آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۷ -


درس ششم - فلسفه چيست؟

شامل: رابطه موضوع با مسائل مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل موضوع و مسائل فلسفه تعريف فلسفه

رابطه موضوع با مسائل

تا كنون با اصطلاحات مختلف فلسفه آشنا شده‏ايم اكنون نوبت آن فرا رسيده كه موضوع بحث اين كتاب را روشن كنيم و توضيح دهيم كه منظور ما از فلسفه چيست و در اين كتاب از چه مسائلى گفتگو مى‏شود ولى پيش از آنكه به تعريف فلسفه و معرفى اجمالى مسائل آن بپردازيم خوبست توضيح بيشترى پيرامون موضوع و مسائل و مبادى علوم و روابط آنها با يكديگر بدهيم .

در درسهاى گذشته گفتيم كه واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعه‏اى از قضايا اطلاق مى‏شود كه مناسبتى بين آنها لحاظ شده باشد و ضمنا روشن شد كه اين مناسبتهاى گوناگون‏اند كه علوم را از يكديگر جدا و متمايز مى‏كنند و نيز معلوم شد كه بهترين مناسبتهايى كه بين مسائل مختلف لحاظ مى‏شود و ملاك تمايز علوم قرار مى‏گيرد مناسبت موضوعات آنها است‏يعنى مسائلى كه موضوعات آنها اجزاء يك كل يا افراد يك كلى را تشكيل مى‏دهند به صورت علم واحدى درمى‏آيند .

بنابر اين مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها زير چتر عنوان جامعى كل يا كلى قرار مى‏گيرند و موضوع يك علم عبارت است از همان عنوان جامعى كه موضوعات مسائل را در بر مى‏گيرد .

در اينجا خوبست‏يادآور شويم كه ممكن است‏يك عنوان موضوع دو يا چند علم قرار گيرد و اختلاف آنها به حسب غايات يا روشهاى تحقيق باشد اما نكته ديگرى را نبايد از نظر دور داشت و آن اين است كه گاهى عنوانى كه براى موضوع يك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نيست و در واقع قيد خاصى دارد و اختلاف قيودى كه براى يك موضوع لحاظ مى‏شود موجب پديد آمدن چند علم و اختلاف آنها مى‏گردد مثلا ماده از حيث تركيبات درونى و خواص مربوط به تجزيه و تركيب عناصر موضوع علم شيمى و به لحاظ تغييرات ظاهرى و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فيزيك قرار مى‏گيرد يا كلمه از جهت تغييراتى كه در ساختمان آن حاصل مى‏شود موضوع علم صرف و از نظر تغييرات اعرابى موضوع علم نحو واقع مى‏شود .

بنا بر اين بايد دقت كرد كه آيا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معينى است‏يا با قيد و حيثيت‏خاصى و بسا هست كه عنوان جامعى بطور مطلق موضوع علم عامى قرار داده شود و بعد با افزودن قيودى به صورت موضوعاتى براى علوم خاصى در آيد مثلا در تقسيم معروف فلسفه به اصطلاح قديم جسم موضوع همه علوم طبيعى است و با اضافه كردن قيودى به صورت موضوع معدن شناسى گياه شناسى حيوان شناسى و غيرها در مى‏آيد و در كيفيت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتى از انشعابات به وسيله محدود كردن دايره موضوع و با افزودن قيودى به عنوان موضوع مادر حاصل مى‏شود .

از جمله قيودى كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قيد اطلاق است و معنايش اين است كه در آن علم از احكامى گفتگو مى‏شود كه براى ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتيجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصى براى مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنى باشد يا آلى و خواه گياه باشد يا حيوان يا انسان در اين صورت مى‏توان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اينگونه مسائل را به عنوان علم خاصى مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبيعيات را به اين احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبيعى يا سمع الكيان مشخص ساخته‏اند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصى مانند كيهان شناسى معدن شناسى گياه شناسى و حيوان شناسى اختصاص داده‏اند .

عين اين كار را در مورد انشعابات جزئى علوم نيز مى‏توان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حيوانات را علم خاصى قرار داد كه موضوع آن حيوان مطلق يا حيوان بما هو حيوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعى از حيوانات را در علمهاى خاص ديگرى مورد بحث قرار داد .

بدين ترتيب مطلق جسم موضوع بخش طبيعى از فلسفه قديم و جسم مطلق موضوع نخستين بخش از طبيعيات سماع طبيعى و هر يك از اجسام خاص مانند جسم كيهانى جسم معدنى جسم زنده موضوعات كيهان شناسى معدن شناسى و زيست‏شناسى را تشكيل مى‏دهند و به همين ترتيب مطلق جسم زنده موضوع علم زيست‏شناسى عام و جسم زنده مطلق موضوع علمى كه از احكام همه موجودات زنده بحث مى‏كند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زيستى جزئى را تشكيل مى‏دهند .

در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود و آن اين است كه اگر احكامى مشترك بين چند نوع از انواع موضوع كلى بود ولى شامل همه آنها نمى‏شد چنين احكامى را بايد در كدام علم مورد بررسى قرار داد مثلا اگر امورى مشترك بين چند نوع از موجودات زنده بود نمى‏توان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زيرا شامل همه موجودات زنده نمى‏شود و از طرفى طرح كردن آنها در هر يك از علوم جزئى مربوطه هم موجب تكرار مسائل مى‏گردد در اين صورت كجا بايد آنها را طرح كرد .

پاسخ اين است كه معمولا اينگونه مسائل را نيز در علمى مورد بحث قرار مى‏دهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتيه موضوع مطلق را به اين صورت تعريف مى‏كنند احكامى كه براى ذات موضوع ثابت مى‏شود قبل از آنكه مقيد به قيود علوم جزئى گردد و در واقع اين مسامحه در تعريف را بر تكرار مسائل ترجيح مى‏دهند چنانكه بعضى از فلاسفه در مورد فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعه گفته‏اند كه از احكام و عوارضى بحث مى‏كند كه براى موجود مطلق يا موجود بما هو موجود ثابت مى‏شود قبل از آنكه مقيد به قيد طبيعى يا رياضى شود

مبادى علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل

دانستيم كه در هر علمى از يك سلسله قضاياى متناسب و مرتبط بحث مى‏شود و در واقع هدف قريب و انگيزه تعليم و تعلم آن علم حل آن قضايا و مسائل يعنى اثبات محمولات آنها براى موضوعاتشان مى‏باشد پس در هر علمى فرض بر اين است كه موضوعى وجود دارد و مى‏توان محمولاتى را براى اجزاء يا افراد آن اثبات كرد .

بنابر اين پيش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمى نياز به يك سلسله شناختهاى قبلى وجود دارد مانند: 1- شناخت ماهيت و مفهوم موضوع . 2- شناخت وجود موضوع . 3- شناخت اصولى كه به وسيله آنها مسائل آن علم ثابت مى‏شود .

اين شناختها گاهى بديهى و بى نياز از تبيين و اكتساب است و در اين صورت مشكلى وجود نخواهد داشت ولى گاهى اين شناختها بديهى نيست و احتياج به بيان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعى مانند روح انسان مورد ترديد واقع گردد و احتمال داده شود كه امرى موهوم و غير حقيقى باشد در اين صورت بايد وجود حقيقى آن را اثبات كرد همچنين اصولى كه بر اساس آنها مسائل يك علم حل و فصل مى‏شود ممكن است مورد تشكيك قرار گيرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتايجى كه متفرع بر آنها مى‏شود داراى ارزش علمى و يقينى نخواهد بود .

اينگونه مطالب را مبادى علوم مى‏نامند و آنها را به مبادى تصورى و تصديقى تقسيم مى‏كنند .

مبادى تصورى كه همان تعاريف و بيان ماهيت اشياء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح مى‏شود ولى مبادى تصديقى علوم مختلف‏اند و غالبا در علوم ديگرى مورد بحث قرار مى‏گيرند و چنانكه قبلا اشاره كرديم فلسفه هر علمى در واقع علم ديگرى است كه عهده دار بيان و اثبات اصول و مبادى آن علم مى‏باشد و سرانجام كلى‏ترين مبادى علوم در فلسفه اولى يا متافيزيك مورد بحث و بررسى واقع مى‏شوند .

از جمله مى‏توان از اصل عليت‏ياد كرد كه در همه علوم تجربى مورد استناد دانشمندان مى‏باشد (1) و اساسا پژوهشهاى علمى با پذيرفتن قبلى اين اصل انجام مى‏گيرد زيرا محور آنها را كشف روابط على و معلولى بين پديده‏ها تشكيل مى‏دهد ولى خود اين اصل در هيچ علم تجربى قابل اثبات نيست و بحث در باره آن در فلسفه صورت مى‏پذيرد

موضوع و مسائل فلسفه

از آنچه گفته شد به دست مى‏آيد كه بهترين راه براى تعريف يك علم اين است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قيودى دارد دقيقا مورد توجه قرار گيرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضايايى كه موضوع مزبور محور آنها را تشكيل مى‏دهد معرفى گردند .

از سوى ديگر تشخيص موضوع و قيود آن در گرو تعيين مسائلى است كه براى طرح كردن در يك علم منظور شده‏اند يعنى تا حدودى بستگى به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترين مفاهيم براى امور حقيقى است در نظر بگيريم خواهيم ديد كه همه موضوعات مسائل حقيقى در زير چتر آن قرار مى‏گيرد و اگر آن را موضوع علمى قرار دهيم شامل همه مسائل علوم حقيقى مى‏شود و اين علم همان فلسفه به اصطلاح قديم است .

ولى مطرح كردن چنين علم جامع و فراگيرى با اهداف تفكيك علوم سازگار نيست و ناچار بايد موضوعات محدودترى را در نظر بگيريم تا اهداف مزبور تامين شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظرى را كه محورهاى مشخصى دارند در نظر گرفته‏اند و يك دسته را به نام طبيعيات و دسته ديگر را به نام رياضيات ناميده‏اند و سپس هر يك را به علوم جزئى‏ترى تقسيم كرده‏اند دسته سومى از مسائل نظرى در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسى يا معرفه الربوبيه نامگذارى نموده‏اند ولى يك دسته از مسائل عقلى نظرى باقى ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات ياد شده بود و اختصاصى به هيچيك از موضوعات خاص نداشت .

گويا براى اين مسائل نام خاصى را مناسب نديدند و به مناسبت اينكه بعد از طبيعيات مورد بحث قرار مى‏گرفت آنها را ما بعد الطبيعه يا متافيزيك ناميدند موقعيت اين مسائل نسبت به ساير مسائل علوم نظرى همان موقعيت‏سماع طبيعى نسبت به علوم طبيعى است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبيعه را هم موجود مطلق يا موجود بما هو موجود قرار داده‏اند تا تنها مسائلى را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پيرامون آن مطرح نمايند هر چند همه اين مسائل شامل همه موجودات نشود .

بدين ترتيب علم خاصى به نام ما بعد الطبيعه يا متافيزيك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلى يا فلسفه اولى نيز ناميده شد .

چنانكه قبلا اشاره كرديم در عصر اسلامى مسائل متافيزيك با مسائل خدا شناسى درهم ادغام شد و به نام الهيات بالمعنى الاعم نامگذارى گرديد و گاهى به مناسبت مسائل ديگرى مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدى انسان و حتى پاره‏اى از مسائل نبوت و امامت نيز به آنها ضميمه شد چنانكه در الهيات شفاء ملاحظه مى‏شود و اگر بنا باشد كه همه اين مسائل به عنوان مسائل اصلى يك علم تلقى شود و بعضى از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد بايد موضوع اين علم را خيلى وسيع در نظر گرفت و شايد تعيين موضوع واحد براى چنين مسائل گوناگون كار آسانى نباشد و به همين جهت تلاشهاى مختلفى براى تعيين موضوع و بيان اينكه همه اين محمولات از عوارض ذاتيه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقيت آميز نبوده است .

به هر حال امر داير است بين اينكه ساير مسائل نظرى غير از طبيعيات و رياضيات به عنوان علم واحدى در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدى براى آنها منظور گردد يا معيار و ملاك همبستگى و وحدت آنها وحدت هدف و غايت قرار داده شود و يا اينكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصى دارد علم خاصى تلقى گردد و از جمله مسائل كلى وجود تحت عنوان فلسفه اولى مورد بحث واقع شود چنانكه يكى از اصطلاحات خاص فلسفه هم همين است .

به نظر مى‏رسد كه اين وجه مناسبتر است و بنابر اين مسائل مختلفى را كه در فلسفه اسلامى تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح مى‏شود به صورت چند علم خاص تلقى مى‏كنيم (2) و به ديگر سخن سلسله‏اى از علوم فلسفى خواهيم داشت كه همه آنها در روش تعقلى شريكند ولى فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولى اطلاق خواهيم كرد و هدف اصلى اين كتاب هم تبيين مسائل آن است ولى چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت مى‏باشد نخست حث‏شناخت‏شناسى را مطرح مى‏كنيم سپس به بررسى مسائل هستى شناسى و متافيزيك مى‏پردازيم

تعريف فلسفه

بنابر اين كه فلسفه را مساوى با فلسفه اولى يا متافيزيك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانيم مى‏توانيم آن را به اين صورت تعريف كنيم علمى را كه از احوال موجود مطلق بحث مى‏كند يا علمى كه از احوال كلى وجود گفتگو مى‏كند يا مجموعه قضايا و مسائلى كه پيرامون موجود بما هو موجود مطرح مى‏شود. (3)

براى فلسفه ويژگيهايى ذكر شده كه مهمترين آنها از اين قرار است:

1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلى است بر خلاف علوم تجربى و علوم نقلى ولى اين روش در منطق خدا شناسى روان شناسى فلسفى و بعضى از علوم ديگر مانند فلسفه اخلاق و حتى در رياضيات نيز به كار گرفته مى‏شود بنابر اين نمى‏توان آنرا ويژه فلسفه اولى دانست .

2- فلسفه متكفل اثبات مبادى تصديقى ساير علوم است و اين يكى از وجوه نياز ساير علوم به فلسفه مى‏باشد و از اين روى بنام مادر علوم ناميده مى‏شود .

3- در فلسفه معيار باز شناسى امور حقيقى از امور وهمى و اعتبارى به دست مى‏آيد و از اين روى گاهى هدف اصلى فلسفه شناختن امور حقيقى و تمييز آنها از وهميات و اعتباريات شمرده مى‏شود ولى بهتر آنست كه آنرا هدف شناخت‏شناسى بدانيم .

4- ويژگى مفاهيم فلسفى اين است كه از راه حس و تجربه به دست نمى‏آيد مانند مفاهيم علت و معلول واجب و ممكن مادى و مجرد اين مفاهيم اصطلاحا معقولات ثانيه فلسفى ناميده مى‏شوند و توضيح آنها در مبحث‏شناخت‏شناسى خواهد آمد .

با توجه به اين ويژگى مى‏توان دريافت كه چرا مسائل فلسفى تنها با روش تعقلى قابل اثبات است و چرا قوانين فلسفى از راه تعميم قوانين علوم تجربى به دست نمى‏آيد

خلاصه

1- مسائل يك علم عبارت است از قضايايى كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعى كل يا كلى مندرج مى‏شوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع .

2- ممكن است‏يك عنوان موضوع علم عامى قرار گيرد و با اضافه كردن قيودى به آن موضوعات علوم خاصى در قلمرو آن علم عام پديد آيد و از جمله اين قيود قيد اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبيعى و جسم مطلق موضوع سماع طبيعى و جسمهاى مقيد موضوعات ساير علوم خاص طبيعى را تشكيل مى‏دهند .

3- پيش از ورود در مباحث هر علمى لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بديهى نباشد و همچنين لازم است اصولى كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها است‏شناخته شوند و اين همه را مبادى تصورى و تصديقى علم مى‏نامند .

4- كلى‏ترين مبادى علوم در فلسفه اولى مورد بحث قرار مى‏گيرند .

5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامى كه شامل همه علوم حقيقى مى‏شود مطلق موجود است ولى موضوع فلسفه به معناى اخص متافيزيك موجود مطلق است و مسائل آن قضايايى هستند كه اختصاص به نوع خاصى از موجودات ندارند .

6- فلسفه به معناى اخص عبارت است از علمى كه از احوال كلى وجود و به عبارت ديگر از احوال موجود بما هو موجود بحث مى‏كند .

7- مفاهيم فلسفه از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند كه از راه حس و تجربه حسى به دست نمى‏آيند و از اين روى مسائل آن با روش تجربى قابل اثبات نيستند و نمى‏توان قوانين فلسفى را از تعميم قوانين علوم تجربى به دست آورد .

8- در فلسفه معيار بازشناسى حقايق از وهميات و اعتباريات به دست مى‏آيد.


پى‏نوشتها:

1- البته بايد پوزيتويستها را استثنا كرد زيرا ايشان معتقدند كه پژوهش علمى فقط در راه كشف چگونگى تحقق پديده‏ها انجام مى‏گيرد نه در راه كشف چرايى آنها و اصولا مفاهيم علت و معلول و مانند آنها را مفاهيمى متافيزيكى و غير علمى به حساب مى‏آورند. 2- اين مطلب را مى‏توان از بعضى از سخنان صدر المتالهين بخصوص در اوائل سفر سوم الهيات بالمعنى الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد. 3- انتخاب واژه موجود به جاى وجود اين مزيت را دارد كه با قول كسانى كه قائل به اصالت ماهيت هستند هم كاملا سازگار است و پيش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر اين است كه موضوع فلسفه چيزى قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد.