اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد دوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


مقاله پنجم

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

هيچ فنى به اندازه فلسفه به تجزيه و تحليلهاى عقلانى نيازمند نيست و فلسفه نيز با هيچ چيز ديگر به اندازه اين تجزيه و تحليلها سر و كار ندارد و همين امر موجب شده كه مسايل فلسفه بالطبع داراى يك نوع غموض و اعضال بوده باشد نيازمندى شديد فلسفه به منطق نيز از همين جا سرچشمه مى‏گيرد .

سر و كار داشتن زياد فلسفه با تجزيه و تحليلهاى عقلانى حكما و بالاخص حكماى جديد اروپا را متوجه اين نكته ساخت كه قبل از ورود در حل و فصل و تجزيه و تحليل معضلات فلسفى بايد انسان و افكار و ادراكات و طرز اعمال ذهنى و عقلانى انسان را مورد بررسى و مطالعه قرار داد تا آنجا كه بعضى يكباره معتقد شدند كه فلسفه خود انسان است .

اين توجه توجه بسيار بجا و بموقعى است و ضمنا اهميت‏شگرف و عظيم منطق را كه بخشى از اين قسمت است روشن مى‏سازد .

در اين كتاب نيز اين اصل كاملا مورد توجه و عنايت واقع شده و قبل از هر چيز ادراكات و طرز اعمال ذهنى و عقلانى انسان با يك روش مخصوص بخود اين كتاب مورد بررسى قرار گرفته و چنانكه در جلد اول ملاحظه فرموديد سه مقاله از مجموع چهار مقاله آن جلد مباحث مربوط بادراكات بود و جلد دوم نيز كه اكنون از نظر خواننده محترم مى‏گذرد مربوط بهمين قسمت است .

اين جلد مشتمل بر دو مقاله است كه يكى مقاله 5 تحت عنوان پيدايش كثرت در ادراكات و ديگرى مقاله 6 تحت عنوان ادراكات اعتبارى طرح شده است .

هر چند مقاله 5 تحت عنوان حس و عقل طرح نشده ولى نتايجى كه از مباحث‏حس و عقل و تجربه و تعقل انتظار مى‏رود از اين مقاله گرفته مى‏شود و همانطورى كه خواننده محترم آگاه است مشاجره حسى و عقلى قسمت مهم مباحثات فلسفى و منطقى و علم النفسى جديد را تشكيل مى‏دهد .

در مقاله 5 به مطالبى برمى‏خوريم كه همانطورى كه مورد توجه كامل قدما نبوده فلسفه يا منطق و علم النفس جديد نيز راهى براى آن باز نكرده يعنى تحقيقاتى كه در آن مقاله شده يك گام تازه‏اى است كه در عالم فلسفه برداشته شده .

مقاله 6 متكفل يك مبحث فلسفى نو و بى سابقه ديگرى است كه تا آنجا كه ما اطلاع داريم براى اولين بار اين مبحث در اين سلسله مقالات طرح شده و آن مبحث مربوط به تميز و تفكيك ادراكات حقيقى از ادراكات اعتبارى است و اين مطلب از مطالعه خود مقاله روشن خواهد شد .

متاسفانه با آنكه يكسال است كه از نشر جلد اول اين كتاب مى‏گذرد و اينجانب در اين مدت تا سر حد امكان و تا آنجا كه فرصت و فراغت اجازه مى‏داد كوشش كرد كه براى اين دو مقاله پاورقى بنويسد و به توضيح قسمتهايى و اضافه كردن عند اللزوم قسمتهاى ديگرى بپردازد بالاخره توفيق حاصل نشد كه مقاله 6 را به اتمام برساند .

مطابق آنچه خودم پيش‏بينى كردم تتميم آن مقاله در حدود سه ماه ديگر انتشار اين جلد را تاخير مى‏انداخت و من ميل نداشتم كه بيش از اين نشر اين جلد را به تعويق بياندازم خصوصا با بى صبرى و انتظار زيادى كه خوانندگان محترم جلد اول اين كتاب ابراز مى‏داشتند و از طرف ديگر تمام دوره اين مقالات از طرف حضرت مؤلف دام بقائه تهيه شده و بايد هر چه زودتر براى بقيه مقالات فكرى كرد و در دسترس خوانندگان علاقه‏مند اين كتاب گذاشت از اين روى با وجود آنكه قسمتهاى باقى مانده آن مقاله مشتمل بر مسايل دقيق و حساسى بود و فى الجمله يادداشتهايى هم براى آنها تهيه كرده بودم از تتميم آن صرف نظر كردم و اميدوارم كه خواننده محترم كه تا كنون به لحن اين مقالات كم و بيش آشنا شده است از خود متن مقاله بهره وافى و كافى ببرد و البته اگر بنا بشود بهمين ترتيب براى ساير مقالات پاورقى نوشته شود با در نظر گرفتن عوايق و موانعى كه تا كنون براى اينجانب بوده و هست مدت زيادى وقت لازم خواهد بود كه اين مقالات به اتمام برسد روى اين جهت‏شايد براى مقالات بعدى تصميم ديگرى اتخاذ و ترتيب ديگرى در نظر گرفته شود .

با آنكه دست‏يافتن به معماهاى فلسفى منتهاى آرزو و غايت اشتياق غريزى انسان است و موفقيت در اين راه اعماق وجدان و بطون ضمير انسان را خرسند مى‏سازد غموض و پيچيدگى طبيعى مسايل فلسفى از يك طرف و جمود و خشكى آنها يعنى بر كنار بودن آنها از مداخله عواطف و احساسات و سر و كار داشتن با منطق و تعقل محض از طرف ديگر موجب شده كه فلسفه در نظر غالب اشخاص با يك قيافه عبوس و گرفته‏اى جلوه كند .

ولى ترديدى نيست كه سبك نگارش و طرز تفهيم مطالب عامل مهمى براى آسان كردن يا دشوار ساختن مطالب محسوب مى‏شود و همانطورى كه در مقدمه جلد اول يادآور شديم در اين كتاب حتى الامكان سعى شده كه مطالب ساده و دور از اصطلاحات نامفهوم بوده و در خور فهم عموم اشخاصى باشد كه آشنايى مختصرى با فلسفه دارند .

حسن استقبال و مزيد عنايتى كه از طرف عموم علاقه‏مندان به معرفت نسبت‏به جلد اول شد مى‏رساند كه سعى ما به نتيجه رسيده است .

تذكر اين نكته لازم است كه مى‏بينيم بسيارى گمان كرده‏اند كه منظور اصلى اين كتاب فقط انتقاد و رد فلسفه مادى است لهذا ناچاريم كه مجددا در مقدمه اين جلد يادآور شويم كه هدف و مقصد اين كتاب عاليتر از اين است و اگر مقصود فقط رد فلسفه مادى و بيان انحرافات ماترياليسم ديالكتيك بود اينقدر بخود زحمت نمى‏داديم و مباحث عميق و دقيق فلسفه را طرح نمى‏كرديم .

ما در همين دو مقاله به مباحث و مسايلى برمى‏خوريم كه پيشروان فلسفه مادى بويى از آنها نبرده‏اند و كمترين فايده‏اى كه خواننده عزيز از اين دو مقاله مى‏برد اين است كه بخوبى درك مى‏كند كه ماديين فرسنگها از مرحله دورند و در اعماقى كه بزرگان فلاسفه شرق و غرب در باب افكار و ادراكات و عقل و معقول غور كرده‏اند نتوانسته‏اند وارد شوند و صدها نكته باريكتر از مو در اين مباحث هست كه ماديين بكلى از آنها بى اطلاعند .

همانطورى كه در مقدمه جلد اول گفته شد هدف اصلى اين كتاب بوجود آوردن يك سيستم فلسفى عالى بر اساس استفاده از زحمات گرانمايه هزار ساله فلاسفه اسلامى و از ثمره تحقيقات وسيع و عظيم دانشمندان مغرب زمين و از بكار بردن قوه ابداع و ابتكار است و لهذا در اين سلسله مقالات هم مسايلى كه در فلسفه قديم نقش عمده را دارد و هم مسايلى كه در فلسفه جديد حايز اهميت است طرح مى‏شود و در ضمن قسمتهايى مى‏رسد كه نه در فلسفه اسلامى و !7 نه در فلسفه اروپايى سابقه ندارد .

علم و معرفت را هيچگاه به يك زمان معين يا بر يك قوم و ملت معين وقف نكرده‏اند و اگر امتياز علم در انحصار اشخاص معين بود اين پيشرفت‏حيرت‏آورى كه امروز مى‏بينيم حاصل نمى‏شد .

وضع مخصوص تمدن امروز بشرى و از بين رفتن فاصله‏ها و باز شدن معارف شرق و غرب به روى يكديگر بهترين فرصتها را براى شخص محقق پيش مى‏آورد كه نتايج قرنها رنج و مطالعه و تحقيق را كه از راههاى مختلف بدست آمده مورد استفاده قرار داده و با بكار بردن نيروى ابداع و ابتكار راههاى تازه‏اى باز كند و بابهاى ديگرى بگشايد و همواره در چنين فرصتهايى بوده كه علم و فلسفه توانسته‏اند مراحل جديدى را طى كنند .

تهران - اسفندماه 1333 شمسى - مرتضى مطهرى

پيدايش كثرت در ادراكات

مقدمه

مبحثى كه در اين مقاله مى‏خواهيم وارد آن بشويم مانند مباحث مقالات 2 و 3 و 4 از مباحث مربوط به علوم و ادراكات بشرى است در اين مقاله از جنبه خاصى ادراكات ذهنى مورد مطالعه و تحقيق واقع شده است و آن جنبه عبارت است از بررسى در باره كيفيت‏حصول كثرت در ادراكات .

ممكن است ابتدا خواننده محترم پيش خود تصور كند كه جنبه حصول كثرت در ادراكات احتياج به بحث و تحقيق ندارد زيرا كثرت ادراكات تابع كثرت مدركات است و اينكه ما ادراكات و تصورات زيادى در ذهن خود داريم معلول آن است كه اشياء زيادى در ما وراء ذهن ما وجود دارد و چون آن اشياء واقعى خارجى كثير و متعددند و هم آنها هستند كه در اثر بر خورد ويژه با قواى ادراك كننده ادراكات را توليد مى‏كنند قهرا و جبرا منشا پيدايش ادراكات كثيره مى‏شوند ولى ما نظر خواننده محترم را جلب مى‏كنيم كه در اين مقاله نظر به اين قسم كثرت در ادراكات نيست زيرا اين قسم كثرت در ادراكات بالذات مربوط بكثرت مدركات خارجيه است و بالتبع مربوط بادراكات است .

آنچه در اين مقاله در باره آن بحث و تحقيق مى‏شود كثرتهايى است كه بالذات مربوط بخود ادراكات است و ربطى بكثرت واقعى مدركات ندارد و به عبارت ديگر آن كثرتى كه مورد توجه خواننده محترم است‏يعنى كثرتى كه ادراكات بواسطه كثرت مدركات دارند از جنبه انفعالى ذهن سرچشمه مى‏گيرد و اما آنچه مورد بحث و تحقيق اين مقاله است كثرتهايى است كه از جنبه فعاليت ذهن ناشى مى‏شود و عامل اصلى آن تكثير خود ذهن است .

در ضمن تشريح كيفيت‏حصول كثرت در ادراكات راه حصول ادراكات يعنى اينكه ادراكات و تصورات از چه مجرايى وارد ذهن مى‏شود و همچنين حدود توانايى ذهن در كسب مجهولات و اينكه در چه حدودى ذهن بشر قدرت مداخله و قضاوت دارد نيز تشريح مى‏شود .

هر چند در اين مقاله تحت عنوان حس و عقل بحثى نشده ولى نتيجه‏اى كه از بحث‏حس و عقل انتظار مى‏رود از مباحث مختلف اين مقاله مى‏توان گرفت زيرا در ضمن مطالب اين مقاله تشريح مى‏شود كه چه سنخ ادراكات است كه ذهن مستقيما از راه يكى از حواس خارجى يا داخلى از يك پديده‏اى صورت گيرى و عكس بردارى مى‏نمايد و چه سنخ ادراكات است كه از اين قبيل نيست و ذهن از غير راه احساس مستقيم به آن ادراكات نايل مى‏شود .

از آنجايى كه نه در فلسفه قديم و نه در فلسفه و روانشناسى جديد سابقه ندارد كه تحت عنوان كيفيت پيدايش كثرت در ادراكات ذهن و ادراكات ذهنى مورد نقادى و تجزيه و تحليل قرار بگيرد ممكن است ابتدا تا اندازه‏اى مطالب اين مقاله با ذوق خواننده محترم غير مانوس جلوه كند ولى ما در پاورقى‏ها سعى مى‏كنيم مطالب را با اصطلاحات و مطالبى كه اذهان خوانندگان محترم با آنها مانوس است تقريب و تفهيم كنيم و مخصوصا هر جا كه با نظريات فلاسفه جديد تماس پيدا مى‏شود تا آنجا كه مقدور ما است و با وضع اين مقاله متناسب است در تقريب و مقايسه و قضاوت و انتقاد سعى بيشترى مى‏كنيم .

همانطورى كه در مقدمه مقاله چهار گفته شد مسايل مربوط به علم ادراك چه در فلسفه قديم و چه در فلسفه و علوم جديد بسيار حايز اهميت است و بالخصوص فلاسفه و محققين اروپايى در چهار قرن اخير بيشتر همت‏خويش را صرف تحقيق در اين مسايل كرده‏اند به طورى كه مى‏توان گفت‏سه مسئله زير: 1- ارزش معلومات 2- راه حصول علم 3- تعيين حدود علم محور مسايل فلسفى اروپا بشمار مى‏رود و همانا اختلاف نظر در مسئله اول است كه فلاسفه را از سوفسطائيان و جزميون را از شكاكان جدا كرده است و اختلاف نظر در مسئله دوم است كه دانشمندان اروپا را بدو دسته مهم عقليون و حسيون منقسم و مشاجره عظيمى بين دو دسته به پا كرده است و اختلاف نظر در مسئله سوم است كه عقايد و نظريات دانشمندان را در باره فلسفه تعقلى كه بارزترين مصداقش فلسفه اولى متافيزيك است و قدما آنرا علم كلى و فلسفه حقيقى مى‏خواندند مختلف كرده است‏به طورى كه گروهى تحقيق در اين فن و قضاوت در باره مسايل مربوط به آن را نفيا و اثباتا از حدود توانايى ذهن بشر خارج دانسته‏اند و گروهى بر عكس اين فن را يقينى‏ترين و بى نيازترين فنون دانسته‏اند .

از سه مسئله بالا مسئله اول در مقاله 4 تحقيق شد و دو مسئله ديگر به اضافه يك رشته مطالب اساسى ديگر در ضمن مطالب اين مقاله تحقيق مى‏شود و براى اينكه خواننده محترم سابقه ذهنى كافى داشته باشد و مورد گفتگو را در اين دو مسئله دريابد به شرح ذيل مى‏پردازيم