بلندترين داستان غدير

محمّد رضا انصاری

- ۲ -


قتل عثمان و خلافت صاحب غدير

هنگامي که عثمان به خلافت رسيد عمويش حکم بن عاص و پسران او مروان و حارث را نزد خود پناه داد و به مدينه بازگرداند. [1] .

همچنين کارگزاران خويش را به شهرهاي مختلف فرستاد، که از جمله ي آنها يکي عمر بن سفيان بن مغيرة بن ابي العاص بن اميه بود که به مُشکان [2] فرستاد، و ديگري حارث بن حکم بود که به مدائن فرستاد.

مدتي که حارث حاکم مدائن بود بر مردم شهر سخت مي گرفت و با آنان بدرفتاري مي کرد. پس از چندي گروهي از مردم مدائن به شکايت نزد عثمان آمدند و او را از بدرفتاري و سخت گيري حارث آگاه ساختند و با وي به درشتي سخن گفتند.

عثمان با شنيدن سخنان آنان، حذيفه يماني را براي حکومت مدائن فرستاد؛ و اين در آخرين سالهاي حکومت او بود. حذيفه همچنان حاکم مدائن بود تا عثمان کشته شد و اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد. [3] .

نامه اميرالمؤمنين به حذيفه حاکم مدائن

حضرت او را به حکومت مدائن ابقا نمود و نامه اي براي وي نوشت که متن آن چنين است:

بسم ا لله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا علي اميرالمؤمنين

به حذيفه ي يماني

سلام بر تو؛

اما بعد، من تو را به حکومت بخشهايي از مدائن که از سوي خليفه ي پيشين بر عهده داشتي ابقا نمودم.

من اختيار حقوق شرعي و جِزْيِه [4] از يهود و نصاري و امور روستاها را به دست تو سپردم. کساني را که به آنان اطمينان داري و از دين و امانتداري شان راضي هستي نزد خود جمع کن و در کارهايت از آنان کمک بگير؛ زيرا اين روش من و تو را نزد مردم عزيزتر مي کند و براي دشمن کوبنده تر است.

تو را به تقواي خداوند و اطاعت او در نهان و آشکار نصيحت مي کنم، و از عِقاب پنهاني و آشکاراي او بر حذر مي دارم. همچنين به احسان نسبت به نيکوکاران و رفتار شديد نسبت به معاندين سفارش مي کنم.

به تو دستور مي دهم در کارهايت مدارا پيشه نمايي و نسبت به مردم با نرم خويي و عدالت رفتار کني که در اين جهات مسئول هستي؛ و نسبت به مظلوم با انصاف رفتار کني، و مردم را ببخشي و بهترين روش را انتخاب کني. خداوند نيکوکاران را جزاي خير مي دهد.

به تو دستور مي دهم حقوق شرعي زمينها را طبق حق و انصاف بگيري؛ و از حدي که به تو سفارش کرده ام تجاوز نکني؛ و چيزي از حقوق را رها نکني، و در آن امر جديدي ابداع ننمايي، و آن را بين اهلش به عدل و مساوات تقسيم نمايي.

با مردم متواضع باشي و در محضر مردم با همه يکسان رفتار کني؛ و در اجراي حق، دور و نزديک براي تو يکسان باشد؛ و در بين مردم به حق حکم کني و عدالت را بپاداري؛ و از هواي نفس پيروي مکني و در راه خدا از سرزنش ملامت کننده اي نترسي، که خداوند همواره با تقواپيشگان و نيکوکاران است.

نامه ي ديگري فرستاده ام [5] که براي مردم منطقه ات بخواني تا آنان نظر ما را درباره ي خويش و تمامي مسلمين بدانند. آنان را حاضر کن و نامه را برايشان بخوان و از کوچک و بزرگ براي ما بيعت بگير.

ان شاء ا لله نامه ي

نامه اميرالمؤمنين به مردم مدائن

هنگامي که نامه ي اميرالمؤمنين عليه السلام به حذيفه رسيد مردم را جمع نمود و نماز جماعتي بر پا کرد. سپس دستور داد تا نامه را آورده و براي مردم بخوانند که متن آن چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا، علي اميرالمؤمنين

به مسلماناني که نامه ام به آنان مي رسد

سلام بر شما؛

من خدايي را که جز او پروردگاري نيست شکر مي کنم، و از او مي خواهم بر محمد و آل او صلوات فرستد.

اما بعد، خداوند دين اسلام را براي خود و ملائکه و پيامبرانش برگزيد، بخاطر محکم کردن پايه ي خلقت و تدبير نيکش و نظر رحمت او به بندگانش؛ و محبوبترين مخلوقاتش را به آن اختصاص داد.

خداوند محمد را براي اين امت مبعوث کرد. سپس براي بزرگداشت و فضيلت بشر کتاب و حکمت را به او آموخت. آنان را تربيت نمود تا هدايت شوند، و جمع کرد تا متفرق نشوند و آگاهي ديني داد تا ظلم نکنند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از انجام آنچه بر عهده اش بود به سوي رحمت پروردگار شتافت، در حاليکه هم او خدا را شکر مي کرد و هم پروردگار سپاسگزار او بود. پس از او عده اي از مسلمانان دو نفر را که به روش و سيرتشان رضايت دادند به خلافت وا داشتند. [6] .

آن دو مدتي بر سر خلافت بودند، تا آنکه خداوند آنان را از اين دنيا برد. سپس سومي را به خلافت نشاندند. او کارهاي خلافي انجام داد و موجب نارضايتي مردم شد. از اين رو مردم متحد شدند و به وي اعتراض کرده و اوضاع را تغيير دادند. [7] .

سپس نزد من آمدند همچون رديف شدن اسبان و با من بيعت کردند. من از خدا هدايت مي طلبم و از او در تقوايم کمک مي خواهم.

بدانيد که براي شماست بر ما عمل کردن به کتاب خدا و سنت پيامبرش، بپا داشتن حق او در بين شما، زنده کردن سنت او، دلسوزي براي شما در نهان و آشکار، و در اين راه از پروردگار کمک مي گيريم و خدا ما را کافي و بهترين وکيل است.

من امور شما را به دست حذيفة بن يمان سپردم. او کسي است که به اعتقادش راضيم و رفتار با صلاحيت را از او اميدوارم. به او دستور داده ام به نيکوکاران احسان کند، با افراد منحرف رفتار شديد داشته باشد، و نسبت به مردم با مهرباني رفتار کند.

از خداوند مي خواهم تا بهترين خوبيها و احسان و رحمت واسعه اش شامل حال ما و شما شود.

والسلام عليکم و رحمة و برکاته

سخنراني حذيفه درباره خلافت صاحب غدير

سپس حذيفه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر محمد و آلش گفت:

حمد خدايي را که حق را زنده نمود و باطل را از بين برد؛ و عدالت را آورد و ظلم را کوبيد و ظالمين را ذليل نمود. اي مردم، بخدا قسم اکنون صاحب اختيار شما «اميرالمؤمنين حقيقي» شد! او بهترين کسي است که بعد از پيامبرمان محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي شناسيم.

او صاحب اختيار مردم و سزاوارترين آنان به خلافت است. او نزديکترين آنان به راستي و هدايت يافته ترين شان به سوي عدالت است. راه و سيره ي وي از همه صحيح تر و نزديکترين آنها در ارتباط با خداست. او نزديکترينشان در خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

بازگرديد به اطاعت کسي که اولين پذيرنده ي اسلام است؛ بالاترين مردم از نظر علم است؛ ميانه روترين مردم در روش حکومت است؛ سابق ترين مردم در ايمان است؛ بالاترين مردم در يقين است؛ والاترين مردم در انجام کار نيک است؛ مقدم ترين مردم در جهاد است؛ عزيزترين آنها از نظر مقام و منزلت است؛ برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پسر عموي اوست؛ پدر حسن و حسين است؛ همسر زهراي بتول بانوي بانوان جهان است.

اي مردم، بپاخيزيد و طبق کتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت کنيد، که رضايت خداوند در اين است. با اين کار هم قلبتان اطمينان پيدا مي کند و هم صلاحتان در اين است.

والسلام

مردم برخاستند و با حذيفه به نيابت از اميرالمؤمنين عليه السلام به بهترين صورت و همگاني ترين شکل بيعت کردند.

کنجکاوي جوان ايراني درباره غدير و سقيفه

هنگامي که بيعت پايان يافت جواني ايراني که مسلم نام داشت، در حاليکه شمشير حمايل کرده بود از انتهاي جمعيت فرياد زد:

اي امير، شنيديم که در آغاز سخنت گفتي: «بخدا قسم صاحب اختيار شما اميرالمؤمنين حقيقي شد»؛ آيا با اين کلام به خلفاي قبل از او کنايه مي زني که آنان «اميرالمؤمنين حقيقي» نبودند؟ اي امير خدا تو را رحمت کند، اين مطلب را بيان کن و کتمان مکن؛ چرا که تو شاهد بوده اي و قضايا را به چشم خود ديده اي! ما بيان اين مطلب را بر عهده ي شما مي گذاريم و خداوند شاهد بر شماست در آنچه براي امت خود دلسوزي مي کنيد، و خبرهايي که از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي کنيد!

حذيفه پاسخ داد: اي جوان، حال که اينگونه مي پرسي و کنجکاوي مي کني، بشنو و بفهم آنچه را خبر مي دهم:

خلفاي قبل از علي بن ابي طالب عليه السلام که به لقب اميرالمؤمنين ناميده شده بودند، اين نام را به خود نسبت داده بودند [8] و مردم هم آنان را به همان اسم مي خواندند.

اما علي بن ابي طالب عليه السلام را جبرئيل از طرف خداوند به اين نام ملقب نمود و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شاهد سلام جبرئيل به علي بن ابي طالب عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين بود. اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز در حيات او، آن حضرت را «اميرالمؤمنين» صدا مي زدند.

سلام جبرئيل به صاحب غدير با لقب «اميرالمؤمنين»

جوان گفت: خداوند تو را رحمت کند، به ما خبر ده که اين ماجرا چگونه اتفاق افتاد.

حذيفه گفت: قبل از نازل شدن آيه ي حجاب، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر زمان که مي خواستند وارد خانه ي آن حضرت مي شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدن مردم به داخل خانه را هنگام حضور دِحيَة بن خليفه کَلبي ممنوع کرده بود. دحية بن خليفه کلبي کسي بود که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مراسلات بين قيصر روم و بني حنيفه و پادشاهان بني غَسّان را به دست او انجام مي داد، و هرگاه جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي شد بصورت دحيه مي آمد. [9] به همين منظور، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدن مردم را در حضور دحيه ممنوع اعلام کرده بود.

حذيفه ادامه داد: روزي براي کاري تصميم داشتم هنگام ظهر نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بروم به اميد اينکه کسي نباشد. ما هنگامي که مي خواستيم وارد منزل پيامبر عليه السلام شويم پرده اي را که بر در آويزان بود کنار زده و داخل مي شديم. آن روز من هم آن را کنار زده و وارد شدم. ناگهان چشمم به دحيه افتاد که کنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خواب رفته بود و سر حضرت در آغوش دحيه قرار داشت. با ديدن دحيه منصرف شده برگشتم.

مسير زيادي نرفته بودم که علي عليه السلام را ديدم. حضرت پرسيد: اي حذيفه، از کجا مي آيي؟

- از نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم باز مي گردم.

- نزد آن حضرت چه مي کردي؟

- خواستم براي کاري نزد او بروم اما ممکن نشد.

- براي چه؟

- زيرا دحيه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

سپس از علي عليه السلام خواستم تا به طريقي کار مرا به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برساند. حضرت فرمود: با من برگرد.

با او برگشتم و هنگامي که به منزل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيديم من کنار در نشستم و علي عليه السلام پرده را بالا زد و سلام کرد و داخل شد.

من شنيدم که دحيه در جواب سلام گفت: السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته. سپس گفت: يا علي، بنشين و سر برادر و پسر عموي خويش را در دامن بگير. به راستي که تو سزاوارترين مردم به اين کار هستي.

علي عليه السلام نشست و سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. سپس علي عليه السلام فرمود: «اي حذيفه، داخل شو»، من هم وارد خانه شدم و نشستم.

طولي نکشيد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شد و رو به علي بن ابي طالب عليه السلام تبسمي کرده فرمود: يا ابالحسن، سر مرا از دامان چه کسي گرفتي؟

- از دامان دحيه کلبي.

- او جبرئيل بود! هنگامي که داخل شدي چه گفتي و او چه جواب داد؟

- هنگامي که وارد خانه شدم سلام کردم و او جواب داد: السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته.

- يا علي، قبل از اينکه اهل زمين بر تو با لقب اميرالمؤمنين سلام کنند، ملائکه ي خدا و ساکنان آسمانها بر تو با اين اسم سلام کرده اند. يا علي، جبرئيل نيز به امر خداوند اينگونه بر تو سلام کرد. او از طرف پروردگارم وحي آورد که اين امر را بر مردم واجب کنم و ان شاء الله بزودي انجام خواهم داد.

اعلام عمومي سلام به اميرالمؤمنين

حذيفه ادامه داد: فرداي آن روز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا براي کاري به فدک فرستاد. چند روزي آنجا بودم و سپس برگشتم. پس از عزيمت شنيدم که مردم مي گويند: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داده به علي بن ابي طالب با لقب اميرالمؤمنين سلام کنند و اين خبر را جبرئيل از طرف خدا آورده است».

من گفتم: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم راست مي گويد چرا که من هم شنيدم جبرئيل با لقب اميرالمؤمنين به علي بن ابي طالب سلام کرد» و ماجراي آن روز را نقل کردم.

هنگامي که اين اتفاق آن روز را در مسجد براي مردم نقل مي کردم عمر بن خطاب سخنانم را شنيد و گفت: تو جبرئيل را ديده اي و صدايش را شنيده اي؟! از اين سخن بپرهيز که حرف بزرگي بر زبان آورده اي و شايد ديوانه شده اي؟!

در پاسخ او گفتم: بلي، من او را ديدم و صدايش را شنيدم. خداوند بيني کسي را که در برابر حق محکوم است بر خاک بمالد!

عمر گفت: اي حذيفه، واقعاً که چيز عجيبي ديده اي و شنيده اي!

مراسم سلام به اميرالمؤمنين و عکس العمل منافقين

حذيفه ادامه داد: هنگامي که آنچه ديده و شنيده بودم نقل مي کردم بُرَيدة بن حصيب اسلمي- که او نيز به سخنانم گوش مي داد- گفت: اي حذيفه، بخدا قسم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه دستور داد تا به علي بن ابي طالب عليه السلام «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند. عده ي کمي از مردم اين دستور را پذيرفتند، اما جمع کثيري آن را رد کرده و از گفتن آن ابا کردند.

- اي بريده، آيا تو شاهد آن روز بودي؟

- بلي، از اول تا آخر آن بودم.

- خداوند تو را رحمت کند، آن روز را برايم تعريف کن که من غايب بودم.

بريده گفت: من و برادرم با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نخلستان بني نجّار بوديم. علي بن ابي طالب عليه السلام نزد ما آمد و سلام کرد. ما جواب سلام او را داديم و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «يا علي، اينجا بنشين» و او نشست.

مرداني وارد شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها امر کرد تا به علي عليه السلام «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند. آنها سلام مي کردند، اما به اين کار مايل نبودند!

سپس ابوبکر و عمر وارد شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: بلي.

پس از آن طلحه و سعد بن ابي وقاص وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنها گفتند: گوش مي دهيم و اطاعت مي کنيم.

سپس سلمان و ابوذر غفاري وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان جواب داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها سلام کرده و چيزي نگفتند.

پس از آن خزيمة بن ثابت و ابوالهيثم بن تيهان وارد شده و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داده فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان نيز سلام کرده و چيزي نگفتند.

بعد از آن عمار و مقداد وارد شدند و سلام نمودند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان سلام کردند و چيزي نگفتند.

سپس عثمان و ابوعبيده وارد شدند و سلام کردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنان نيز سلام کردند.

پس از آن عده اي از مهاجرين و انصار آمدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه مي فرمود: به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. بعضي از آنها سلام کرده و سخني نمي گفتند؛ اما بعضي مي پرسيدند: «آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست»؟ حضرت هم جواب مي داد: بلي.

آنقدر آمدند تا از شدت ازدحام اتاق حضرت پر شد و مردم کنار در و بيرون اتاق نشستند. کساني که بيرون بودند وارد مي شدند و «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» مي گفتند و خارج مي شدند.

سپس حضرت به من و برادرم فرمود: اي بريده، تو و برادرت برخيزيد و به علي «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگوييد. ما نيز برخاسته و سلام کرديم و به جاي خود بازگشتيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به جمعيت کرده فرمود: بشنويد و بفهميد! من به شما دستور دادم تا به علي بن ابي طالب با عنوان اميرالمؤمنين سلام کنيد. افرادي از من پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ محمد هيچ گاه دستوري از نزد خود نمي دهد بلکه طبق وحي و دستور خداست. قسم به آن که جانم به دست اوست آيا قبول داريد که اگر از پذيرفتن فرمان الهي ابا کنيد و فرمان خدا را نقض کنيد، کافر شده ايد و از آنچه پروردگارم مرا به آن مبعوث کرده فاصله گرفته ايد؟ حال هر که مي خواهد ايمان بياورد و هر که مي خواهد کافر شود.

اولين سخنان منافقين درباره غصب خلافت

هنگامي که از نزد حضرت خارج مي شديم شنيدم يکي از آنان که دستور داده شده بودند به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» بگويند- در حالي که عده اي از نامردان و سست ايمانان آنان را احاطه کرده بودند- به رفيقش مي گفت: آيا نديدي که چگونه محمد پسر عموي خود را به مقام و منزلت والايي رساند؟ بخدا قسم اگر مي توانست او را پيامبر بعد از خود قرار مي داد!

رفيقش به او گفت: ناراحت مشو و اين قضيه را براي خود بزرگ مکن! هنگامي که محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت!

حذيفه مي گويد: پس از آن بريده به مکاني در راه شام رفته و برگشت. هنگامي که به مدينه رسيد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته بود و مردم با ابوبکر بيعت کرده بودند. بريده داخل مسجد شد و مشاهده کرد ابوبکر بالاي منبر و عمر يک پله پايين تر از او نشسته است. اين بود که از گوشه ي مسجد آنان را با صداي بلند مورد خطاب قرار داد: اي ابابکر و اي عمر! آنان جواب دادند: تو را چه مي شود، اي بريده؟! آيا ديوانه شده اي؟

بريده گفت: بخدا قسم ديوانه نشده ام؛ اما «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» گفتن ديروزتان به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم چه شد؟!!

ابوبکر پاسخ داد: اي بريده، پس از هر واقعه اي اتفاق تازه اي رخ مي دهد! تو غايب بودي و ما حاضر بوديم، و حاضر مي بيند آنچه غايب نمي بيند! بريده گفت: آنچه را که خدا و رسولش نديدند شما ديديد؟! عجب رفيق تو به گفته ي خويش عمل کرد که مي گفت: «اگر محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت». با اين شرايط سکونت در مدينه را تا ابد بر خود حرام مي کنم تا بميرم. [10] .

راوي حديث مي گويد: سپس بريده با همسر و فرزندانش از مدينه خارج شد و نزد قوم خود بني اسلم رفت؛ و هر از چند گاهي به مدينه سر مي زد. هنگامي که خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به مدينه بازگشت و با حضرت بود تا اينکه به عراق رفتند. پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام بريده به خراسان رفت و در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

فتنه عظيم سقيفه

حذيفه به جوان گفت: اينها اخباري بود که درباره ي آن سؤال کردي.

جوان گفت: خداوند جزاي خير ندهد کساني را که سخنان نيک پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درباره ي علي عليه السلام شنيدند و به خدا و رسولش خيانت کردند، و خلافت را از کسي که خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت او راضي بودند گرفته و به کسي که خدا و رسولش او را سزاوار آن نمي دانستند سپردند. بخدا قسم شکي نيست که بعد از آن خيانت ابداً رستگار نخواهند شد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اي برادر انصار، اين فتنه از آنچه فکر مي کني بزرگتر و عظيم تر بود. بخدا قسم چشم ها بسته شد و يقين از قلبها رفت؛ و دشمن زياد شد و ياران اهل حق کم شدند.

جوان گفت: شمشيرهايتان را از غلاف بيرون مي کشيديد و بر دوشها مي گذارديد، و آنقدر گمراهان از حق را مي کشتيد تا کشته مي شديد و يا آنچه از اطاعت خدا و رسولش دوست داشتيد درک مي کرديد. [11] .

حذيفه جواب داد: اي جوان، گوشها و چشمهايمان گرفته شده بود و از مرگ کراهت داشتيم. دنيا برايمان زينت پيدا کرده بود و مقدّر خدا بود که ظالمين بر ما حکومت کنند. ما از خدا مي خواهيم گناهان ما را ببخشد و از او حفظ در باقي عمرمان را مي طلبيم. براستي که او صاحب اختيار مهربان است.

سپس حذيفه به خانه اش رفت و مردم متفرق شدند.

پى‏نوشتها:‌


1 . آل حکم بن ابي العاص خويشان عثمان بودند که پيامبر آنان را تبعيد کرده بود و او آنان را به مدينه بازگرداند.
حکم بن ابي العاص در زمان جاهليت همسايه ي حضرت بود و پس از اسلام از همه ي همسايگان بيشتر آن حضرت را اذيت مي کرد. آمدن او به مدينه بعد از فتح مکه بود و اسلام آوردن او روشن نبود. او پشت سر پيامبر به راه مي افتاد و با اشاره ي چشم حضرت را مسخره مي کرد و سخن آن حضرت را تکرار مي کرد و بيني و دهانش را حرکت مي داد، و هنگامي که حضرت به نماز مي ايستاد پشت سر حضرت مي آمد و با انگشت اشاره مي کرد. به همين جهت حرکت دهان و بيني و چشمش بعنوان يک مرض در او ماند و به نوعي کم عقلي مبتلا شد.
روزي به يکي از حجره هاي پيامبر که حضرت با همسرش در آنجا بود سرکشيد و به داخل حجره نگاه کرد. حضرت او را شناخت و با چوبدستي به قصد او بيرون آمد و فرمود: چه کسي شرّ اين سوسمار ملعون را از سر من کم مي کند؟ و نيز فرمود: «او و فرزندانش حق ندارند با من در يک شهر زندگي کنند»؛ و سپس همه ي خانواده اش را به طائف تبعيد نمود.
وقتي عثمان به حکومت رسيد خانواده ي حکم بن ابي العاص را وارد مدينه کرد و اين مخالفت او با پيامبر همه را به تعجب واداشت!
الغدير: ج 8 ص 243.
2 . مشکان و مدائن نام دو شهر است که مرکز منطقه ي حکومتي بوده اند.
3 . در روز عيد غدير سال 35 هجري مردم عثمان را کشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام پس از 25 سال غصب خلافت، حکومت را به دست گرفت و تا سال 40 هجري حکومت حضرت ادامه داشت تا آنکه در کوفه به شهادت رسيد.
4 . جزيه مبلغي است که بايد يهود و نصاري طبق قراردادي که در مقابل امتناعشان از مسلمان شدن امضا مي کنند به حکومت اسلامي بپردازند.
5 . حضرت دو نامه فرستاده بودند: يکي براي حذيفه و ديگري براي مردم مدائن، که بعد از اين نامه خواهد آمد.
6 . در اينجا حضرت با آنکه امکان صراحت در کلام نداشته ولي عبارات دقيقي به کار برده اند: اولاً عده اي از مسلمانان که همان منافقين بودند ابوبکر و عمر را انتخاب کردند. ثانياً فقط آنان روش ابوبکر و عمر را مي پسنديدند. ثالثاً آن منافقان ابوبکر و عمر را به خلافت واداشتند يعني ديگران را هم مجبور به پذيرش آن نمودند و اين امر براي ساير مسلمانان اختياري نبود.
7 . عثمان پس از 12 سال خلافت در 86 سالگي با شمشير مردم کشته شد و از ترس مهاجرين و انصار کسي جرئت دفن او را نداشت. پس از سه روز، پنهاني در نيمه شب او را در «حُشّ کوکَب» که مقبره ي يهوديان بود دفن کردند. هنگامي که معاويه به خلافت رسيد آن محل را به مقبره هاي مسلمين متصل کرد!
بحارالانوار: ج 31 ص 493.
8 . يعني ابوبکر و عمر و عثمان خودشان عنوان «اميرالمؤمنين» را براي خود تعيين کردند و مردم را وادار نمودند که آنان را با اين لقب مخاطب قرار دهند.
آنگاه که ابوبکر پس از غصب خلافت، سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد تا آن حضرت براي بيعت با او بيايد، چنين پيغام فرستاد: به علي بگوييد: «اميرالمؤمنين ابوبکر تو را فرامي خواند»!! اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ پيام فرستاد: سبحان الله! بخدا قسم زمان زيادي نگذشته که فراموش شود. بخدا قسم او خوب مي داند که اين لقب براي کسي جز من صلاحيت ندارد. پيامبر به او با شش نفر ديگر دستور داد به من با عنوان «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» سلام دهند... بخدا قسم دروغ مي گويد. به او بگوييد: «نامي را که حق آن را نداري بر خود گذاشته اي، تو خوب مي داني که اميرالمؤمنين غير توست».
هنگامي که عمر به خلافت رسيد بعنوان اينکه جانشين ابوبکر است او را با عنوان «خليفة خليفة رسول الله» خطاب کردند! عمر گفت: اين جمله طولاني مي شود که هر خليفه اي بيايد بگويند او جانشين جانشين فلان خليفه است. شما مؤمنين هستيد و من امير شما هستم، پس نام «اميرالمؤمنين» مناسب تر است!
اين گونه عمر لقب «اميرالمؤمنين» را رسماً به خود اختصاص داد، و خلفاي غاصب بعد از او هم آن را به خود اختصاص دادند، در حالي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود صريحاً اختصاص آن را علي بن ابي طالب عليه السلام اعلام نمود تا آنجا که فرمود: «احدي قبل از علي اميرالمؤمنين ناميده نشده و احدي را غير از او اجازه گذاردن چنين نامي نمي دهم».
در حديث ديگر فرمود: «جايز نيست به اين نام ناميده شود کسي که خدا او را به اين عنوان ملقب نکرده است»؛ و در خطبه ي غدير فرمود: «اميرالمؤمنين جز برادرم علي نيست، و اين عنوان پس از من براي احدي جز او حلال نيست»، و نيز فرمود: «اميرالمؤمنين لقبي است که خداوند علي را بدان ملقب فرموده و مخصوص اوست» و يا فرمود: «يا علي، خدا تو را اميرالمؤمنين ناميده است و در اين اسم احدي با تو شريک نيست».
بحارالانوار: ج 28 ص 261، ج 37: ص 290 و 331 و 334
الغدير: ج 8 ص 86. اليقين: ص 160 و 312 و 352
مائة منقبة (ابن شاذان): منقبت 26.
9 . با توجه به اينکه اگر ملائکه به چشم بشر ديده شوند به صورت انسان در مي آيند، جبرئيل نيز آنگاه که براي مردم ظاهر مي شد بصورت دحيه کلبي که زيباروي نيز بوده مي آمد.
10 . بريده نيز مانند جوان ايراني از مؤمنين استوار بوده که هر گاه با توطئه هاي دشمنان اهل بيت: رو به رو مي شده با مداهنه و سستي عمل نمي کرده، بلکه براي حفظ ايمان خود تصميم قاطعي مي گرفته که نمونه ي آن را در اينجا مي بينيم.
11 . يعني به اهداف الهي مي رسيديد.