حماسه غدير و آشكار شدن توطئه هاى پنهان

محمد دشتى

- ۶ -


2 - اشتباه كاران
دوم كسى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چيزى شنيده ، اما آن را درست حفظ نكرده ، بلكه در آن اشتباه نموده است ، ولى عمدا به آنحضرت دروغ نبسته ، آنچه در اختيار دارد، روايت مى كند، و به آن عمل مى نمايد، و مى گويد: من از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را شنيده ام .
اگر مسلمانان مى دانستند اشتباه كرده از او نمى پذيرفتند؛ خودش هم اگر توجه پيدا مى كرد كه در آن اشتباه واقع شده آن را رها مى ساخت و مورد عمل قرار نمى داد.
3 - اهل شك و ترديد
سوم كسى است كه شنيده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به چيزى امر فرموده ، در حاليكه بعدا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن نهى نموده و او نهى آنحضرت را نشنيده است و يا اينكه نهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شنيده ولى از امرى كه بعدا نموده است بى اطلاع مانده ، اين شخص در حقيقت ((منسوخ )) را فرا گرفته اما ((ناسخ )) را نشنيده و حفظ نكرده است ، ولى اگر مى دانست آنچه شنيده نسخ شده است ، آن را رها مى ساخت ، و مسلمانان هم اگر مى دانستند نسخ شده آن را ترك مى نمودند.
4 - حافظان راستگو
چهارم كسى است كه نه دروغ به خدا بسته و نه بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، از خوف خدا، و براى تعظيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دروغ را دشمن مى دارد، و نيز در آنچه شنيده اشتباهى برايش پيش ‍ نيامده است ، بلكه آن را با تمام جوانبش حفظ كرده است ، آنچنان كه شنيده بدون كم و زياد نقل كند.
وى ناسخ را حفظ نموده و به آن عمل مى كند، و منسوخ را فرا گرفته و از آن دورى مى گزيند.
((خاص )) و ((عام )) و ((متشابه )) را شناخته ؛ و هر كدام را در جاى خويش قرار داده است .
گاهى سخنانى از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) صادر مى شده است ، كه داراى دو جنبه بوده ، سخنى جنبه خصوصى دارد، و گفتارى جنبه عمومى ، و آن كس كه مقصود خداوند و منظور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از آن نمى دانست ، مى شنيد و حفظ مى نمود، و بدون توجه به معنى و مقصود و هدف آن ، آن را توجيه مى كرد.
اينطور نبود كه همه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او پرسش كنند، و استفهام نمايند، تا آنجا كه عده اى دوست داشتند، اعرابى يا سائلى بيايد و از آن حضرت چيزى بپرسد و آنها پاسخ آن را بشنوند (و بهره گيرند).
انواع منتظران فرصت
با پيدايش انواع مشكلات در آستانه بعثت ، و هجرت رسول خدا و تهاجمات گوناگون مشركين و كفار قريش ، و تحقق جنگها و دفاعهاى گوناگون ، در يك آزمايش اجتماعى پايدار، مردم به دسته ها و گروههاى متفاوتى تقسيم گرديدند، برخى منتظر فرصت بوده و براى پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقشه ها و طرحها آماده مى كردند، تا اهداف شوم خود را تحقق بخشند مانند:
تشنه گان قدرت كه همواره براى بدست گرفتن حكومت بر عرب لحظه شمارى مى كردند.
هوا پرستان منزوى شده كه روزگار و جو سياسى حاكم را بررسى مى كردند.
حاكمان و قدرت طلبان به انزوا كشيده شده
شكست خوردگان بى تقوا كه هر لحظه در فكر انتقام بودند.
حسودان بى پروا كه نمى توانستند ارزشهاى والاى بنى هاشم را شاهد باشند.
خانواده هاى معدومين و كشتگان جنگها كه به ظاهر تسليم بودند.
سرمايه دارانى كه اموالشان مصادره گرديد.
گروه هاى نامبرده ، با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند
و در جامعه اسلامى زندگى مى كردند، و آزاد بودند، و بجاى قدرشناسى ، با انواع شگردهاى تبليغاتى ، بر ضد مسلمانان و جامعه اسلامى عمل مى كردند.
اگر جبهه اسلامى پر رونق و پر قدرت بود، ساكت بودند، چيزى نمى گفتند، و در فكر نجات خود بوده ، حقوق فردى اجتماعى خود را از حكومت اسلام مى و از رهبر الهى آن مطالبه مى كردند، در نماز جماعت ها حاضر مى شدند، صدقه مى دادند، خود را اهل ديانت و روزه و پرداخت زكات معرفى مى كردند.
اما اگر مسلمانان را ناتوان مى ديدند، و دشمنان مهاجم را قوى مى پنداشتند فرار مى كردند، در نماز جماعت ها حاضر مى شدند، صدقه مى دادند، و دشمنان مهاجم را قوى مى پنداشتند فرار مى كردند، حمايت نمى نمودند، نقش ستون پنجم را داشتند، در پشت جهبه و در داخل جامعه سمپاشى مى كردند، مردم را دلسرد مى نمودند، به دشمنان اسلام يارى مى رساندند، اسرار نظامى را فاش مى كردند
اما پيامبر گرامى اسلام با اطلاع دقيق از انواع گرايشها، و اقسام منتظران فرصت ، پدرانه و دلسوزانه با آنها برخورد مى فرمود، به محبت ها مى افزود، به هديه دادنها، كمك ها، يارى رساندنها بيمناك نبود، مى خواست همگان به وحدت و توحيد رهنمون باشند، و همه را در مرز خداشناسى قرار دهد كه فرمود:
وساءلت جبرئيل (عليه السلام ) ان يستعفى لى السلام عن تبليغ ذالك اليكم ايهاالناس لعلمى بقلة المتقين ، و كثرة المنافقين ، وادغال اللائمين ، وحيل المستهزئين .
(از جبرئيل (عليه السلام ) خواستم تا مرا از اعلام ولايت على (عليه السلام ) معاف دارد اى مردم ، زيرا مى دانم كه تعداد پرهيزكاران اندك ، و شمار منافقان فراوان است ، و در ميان شما گنهكارانى نيرنگباز و مسخره كنندگان به دين وجود دارد)
و خود توضيح دادند كه چرا همگان را تحمل مى كنند، و دست به تصفيه ياران نمى زنند كه فرمود:
و لو شئت ان اءسمى القائلين بذلك باءسمائهم ، لسميت ، و ان اءومى اليهم باءعيانهم لاءوماءت و ان ادل عليهم لدللت ، ولكنى والله فى اءمورهم قد تكرمت
(اگر بخواهم كه منافقان را با نام و نشان معرفى كنم ، يا با انگشت به سوى آنان اشاره نمايم ، يا مردم را براى شناخت آنان راهنمائى كنم مى توانم ، اما سوگند بخدا كه من نسبت به آنان با بزرگوارى و كرامت رفتار مى كنم )(14)
زيرا او پيامبر رحمت ، و هدايت كننده انسانها بسوى خداست
مى خواهد دلى نورانى گردد، مغزى نور گيرد، انديشه اى بارور شود بنابراين حكومتى چون پادشاهان ديكتاتور ندارد كه دست به تصفيه خونين درونى و ياران ، يا مخالفان و دشمنان بزند، بخوبى آنان را مى شناسد، و به امام پس ‍ از خود تك تك آنان را مى شناساند، و بخوبى نيز آنان را تا آنجا كه دست به اسلحه نبرند و فساد انگيزى نكنند، تحمل مى فرمايد.
غدير و آشكار شدن توطئه ها
انواع گرايشها، و اقسام مخالفان و منافقان و منتظران فرصت ، بگونه اى پنهان و ناپيدا در جامعه اسلامى ، با تظاهر به حمايت از دين ، و يارى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باقى ماندند، و خداوند مهربان و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رحمت نيز آنان را رسوا نكرده بودند
و بظاهر تسليم شدن آنها را پذيرفتند، و آنان را از حقوق اجتماعى مؤ منين ، محروم نكردند تا آنكه آزمايش نهائى الهى با اعلام ولايت على (عليه السلام ) در غديرخم مطرح شد كه در آن آزمايش عقيدتى ، همه امتحان شدند و روشن شد كه :
چه كسانى به سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دستورات الهى ايمان و اعتقاد داشته ، و چه كسانى ندارند و از آن سرباز مى زنند؟
چه افرادى بظاهر بيعت مى كنند و سپس پيمان بيعت مى شكنند؟ و چه افرادى بر بيعت با امامت حضرت على (عليه السلام ) پايدار مى مانند، و تا مرز شهادت پيش مى روند؟
چه گروه هائى با شنيدن امامت على (عليه السلام ) خوشحال مى گردند؟ و چه گروه هائى نگران شده دست به نقشه هاى خطرناكى مى زنند؟
حادثه غديرخم ، مؤ من و منافق ، مسلمان و متظاهر به اسلام ، وفادار و پيمان شكن را به روشنى شناساند، و نشان داد كه مرز ايمان و كفر كدام است .
اگر حادثه غديرخم نبود، و گروهاى متفاوت اجمتاعى مسلمين بهمان صورت ياد شده ، با همان اختلافها و تضادها، و انواع گرايشها باقى مى ماندند، و رسول خدا از جهان رخت بر مى بست ، اءساس اسلام ، و بنيان ايمان در خطر بود، و راهى براى شناخت حق و باطل ، و شناخت امام هدايت و رهبر ضلالت وجود نداشت ، براى همين جهت پيام الهى فرا رسيد كه :
بايد اءمر الهى در ولايت على (عليه السلام ) ابلاغ شود يا ايها الرسول بلغ انزل اليك
كه اگر ولايت على (عليه السلام ) اعلام نگردد، رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام تحقق نيافته است (15)
بايد بيعت مسلمين با على (عليه السلام ) تحقق يابد
بايد هر گونه ابهام و شك و ترديدى نسبت به امامت پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برطرف گردد
پس از نزول فرشته وحى ، و اعلان عمومى ، و تحقق بيعت پيامبر با على (عليه السلام ) و سپس بيعت عمومى مردم تا پاسى از شب گذشته ، نهان ها آشكار گرديد، و كينه هاى چندين ساله شكل گرفت ، و خط نفاق و كفر و عصيان بهم نزديك شدند، و توطئه هاى پنهانى رخ نشان داد زيرا:
مؤ منان و پرهيزكاران در بزرگترين عيد ولايت دلگرم شدند. و به آينده اسلام اميدوار گريدند. با ايمان بيعت كردند، و بر بيعت خود ثابت قدم ماندند تا به شهادت رسيدند
اما مخالفان با گرايشهاى متفاوت ، و اهداف گوناگون و تضادهاى درونى سرگردان شدند كه چه بايد كرد؟ و چه كارى مى توان انجام داد؟
آنها منتظر آينده اى نزديك بودند كه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرده ها را بالا بزنند، و اهداف پنهانى خود را تحقق بخشند
فكر نمى كردند غافلگير شوند، و پيك وحى همه بافته هاى ذهنى آنان را نقش بر آب كند، و ولايت على (عليه السلام ) اعلام ، و با بيعت عمومى مسلمين سامان گيرد. به يكديگر مى گفتند چه بايد كرد؟
آيا بايد مسلحانه در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام ايستاد؟ پس با پيروان جهانى او چه بايد كرد؟
آيا بايد دست به شورش زد؟ پس با طرفداران انبوه و متحد او چه بايد كرد؟
آيا بايد مخالفت علنى نمود؟ در آنصورت نهانها آشكار مى گردد، و نتيجه اى ندارد
آيا بايد سكوت و به رهبرى على (عليه السلام ) تن داد؟ كه هرگز قابل تحمل نيست :
پس از مبادله افكار، باز هم مصلحت ديدند تا:
سياست پنهان كارى
و نفوذ و ضربه را تداوم دهند
و باز هم براى فرصت مناسبترى روز شمارى كنند، كه به ظاهر بيعت كردند(16).
اما انجام برخى از كارها را نيز ضرورى مى دانستند تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ياران را بيازمايند مانند:
1 - مخالفت علنى برخى از حاضران
شخصى بنام حارث بن نعمان فهرى ، كه نسبت به امام على (عليه السلام ) دشمنى مى ورزيد، سوار بر شتر جلو آمد و گفت :
(اى محمد! ما را به خدا خواندى پذيرفتم ، نبوت خود را مطرح كردى ، لااله الاالله و محمد رسول الله گفتيم ، ما را به اسلام دعوت كردى اجابت كرديم ، گفتى نماز در پنج وقت بخوانيد خوانديم ، به زكات و روزه و حج و جهاد سفارش كردى اطاعت كرديم ، حال پسر عموى خود را امير ما ساختى كه نمى دانيم اين حكم از طرف خداست يا با اراده شخصى پيدا شده است ؟)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
(به خدايى كه جز او خدائى نيست ، اين حكم از طرف اوست ، و من وظيفه اى جز ابلاغ آن نداشتم ).
حارث بن نعمان پس از شنيدن اين جواب خشمناك شده سر به آسمان بلند كرد و گفت :
(خدايا اگر آنچه را كه محمد درباره على مى گويد از طرف تو است ، و به امر توست ، سنگى از آسمان بر من فرود آيد و مرا عذاب كند)
هنوز سخنان حارث بن نعمان به پايان نرسيده بود كه از آسمان سنگى بر او فرود آمد و او را بهلاكت رساند كه آيات 1 و 2 سوره معارج نازل شد.(17)
نه تنها مخالفت آشكار فايده اى نداست بلكه معجزه اى دردناك براى منافقان تحقق يافت كه جناح آنها را دچار تزلزل و ترديد كرد، و دلهاى مردم را نسبت به ولايت على (عليه السلام ) استحكام بخشيد، از اين رو دست به بازى خطرناكترى زدند.
2 - ترور نافرجام
مخالفان ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه فكر مى كردند در بن بست كاملى قرار دارند، تصميم نهائى را گرفتند، و آن ترور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگونه اى طبيعى با رم دادن شتر آنحضرت در ((عقبه )) كه راه كوهستانى ، و دره هاى عميق داشت بود.
با يكديگر گفتند:
بر سر راه كوهستانى ((عقبه )) كمين كرده و با پرتاب سنگ و چوب و آلاتى كه صداهاى وحشتناك توليد كند، شتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را رم مى دهيم تا سقوط كند و در آن دره هاى عميق فرو غلطد، آنگاه از تاريكى شب بهره جسته فرار كنيم ، و فردا همه جا مى گوئيم يك حادثه طبيعى بود.
سپس با شتاب رفتند و بر سر راه كمين كرده و منتظر رسيدن شتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و همراهان شدند.
رسول گرامى اسلام به وسيله فرشته وحى از نقشه هاى آنان آگاهى يافت ، چون به عقبه نزديك شدند، به حذيفه بن يمان ، و عمار ياسر فرمودند تا يكى عنان شتر را دست گيرد، و ديگرى شتر را هدايت كند
منافقان كمين كرده ، هر چه داشتند پرتاب نمودند، و با سر و صداهاى گوناگون سعى كردند، تا شتر را رم دهند كه به امر خدا هيچ تزلزلى در حركت شتر پديد نيامد، و ترور نافرجام ماند.
اما اين فرصت طلائى را نمى توانستند از دست بدهند كه با شمشيرهاى برهنه خود به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حمله كردند، ولى با مقاومت بى نظير عمار ياسر، و حذيفه روبرو شدند، اگر اندكى درنگ مى كردند ديگر ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه پيوسته و آهسته در يك كاروان بزرگ در حركت بودند سر مى رسيدند و كار همه منافقان تباه مى شد. پس ناچار فرار كردند.
حذيفه گفت يا رسول الله آنها چه كسانى بودند؟
پيامبر فرمود نگاه كن :
در آن هنگام برقى جهيد و چهره آنان آشكارا ديده شد كه حذيفه با شگفتى چهره افراد زير را بدرستى شناخت :
1 - ابابكر 2 - عمر 3 - طلحه 4 - عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان ) 5 - سعد بن ابى وقاص 6 - ابوعبيد جراح 7 - معاويه 8 - عمروبن عاص (از قريش ) 9 - ابوموسى اشعرى 10 - مغيرة بن شعبه 11 - اوس بن حدثان بصرى 12 - ابوهريره 13 - ابوطلحه انصارى (از غير قريش )(18)
پس از ترور نافرجام و افشاى اسامى دست اندركاران ، اولين زنگ خطر در امت اسلامى به صدا در آمد كه مخالفان به آخر خط رسيدند، و از هيچگونه اقدامى دست بردار نيستند، كه اندوهى بر دل ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشست ، و با نگرانى و با مراقبت شديدترى در حفظ جان رسول خدا مى كوشيدند.
همه مى دانستند چه اختلافاتى پديد خواهد آمد.
و به روشنى حوادث تلخ آينده را مى نگريستند.
كه نگرانيها و گريه هاى رسول خدا در آستانه رحلت ، براى تنهائى على (عليه السلام ) و اهل بيت گرامى او بر همين اءساس شكل مى گرفت .
3 - تشكل هاى فروپاشيده :
پس از بيعت عمومى مسلمانان با على (عليه السلام ) و نگرانى سخت مخالفان ، هر لحظه احتمال مى رفت كه از غديرخم تا مدينه ، در آن راه طولانى ، تشكل هاى شيطانى شكل گيرد، و دست به يك سلسله حركات مذبوحانه بزنند كه براى جهان اسلام ، و وحدت امت اسلامى ناخوشايند باشد
از اين رو پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد تا منادى اعلام كند كه :
((در طول راه به امر رسول خدا تا رسيدن به شهر مدينه ، دو نفر يا سه نفر حق ندارند گرد هم آمده و زيرگوش يكديگر زمزمه كنند)).
با اين فرمان ، تشكل هاى شيطانى ضربه خورد، و اجتماعات توطئه آميز لغو گرديد، مخالفان ديگر نتوانستند در طول راه نقشه اى را سامان دهند يا طرح خطرناكى را تحقق بخشند
در ادامه حركت كاروان ، سالم غلام حذيفه ، اولى و دومى و ابوعبيده جراح را مشاهده كرد، كه خلوت كرده و با يكديگر گفتگو مى كنند، به آنان گفت
اگر مرا آگاه نسازيد به رسول خدا خبر مى دهم
آنها پس از گرفتن تعهد از سالم به او گفتند
مى خواهيم متحد گرديم تا از ولايت على اطاعت نكنيم ، تو هم با ما همراه باش
سالم گفت :
چون دشمن بنى هاشم و على هستم مى پذيرم
اما اين گردهمائى كوچك نيز از چشم رسول خدا مخفى نماند، در بين راه خطاب به آنان فرمود:
((من شما را از گردهمائى و رازگوئى منع كردم ، چرا اطاعت نكرديد؟ بدانيد كه خداوند بر اعمال شما آگاه است ، و چيزى از خدا مخفى نخواهد ماند))
كاروان بزرگ حجاج به سرپرستى رسول خدا با همان نظارت و مديريت آگاهانه به راه خود ادامه داد تا به مدينه رسيد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خشنودى فراوان خدا را سپاس گفت .
اما حال كه به مدينه رسيدند لازم بود تا گوشمالى عاطفى سختى به اولى و دومى بدهند كه هم در ترور نافرجام و هم در تشكل هاى فروپاشيده حضور داشتند.
زيرا بايد با دخترانشان به عنوان همسر شريك زندگى ، عمر بگذراند، اما چگونه ؟
رسول خدا در خانه ام سلمه اقامت فرمود و تا يكماه به خانه عايشه (دختر ابابكر) و خانه حفصه (دختر عمر) نرفت .
در طول اين مدت تماس ها، و عذر خواهى ها فايده نداشت ، بايد گوشمالى داده مى شدند،
اما سرانجام همه زنان در منرل ام سلمه گرد آمدند و عائشه گفت :
بخدا پناه مى برم از خشم شما
و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درجمع زنان فرمود:
(بدانيد كه على (عليه السلام ) وصى و جانشين من است ، از او اطاعت كنيد، كه اطاعت او اطاعت از من ، و مخالفت او مخالفت با من است ).
آنگاه خطاب به على (عليه السلام ) فرمود:
(اى على : اختيار زنان پس از من با تو است ، اگر مخالفت نمودند آنها را اخراج كن )
همه زنان با سكوت دستورات رسول خدا را تاءييد كردند، تنها عايشه گفت يا رسول الله ما هيچگاه مخالفت نكرده ايم و نخواهيم كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جواب فرمود:
(آرى تو با من مخالفت كردى ، و پس از من با على (عليه السلام ) مخالفت مى كنى ، مى بينم كه از خانه ات خارج مى شوى و با جمعى از اوباش در برابر على صف آرائى مى كنى ، در صورتى كه سگان قبيله حواءب بر تو پارس ‍ مى كنند تو نسبت به خدا ظالم و معصيت كار مى باشى )
سپس زنان را مرخص فرمود تا هر كدام به حجره خود باز گردند.(19)
(پس از رحلت رسول خدا و 25 سال سكوت و انزواى امام (عليه السلام ) كه مردم با امام على (عليه السلام ) بيعت كردند، و سردمداران قريش جنگ جمل را تدارك مى ديدند و عايشه را به عنوان اهرم فشار به همراه مى بردند از مكه تا بصره همه جا عائشه نام قبائل را مى پرسيد تا به سرزمين (حواءب ) رسيدند، وقتى عايشه شنيد كه سگان حواءب بر او پارس مى كنند، فريادش ‍ بلند شد كه مرا برگردانيد، سوگند به خدا من همان زنى هستم كه سگان حواءب بر او پارس مى كنند، و تا فردا اصرار داشت كه بازگردد، هرچه كردند اثر نداشت تا آنكه عبدالله بن زبير براى عايشه سوگند دروغين خورد و شهادت داد كه نام اين سرزمين حواءب نيست و آنگاه به بهانه اينكه سپاه على (عليه السلام ) در تعقيب ما هستند او را حركت دادند)(20)
آنچه كه در حجة الوداع مهم بود، و بايد تحقق مى يافت با مديريت رسول خدا و امدادهاى الهى سامان يافت
مسلمانان سراسر بلاد اسلامى در مراسم ، حج پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود را ملاقات و با وصى و جانشين او بيعت كردند.
ولايت و امامت پس از رسالت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابلاغ ، و بر همگان روشن گرديد
دين اسلام به مراحل نهائى تكامل خود رسيد و نعمت هاى خدا كامل شد
خط مخالفان و منافقان نفوذى افشا شد، و نقشه هاى آنان رسوا گرديد
كاروان عظيم حجة الوداع به سلامت رفت و با عزت و شكوه به مدينه بازگشت و تمام تلاشهاى مذبوحانه ، و كارشكنى هاى منافقان نتوانست خلل در حركت آن ايجاد كند
4 - طومار نفرين شده :
پس از ترور نافرجام ، و فروپاشى هرگونه تشكل در طول راه ، طراحان آن را واداشت تا با احتياط بيشترى عمل كنند، و تا رسول خدا زنده است دست به حركتى نزنند، اما گروهى ديگر به فكر تهيه طومارى افتادند تا مخالفت خود را با ولايت على (عليه السلام ) اعلام دارند، و بگويند كه مخالفت ما سازمان يافته و مستحكم است ، از اين رو در خانه ابابكر گرد آمدند و پس از گفتگوهاى فراوان ، عهدنامه اى با خط سعيدبن عاص نوشتند كه با بررسى امضاء تاءييد كنندگان اين طومار، عمق كينه توزى قريش و مخالفان على (عليه السلام ) به اثبات مى رسد، كه نام :
ابوسفيان ، و فرزند ابى جهل ، و صفوان بن اميه در راءس همه امضاها به چشم مى خورد
يعنى سردمداران شرك و كفر دست در دست منافقان مسلمان نما گذاشته اند تا خورشيد ولايت را انكار كنند
متن عهدنامه و طومار نوشته شده
((به نام خداوند بخشنده مهربان
اين عهدنامه اى است كه گروهى از اصحاب رسول خدا - اعم از مهاجر و انصار - بر مضمون آن اتفاق نموده اند.
آنان كسانى هستند كه خداوند متعال در كتاب آسمانى به وسيله رسول و بر زبان او آنان را مورد ستايش قرار داده است
اين گروه بعد از اجتهاد و كوشش در راءى و مشورت در امر، براى دلسوزى اسلام و مسلمين در طول تاريخ آنچه را كه به مصلحت دين و مردم دانستند در اين عهدنامه منعكس نمودند تا نسلهاى آينده با بكار بستن مضامين آن و پيروى از اين دستورالعمل سعادت دنيا و آخرت خود را به دست آورند
اما بعد، بدرستى كه خداوند متعال به من و كرم خويش محمد را به سوى مردم فرستاد تا دين مورد رضايت او را به مردم ابلاغ فرمايد، و رسول الله در وظيفه تبليغى خود كوتاهى نفرمود، و آنچه را كه ماءمور به تبليغ آن بود به مردم اعلام و ما مسلمانان را به جمع و حفظ آن ماءمور ساخت ، تا آنكه دين به كمال خود رسيد، و واجبات و سنن الهى در جامعه پياده شد
پس از آن خداوند رسول خدا را به سوى خود خواند و آن حضرت با كمال عزت و احترام دعوت حق را لبيك گفت و به ديار باقى شتافت
بدون آنكه شخص خاصى را به جانشينى خود برگزيند، بلكه اختيار تعيين خليفه را به مردم واگذار نمود تا هركس را كه مورد وثوق و اطمينان آنان باشد به جانشينى رسول ، و ولايت امر مسلمين اختيار نمايند، و بدرستى كه براى مردم مسلمان پيروى از رسول خدا شايسته است
چنانكه قرآن مى فرمايد: براى كسانى كه مشتاق لقاى پروردگار و روز قيامت هستند پيروى از رسول نيكو است
براستى كه رسول خدا كسى را جانشين خود قرار نداد، تا خلافت رسول در يك خاندان مستقر نماند و ديگران هم از آن بهره اى ببرند، و از شخصى به شخص ديگر همچون ارث منتقل نگردد، و براى آكه در ميان ثروتمندان دست به دست نگردد، و هر خليفه اى نتواند ادعاى خلافت در اولاد خود را تا روز قيامت بنمايد.
آنچه بر مسلمين در هر عهد و زمان لازم است آن است كه بعد از مرگ هر خليفه اصحاب حل و عقد دور يكديگر نشسته پس از تبادل افكار و مشورت در امور، آنكس را كه صالح و شايسته تشخيص دهند زمام امور مسلمين را به او بسپارند و او را ولى امر مسلمين و صاحب اختيار بر اموال و نفوس آنان قرار دهند؛ زيرا صلاحيت و لياقت براى اين امر بر اصحاب حل و عقد است و آنان از تشخيص ولى امر عاجز نخواهند بود.
پس اگر كسى ادعا كند كه رسول خدا شخص خاصى را به جانشينى خود برگزيده و او را به اسم و نسب معرفى نموده است .
سخنى بيهوده گفته ، و برخلاف نظر اصحاب رسول الله راءى داده است ، و با جماعت مسلمين به مخالفت برخاسته است
اگر كسى مدعى شد كه خلافت و جانشينى رسول ارث است ، و بعد از او به ديگرى منتقل مى گردد، سخنى به گزاف گفته است ؛ زيرا رسول خدا فرموده است :
ما گروه انبيا ارث به كسى نمى دهيم و آنچه از ما باقى بماند صدقه است .