آموزش فلسفه
جلد اول

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۴ -


درس سوم - نگاهى به: سير تفكر فلسفى

در دو قرن اخير

شامل: ايدآليسم عينى پوزيتويسم عقل گرايى و حس گرايى اگزيستانسياليسم ماترياليسم ديالكتيك پراگماتيسم مقايسه‏اى اجمالى

ايدآليسم عينى

همچنان كه قبلا اشاره شد بعد از رنسانس نظام فلسفى پايدارى در مغرب زمين به وجود نيامد بلكه همواره نظريات و مكاتب مختلف فلسفى در حال زايش و مرگ بوده و هستند تعدد و تنوع مكتبها و ايسمها از قرن نوزدهم رو به افزايش نهاد و در اين نگاه گذرا مجال اشاره‏اى هم به همه آنها نيست و تنها به بعضى از آنها اشاره سريعى خواهيم كرد.

بعد از كانت از اواخر قرن هيجدهم تا اواسط قرن نوزدهم چند تن از فلاسفه آلمانى شهرت يافتند كه انديشه‏هاى ايشان كمابيش از افكار كانت‏سرچشمه مى‏گرفت و مى‏كوشيدند كه نقطه ضعف فلسفه وى را با بهره‏گيرى از مايه‏هاى عرفانى جبران كنند و با اينكه اختلافاتى در ميان نظريات ايشان وجود داشت در اين جهت‏شريك بودند كه از يك ديدگاه شخصى شروع مى‏كردند و با بيانى شاعرانه به تبيين هستى و پيدايش كثرت از وحدت مى‏پرداختند و بنام فلاسفه رومانتيك موسوم شدند .

از جمله ايشان فيخته شاگرد بى‏واسطه كانت است كه سخت علاقمند به اراده آزاد بود و در بين نظريات كانت بر اصالت اخلاق و عقل عملى تاكيد مى‏كرد وى مى‏گفت عقل نظرى نظام طبيعت را بسان يك نظام ضرورى مى‏نگرد ولى ما در خودمان آزادى و ميل به فعاليت اختيارى را مى‏يابيم و وجدان ما نظامى را ترسيم مى‏كند كه بايد براى تحقق بخشيدن به آن تلاش كنيم پس بايد طبيعت را تابع من و نه امرى مستقل و بى‏ارتباط با آن تلقى نماييم .

همين گرايش به آزادى بود كه او و ساير رومانتيكها مانند شلينگ را به اصالت روح كه ويژگى آن را آزادى مى‏شمردند و نوعى آيدآليسم سوق داد مكتبى كه به دست هگل سامان يافت و به صورت يك نظام فلسفى نسبتا منسجم در آمد و بنام ايدآليسم عينى ناميده شد .

هگل كه معاصر شلينگ بود جهان را به عنوان افكار و انديشه‏هايى براى روح مطلق تصور مى‏كرد كه ميان آنها روابط منطقى حكمفرما است نه روابط على و معلولى به گونه‏اى كه ديگر فلاسفه قائل هستند .

به نظر وى سير پيدايش ايده‏ها از وحدت به كثرت و از عام به خاص است در مرتبه نخست عامترين ايده‏ها يعنى ايده هستى قرار دارد كه مقابل آن يعنى ايده نيستى از درون آن پديد مى‏آيد و سپس با آن تركيب شده به صورت ايده شدن در مى‏آيد شدن كه جامع سنتز هستى تز و نيستى آنتى‏تز است به نوبه خود در موقعيت تز قرار مى‏گيرد و مقابل آن از درونش ظاهر مى‏شود و با تركيب شدن با آن سنتز جديدى تحقق مى‏يابد و اين جريان همچنان ادامه پيدا مى‏كند تا به خاصترين مفاهيم بينجامد .

هگل اين سير سه حدى ترياد را ديالكتيك مى‏ناميد و آن را قانونى كلى براى پيدايش همه پديده‏هاى ذهنى و عينى مى‏پنداشت

پوزيتويسم

در اوائل قرن نوزدهم ميلادى اگوست كنت فرانسوى كه پدر جامعه‏شناسى لقب يافته است‏يك مكتب تجربى افراطى را به نام پوزيتويسم (ل‏اثباتى تحصلى تحققى) بنياد نهاد (1) كه اساس آن را اكتفاء به داده‏هاى بى‏واسطه حواس تشكيل مى‏داد و از يك نظر نقطه مقابل ايدآليسم بشمار مى‏رفت .

كنت‏حتى مفاهيم انتزاعى علوم را كه از مشاهده مستقيم به دست نمى‏آيد متافيزيكى و غير علمى مى‏شمرد و كار به جايى رسيد كه اصولا قضاياى متافيزيكى الفاظى پوچ و بى‏معنى به حساب آمد .

اگوست كنت براى فكر بشر سه مرحله قائل شد (2) : نخست مرحله الهى و دينى كه حوادث را به علل ماورائى نسبت مى‏دهد دوم مرحله فلسفى كه علت‏حوادث را در جوهر نامرئى و طبيعت اشياء مى‏جويد و سوم مرحله علمى كه به جاى جستجو از چرايى پديده‏ها به چگونگى پيدايش و روابط آنها با يكديگر مى‏پردازد و اين همان مرحله اثباتى و تحققى است .

شگفت‏آور اين است كه وى سرانجام به ضرورت دين براى بشر اعتراف كرد ولى معبود آنرا انسانيت قرار داد و خودش عهده‏دار رسالت اين آيين شد و مراسمى براى پرستش فردى و گروهى تعيين كرد .

آيين انسان پرستى كه نمونه كامل اومانيسم است در فرانسه و انگلستان و سوئد و آمريكاى شمالى و جنوبى پيروانى پيدا كرد كه رسما به آن گرويدند و معابدى براى پرستش انسان بنا نهادند ولى تاثيرات غير مستقيمى در ديگران هم بجاى گذاشت كه در اينجا مجال ذكر آنها نيست

عقل گرايى و حس گرايى

مكاتب فلسفى مغرب زمين به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند عقل‏گرايان و حس‏گرايان نمونه بارز دسته اول در قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه حتى در انگلستان هم طرفدارانى پيدا كرد و نمونه بارز دسته دوم پوزيتويسم بود كه تا امروز هم رواج دارد و ويتگنشتاين و كارناپ و راسل از طرفداران اين مكتب‏اند .

غالب فلاسفه الهى از عقل‏گرايان و غالب ملحدان از حس‏گرايان هستند و در ميان موارد غير غالب مى‏توان از مك‏تاگارت فيلسوف هگلى انگليسى نام برد كه گرايش الحادى داشت .

تناسب حس گرايى با انكار و دست كم شك در ماوراء طبيعت روشن است و چنين بود كه پيشرفت فلسفه‏هاى حسى و پوزيتويستى گرايشهاى مادى و الحادى را به دنبال مى‏آورد و نبودن رقيب نيرومند در جناح عقل گرايان زمينه را براى رواج آنها فراهم مى‏كرد .

چنانكه اشاره شد مشهورترين مكتب عقل گراى قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه على رغم جاذبه ناشى از نظام نسبتا منسجم و وسعت مسائل و ديدگاهها فاقد منطق قوى و استدلالهاى متقن بود و طولى نكشيد كه حتى از طرف علاقه‏مندان هم مورد انتقاد و معارضه واقع شد و از جمله دو نوع واكنش همزمان ولى مختلف در برابر آن پديد آمد كه يكى از طرف سون كى‏يركگارد كشيش دانماركى و بنيانگذار مكتب اگزيستانسياليسم و ديگرى از طرف كارل ماركس يهودى زاده آلمانى و مؤسس ماترياليسم ديالكتيك انجام گرفت .

اگزيستانسياليسم

گرايش رومانتيكى كه به منظور توجيه آزادى انسان پديد آمده بود سرانجام در ايدآليسم هگل به صورت يك نظام فلسفى جامع در آمد و تاريخ را به عنوان جريان اصيل و عظيمى معرفى كرد كه بر اساس اصول ديالكتيك پيش مى‏رود و تكامل مى‏يابد .

و بدين ترتيب از مسير اصلى منحرف گرديد زيرا در اين نگرش اراده‏هاى فردى نقش اصيل خود را از دست مى‏داد و از اين روى مورد انتقادات زيادى قرار گرفت .

يكى از كسانى كه منطق و فلسفه تاريخ هگل را شديدا مورد انتقاد قرار داد كى يركگارد بود كه بر مسئوليت فردى انسان و اراده آزاد وى در سازندگى خويش تاكيد مى‏كرد و انسانيت انسان را در گرو آگاهى از مسئوليت فردى به خصوص مسئوليت در برابر خدا مى‏دانست و مى‏گفت نزديكى و پيوند و ارتباط با خدا است كه آدمى را انسان مى‏سازد .

اين گرايش كه با فلسفه پديدار شناسى فنومنولژى ادموند هوسرل تقويت مى‏شد به پيدايش اگزيستانسياليسم انجاميد و انديشمندانى مانند هايدگر و ياسپرس در آلمان و مارسل و ژان پل سارتر در فرانسه با ديدگاههاى مختلف الهى و الحادى به آن گرويدند

ماترياليسم ديالكتيك

بعد از رنسانس كه فلسفه و دين در اروپا دچار بحران شدند الحاد و ماديگرى كمابيش رواج يافت و در قرن نوزدهم چند تن از زيست‏شناسان و پزشكان مانند فوگت و بوخنر و ارنست هگل بر اصالت ماده و نفى ماوراء طبيعت تاكيد كردند ولى مهمترين مكتب فلسفى ماترياليسم به وسيله كارل ماركس و انگلس پى‏ريزى گرديد ماركس منطق ديالكتيك و اصالت تاريخ را از هگل و ماديگرى را از فويرباخ گرفت و عامل اصلى تحولات جامعه و تاريخ را كه به گمان وى طبق اصول ديالكتيك و مخصوصا بر اساس تضاد و تناقض صورت مى‏گيرد عامل اقتصادى دانست و آن را زيربناى همه شؤون انسانى معرفى كرد و ساير شؤون اجتماعى و فرهنگى را تابع آن شمرد .

وى براى تاريخ انسان مراحلى قائل بود كه از مرحله اشتراكى نخستين آغاز مى‏شود و به ترتيب از مراحل برده‏دارى و فئوداليسم و سرمايه‏دارى مى‏گذرد و به سوسياليسم و حكومت كارگرى مى‏رسد و سرانجام به كمونيسم ختم مى‏شود يعنى مرحله‏اى كه مالكيت به طور كلى لغو مى‏گردد و نيازى به دولت و حكومت هم نخواهد بود

پراگماتيسم

در پايان اين مرور سريع نگاهى بيفكنيم بر تنها مكتب فلسفى كه به وسيله انديشمندان آمريكائى در آستانه قرن بيستم به وجود آمد و مشهورترين ايشان ويليام جيمز روانشناس و فيلسوف معروف است .

اين مكتب كه به نام پراگماتيسم اصالت عمل ناميده مى‏شود قضيه‏اى را حقيقت مى‏داند كه داراى فايده عملى باشد و به ديگر سخن حقيقت عبارت است از معنايى كه ذهن مى‏سازد تا به وسيله آن به نتايج عملى بيشتر و بهترى دست‏يابد و اين نكته‏اى است كه در هيچ مكتب فلسفى ديگرى صريحا مطرح نشده است گو اينكه ريشه آن را در سخنان هيوم مى‏توان يافت در آنجا كه عقل را خادم رغبتهاى انسان مى‏نامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى منحصر مى‏كند .

اصالت عمل به معنايى كه گفته شد نخستين بار توسط شارل پيرس آمريكائى مطرح شد و بعد به صورت عنوانى براى مشرب فلسفى ويليام جيمز در آمد مشربى كه طرفدارانى در آمريكا و اروپا پيدا كرد .

جيمز كه روش خود را تجربى خالص مى‏ناميد در تعيين قلمرو تجربه با ديگر تجربه‏گرايان اختلاف نظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسى و ظاهرى شامل تجربه روانى و تجربه دينى هم مى‏شمرد و عقائد مذهبى مخصوصا اعتقاد به قدرت و رحمت الهى را براى سلامت روانى مفيد و به همين دليل حقيقت مى‏دانست و خود وى كه در بيست و نه سالگى دچار يك بحران روحى شده بود با توجه به خدا و رحمت و قدرت او بر تغيير سرنوشت انسان بهبود يافت و از اين روى بر نماز و نيايش تاكيد مى‏كرد ولى خدا را هم كامل مطلق و نامتناهى نمى‏دانست بلكه براى او هم تكامل قائل بود و اساسا عدم تكامل را مساوى با سكون و دليل نقص مى‏پنداشت .

ريشه اين تكامل‏گرايى افراطى و تجاوزگر را در پاره‏اى از سخنان هگل از جمله در مقدمه پديدار شناسى ذهن مى‏توان يافت ولى بيش از همه برگسون و وايتهد اخيرا بر آن اصرار ورزيده‏اند .

ويليام جيمز همچنين بر اراده آزاد و نقش سازنده آن تاكيد داشت و در اين جهت با پيروان اگزيستانسياليسم همنوا بود

مقايسه‏اى اجمالى

با اين نگاه سريع بر سير تفكر فلسفى بشر ضمن آشنا شدن با تاريخچه اجمالى فلسفه روشن شد كه فلسفه غربى بعد از رنسانس چه نشيب و فرازهايى را پيموده و از چه پيچ و خمهايى عبور كرده و هم اكنون در چه موقعيت متزلزل و تناقض‏آميزى قرار دارد و با اينكه گهگاه موشكافيهاى ظريفى از طرف بعضى از فيلسوفان آن سامان انجام گرفته و مسائل دقيقى مخصوصا در زمينه شناخت مطرح شده و همچنين جرقه‏هاى روشنگرى در برخى از عقلها و دلها درخشيده است ولى هيچگاه نظام فلسفى نيرومند و استوارى به وجود نيامده و نقطه‏هاى درخشان فكرى نتوانسته است‏خط راست پايدارى را فرا راه انديشمندان ترسيم نمايد بلكه همواره آشفتگيها و نابسامانيها بر جو فلسفى مغرب زمين حاكم بوده و هست .

و اين درست بر خلاف وضعى است كه در فلسفه اسلامى جريان داشته و دارد زيرا فلسفه اسلامى همواره يك مسير مستقيم و بالنده را طى كرده و با وجود گرايشهايى كه گهگاه به اين سوى و آن سوى پيدا كرده هيچگاه از مسير اصلى منحرف نشده و گرايشهاى فرعى مختلف مانند شاخه‏هاى درختى كه در جهات مختلف مى‏گسترد بر رشد و شكوفاييش افزوده است .

اميد آنكه اين سير تكاملى به همت انديشمندان متعهد همچنان ادامه يابد تا اينكه محيطهاى ظلمانى ديگر نيز در پرتو انوار تابناكش روشن گردند و از حيرتها و سرگردانيها رهايى يابند

خلاصه

1- بعد از كانت چند تن از فلاسفه آلمانى با الهام گرفتن از اصالت عقل عملى در فلسفه وى و با بهره‏گيرى از مايه‏هاى عرفانى براى جبران نقاط ضعف آن مكتب فلسفى ويژه‏اى را ارائه كردند كه به نام رومانتيك ناميده شد .

2- هگل با استفاده از پيش‏كسوتان مانند فيخته و معاصرينش مانند شلينگ و با بررسى نقادانه از سخنان ايشان فلسفه جامع و نسبتا منسجمى را به وجود آورد كه به نام ايدآليسم عينى ناميد شد .

3- به نظر وى پديده‏هاى جهان انديشه‏هاى روح مطلق‏اند كه بر اساس قوانين منطق ديالكتيك به وجود مى‏آيند و تكامل مى‏يابند و اصول ديالكتيك در عين حال كه اصولى منطقى و ذهنى هستند بر عالم عينى و خارجى نيز حكمفرما مى‏باشند زيرا طبق اين نگرش ايدآليستى دوگانگى ذهن و عين برداشته مى‏شود و همه پديده‏هاى عينى پديده‏هاى ذهنى روح مطلق نيز به شمار مى‏روند .

4- اگوست كنت براى انديشه انسان سه مرحله قائل بود مرحله الهى و دينى مرحله فلسفى و متافيزيكى و مرحله علمى و تحققى كه مرحله نهائى فكر بشر است و به چگونگى پيدايش نه چرايى پديده‏ها و روابط آنها با يكديگر مى‏انديشد روابطى كه قابل درك حسى و اثبات تجربى است و اين نهايت چيزى است كه انسان توان شناخت واقعى آن را دارد و هر آن چيزى كه قابل درك بى واسطه حسى نباشد علمى نخواهد بود بلكه يا از اساطير مذهبى است و يا از انديشه‏هاى فلسفى متافيزيكى .

5- فلسفه هگل به واسطه ضعف منطق و سستى پايه‏هاى عقلى‏اش مورد انتقادهاى گوناگونى قرار گرفت و از جمله دو خط كمابيش مخالف با آن به صورت اگزيستانسياليسم و ماترياليسم ديالكتيك در برابر آن پديد آمد .

6- محور اصلى اگزيستانسياليسم اختيار انسان در ساختن خويش و رقم زدن سرنوشت‏خويش است اين گرايش با انگيزه الهى و به وسيله يك كشيش دانماركى به نام كى‏يركگارد و با تاكيد بر مسئوليت انسان در برابر خداى متعال بنياد گرديد ولى رفته رفته به صورت يك گرايش اومانيستى و بى‏تفاوت نسبت به دين در آمد و امروز معروفترين شاخه‏هاى آن همان شاخه الحادى سارتر است .

7- ماترياليسم ديالكتيك به وسيله ماركس و انگلس به وجود آمد و جوهر آن را انكار ماوراء طبيعت و نيز حركت تكاملى جهان ماده بر اساس قوانين ديالكتيك و مخصوصا قانون تضاد و تناقض تشكيل مى‏دهد.

8- پراگماتيسم تنها مكتب فلسفى است كه به وسيله انديشمندان آمريكائى پى‏ريزى گرديده و اساس آن را اهتمام به كار و ابتكار در برابر انديشه و تعقل تشكيل مى‏دهد و حتى حقيقت را مساوى با فكرى مى‏داند كه در مقام عمل به كار آيد.

9- معروفترين چهره اين مكتب ويليام جيمز روانشناس معروف است كه بر تجربه‏هاى درونى و دينى تكيه مى‏كرد و نماز و نيايش را بهترين ضامن سلامت روان و داروى شفابخش امراض روانى مى‏دانست و تاثير آن را هم در زندگى خويش تجربه كرده بود و هم در بيماران روانى وى همچنان بر اراده آزاد انسان تاكيد مى‏كرد چيزى كه مورد انكار روانشناسان حس‏گرا و پوزيتويست بوده و هست .

10- در طول تاريخ فلسفه غرب جرقه‏هاى روشنگرى در عقلها و دلها درخشيده ولى در اثر پراكندگى نتوانسته است‏خط مستقيم پايدارى را در تفكر فلسفى آن سامان رسم نمايد بر خلاف فلسفه اسلامى كه هيچگاه از مسير اصلى منحرف نشده و اختلاف گرايشهاى فرعى بر غنى و نضج آن افزوده است


پى‏نوشتها:

1- قبلا كنت دوسن سيمون چنين مكتبى را پيشنهاد كرده بود و ريشه آن را در افكار كانت مى‏توان يافت. 2- گويند: اگوست كنت اين مراحل سه‏گانه را از پزشكى بنام دكتر بوردان گرفته بود.