ادراك حسى از ديدگاه ابن سينا

محمدتقى فعالى

- ۱۰ -


مسائل احساس

مقدمه : تاكنون اركان سه‏گانه احساس و جسمانى بودن آن بررسى شد حال اگردر سخنان شيخ‏رحمه الله نيك بنگريم مى‏توان مسائل مهمى در زمينه احساس استنباطكرد و يا معضلاتى را كه امروزه در باب احساس مطرح است‏به وى عرضه داشت وپاسخ آن‏ها را به دست آورد. البته حق مطلب اين است كه بدين منظور كتابى مستقل‏نگاشت لكن در حد امكان و ظرفيت‏بدان پرداخته مى‏شود. اين تذكر، لازم است كه‏بسيارى از اين مسائل تحت عنوانى خاص و به طور مستقل در كلمات شيخ‏رحمه الله‏مطرح نشده بلكه بايد آن‏ها را با دقت‏بررسى و مطالعه نمود و از گوشه و كنار ولابلاى عبارت‏ها، مسائل و ديدگاه هاى ايشان را بيرون كشيد و به آن شكل و هيئتى‏جديد داد و حتى مى‏توان بر اين اساس تئورى و مدل ارائه كرد.

مسئله 1 - قبل از حس

صورت مسئله اين است كه آيا نفس مرحله‏اى دارد كه حس به هيچ نوعش در آن‏مرحله نباشد و اگر چنين مرحله‏اى وجود دارد و حسى نيست پس چه هست؟

از نظر شيخ (1) ذهن در ابتدا بالقوه است‏يعنى به صورت بالفعل ذهنى وجودندارد، زيرا ذهن با ذهنيات ساخته مى‏شود چنان كه خارج با خارجيات; به عبارت‏ديگر، در خارج دو امر منفك از يكديگر وجود ندارد يكى خارج و ديگرى امورخارجى بلكه آن چه جهان خارج را مى‏سازد دقيقا خارجيات است‏به گونه‏اى كه اگرفرضا در خارج هيچ امرى موجود نباشد در اين صورت خارج هم نخواهيم داشت.همين گونه است ذهن زيرا در عالم ذهن نيز دو چيز يكى ذهن و ديگرى امور ذهنى‏وجود ندارد بلكه به هر ميزان امور ذهنى موجود باشد به همان اندازه ذهن خواهيم‏داشت و ذهن كسى اوسع است كه معلوماتش بيش باشد به تعبير دقيق تر نفس‏كسى سعه بيش دارد كه انديشه‏هايش افزون باشد [از سعه، وسعت وجودى ومعناى فلسفى آن مراد است] به هر حال ذهن در ابتداى امر، خلو و خالى است وهيچ صورتى چه محسوس و يا غير محسوس در آن موجود نيست و نفس تنها واجداستعداد احساس و ساير ادراكات است كه برخى استعداد قريب و بعضى بعيدند;به ديگر سخن در مرحله هيولايى است و به اصطلاح «عقل بالقوه‏» يا «عقل‏هيولايى‏» مى‏باشد. بدين سبب آن را هيولايى مى‏نامند كه با هيولى مشابهتى دارد ووجه تشابهشان در اين است كه هر دو استعداد و قابليت پذيرش صور دارند.

اين مرحله به طور تدريجى و با حصول و پيدايش صور ادراكى به فعليت‏مى‏رسد، لذا ذهن از حس شروع مى‏شود: «لان مبدا معرفته بالاشياء هو الحس‏» (2) ازحس به خيال و از آن جا به عقل رسيده زمينه تعقل كليات فراهم مى‏شود و از اين‏طريق قضايا و اقيسه به وجود مى‏آيند پس با ايجاد شدن اولين صورت حسى درنفس كودك، نطفه ذهن بسته مى‏شود و از اين روست كه نفس در ابتداى راه استعدادمحض بوده همانند لوح (3) نانوشته است.

اساسا اين نظريه مورد وفاق عموم فلاسفه اسلامى است و ريشه آن به كلمات‏ارسطو باز مى‏گردد، ملاصدرارحمه الله از ارسطو معلم اول و نيز از فارابى معلم ثانى، همين‏راى را نقل كرده خود بدان معتقد مى‏شود. (4) .

همچنين شيخ اشراق‏رحمه الله، نفس را در ابتداى امر خالى از علوم دانسته، شروع‏دانش را با حس مى‏داند :

«الانسان في مبدا امره خال عن العلوم لكن بواسطة احساسه‏بالجزئيات المذكورة يتنبه لامور مشترك بينها ولامور يخالف بعضهابعضا وبسبب ذلك يحصل له علوم كلية هي تصورات اوتصديقات.» (5) .

آن چه گفته شد در زمينه شروع و آغاز بود اما نسبت‏به پايان، شيخ‏رحمه الله مى‏فرمايد:امور مكتسب براى انسان هيئتى خاص ايجاد مى‏كند كه با وى همراه بوده با آن‏محشور مى‏شود. (6) .

البته نظريات و ديدگاه هاى ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه معمولا از سوى‏فلاسفه غربى ابراز مى‏شود; مثلا كانت معتقد به مقولات دوازده‏گانه است كه عقل‏از ابتدا در ساختمان و نهاد خود واجد آن‏ها بوده است نه اين كه آن‏ها را از خارج‏گرفته باشد و شناخت محصول تركيب داده‏هاى حسى و زمينه‏هاى ذهنى است.

برخى ديگر نظير هيوم قائلند كه نه تنها شروع شناخت از حس است‏بلكه تنهامنبع تامين كننده آن احساس مى‏باشد و عقل حداكثر تجزيه و تحليل انجام مى‏دهدو نه بيش از اين، استاد شهيد به تفصيل اين نظريات را بررسى كرده به عرضه ديدگاه‏فلاسفه اسلامى مى‏پردازند و مى‏گويند: ذهن از حس شروع مى‏شود ولى كار عقل‏محدود به تجزيه و تركيب فراورده‏هاى حسى نيست‏بلكه مى‏تواند يك سلسله‏معانى جديد انتزاع كند و از آن‏ها معانى دست دوم يعنى معقولات ثانيه فراهم آورد. (7) .

مسئله 2- نقش حس

مهم ترين مسئله‏اى كه در لابه لاى كلمات شيخ‏رحمه الله در زمينه احساس مطرح شده‏است نقش حس و ادراك حسى است نيك مى‏دانيم كه احساس تاثيرات مستقيم وغيرمستقيمى نسبت‏به قواى ديگر، نفس و حتى جهان خارج دارد همان گونه كه‏تاكنون ديديم آن چه در حس مشترك يا خيال وارد مى‏شود صورى است كه نخست‏در حواس نقش بسته‏اند به جز اين، حس تاثيرات مهم ديگرى دارد كه لازم است‏بادقت و تفصيل آن‏ها را بررسى نمود.

1- نقش حس در تصورات

مى‏دانيم كه تصورات دو نوعند: جزئى و كلى، حس در هر دو نوع از تصورات‏نقش دارد. حواس به نفس تصورات جزئى مى‏دهند، زيرا صور محسوس از آن جا كه‏مشروط به وجود علقه و نسبت مستقيم با ماده و حضور آن است جزئى اند از سوى‏ديگر، صور محسوس با تجريد به صور متخيل و با تجريدى اكمل به صور معقول‏تبديل مى‏شود، از اين رو حس منشا انتزاع معقولات است:

«ان القوى الحيوانية تعين النفس الناطقة في اشياء منها ان يوردالحس من جملتها عليها الجزئيات... فتحصل لها من الجزئيات اموراربعة: احدها: انتزاع الذهن الكليات المفردة عن الجزئيات على‏سبيل تجريد لمعانيها عن المادة وعلايق المادة ولواحقها.» (8) .

شيخ‏رحمه الله در مباحث منطق با ذكر جمله معروف معلم اول «من فقد حسا ما فقديجب ان يفقد علماما» به توضيح اين مطلب پرداخته، مى‏گويد: (9) محسوس از آن‏جهت كه محسوس است معقول نيست و بالعكس، به دليل اشتراك معقول و عدم‏اشتراك محسوس، همچنين متخيل از آن جهت كه متخيل است معقول نيست وبالعكس ولى در عين حال محسوس مبدا حصول بسيارى از معقولات است; مثلاانسان محسوس هميشه توام با وضع معين، كيفيتى خاص، كميتى مخصوص و اينى‏خاص است چنان كه هر عضوى از او چنين است; به عبارت ديگر، محسوس‏هميشه مشروط به لواحق است كه از جهت ماده عارض شده‏اند سپس عقل، آن راتجريد و تقشير و حقيقت آن را انتزاع و تعقل مى‏كند، لذا تصور معقولات از حس‏مكتسب است‏سپس مى‏افزايد، عقل بعد از اين ما به الاشتراك و ما به الامتياز را به‏دست مى‏آورد همچنين ذاتى و عرضى را تمييز داده از آن‏ها جنس و فصل و نوع وعرض استنباط مى‏كند سپس آن‏ها را تركيب كرده و قضايا واقيسه مى‏سازد.

از نكات جالبى كه شيخ‏رحمه الله بيان مى‏دارد كيفيت اين انتقال است (10) مى‏فرمايد:نفس در ابتدا عقل بالقوه است‏سپس با پيدايش صور علمى بالفعل مى‏شود، خروج‏از قوه به فعل بدون سبب و علت نتواند بود. پس مخرج نياز دارد كه نفس را از قوه به‏فعليت رساند و صور علمى اعطا كند. معطى صور عقل فعال است كه مجرد تام‏بوده صور علمى نزد او حاضرند، نسبت عقل فعال با نفس، نسبت‏خورشيد است‏به چشم چنان كه خورشيد خود روشن است و ما اشيا را با روشنايى او مى‏بينيم‏عقل فعال نور است و ما صور را با افاضه او مشاهده مى‏كنيم.

كيفيت اين افاضه چنين است كه از راه حواس جزئيات بر نفس وارد شده سپس‏به خزانه خيال مى‏روند. قوه عقليه بر جزئيات مطلع شده و نور عقل فعال بر آن‏مى‏تابد، اين تابش، سبب تجريد صور جزئى شده آن صور به معقول مبدل مى‏گردندلذا مطالعه جزئيات و كلا تامل و انديشه در باب آن‏ها نفس را مستعد مى‏سازد تا ازعقل فعال قبول فيض كند همان گونه كه تامل در حد وسط در قياسات نفس رامستعد قبول نتيجه مى‏سازد. بنابراين هر گاه نفس ناطقه نسبتى با صور جزئى پيداكند خورشيد عقل فعال تابيدن گرفته در پرتو آن نور معقول در نفس پديد مى‏آيد كمااين كه به هنگام تابش خورشيد عين صورت خارجى به چشم نمى‏آيد بلكه صورتى‏مناسب پديد مى‏آيد. نفس ناطقه آن گاه كه صور جزئى را مطالعه كرد و اتصال باعقل فعال يافت مستعد شده، نورى كه مسانخ مجردات است در نفس ظاهرمى‏شود، اين نور وضوء همان صور معقول است.

بعد از آن، اولين كار عقل، تمييز ذاتى و عرضى است و سپس به توحيد كثير وتكثير واحد مى‏پردازد، البته عقل از تصور امورى كه در غايت معقوليتند عاجزاست، به دليل مشغول بودن نفس به بدن و قواى آن و هر گاه اين عوايق وموانع‏برداشته شود «كان تعقل النفس لهذه افضل التعقلات للنفس و اوضحها و الذها» (11) .

در اين زمينه نيز شيخ اشراق‏رحمه الله با بوعلى‏رحمه الله هم صدا است. (12) .

شيخ‏رحمه الله در عين حال كه حس را منشا انتزاع معقول دانست ولى حدود آن رارعايت كرده در الشفاء، المنطق فرمود: حس مبدا بسيارى از معقولات است نه تمام‏آن‏ها. (13) در رسائل اين مطلب را باز كرده چنين توضيح مى‏دهد: (14) حيوان ناطق از نوع‏غير ناطق با قوه عاقله متمايز مى‏شود اين قوه كه در ابتدا عقل هيولايى است ذاتا واجدمعقولى نيست معقولات اكتسابى اين قوه از دو راه وارد مى‏شوند: يكى با الهام و فيض‏الهى و بدون تعلم است و شامل معقولات بديهى نظير كل اعظم از جزء است‏يانقيضان مجتمع نمى‏شوند، مى‏باشد، ديگرى از راه حس است; يعنى از حواس شروع‏شده تا تمييز ذاتى و عرضى و مشتركات و امتيازات و سپس انتزاع جنس و فصل ادامه‏يافته و با تشكيل قضايا و اقيسه و حدود پايان مى‏يابد، دسته اول از راه حس يا تجربه‏نيست زيرا حس و تجربه منتج‏يقين نمى‏باشد بنابراين اولا: حس يكى از راه هاى‏حصول كليات است و راه ديگر فيض و الهام الهى است كه مفاهيمى كه آن‏ها را اصطلاحا«معقول ثانيه‏» مى‏نامند به قوه عاقله القا مى‏كند لذا فرمود:

«وهذه القوة - اى القوة العقلية - التي تتصور هذه المعاني قد تستفيد من الحس صوراعقلية‏» (15) .

ثانيا: هر چند حواس در استنباط صور كلى، معين عقلند ولى قوه عاقله در تصويراين معانى و تركيب آن‏ها چه در تصور و چه در تصديق نيازمند حواس نيست و خودمستقل است، ثالثا: عقل در ابتداى راه نيازمند حس و خيال است ولى بعد از آن كه‏به كمال نايل شد از استخدام اين قواى نازله بى‏نياز شده همين قواى معين صارف ومانع او مى‏شوند لذا آن‏ها را به كنارى نهاده با پاى خود ادامه مسير مى‏دهد همان‏گونه كه جهت رسيدن به مقصدى محتاج وسيله و مركبى هستيم و بعد از وصول،همان وسيله مانع مى‏شود، بنابراين استفاده عقل از حس بى‏قيد و شرط نمى‏باشد واين گونه نيست كه هر معقولى مسبوق به حس باشد هر چند هر كلى مسبوق به‏جزئى است. (16) لذا حس منشا انتزاع عقل بوده نه اين كه تنها منبع تامين كننده آن‏باشد [در اين زمينه در مسئله چهارم توضيح بيش تر خواهد آمد.].

2- نقش حس در تصديقات

حس غير از آن كه در تصورات جزئى يا كلى مؤثر است و معين، در تصديقات نيزواجد نقش عمده مى‏باشد، تصديقات گاه حسى است و گاه عقلى [تصديقات‏حسى را در مسئله 5 مورد بحث قرار خواهيم داد] بسيارى از تصديقات عقلى به‏انحاء مختلف بر حس اتكاء دارند، شيخ‏رحمه الله در كتاب النفس به سه نوع انتفاع تصديقات‏از حس اشاره مى‏كند: (17) .

الف : اكتساب بالعرض

بعداز آن كه حس تصورات مفردى به ذهن القا كرد اين تصورات معقول و كلى‏مى‏گردند، عقل سپس بين آن‏ها ايقاع نسب مى‏كند اين نسب يا سلبى است‏ياايجابى همچنين بين آن‏ها تفصيل سلبى يا ايجابى ايجاد مى‏كند اين تفصيل و تركيب‏خود دو گونه است: يا تاليف بين و بالفطره بوده يا متوقف بر برهان و حد وسط‏است، به هر حال به هر نحوى كه باشد متكى بر حس بوده بالعرض از حواس‏اكتساب مى‏شود همچنين به جز تركيب قضيه‏اى يا قياسى تركيب ديگرى نيز بيان‏مى‏كنند و آن تركيب حدى است. (18) .

عقل تنها قوه‏اى است كه توان توحيد كثير و تكثير واحد دارد; يعنى مى‏تواندمعانى جنسى يا فصلى را معناى واحدى قرار داده از آن حدى واحد بسازد چنان كه‏قادر به انجام عكس اين نيز هست :

«ومن خواص القوة العاقلة ان توحد الكثير وتكثر الواحدبالتحليل والتركيب، اما التكثير فكتحليل انسان واحد الى جوهروجسم ومتغذ وحيوان وناطق واما تاحده الكثير فكتركيبه من‏الجوهر والجسم والحيوان والناطق معنا واحد او هو الانسان.» (19) .

بنابراين، اكتساب بالعرض از حس خود به سه نحو تاليف بين، تاليف با حد وسطو تركيب حدى انجام مى‏شود.

ب : اكتساب از طريق تجربه

تحصيل مقدمات تجربى به كمك حس انجام مى‏گيرد شيخ‏رحمه الله تجربه را اين چنين‏تبيين مى‏كند: (20) .

اگر امرى به طور مكرر مشاهده شد نظير اين كه بارها و بارها ديديم سقمونيامسهل صفر است، كثرت مشاهده موجب مى‏شود تا يقين پيدا كنيم كه اين امراتفاقى نيست; يعنى در نفس سكونى پديد آمده، ارتباط طبيعت و اثر را ارتباط طبعى مى‏داند ونه اختيارى، زيرا مبرهن است كه «الاتفاقي لايكون دائميا او اكثريا»پس منشا على دارد، زيرا جسم از آن جهت كه جسم است موجب اين تاثير نيست،به دليل عدم اين تاثير در اجسام ديگر. لذا در آن جسم خاصيت‏يا قوه‏اى وجود داردكه علت و سبب اين حكم مى‏باشد. بنابراين اگر چهار شرط كثرت مشاهده، كه امرى‏است‏حسى، و ضم قياس، كه امرى است عقلى، و دو قيد آتى حاصل باشد تجربه،منتج‏يقين خواهد بود و ايقاع قاعده كلى خواهد كرد، البته ايجاب كليت‏به طورمطلق نيست‏بلكه مقيد به دو امر است: اول اين كه موضوع بالذات دقيقا مشخص‏شود ومبتلا به اخذ مابالعرض چه اعم و چه اخص مكان ما بالذات نشويم ديگر آن‏كه مانعى در بين نباشد.

مى‏دانيم كه قضاياى تجربى يا به اصطلاح «مجربات‏» يا «تجربيات‏» در منطق‏ارسطويى از جمله قضاياى بديهى و «الواجب قبولها» هست در اين زمينه اشكالاتى‏چند خصوصا، اشكال معروف تجربى بودن همين قياس عقلى و نيز مخدوش بودن‏اصل اين كه طبيعت‏يك نواخت عمل مى‏كند، وجود دارد كه مى‏توان به كتاب‏هاى‏مربوط مراجعه كرد. (21) .

ج : اكتساب از طريق تواتر

از جمله قضاياى بديهى، متواترات يا قضاياى تواتريه است، متواترات قضايايى‏هستند كه به جهت كثرت شهادت يا اخبار نسبت‏به آن‏ها نفس سكون و يقين پيداء;گ ظمى‏كند، متواترات همانند مجربات مركب از امرى حسى كه تكرار شهادات است وقياسى عقلى كه امتناع تواطى بر كذب است مى‏باشد. بنابراين متواترات هم متكى‏به حس مى‏باشند.

شيخ‏رحمه الله در الشفاء، المنطق، دو گونه ديگر انتفاع حس در تصديقات عقلى را بيان‏مى‏دارد (22) كه عبارتند از :

د: اكتساب از طريق قياس جزئى

اگر عقل حكمى كلى بر موضوعى كه جنس است داشته باشد سپس اشخاص‏نوعى از اين جنس با حس ادراك شوند تا اين كه صورت اين نوع به تصور آيد در اين‏صورت مى‏توان حكم جنس را بر نوع جديد حمل كرد و تصديقى كه موجود نبود -حمل محمول كلى بر نوعى از اين جنس - به وجود آيد.

ه : اكتساب از طريق استقراء

استقرا يكى از انواع شش گانه قضاياى مشهوره است و با تجربه در اين جهت‏متفاوت است كه تجربه موجب يقين و كليت مشروط است ولى استقرا فقط ظن‏غالب ايجاد مى‏كند پس هر گاه جزئيات با حس استقرا شوند چون در استقرا ملاك‏عقلى و قياسى وجود ندارد تصفح جزئيات فقط موجب تنبه عقل به امر كلى است‏البته استقرا مى‏تواند به تجربه تبديل گردد كه در اين صورت ديگر استقرا نخواهد بود.

تاكنون به پنج - و به يك لحاظ هفت - نوع استفاده از حس در تصديقات عقلى وسه نوع انتفاع از آن در تصورات اشاره شد. به علاوه تامين صور موجود در حس‏مشترك و خيال كه از حس مى‏آيد.

3- نقش حس در برهان

از ديگر انتفاعات حس - گرچه اين قسم از يك نظر ملحق به دسته پيشين است -اين است كه محسوسات - به معنايى كه ذكر خواهد شد - مى‏تواند مواد برهان واقع‏شوند، شيخ‏رحمه الله حدود و اوليات و بديهيات ثانويه را كه محسوسات از جمله‏آن هاست‏به عنوان مبادى برهان ذكر مى‏كند، (23) ايشان در «القصيدة المزدوجة‏» كه‏منطقى منظوم است اين معنا را در قالب شعر بيان مى‏كند:

مقدمات حجة البرهان.

ما كان بالفطرة للانسان.

او كان محسوسا بلااشكال.

كما ضربناه من المثال (24) .

4- نقش حس در نيل به معانى و انتقال از معنا به صورت

مى‏دانيم كه حس، مدرك صورت است و قوه واهمه كه از قواى باطنى است‏مدرك معانى، شيخ‏رحمه الله در زمينه كيفيت رسيدن اين قوه به معانى غير محسوس به‏سه طريق اشاره مى‏فرمايد (25) :

يك : از طريق الهام مثلا كودك به هنگام نزديك شدن خارى به چشمش احساس‏خطر كرده آن را مى‏بندد يا به هنگام تولد احساس تعلق به سينه مادر مى‏كند يا نظيرالهامات غريزى حيوانات، چنان كه گوسفند از گرگ احساس ترس مى‏كند گرچه او راهرگز نديده و از او خطرى به وى نرسيده باشد اين گونه امور غريزى است و به‏سبب مناسبات دائمى كه بين نفوس و مبادى آن‏ها موجود است پيدا مى‏شود.

دو: از طريق تشبيه.

سه: از طريق تجربة مكانيسم اين قسم - كه محل بحث ماست - بدين گونه است‏كه هر گاه به حيوان دردى يا لذتى برسد و به همراه آن صورتى حسى موجود باشددر اين صورت در مصوره صورت شى‏ء و امر مقارن آن مرتسم مى‏شود و در ذاكره‏نسبت‏بين آن دو ارتسام مى‏يابد، بعد از آن هر گاه آن صورت در خارج از متخيله‏پديد آمد معنايى كه مقارن آن ادراك شده بود «على سبيل الانتقال و الاستعراض‏»نيز در متخيله موجود مى‏شود و وهم معنا را و آن صورت را احساس مى‏كند از اين‏جاست كه سگ از سنگ و چوب مى‏ترسد، زيرا هميشه به همراه آن درد و تالم‏احساس كرده است.

شيخ‏رحمه الله در اين جا مكانيسم تداعى معانى را كه در روان شناسى مطرح و بسترتوجيه عليت نزد هيوم است‏بيان داشته است.

همچنين شيخ‏رحمه الله براى انتقال از معنا به صورت دو راه ذكر كرده است: (26) يكى‏رجوع به حافظه و ديگرى مراجعه به حس، كه تقريبا عكس مكانيسم سابق عمل مى‏كند.

5- نقش حس در قواى تحريكى

بعد از آن كه تاثيرات مختلف حس در قواى ادراكى شامل حس مشترك، خيال،عقل چه تصورى و چه تصديقى و قوه واهمه بررسى شد به نقش آن در دسته ديگراز قواى نفس يعنى قواى تحريكى مى‏پردازيم. جناب شيخ‏رحمه الله بين اين دو دستگاه‏ارتباط وثيق و تنگاتنگ قائل شده است. مى‏دانيم كه قوه محركه با شوق آغازمى‏شود اگر شوق شديد باشد باعث اجماع مى‏شود و صحت اجماع اطاعت قواى‏محركه فاعله را به دنبال مى‏آورد; به عبارت ديگر، قواى محركه از پيدايش شوق چه‏مثبت‏يعنى جذب به خاطر لذت و چه منفى يعنى دفع به خاطر غلبه و فرار از الم‏شروع شده و تا تشنج عضلات و اوتار ادامه مى‏يابد، پيوند دستگاه ادراكى ودستگاه تحريكى نفس در نقطه شروع يعنى ايجاد شوق است اين پيوستگى به‏حدى قوى است كه حتى شيخ‏رحمه الله در تعريف قوه محركه آن را اخذ كرده و فرموده است:

«هي القوة التي اذا ارتسمت في التخيل صورة مطلوبة او مهروباعنها بعثت القوة المحركة الاخرى على التحريك. » (27) .

بنابراين، جذب و دفع يا هرب و طلب به دنبال صورت خيالى حاصل مى‏شود ونيك مى‏دانيم كه خيال، خزانه صور حسى است و از اين طريق به حس باز مى‏گردد،ايشان در الاشارات والتنبيهات براى حركات حيوانى چهار مبدا مترتب ذكر مى‏كند (28) كه‏عبارتند از: اول : قوه مدركه اعم از خيال يا وهم و عقل عملى. دوم: قوه شوق. سوم:اجماع و چهارم : قوه‏اى كه در عضلات انبثاث دارد.

شيخ‏رحمه الله همچنين مى‏فرمايد (29) : اگر در نفس، تصديق خيالى - خواه محبوب يامكروه - نقش بندد به دنبال آن، حالت انفعالى سرور يا غم پديد مى‏آيد، اين حالات‏اگر شديد بود مى‏تواند قوه ناميه را تحت الشعاع خود قرار داده آن را به ضعف‏بكشاند و از آن جا كه زمينه و منشا خيال حواس است مى‏توان ارتباط آن را با حواس‏به خوبى توجيه كرد، بنابراين مى‏توان چنين استنباط كرد كه تاثير حس بر قواى‏تحريكى و بر قواى نباتى و حتى بر بدن تا چه اندازه شديد است و از اين روست كه‏شيخ‏رحمه الله به عنوان پزشكى حاذق بسيارى از امراض را از طرق روانى معالجه مى‏كردو ريشه آن‏ها را در عشق - مثلا - پى‏جوئى كرده با آن مداوا مى‏نمود، بنابراين تاثيرحواس در قواى تحريكى مى‏تواند به صورت ايجاد شوق، تحريك عضلات،تضعيف قوه ناميه، تضعيف بدن، پيدايش حالات نفسانى و در نهايت‏حصول لذت‏و الم باشد.

در عين حال، شرايط اين تاثير ناديده گرفته نشده چنين مى‏فرمايد (30) : شوق واشتياق مربوط به قواى مدركه از آن جهت كه مدركه‏اند نيست، زيرا قواى ادراكى‏فقط داراى ادراكند و نه شوق، از سوى ديگر انسان ها در شوق و نفرت بسيارمتفاوتند و حتى يك انسان در حالات مختلف اشتياقش به امور، گوناگون مى‏شودبلكه حيوانات نيز در اين مسائل مختلفند نتيجه آن كه نفس دو دستگاه مختلف‏ادراكى و تحريكى دارد كه هيچ كدام ديگرى نيست ولى در عين حال ارتباط محكم‏و ناگسستنى چه مستقيم و چه غيرمستقيم بين آن‏ها برقرار است كه مى‏تواند به‏گونه‏هاى مختلفى باشد و ثانيا انسان ها و حتى انسان واحد در حالات مختلف وحيوانات در اين زمينه بسيار متنوعند.

6- نقش حس در رؤيا و خواطر

«كان من حق النوم واليقظة ان يتكلم فيه في عوارض ذي الحس.» (31) .

اين جمله نشان مى‏دهد كه سخن پيرامون خواب و بيدارى مربوط به موجودذى‏حس است لذا بين حس و نوم يا بيدارى ارتباطى وجود دارد. نخست لازم است‏معناى نوم و يقظه معلوم شود يقظه حالتى است كه نفس در آن مشغول به حواس وقواى تحريكى بوده آن‏ها را به كار مى‏بندد و نوم عدم اين حالت است:

«ان اليقظة حالة تكون النفس فيها مستعملة للحواس او للقوى‏المحركة من ظاهر بالارادة التي لا ضرورة اليها فيكون النوم عدم‏هذه الحالة.» (32) .

فخر رازى در اين زمينه مى‏گويد: (33) متعلق اول نفس، جوهرى لطيف به نام روح‏بخارى است، اگر اين روح از باطن به ظاهر آمده باشد حالت‏بيدارى است. وادراكات ظاهرى و قواى ديگر فعال مى‏شود و اگر از ظاهر به باطن عود كند يا اساسااز باطن بروز نكند حواس تعطيل شده حالت نوم عارض مى‏گردد. وى سپس براى‏بازگشت روح به باطن و عدم بروز آن به ظاهر، علل مختلفى ذكر مى‏كند: از قبيل‏قلت روح، امتلاى نفس از رطوبات، انسداد مسالك و مجارى نفوذ روح، برودت،رطوبت، افكار زياد و خوف عظيم. البته قبل از ايشان شيخ‏رحمه الله علل خواب و بيدارى‏را به طور مستوفى ذكر كرده است. (34) .

در حالت نوم، رؤيا روى مى‏دهد رؤيا اين است كه صورى كه در حس مشترك‏وارد شده است مشاهده شود. (35) اين صور از دو منبع تامين مى‏شود: يكى از طريق‏حواس و ديگرى از راه قوه متخيله، وظيفه قوه متخيله، تركيب و تحليل صور است‏كه بعد از اين، اعمال آن‏ها را در معرض حس مشترك قرار مى‏دهد، حس مشترك‏مى‏پندارد كه آن‏ها از خارج آمده‏اند و به صورت رؤيا ظاهر مى‏شود از آن جا كه صورمورد تركيب و تحليل قوه متخيله نيز از حس مى‏آيد باز به يك واسطه رؤيا به حس‏باز مى‏گردد.

البته بدين معنا نيست كه آن چه انسان در خواب مى‏بيند تماما همان است كه باحس در بيدارى احساس شده است‏بلكه حس از زمينه‏هاى مهم رؤيا مى‏باشد،جناب شيخ‏رحمه الله مى‏افزايد در جاى خود ثابت‏شده است كه جميع امور كان و ما كان وما يكون در علم بارى و ملائكه عقليه و انفس ملائكه سماويه موجود است، ازسوى ديگر نفس، اشد مناسبات را با اين جواهر دارد و از طرف سوم از سوى آن‏هااحتجاب و بخلى نيست لذا تنها مانع از رؤيت علوم مربوط به قوابل است كه‏«لانغمارها في الاجسام‏» يا «لتدنسها للامور الجاذبة الى الجنبة السافلة‏» از مشاهده‏آن‏ها محروم مانده است.

به هر حال رؤيا زمينه‏هاى مختلفى‏دارد از جمله اين كه كسى كه همنشين‏معقولات است از آن امور مطلع مى‏شود و كسى كه همنشين مسائل مردم است درخواب به آن‏ها هدايت مى‏شود، همچنين شرايط روح بخارى، آلام و شرايط بدنى‏نظير دفع بدنى و جوع و دفع فضولات و تخيلات و تاثيرات سماويات همه و همه‏در رؤيا مؤثرند، البته احلام در صحت و كذب داراى درجات متفاوتى‏اند و اصح‏آن‏ها تابع دو عامل صدق كلام و اعتدال مزاج مى‏باشد و تعبير رؤيا نيز تابع ميزان‏صدق و كذب آن‏هاست و خود داراى انواع و درجاتى است. بنابراين بدون شك،حواس در روز و در شب در رؤياها مؤثر مى‏باشد هر چند خود مانعى جهت‏خواب هاى والا نيز هست.

همچنين نمى‏توان نقش حس را در خواطر از نظر دور داشت. (36) ذهن بين امور ومعانى انتقالاتى دارد كه به حسب استعداد وعادت و خلق، متفاوت است اين‏انتقالات خواطر داراى عللى گوناگون است كه از جمله آن‏ها حس است كه انتقال به‏امرى خاص را هدايت مى‏كند. قرب و بعد به امر محسوس نيز در انتقالات بى‏تاثيرنيست چنان كه امور آسمانى نيز مؤثرند بنابراين صور حسى هم زمينه خواطرند وهم از جمله علل انتقالات خاص آن مى‏باشند.

7- نقش حس در استكمال نفس

شيخ‏رحمه الله قوا را سبب استكمال نفس مى‏داند (37) طبعا حواس كه از جمله قواى‏ادراكى است در استكمال نفس مؤثر خواهد بود خصوصا بر اساس اتحاد حاس ومحسوس و احساس، زيرا گفته شد حاس در ابتدا بالقوه است و با حصول محسوس‏بالفعل به فعليت مى‏رسد و خود، محسوس مى‏گردد و گويا احساس ذات مى‏كند. همچنين ديديم كه حاس حقيقى نفس است پس نفس با احساس دم به دم، سعه‏وجودى يافته كامل‏تر مى‏شود و از اين راه آخرت و معاد هر نفس رقم مى‏خورد.

بايد توجه داشت كه مراد از كمال در اين جا مفهوم فلسفى آن است نه معناى‏اخلاقى آن، چه بسا احساسى از نظر اخلاقى موجب انحطاط و سقوط شود ولى ازديدگاه فلسفى و هستى‏شناسى از آن جا كه امرى وجودى است، كمال است كه برنفس افزوده مى‏شود.

8- نقش حس در جهان بيرون

اين دسته تاثيرات كه حواس در بيرون از دائره خود دارند داراى تنوع زيادى‏است كه شيخ‏رحمه الله به آن‏ها اشاره مى‏كند (38) آن چه كه معروف به چشم زخم است‏مرتبه‏اى نازله از اين تاثيرات است در مراتب ديگر مرتاضان، ساحران و افرادخارق العاده قرار دارند كه از راههاى گوناگون مخصوص به خود و به كمك حواس‏تاثيراتى بر جاى مى‏نهند. (39) .

كامل‏تر از همه كه از سنخ ديگرى است كرامات و معجزاتى است كه به دست‏اوليا و انبيا انجام مى‏پذيرد در اين زمينه آرا و تفاسير مختلفى وجود دارد كه مجالى‏وسيع‏تر مى‏طلبد. (40) .

بايد افزود كه مؤثر حقيقى در اين زمينه‏ها نفس است كه از طريق يكى از حواس‏و خصوصا چشم در بيرون و حتى در بدن خود تاثير مى‏گذارد نفس اگر قوى وشريف باشد به مبادى عاليه شباهت‏يافته عناصر عالم مطيع او مى‏گردند، زيرا اگرنفس كه منطبع در ماده نيست‏به بدن ميل شديد نداشته منغمر در ماده نباشدمى‏تواند از بدن و ماده تجافى جسته در مملكت وجود تاثير كند هر چند اين تاثير ازطريق قواى دراكه و محركه و از همه عالى‏تر از راه قوه قدسيه باشد.

تاكنون تاثيراتى كه به نحوى به حواس مربوط مى‏شد در كلمات شيخ‏رحمه الله بررسى‏شد و تا حد امكان به توضيح آن‏ها پرداختيم جهت تسهيل، فهرستى از آن‏ها را نيزذكر مى‏كنيم:

1- حس حس مشترك و خيال.

2- حس تصور جزئى.

3- حس تصور كلى.

4- حس تصديق حسى.

7-5- حس تصديق عقلى اكتساب بالعرض.

تاليف بين.

تاليف با حد وسط.

تاليف حدى.

8- حس تصديق عقلى اكتساب از راه تجربه.

9- حس تصديق عقلى اكتساب از راه تواتر.

10- حس تصديق عقلى اكتساب از راه قياس جزئى.

11- حس تصديق عقلى اكتساب از راه استقرا.

12- حس برهان.

13 و 14- حس نيل به معانى - انتقال از معنا به صورت.

15- حس قواى تحريكى.

16- حس رؤيا.

17- حس خواطر.

18- حس استكمال نفس.

19- حس عالم خارج.

20- حس معاد.

شايد با دقتى بيش تر بتوان نقش هاى ديگرى براى حواس در كلمات شيخ‏رحمه الله‏يافت از مجموع مباحث فوق نتايج ذيل به دست مى‏آيد :

اولا : ابن سينا براى احساس و حواس جايگاهى ويژه قائل است ديديم كه حس‏بر ساير ادراكات و دستگاه هاى ديگر نفس در خواب و بيدارى، بر خود نفس، بربدن، بر جهان بيرون و حتى بر انسان اخروى تاثير دارد و خلاصه چيزى از حيطه‏دسترسى او بيرون نيست، پايه و خميرمايه ادراك و تحريك محسوب شده اولين‏سطح تماس نفس و بدن با جهان خارج است و به اصطلاح حواس رواضع (41) وجواسيس (42) نفسند.

البته امور و قواى ديگر بر نفس نيز تاثير دارند و نوعى تعامل بين آن‏ها برقراراست ولى ميزان تاثير حس بر آن‏ها بيش از عكس آن مى‏باشد و اين نكته را مى‏توان‏از نوشته‏هاى شيخ‏رحمه الله به خوبى به دست آورد.

در عين حال شيخ‏رحمه الله مقام قوه خيال و قواى باطنى و شان عقل را بدان ها داده وهر يك را در جاى خود نشانده است لذا جايى براى خرده‏گيرى (43) بر شيخ‏رحمه الله نيست‏كه بگوييم وى يكى را فداى ديگرى كرد و مقام و شان قوه‏اى را وانهاد.

اگر خرده‏اى باشد نسبت‏به عنايت‏شيخ‏رحمه الله به علم شهودى است كه آن نيز به جانيست، زيرا آن جناب در موارد مختلف از جمله در مباحث نفس، به ويژه در نمط 7و 8 و 9 الاشارات والتنبيهات - البته با زبان خود - كلماتى فرموده است كه به نحو عالى‏پيرامون علم حضورى و شهودى و اشراقى است.

البته علم، حد يقف نداشته و ندارد و «فوق كل ذى علم عليم‏» لكن علم حتى تابه امروز وامدار و رهين خدمت اوست.

ثانيا : به دليل اهميت و نقش عمده‏اى كه حس واجد است در شرع مقدس تاحد زيادى به آن توجه شده و بر تربيت و مراقبت از آن تاكيد شده است.

ثالثا : شيخ‏رحمه الله در عين حال كه به اهميت‏حس واقف بوده و نقش هاى آن رامتذكر شده است‏به محدوديت هاى حس نيز تنبه مى‏دهد برخى از اين‏محدوديت ها در خلال مباحث پيشين گذشت و به پاره‏اى ديگر تحت مسئله‏مستقل پرداخته مى‏شود.


پى‏نوشتها:

1) التعليقات، ص 23 - 27; كتاب النفس، ص 39; النجاة، ص 333; رسائل ص 201.

2) التعليقات، ص 82.

3) المبدا و المعاد، ص 97.

4) اسفار، ج 3، ص 418 - 427.

5) حكمة الاشراق، ص 278.

6) كتاب النفس، ص 201; النجاه ص 618 به بعد.

7) شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 333 و ج 3، ص 271 به بعد.

8) كتاب النفس، ص 197; التعليقات، ص 23; النجاة ص 2 و 271; رساله نفس، ص 40- 44.

9) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 220 - 222. جهت توضيح بيشتر ر. ك: قواعد كلى در فلسفه اسلامى، ج‏2،ص 123-177; رسائل سبعه، ص 9 و10.

10) كتاب النفس، ص 208 - 210.

11) كتاب النفس، ص 210.

12) حكمة الاشراق، ص 278.

13) آموزش فلسفه، ج 1، ص 201- 204.

14) رسائل، ص 201 - 203 و 215.

15) رسائل، ص 202.

16) شناخت‏شناسى در قرآن، ص 71 - 73; آموزش فلسفه، ج 1، ص 204.

17) كتاب النفس، ص 197; النجاة ص 372 - 373.

18) كتاب النفس، ص 209.

19) رسائل، ص 204.

20) الشفاء، المنطق، ص 98- 99.

21) الاسس المنطقية للاستقراء، ص 421- 424.

22) الشفاء، المنطق، ج 3، ص 222 - 224.

23) الشفاء، المنطق، ج‏3، ص -110 - 112.

24) منطق المشرقيين، ص 14.

25) كتاب النفس، ص 162 - 163.

26) كتاب النفس، ص 149.

27) كتاب النفس، ص 33; النجاة، ص 321; رسائل، ص 179.

28) اشارات، ج 2، ص 411.

29) كتاب النفس، ص 205.

30) كتاب النفس، ص 172- 174.

31) همان، ص 161.

32) كتاب النفس، ص 160.

33) المباحث المشرقية، ج 2، ص 321 تا 323.

34) كتاب النفس، ص 160 و 161.

35) المبدا و المعاد، ص 117 - 119; كتاب النفس، ص 158 - 161; المباحث المشرقية، ج 2، ص 418 -420.

36) كتاب النفس، ص 155.

37) كتاب النفس، ص 186.

38) كتاب النفس، ص 177; النجاة ص 698; المبدا و المعاد ص 120; الشفاء، الالهيات، ص 556.

39) فوق طبيعت.

40) الميزان، ج 1، ص 241 به بعد.

41) كتاب النفس، ص 233.

42) رسائل، ص 179.

43) شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 297.