ادراك حسى از ديدگاه ابن سينا

محمدتقى فعالى

- ۱۱ -


مسئله 3- محدوديت هاى حس

اين محدوديتها به معناى عام آن شامل موارد متعددى است كه ذيلا ذكر مى‏شود:

يك : شيخ‏رحمه الله بين معرفت و علم تفاوت قائل شده مقام علم را از معرفت‏بالاترمى‏داند از سوى ديگر قائل است كه حس فقط مفيد معرفت است نه علم.

«والحواس هي الطرق التي تستفيد منها النفس الانسانية‏المعارف.» (1) .

يا اين كه فرمود :

«الحس طريق الى معرفة الشي‏ء لا الى علمه.» (2) .

در ادامه و در پاسخ به اين كه علم نتيجه چيست؟ بيان مى‏كند:

«وانما نعلم الشي‏ء بالفكرة والقوة العقلية وبها نقتنص المجهولات‏بالاستعانة عليها بالاوائل.» (3) .

بنابراين، حس به انسان معرفت مى‏دهد و عقل و فكر به او علم.

آيا اين تنها بيان يك اصطلاح است‏يا فرقى جوهرى بين حس و فكر ديده شده‏است كه نتيجه آن دو را مختلف مى‏كند آن چه از فحواى كلمات شيخ‏رحمه الله به دست‏مى‏آيد اين كه قدر مسلم اين است كه علم نزد وى به قضاياى مكتسب و غير اولى‏اطلاق مى‏شود در عبارت اخير بديهيات را سبب حصول علم دانست و علم رانتيجه ترتيب قياس معرفى كرد، زيرا از مقدمات اولى با تشكيل قياس، مجهول‏استخراج مى‏شود اين استنتاج نتيجه‏اى جز علم به معناى مكتسب در بر ندارد،همچنين در فن برهان تصريح مى‏كند (4) كه مراد ما از علم اولا: علم تصديقى است و ثانيا:مكتسب باشد لذا تصورات و نيز تصديقات غير مكتسب خارج مى‏شود، از طرف‏ديگر علمى كه تصديق باشد و نظرى، خود متكى بر اوايل است و با فكر و تعقل به‏دست مى‏آيد همچنين اين گونه امور كلى خواهند بود.

آن چه مقابل علم بدين معناست دو امر مى‏باشد: قضيه غير مكتسب ياتصديقات بديهى و تصورات پس حس كه مفيد معرفت است نه علم به يكى از اين‏دو معنا مى‏باشد مؤيد معناى اول اين است كه فلاسفه محسوسات را يكى ازبديهيات دانسته‏اند و لذا مى‏تواند از مبادى برهان باشد.

در هر صورت هر يك از دو معناى فوق باشد محصول آن امرى جزئى خواهدبود پس معرفت‏يعنى تصورى جزئى يا تصديق بديهى شخصى، شايد بتوان‏اصطلاح معرفت را از همين جا به تصديقات و قضاياى بديهى به طور كلى تعميم‏داد هر چند غير محسوس باشد.

دو : حس به كنه امور نمى‏رسد و بر حقايق واقف نمى‏گردد; در التعليقات‏مى‏فرمايد: (5) اگر ما اشيا را از راه اسبابشان شناختيم حقايق آن‏ها را شناخته‏ايم ولى‏معمولا شناخت ما از راه اسباب نبوده بلكه از طريق حواس به آن‏ها معرفت پيدامى‏كنيم پس حس به حقيقت‏شى‏ء نايل نمى‏شود تنها نتيجه آن معرفت است همچنين‏مى‏گويد:

«الانسان لايعرف حقيقة الشي‏ء البتة لان مبدا معرفته للاشياء هوالحس.» (6) .

در دانشنامه علائى بعد از آن كه كيفيت انتزاع صور حسى را توضيح داد چنين نتيجه‏مى‏گيرد كه چون صور حسى همراه با غواشى مادى است و مجرد نتواند بود پس حس‏به حقيقت امر نايل نمى‏شود:

«پس حس نتواند حقيقت مردمى وصورت مردى مرد پذيرفتن‏بى‏فضولهايى كه از مادت آيد.» (7) .

لذا حقيقت‏شى‏ء همان ماهيت مجردى است كه لخت و عريان و مقشر بوده ازجميع عوارض و امور مادى و خود ماده برى شده باشد، علم به حقيقت‏شى‏ء يا ازطريق اسباب آن و يا از راه تعقل قابل حصول است.

اگر حس به حقيقت نمى‏رسد پس با آن تنها ظواهر و قوالب قابل تحصيل است‏چنان كه ملاصدرارحمه الله فرمود:

«ان الحس لاينال الا ظواهر الاشياء وقوالب الماهيات دون حقايقهاوبواطنها.» (8) .

ايشان نيل به حقيقت را اين گونه مى‏داند كه قوه عاقله عالمى عقلى گردد و با آن‏مصداقا متحد شده عقل بسيط گردد، ولى وصول به صور به دو صورت خواهد بود:يكى از راه تجزيه و تحليل كه آن چه بعد از حذف باقى مى‏ماند حقيقت نوعى‏ماهيت است و دوم از طريق تركيب معانى بوده تا مفهوم نوعى كه وحدت جمعى‏دارد و حقيقت‏شى‏ء است‏به دست آيد. از اين جاست كه شيخ‏رحمه الله مى‏گويد: (9) حس‏فقط درك مؤلفات و مصاحبت دو شى‏ء مى‏كند و دركى از ارتباط ذاتى و رابطه‏عليت‏بين آن دو ندارد، همچنين كثرت مشاهده از راه حس در تجربه به انسان به‏تنهايى قضيه كلى و يقينى نمى‏دهد و اين نيازمند بيانى برهانى است تا به كشف‏علت‏برسد لذا حس، درك عليت نيز ندارد همان گونه كه ساير مفاهيم فلسفى يامنطقى را مدرك نيست اينگونه امور و كلا معقولات ثانيه تنها از راه تعقل و با كاوشى‏عقلى قابل حصول است‏بنابراين كسى كه تنها به حس تمسك جويد نظير هيوم حق‏دارد كه با آن به كشف رابطه على - معلولى نرسد.

سه : محسوس از اين جهت كه محسوس است فساد دارد، (10) زيرا از جمله شرايط‏احساس حضور ماده بود حال اگر ماده زايل گردد اين احساس نيز از بين مى‏رود، به‏ديگر سخن، حس حادث است :

«والاحساس بالحقيقة هو ان ندرك شيئا حادثا لم ندركه قبله وهوادراك بعد ان لم ندرك.» (11) .

بنابراين، احساس امرى ثابت و باقى نيست‏با غيبت ماده زايل مى‏گردد به‏خلاف عقل كه چون مجرد است هيچ گونه تغيير و تبديلى در آن راه ندارد ولى‏احساس چون پاى بند ماده است نيازمند مقدمات مادى و زوال‏پذير مى‏باشد وثبات و بقايى ندارد همان گونه كه لذت حسى نيز ناپايدار است و از اين رو لذات‏اخروى چون عقلانى و مجردند ثبات و دوام دارند.

چهار: در بخش اول گذشت كه حس و امور محسوس شاغل نفسند و صارف آن‏يعنى نفس را از شعور خود و نيز از تعقل كليات باز مى‏دارند، شيخ‏رحمه الله اين مطلب رابه كرات اشاره مى‏كند:

«ان جوهر النفس له فعلان، فعل له بالقياس الى البدن وهو السياسة‏وفعل له بالقياس الى ذاته والى مبادئه وهو الادراك بالعقل، وهمامتعاندان متمانعان، فانه اذا اشتغل باحدهما انصرف عن الاخر،ويصعب عليه الجمع بين الامرين. وشواغله من جهة البدن هي:الاحساس والتخيل والشهوات والغضب والخوف والغم والفرج‏والوجع. وانت تعلم بانك اذا اخذت تفكر في معقول تعطل عليك كل‏شي‏ء من هذه الا ان تغلب هي النفس وتقسرها رادة اياها الى جهتها.وانت تعلم ان الحس يمنع النفس عن التعقل.» (12) .

در الاشارات والتنبيهات علت اين كه نفس بيشتر به امور حسى مشغول است راغواشى حسى ذكر مى‏كند. (13) و تجربه هم مؤيد همين مطلب مى‏باشد. نتيجه آن كه حس‏با تمام اهميتى كه در معارف بشرى دارد، خود حدود و ثغورى داشته كه بايد به آن‏هاتوجه شود و نمى‏بايست آن را همه كاره و مطلق پنداشت، زيرا اولا: تمام معلومات وادراكات از حس نيست و حس تنها يكى از منابع تامين كننده معلوم مى‏باشد، ثانيا:حس تنها معرفت مى‏دهد و نه علم و علم محصول فكر وتعقل است، ثالثا: حس به‏ظاهر و قالب دسترسى دارد و باطن و حقيقت‏شى‏ء از قلمرو آن خارج است، رابعا:احساس ثبات و بقايى نداشته زوال‏پذير است، خامسا: با تعقل و علم حضورى‏سازگار نبوده صارف از آن هاست، لذا مى‏بينيم كه جناب شيخ‏رحمه الله شان و مقام هر قوه‏اى‏را با توجه به حد آن بدان مى‏دهد و افراط نكرده است. ايشان به برخى حس‏گراهاخرده مى‏گيرد كه چرا محسوس را با مدرك يكى دانسته، غير حس را منكرند و بانقض ادراك كلى و اين كه خود حس محسوس نيست و نيز اين كه امورى مثل عشق‏محسوس نيست‏بر آن‏ها طعن مى‏زند. (14) .

مسئله 4- آيا حس تنها منبع است؟

از مباحث پيشين مى‏توان امورى را استنتاج كرد:

يك: شيخ‏رحمه الله براى عقل اصالت قائل است و آن را فرع حس نمى‏داند; به عبارت‏ديگر، كليات همانند سكه ساييده شده نيست، تا اين كه صورت حسى نازل باشندبلكه عقل خود مستقل بوده داراى تصوير معانى، تركيب و تاليف كليات و جنس وفصل است چه در تصورات و چه در تصديقات.

از سوى ديگر، ذهن واجد دسته ديگرى از معقولات غير از معقولات اولى است‏كه اگر شان آن‏ها در شناخت جهان بيش از حس نباشد كم تر از آن نيست، خواجه‏رحمه الله‏از اين دسته تحت عنوان «ثواني المعقولات‏» ياد مى‏كند چنان كه مشاهده شد كه‏شيخ‏رحمه الله مفاهيم منطقى نظير مفهوم قضيه، قياس، حمل، وضع و... را از عوارض‏ذهنى ماهيات دانست; يعنى بعد از آن كه مفاهيم ماهوى به ذهن آمدند اين مفاهيم‏در ذهن داراى خواص ذهنى مى‏شوند كه عبارت از معقولات ثانيه منطقى است نيزذهن مى‏تواند با ديدگاه و مقايساتى به مفاهيمى ديگر معين معقولات ثانيه فلسفى‏كه عروضشان ذهنى و اتصافشان خارجى است، نايل گردد كه شيخ‏رحمه الله اين ها رافيض و الهام الهى دانست اين گونه مفاهيم عقلى اند و حس در پيدايش آن‏ها نقشى‏مستقيم ندارد و تنها موضوع تهيه مى‏كند و گرنه ساختن و پرداختن اين گونه مفاهيم‏بالاصاله كار عقل است و از اين روست كه عقل بعد از نيل به اين امور مى‏تواندنردبان حس را عقب زند و از آن بى‏نياز گردد.

دو : از ديگر منابع تامين كننده علم، علم شهودى است، شيخ‏رحمه الله علم نفس به‏صور قريب را بى‏واسطه و حضورى دانست، (15) همچنين علم نفس به خود و شعورذات را با خود نفس ممكن و ميسر دانست البته علم حضورى در فلسفه اسلامى‏معاصر جايگاه و نقش خود را يافته سنگ بناى شناخت معرفى شده است. (16) بنابراين مى‏توان در نهايت‏سه منبع اساسى جهت تامين علوم و معارف بشرى ازكلمات شيخ‏رحمه الله استحصال كرد: حس، عقل و علم شهودى كه دو قسم آن مربوط به‏علم حصولى است:

استاد شهيد مرتضى مطهري بعد از بررسى و نقادى ديدگاه هاى فلاسفه غرب به‏ويژه هيوم، كانت و هگل، و با ارائه نظر فلاسفه اسلامى جمعا سه نظريه عرضه‏مى‏دارد (17) :

اول : برخى مفاهيم ذهنى از حس اخذ شده و بعضى ديگر جزء ساختمان عقلندو هيچ ارتباطى به فرآورده‏هاى حسى ندارند آن‏ها از خارج مى‏آيند و اين هم درخود ذهن هست اين دو با هم توام شده از تركيب آن‏ها معرفت و شناخت‏به وجودمى‏آيد اين نظريه مربوط به كانت است.

دوم : هر چه در ذهن است همان است كه مستقيما از حس آمده است و ذهن‏فقط مثل حوضى است كه از اين نهرها سيراب مى‏شود و عقل فقط آن‏ها را تجزيه ياتركيب كرده تعميم مى‏دهد. اين نظريه مربوط به حسيون غرب نظير هيوم است.

سوم : نظريه فلاسفه اسلامى است كه قائلند عقل و ذهن هيچ مفهومى كه جزءساختمانشان باشد ندارند، از سوى ديگر كار عقل هم محدود به تجزيه و تركيب‏فرآورده‏هاى حسى نيست‏بلكه واجد يك سلسله معانى جديد به نام معقولات ثانيه‏است كه آن‏ها را با انتزاع به دست مى‏آورد.

بنابراين صحيح نيست كه پنداشت (18) ديدگاه شيخ‏رحمه الله اين است كه حس تنها منبع‏علوم است، بلكه حس تنها يكى از منابع است هر چند شروع كار ذهن با حس است.

حال با توجه به مطالب فوق اگر احيانا تعبيرى مخالف از شيخ‏رحمه الله ديده شد وجه‏توجيه آن روشن مى‏شود، تنها در يك مورد - تا آن جا كه نگارنده بررسى كرده است -وجود دارد كه شيخ‏رحمه الله چنين مى‏فرمايد:

«الادراك انما هو للنفس وليس الا الاحساس بالشي‏ء المحسوس‏والانفعال عنه.» (19) .

شايد بتوان گفت معناى عبارت فوق اين است كه كليات و امور عقلى به حس‏منتهى شده نقطه شروع حس است، چنان كه فرمود:

«مبدا معرفته لاشياء هو الحس.» (20) .

يا اين كه ادراك جسمانى - به معناى مادى بودن يا مقدمه جسمانى داشتن -منحصر در حس است‏شاهدش اين كه در ادامه تعليل به انفعال كرده است، مؤيدتوجيه اول اين كه شيخ اشراق‏رحمه الله با آن همه تاكيد نسبت‏به علم اشراقى و شهودى‏مى‏فرمايد:

«جميع علومنا منتزعة عن المحسوسات.» (21) .

علامه قطب‏رحمه الله در شرح اين جمله مى‏فرمايد چون در ابتداى امر، نفس و ذهن ازعلوم خالى بود، ذهن با حس شروع مى‏شود.

مسئله 5- آيا حس مفيد تصور است‏يا تصديق؟

اين مسئله يكى از اهم و ادق مسائل باب است و غورى عميق و فحصى دقيق‏مى‏طلبد و در اهميت آن همين بس كه ملاصدرارحمه الله رساله مستقل و دقيقى به نام‏رسالة التصور و التصديق در اين زمينه نگاشته است.

آن چه اجمالا مى‏توان گفت اين كه سخن در اين زمينه را مى‏توان در چهار قلمروو محدوده مطرح ساخت:

الف - تصورات: حس قطعا مفيد تصور مى‏باشد، در مباحث‏سابق ديديم كه‏شيخ‏رحمه الله فرمود: حس به نفس تصورات جزئى وارد مى‏كند، اين صور جزئى حسى‏در خزانه خيال نگهدارى مى‏شود و از آن جا كه حس مشروط به حضور ماده است‏تصورات آن جزئى اند از طرف ديگر تصورات كلى اساسا از حيطه حس خارج بوده‏مربوط به عقل است، زيرا مدرك كليات، عقل مى‏باشد گرچه تصورات كلى با نحوى‏تجريد از حس به دست مى‏آيد بنابراين حس بنفسه مفيد تصورات جزئى است ومعد معقولات كلى عقلانى، نتيجه آن كه بى ترديد، حس تصورزاست.

ب - تصديقات عقلى: همچنين شكى نيست كه برخى تصديقات كه عقل در آن‏حاكم است‏به انحاى گوناگون ناشى از حس است همان گونه كه گذشت عقل درتصديقاتش به گونه‏هاى اكتساب بالعرض، اكتساب از راه تجربه، اكتساب از راه‏تواتر، اكتساب از راه قياس جزئى و اكتساب از راه استقرا از حس منتفع و بهره‏مندمى‏شود، فرمود:

«نقول ان تصديق المعقولات يكتسب بالحس على وجوه... فهذه هي‏الانحاء التى لاستفادة العقل علما تصديقيا بسبب من الحس.» (22) .

علت اين كه اين ها را تصديقات عقلى محسوب كرده‏اند روشن است چون درهر يك عقل به گونه‏اى دخالت دارد حتى در اين نيز شكى نيست كه قضاياى‏محسوسه اگر كلى بيان شوند مثل «كل نار حارة‏» كليت اين قضيه به مدد عقل است وحس فقط معد است كه نفس به واسطه عقل حكمى كلى كند:

«اما الحكم بان كل نار حاره فحكم عقلى استفاده العقل من‏الاحساس بجزئيات ذلك الحكم.» (23) .

ج - تصديقات وهمى: شيخ‏رحمه الله مى‏فرمايد: (24) در مورد محسوسات حكمى در باب‏معانى مربوط به آن‏ها مى‏شود كه اين خود به دو نحو است: يكى اين كه معانى درطبيعت‏خود محسوس نيستند نظير عداوت و محبت، در اين زمينه حس چه درتصور و يا در تصديق نقشى ندارد و معانى را وهم، ادراك كرده سپس به آن‏ها حكم‏مى‏كند.

گونه دوم اين است كه گاه اين معانى محسوس اند ولى زمانى كه حكم مى‏شود به‏حس نيامده‏اند مثل اين كه شى‏ء زردى را ديده حكم به شيرينى آن مى‏كنند حال‏آنكه شيرينى آن را در زمان حكم به حس نياورده‏ايم هر چند از جنس محسوسات‏است چنين حكمى نيز حكمى حسى نبوده، و هم حاكم به آن است.

د - تصديقات حسى: حال اگر تصديقى داشته باشيم كه اولا جزئى است و ثانياموضوع و محمول آن هر دو محسوس اند و ثالثا هر دو در زمان حكم احساس‏شده‏اند، در اين صورت موضوع و محمول از آن جهت كه دو امر تصورى‏اند،تصورى حسى مى‏باشند و از اين جهت محذورى نيست آن چه بعد از ذكر مطالب‏فوق محل بحث است اين كه در اين گونه تصديقات حكم حسى وجود دارد ياخير؟ به عبارت ديگر آيا حس غير از اين كه مفيد تصور است موجب وموقع تصديق‏نيز هست؟

مى‏دانيم كه از جمله قضاياى بديهى محسوسات يا مشاهدات است كه ما به‏منظور روشن شدن جايگاه آن در بين قضايا نمودار قضايا از نظر شيخ‏رحمه الله را ترسيم‏مى‏كنيم. (25) .

شيخ‏رحمه الله در اين نمودار سى نوع قضيه را معرفى مى‏كند.

بنابراين محسوسات از جمله قضاياى بديهى والواجب قبولها مى‏باشد كه قسيم‏بديهيات اوليه يا اولياتند، تعريف محسوسات چنين است:

«اما المشاهدات فكالمحسوسات فهي القضايا التي انما استفيدالتصديق بها من الحس مثل حكمنا بوجود الشمس وكونها مضيئة‏وحكمنا بكون النار حارة فكقضايا اعتبارية بمشاهدة قوى غيرالحس مثل معرفتنا بان لنا فكرة وان لنا خوفا وغضبا وانا نشعربذواتنا وبافعال ذواتنا.» (26) .

بنابراين محسوسات سه دسته‏اند: دسته‏اى را با حس ظاهر مى‏يابيم، دسته‏اى‏ديگر را با حس باطن كه آن را قضاياى اعتباريه نامند و دسته سوم را با خود نفس وبدون آلت مى‏يابيم.

از سوى ديگر درباره محسوسات چنين فرمود كه در تصديق به آن‏ها از حس‏استفاده شده است، در النجاة بيان داشت:

«المحسوسات هي امور اوقع التصديق بها الحس كقولك الثلج‏ابيض‏». (27) .

همچنين در مجربات در ايقاع تصديق حس و قياس را شريك مى‏داند.» (28) .

در زمينه انتفاع نفس از حس در تجربه فرمود:

«الثالث تحصيل المقدمات التجربية وهو ان يوجد بالحس محمولالازما الحكم لموضوع لازما الايجاب او السلب او تاليا موجب‏الاتصال او مسلوبة او موجب العناد او مسلوبة غير مناف له.» (29) .

بنابراين با حس، محمول لازم - چه ايجابى و چه سلبى - و نيز تالى لازم يافت‏مى‏شود لذا با حس هم شى‏ء محمول يا تالى و هم محمول و تالى بودن آن و هم لازم‏داشتنش به دست مى‏آيد، هر چند اين يافتن‏ها به وسيله حس يكسان نيست.

پيداست كه تعابير مختلف است و پاسخ سؤال اصلى را نمى‏دهد به ياد داريم كه‏سؤال اصلى اين بود كه مثلا در قضيه اين برف سفيد است‏حس، تصور موضوع وتصور محمول را به نفس القا مى‏كند در اين قضيه جز اين دو تصور، تصديق وحكمى نيز وجود دارد آيا اين حكم را حس مى‏دهد و يا اين كه حس تنها با ارائه دوتصور، نفس را مستعد مى‏سازد تا خود حكم كند; به عبارت ديگر در قضاياى‏محسوس آيا حكم از حس است‏يا فقط مى‏توان گفت‏حكم حسى است‏به معناى‏اين كه اجزاى آن از حس مكتسب اند. پاسخ اين پرسش دقيق در گرو بررسى سه‏مسئله ديگر است: يكى اين كه ماهيت تصور و تصديق چيست؟ دوم اين كه قضيه‏چند جزء دارد و سوم اين كه حاس چيست؟

اجمالا بايد گفت: بيان شد كه به نظر شيخ‏رحمه الله حاس حقيقى نفس است، ديگر آن‏كه استاد شهيد مرتضى مطهرى به شيخ‏رحمه الله نسبت مى‏دهد (30) كه ايشان قائل است‏قضاياى موجبه و سالبه داراى چهار جزء اند: تصور موضوع، تصور محمول، نسبت‏حكميه و حكم، هر چند علامه طباطبايى‏رحمه الله نسبت‏حكميه را جزء ماهيت قضيه‏ندانسته آن را لازمه خارجى حكم عقلى مى‏دانند (31) بنابراين در هر قضيه حكم وجوددارد و قضيه از اين جهت كه قضيه است، نمى تواند فاقد حكم باشد. (32) .

حال اين حكم آيا در محسوسات امرى حسى است‏يا فعل نفس است. شايدبتوان بر اساس سخنان غير واضح شيخ‏رحمه الله چنين استنباط كرد كه حكم اساسا مربوطبه نفس و عقل مى‏باشد و حس تنها باالقاى تصورات و نسبت‏بين آن‏ها نفس رامستعد مى‏سازد تا حكم به ثبوت يكى براى ديگرى يا سلب يكى از ديگرى كند. شيخ‏رحمه الله در باب حكم كردن در قضايا معمولا مى‏فرمايد: «انا قد نحكم‏» شاهد ديگرآن كه شيخ اشراق‏رحمه الله كه معمولا در اين زمينه‏ها از شيخ پيروى مى‏كند در موردمحسوسات صريحا مى‏فرمايد :

«وليس له - اي للحس - حكم بل الحكم للعقل بما ادرك الحس وادى‏اليه.» (33) .

شاهد ديگر اين كه جناب شيخ‏رحمه الله خيال را كه تالى تلو حس است موجب وموقع‏تصديق نمى‏داند. (34) .

اصول فلسفه و روش رئاليسم درباره ماهيت‏حكم مى‏گويد: «حكم داراى دوجنبه است: از يك جهت صورتى است كه واقع و نفس الامر را ارائه مى‏دهد ووجود خارجى ارتباط محمول را با موضوع منكشف مى‏سازد، از اين جنبه بايد او راعلم حصولى و صورت ذهنى و كيفيت انفعالى بدانيم، و از طرف ديگر علاوه بر اين‏جنبه، جنبه خاص ديگرى دارد كه از آن جنبه، وجودش قياسى نيست و به حسب‏نحو وجود خود (نه به تبع مكشوف) از ساير نفسانيات امتياز دارد و از آن جنبه‏است كه به آن نام اقرار و اذعان و حكم مى‏دهيم و از آن جنبه، فعلى است نفسانى‏كه صورت امرى خارجى نيست و در رديف ساير امور نفسانى قرار مى‏گيرد. (35) .

همچنين علامه طباطبائى‏رحمه الله در اين زمينه مى‏فرمايند: (36) آن چه حس بدان نايل‏مى‏شود صور اعراض خارجى است نه تصديق به ثبوت يا سلب آن‏ها بلكه تصديق‏فقط مربوط به عقل است; بدين گونه كه حس تصوراتى به نفس مى‏دهد و عقل بين‏آن‏ها حكم به سلب و ايجاب مى‏كند، زيرا مفاد تصديق اين است كه شى‏ء در خارج‏ثابت هست‏يا نيست و اين حكم از افعال نفس يا عقل است نه حس، زيرا گذشت‏كه حس اثبات جهان خارج يا نفى آن نمى‏كند.

نتيجه آن كه در قضاياى محسوسه يا مشاهدات، نفس حكم از حس نيست (37) وحس از آن جهت كه حس است القا و ايقاع حكم نمى‏كند، بنابراين حس فقط مفيدتصور است و حداكثر موافات و مصاحبت‏بين دو امر را به دست مى‏دهد و نه بيش‏از اين. نتيجه ديگر اين كه خطا در حس راه ندارد، زيرا خطا مخصوص جايى است‏كه حكم و تصديق در ميان باشد و ارتباطى با خارج پيدا كند و اين در مورد حس‏بى‏مورد خواهد بود. البته اين بحث نيازمند تامل و دقتى بيش از اين است.


پى‏نوشتها:

1) التعليقات، ص 23 و 82.

2) همان، ص 148.

3) التعليقات، ص 148.

4) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 296.

5) التعليقات، ص 77.

6) همان، ص 82.

7) دانشنامه علائى، ص 103.

8) اسفار، ج 3، ص 367.

9) الشفاء، الالهيات، ص 270; تعليقات بر الهيات شفا، ص 6.

10) التعليقات، ص 26.

11) همان، ص 77.

12) كتاب النفس، ص 195، 196، 153 و 210; النجاة، ص 368 و 380; المبدا و المعاد ص 129.

13) الاشارات والتنبيهات، ج 2، ص 395.

14) همان، ج 3، ص 2 - 9.

15) تعليقه بر شرح منظومه حكمت‏سبزوارى، ص 477.

16) آموزش فلسفه ج 2، ص 152 به بعد.

17) شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 333 و ج 3، ص 283 به بعد; و ر.ك : فلسفه، ص 379 - 392.

18) شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 329.

19) التعليقات، ص 23.

20) همان، ص 82.

21) حكمة‏الاشراق، ص 278.

22) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 222 و 224.

23) الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 216.

24) كتاب النفس، ص 147 و 148.

25) الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 212 - 227.

26) الاشارات والتنبيهات، ج 1، ص 215.

27) النجاة، ص 113.

28) همان، ص 113.

29) النجاة، ص 372; كتاب النفس، ص 197.

30) اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 44 - 48.

31) نهاية الحكمه، ص 251.

32) آگاهى و گواهى، ص 45 به بعد; آموزش فلسفه، ج‏1، ص 165.

33) حكمة‏الاشراق، ص 120.

34) كتاب النفس، ص 171.

35) اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 52.

36) نهاية‏الحكمه، ص 262.

37) نظرية‏المعرفة، ص 40- 41.