اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۲ -


حسن و قبح خوبى و بدى

اعتبار ديگرى كه مى‏توان گفت زائيده بلا فصل اعتبار وجوب عام مى‏باشد اعتبار حسن و قبح است كه انسان قبل الاجتماع نيز اضطرارا آنها را اعتبار خواهد نمود .

ترديد نيست كه ما بسيارى از حوادث طبيعى را دوست داريم و چون خوب ميدانيم دوست داريم و حوادث ديگرى را دشمن داريم و چون بد ميدانيم دشمن داريم بسيارى از اندامها و مزه‏ها و بويها را از راه ادراك حسى نه از راه خيال خوب مى‏شماريم و بسيارى ديگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخى و بوى مردار بد مى‏شماريم و ترديد نداريم ولى پس از تامل نمى‏توان خوبى و بدى آنها را مطلق انگاشته و بانها واقعيت مطلق داد زيرا مى‏بينيم جانوران ديگرى نيز هستند كه روش آنها بخلاف روش ما مى‏باشد الاغ آواز خود را دلنواز پنداشته و از وى لذت مى‏برد و جانورانى هستند كه از فاصله‏هاى دور به بوى مردار مى‏آيند و يا مثلا از مزه شيرينى نفرت دارند پس بايد گفت دو صفت‏خوبى و بدى كه خواص طبيعى حسى پيش ما دارند نسبى بوده و مربوط به كيفيت تركيب سلسله اعصاب يا مغز ما مثلا مى‏باشند .

پس مى‏توان گفت كه خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است ملائمت و موافقت‏يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى‏باشد و چون هر فعل اختيارى ما با استعمال نسبت وجوب انجام مى‏گيرد پس ما هر فعلى را كه انجام مى‏دهيم به اعتقاد اينكه به مقتضاى قوه فعاله است انجام مى‏دهيم يعنى فعل خود را پيوسته ملايم و سازگار با قوه فعاله ميدانيم و همچنين ترك را ناسازگار ميدانيم در مورد فعل فعل را خوب ميدانيم و در مورد ترك فعل را بد ميدانيم .

از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود:

خوب و بد حسن و قبح در افعال دو صفت اعتبارى مى‏باشند كه در هر فعل صادر و كار انجام گرفته اعم از فعل انفرادى و اجتماعى معتبرند و پوشيده نماند كه حسن نيز مانند وجود بر دو قسم است‏حسنى كه صفت فعل است فى نفسه و حسنى كه صفت لازم و غير مختلف فعل صادر است چون وجوب عام و بنا بر اين ممكن است كه فعلى بحسب طبع بد و قبيح بوده و باز از فاعل صادر شود ولى صدورش ناچار با اعتقاد حسن صورت خواهد گرفت

انتخاب اخف و اسهل سبكتر و آسانتر

قواى فعاله ما كه كارهاى خود را با فكر انجام ميدهند و يا هر قوه فعاله طبيعى هر گاه با دو فعل مواجه شود كه از جهت نوع متشابه ولى از جهت صرف قوه و انرژى مختلف يعنى يكى دشوار و پر رنج و ديگرى آسان و بيرنج‏بوده باشد ناچار قوه فعاله بسوى كار بيرنج تمايل كرده و كار پر رنج را ترك خواهد گفت و البته علتش اينست كه كار پر رنج در عين حال كه مقتضاى قوه فعاله است مقرون بعوائق و موانعى است كه با قوه فعاله سازگار نيستند و گاهى كه قوه فعاله چنين كارى را انجام مى‏دهد خود كار را مى خواست و از كشيدن رنج و دفع عائق چاره نداشت پس وجوب چنين كار و فعلى پيش قوه فعاله مقيد بفقدان كار بيرنج‏يا كمرنج‏بوده پس در موردى كه دو فعل بيرنج و با رنج فرض شود انتخاب بيرنج معين خواهد بود .

و روى اين اصل مى‏باشد كه تطور و تحولى در همه اعتباريات در جميع شئون انفرادى و اجتماعى انسان موجود مى‏باشد و ممكنست افكار ساير جانوران زنده بويژه افكار انفرادى آنها كم و بيش بهره‏اى از اين تطور و تحول داشته باشند چنانكه تاثير اين اصل در عادات و رسوم و لغات در انسان بسيار روشن است انسان پيوسته مى‏خواهد با سرمايه كم سود بسيار برد و با تلاش سبكتر كارى سنگين‏تر انجام دهد .

و اگر چنانچه گاهى نتيجه معكوس پيش آمده و سير تطورى از شكل آسانتر بحالت دشوارترى تبديل مى‏شود و يا عادت و رسم ساده‏ترى بيك مرحله پيچيده‏ترى مى‏رسد نه از راه تطور تنها است‏بلكه اغراض ديگرى ضميمه و پيوند اصل شده و سنگينى بار آورده چنانكه زندگى ساده و بسيط انسان اولى فعلا به شكل بسيار دشوار و سختى افتاده ولى استفاده‏هاى بسيار ديگرى منظور شده كه به اصل افزوده شده و حالت‏بغرنجى پيدا كرده مثلا انسان اولى تنها گرسنگى احساس كرده و تنها براى سيرى علف يا گوشت‏خام مى‏خورده ولى انسان امروز تغذيه تنها سيرى نمى‏خواهد و مقاصد ديگرى نيز دارد و همچنين ...

اصل استخدام و اجتماع

ما در خارج بهر پديده مادى كه مى‏رسيم تركيبى يا همراه تركيبى است كه براى حفظ بقاء خود از خارج به نحوى استفاده مى‏نمايد و اين خاصيت در همه موجودات و بويژه در يك دسته از موجودات كه جانوران زنده را تشكيل ميدهند بسيار روشن مى‏باشد . اين دسته مثلا آب را نوشيده و گياه يا ميوه را خورده و با بكار انداختن جهاز تغذى و هضم مخصوص خود اجزائى را كه براى بدن خود لازم دارد از وى گرفته و باز مانده را پس مى‏دهد و پاره‏اى از جانوران با پاره‏اى از آنها چون گرگ با گوسفند و باز با كبوتر تغذى مى‏نمايد و جانوران با شعورتر و بويژه انسان اين روش را نه تنها در خواص طبيعى و لوازم مادى بكار مى‏برند بلكه در هر كارى كه وابسته باحتياجات است اگر چه به وسايط زياد نيز بوده باشد روش آنها همين است .

انسان اولى براى رهائى از شر درندگان و دشمنان خود ميان آب زندگى مى‏كرد و بالاى درختان يا در شكاف كوهها مى‏نشست و هر محذورى را با ضد آن تقريبا پاسخ عملى مى‏داد .

انسان احتياجات صناعى خود را نخست‏با سنگ‏هاى تيز برنده پس از آن با فلزات پس از آن با بخار پس از آن با برق و مغناطيس سپس با شكافتن اتم تامين مى‏كرده و مى‏كند و پس از آن . ..

انسان همه گونه بهره بردارى خوراكى و دوائى و پوشاكى و نشيمنى از گياه و درخت و چوب مى‏كند .

انسان هر جور تصرف در گوشت و استخوان و خون و پوست و شير و پشم حتى در مدفوعات حيوانات مى‏نمايد .

انسان نتيجه‏هاى گوناگون از كار حيوانات مى‏گيرد باسب و الاغ سوار مى‏شود و بار مى‏بندد و با سگ پاس مى‏دهد و شكار مى‏كند با گربه موش مى‏گيرد و با كبوتر پيك مى‏فرستد و .

راستى اگر تنها كليات تصرفات انسان در خارج شمرده شود يك رقم سرسام آور خارج از پندار پيدا مى‏شود .

اكنون آيا اين موجود عجيب با نيروى انديشه خود اگر با يك همنوع خود انسان ديگر روبرو شود بفكر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد و در مورد هم‏نوعان خود استثنا قائل خواهد شد بى شبهه چنين نيست زيرا اين خوى همگانى يا واگير را كه پيوسته دامنگير افراد انسان مى‏باشد نمى‏توان غير طبيعى شمرد و خواه ناخواه اين روش مستند بطبيعت است .

ولى سخن اين جا است كه: آيا روش استخدام مستقيما و بلا واسطه مقتضاى طبيعت مى‏باشد و اين انديشه نخست در مغز انسان جايگير شده و در دنبال وى انديشه ديگرى بنام انديشه اجتماع گرد هم آمدن و زندگى دسته جمعى كردن پيدا مى‏شود يا اينكه انسان با مشاهده هم‏نوعان خود اول بفكر اجتماع و زندگى دسته جمعى افتاده و افراد نوع بهمديگر گرائيده و زندگانى تعاونى را پى‏جوئى نموده و همه از همه برخوردار مى‏شوند و ضمنا گاهى يا بيشتر اوقات اجتماع از مجراى طبيعى خود منحرف شده و مبدل بيك توده هرج و مرج و سودبرى و رنج‏كشى و بالاخره بردگى و استثمار مى‏شود .

ما گمان مى‏كنيم كه يك بررسى يا تماشاى فعاليتهاى ابتدائى نوع انسان و روش‏هاى ساده بيشتر انواع ديگر حيوان و همچنين بررسى تجهيزات طبيعت پاسخ حقيقى اين پرسش را مشخص ميسازد .

درست است كه ساختمان كالبد انسان با جهاز تغذيه نسبتا اجتماعى مجهز مى‏باشد فرد ماده انسان پستان دارد كه دقيقا براى بيرون دادن شير آماده است و پشت‏سر اين دستگاه دقيق ديگرى براى ساختن شير درست‏شده و بدن با وى مجهز گرديده و از طرف ديگر فرد ديگر كودك با لب و دهانى مجهز مى‏باشد كه كاملا با مكيدن پستان و گرفتن شير توافق داشته و سازگار مى‏باشد و همچنين مجموع دو فرد ذكور و اناث روى هم رفته با يكدستگاه دقيق و باريك تمايل جنسى و تهيه ماده اصلى نوزاد انسانى و بقالب زدن و بيرون دادن و بالاخره ساختن يك فردى مانند خود با همه لوازم و احتياجات و شايد شماره واحدها و اجزاء اولى اين دستگاه از اندازه بيرون بوده باشد مجهز است و البته اين تجهيزات تجهيز تغذيه و توليد بجز با اجتماع سر نمى‏گيرد .

نظير اين وضع را در جانوران پستاندار ديگر غير انسان و در بيشتر مرغان چون كبوتر و باز و مانند آنها و همچنين جهاز توالد و تناسل را در بيشتر يا همه جانوران زنده مى‏توان يافت .

ولى با در نظر گرفتن اينكه غرض طبيعت و تكوين از اين تجهيزات همان توليد و تغذيه و تنميه مى‏باشد آيا راهى كه طبيعت‏براى تامين آرمان و هدف خود براى انسان مشخص ميسازد همان اجتماع و تعاون است‏يا اينكه انديشه استخدام را بمغز انسان وارد ميسازد كه جنس نر و ماده و نوزاد و مادر براى ارضاء قواى فعاله و پاسخ خواهش غريزى خود باين كارها دست‏بزنند مرد از روى خواهش غريزى خود آميزش ويژه‏اى را از زن مى‏خواهد و زن نيز كارى كه پاسخ دهنده همين كار است مى‏خواهد نوزاد از پستان مادر رفع گرسنگى مى‏خواهد و مادر نيز از نوزاد خالى كردن پستان از شير و رفع ناراحتى كه در خود مى‏يابد مى‏خواهد گواه اين سخن اينست كه اين تجهيزات در بيشتر يا همه حيوانات همگانى و هميشگى كلى و دائمى نيست زيرا تصور ندارد كه همه افراد از شير تغذى نمايند و نيز همان طبيعت كه انسان را به انجام اين گونه كارها دعوت مى‏كند دعوت خود را با يك سلسله علوم و احساسات ادراكى چون شهوت جنسى و اشتهاى تغذى و عاطفه و رحم فعليت مى‏دهد ولى همين احساسات را پس از چندى نگاهدارى دير يا زود از دست انسان مى‏گيرد ديگر مرد يا زن احساس تمايل جنسى را ندارند ديگر انسان كه يك روز نام نوزاد داشت‏شيفته پستان مادر نبوده و خواب و بيدارى را با انديشه شير نمى‏گذراند گذشته از اينكه دهانش نيز از دندان پر شده و بسوى غذاى جويدنى هدايت مى‏شود و از ديگر سو پستان مادر نيز خشك شده و ديگر شير ندارد پس در حقيقت اينگونه اجتماع فرع استخدام بوده و در اثر پيدايش توافق دو استخدام از دو طرف متقابل مى‏باشد نه اينكه طبيعت انسان را مستقيما به چنين انديشه‏اى رهبرى نمايد .

گذشته از اين سخنان اصولا نمى‏توان باور كرد كه انسان با همه پديده‏هاى جهان كار دارد و بهر موجودى كه از راه حس يا خيال يا عقل راه پيدا مى‏كند تماس ذى غرضانه با وى مى‏گيرد لا اقل تماشاى ادراكى و اقناع و ارضاء غريزه شعور در همه اين دسته‏هاى بيرون از اندازه و شمار سوداى استفاده و استخدام داشته باشد و در درجه اول سود خود را بخواهد تنها در يكدسته از آنها هم‏نوعان خود با همان قواى فعاله و اراده غريزى استثنائا اجتماع را خواسته و استخدام را تبديل به استفاده اشتراكى نمايد .

بلى هر پديده از پديده‏هاى جهان و از آن جمله حيوان و بويژه فرد انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود مى‏بيند و از اين راه احساس انس در درون وى پديد آمده و نزديك شدن و گرايش به هم‏نوعان خود را مى‏خواهد و باجتماع فعليت مى‏دهد و چنانكه پيدا است همين نزديك شدن و گرد هم آمدن تقارب و اجتماع يكنوع استخدام و استفاده است كه بسود احساس غريزى انجام مى‏گيرد و سپس در هر مورد كه يكفرد راهى به استفاده از هم‏نوعان خود پيدا نمايد خواهد پيمود و چون اين غريزه در همه بطور متشابه موجود است نتيجه اجتماع را مى‏دهد و اين همان اجتماع است كه مورد بحث و نظر ما است اجتماع تعاونى كه احتياجات همه با همه تامين شود و تامل و مطالعه در فعاليتهاى متحول نوزاد انسان و جانوران زنده ديگر اين نظر را تامين مى‏نمايد .

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود:

1- انسان در نخستين بار استخدام را اعتبار داده است .

2- انسان مدنى بالطبع است .

3- عدل اجتماعى خوب و ظلم بد مى‏باشد .

و البته نبايد از كلمه استخدام سوء استفاده كرد و تفسير ناروا نمود ما نمى‏خواهيم بگوئيم انسان بالطبع روش استثمار و اختصاص را دارد چنانكه يك ملتى در پس پرده آزادى بخشى و الغاء برده فروشى بنام استعمار و استملاك و قيمومت و تحت الحمايه و هزار نام ديگر ديگران را زين به پشت و لگام به دهان زده و سوار شوند يا جنس دو پا را مانند چارپايان خريد و فروش بنمايند و معنى بردگى و بدبختى و پستى را با الفاظ شيرين آزادى و خوشبختى و پيشرفت تاديه كنند و به روى هر حقيقتى اسم كهنه و پوسيده گذاشته و بدور اندازند .

و همچنين نمى‏خواهيم بگوئيم چون انسان بالطبع مدنى و اجتماعى است‏به دستاويز اينكه همه زمين و آفريده‏هاى زمينى از آن همه است تنى چند در پس پرده فريبنده انترناسيوناليسم بنام رفع تضادهاى داخلى افكار انسانى را كشته و يك گله انسان بى فكر بى اراده بار آورند كه كوچكترين دخالتى در خوب و بد و بايد و نبايد جهان نداشته باشند و به اتهام ارتجاع اخلاق فاضله عفت و عصمت و غيرت و حيا و صبر را پايمال نمايند و بعنوان اينكه مرام كمونيزم و سازمان اشتراك بر پايه تحول و تكامل عمومى استوار است واژه انصاف و رحم و عطوفت و صداقت و صدق و صفا و همچنين بيم و اميد و آرزو و افسوس را از قاموس بشريت‏شسته و چراغهائى كه صنع و ايجاد در درون تاريك انسان روشن نموده خاموش كرده و يك انسان لا انسان آرى انسان لا انسان بار آورند .

مراد ما اينها نيست‏بلكه ما مى‏گوييم انسان با هدايت طبيعت و تكوين پيوسته از همه سود خود را مى‏خواهد اعتبار استخدام و براى سود خود سود همه را مى‏خواهد اعتبار اجتماع و براى سود همه عدل اجتماعى را مى‏خواهد اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم و در نتيجه فطرت انسانى حكمى كه با الهام طبيعت و تكوين مى‏نمايد قضاوت عمومى است و هيچگونه كينه خصوصى با طبقه متراقيه ندارد و دشمنى خاصى با طبقه پائين نمى‏كند بلكه حكم طبيعت و تكوين را در اختلاف طبقاتى قرائح و استعدادات تسليم داشته و روى سه اصل نامبرده مى‏خواهد هر كسى در جاى خودش بنشيند .

4- آزادى انسان كه موهبتى طبيعى است در حدود هدايت طبيعت مى‏باشد و البته هدايت طبيعت‏بسته به تجهيزاتى است كه ساختمان نوعى داراى آنها مى‏باشد و از اين روى هدايت طبيعت احكام فطرى به كارهائى كه با اشكال و تركيبات جهازات بدنى وفق مى‏دهد محدود خواهد بود مثلا از اين راه ما هيچگاه تمايل جنسى را كه از غير طريق زناشوئى انجام مى‏گيرد مرد با مرد زن با زن زن و مرد از غير طريق زناشوئى انسان با غير انسان انسان با خود تناسل از غير ازدواج تجويز نخواهيم نمود .

مثلا تربيت اشتراكى نوزادان و الغاء نسب و وراثت و ابطال نژاد و ...

را تحسين نخواهيم كرد زيرا ساختمان مربوط بازدواج و تربيت‏با اين قضايا وفق نمى‏دهد .

5 اعتبارات سه گانه نامبرده از اعتبارات ثابته مى‏باشند