آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۸ -


درس بيست و هفتم - اصالت وجود

شامل: ادله اصالت وجود مجاز فلسفى حل دو شبهه

ادله اصالت وجود

براى اينكه بدانيم كه آيا واقعيت عينى همان است كه مفاهيم ماهوى از آن حكايت مى‏كنند يا اينكه ماهيات تنها نمايانگر حدود و قالبهاى واقعيتهاى خارجى هستند و آنچه حكايت از ذات واقعيت و محتواى قالبهاى مفهومى آنها مى‏كند مفهوم وجود است كه عنوانى براى خود واقعيت به شمار مى‏رود و ذهن به وسيله آن متوجه به ذات واقعيت مى‏گردد و به عبارت ديگر براى اينكه بدانيم ماهيت اصيل است‏يا وجود راههاى مختلفى وجود دارد كه ساده‏ترين آنها تامل در پيرامون خود اين مفاهيم و مفاد آنها است .

هنگامى كه يك مفهوم ماهوى مانند مفهوم انسان را مورد دقت قرار مى‏دهيم مى‏بينيم كه اين مفهوم هر چند بر تعدادى از موجودات خارجى اطلاق مى‏شود و قابل حمل بر آنها است‏حملى كه در عرف محاوره حقيقى و بدون تجوز تلقى مى‏گردد ولى اين مفهوم به گونه‏اى است كه مى‏توان وجود را از آن سلب كرد بدون اينكه تغييرى در مفاد آن حاصل شود و اين همان مطلبى است كه فلاسفه بر آن اتفاق دارند كه ماهيت از آن جهت كه ماهيت است نه موجود است و نه معدوم يعنى نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم الماهيه من حيث هى هى ليست الا هى لا موجوده و لا معدومه و به همين جهت است كه هم موضوع براى وجود واقع مى‏شود و هم براى عدم پس ماهيت به خودى خود نمى‏تواند نمايانگر واقعيت‏خارجى باشد وگرنه حمل معدوم بر آن نظير حمل يكى از نقيضين بر ديگرى مى‏بود چنانكه حمل عدم بر وجود چنين است .

شاهد ديگر بر اينكه ماهيت نمايانگر واقعيت عينى نيست اين است كه براى حكايت از يك واقعيت‏خارجى ناچاريم از قضيه‏اى استفاده كنيم كه مشتمل بر مفهوم وجود باشد و تا وجود را بر ماهيت‏حمل نكنيم از تحقق عينى آن سخنى نگفته‏ايم و همين نكته بهترين دليل است بر اينكه مفهوم وجود است كه دلالت بر واقعيت عينى مى‏كند و به 306 قول بهمنيار در كتاب التحصيل (1) چگونه وجود داراى حقيقت عينى نباشد در حالى كه مفاد آن چيزى جز تحقق عينى نيست .

بعضى از طرفداران اصالت ماهيت گفته‏اند درست است كه خود ماهيت در ذات خودش فاقد وجود و عدم است و اقتضائى نسبت به هيچكدام از آنها ندارد و به اين معنى مى‏توان آن را اعتبارى محسوب داشت ولى هنگامى كه انتساب به جاعل و ايجاد كننده پيدا مى‏كند اقعيت‏خارجى مى‏يابد و در چنين حالى است كه گفته مى‏شود ماهيت اصالت دارد .

ولى روشن است كه انتسابى كه توام با واقعيت‏يافتن ماهيت مى‏باشد در گرو ايجاد يعنى وجود بخشيدن به آن است و اين نشانه آن است كه واقعيت آن همان وجودى است كه به آن افاضه مى‏شود .

دليل ديگر بر اعتبارى بودن ماهيت اين است كه اساسا تحليل واقعيت عينى به دو حيثيت ماهيت و وجود تنها در علم حصولى و در ظرف ذهن تحقق مى‏يابد و در علوم حضورى اثرى از ماهيت‏يافت نمى‏شود در صورتى كه اگر ماهيت اصالت مى‏داشت مى‏بايست متعلق علم حضورى نيز واقع شود زيرا در اين علم است كه خود واقعيت عينى بدون وساطت صورت يا مفهوم ذهنى مورد ادراك و مشاهده درونى قرار مى‏گيرد .

ممكن است به اين دليل اشكال شود كه همانگونه كه در علم حضورى اثرى از مفاهيم ماهوى يافت نمى‏شود اثرى از مفهوم وجود هم ديده نمى‏شود و به ديگر سخن همانگونه كه مفاهيم ماهوى از تحليل ذهنى حاصل مى‏شود مفهوم وجود هم در ظرف تحليل ذهنى تحقق مى‏يابد بنا بر اين نمى‏توان گفت كه وجود هم اصالت دارد .

در پاسخ اين اشكال بايد گفت‏شكى نيست كه دو حيثيت ماهيت و وجود تنها در ظرف ذهن از يكديگر انفكاك مى‏يابند و دوگانگى آنها مخصوص به ظرف تحليل ذهنى است و به همين جهت است كه مفهوم وجود هم از آن نظر كه مفهوم ذهنى است عين واقعيت‏خارجى نيست و اصالتى ندارد ولى در عين حال همين مفهوم وسيله‏اى است براى حكايت از اينكه واقعيتى در خارج هست كه مفهوم ماهوى از آن انتزاع مى‏شود و منظور از اصالت وجود و واقعيت عينى داشتن آن هم همين است .

افزون بر اين در درس قبلى روشن شد كه امر داير بين اصالت وجود يا ماهيت است و با ابطال اصالت ماهيت اصالت وجود ثابت مى‏شود .

دليل ديگر بر اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت اين است كه همانگونه كه در درس بيست و پنجم اشاره كرديم حيثيت ذاتى ماهيت‏حيثيت تشخص نيست در صورتى كه حيثيت ذاتى واقعيتهاى خارجى حيثيت تشخص و اباء از كليت و صدق بر افراد است و هيچ واقعيت‏خارجى از آن جهت كه واقعيت‏خارجى است نمى‏تواند متصف به كليت و عدم تشخص گردد از سوى ديگر هيچ ماهيتى تا وجود خارجى نيابد متصف به تشخص و جزئيت نمى‏شود و از اينجا به دست مى‏آيد كه حيثيت ماهوى همان حيثيت مفهومى و ذهنى است كه شانيت صدق بر افراد بى‏شمار را دارد و واقعيت عينى مخصوص وجود مى‏باشد يعنى مصداق ذاتى آن است .

دليل ديگرى بر اصالت وجود نيز مى‏توان اقامه كرد مبنى بر آنچه مورد قبول فلاسفه است كه ذات مقدس الهى منزه از حدودى است كه با مفاهيم ماهوى از آنها حكايت‏شود يعنى ماهيت به معناى مورد بحث ندارد در صورتى كه اصيلترين واقعيتها و واقعيت بخش به هر موجودى است و اگر واقعيت‏خارجى مصداق ذاتى ماهيت بود بايستى واقعيت ذات الهى هم مصداق ماهيتى از ماهيات باشد .

البته اين دليل مبتنى بر مقدمه‏اى است كه بايد در بخش خدا شناسى اثبات شود ولى چون مورد قبول طرفداران اصالت ماهيت نيز هست در اينجا هم مى‏توان از آن استفاده كرد و دست كم به عنوان جدال به احسن با ايشان احتجاج نمود

مجاز فلسفى

در اينجا ممكن است‏شبهه‏اى به ذهن بيايد كه مبناى اصالت وجود اين است كه واقعيت عينى مصداق ذاتى وجود است و لازمه‏اش اين است كه مصداق بالعرض براى ماهيت باشد يعنى حمل ماهيتى مانند انسان بر افراد خارجيش بالعرض و با واسطه در عروض باشد و اتصاف به چنين مفهومى اتصافى مجازى و قابل سلب است بنا بر اين بايد سلب مفهوم انسان از افراد خارجى صحيح باشد و اين چيزى جز سفسطه نيست .

پاسخ اين است كه همانگونه كه در تقرير دليل اول اشاره كرديم حمل هر ماهيتى بر افراد خارجيش از نظر عرفى و ادبى حمل حقيقى و خالى از تجوز است اما احكام دقيق فلسفى تابع حقيقت و مجاز عرفى و ادبى نيست چنانكه كليد حل آنها را نمى‏توان از ميان قواعد مربوط به الفاظ جستجو كرد و چه بسا استعمالى كه از نظر ادبى حقيقت باشد و از نظر فلسفى مجاز شمرده شود و بر عكس چه بسا اطلاقى كه از نظر ادبى مجاز ولى از نظر فلسفى حقيقت باشد .

مثلا علماء ادبيات و اصول فقه گفته‏اند كه معناى حقيقى مشتقات عبارت است از ذاتى كه مبدا اشتقاق براى آن ثابت باشد معنى المشتق ذات ثبت له المبدء چنانكه عالم يعنى كسى كه علم دارد و موجود يعنى چيزى كه وجود دارد پس اگر واژه موجود بر خود وجود عينى اطلاق شود از نظر ادبى مجاز خواهد بود ولى از نظر فلسفى چنين نيست .

در اينجا هم امر به همين منوال است‏يعنى از نظر عرفى بين حد و محدود تفكيك نمى‏شود و همانگونه كه موجود محدود امرى واقعى به شمار مى‏رود حد آن هم امرى واقعى و عينى تلقى مى‏گردد در صورتى كه از نظر فلسفى چنين نيست و حدود موجودات در واقع از امور عدمى انتزاع مى‏شوند و واقعى شمردن آنها مجازى و اعتبارى است .

براى تقريب به ذهن مثالى مى‏آوريم اگر صفحه كاغذى را به اشكال مختلف مثلث و مربع و ... ببريم پاره كاغذهايى خواهيم داشت كه هر كدام علاوه بر كاغذ بوده صفت ديگرى به نام مثلث‏يا مربع يا ... را خواهند داشت در صورتى كه قبل از بريدن كاغذ چنين صفاتى وجود نداشت .

تلقى عرفى در اين مورد آن است كه اشكال و صفات خاصى در كاغذ به وجود آمده و امورى وجودى بر آن افزوده شده است در حالى كه در كاغذ مذكور غير از بريدگيها كه امورى عدمى هستند چيزى به وجود نيامده است .

به ديگر سخن خطوط كه حدود و مرزهاى اشكال مختلف را تشكيل مى‏دهند چيزى جز منتهى اليه سطح پاره‏هاى كاغذ نيستند چنانكه خود سطح هم در حقيقت همان منتهى اليه حجم است ولى اين حدود و مرزهاى عدمى از نظر عرفى و سطحى امورى وجودى و صفاتى عينى تلقى مى‏شوند و سلب وجود از آنها از قبيل انكار بديهيات به شمار مى‏رود .

اكنون مى‏افزاييم كه مفهوم ماهوى كاغذ به عنوان مثال نسبت به واقعيت عينى همين حال را دارد يعنى حكايت از حدود واقعيت‏خاصى مى‏كند البته حدود مفهومى نه حدود هندسى حدودى كه به منزله قالبهاى تهى براى واقعيتها به شمار مى‏روند و واقعيت عينى محتواى آنها را تشكيل مى‏دهد و ماهيت چيزى جز همين قالب مفهومى براى واقعيت‏خارجى نيست ولى چون وسيله و مرآتى براى شناخت موجود خارجى است و به طور استقلالى ملاحظه نمى‏شود به منزله خود واقعيت‏خارجى تلقى مى‏گردد و همين است معناى اعتبارى بودن ماهيت‏يعنى ماهيت را واقعيت انگاشتن يا مفهوم را عين مصداق خارجى شمردن .

از اين روى مى‏توان ذهن را به آينه‏اى تشبيه كرد كه مفاهيم ماهوى همانند عكسهايى در آن ظاهر مى‏شود و به وسيله آنها از حدود واقعيتهاى خارجى و گونه‏هاى وجود مطلع مى‏شويم و در اين نگرش آلى و مرآتى توجه استقلالى به خود عكسها نمى‏كنيم بلكه از راه آنها توجه ما به سوى صاحبان عكسها يعنى واقعيتهاى عينى معطوف مى‏گردد و از اين جهت چنين مى‏انگاريم كه اين عكسها همان صاحبان عكسها هستند چنانكه هنگامى كه عكس خود را در آينه تماشا مى‏كنيم چنين مى‏انگاريم كه مشغول تماشاى خودمان هستيم در صورتى كه آنچه در آينه ديده مى‏شود انعكاسى از رنگها و خطوط چهره ما است‏يعنى انعكاسى از حدود و نه ذات محدود ولى با نظر سطحى مى‏توانيم بگوييم آنچه را در آينه مى‏بينيم چهره خودمان است .

حمل ماهيات بر موجودات عينى هم از اين قبيل است و هر چند از نظر عرفى حمل حقيقى به شمار مى‏رود ولى با نظر دقيق فلسفى روشن مى‏گردد كه تنها انعكاسى از قالبهاى آنها است و نه عين آنها و چنين است 310 كه صدرالمتالهين بارها در كتابهاى خودش تاكيد مى‏كند كه ماهيت‏شبح ذهنى يا قالب عقلى براى حقيقت عينى است . (2)

با اين توضيحات روشن شد كه جايگاه حقيقى ماهيات از آن جهت كه ماهيت است فقط ذهن است و تحقق عينى آن همان وجود افرادش مى‏باشد و با نظر دقيق فلسفى هيچگاه ماهيت بالذات تحقق عينى نمى‏يابد پس وجود ماهيت مخلوطه و به دنبال آن وجود كلى طبيعى در خارج هم تنها به معناى اعتبارى قابل قبول است چنانكه در پايان درس بيست و پنجم اشاره شد .

و از اين روى مى‏توان گفت كه قائل شدن به وجود حقيقى براى كلى طبيعى همان قول به اصالت ماهيت است و قائل شدن به اينكه وجود كلى طبيعى بالعرض است و افراد واسطه در عروض وجود براى كلى طبيعى هستند در حقيقت همان قول به اصالت وجود مى‏باشد يعنى كلى طبيعى كه همان ماهيت است امرى اعتبارى و نسبت وجود و تحقق خارجى به آن بالعرض و نوعى مجاز فلسفى است

حل دو شبهه

قائلين به اصالت ماهيت به شبهاتى تمسك كرده‏اند كه مهمترين آنها اين دو شبهه است .

ش 1- اگر وجود اصيل و داراى واقعيت عينى باشد بايستى بتوان مفهوم موجود را بر آن حمل كرد و معنايش اين است كه وجود داراى وجود است پس بايد براى آن وجود عينى ديگرى فرض كرد كه به نوبه خود موضوع براى موجود واقع مى‏شود و اين جريان تا بى‏نهايت ادامه مى‏يابد و لازمه‏اش اين است كه هر موجودى داراى بى‏نهايت وجود باشد .

از اينجا به دست مى‏آيد كه وجود امرى است اعتبارى و تكرار حمل موجود بر آن تابع اعتبار ذهن است .

ج 1- مبناى اين شبهه استناد به قواعد لفظى است كه لفظ موجود از آن جهت كه مشتق است دلالت بر ذاتى مى‏كند كه مبدا اشتقاق وجود براى آن ثابت باشد و لازمه آن تعدد ذات و مبدا است پس هنگامى كه مفهوم موجود بر وجود عينى حمل مى‏شود بايد آن را ذاتى فرض كرد كه مبدا اشتقاق كه امر ديگرى است براى آن ثابت باشد و همچنين ... .

اما بارها خاطر نشان كرده‏ايم كه مسائل فلسفى را نمى‏توان بر اساس قواعد صرف و نحو و دستور زبان حل و فصل كرد و مفهوم موجود در عرف فلسفى تنها نشانه‏اى از تحقق عينى و خارجى است‏خواه حيثيت تحقق خارجى در ظرف تحليل ذهنى غير از حيثيت موضوع قضيه باشد و خواه عين آن باشد مثلا هنگامى كه اين مفهوم بر ماهيتى حمل مى‏شود بين موضوع و محمول تعدد و تغايرى منظور مى‏گردد ولى هنگامى كه بر ذات وجود عينى حمل مى‏شود معنايش اين است كه وجود خارجى عين حيثيت موجوديت است .

و به ديگر سخن حمل مشتق بر ذات هميشه نشانه تعدد و تغاير ذات با مبدا اشتقاق نيست بلكه گاهى نشانه وحدت آنها است و حاصل آنكه معناى حمل موجود بر وجود عينى اين است كه خودش عين موجوديت و واقعيت عينى و منشا انتزاع مفهوم موجود است نه اينكه با وجود ديگرى موجود شده باشد .

ش 2- شبهه ديگر اين است كه اگر واقعيت عينى مصداق بالذات وجود باشد معنايش اين است كه هر واقعيتى بالذات موجود است و لازمه‏اش اين است كه هر واقعيت‏خارجى واجب الوجود باشد در صورتى كه موجود بالذات تنها خداى متعال است .

ج 2- مبناى اين شبهه خلط بين دو اصطلاح بالذات و در واقع مغالطه‏اى از باب اشتراك لفظى است .

توضيح آنكه واژه بالذات گاهى در مقابل بالغير به كار مى‏رود و معنايش اين است كه واسطه در ثبوت ندارد چنانكه در مورد خداى متعال گفته مى‏شود كه موجود بالذات يا واجب الوجود بالذات است‏يعنى بالغير نيست و علت ايجاد كننده ندارد و به تعبير ديگر حمل موجود يا واجب الوجود بر او نيازمند به واسطه در ثبوت نيست .

همين واژه گاهى در مقابل بالعرض نيز به كار مى‏رود و معنايش اين است كه حمل محمول نياز به واسطه در عروض ندارد هر چند نيازمند به واسطه در ثبوت باشد چنانكه بنا بر اصالت وجود مى‏گوييم واقعيت عينى مصداق بالذات موجود است ولى ماهيت مصداق بالعرض آن مى‏باشد .

طبق اصطلاح دوم هم وجود خداى متعال كه واسطه در ثبوت ندارد و طبق اصطلاح اول نيز بالذات است مصداق بالذات وجود مى‏باشد و هم وجود مخلوقات كه علت آفريننده و واسطه در ثبوت دارد و معنايش اين است كه موجوديت صفت‏حقيقى وجود آنها است نه صفت ماهيتشان و از ديدگاه فلسفى ماهيتها بالعرض متصف به موجوديت مى‏شوند

خلاصه

1- ساده‏ترين دليل بر اصالت وجود اين است كه ماهيت ذاتا اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد و چنين چيزى نمى‏تواند نمايانگر واقعيت عينى باشد نيز تا مفهوم وجود را حمل بر ماهيت نكنيم از واقعيت عينى آن سخنى نگفته‏ايم .

2- بعضى از طرفداران اصالت ماهيت گفته‏اند كه ماهيت اصيل ماهيتى است كه انتساب به جاعل يافته باشد در برابر آنان بايد گفت انتسابى كه توام با واقعيت‏يافتن ماهيت باشد هنگامى حاصل مى‏شود كه جاعل آن را ايجاد كند پس اصالت از آن وجودى است كه به ماهيت افاضه مى‏شود .

3- دليل دوم بر اصالت وجود اين است كه در علم حضورى كه خود واقعيت عينى بى‏واسطه مورد شهود قرار مى‏گيرد اثرى از ماهيت‏يافت نمى‏شود .

4- دليل سوم اين است كه حيثيت ذاتى واقعيتهاى خارجى حيثيت تشخص و اباء از صدق بر افراد است در صورتى كه ماهيت ابائى از صدق بر افراد ندارد و بدون وجود تشخص نمى‏يابد .

5- دليل چهارم اين است كه اگر واقعيت‏خارجى مصداق ذاتى ماهيت بود بايد خداى متعال هم داراى ماهيت باشد .

6- ممكن است توهم شود كه اگر واقعيت عينى را مصداق بالعرض ماهيت بدانيم بايد سلب ماهيت از آن صحيح باشد در صورتى كه مثلا سلب انسان از اشخاص خارجى صحيح نيست .

7- پاسخ آن است كه منظور از مصداق بالعرض بودن واقعيت براى ماهيت اين است كه ماهيت تنها از حدود و قالبهاى واقعيات حكايت مى‏كند نه از ذات آنها و اين حدود هر چند از نظر عرفى داراى واقعيت هستند اما از نظر دقيق فلسفى امورى عدمى به شمار مى‏روند .

8- نتيجه آنكه قول به وجود حقيقى براى كلى طبيعى در خارج همان قول به اصالت ماهيت است و قول به اينكه وجود آن بالعرض است همان قول به اصالت وجود مى‏باشد .

9- يكى از شبهات طرفداران اصالت ماهيت اين است كه اگر وجود امرى عينى بود بايد حمل موجود بر آن صحيح باشد يعنى وجودى براى آن اثبات شود كه به نوبه خود موضوع براى مفهوم موجود قرار گيرد و لازمه آن اثبات وجودهاى نامتناهى براى هر موجود واحدى است .

10- پاسخ اين است كه حمل موجود بر وجود عينى به اين معنى است كه خود واقعيت عينى منشا انتزاع اين مفهوم است .

11- شبهه ديگر آنكه اگر واقعيت عينى مصداق بالذات موجود باشد لازمه‏اش اين است كه هر موجودى واجب الوجود باشد .

12- پاسخ اين است كه منظور از بالذات در اينجا در مقابل بالعرض است نه در مقابل بالغير و مفادش اين است كه واسطه در عروض ندارد نه اينكه واسطه در ثبوت هم نداشته باشد تا لازمه‏اش واجب الوجود بودن هر موجودى باشد


پى‏نوشتها:

1- ر. ك التحصيل ص 286. 2- ر ك اسفار ج 1 ص 198 و ج 2 ص 236.