غدير چشمه زلال ولايت

آية الله العظمى سید صادق حسينى شيرازى

- ۳ -


فصل دوّم: شاخصه هاى مكتب غدير

برپا داشتن احكام خدا

غدير تبلور منش و روش اميرالمؤمنين(عليه السلام) است؛ روشى كه هيچ اختلاف و تعارضى با روش رسول خدا ندارد و به ديگر سخن: «اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) كنار گذاشته نمى شد، تنها كسى بود كه تمام قرآن را به مرحله عمل در مى آورد»(1).

توجه داشته باشيم كه جمله فوق مفهوم بسيار بلند و ژرفى دارد كه بايد در آن تأمل كرد زيرا مردم معمولا به بخش هايى از قرآن عمل مى كنند، اما تمام آنان ستوده نيستند، چه اين كه خداوند يهود را از آن جهت مورد نكوهش و توبيخ قرار داد كه مى گفتند:

...نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض...(2)؛ به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم.

آنچه مهم است، اين كه انسان به تمام قرآن عمل كند و به تمام آنچه در قرآن آمده است ايمان داشته باشد.

ما در اطراف خود و در زندگى روزمره مى بينيم كه بسيارى از كارهاى مردم با قرآن كريم مطابقت دارد، مثلا در قرآن آمده است:

...أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ...(3)؛ خدا داد و ستد را حلال گردانيده است.

مردم همگى داد و ستد مى كنند و در اجاره، ازدواج، طلاق و جز آن نيز تابع حكم قرآن هستند، اما نكته مهم در اين جاست كه پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)عملى كردن تمام احكام قرآن، تنها از اميرالمؤمنين(عليه السلام)برمى آمد و در صورتى كه حضرت متصدى عملى كردن تمام قرآن مى شد، اين سخن خداوند تحقق مى يافت كه فرمود:

...لاََكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم...(4)؛ قطعاً از بالاى سرشان [بركات آسمانى] و از زير پاهاى شان [بركات زمينى] برخوردار مى شدند.

در مقام مقايسه و مقارنه ميان كسى كه برخى از احكام خدا را عملى مى كند و آن كه تمام آن را موبه مو و بدون هيچ كم و كاستى عملى مى كند، مى گوييم: فرد نخست، همانند كسى است كه برخى اندام ها را دارد و از پاره اى ديگر محروم است. به عنوان مثال كبدى ناتوان و معلولى دارد يا اين كه يك ريه دارد. روشن است چنين كسى مى تواند با تمام بيمارى ها و معلوليت هاى فوق زندگى كند، اما به طور قطع زندگى چنين فردى، هرگز با زندگى يك انسان سالم و تندرست قابل مقايسه نيست.

حال ببينيد در صدر اسلام چه حادثه اى رخ داد و چه كسى مقام اميرالمؤمنين(عليه السلام) را كه بايسته او بود غصب كرد؟ و به جاى شيوه اى كه مى بايست با شيوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)همسو باشد، چه شيوه اى را به كار بست و سيره او چگونه بود(5)؟ و آن گاه داورى كنيم.

اگر به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرصت داده مى شد تا پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و بدون فوت وقت، حكومت را در دست بگيرد، به يقين مردم به بهترين شكل از نعمت هاى مادى و معنوى برخوردار مى شدند.

دردناك تر اين كه پس از يك دوره 25 ساله خانه نشينى و هنگام قرار گرفتن اميرالمؤمنين(عليه السلام) در منصب خلافت ظاهرى ـ كه كمتر از پنج سال به طول انجاميد ـ جماعت بدخواه و دنيا طلب و حق ستيز، امام را به حال خود وانگذاشتند، بلكه سه جنگ بزرگ عليه حضرتش راه انداختند؛ جنگ هاى جمل، صفين و نهروان.

اما با وجود تمام اين مشكلات و با توجه به مدت كوتاه حكومت آن حضرت، تاريخ چونان آينه اى، منش و روش حكومتى آن حضرت را منعكس كرده، نشان مى دهد كه تا به امروز هرگز جامعه و ملتى در جهان چنان حكومتى را به خود نديده است.

آنچه در بخش هاى بعدى خواهيم خواند، تنها قطره اى از درياى بى كران غدير و عظمت على(عليه السلام) است:

عدل و انصاف

عناصر تشكيل دهنده فرهنگ و مكتب غدير چنان گسترده و ژرف است كه هيچ كس را ياراى شناخت تمام آن نيست و اگر انسان بخواهد، تنها مى تواند پرتويى از فروغ جهان شمول غدير برگيرد و به همين مقدار، مكتب غدير را بشناسد. يكى از آموزه هاى مكتب غدير در سخن كوتاه، اما شيواى اميرالمؤمنين(عليه السلام) تبلور يافته است، آن جا كه فرمود:

... والله لو اُعطيتُ الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصيَ الله في نملة أسلبها جُلبَ شعيرة ما فعلته...(6)؛ به خدا سوگند، اگر همه هفت اقليم عالم، و هرچه در زير آسمان است به من دهند تا خدا را با ربودن پوست جوى از دهان مورچه اى معصيت كنم، نپذيرم.

نكته بسيار مهم و در خور توجه در اين عبارت اين است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى بيان مقصود خود، واژه «لو» به كار برده است. اين واژه از حروف شرط و به معناى «اگر» است، اما با اين تفاوت كه واژه «اگر» در زبان فارسى، معنايى اعم از «لو» دارد و در موارد امكان تحقق شرط و نيز در موارد عدم تحقق آن به يكسان استفاده مى شود، ولى «لو» در زبان عربى در موارد عدم تحقق شرط به كار مى رود، چنان كه خداوند مى فرمايد:

لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَ(7)؛ اگر در آن ها (زمين و آسمان) جز خدا، خدايانى [ديگر] وجود داشت، قطعاً [زمين و آسمان] تباه مى شد.

لذا چون آسمان و زمين همچنان پابرجاست، روشن مى شود كه جز «الله» خدايى وجود ندارد و «لو» در صدر آيه بر عدم تحقق شرط دلالت دارد.

بنابراين، معناى «لو» در عبارت «والله لو اُعطيت...» اين است كه نافرمانى و عصيان من در درگاه خدا، به همين اندازه كه پوست جوى را از مورچه اى بربايم و بدين طريق بر وى ستم كنم ـ اگرچه در مقابل به دست آوردن هفت اقليم باشد ـ ممكن نخواهد بود. به ديگر سخن حضرت مى فرمايد كه حاضر نيست با ربودن آذوقه مورچه اى، گيتى را با هرچه در آن است به دست آورد و اين معنا حاصل از حرف شرط «لو» است.

ديگر نكته در خور اهميت در سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) عبارت «جلب شعير» (پوست نازكى كه دانه جو را در ميان دارد) است، چه اين كه اگر بى ارزش تر از آن يافت مى شد، به يقين حضرتش از آن نام مى برد.

بدين ترتيب اميرالمؤمنين(عليه السلام) در امر حكومت دارى، حجت را بر تمام حاكمان تمام كرده، مسئوليت سنگين فرمانروايى را بى پرده به آنان يادآورى مى كند، به ويژه آن دسته از حاكمان كه براى دست يابى به يك وجب زمين، مشتى زر يا رسيدن به مقامى با انگيزه هاى دنيايى، دست به نابودى زده، هزاران انسان بى گناه را به كام مرگ مى فرستند.

راستى اگر در مكتب غدير ربودن پوست جوى از دهان مورچه اى گناه باشد، كشتن افراد بى گناه به صرف گمان و شبهه چه وضعيتى دارد؟ تاريخ از اين قبيل برخوردها فراوان به خود ديده است كه از سوى حاكمان اموى، عباسى و جز آنان صورت گرفت است و در واقع با مكتب غدير در تقابل است.

به گواهى تاريخ منطق اموى و عباسى بسان پيشينيان خود، افراد را تنها به اتهام دوستى اميرالمؤمنين كيفر مى كرد و مخالفان فكرى خود را به اندك گمان و شبهه اى و به بهانه هاى واهى مورد شكنجه قرار مى داد و صداى مخالفان خود را در گلو خفه مى كرد.

به عنوان مثال، ابوبكر، سپاهى به فرماندهى خالد بن وليد براى سركوب مخالفان خود گسيل داشت. خالد نيز مأموريت خود را در كمال بى رحمى و درنده خويى به انجام رساند و در سلسله جنگ هايى كه «جنگ هاى ردّه» ناميده مى شد، خون عده اى از مسلمانان را ريخت. شايان توجه است كه قريب به اتفاق كسانى كه در اين جنگ ها به دست خالد و سپاه او كشته شدند، از مسلمانان بى گناه بودند و البته موضوع «ارتداد» بهانه اى بيش نبود(8).

خالد در اين مأموريت، روشى در پيش گرفت كه صددرصد با سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و آموزه هاى اسلام مغاير بود.

خالد در جنگ هاى [به اصطلاح] ردّه، مسلمانان را از فراز بلندى به زير پرتاب مى كرد، آنان را زنده زنده مى سوزانده، مُثله مى كرد، در چاه مى افكند و با محارم آنان همبستر مى شد كه يكى از موارد ياد شده، تجاوز او با همسر «مالك بن نويره» بود(9).

خالد در حالى اين گونه وحشيانه و بى رحمانه با مسلمانان رفتار مى كرد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از مُثله كردن، حتى در مورد سگ هار، باز مى داشت و اميرالمؤمنين(عليه السلام) هماره كسان خود را از مُثله كردن قاتل خود (ابن ملجم) زنهار مى داد و به آنان مى فرمود كه از پيامبر خدا شنيدم فرمود:

إياكم والمثلة ولو بالكلب العقور(10)؛ از مُثله كردن بپرهيزيد هرچند در مورد سگ هار باشد.

تقسيم عادلانه

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تقسيم اموال جزيه و خراج كه به بيت المال مى رسيد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پيروى مى كرد و به محض فراهم آمدن مالى در بيت المال، آن را به نسبت هاى مساوى ميان مسلمانان تقسيم كرده(11) و از انباشت اموال خوددارى مى نمود. در مقابل، عُمر، به گونه ديگرى رفتار مى كرد. او عايدات بيت المال را به مدت يك سال مى انباشت، سپس آن را تقسيم مى كرد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

كان خليلي رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) لايحبس شيئاً لغد، وكان ابوبكر يفعل، وقد رأى عمر في ذلك أن دوّن الدواوين و أخَّر المال من سنة إلى سنة...(12)؛ دوستم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)چيزى از بيت المال را براى فردا نگاه نمى داشت (هرچه در بيت المال بود تا شب به صاحبان آن مى رساند) و ابوبكر نيز چنين مى كرد، اما عمر [براى بيت المال] ديوانى پديد آورد و اموال بيت المال را تا يك سال نگاه مى داشت... .

از نظر اميرالمؤمنين(عليه السلام) موجودى بيت المال از آنِ تمام افراد امت بود، نه ملك حاكم و از همين رو مى بايست بدون تأخير و فوت وقت آن را به مسلمانان برساند. به يقين، جهان امروز با تمام پيشرفت هاى موجود، هنوز نتوانسته است به اين مرتبه از عدالت و رعايت حقوق مردم دست يابد، اما پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين برنامه اى را وضع و تنفيذ نمود، سپس اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن را اجرا كرد و در تقسيم عادلانه عايدات بيت المال و رساندن آن به مسلمانان لحظه اى درنگ ننمود.

همچنين صدقات و زكوات كه از آنِ خداوند است و به تهى دستان، بى نوايان، در راه ماندگان و جز آنان تعلق دارد و از همين رو بايد به مصرف آنان برسد، چه اين كه خداى متعال آن را براى نيازمندان مقرر داشته، آن جا كه مى فرمايد:

إِنَّمَا الصَّدَقَـتُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَـكِينِ...(13)؛ صدقات، تنها از آنِ تهى دستان و بى نوايان و... است.

همچنين اميرالمؤمنين(عليه السلام) به هنگام تقسيم غنيمت ها عدالت را رعايت مى نمود. به عنوان مثال اگر به هر فرد سه دينار مى داد، خود ـ كه رئيس دولت بود ـ سه دينار بر مى داشت و به غلام خود قنبر نيز سه دينار مى داد.

آنچه بيان شد، قطره اى از اقيانوس بى كران غدير و تعبيرى كوتاه از آموزه «اگر مردم حقيقت برترى اين روز (غدير) را مى دانستند» است.

از ديگر سو اگر نگاهى به سيره «غدير ستيزان» بيفكنيم، تضاد و تقابل روش حكومتى آنان با شيوه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) كاملا بر ما آشكار خواهد شد و به اوج چپاولگرى و دست اندازى آنان به بيت المال مسلمانان پى خواهيم برد. تاريخ نگاران آورده اند:

هنگامى كه خمس درآمد آفريقا ـ كه يك ميليون دينار بود ـ براى عثمان بن عفان آورده شد، تمام آن را به مروان بن حكم داد و چيزى از آن را به ديگر مسلمانان نداد. صحابى ارجمند، ابوذر نسبت به اين كارِ عثمان به او اعتراض كرد و او را مورد نكوهش قرار داد. همين امر سبب شد تا عثمان او را به «ربـذه» تـبعيد كنـد و ابـوذر در آن جـا بـا غـربت و گـرسـنگـى روزگار سر كرد و سرانجام مظلومانه و غريب، به شهادت رسيد.

عمار بن ياسر ديگر صحابى والامقام و بزرگوار نيز به دليل اعتراض به سياست امويان، گرفتار ضربات تازيانه آنان شد و در اثر آن ضربات، در بستر بيمارى افتاد.

چند نمونه پيش گفته، وجه تمايز ميان فرهنگ غدير و شيوه ديگر مدعيان، در فرمانروايى است. در حقيقت، اسلام بسان چشمه زلالى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آن را پديد آورد و آبى گوارا از آن روان ساخت، اما ديگران با مصادره آن، به زهر نفاق و تفرقه افكنى و اختلاف خويش، آلوده اش كردند.

آن گاه كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) زمام حكومت را در دست گرفت، سخت كوشيد تا چشمه جوشان سعادت را كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر جاى مانده بود، از سموم نفاق و اختلاف و بدخواهى و كينه توزى بپالايد تا براى نوشندگان آن گوارا گردد.

در واقع بخشى از خطبه حضرت زهرا(عليها السلام) در جمع زنان مدينه به همين امر اشاره دارد، آن جا كه فرمود:

...ويحهم، أنّى زحزحوها عن رواسي الرسالة... ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً...(14)؛ واى بر آنان، [منصب امامت را] از جايگاه و لنگرگاه رسالت، به كدامين سو بردند! سپس پيمانه را از خون تازه پر كردند.

آرى، چنين است. آنان مسير را منحرف كردند و تمام آنچه تاريخ اسلامى با آن دست به گريبان بوده و محنت ها و تنگناهايى كه امروزه شاهد آنيم، پيامد فتنه بزرگى است كه پس از ارتحال پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) چهره نمود.

مهرورزى و انسانيّت

شناخت و تأمل در جنبه انسانى شخصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فرزندان معصوم او كه از سوى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) [و به فرمان خداوند] به خلافت حضرتش منصوب شدند، حقيقتى ديگر از فرهنگ غدير را براى ما روشن مى كند؛ همان بزرگانى كه تجلى گاه رحمت خداوند بر خلق بودند و اسماى حسنى و صفات والاى الهى به تمام معنا در آنان تبلور يافته بود(15).

در اين بخش به مواردى از فرهنگ انسانى غدير مى پردازيم.

روح ايثار

در باب ايثار اميرالمؤمنين(عليه السلام) و مهرورزى حضرتش نسبت به مردم، بسيار گفته اند و نوشته اند و نقل كرده اند.

از جمله مطالب تاريخى كه درباره ايثار آن حضرت نقل شده اين است كه ايشان سه روز پياپى غذاى خويش را به يتيم و اسير و بينوا بخشيد و خود و حضرت زهرا(عليها السلام) و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) گرسنه ماندند. سيوطى، فخر رازى، قرطبى، آلوسى، واحدى، حسكانى، زمخشرى و جز آنان ذيل تفسير آيه هاى 5 ـ 9 سوره انسان (هل اتى) از ابن عباس نقل كرده اند كه:

حسن و حسين(عليهما السلام) بيمار شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به همراه جمعى از مردم به عيادت آن دو رفتند. همراهان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)گفتند: خوب است براى [رفع بيمارى] فرزندانت نذر كنى!

على، فاطمه و فضه، خادمه آنان نذر كردند كه اگر حسن و حسين از اين بيمارى شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. حسن و حسين شفا يافتند، اما آذوقه اى در خانه نبود تا غذاى افطار فراهم كنند. از اين رو على از شمعون يهودى سه صاع (مَنْ) جو به قرض گرفت و آن را به خانه برد. فاطمه يك صاع جو را آرد كرد و پنج قرص (براى هر نفر يك قرص) نان پخت و آن را بر خوان افطار نهاد. چون دست به سوى نان بردند تا افطار كنند، سائلى بر درب خانه بانگ بر آورد: اى خاندان محمد، من مسكينى از مساكين مسلمين هستم، مرا خوراك دهيد، خداى تان از خوراك هاى بهشت به شما بدهد!

آنان ايثار كرده، سائل را بر خويش مقدم داشته، افطار خود را به او دادند و با آب افطار كردند و بدون حتى لقمه نانى روز ديگر را با روزه آغاز كردند.

به هنگام افطار [بسان روز قبل با پنج قرص نان] سفره گستراندند و چون خواستند افطار كنند، بانگ يتيمى را بر درب خانه شنيدند كه چيزى مى خواست و آنان افطار خود را به وى دادند. شب سوم نيز به همين منوال، اسيرى از آنان درخواست غذا كرد و آنان آنچه در سفره داشتند، به وى دادند.

روز بعد، على دست حسن و حسين را گرفته نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)رفتند. چون پيامبر آنان را بسان جوجه، لرزان ديد، فرمود: ديدن شما در اين حالت مرا سخت مى آزارد.

آن گاه حضرتش برخاست و به همراه آنان به خانه شان رفت. در آن جا فاطمه را ديد كه در محراب [به عبادت مشغول] است و از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده و چشمانش به گودى نشسته است. اين صحنه نيز بر آزردگى حضرتش افزود. در همان حال جبرئيل بر حضرتش فرود آمد و [سوره هل أتى را براى او آورد] گفت: اى محمد، اين [سوره] را بگير. خداوند تو را به [داشتن اين] خاندان دل شاد گرداند. آن گاه سوره هل أتى را براى آن حضرت خواند كه به نذر آنان و اطعام مسكين، يتيم و اسير اشاره داشت، آن جا كه مى فرمايد:

إِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيًما وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لاَ شُكُورً(16)؛ همانا نيكان از جامى مى نوشند كه آميزه اى از كافور دارد. چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و [به دلخواه خويش]جاريش مى كنند. [همان بندگانى كه] به نذر خود وفا مى كردند، و از روزى كه گزند آن فرا گيرنده است مى ترسيدند. و به [پاس] دوستى [خدا]، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند. [و مى گفتند:] ما براى خشنودى خداست كه به شما مى خورانيم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم(17).

اجماع مفسران و محدثان شيعى بر آن است كه آيات فوق درباره على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نازل شده و شأن نزول آن، سه روز روزه گرفتن و دادن افطار خود به مسكين، يتيم و اسير بوده است.

اهل سنت نيز آن را به طور متواتر و با همين شأن نزول نقل كرده اند(18).

رفتار انسانى با اسير

اميرالمؤمنين(عليه السلام) آخرين ساعت هاى عمر خود را در بستر شهادت سپرى مى كرد، اما از قاتل خود غافل نبود و از همين رو به فرزندان سفارش مى كرد كه از خوراك و محل نگاهدارى و پوشاك او كم نگذارند، فراتر از اين، از آنان مى خواست از ابن ملجم بگذرند. حضرتش در اين باره فرمود:

إن أعف فالعفو لي قربة ولكم حسنة فاعفوا...(19)؛ اگر از او در گذرم [اين] گذشت مايه قرب من [به خداوند] و براى شما حسنه است، پس عفو كنيد.

آن گاه حضرتش از آنان خواست تا با وى رفتار نيكو داشته باشند و فرمود:

أطيبوا طعامه وألينوا فراشه، فإن أعش فأنا وليُّ دمي، فإمّا عفوت وإمّا اقتصصت، وإن أمُت فألحقوه بي، ولا تعتدوا إن الله لايحب المعتدين(20)؛ خوراكش را گوارا و بسترش را نرم گردانيد، پس اگر زنده بمانم خود خونخواه خويشم، مى گذرم يا قصاص مى كنم و اگر به سراى باقى شتافتم او را به من ملحق كنيد (بكشيد) ولى از حد نگذرانيد كه خداوند تجاوزكاران را دوست نمى دارد.

در روايت ديگر آمده است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزندان خود فرمود:

أطعموه من طعامي واسقوه من شرابي، فإن عشت فأنا أولى بحقي، وإن مِتُّ فاضربوه ضربة ولا تزيدوه عليه(21)؛ از آنچه مى خورم و مى نوشم به او بخورانيد و بنوشانيد، پس اگر زنده بمانم، خود به حق خويش سزاوارترم و اگر مُردم، او را يك ضربه ]شمشير [بزنيد و چيزى بر آن نيفزاييد.

پرهيز از ثروت اندوزى

چنان كه تاريخ نگاران روايت كرده اند، پس از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام)امام حسن مجتبى(عليه السلام) در ميان مردم خطبه خواند و ضمن آن فرمود:

لقد فارقكم أمس رجل ما سبقه الاولون، ولا يدركه الآخرون في حلم ولا علم، و ماترك من صفراءَ ولا بيضاءً، ولا ديناراً ولا درهماً ولا عبداً ولا أمة، إلا سبعمائة درهم فَضُلت من عطائه أراد أن يبتاع بها خادماً لأهله(22)؛ [اى مردم] ديروز مردى از ميان شما رخت بربست [و به سراى ديگر شتافت] كه در بردبارى و دانش، پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان بدو نخواهند رسيد. او هيچ زرد (طلا) و سفيدى (نقره) و دينار و درهمى و برده و كنيزى برجاى ننهاد. تنها چيزى كه از او برجاى ماند، هفت صد درهم باقى مانده سهم او از بيت المال بود كه مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش بخرد.

در مقابل زهد اميرالمؤمنين(عليه السلام)، عثمان بن عفّان و ثروت اندوزى او خودنمايى مى كند. پس از كشته شدن وى، يكصد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم و شتران و اسبان فراوانى از او بر جاى ماند و ارزش املاك باقى مانده از عثمان در منطقه «وادى القرى»، «حُنين» و غير آن، دويست هزار دينار بود(23).

روايت شده است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حالى به سراى ديگر شتافت كه وام دار ديگران بود و فرزندش بدهى او را پرداخت كرد(24). نيز به گواهى تاريخ، امام(عليه السلام) هرگاه از حفر چاهى فارغ مى شد يا زمينى را آباد مى كرد، بلافاصله آن را وقف مى نمود.

آنچه بيان شد نشان مى دهد كه حضرتش چيزى از مال دنيا برجاى ننهاد.

ساده زيستى

چنانچه در صدد مقارنه ميان منش اميرالمؤمنين(عليه السلام) و منش تمام حاكمان طول تاريخ ـ جز پيامبران و پيروان آنان ـ برآييم، تفاوتى به فاصله زمين تا آسمان در منش آنان خواهيم يافت و عظمت و شكوهمندى اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهداف غدير براى ما آشكار خواهد شد. در اين معنا، حضرتش را از زبان خودش [كه فارغ از هرگونه گزافه گويى است] بشناسيم. اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى فرمايد:

... ألا وإن إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه...(25)؛ [اى مردم] آگاه باشيد كه امام شما از دنياى خود به دو جامه و از خوراك آن به دو قرص نان بسنده كرده است.

مى گويند در بعضى از كشورها، رئيس دولت را پيش از به دست گرفتن زمام قدرت و پس از پايان خدمت وزن مى كنند تا در آخر كار مشخص شود كه افزايش وزن ]ناشى از برخوردارى از امكانات مالى دولت[ داشته يا نه، اما نمى توان مسئولى را يافت كه با كوله بار بدهى از دنيا برود.

اما چرا امام(عليه السلام) مقروض از دنيا رفت؟ چنان كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)خود فرموده، در روزگار خلافت ظاهرى اش خوراكى جز نانِ خشك جوين كه به آسانى شكسته نمى شد و شير ترشيده اى كه بوى ترشيدگى آن استشمام مى شد نداشت، پس به يقين آنچه قرض بر عهده داشت، براى مصارف شخصى اش نبوده، بلكه وام مى ستاند تا به مسلمانان خدمت كرده، امور معيشتى مسلمانان نيازمند را سامان دهد. چنين سيره حكومتى بدين معناست كه حاكمان مسلمان بايد در خدمت به مسلمانان بكوشند و نيازمندى هاى آنان، به ويژه يتيمان، بيوه زنان، بى نوايان و تهى دستان را برطرف نمايند، اگرچه چنين كارى با قرض گرفتن ممكن باشد.

بنابراين بزرگداشتن غدير در واقع بزرگداشت اين ارزش ها و فضيلت ها و محور قرار دادن آموزه هاى اصيل آن است و احياى غدير، احياى اين ارزش هاست كه سخت كوشى حاكم اسلامى براى فراهم كردن وسايل رفاه مردم است، اگرچه با قرض گرفتن و راهكارهايى مشابه آن باشد.

همدردى با مردم

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

إن الله فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس(26)؛ خداى متعال بر پيشوايان عدل واجب گردانيده است تا خود را با ناتوان ترين مردم همسنگ كنند.

سيره نويسان آورده اند: هنگامى كه آيه:

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَ ب لِّكُلِّ بَاب مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ(27)؛ و قطعاً وعده گاه همه آنان دوزخ است. [دوزخى] كه براى آن هفت در است و ازهر درى بخشى معين از آن [وارد مى شوند].

بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد، حضرتش سخت گريست و صحابه همراه او گريستند، ولى نمى دانستند جبرئيل چه چيزى را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده و كسى را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود. از طرفى صحابه مى دانستند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)با ديدن فاطمه(عليها السلام)شادمان مى شود. لذا براى شاد نمودن پيامبر يكى از اصحاب (سلمان فارسى) به درب خانه فاطمه(عليها السلام)رفت و او را ديد كه جو آسياب مى كرد و مى خواند:

وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى(28)؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است.

مرد صحابى به حضرت فاطمه(عليها السلام) سلام كرد و ماجراى گريستن رسول خدا را براى او باز گفت. حضرت فاطمه(عليها السلام)برخاست و خود را با پشمينه اى ژنده ـ كه دوازده جاى آن با رشته هاى باريك برگ خرما وصله شده بود ـ پوشاند و از خانه برون شد. سلمان فارسى با ديدن پشمينه وصله دار حضرت فاطمه(عليها السلام) گريست و مويه كنان گفت: دردا كه دختران قيصر (امپراتور روم) و كسرى (پادشاه ايران) پرنيان بر تن مى كنند، اما دختر محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) پشمينه اى ژنده با دوازده وصله بر تن دارد!

حضرت فاطمه(عليها السلام) بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شد [و سلام داد] و گفت: اى رسول خدا، سلمان از پشمينه اى كه بر تن دارم شگفت زده شده است. به آن كسى (خدايى) كه تو را به حق برانگيخت، پنج سال است كه من و على تنها يك پوست گوسفند در خانه داريم كه روزها علف بر آن نهاده، شترمان را سير مى كنيم و چون شب فرا مى رسد آن را بستر خويش مى سازيم و متكايى داريم كه از ليف نخل خرما پر شده است.

آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

يا سلمان، إن ابنتي لفي الخيل السوابق...(29)؛ اى سلمان، به يقين دخترم در شمار پيشتازان [در اين راه] است.

آرى، حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا(عليها السلام) ردايى با دوازده وصله برتن مى كرد و اين مطلب را مى توان در يك جمله نوشت، اما بى ترديد يك دنيا معنا و مضمون دارد. به يقين چنين زهدى را حتى در زاهدترين افراد نمى توان يافت و تاريخ سراغ ندارد كه دختر فرمانروا يا پادشاهى جامه اى وصله دار بر تن كرده باشد.

شايان توجه است كه حضرت فاطمه(عليها السلام) حتى از جهت امور دنيايى، جايگاه والايى داشت، چه اين كه پدرش عالى ترين منصب حكومتى در سرزمين خود داشت و همسرش وزير بود، اما وى خدادوست و فرمانبردار حضرتش بود.

به راستى آيا مى توان در طبقه فقير جامعه، زنى را يافت كه چادر يا ردايى با چنين اوصافى بپوشد؟

قطعاً چنين كسى پيدا نخواهيم كرد و اگر هم باشند تعدادشان بسيار اندك است و در عين حال دوست مى دارند تن پوش، ردا يا چادرى نو داشته باشند، اما بدان دسترسى پيدا نمى كنند. حضرت فاطمه(عليها السلام) اين گونه نبود و در حالى كه مى توانست ردايى نو تهيه كند، چنان نكرد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تمام زندگى خود، خشتى بر خشت ننهاد و در كاخى سكونت نكرد، بلكه تمام ناهموارى ها و سختى ها را به جان خريد تا مبادا نيازمند و بى نوايى در دورترين نقطه تحت فرمانروايى اش، از پا در آمده فقر باشد و نتواند وعده اى غذا براى رفع گرسنگى و تجديد نيرو به دست آورد. حضرتش در اين باره فرموده است:

...ولعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص، ولا عهد له بالشبع...(30)؛ شايد در حجاز يا يمامه بى نوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد.

مى بينيم اميرالمؤمنين(عليه السلام) با احتمال وجود گرسنگانى در مناطق دور دست فرمانروايى اش، شب را با شكم سير نمى خفت و خود را از حد متوسط خوراك، پوشاك، مسكن و ديگر نيازمندى هاى زندگى محروم مى كرد. به همين جهت، حتى دشمنانى كه تمام فضايل او را انكار مى كردند، هيچ بهانه اى براى نكوهش او نداشتند(31).

اين شيوه حكومت، چگونه حكومت كردن را پيش روى حاكمان و فرمانروان قرار داده، حاكمان اسلامى را با مسئوليت شان در قبال گرفتارى ها و دغدغه هاى مردم تحت حاكميت آنان، آشنا كرده، از آنان مى خواهد، دامنه عدالت را بگسترانند، با مردمِ دردمند همدردى كنند و بكوشند رفاه و زندگى شرافتمندانه براى آنان فراهم آورند.

وانگهى صرف احتمال وجود گرسنگانى در دورترين نقطه دولت اسلامى از نظر اميرالمؤمنين(عليه السلام) مسئوليتى بس بزرگ و داراى تبعات است و از همين رو آن حضرت با چنان لحنى سخن مى گويد كه گويى مى خواهد ضرورت همسانى در معيشت و مشاركت در سختى هاى زندگى ضعيفان جامعه را به حاكمان يادآورى كند. افراد خاندان رسالت ـ كه درود خدا بر آنان باد ـ هماره جانب احتياط را رعايت مى كردند تا مبادا از همدردى عملى با مردم ضعيف و نيازمند جامعه غافل و دور بمانند.

پر واضح است كه چنين سيره اى، شكوه و عظمت غدير را بيش از پيش بر همگان آشكار و ارزش ها و آموزه هاى بلند غدير را جلوه گر مى كند؛ ارزش ها و آموزه هايى كه سعادت جامعه در قالب افراد، گروه ها و فرمانروايان و زيردستان را تأمين مى كند و توازن طبيعى را ميان نيازهاى مادى و معنوى بشر پديد مى آورد. در اين باره آمده است:

مردى وارد كوفه شد و سراغ خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) را گرفت. چون با حضرتش ديدار كرد، خانه اش را تهى از وسايل زندگى ديد، علت آن را پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: آن را به سراى ديگر فرستادم.

آن مرد پس از خارج شدن از خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جستجوى خانه دوم حـضرت بـرآمد و همگان به او گفتند: خانه ديگرى از او سراغ نداريم.

در آن هنگام مرد غريب دريافت كه منظور امام از سراى ديگر، سراى آخرت است.

پاورقى:‌


(1). مسائل على بن جعفر، ص 144.
(2). نساء (4)، آيه 150.
(3). بقره (2)، آيه 275.
(4).مائده (5)، آيه 66.
(5). نقل شده است كه روزى عمر بن خطاب در حال جنابت يا بدون وضو امامت جماعت مسلمانان را برعهده گرفت. نك: صنعانى، المصنف، ج 2، ص 348.
(6). نهج البلاغه، ص 347، خطبه 224.
(7). انبياء (21)، آيه 22.
(8). نك: تاريخ طبرى، ج 2، ص 502 و جز آن.
(9). ر.ك: امينى، الغدير، ج 5، ص 364.
(10). نهج البلاغه، سفارش امام(عليه السلام) به حسن و حسين(عليهما السلام).
(11). معانى الأخبار، ص 180.
(12). وسائل الشيعه، ج 15، ص 108.
(13). توبه (9)، آيه 60.
(14). بحار الأنوار، ج 43، ص 158.
(15). از معاوية بن عمار از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه درباره آيه «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا...؛ و نام هاى نيكو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آن ها بخوانيد» (اعراف (7)، آيه 180) فرمود: به خدا سوگند، ما اسماى حسناى خداونديم و خداوند عمل بى شناخت ما را از هيچ بنده اى نمى پذيرد (كافى، ج 1، ص 143).
(16). انسان (76)، آيه 5 ـ 9.
(17). الغدير، ج 3، ص 111.
(18). نيز نك: خوارزمى، المناقب، ص 188؛ اسدالغابه، ج 5، ص 530 ـ 531؛ عقدالفريد، ص 102، الاصابه، ضمن شرح حال فضه؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 21؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 526؛ فتح الغدير، ج 5، ص 349؛ فرائد السمطين، حديث 383؛ ذخائر العقبى، ص 89 و 102؛ نورالابصار، ص 102، كفاية الأثر، ص 345؛ تفسير بغوى، ص 205، ذيل تفسير آيه و زمخشرى، النص.
(19). نهج البلاغه، سخن آن حضرت پيش از شهادتش (23).
(20). ر.ك: بلاذرى، انساب الاشراف، ص 495 و دينورى، الامامة والسياسة، ج 1، ص 181.
(21). اربلى، كشف الغمه، (چاپ دارالاضواء، بيروت) ج 1، ص 433.
(22). شريف رضى، خصائص الائمه، ص 79 و مقدمه ابن خلدون، ص 204.
(23). ر.ك: همان جا.
(24). مستدرك الوسائل، ج 12، ص 54.
(25). نهج البلاغه، نامه 45.
(26). كافى، ج 1، ص 411.
(27). حجر (15)، آيه 43 ـ 44.
(28). قصص (28)، آيه 60.
(29). بحار الأنوار، ج 43، ص 87.
(30). نهج البلاغه، نامه 45.
(31). خاتم بخشى اميرالمؤمنين(عليه السلام) در حال نماز، از جمله مواردى است كه خرده گيران بد انديشان آن را انكار كرده اند، در حالى كه غالب مفسران شأن نزول آيه كريمه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ؛ ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند» (مائده (5)، آيه 55) را درباره اميرالمؤمنين(عليه السلام)و آن حضرت را تنها مصداق آيه دانسته اند.