زندگانى سياسى حضرت فاطمه زهرا(س)

شهين خشاوى

- ۶ -


نطق تاريخى عمر بن الخطاب در مورد واقعه ى سقيفه

ابن اسحاق واقعه سقيفه را از نطق تاريخى عمر بن خطاب، خليفه ى دوم كه در خطبه ى نماز جمعه مسجد مدينه ايراد نمود نقل مى كند. ارزش اين نطق تاريخى در اين است كه، عمر خود از شاهدان عينى واقعه ى سقيفه بود و هم مهمترين نقش را در آن لحظات حساس ايفا نمود وى كسى بود كه در واقعه ى سرنوشت ساز سقيفه ابتكار عمل را در دست داشت و در واقع باعث تحريك مسلمانان در انتخاب ابوبكر در امر خلافت بود. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 25.]

عبدالله بن عباس از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند: عمر در مراسم حج شنيد كه فردى گفته است: اگر عمر مرده بود من با فلان كس بيعت مى كردم، عمر با شنيدن اين سخن بسيار خشمگين شد و گفت: امشب با مردم عليه كسانى كه مى خواهند قدرت را براى خودشان غضب كنند، سخن مى گويم و به آنها اخطار مى دهم. [ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربى جلد چهارم، ص 307، تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1330، الكامل، متن عربى، ص 326.]

عبدالرحمن بن عوف مى گويد من به عمر بن خطاب گفتم: اى امير مؤمنان در مراسم حج غوغا و شورش مى شود زيرا بيشترين حاضران در مجلس تو آنان (طرفداران على عليه السلام) هستند، بيم دارم اگر سخنى بگويى، نفهمند و تعبيرات مختلف كنند. تا بازگشت به مدينه صبر كن، زيرا مدينه خانه ى سنت است و مى توانى با فقها و اشراف به طور خصوصى در اين امر مشورت كنى. [ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربى جلد چهارم، صص 308- 307، تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1331. در اين صفحات آمده است: «يا اميرالمؤمنين، لا تفعل فان الموسم يجمع رعاع الناس و غوغاءهم... فأمهل حتى تقدم المدينة، فانها دارالسنة و تخلَّص باهل الفقه و اشراف الناس،... فيعى اهل الفقه مقالتك...».]

بلاذرى در انساب الاشراف، واقعه سقيفه را از طريق ابن عباس چنين نوشته است: عمر چون از سفر حج برگشت در روز جمعه بر منبر رفت و گفت: به من خبر رسيده است كه زبير گفته است اگر عمر مرده بود ما با على بن ابى طالب بيعت مى كرديم و مى گويند، بيعت با ابوبكر، امرى عجولانه بود، به خدا سوگند اين سخن دروغ است. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث 1176، ص 581. به سند از ابن عباس «... بلغنى ان الزبير قال: «لو قدمات عمر، بايعنا عليا، و انما كانت بيعة ابى بكر فلتة، فكذب والله».]

امّا در سيره ابن هشام از طريق ابن عباس آمده است: عمر گفت: در واقع، بيعت ابوبكر، غير منتظره و عجولانه بود ولى خداوند مسلمين را از شر آن حفظ كرد و بعد از اين هر كس بدون مشورت با مردم در انتخاب خليفه عمل كند او را بكشيد! و از شما كسى نيست كه چون ابوبكر مردم تسليم وى شوند. و كسى نيست كه بتواند با او برابرى كند ومثل او باشد. [ر. ك: سيره ى ابن هشام، متن عربى جلد چهارم، ص 309 «... ان بيعة ابى بكر كانت فلتة فتمت الا و انها كانت كذلك الا ان الله وقى شرها وليس فيكم من تنقطع الاعناق اليه مثل ابى بكر، فمن بايع رجلاً عن غير مشورة من المسلمين...» هم چنين رجوع شود به: المصنف فى الاحاديث والاثار، جلد هشتم، ص 570، انساب الاشراف جلد اول، حديث 1181، صص 584- 583 و على و فرزندانش، تأليف طه حسين، ترجمه ى محمد على شيرازى، انتشارات گنجينه، 1354، چاپ چهارم، ص 10.]

سپس عمر داستان سقيفه را بيان مى كند.

در سيره ى ابن هشام از قول ابن اسحاق چنين آمده است: قصه ى ما چنان بود كه وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درگذشت، انصار در سقيفه بنى ساعده پيش سعدبن عباده (عليه ما مهاجرين) جمع شدند و على بن ابى طالب و زبير و طلحه در خانه ى فاطمه و بقيه مهاجرين به سوى ابى بكر و بنى عبد الاشْهَل با اُسَيد بن حُضير بودند. [ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربى جلد چهارم، ص 309 و 307، و هم چنين رجوع شود به كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال، تأليف: متقى هندى، مؤسسه الرسالة بيروت، (1399 ه 1979 م)، جلد پنجم، حديث 1413، ص 644.]

من (عمر) به ابوبكر گفتم، بيا به نزد برادران انصارمان برويم. [ر. ك: اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله، ص 36، شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، صص 7- 6 در اين صفحات آمده است، چون خبر اجتماع انصار در سقيفه به عمر رسيد، ابوبكر در منزل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود، عمر سه بار معن بن عدى را به نزد ابوبكر فرستاد تا اينكه ابوبكر از خانه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خارج شد و با عجله به سوى سقيفه رفتند.] در راه با دو مرد پارسا، عُويم بن ساعد و مَعْن ابن عَدى كه در بدر حضور داشتند، برخورد كرديم از ما پرسيدند، اى گروه مهاجر كجا مى رويد. گفتيم، پيش برادران انصار. آنها به ما گفتند برگرديد خودتان كارتان را انجام دهيد و تصميم بگيرد كه انصار با سعد بن عباده بيعت كردند. من گفتم ما سوى آنها مى رويم. [ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربى، جلد چهارم، ص 309 سيره ابن هشام، ترجمه ى اسحاق همدانى، جلد دوم، ص 1116، مسند، مسند، حنبل، جلد اول، صص 57- 55 و كنز العمال، جلد پنجم، حديث 1414، ص 645.]

چون به سقيفه رسيديم، سعدبن عباده رئيس قبيله خزرج، در حالى كه بيمار بود، اشراف و بزرگان در اطراف وى جمع شده بودند. پس از آنكه ما نشستيم، سخنران انصار، خداوند را به طور شايسته اى ستايش نمود و چنين ادامه داد كه ما انصار خداوند هستيم و لشكر دين اسلام و شما مهاجرين از ما هستيد و آمده ايد در مدينه بين ما ساكن شويد، همى سخن گفت تا بدان جا رسيد كه مى خواستند قدرت را تماماً از دست ما بگيرند و ما را در امور دخالت ندهند. [ر. ك: سيره ى ابن هشام، متن عربى جلد چهارم، ص 309، سيره ابن هشام، ترجمه ى اسحاق همدانى، جلد دوم، ص 1117، هم چنين جهت اطلاع از سخنان سعد بن عبادة در سقيفه قبل از ورود مهاجرين رجوع شود به: الامامه والسياسة، جلد اول، صص 13- 12، الكامل، متن عربى، جلد دوم، ص 328 و شرح ابن ابى الحديدى، جلد ششم، ص 6.]

عمر ادامه داد، وقتى كه سخنان مرد انصارى تمام شد من خواستم، سخنان جالب و مناسبى كه در راه به سقيفه در ذهنم آماده كرده بودم بيان كنم، كه ابوبكر گفت: اى مرد محترم، آرام باش، وقت سخن گفتن تو نيست. ابوبكر از من داناتر و آرام تر بود و به طور شايسته، آنچه را كه من در ذهن داشتم بيان كرد. وى به انصار گفت: آنچه كه درباره ى خودتان گفتيد شايسته آن هستيد و ما تصديق مى كنيم. [ر. ك: سيره ى ابن هشام، ترجمه ى اسحاق همدانى، جلد دوم، ص 1118، شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 7. در كتاب فاروق اعظم، ص 36 آمده است: عمر تند طبع و خشن بود و زود در برابر مسائل خلافِ عقيده اش عصبانى مى شد. (احتمالاً به همين دليل بود، ابوبكر به او اجازه سخن گفتن نداد).]

سپس ابوبكر براى برترى مهاجر بر انصار چنين استدلال آورد: ما اولين ايمان آورندگان به اسلام هستيم و مردم در دين از ما پيروى كردند، و ما از نسب و خويشان رسول خدا هستيم و مسكن ما در مركز (مكه) است و اعراب در برابر هيچ قومى به جز قريش تسليم نخواهند شد و شما وزيران در دين اسلام بوديد و پيامبر سفارش شما را به ما نموده است كه به نيكوكارتان احترام گذاريم و از بد كارتان درگذريم، اگر حكومت از آن شما بود، سفارش شما را به ما نمى فرمود. و حتماً از حاضرين در اين مجلس شنيده ايد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «الائمه من القريش» «رهبران از قريش هستند». [ر. ك: الامامة والسياسة جلد اول، ص 13، عقدالفريد، جلد چهارم، ص 258، انساب الاشراف بلاذرى، جلد اول، حديث 1181، ص 584 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 7.]

ابن اثير در الكامل مى نويسد: ابوبكر گفت: «ان العرب لا تعرف هذا الامر الا القريش...» [ر. ك: الكامل متن عربى، جلد دوم، ص 326.] همانا عرب به جز براى قريش اين امر را نمى شناسد. پس به نعمتى كه خداوند به ما ارزانى داشته است نبايد حسادت بورزيد. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول ص 23.] حُباب بن مُنذر كه از بدريون بود گفت: «مِنّا اميرٌ وَ مِنْكُم امير، فانّا و الله ما تَنْفَسُ هَذا الامر مِنكم اَيها الرهط و لكنّا نخاف ان يليها اوقال يَليه اَقوامٌ قتلنا آباءهم و اَخَوتَهُم فقام عمر- رضى الله عنه- فقال: هيهات لا يجتمع سيفان فى غمد واحد، اِنه والله لا يرضى العرب ان تؤمركم و بينها من غيركم...». [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15. هم چنين رجوع شود به: سيره ى ابن هشام، متن عربى، جلد چهارم، ص 311، الطبقات الكبير جلد سوم، ص 129، طبرى، جلد چهارم، ص 1332، عقدالفريد، جلد چهارم، ص 257، انساب الاشراف، جلد اول حديث 1177، ص 582، الكامل، جلد دوم، ص 329، شرح ابن ابى الحديد، جلد دوم، ص 24 و حياةالصحابة، محمد يوسف كاندهلوى، دارالكتاب عربى بيروت، چاپ دوم، (1410 ه 1990 م)، جلد اول، ص 384.]

اميرى از ما و اميرى از شما انتخاب شود. ما خوف داريم كه كار ما به دست كسانى واگذار شود كه در جنگها، پدران و برادرانشان به دست ما به هلاكت رسيدند و آنان در صدد انتقام جويى از ما برآيند.

عمر برخاست و گفت: هرگز دو شمشير در يك غلاف نگنجد، به خدا سوگند عرب به حكومت كسانى كه از خويشان و قبيله پيامبر نباشد راضى نمى شود. و چه كسى مى تواند در سلطنت پيامبر و ميراث او با ما منازعه كند، مگر كسى كه در راه باطل گام نهد و خويشتن را به هلاكت فرو برد.

حباب بن منذر بار ديگر برخاست و گفت: اى گروه انصار خلافت از آن شماست و نگذاريد از دست شما خارج شود. اينان همان كسانى هستند كه در مقابل دين تسليم نشدند مگر از ترس شمشيرهاى شما... و چنين ادامه داد كه: من مرد دانا و با تجربه اى هستم، اگر بخواهيد مى توانيم كار اسلام را به مانند نخست به ضعف و زوال برگردانيم، و هر كه پيشنهاد مرا رد كند با شمشير خود، بينى او را به خاك مذلت مى مالم، عمر گفت: اگر چنين كنى خدا ترا خواهد كشت. حباب بن منذر گفت: خدا ترا بكشد و نزاع بين آنان سخت شد. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15، سقيفه، تأليف منتظرالقائم، ص 24.] ابو عبيده جراح فرياد زد: اى گروه انصار، شما نخستين ياران اسلام بوديد، پس نخستين كس نباشيد كه تغيير و تبديل در اسلام بوجود آورد. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15. تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 522.]

اجتماع انصار در سقيفه بنى ساعده براى تعيين سرنوشت و وضع سياسى بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود كه مبادا مكيان (قريش) بر آنان، استيلاء يابند، و ضاهراً رياست سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج مورد اتفاق آنها بود اما دو قبيله ى اوس و خزرج دشمنى و كينه ى ديرينه داشتند كه پيامبر آن را خاموش كرده بود ولى در سقيفه بنى ساعده با سخنان اسيد بن حضير از قبيله ى اوس، آن داستانهاى عصر جاهليت را كه بين دو قبيله بود زنده كرد و بشير بن سعد، پسر عموى سعد بن عباده از روى حسادت و كينه و رقابت كه به قبيله ى خزرج داشت سيادت قريش را بر قبيله خود مطلوبتر از قبيله ى رقيب (خزرج) دانست و جانب عمر و ابوبكر را گرفت. [ر. ك: الامامة والسياسة، ص 16، انساب الاشراف بلاذرى، جلد اول، حديث 1117، ص 582، الطبقات الكبير، جلد سوم، جزء اول، ص 129.]

پس از آنكه نزاع و گفتگو بين اوس و خزرج و مهاجرين بالا گرفت ابوبكر دست عمر و ابوعبيده را بالا گرفت و گفت: «اين عمر بن خطاب است كه پيامبر برايش دعا كرد، خدايا دين را به او سربلند گردان و اين ابوعبيده است كه پيامبر خدا گفته است: او امين است، با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد» [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 522.] اما هيچ كدام اين امر را نپذيرفتند و گفتند ما هرگز از كسى كه به جاى پيامبر امامت نماز را به عهده داشت و يار پيامبر در غار بود پيشى نخواهيم گرفت [طبقات، جلد دوم، صص 272- 270، انساب الاشراف، جلد اول، ص 579.] عمر بن خطاب از فرصت استفاده كرد و با توجه به دو ويژگى فوق ابوبكر با او بيعت نمود و پس از وى بشير بن سعد و اسيد بن حضير، ابوعبيده جراح و سالم غلام حذيفه بيعت نمودند و مردم حاضر در سقيفه نيز براى بيعت با وى هجوم آوردند كه مرد انصارى گفت: سعد را كشتيد، عمر گفت خدا او را بكشد كه او صاحب فتنه است. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث 117، ص 582، الطبقات الكبير، جلد سوم، جزء اول، ص 129، شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم ص 19.]

روايت شده است كه: در سقيفه از نام على عليه السلام نيز ياد شده است. عبدالرحمن بن عوف به انصار گفت: شما امتيازات خودتان را داريد اما كسانى چون، ابوبكر، عمر و على عليه السلام را نداريد. [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 523، طبرى، جلد چهارم، ص 1332 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 19.]

منذر بن ارقم گفت: حقيقتاً در ميان شما مردى است كه اگر جوياى قدرت باشد، هيچ كس درباره ى شخصيتش نمى تواند بحث و مجادله كند و آن مرد على بن ابى طالب است. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 523. طبرى جلد چهارم، ص 1332 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 19.] ابن اثير در الكامل مى نويسد: هنگامى كه انصار در سقيفه بنى ساعده به اهداف خود نائل نشدند، گفتند: «لا نبايع الا عليّا... و قال الزبير:

لا اُعمد سيفاً حتى يُبايعُ علىّ، فقال عمر: خذوا سيفه واضربوا به الحجر...» [الكامل، جلد دوم، ص 325 هم چنين رجوع شود به: تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1328.]

ما جز با على با كس ديگرى بيعت نمى كنيم... و زبير گفت شمشيرم را غلاف نمى كنم تا اينكه با على عليه السلام بيعت كنند، پس عمر گفت: شمشيرش را بگيريد و به سنگ زنيد...

به راستى لحظه اى كه در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت شد در تاريخ اسلام نقطه ى تحولى شد كه بهترين دوره ى اسلام را كه حكومت، حقانيت خود را از آسمان مى گرفت به پايان برد و روزگار ديگرى را آغاز كرد. [ر. ك: فدك در تاريخ، ص 65.]

بيعت عمومى با ابوبكر در مسجدالنبى

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه به سند از براء بن عازب مى نويسد: هنگام بازگشت ابوبكر جماعت همراهش از سقيفه ى بنى ساعده، عمربن خطاب، پيشاپيش آنان چنان فرياد مى كشيد و مردم را به بيعت مى خواند كه بر گوشه هاى لب او كف بر آمده بود و بر هركس مى گذشتند دستش را به دست ابوبكر مى سائيدند و خواه ناخواه از او بيعت مى گرفتند. [ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 219.]

روز بعد از سقيفه مردم را به مسجدالنبى فرا خواندند كه هركس با ابوبكر بيعت نكرده است، بيعت كند. در روز بيعت عامه، ابتدا عمر به منبر رفت و از سخنان ديروز خود كه گفته بود پيامبر نمرده است، عذر خواست و گفت من اين سخن از آن جهت گفتم كه ترسيدم اختلاف و جدايى ميان مسلمانان افتد! اكنون كه پيامبر از ميان ما برفت برخيزيد و با اين مرد دانا و فاضل و يار پيامبر در غار بيعت كنيد. [ر. ك: سيره ابن هشام، ترجمه ى اسحاق همدانى، جلد دوم، صص 1120- 1119.]

بعد از انجام بيعت عامه، ابوبكر بن قحافه بر منبر نشست و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين گفت: «ايها الناس، انى قد ولَّيتُ عليكم و لستُ بخيركم، فَاِن رأيتمونى على حق فأعينونى، و ان رأيتمونى على باطل فسدَّ دونى. أطيعونى ما أطعت الله فيكم، فاذا عصيتهُ فلا طاعته لى عليكم». [عقدالفريد، جلد چهارم، ص 59 سخنان ابوبكر به الفاظ مختلف در منابع اهل سنت نوشته شده است، جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به حديث شماره ى 80، ص 188، الامامة و السياسة، جلد اول، ص 22، انساب الاشراف، جلد اول، ص 590، و كامل، جلد دوم، ص 22.]

«اى مردم همانا من فرمانرواى شما شده ام اما بهترين فرد شما نيستم، پس اگر مرا بر حق ديديد ياريم نمائيد و اگر باطل ديديد دست مرا گرفته و در راه حق محكم كنيد و هرگاه عصيان و خلافى از من سر زند در آن هنگام اطاعت من بر شما لازم نيست.

شاعران در مورد خلافت ابوبكر اشعارى سرودند، از جمله «عتبة بن ابى لهب» اشعارى بدين مضمون سرود: «گمان نمى كردم كه امر خلافت از بنى هاشم و در ميان ايشان از ابوالحسن بگذرد، از كسى كه از همه ى مردم در ايمان و سابقه بيشتر و به قرآن و سنتها داناتر است، و آخرين شخصى كه به ديدار پيامبر در آخرين نفس هايش نائل شده است، او همان كسى است كه هر امتيازى كه در ديگران بود، در او جمع شده و خود آنان را در اين شبهه اى نيست، ليكن آنچه از نيكى در اوست، در ديگران نيست. [تا ريخ يعقوبى، جلد اول، ص 523، متن عربى اشعار:

«ما كنت احسب ان الامر منصرف   عن هاشم ثم منها عن ابى الحسن
عن اوّل الناس ايماناً و سابقه   و اعلم الناس بالقرآن والسنن
و آخر الناس عهدا بالنبى و من   جبريل عون له فى الغسل والكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به   و ليس فى القوم ما فيه من الحسن».

مخالفان خلافت ابوبكر بن قحافه

در ميان مخالفان ابوبكر دو جريان فكرى- سياسى متضاد به چشم مى خورد يكى برخاسته از تفكرات قومى قبيله اى و فرهنگ عصر جاهليت و ديگرى نشأت گرفته از عمق مفاهيم قرآن و سنت رسول الله بود.

حضرت زهرا عليهاالسلام در سخنرانى خود در مسجدالنبى به مسلمانان منافق كه پس از فتح مكه اسلام را پذيرفتند و در پى فرصتى بودند تا بار ديگر به منافع و امتيازات عصر جاهليت دست يابند، اشاره نمود و فرمود:

«... وَ نَطَقَ كاظِمُ وَ الْغاوينَ وَ نَبَغَ خامِلُ الاَقّلينَ...». [احتجاج، متن عربى، جلد اول، ص 136.]

گمراهان ساكت به سخن درآمدند و فرومايگان گمنام در صحنه ظاهر شدند.

- ابوسفيان پيشواى حزب اموى كه رقيب و دشمن على عليه السلام و شيعيان او بود، پس از با خبر شدن از خلافت ابوبكر به حضور حضرت على عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب آمد و خطاب به آنان گفت: چه شده كه كار جانشينى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، به كمترين و پست ترين طايفه قريش رسيده است (مقصودش طايفه ى «تيم» است كه ابوبكر از آنها بود، پس به على عليه السلام گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا سوگند اگر بخواهى سواران و پيادگان خود را بر ابوبكر مسلط خواهم كرد. حضرت كه از مقاصد شوم و فتنه گرى وى آگاه بود پيشنهاد او را نپذيرفت. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث شماره ى 1191، ص 588، كامل، جلد دوم، صص 14- 13 و شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، صص 18- 17.]

- خالد بن سعيد بن عاص بن اميه، پس از بازگشت از يمن مشاهده نمود، ابوبكر بر اريكه ى خلافت تكيه زده است، گفت: اى بنى عبدمناف چگونه راضى شديد كه حكومت به غير از شما واگذار شود. [ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول حديث 1191، ص 588.]

- سعد بن عباد، رئيس قبيله ى خزرج و بعضى از انصار از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيدند و سعد گفت هرگز با شما بيعت نخواهم كرد تا نزد خداى خود بروم. [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد سوم، صص 145- 144. الامامة و السياسة، جلد اول ص 17. انساب الاشراف، جلد اول، حديث 1191، ص 589. در اين صفحه آمده است: هنگامى كه عمر به خلافت رسيد، سعد را تحت فشار قرار داد كه با او بيعت كند كه سعد به دليل تهديد عمر به سوى شام هجرت كرد اما در بين راه به قتل رسيد. چند روز بعد خبر كشته شدن سعدبن عباده به مدينه رسيد كه شايع كردند سعد را اَجنه به قتل رساندند!.]

- عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنى هاشم و استناد به رواياتى جميع بنى هاشم از مخالفان ابوبكر بودند و از بيعت با وى خوددارى ورزيدند. [ر. ك: السنن الكبرى، جلد ششم، ص 300.]

- اقليتى ديگر از انصار و مهاجر از جمله: عبادة بن صامت، زبير بن عوام، طلحه، حُذيفه، عمار بن ياسر، براء بن عازب، اُبى بن كعب، هيتم بن تيهان، مقداد، ابوذر غفارى و سلمان فارسى بودند. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 524، كامل، جلد دوم، ص 13، شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 220 و جلد دوم، ص 21.]

عباس بن عبدالمطلب اولين فردى بود كه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حضرت على عليه السلام پيشنهاد بيعت كرد و گفت: از خانه خارج شو تا در برابر چشم مردم با تو بيعت كنم كه گفته شود عموى پيامبر با پسر عم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيعت كرد و اهل بيت نيز با تو بيعت كنند. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 33، انساب الاشراف، جلد اول حديث 1180، ص 583.]

از بين اين مخالفان تنها بنى هاشم و اقليتى ديگر از صحابه به پيروى از قرآن و وصايا و سنن رسول خدا به ولايت و امامت حضرت على عليه السلام معتقد بودند و با ابوبكر بيعت نكردند.

اقدامات اميرالمومنين و حضرت فاطمه بعد از واقعه ى سقيفه

اميرالمومنين على عليه السلام، براى حفظ كيان اسلام از توسل به هر خشونت خوددارى ورزيد. با بررسى شرايط تاريخى آن زمان درمى يابيم كه نگرش و اقدامات حضرت على عليه السلام چه خردمندانه و آگاهانه بود و عظمت و برترى آن حضرت را بر ديگر انسانها مى رساند. و ى بنابر مسؤوليت الهى اش كه رهبرى و ارشاد امت بود آنچه را در توان داشت به كار برد. چنانكه در كتاب الامامة والسياسة آمده است: «و خرج علىّ كرّم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- عَلى دابة ليلا فى مجالس الانصار تسألهم النصرة، فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو اَن زوجكِ و ابن عمكِ سبق اِلينا قبل ابى بكر ما عدلنا به...» [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19.]

حضرت على عليه السلام شبانگاه، حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بر چهارپايى سوار مى كرد و به مجالس انصار مى رفت و از آنها (در مسأله ى رهبرى) طلب نصرت و يارى مى نمود. پس آنها در پاسخ دخت گرامى نبى اكرم صلى اللَّه عليه و آله عذر مى آوردند كه ما با ابوبكر بيعت كرده ايم اگر همسر تو، و پسر عمت در اين امر بر ابوبكر سبقت مى گرفت ما از على عليه السلام سرنتافته و با ابوبكر بيعت نمى كرديم.

حضرت على عليه السلام به آنها فرمود:

آيا شايسته بود كه من جنازه ى رسول خدا را در خانه اش بگذارم و او را دفن نكنم و در سلطنت او با مردم به منازعه بپردازم؟ و حضرت فاطمه عليهاالسلام به آنها فرمود:

ابوالحسن همان كارى كه شايسته بود انجام داد اما كارى كه شما مرتكب شديد، خداوند شما را مؤاخذه خواهد كرد. [الامامه والسياسه، ص 19. «افكنت اَدع رسول الله- صلى عليه و سلم- فى بيته لم اَدفنه، و اَخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمه: ما صنع ابوالحسن الا ما كان يَنْبَغى له، ولقد صنعوا مالله حسيبهم و طالبهم».]

آتش زدن خانه ى حضرت زهرا

«... قُلْ لا اَسْئلكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْموَدَّةَ فىِ الْقُربى...» [قرآن مجيد، سوره ى شورى، آيه 23.]

«(اى رسول ما به امت) بگو من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودت و محبت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد...».

غاصبين خلافت در تثبيت اقتدار خويش اقدام به سركوبى مخالفان خود

نمودند و حتى از خشنونت و تهديد نسبت به اهل بيت رسول الله دريغ نورزيدند.

در رابطه با حمله و ورود وحشيانه به خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام و تهديد به آتش زدن [با استناد به منابع اهل سنت، سخن عمر در رابطه با آتش زدن خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام از تهديد فراتر نرفت اما در شيعه مسأله ى آتش زدن خانه ى آن بزرگوار از سليم بن قيس در كتاب اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله مطرح شده است كه مرحوم مجلسى نيز در بحار، ج 43 به آن اشاره كرده است.] منزل آن بزرگوار، حتى شعرا و مورخان اهل سنت سخن گفته اند.

محمد حافظ ابراهيم كه اهل سنت است در كنفرانس شعراى مصر در سال 1918 ميلادى در قصيده ى «عمرية» خود در مقابل اهل سنت اين اشعار را سرود كه با تشويق و قدردانى حاضرين مواجه شد:

- «... و سخنى هست كه عمر به على گفته

- چه ارجمند شنونده اى و چه بزرگ گوينده اى!

- كه اگر دست فرمانبرى (و بيعت) ندهى، خانه ات را (بى پروا) مى سوزانم

- و نمى گذارم در آن زنده بمانى، هر چند دختر پيامبر برگزيده در آن باشد

- هيچ كس جز عمر چنين سخنى را بر زبان نمى آورد

- آن هم در برابر شهسوارِ دودمان عدنان و پشتيبانان او...» [الغدير، متن عربى، جلد هفتم، صص 86- 85 و ترجمه ى الغدير، جلد سيزدهم، صص 190-191.

متن عربى آن: و َ قَوْلَةٍ لِعلّى قالَها عُمَرُ- اَكْرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقيها حَرَّقْتُ دارَكَ لا أَبْقى عَلَيْكَ بِها- اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنْتُ المُصْطَفى فيها

ما كانَ غيرُ اَبى حَفْصٍ يَفُوْهُ بِها- اَمامَ فارِس عَدنان وَ حاميها...».]

در كتاب الامامة والسياسة اين واقعه چنين نقل شده است: ابوبكر در صدد جستجوى كسانى برآمد كه از بيعت با وى خوددارى ورزيده بودند، وى با خبر

شد كه آنان، نزد على عليه السلام در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد آمدند. [در كتاب شرح ابن ابى الحديد، جلد ششم، ص 48 با ذكر سند از ابوبكر جوهرى از شعبى روايت مى كند: در خانه حضرت زهرا عليهاالسلام عده ى زيادى از مردم بودند، از جمله «مقداد و تمام هاشميون».] ابوبكر، عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر آمد و آنان را صدا زد، ولى آنان از خانه ى فاطمه عليهاالسلام خارج نشدند، در اين هنگام، عمر آتش و هيزم طلبيد و گفت: سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، يا از خانه بيرون مى آييد و الا اين خانه را با هركس كه در آن است، خواهم سوزانيد، به او گفته شد، اى اباحفص (كنيه عمر بود) در اين خانه، حضرت فاطمه دخت رسول خداست، عمر گفت: حتى اگر چه او در خانه باشد. همه از خانه خارج شدند و بيعت كردند، جز حضرت على عليه السلام [تا ريخ يعقوبى، جلد دوم، ص 527، چنين آمده است: عمر وارد خانه حضرت شد و با على عليه السلام و زبير درگير شد، حضرت زهرا عليهاالسلام بيرون آمد و گفت: «ولله لتخرجن اولا كشعفنَّ شعرى و لا عجّنَ الى الله» «به خدا قسم اگر بيرون نرويد مويم را برهنه مى كنم و در پيشگاه خداوند ناله و زارى مى نمايم. پس هر كه در خانه بود بيرون برفت، و چند روز يكى پس از ديگرى جز على عليه السلام با ابوبكر بيعت كردند.] و عمر گمان كرد كه على عليه السلام مى گفت: من سوگند ياد كرده ام كه از خانه خارج نشوم و قبا بر دوش نيفكنم تا قرآن كريم را جمع آورى نمايم. [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19 و هم چنين رجوع شود به انساب الاشراف، جلد اول، ص 586، اعلام النساء، جلد چهارم، ص 114، عقيدة الشيعه، تأليف دوايت م. رونلدسن، انتشارات مؤسسه ى مفيد، بيروت (1410 ه 1990 م)، چاپ دوم، ص 33- 32 والسقيفه والخليفه، ص 14.]

در اين هنگام حضرت فاطمه عليهاالسلام بر در خانه ايستاد و فرمود: قومى بدتر از شما نمى شناسم كه براى ديدن كسى آمده باشند، شما جنازه ى رسول خدا را كه در دست ما بود، رها كرديد، و به مسأله ى خلافت براى خودتان پرداختيد، بدون اينكه در اين امر (خلافت) با ما مشورت كنيد و حق ما را در آن رعايت كنيد. [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 19. «فوقفت فاطمة «رضى الله عنها- على بابها، فقالت: لا عهد لى يقوم حضروا اسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- جنازة بين ايدينا، و قطعتم امركم بينكم، لم تستأمرونا، و لم تردوا لنا حقا».]

عمر بن خطاب پس از شنيدن سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام به حضور ابوبكر بازگشت و به وى گفت: آيا از اين متخلف، بيعت نمى گيرى؟ پس ابوبكر به غلامش قُنفذ گفت: به حضور على عليه السلام برو، و وى را براى بيعت فرا خوان. قُنفذ خدمت حضرت على عليه السلام رفت، حضرت على عليه السلام به او فرمود: براى چه منظور آمده اى؟ او گفت: تو را جانشين رسول خدا مى طلبد. حضرت على عليه السلام فرمود. چه سريع بر رسول خدا دروغ بستيد. قُنفذ بازگشت و پيام را رسانيد، آنگاه ابوبكر با شنيدن اين سخن سخت گريست. [الامامه والسياسه، ص 19. «الا تأخذ هذا المتخلف عنك باالبيعة؟ فقال ابوبكر لقنفذ و هو مولى له: اذهب فادع لى عليا، فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفه رسول الله، فقال على: لسريع ما كذبتم على رسول الله، فرجع فابلغ الرسالة، قال فبكى ابوبكر طويلا».]

عمربن خطاب بار ديگر به ابوبكر گفت: اين متخلف از بيعت را مهلت نده، پس ابوبكر به قُنفذ گفت: به سوى او (على عليه السلام) برگرد و بگو جانشين رسول خدا تو را براى بيعت فرا مى خواند. پس قنفذ به حضور على عليه السلام آمد و پيام را به حضرت رسانيد. پس على عليه السلام صدايش بلند شد و فرمود. پاك و منزه است خداوند، ابوبكر مدعى امرى است كه از آن او نيست. قنفذ بازگشت و پيام را ابلاغ نمود. پس ابوبكر مدتى طولانى گريست. [الامامه والسياسه، ص 19. «فقال عمر الثانية «لاتمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة، فقال ابوبكر رضى الله عنه- لقنفذ: عد اليه فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لنبايع، فجاء قنفذ، فادى ما امر به، فرفع على صوته فقال سبحان الله؟ لقد ادعى ما لبس له، فرجع قفنذ، فابلغ الرسالة، فبكى ابوبكر طويلا».]

سپس عمر برخاست و با اجتماعى به در خانه ى حضرت فاطمه عليهاالسلام آمدند و در زدند، چون فاطمه ى زهرا عليهاالسلام صداى آنان را شنيد با صداى بلند فرمود: اى پدر بزرگوار، اى رسول خدا، بعد از تو از جانب پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها به ما رسيد! چون آن قوم صدا و گريه ى حضرت زهرا را شنيدند، بازگشتند، در حالى كه به شدت مى گريستند كه نزديك بود، فلبهاى آنان از طپش بايستد و جگرهاشان از هم بپاشد. [ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 20، «ثم قام عمر، فمشى معه جماعة حتى اتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت اصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا ابت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه، فلما سمع القوم صوتها و بكاءها، انصرفوا باكين، و كادت قلوبهم تنصدع و اكبادهم تنفطر».]

اما عمر و جمعى از همراهانش بر در خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام ماندند و على عليه السلام را از خانه بيرون آورده و آن حضرت را نزد ابوبكر آورند و به وى گفتند: بيعت كن، حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد. گفتند «اذاً و اللّه الذى لا اله الا هو نضرب، عنقك، فقال: اذا تقتلون عبدالله و أخا رسوله، قال عمر، اما عبداللّه فنعم، و اما اخو رسوله فلا، و ابوبكر ساكت لايتكلم، فقال له عمر: الا تأمر فيه بامرك فقال: لا اكرهه على شى...». [الامامة والسياسة، جلد اول، ص 20.]

به خدايى كه او كسى نيست گردنت را مى زنيم، حضرت فرمود: آن گاه بنده ى خدا و برادر و رسولش را كشته ايد، عمر گفت بنده ى خدا آرى اما برادر رسول خداوند، نه! و ابوبكر ساكت بود و سخنى نمى گفت، عمر به ابوبكر گفت: آيا به ا و امر نمى كنى با تو بيعت كند؟ ابوبكر گفت: من او را به كارى الزام و وادار نمى كنم.

در اين هنگام حضرت فاطمه در كنار على عليه السلام نبود پس از آنجا حضرت على عليه السلام در كنار قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و در حالى كه مى گريست اين آيه را قرائت مى فرمود: اين قوم مرا ضعيف كردند و نزديك بود مرا بكشند. [الامامه والسياسه، ص 20. «ما كانت فاطمة الى جنبه، فلحق على بقبر رسول الله- صلى اللَّه عليه و سلم- يصيح و يبكى و ينادى: يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى.] و ابن ابى شيبه در كتاب «المصنف» با ذكر سند از اسلم، واقعه ى تهديد عمر به آتش زدن خانه ى حضرت زهرا عليهاالسلام را چنين نوشته است: عمر به سوى خانه ى فاطمه عليهاالسلام روانه شد و گفت: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، به خدا سوگند هيچ كس نزد ما دوست داشتنى تر از پدرت نيست و بعد از پدرت هيچ كس نزد ما محبوبتر از تو نيست ولى به خدا سوگند اين محبت مانع نمى شود دستور دهم خانه را بر افرادى كه نزد خود جمع كرده اى بسوزانند... [ر. ك: المنصف فى الاحاديث و آلاثار، جلد هشتم، ص 572 در اين صفحه آمده است: «يا بنت رسول الله صلى اللَّه عليه و آله و الله ما من اَحد اَحب اِلينا من اَبيكِ و ما من احد احبِ الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ماذاك بمانعى ان اجتمع هولاء النفر عندك، اِن امرتهم اَن يحرق عليهم البيت....]

بعضى از اخباريون شيعه و سنى به موارد ديگر از ظلم و ستمهايى كه نسبت به دخت گرامى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روا داشته اند اشاره كرده اند: از جمله شهرستانى از قول ابراهيم بن سيار بن هانى معتزلى، (متوفاى 231) مى گويد: عمر گفت:

«احرقوا دارها بمن فيها، وَ ما كانَ فِى الدّار غَيْرَ علىٌ و فاطمة والحسن والحسين». [الملل والنحل، جلد اول، ص 57.]

آتش بزنيد خانه را با هر كس كه در آنست، در حالى كه كسى در آن خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام نبود. و هم چنين گويد: «اِنَّ عمر ضرب بطن فاطمه عليهاالسلام يوم البيعة حتى الفت الجنين من بطنها». [الملل والنحل، ص 57.]

در روز بيعت عمر ضربه اى به شكم حضرت فاطمه عليهاالسلام زد كه جنينى كه در شكم داشت سقط شد. و در بحار الانوار مرحوم مجلسى مى نويسد كه در آن روز قنفذ با تازيانه بر بازوان حضرت زهرا عليهاالسلام زد تا دست از دفاع از على عليه السلام بردارد [ر. ك: بحار الانوار، جلد 43، صص 198 و 197.

- آيا به راستى درايت و دورانديشى ابوبكر اجازه مى داد كه در آن شرايط بحرانى كه بنى هاشم خلافت او را نامشروع مى دانستند به بهانه ى حفظ نظام اسلام و جلوگيرى از تفرقه ميان مسلمانان، دستور هجوم به خانه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را صادر نمايد و صيانت آنان را شكسته و حرمت و شان و منزلت فاطمه عليهاالسلام را نزد خدا و رسولش و مسلمانان ناديده بگيرد؟! «الله اعلم».]