آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۵ -


درس چهارم - معانى اصطلاحى علم و فلسفه

شامل: مقدمه اشتراك لفظى معانى اصطلاحى علم معانى اصطلاحى فلسفه فلسفه علمى

مقدمه

در درس اول اشاره شد كه واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم حقيقى غير قراردادى اطلاق مى‏شد و در درس دوم اشاره كرديم كه در قرون وسطى قلمرو فلسفه سعت‏يافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و معانى و بيان را در بر گرفت و در درس سوم دانستيم كه پوزيتويسم شناخت علمى را در مقابل شناخت فلسفى و متافيزيكى قرار مى‏دهد و تنها علوم تجربى را شايسته نام علمى مى‏داند .

طبق اصطلاح اول كه در عصر اسلامى نيز رواج يافت فلسفه داراى بخشهاى مختلفى است كه هر بخشى از آن بنام علم خاصى ناميده مى‏شود و طبعا تقابلى بين فلسفه و علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پديد آمد و با پايان يافتن آن دوران متروك گرديد .

و اما طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمين رواج دارد فلسفه و متافيزيك در برابر علم قرار مى‏گيرد و چون اين اصطلاح كمابيش در كشورهاى شرقى هم رايج‏شده لازم است توضيحى پيرامون علم و فلسفه و متافيزيك و نسبت بين آنها داده شود و ضمنا اشاره‏اى به اقسام علوم و دسته‏بندى آنها نيز بشود .

پيش از پرداختن به اين مطالب نكته‏اى را در باره اشتراك لفظى واژه‏ها و اختلاف معانى و اصطلاحات يك لفظ يادآور مى‏شويم كه از اهميت ويژه‏اى برخوردار است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباه‏كاريهاى فراوانى مى‏گردد

اشتراك لفطى

در همه زبانها تا آنجا كه اطلاع حاصل شده لغاتى يافت مى‏شود كه هر كدام داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترك لفظى ناميده مى‏شود چنانكه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و كتف شانه و دوش حمام به كار مى‏رود و كلمه شير به معناى شير درنده و شير نوشيدنى و شير آب استعمال مى‏شود (1) .

وجود مشتركات لفظى نقش مهمى را در ادبيات و شعر بازى مى‏كند ولى در علوم و بويژه در فلسفه مشكلات زيادى را به بار مى‏آورد مخصوصا با توجه به اينكه معانى مشترك گاهى به قدرى به هم نزديكند كه تمييز آنها از يكديگر دشوار است و بسيارى از مغالطات در اثر اين گونه اشتراكات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب نظران در همين دام گرفتار شده‏اند .

از اين روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سينا مقيد بوده‏اند كه قبل از ورود در بحثهاى دقيق فلسفى نخست معانى مختلف واژه‏ها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن كنند تا از خلط و اشتباه جلوگيرى به عمل آيد .

براى نمونه يكى از مشتركات لفظى را ذكر مى‏كنيم كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه‏انگيزى دارد و آن واژه جبر است .

جبر در اصل لغت به معناى جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است بعدا به معناى شكسته‏بندى به كار رفته و شايد نكته انتقال اين بوده كه شكسته‏بندى نوعى جبران نقص است و احتمالا در آغاز براى شكسته‏بندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصى تعميم داده شده است .

كاربرد سوم اين كلمه مجبور كردن و تحت فشار قرار دادن است و شايد نكته انتقال به اين معنى تعميم لازمه شكسته‏بندى باشد يعنى چون لازمه عادى اين كار اين است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار مى‏دهند تا استخوانها جفت‏شود به هر فشارى كه از كسى به ديگرى وارد شود و او را بى‏اختيار وادار به انجام كارى كند جبر اطلاق شده است و شايد ابتداء در مورد فشار فيزيكى و سپس در مورد فشار روانى به كار رفته باشد و بالاخره همين مفهوم هم توسعه يافته و در مورد هر گونه احساس فشارى به كار رفته است هر چند از ناحيه شخص ديگرى نباشد .

تا اينجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى كرديم اكنون اشاره‏اى به معانى اصطلاحى اين واژه در علوم و فلسفه نيز خواهيم كرد

يكى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاحى رياضى است‏يعنى نوعى محاسبه كه در آن به جاى اعداد از حروف استفاده مى‏شود و شايد نكته جعل اين اصطلاح اين باشد كه در محاسبات جبرى كميتهاى مثبت و منفى به وسيله يكديگر جبران مى‏شوند يا كميت مجهول در يكى از طرفين معادله را مى‏توان با توجه به طرف ديگر يا با انتقال دادن عضوى از آن معلوم كرد كه اين خود نوعى جبران است .

اصطلاح ديگر آن مربوط به روانشناسى است كه در مقابل اختيار و اراده آزاد به كار مى‏رود و مشابه آن مساله جبر و اختيار است كه در علم كلام مطرح مى‏شود و همچنين در اخلاق و حقوق و فقه نيز كاربردهايى دارد كه توضيح همه آنها به درازا مى‏كشد .

از دير زمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختيار با مفهوم حتميت و ضرورت و وجوب فلسفى خلط شده و در واقع كاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده كه همان حتميت و ضرورت باشد چنانكه در مورد معادل آن دترمى‏نيسم در زبانهاى بيگانه مشاهده مى‏شود و در نتيجه چنين توهمى به وجود آمده كه در هر موردى ضرورت على و معلولى پذيرفته شود در آنجا اختيار موردى نخواهد داشت و بر عكس نفى ضرورت و حتميت مستلزم اثبات اختيار است و آثار اين توهم در چندين مساله فلسفى ظاهر شده كه از جمله آنها اين است كه متكلمين ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انكار كرده‏اند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نموده‏اند كه خداى متعال را مختار نمى‏دانند از سوى ديگر جبريين وجود سرنوشت‏حتمى را دليل قول خودشان دانسته‏اند و در مقابل معتزله كه قائل به اختيار انسان هستند سرنوشت‏حتمى را نفى كرده‏اند در صورتى كه حتميت‏سرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقيقت اين مشاجرات كه سابقه‏اى طولانى دارد در اثر خلط بين مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است .

نمونه تاسف انگيز ديگر آنكه بعضى از فيزيكدانها ضرورت على در مورد پديده‏هاى ميكروفيزيكى را مورد تشكيك يا انكار قرار داده‏اند و در مقابل بعضى از دانشمندان خداپرست غربى خواسته‏اند از نفى ضرورت در اين پديده‏ها وجود اراده الهى را اثبات نمايند به گمان اينكه نفى ضرورت و انكار دترمى‏نيسم در اين موارد مستلزم اين است كه نيروى مختارى در آنجا اثبات شود .

حاصل آنكه وجود مشتركات لفظى بخصوص در مواردى كه معانى متشابه و متقاربى داشته باشند اشكالاتى را در بحثهاى فلسفى پيش مى‏آورد و اين دشواريها هنگامى مضاعف مى‏شود كه يك لفظ معانى اصطلاحى متعددى در يك علم داشته باشد چنانكه در مورد واژه عقل در فلسفه و واژه‏هاى ذاتى و عرضى در منطق چنين است از اين روى ضرورت توضيح معانى مشترك و تعيين معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مى‏شود

معانى اصطلاحى علم

از جمله واژه‏هايى كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگيز دارد واژه علم است مفهوم لغوى اين كلمه و معادلهايش در زبانهاى ديگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسى روشن و بى نياز از توضيح است ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

1- اعتقاد يقينى مطابق با واقع در برابر جهل بسيط و مركب هر چند در قضيه واحدى باشد .

2- مجموعه قضايايى كه مناسبتى بين آنها در نظر گرفته شده هر چند قضاياى شخصى و خاص باشد و به اين معنى است كه علم تاريخ دانستن حوادث خاص تاريخى و علم جغرافيا دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمين و علم رجال و بيوگرافى شخصيتها هم علم ناميده مى‏شود .

3- مجموعه قضاياى كلى كه محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصاديق متعدد مى‏باشد هر چند قضاياى اعتبارى و قراردادى باشد و به اين معنى است كه علوم غير حقيقى و قراردادى مانند لغت و دستور زبان هم علم خوانده مى‏شود ولى قضاياى شخصى و خاص مانند قضاياى فوق الذكر علم بشمار نمى‏رود .

4- مجموعه قضايايى كلى حقيقى غير قراردادى كه داراى محور خاصى باشد اين اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهيات و ما بعد الطبيعه را در بر مى‏گيرد ولى شامل قضاياى شخصى و اعتبارى نمى‏شود .

5- مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و اين همان اصطلاحى است كه پوزيتويستها به كار مى‏برند و بر اساس آن علوم و معارف غير تجربى را علم نمى‏شمارند .

منحصر كردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا كه مربوط به نامگذارى و جعل اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد ولى جعل اين اصطلاح از طرف پوزيتويستها مبتنى بر ديدگاه خاص ايشان است كه دايره معرفت‏يقينى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مى‏پندارند و انديشيدن در ماوراء آنها را لغو و بى حاصل قلمداد مى‏كنند ولى متاسفانه اين اصطلاح در سطح جهان رواج يافته و بر طبق آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است .

ما قضاوت در باره قلمرو معرفت‏يقينى و رد نظريه پوزيتويستى و اثبات شناخت‏حقيقى نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحث‏شناخت‏شناسى موكول مى‏كنيم و اينك به توضيح مفهوم فلسفه و متافيزيك مى‏پردازيم

معانى اصطلاحى فلسفه

تا كنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شده‏ايم اصطلاح اول آن شامل همه علوم حقيقى مى‏شود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم در بر مى‏گيرد و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غير تجربى است و در مقابل علم (ل‏معرفت تجربى) به كار مى‏رود .

فلسفه طبق اين اصطلاح شامل منطق شناخت‏شناسى هستى شناسى متافيزيك خدا شناسى روان شناسى نظرى (ل‏غير تجربى) زيبايى شناسى اخلاق و سياست مى‏شود (2) هر چند در اين زمينه كمابيش اختلاف نظرهايى وجود دارد و گاهى فقط به معناى فلسفه اولى يا متافيزيك به كار مى‏رود و بنا بر اين مى‏توان آن را اصطلاح چهارمى تلقى كرد .

واژه فلسفه كاربردهاى اصطلاحى ديگرى نيز دارد كه غالبا همراه با صفت‏يا مضاف اليه استعمال مى‏شود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم

فلسفه علمى

اين تعبير نيز در موارد گونه‏گونى به كار مى‏رود:

الف- در باره فلسفه تحققى اگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و متافيزيكى و انكار قوانين عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسيم كرد كه هر يك قوانين ويژه خود را خواهد داشت به اين ترتيب رياضيات كيهان شناسى فيزيك شيمى زيست‏شناسى و علم الاجتماع جامعه شناسى و كتابى به نام درسهايى درباره فلسفه پوزيتويسم در شش مجلد نگاشت و كليات علوم ششگانه را با شيوه به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد هر چند اساس اين فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غير تحققى تشكيل مى‏دهد .

به هر حال محتواى اين كتاب كه در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ويژه علوم اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى ناميده مى‏شود .

ب- در مورد فلسفه ماترياليسم ديالكتيك ماركسيستها بر خلاف پوزيتويستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانين جهان شمول تاكيد مى‏كنند ولى معتقدند كه اين قوانين از تعميم قوانين علوم تجربى به دست مى‏آيد نه از انديشه‏هاى عقلى و متافيزيكى و از اين روى فلسفه ماترياليسم ديالكتيك را كه به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى علوم تجربى به دست آمده است فلسفه علمى مى‏نامند هر چند علمى بودن آن بيش از علمى بودن فلسفه پوزيتويسم نيست و اساسا فلسفه علمى در صورتى كه علمى به معناى تجربى باشد تعبير ناهماهنگ و شبيه كوسه ريش پهن است و در بحثهاى تطبيقى سخنان ايشان را مورد نقادى قرار داده‏ايم . (3) ج- اصطلاح ديگر فلسفه علمى مرادف با متدلوژى روش شناسى است روشن است كه هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش خاصى را براى تحقيق و اثبات مطالب مى‏طلبد مثلا مسائل تاريخى را نمى‏توان در آزمايشگاه و به وسيله تجزيه و تركيب مواد و عناصر حل كرد چنانكه هيچ فيلسوفى نمى‏تواند با تحليلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات كند كه ناپلئون در چه سالى به روسيه حمله كرد و آيا در اين جنگ پيروز شد يا شكست‏خورد بلكه بايد اين گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارك و ارزيابى اعتبار آنها اثبات كرد .

بطور كلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقيق و روش پژوهش و سبك بررسى مسائل و اثبات مطالب مى‏توان به سه دسته كلى تقسيم كرد علوم عقلى علوم تجربى علوم نقلى و تاريخى .

بررسى انواع و طبقات علوم و تعيين روشهاى كلى و جزئى هر يك از دسته‏هاى سه‏گانه علمى را به نام متدلوژى پديد آورده است كه احيانا به نام فلسفه علمى ناميده مى‏شود چنانكه گاهى منطق عملى خوانده مى‏شود

خلاصه

1- چون در چند قرن اخير در اروپا واژه‏هاى علم و فلسفه در مقابل يكديگر قرار گرفته لازم است توضيحى پيرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود .

2- اساسا اشتراك لفظى و وجود معانى مختلف براى يك لفظ موجب مشكلات و مغالطاتى در مباحث علمى و بخصوص مباحث فلسفى مى‏شود و از اين روى ضرورت دارد قبل از ورود در هر مبحث معناى منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث توضيح داده شود .

3- واژه علم داراى معانى اصطلاحى گوناگونى است كه مهمترين آنها از اين قرار است: الف- اعتقاد يقينى . ب- مجموعه قضاياى متناسب اعم از جزئى و كلى . ج- مجموعه قضاياى كلى اعم از حقيقى و اعتبارى . د- مجموعه قضاياى كلى حقيقى . ه- مجموعه قضاياى تجربى .

4- واژه فلسفه نيز اصطلاحاتى دارد كه مهمترين آنها از اين قرار است: الف- همه علوم حقيقى . ب- علوم حقيقى به اضافه بعضى از علوم قراردادى مانند ادبيات و معانى و بيان . ج- علوم غير تجربى مانند منطق الهيات زيبايى شناسى و غيرها . د- خصوص ما بعد الطبيعه و الهيات .

5- تعبير فلسفه علمى نيز در موارد مختلفى به كار مى‏رود: الف طرح بررسى علوم تحققى فلسفه پوزيتويسم . ب- فلسفه ماركسيسم ماترياليسم ديالكتيك . ج- متدلوژى يا روش شناسى علوم


پى‏نوشتها:

1- آن يكى شير است اندر باديه و آن دگر شير است اندر باديه آن يكى شير است كه آدم مى‏خورد و آن دگر شير است كه آدم مى‏خورد