آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۷ -


درس بيست و ششم - مقدمه اصالت وجود

شامل: نگاهى به تاريخچه مسئله توضيح واژه‏ها توضيح محل نزاع فايده اين بحث

نگاهى به تاريخچه مسئله

همانگونه كه قبلا اشاره شد پيش از فارابى تقريبا همه مباحث فلسفى بر محور ماهيت دور مى‏زد و دست كم به صورت ناخودآگاه مبتنى بر اصالت ماهيت مى‏شد و در سخنانى كه از فلاسفه يونان نقل شده نشانه روشنى بر گرايش به اصالت وجود به چشم نمى‏خورد ولى در ميان فلاسفه اسلامى مانند فارابى ابن سينا بهمنيار و ميرداماد چنين گرايشى مشاهده مى‏شود بلكه تصريحاتى نيز يافت مى‏گردد .

از سوى ديگر شيخ اشراق كه عنايت‏خاصى به بازشناسى اعتبارات عقلى مبذول مى‏داشت در برابر گرايش اصالت وجودى نيز موضع مى‏گرفت و مى‏كوشيد با اثبات اعتبارى بودن مفهوم وجود آن گرايش را ابطال كند هر چند در سخنان خود او نيز مطالبى يافت مى‏شود كه با اصالت وجود سازگار است و با قول به اصالت ماهيت توجيه صحيحى ندارد .

به هر حال صدرالمتالهين نخستين كسى بود كه اين موضوع را در صدر مباحث هستى شناسى مطرح ساخت و آنرا پايه‏اى براى حل ديگر مسائل قرار داد 294 وى مى‏گويد من خودم نخست قائل به اصالت ماهيت بودم و سخت از آن دفاع مى‏كردم تا اينكه به توفيق الهى به حقيقت امر پى بردم (1) .

او قول به اصالت وجود را به مشائين و قول به اصالت ماهيت را به اشراقيين نسبت مى‏دهد ولى با توجه به اينكه موضوع اصالت وجود قبلا به صورت مسئله مستقلى مطرح نبوده و مفهوم آن كاملا بيان نشده بوده است به آسانى نمى‏توان فلاسفه را نسبت به آن بطور مشخص و قطعى دسته‏بندى كرد و مثلا قول به اصالت وجود را از ويژگيهاى مكتب مشائى و قول به اصالت ماهيت را از خصايص مكتب اشراقى به شمار آورد و به فرض اينكه اين گروه‏بندى هم صحيح باشد نبايد فراموش كرد كه اصالت وجود از طرف اتباع مشائين هم به گونه‏اى مطرح نشده كه جايگاه راستين خود را در مسائل فلسفى بيابد و تاثير آن در حل ديگر مسائل روشن گردد بلكه ايشان هم غالبا مسائل را به صورتى طرح و تبيين كرده‏اند كه با اصالت اهيت‏سازگارتر است

توضيح واژه‏ها

براى اينكه مفهوم اين مسئله درست روشن شود و محل نزاع كاملا مشخص گردد لازم است نخست توضيحى پيرامون واژه‏هايى كه در عنوان مسئله به كار مى‏رود بدهيم و بعد مفاد عنوان و محل نزاع را دقيقا تعيين كنيم .

اين مسئله معمولا به اين صورت عنوان مى‏شود كه آيا وجود اصيل است و ماهيت اعتبارى يا اينكه ماهيت اصيل است و وجود اعتبارى ولى خود صدرالمتالهين آن را به اين صورت عنوان كرده است كه وجود داراى حقيقت عينى است و مفاد تلويحى آن به قرينه مقام اين است كه ماهيت داراى حقيقت عينى نيست بنا بر اين واژه‏هاى محورى اين مسئله عبارتند از وجود ماهيت اصالت اعتبار حقيقت .

اما واژه وجود را قبلا توضيح داديم كه گاهى به صورت مصدر بودن به كار مى‏رود زمانى به صورت اسم مصدر هستى و گاهى هم در اصطلاح منطقيين به معناى حرفى است استعمال مى‏شود .

روشن است كه در اين بحث فلسفى معناى حرفى آن منظور نيست همچنين معناى مصدرى كه متضمن نسبت به فاعل و مفعول است نيز اراده نمى‏شود معناى اسم مصدرى هم با قيد دلالت بر حدث نمى‏تواند اراده شود مگر اينكه آن را از قيد مزبور تجريد كنيم به گونه‏اى كه قابل حمل بر واقعيات عينى و از جمله ذات مقدس الهى باشد .

اما واژه ماهيت كه مصدر جعلى از ما هو چيست مى‏باشد در اصطلاح فلاسفه به صورت اسم مصدر چيستى به كار مى‏رود ولى با همان شرط تجريد از معناى حدث تا اينكه قابل حمل بر ذات باشد .

اين واژه در فلسفه به دو صورت استعمال مى‏شود كه يكى از آنها اعم از ديگرى است اصطلاح خاص آن را به اين صورت تعريف مى‏كنند ما يقال فى جواب ما هو يعنى مفهومى كه در پاسخ از سؤال درباره چيستى شيئى گفته مى‏شود و طبعا در مورد موجوداتى به كار مى‏رود كه قابل شناخت ذهنى باشند و به اصطلاح داراى حدود وجودى خاصى باشند كه به صورت معقولات اولى مفاهيم ماهوى در ذهن منعكس گردند و از اين روى در مورد خداى متعال گفته مى‏شود كه ماهيت ندارد لا ماهيه لواجب الوجود چنانكه قائلين به اصالت وجود درباره حقيقت عينى وجود نيز مى‏گويند كه خود وجود ماهيت ندارد و گاهى به اين شكل تعبير مى‏كنند كه صورت عقلانى ندارد .

اما اصطلاح اعم آن را به اين صورت تعريف مى‏كنند ما به الشيى‏ء هو هو و آنرا شامل حقيقت عينى وجود و شامل ذات مقدس الهى نيز مى‏دانند و طبق اين اصطلاح است كه در مورد خداى متعال مى‏گويند الحق ماهيه انيته يعنى ماهيت‏خدا همان هستى او است .

در اين مبحث منظور از واژه ماهيت همان اصطلاح اول است ولى نه مفهوم خود اين كلمه يا ماهيت به حمل اولى بلكه بحث درباره مصاديق اين مفهوم يعنى ماهيت به حمل شايع مانند انسان است زيرا قائلين به اصالت ماهيت هم اعتراف دارند كه خود اين مفهوم مفهومى است اعتبارى (2) . و به تعبير ديگر بحث در باره مفاهيم ماهوى است نه مفهوم ماهيت .

اما واژه اصالت كه در لغت به معناى ريشه‏اى بودن در مقابل فرعيت به معناى شاخه‏اى بودن به كار مى‏رود در اين مبحث در مقابل اعتبارى به معناى خاصى استعمال مى‏شود و مفهوم دقيق آنها تواما روشن مى‏گردد .

در درس پانزدهم چند معناى اصطلاحى براى واژه اعتبارى ذكر شد كه بر طبق بعضى از آنها حتى مفهوم وجود هم مفهومى اعتبارى خواهد بود ولى منظور از اعتبار در اين مبحث در مقابل اصيل معناى ديگرى است و اعتبارى بودن مفهوم وجود طبق اصطلاح قبلى هيچ منافاتى با قول به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت به معناى منظور در اين مبحث ندارد .

منظور از دو مفهوم متقابل اصيل و اعتبارى در اينجا اين است كه كداميك از دو مفهوم ماهوى و مفهوم وجود ذاتا و بدون هيچ واسطه دقيق فلسفى از واقعيت عينى حكايت مى‏كند يعنى بعد از قبول اينكه واقعيت عينى در ذهن به صورت هليه بسيطه منعكس مى‏شود كه موضوع آن يك مفهوم ماهوى و محمول آن مفهوم وجود است كه با حمل اشتقاق و به صورت مفهوم موجود بر آن حمل مى‏شود و طبعا هر يك از آنها به شكلى قابل حمل بر واقعيت عينى خواهد بود و مى‏توان گفت مثلا اين شخص خارجى انسان است چنانكه مى‏توان گفت اين شخص موجود است و هيچكدام از آنها از نظر عرفى و ادبى مجازى نيست در عين حال از ديدگاه دقيق فلسفى اين سؤال طرح مى‏شود كه با توجه به وحدت و بساطت واقعيت عينى و با توجه به اينكه تعدد اين مفاهيم و حيثيات مخصوص به ظرف ذهن است آيا بايد واقعيت عينى را همان حيثيت ماهوى دانست كه مفهوم وجود با عنايت‏خاص عقلى و با وساطت مفهوم ماهوى بر آن حمل مى‏شود و از اين روى جنبه فرعى و ثانوى دارد يا اينكه واقعيت عينى همان حيثيتى است كه با مفهوم وجود از آن حكايت مى‏شود و مفهوم ماهوى تنها انعكاسى ذهنى از حدود و قالب واقعيت و وجود عينى است كه با عنايت دقيقى خود آن محسوب مى‏شود و در واقع مفهوم ماهوى است كه جنبه فرعى و ثانوى دارد .

در برابر اين سؤال اگر شق اول را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق ذاتى و بى‏واسطه ماهيت دانستيم قائل به اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود شده‏ايم و اگر شق دوم را پذيرفتيم و واقعيت عينى را مصداق بالذات و بى‏واسطه مفهوم وجود دانستيم و مفهوم ماهوى را قالبى ذهنى براى حدود واقعيتهاى محدود شمرديم قائل به اصالت وجود و اعتبارى بودن اهيت‏شده‏ايم .

و اما واژه حقيقت كه در كلام صدرالمتالهين در عنوان اين مسئله به كار رفته بود نيز داراى اصطلاحات متعددى است از اين قرار:

1- حقيقت به معناى استعمال لفظ در معنايى كه براى آن وضع شده در مقابل مجاز كه استعمال آن در معنايى ديگرى است كه نوعى مناسب با معناى حقيقى داشته باشد مثلا استعمال شير به معناى حيوان درنده معروف حقيقت و به معناى انسان نيرومند مجاز است .

2- حقيقت به معناى شناخت مطابق با واقع چنانكه در مبحث‏شناخت‏شناسى گذشت .

3- حقيقت به معناى ماهيت چنانكه گفته مى‏شود دو فرد انسان متفق الحقيقه هستند .

4- حقيقت به معناى واقعيت عينى .

5- حقيقت به معناى وجود مستقل مطلق كه منحصر به خداى متعال است و در اصطلاح عرفاء به كار مى‏رود و در برابر آن وجود مخلوقات را مجازى مى‏نامند .

6- حقيقت به معناى كنه و باطن چنانكه گفته مى‏شود حقيقت ذات الهى قابل درك عقلى نيست .

روشن است كه منظور از حقيقت در اينجا همان اصطلاح چهارم است

توضيح محل نزاع

شكى نيست كه هر موجودى كه داراى مفهوم ماهوى باشد مفهوم مربوط بر آن حمل مى‏شود چنانكه مفهوم انسان بر اشخاص خارجى قابل حمل است همچنين شكى نيست كه مفهوم وجود به صورت حمل اشتقاق بر هر موجود خارجى حمل مى‏گردد و حتى در مورد خداى متعال هم كه ماهيت ندارد مى‏توان گفت موجود است و به عبارت ديگر از ديدگاه عقلى هر موجود ممكن الوجودى داراى دو حيثيت است‏يكى حيثيت ماهيت و ديگرى حيثيت وجود چنانكه فلاسفه گفته‏اند كل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهيه و وجود و اين همان مطلبى است كه بارها اشاره كرده‏ايم كه انعكاس واقعيتهاى خارجى در ذهن به صورت قضيه‏اى است كه معمولا يعنى در امور ذى ماهيت از يك مفهوم ماهوى و مفهوم وجود تشكيل مى‏يابد .

در چنين مواردى اگر فرض شود كه در ازاى هر يك از اين دو مفهوم يك حيثيت عينى و خارجى وجود دارد يعنى مفهوم ماهوى از يك حيثيت عينى و مفهوم وجود از حيثيت عينى ديگرى حكايت مى‏كند كه در خارج با يكديگر تركيب شده‏اند و به ديگر سخن تركيب موجود از وجود و ماهيت تركيبى خارجى و عينى است معناى اين فرض آن است كه هم ماهيت اصيل است و هم وجود .

ولى اين فرض صحيحى نيست زيرا اگر هر موجودى داراى دو حيثيت عينى باشد هر يك از آنها به صورت قضيه ديگرى در ذهن منعكس مى‏شود كه مشتمل بر دو مفهوم است و بايد در ازاء هر يك از آنها حيثيت عينى ديگرى را فرض كرد و اين جريان تا بى‏نهايت ادامه مى‏يابد و لازمه‏اش اين است كه هر موجود بسيطى مركب از بى‏نهايت‏حيثيتهاى عينى و خارجى باشد .

و اين همان مطلبى است كه فلاسفه گفته‏اند كه تغاير وجود و ماهيت تغايرى ذهنى است: ان الوجود عارض المهيه تصورا و اتحدا هويه

يعنى عروض و حمل وجود بر ماهيت كه مقتضى تعدد و تغاير آنها است فقط در ظرف تصور ذهنى حاصل مى‏شود و گر نه اين دو حيثيت از نظر هويت‏خارجى با يكديگر متحدند پس نمى‏توان هم ماهيت را اصيل و داراى واقعيت عينى دانست و هم وجود را چنانكه نمى‏توان هر دو را اعتبارى انگاشت زيرا بالاخره همين قضيه هليه بسيطه است كه از واقعيت عينى حكايت مى‏كند و ناچار مشتمل بر مفهومى است كه در ازاء واقعيت عينى قرار مى‏گيرد پس امر داير است بين اينكه ماهيت اصيل باشد و وجود اعتبارى يا بر عكس .

بنا بر اين طرح مسئله به صورتى كه داراى دو فرض باشد مبتنى بر چند اصل است:

1- پذيرفتن مفهوم وجود به عنوان مفهوم اسمى مستقل و به اصطلاح پذيرفتن وجود محمولى زيرا اگر مفهوم وجود منحصر در معناى حرفى و رابط در قضايا باشد جاى چنين فرضى در باره آن نيست كه حكايت از واقعيت عينى بكند و به قول صدرالمتالهين داراى حقيقت عينى باشد و طبعا چاره‏اى جز قول به اصالت ماهيت نخواهد بود .

2- پذيرفتن تحليل موجودات امكانى به دو مفهوم وجود و مفهوم ماهوى يعنى اگر كسى چنين بپندارد كه مفهوم وجود چيزى جز مفهوم ماهيت نيست چنانكه از بعضى از متكلمين نقل شده كه معناى وجود در هر قضيه‏اى همان معناى ماهيتى است كه موضوع آن را تشكيل مى‏دهد در چنين فرضى باز جاى ترديد بين اصالت ماهيت و اصالت وجود باقى نمى‏ماند و اصالت ماهيت متعين خواهد بود ولى بطلان اين فرض در درس بيست و دوم روشن گرديد .

3- پذيرفتن اينكه تركيب وجود و ماهيت تركيبى ذهنى است و در متن خارج دو حيثيت متمايز وجود ندارد كه يكى در ازاء مفهوم ماهوى و ديگرى در ازاء مفهوم وجود قرار گيرد يعنى فرض اصالت هر دو فرض صحيحى نيست چنانكه بيان شد .

بر اساس اين سه اصل مسئله به اين شكل مطرح مى‏شود كه آيا واقعيت عينى اصاله در ازاء مفهوم ماهوى قرار مى‏گيرد و بالعرض مفهوم وجود بر آن حمل مى‏شود يا بر عكس اصاله در ازاء مفهوم وجود قرار مى‏گيرد و بالعرض مفهوم ماهوى بر آن حمل مى‏گردد و به ديگر سخن آيا واقعيت عينى مصداق بالذات ماهيت است‏يا وجود بنا بر فرض اول شناخت ماهيات و احكام ماهوى همان شناخت واقعيتهاى عينى است ولى بنا بر فرض دوم شناخت ماهيات به معناى شناخت قالبهاى موجودات و حدودى است كه در ذهن منعكس مى‏شود نه شناخت محتواى عينى آنها

فايده اين بحث

ممكن است چنين پنداشته شود كه بحث در باره اصالت وجود يا ماهيت‏يك بحث تفننى است و تاثيرى در حل مسائل مهم فلسفى ندارد چنانكه هم قائلين به اصالت وجود اين مسائل را حل كرده‏اند و هم قائلين به اصالت ماهيت .

ولى اين پندار نادرستى است و چنانكه در طى مباحث آينده روشن خواهد شد حل بسيارى از مسائل مهم فلسفى در گرو اصالت وجود است و راه حلهايى كه بر اساس اصالت ماهيت ارائه مى‏شود تمام نيست و منتهى به بن‏بست مى‏شود چنانكه در مسئله تشخص ماهيت ديديم كه بر اساس اصالت ماهيت راه حل صحيحى ندارد و البته اين مسئله در مقابل مسائل بسيار مهمى كه مبتنى بر اصالت وجود مى‏شود قابل مقايسه نيست و اگر بخواهيم همه موارد را در اينجا يادآور شويم سخن به درازا مى‏كشد علاوه بر اينكه بيان ارتباط آنها با اصالت وجود نيازمند به طرح آن مسائل و نشان دادن نقطه‏هاى حساس آنها است كه مى‏بايست در جاى خودش بيان شود .

در اينجا فقط به دو مسئله بسيار مهم فلسفى اشاره مى‏كنيم كه هر يك به نوبه خود مبناى مسائل ارزشمند ديگرى است‏يكى از آنها مسئله عليت و حقيقت رابطه معلول با علت است كه نتيجه آن بر اساس اصالت وجود عدم استقلال معلول نسبت به علت هستى بخش مى‏باشد و بر پايه آن مسائل بسيار مهمى از جمله نفى جبر و تفويض و توحيد افعالى حل مى‏گردد و ديگرى مسئله حركت جوهرى اشتدادى و تكاملى است كه تبيين آن نيز متوقف بر پذيرفتن اصالت وجود است و تفصيل آنها در جاى خودش بيان خواهد شد .

بنا بر اين مسئله اصالت وجود يك مسئله كاملا جدى و بنيادى و در خور اهتمام فراوان است و هيچگاه نبايد در باره آن مسامحه و سهل‏انگارى روا داشت

خلاصه

1- مسئله اصالت وجود يا ماهيت قبل از صدرالمتالهين به صورت مسئله مستقلى مطرح نبوده و هر چند در ميان فلاسفه پيشين گرايشهايى به يكى از دو طرف مسئله به چشم مى‏خورد ولى نمى‏توان هيچكدام از دو قول را به صورت قطعى به مكتب فلسفى خاصى نسبت داد .

2- منظور او واژه وجود در اين مبحث معناى اسم مصدرى آن با حذف ويژگى حدث است .

3- ماهيت داراى دو اصطلاح اعم و اخص است و منظور از آن در اين مبحث همين اصطلاح اخص آن مى‏باشد آن هم ماهيت به حمل شايع .

4- منظور از اصالت و اعتباريت در اين مبحث دو معناى متقابل خاص است و اولى يعنى مصداق بالذات بودن واقعيت عينى براى يكى از اين دو مفهوم و دومى يعنى مصداق بالعرض بودن آن .

5- حقيقت داراى اصطلاحات متعددى است و منظور از آن در اينجا همان واقعيت عينى است .

6- فرض اصيل بودن وجود و ماهيت با هم فرض صحيحى نيست و مستلزم تسلسل مى‏باشد .

7- همچنين فرض اعتبارى بودن هر دو نادرست است زيرا لازمه آن اين است كه قضيه هليه بسيطه مشتمل بر مفهومى نباشد كه از واقعيت عينى حكايت كند .

8- طرح مسئله به صورتى كه داراى دو طرف اصالت وجود و اصالت ماهيت باشد مبتنى بر چند اصل است پذيرفتن وجود محمولى وحدت مفهوم وجود و دوگانگى ماهيت وجود در ذهن نه در خارج .

9- معناى اصالت وجود اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم وجود است و مفهوم ماهوى تنها از حدود واقعيت‏حكايت مى‏كند و بالعرض بر آن حمل مى‏شود و معناى اصالت ماهيت اين است كه واقعيت عينى مصداق بالذات مفهوم ماهوى است و مفهوم وجود بالعرض به آن نسبت داده مى‏شود .

10- نتيجه اين بحث در مسائل زيادى ظاهر مى‏شود كه از جمله آنها تشخص ماهيت رابط بودن معلول نسبت به علت هستى بخش و حركت جوهرى تكاملى است


پى‏نوشتها:

1- ر ك اسفار ج 1 ص 49. 2- ر ك المقاومات ص 175 و المطارحات ص 361.