مصر.
12ـ مقصود ناكامىهايى است كه اشراف و فزون طلبان, در روزگار مساوات اسلام ديده بودند و از ربودن حقوق ديگران ناكام گشته بودند.
13- بر بيان اين محقق بيفزايم كه آنچه را با امام كرد با اسلام كرد, زير امام جز نمونه مجسم اسلام نبود. معاويه در مبارزات و دشمنىهايش با امام, با چيزى و كسى مبارزه و دشمنى نميكرد جز با حقيقت متجسد اسلام.
14ـ ((على و مناوئوه)) ـ تاليف دكتر نورى جعفر, چاپ دوم, قاهره, مطبوعات النجار (1394) 10ـ11.
15ـ اين تعبير را بانوى بزرگ اسلام, در سخنرانى معروف خويش در مسجد مدينه ـ كه پيشتر نيز بدان اشاره شد ـ در حق آنان به كار برده است و از اين آيه كريمه اقتباس فرموده است : ((و ما محمد الارسول, قدخلت من قبله الرسل, افائن مات او قتل, انقلبتم على اعقابكم? و من ينقلب على عقبيه, فلن يضراللّه شيئاً, و سيجزى اللّه الشاكريم)) (سوره 3, آل عمران, آيه 144). يعنى : محمد فرستاده است, پيش از او فرستادگان فراوان گذشتند. اكنون اگر او بميرد, يا او را بكشند, آيا شما به چگونگىها و اوضاع گذشته خود باز مىگرديد? كسانى كه چنين كنند و بازپس گردند به خداى گزند نرسانند هيچ. و خداى پاداش دهد سپاس داران را. ـ110 چنانكه ابن خلدون گويد: ((و طلت دماء اهل البيت فى كل ناحية...)) ـ ((تاريخ ابن خلدون)), ج 4/3ـ چاپ افست بيروت.
16ـ گواينكه بيشتر سربازان و فرماندهان مخلص اسلام, به همان نيت نشر دين و
تعاليم, پيش ميراندند, اما سردامداران, در همه موارد, چنين نبودند.
17ـ ((الصراع بين الامويين و مباديؤ الاسلام)) ـ تاليف دكتر نورى جعفر, چاپ بغداد (1953) نيز ((خدمات متقابل اسلام و ايران)) ـ تاليف مرتضى مطهري, چاپ تهران, شركت انتشار, دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
18ـ دير ترسا و سر سبط رسول مدنيآه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور
19ـ معلوم است كه مقصود از اين عرب, بنى اميهاند و ديگر اعرابى كه كار گزار و دنباله رو بنى اميه بودند... نه اعراب فداكار و مخلص صدر اسلام, كه با ايمان آوردن به اسلام و فداكاريها و جانبازيهاى خود در راه اين دين و كمك به پيامبر اكرم, باعث نضج يافتن دين خدا و نشر آن در جهان شدند, و ملتها و اقوام ديگر, از جمله ما ايرانيان, به وسيله آنان با اسلام و مسلمانى و قرآن و قبله, آشنا شديم.
20- ((فدك فى التاريخ)), از سيد محمد باقر الصدر, چاپ نجف, ديده شود.
21ـ ((الغدير)), ج 10.
22ـ حديث ((ثقلين)) يكى از معروفترين احاديث اسلام است و متواتر نزد سنى و شيعه: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي...)) پيامبر فرمود: ((من درميان شما دوشيؤ گرانقدر به جا ميگذارم: كتاب خدا و خاندانم (مقصود على و ائمه طاهرين است كه در روايات ديگر تصرير شده است) تا هنگامى كه به اين دو, چنگ درزنيد و از آنها پيروى كنيد, گمراه نخواهيد بود. اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند (يعنى تا قيامت))) ـ فراوانى مآخذ اين حديث, از طريق خود اهل سنت وحشت آور است. از جمله 6 جلد از كتاب عظيم ((عبقات الانوار)) (تاليف علامه مجاهد كبير مير حامد حسين هندى م ـ 6ْ13 ه .ق) ويژه سند و شرح اين حديث است از طريق علماى اهل سنت. در اين كتاب از جمله نقل شده است از گروهى از عالمان بزرگ اهل سنت كه گفتهاند: ((چون پيامبر اكرم, خاندان خود را در اين حديث, با كتاب خدا (قرآن) قرين و رديف قرار داده است و قرآن تا ابد در ميان امت باقى است, معلوم مىشود كه از خاندان او نيز, هميشه, كسى كه شايسته مقام هدايت باشد وجود دارد)).
و در اينجا مىبينمى كه بزرگان اهل سنت به وجود ((امام باقى)) و ((امام زمان)) از خاندان پيامبر, بر پايه گفته خود پيامبر, اعترافات كردهاند ـ بجز اعترافات و احاديث بسيار ديگر, در اين مقوله, كه از اهل سنت رسيده است.
23ـ ((الفرق بين الفرق)) ـ بغدادى /17, نيز ((مذاهب الاسلاميين)) ـ دكتر عبدالرحمان بدوى, ج 1/675.
24ـ دكتر على سامى النشار مصرى ميگويد: ((تنها فرزندى كه از حسين ماند على بن الحسين بود. او براى شيعه, بلكه براى همه مسلمانان, سنتى ديگر پيريزى كرد. به اجماع اهل سنت و جماعت و شيعه, او به ((زين العابدين)) (زيور خداپرستان), ((سجاد)) (بسيار سجده كننده در عبادت), و ))ذى الثفنات)) (صاحب پيشانى و زانوهاى پينه بسته از بسيارى نماز) ملقب است, ليكن لقب نخستين بيشتر معروف است. عالم بزرگ اين روزگار, محمد بن زاهد الكوثرى او را چنين خوانده است: ((الامام الذى يجل عن الوصف)) ـ ((نشاة الفكر الفلسفى فى الاسلام)), ج 2/117, چاپ سوم, دارالمعارف مصر.
25ـ اشاره است به مقاله عالم و مفسر معروف مصري, طنطاوى جوهرى (مولف تفسير معروف) تحت عنوان (ادعية على زين العابدين و ماذا يستفيد منها المسلمون) ـ مجله (الرضوان), چاپ الكناهور, سال سوم, شماره 3/4ـ7 و شماره 4/3 ـ10 و شماره 6ـ 7/11ـ14. نيز اديب مصرى استاد محمد كامل حسين, مقالهاى ارد زير عنوان ((واطرفى ادعية الامام زير العابدين عليه السلام) (الهامهايى از دعاهاى امام زين العابدين (ع)) ـ نقل از (تبويب ـ الذريعه), ج 1/34, پا نوشت.
26ـ ((الامام الصادق و المذاهب الاربعه)) ـ اسد حيدر النجفي.
27ـ تاليف استاد محمود عبدالقادر مصرى ـ ((يادنامه علامه اميني)) صفحات 513
28ـ. در اينجا10 كتاب از تاليفات علماى اهل سنت, درباره مناقب والا و عظمتهاى على و فاطمه و ائمه آل محمد ((ص)), نام برده شده است.
29ـ ((فجر الاسلام)) ـ احمد امين /276, ((هزاره شيخ طوسي)), ج 1/83ـ84, مقاله استاد عبدالحى حبيبى افغانى .
30ـ ((هزاره شيخ طوسي)), ج 1/85.
31ـ تاليف استاد عبدالله علايلي.
32ـ اشاره به فتواى خداپسند و حقگراى و مسلمان ((شيخ محمود شلتوت)), رئيس اسبق جامعالازهر.
33ـ ((والظفر بفقه آل البيت, ظفر بالعدل و الهدى وبالامان من الضلال, و بكتاب الله مقتر ناًبه, حتى دخول الجنة)).((معجم فقه ابن حزم الظاهري)), مجلد اول, مقدمه دوم, به قلم السيد محمد المنتصر الكتاني, چاپ لبنان /39. مقدمه اول, از استاد مصطفى احمد الزرقا.
34ـ ((نشاة الفكر الفلسفى فس الاسلام)), ج 2/ط, چاپ سوم, مصر (1385). از اين كتاب گاه به خاطر حقايقى كه در آن اظهار شده است چيزى نقل كرده ام, اما در اين كتاب ـ مانند گروهى ديگر از كتابهاـ درباره شيعه و تشيع و حقايق تاريخ شيعه و مفاهيم فرهنگى تشيع اشتباهات سخيفى نيز راه يافته است.
35ـ استاد ابوالوفاغنيمى تفتازاني, مدرس فلسفه اسلامي, در دانشگاه قاهره ـ نقل از كتاب ((مع رجال الفكر فى القاهرة)) /ْ4ـ41ـ تاليف سيد مرتضى الرضوي, چاپ قاهره, مطبوعات النجار (1394).
36ـ شيخ احمد حسن باقوري, از علماى مصر و وزير اوقاف آن كشور ـ همان كتاب /53.
37ـ دكتر حامد حفنى داود مصري, استاد ادبيان عربي, در دانشكده عالى زبان, رئيس بخش ادبيات عرب, در دانشگاه عين شمس ـ همان كتاب /79 ـ 80.
38ـ استاد ابو الوفا مراغى مصري, رئيس كتابخانه ((جامع الازهر)) ـ همان كتاب /49ـْ5.
39ـ استاد محمد فكرى ابوالنصر, از نويسندگان و فاضلان مصر ـ ((المراجعات)), چاپ 17, قاهره, مطبوعات النجار, مقدمه /9. عبارت آخر سخن وي, اشاره است به حديث معروف در ميان سنى و شيعه, كه پيامبر اكرم, خطاب به على بن ابيطالب فرمود: ((انت منى بمنزلة هارون من موسي, الا انه لانبى بعدي)) ـ تو نسبت به من, چون هارونى نسبت به موسي, جز اينكه پس از من ديگر پيامبرى نخواهد بود. يعني: همچنانكه هارون ـ برادر موسى بن عمران ـ وصى و خليفه و جانشين او بود, تو نيز پس از من, وصى و خليفه و جانشين من هستي. منتهى موسى خاتم نبوت نبود, و پس از او پيامبران آمدند, اما من خاتم نبوتم و پس از من ديگر تا قيامت, پيامبرى نخواهد آمد.
40ـ استاد عبدالهادى مسعود مصرى فيومي, مدير فهرستهاى عمومى دارالكتب المصرية, و صاحب آثار تحقيقى ـ ((مع رجال الفكر فى القاهره)) /215ـ216.
41ـ مقصود كتاب ((وسائل الشيعه)) است ـ تاليف شيخ حر عاملي, و كتاب ((مستدرك
الوسائل)) ـ تاليف حاج ميرزا حسين نورى .
42ـ اشاره است به تعاليم والاى آل محمد.
43ـ محمد فكرى ابوالنصر ـ ((مع رجال الفكر فى القاهره)) /261ـ263.
44ـ دكتر حامد حفنى داود ـ همان كتاب /6ْ1 ـ 7ْ1.
45ـ دكتر حامد حفنى داود ـ همان كتاب /7ْ1.
46ـ استاد شيخ محمد زكى ابراهيم مصري, از شخصيتهاى علمى مصر, صاحب تاليفات و مقالات بسيار, و مدير مجله ((المسلم)) ـ همان كتاب /272ـ273.
47ـ دكتر بانو عايشه بنت الشاطي, استاد زبان و ادبيات عرب در دانشگاه عين شمس, استاد دروس قرآنى در دانشگاه قروبين مغرب ـ همان كتاب /183.
48ـ ((نهج البلاغه)), خطبه 16, شرر ابن ابى الحديد, چاپ مصر, به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, ج 1/272.
49ـ ((رباني)) كسى بود كه دروى هم فقه بود هم حكمت هم ولايت, و آن كه خلق را دين خداى در ميآموزد و ايشان را بر آن ميدارد. ((كشف الاسرار)) ميبدي, ج 2/178.
50ـ اگر گفته شود:((در صورتى كه توده مسلمان آگاه باشد نه, و اگر آگاه نباشد چه جدا كنند و چه نكنند غربت است)). گوييم صورت اين سخن درست است, اما با اندكى دقت معلوم ميشود كه حكم بدين اطلاق نيست. چون آگاهى توده بسته است به خواست منابع قدرت. بنابراين اگر قدرت به دست على و امثال على باشد, توده آگاه ميشود, و راه آگاهى بر توده گشوده ميگردد. اما اگر قدرت به دست معاويه و امثال معاويه باشد نه, چون آگاهى يافتن توده ها بزرگترين كمك به امثال على بن ابيطالب است و بزرگترين ضربه بر امثال معاويه بن ابى سفيان, و به ديگر سخن: آگاهى توده نيز يكى از پديده هاى طبيعى است و محكوم به احكام و قوانين علت و معلول. اگر مقتضى آگاهى موجود باشد و مانع آن مفقود, توده آگاه ميگردد و گرنه, نه. و پيداست كه در حكومت امثال على مقتضى آگاهى خلق موجود است و مانع آن مفقود, و در حكومتهاى ديگر, درست به عكس است: مانع آگاهى موجود است و مقتضي
آن مفقود.
51ـ ((نقش وعاظ در اسلام)) /198.