زندگانى سياسى حضرت فاطمه زهرا(س)

شهين خشاوى

- ۵ -


گروهها و جريانهاى فكرى در مدينه پس از رحلت پيامبر

گروه ابوبكر، عمر و ديگر هم پيمانان آنها

گروه اول، ابوبكر، عمر و ديگر هم پيمانان آنها بودند. به طورى كه حضرت على عليه السلام پس از بيعت مردم با ابوبكر، خطاب به او فرمود: به طومارى كه در خانه ى كعبه امضاء كرده بوديد، وفا نموديد، كه اگر پيامبر اكرم به قتل برسد و يا از دنيا برود، خلافت را از ما اهل بيت بگيريد، ابوبكر گفت: از كجا مى دانى، كسى از اين موضوع با خبر نبود، حضرت على عليه السلام فرمودند، اى زبير، سلمان، ابوذر، مقداد، شما را به خدا قسم مى دهم كه سؤال مرا پاسخ دهيد آيا اين سخن را از پيامبر شنيديد كه اين افراد (ابوبكر، عمر، ابوعبيده ى جراح [ر. ك: لغت نامه دهخدا، جلد سوم، صص 621- 620 درباره ابوعبيده، جراح آمده است:

وى يكى از صحابه ى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و از قريش بود و از مهاجرين به حبشه است و در حضور او در بدر و حديبيه اختلافى نيست، در ميان صحابه به لقب «القوى الامين» خوانده ميشد. و پيامبر فرمود در هر امتى، امينى است و امين امت من ابوعبيده جراح است كه در روز سقيفه ابوبكر گفت من يكى از اين دو مرد را به خلافت مى پسندم يكى عمر و ديگرى ابوعبيده كه پيامبر او را امين امت خواند. وى در سقيفه در خلافت ابوبكر اصرار ورزيد. و در سال سيزدهم هجرت ابوبكر به وى ايالت حمص را تفويض كرد او در جنگ با ايرانيان در نبرد جسر كه به روايت ابن اسحاق در سال چهاردهم هجرت بود به شهادت رسيد.]، سالم غلام ابى حُذيفه [ر. ك: الاصابة مع الاستيعاب، دارالكتاب العربى، جلد چهارم، ص 436. در اين صفحات آمده است: سالم مولى ابى حذيفه فرزند عتبه بن ربيعه يكى از اولين سابقون به اسلام بود و او مولاى يكى از زنان انصار (زن ابوحذيفه) بود و ابوحذيفه او را به پسر خواندگى قبول كرد و دختر خود به نام فاطمه را به زنى به سالم داد. وى قرآن را به آواز خوش مى خواند و در جنگ با ايرانيان پرچمدار بود.]، مُعاذ بن جَبَل [ر. ك: الاصابة مع الاستيعاب، جلد چهارم، ص 407- 406، تذكرة الحفاظ، جلد اول، صص 21- 19 و لغت نامه دهخدا، جلد 41، ص 660 در اين صفحات آمده است: معاذ بن جبل بن عمرو بن اوس انصارى خزرجى، از صحابه جليل القدر و عالم به حلال و حرام بود و در جوانى اسلام آورد و در جنگهاى بدر و احد و خندق حضور داشت و پيامبر او را پس از غزوه تبوك به عنوان قاضى و راهنما به سوى يمن گسيل داشت.

چون ابوبكر به خلافت رسيد به مدينه بازگشت و سپس با ابوعبيده جراح در جنگ شام شركت كرد و چون ابوعبيده در عمواس به مرض طاعون دچار شد مُعاذ را به جاى خود تعيين كرد. از معاذ بن جبل در صحيحين 157 حديث نقل شده است، وى در اردن درگذشت.] در ميان خود طومارى نوشته اند و در آن هم پيمان شدند آنها پاسخ دادند آرى پيامبر فرمود: اى على آنها پيمان بسته اند كه بعد از من خلافت را از تو بگيرند و تو هم به پيامبر عرض كردى، چه دستورى داريد تا به اجراى نقشه آنها انجام دهم، پيامبر فرمود: اگر يارانى پيدا كرديد با آنها بجنگ و آنان را طرد كن و اگر يارى پيدا نكردى، بيعت كن و خونت را حفظ كن. [ر. ك: اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله، ص 36.]

روايات متعددى از اهل سنت و شيعه اتحاد ابوبكر و عمر و احتمالاً ابوعبيده جراح عضو سوم را تأييد مى كند و اينكه اين سه نفر اهميت و نفوذ چشمگيرى در شرافت اسلام نوظهور و نيز در سياست گروهى عليه اشرافيت مكه كسب كرده بودند.

از جمله: روايت جعفر بن عون از ابن ابى مُلَيْكَه كه گفت، شنيدم از عايشه سؤال شد اى ام المؤمنين، آيا رسول خدا، كسى را به جانشينى خود برگزيد، گفت: ابوبكر را، سوال شده پس از آن چه كسى را، گفت: عمر، پرسيده شده پس از عمر چه كسى را گفت: ابوعبيدة بن جراح. [ر. ك: الطبقات الكبير جلد سوم، ص 128، المُصنّف فى الاحاديث آثار، ابن ابى شيبه، دارالفكر، بيروت- لبنان، بى تا، جلد هشتم، شماره 11، ص 573 در اين صفحه آمده است، «حدثنا... عن ابن أبى مليكه قال: سمعت عايشه و سئلت: يا ام المؤمنين، من كان رسول الله- صلى اللَّه عليه و آله- يستخلف أو استخلف قالت: ابوبكر، قال: ثم قيل لها: ثم من؟ قالت: ثم عمر، قيل: من بعد عمر قالت: ابوعبيدة بن الجراح».] و از آنجا كه پس از بيعت مردم با ابوبكر على عليه السلام از حق خود دفاع ميكرد، ابوبكر گفت: من از پيامبر شنيدم كه فرمود: براى ما اهل بيت نبوت و خلافت جمع نمى شود، حضرت على عليه السلام فرمود: آيا كسى از صحابه پيامبر با تو بود كه شهادت بدهد؟

عمر برخاست و با اشاره به ابوبكر گفت: خليفه ى رسول اللّه راست مى گويد، من اين كلام را از پيامبر شنيدم، بعد از عمر، ابوعبيده و سالم غلام ابى حذيفه و معاذ بن جبل گفتند: ما هم اين كلام را از پيامبر شنيديم، [ر. ك: الامامه والسياسه، تأليف: ابن قتيبه دينورى، ناشر: مؤسسه حلبى (1387- 1967)، جلد اول، ص 26، اسرار آل محمد صلى اللَّه عليه و آله، ص 36.]، و «عمر در حال احتضار متأسف بود، چرا ابوعبيده و سالم غلام ابى حذيفه، زنده نيستند تا يكى از آنها را به جانشينى خود برگزيند». [امام على بن ابى طالب عليه السلام تأليف: عبدالفتاح، عبدالمقصود، ترجمه: سيد محمود طالقانى، شركت سهامى- انتشار، 1362، جلد اول، ص 406.]

از جمله عواملى كه در بيعت ابوبكر و موفقيت اين گروه مؤثر بود، عبارتند از: تعصب و روحيه ى خشن و تندخوئى، عمر كه زبانزده عام و خاص بود [امام على بن ابى طالب، جلد اول، ص 247، زندگانى حضرت فاروق اعظم، تأليف، حسين هيكل، ترجمه ى: فضل من الله فضلى، ناشر: موسسه ثور، 1346، ص 35.] و روش او محرك واقعى و نقش اساسى در پيروزى اين گروه ايفاء نمود و در مقابل روش او، سخنورى، متانتِ رفتار، خويشتن دارى و سياستمدارى ايوبكر، و اينكه از سابقين در اسلام بود [ر. ك: ترجمه ى سيره ى ابن شام، به قلم سيد هاشم رسولى، كتابخانه اسلاميه، 1364 ه ش، چاپ سوم جلد اول، ص 163.] و خدمات ارزنده اى به پيامبر اسلام كرد و يار پيامبر در غار [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد سوم، ص 172.] به هنگام هجرت به مدينه بود.

- استناد ابوبكر به حديث «الائمة من القريش» [تا ريخ الخلفا، ص 11، انساب الاشراف، جلد اول، ص 582.] انصار را از بدست آوردن مقام خلافت كاملاً نااميد ساخت.

- ورود قبيله ى اَسْلَم به مدينه براى خريد خواربار، كه عمر مى گويد: «طايفه اسلم به جماعت بيامدند وبا ابوبكر بيعت كردند، عمر مى گفت: وقتى اسلميان را ديدم از فيروزى اطمينان يافتم». [تا ريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1348.]

- اختلافات و رقابتهاى ديرينه ى دو قبيله اوس و خزرج كه پس از معرفى سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج براى جانشينى پيامبر در مدينه، اوسيان حكومت و سلطه ى قريشيان را مطلوبتر و مفيدتر از قبيله خزرج رقيب خود دانستند و اُسَيد بن حضير يكى از رهبران اوس در سقيفه هنگامى كه ابوبكر به عنوان خليفه معرفى شد، سريعاً با وى بيعت نمود. [ر. ك: تشيح در مسير تاريخ، ص 42.]

- رقابتهاى طايفه اى ميان قريش خصوصاً مهاجرين كه پذيرفتن رهبرى ابوبكر، مردى از تيره كم اهميت بنى تيم بن مره را آسانتر ساخت. [تشيح در مسير تاريخ، ص 42.]

- شركت اشخاص نظامى مشهورى چون، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، سعد بن ابى وقاص و ابوعبيده جراح كه اين گروه را از نظر ابهت نظامى تقويت مى كرد. [ر. ك: تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، صص 99- 97.]

- گزارش وقايع بيت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله توسط عايشه و حفصه (همسران پيامبر) [ر. ك: ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 160، ترجمه ى احتجاج جلد اول، ص 182. از جمله گزارش وقايع خانه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به هنگامى كه لشگر اسامه در محل جرف اردو زده بود.] به ابوبكر و عمر كه در موفقيت اين گروه مؤثر بود. و احاديث جعلى كه عايشه در كرامت ابوبكر و عمر شايع نمود [ر. ك: تاريخ طبرى، جلد چهارم، صص 1317- 1316.]، لعابى از مشروعيت بر اين حزب نقش زد كه در تحكيم سلطه ى آنان نقش مهمى ايفاء نمود.

- تنها ادعاى انحصارى ابوبكر به جانشينى پيامبر، امامت نماز در حين بيمارى پيامبر كه در اين موضوع احاديث و روايات متعدد و متناقص در منابع سنت نوشته شده است. [ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 43.]

به عنوان مثال: ابن سعد در «طبقات» از قول عايشه مى نويسد: چون بيمارى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سخت شد، فرمود: ابوبكر را بگوييد با مردم نماز بگزارد، من گفتم: اى رسول خدا، ابوبكر مردى نازك دل است و چون قرآن بخواند بسيار مى گريد اما پيامبر بار ديگر فرمود، ابوبكر را بگوئيد تا با مردم نماز بگزارد، و من هم سخن خود را تكرار كردم، و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود شما چون زنان اطراف يوسف هستيد. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 265.]

ابن سعد در روايتى ديگر از عايشه مى نويسد: چون ابوبكر با مردم به نماز ايستاد، پيامبر از بستر بيمارى برخاست وضو گرفت و به مسجد وارد شد فرمود، مرا كنار ابوبكر بنشانيد و چنان كردند، و ابوبكر ايستاده به نمازِ نشسته پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اقتداء كرد و مردم به نماز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و ابوبكر اقتداء كردند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همچنان نشسته بود. [طبقات، جلد دوم، ص 264.] اما همين مورخ قول عايشه را در روايتى ديگر نقض كرده است.

در اين روايت چنين آمده است: عايشه مى گويد، روزى پيامبر از اسب به زير افتاد و بدنش صدمه ديد و نشسته نماز گزارد و جملگى حاضرين در نماز نيز نشسته به پيامبر اقتدا كردند، چون نماز به پايان آمد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: در نماز هر عملى كه امام انجام داد، مأموم نيز انجام ميدهد اگر ركوع كرد شما هم ركوع كنيد. اگر امام نشسته نماز گزارد شما نيز جملگى نشسته نماز بگزاريد. [ر. ك: طبقات، جلد دوّم، ص 260.] اما در روايت فوق اشاره شده بود كه پيامبر نشسته نماز خواند و ابوبكر ايستاده به او اقتداء كردند. علاوه بر تضاد دو روايت نكته ديگر اينست كه با حضور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مسجد امرى غير ممكن است كه شخص ديگرى امامت نماز را بعهده داشته باشد.

از نظر شيعه: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى نماز كسى را معين نكرد و فقط فرمودند يكى با مردم نماز بخواند و بنا به گفته ى حضرت على عليه السلام اين توطئه و نقشه توسط عايشه طراحى شده بود و به اجرا درآمد و خودسرانه به بلال مؤذن پيامبر گفت: ابوبكر را براى نماز گزاردن با مردم فرا خوان. [ر. ك: تاريخ اسلام، فياض، ص 127.]

گروه قبيله ى خزرج

دومين گروه، قبيله خزرج به رهبرى سعد بن عباده، رئيس قبيله بود. ويژگى اين حزب، عضويت رجال و متفكرين انصار بود كه داراى نفوذ تاريخى و مذهبى در مدينه بودند، زيرا پيامبر از آزار مشركين قريش به آنها پناه آورد و آنان با فداكارى و ايثار در راه اسلام، نقش اساسى در نصرت و رونق اسلام داشتند و حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبه ى خود در مسجدالنبى به امتيازات آنها اشاره فرمودند. سخنگوى آنها حباب بن منذر بود. اين گروه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى حفظ موقعيت خود در برابر قريش (مهاجرين) و بيم از استيلاى آنها و انتقام از آنان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را پناه و يارى داده بودند، در سقيفه بنى ساعده اجتماع نمودند تا در مورد رهبرى مدينه تصميم بگيرند كه با ورود ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح به سقيفه بنى ساعده، به هدف خود نائل نشدند. [ر. ك: تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند. ص 98، عمار ياسر، ص 104.] در اين وقت از بين انصار صداهايى به طرفدارى حضرت على عليه السلام شنيده شد كه ميان ديگر، صداها و فريادها محو شد. [ر. ك: تاريخ طبرى، جلد اول، ص 1818.]

عايشه و گروه او [ر. ك: مروج الذهب، جلد اول، ص 236 و تاريخ طبرى، جلد چهارم، ص 1292، در اين صفحات آمده است: عايشه دختر ابوبكر بن ابى قحافه بود كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله پس از درگذشت خديجه، پس از سوده او را به عقد خود درآورد، در آن هنگام عايشه شش و به روايتى هفت سال داشت، پس از هجرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه، عايشه كه نه سال داشت با وى ازدواج كرد. اين تنها زن دوشيزه اى بود كه پيامبر به همسرى برگزيد. هنگام رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به قول خود عايشه هيجده ساله بود. او به سال پنجاه و هشتم هجرت در حدود هفتاد سالگى در مدينه وفات يافت و ابو هريره بر او نماز خواند، بنا به وصيت خودش در قبرستان بقيع در جوار ساير همسران پيامبر به خاك سپرده شد.] ]

«ويحها لو استطاعت ما فعلت!!» (رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله)

«واى بر او- عايشه- اگر از دستش مى آمد چه ها كه مى كرد» [نقش عايشه در تاريخ اسلام، جلد اول، ص 73.]

دامنه جريانات فكرى حاكم بر مدينه در اواخر عمر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به خانه ى وى نيز نفوذ كرده بود، و زنان پيامبر به دو گروه تقسيم شده بودند كه آنرا از قول عايشه نقل مى كنيم:

عايشه مى گويد: زنان پيامبر خدا به دو گروه تقسيم ميشدند گروهى پيرو عايشه، حفصه و صفيه و سوده بود و گروه ديگر از ام سلمه و ساير زنان رسول خدا تشكيل مى شد...

از حديث چنين برمى آيد كه حضرت فاطمه عليهاالسلام در گروه مخالف عايشه قرار داشت. [ر. ك: صحيح بخارى، جلد سوم، باب هبه، ص 204، در اين صفحه آمده است: «حدثنا اسمعيل... عن عايشه رضى الله عنها- أن نساء رسول الله- صلى الله عليه و سلم- كُنَّ حِزبينِ فَحِزبٌ عايشةُ و حَفْصَةَ وَ صَفيَّةُ و سودةَ، والحزبُ الاخُر اُمّ سلمه و ساير نساء رسول الله صلى اللَّه عليه و آله...».] و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله به اين دليل در اواخر عمرشان مجبور شدند كه مسائلى را از بعضى همسرانش مخفى كند.

عايشه را روحاً زنى بلند پرواز، جاه طلب، تندخو و حسود معرفى كرده اند. [ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، جلد اول، ص 73.] و محمد بن عمر واقدى از ابوسلمه بن عبدالرحمن نقل مى كند: كسى داناتر از عايشه به سنن رسول خدا و به فقه و شأن نزول آيات و احكام ارث نبود!! وى به استقلال در روزگار عمر و عثمان فتوا مى داد. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، ص 449 و تذكرة الحافظ، جلد اول، ص 27 در اين صفحه آمده است: «... ما رايت احداً من الناس اعلم بالقرآن و لا بفريضه و لا به حلال و حرام، و لا بشعر و لا به حديث العرب و لاالنسب من عايشه رضى الله عنها». كسى را عالم تر از عايشه به قرآن و واجبات و حلال و حرام و شعر و حديث و علم نسب نديدم!!. آگاهى عايشه از مسئله ارث و علوم قرآنى و فقه تا همان اندازه بود كه حديث جعلى ابوبكر را كه «پيامبران ميراث نمى گذارند» و اين بر خلاف نص صريح قرآن بود تصديق و حمايت نمود.]

علاقه شديد پيغمبرر به حضرت فاطمه و حضرت على- عليهماالسلام- و فرزندان آنان، رشك و حسادت عايشه را برمى افروخت. [ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، جلد اول، ص 94.] وى در خارج از خانه رسول خدا، سراسر زندگى خود را صرف حفظ منافع و مصالح و پيشرفت ياران و پيروان خود و قبيله اش مى كرد و در اين مورد تعصب و علاقه ى شديد نشان مى داد. او از سرسخت ترين طرفداران حكومت ابوبكر و عمر بود و پشتيبانى قوى براى گروه ابوبكر به شمار مى رفت. [نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص 106.] در مورد سياسى دخالتى گسترده داشت و در برانگيختن احساسات له و عليه قدرتمند بود. [نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص 190.]

پيامبر اكرم از سوء تفاهمى كه ميان عايشه و حضرت على عليه السلام وجود داشت، بيمناك بود، و عايشه را از ورود به كارهاى عمومى نهى مى كرد، ولى عايشه اين پند را نپذيرفت. و پس از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله سرسختانه از خلافت ابوبكر كه حق على عليه السلام را غصب كرده بود حمايت مى كرد. حضرت على عليه السلام او را متهم كرد كه كارگردان اصلى اين صحنه سازى وى بوده است. [ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ص 102.]

به هر حال از همان كارى كه پيامبر بيمناك بودند، عايشه به آن وارد شد و به مخالفان على عليه السلام پيوست و به افشاندن نخستين، بذرهاى فتنه در جهان اسلام كمك كرد. [ر. ك: مكه مكرمه مدينه منوره، تأليف امل اسين، ترجمه ى احمد آرام، انتشارات امير كبير، تهران، 1358، چاپ اول، ص 121.] و تا آنجا ادامه داد كه فرماندهى جنگ جمل عليه حضرت على عليه السلام را بعهده داشت [جهت، اطلاع بيشتر از جنگ جمل و نقش عايشه در آن رجوع شود به: اخبارالطوال، از صفحه ى 180 به بعد.] و در حاليكه از دشمنان عثمان بود و نقش مهمى در برانگيختن مردم عليه او داشت و او را مخالف سنت رسول خدا معرفى مى كرد، در زمان خلافت حضرت على عليه السلام، به خونخواهى عثمان قيام نمود!! ام سلمه به او خطاب كرد، پرده بر خود بدار و در خانه خويش آرام گير. تو اگر كارى به كار اين امت نداشته باشى، بهترين خدمت را در حق آنان انجام داده اى!! هيچيك از زنان پيامبر در جنگ جمل او را همراهى نكردند. [ر. ك: نقش عايشه در تاريخ اسلام، جلد اول، ص 28.] و امويان در دوران عثمان و خلافت حضرت على عليه السلام از عايشه حداكثر استفاده را بردند.

گروه بنى اميه

گروه ديگر، حزب امويان نماينده ى خاندان عبدالدار [ر. ك: سيره ابن هشام، ترجمه ى سيد هاشم رسولى، جلد اول، صص 87- 85 در اين باره آمده است: عبدمناف، نياى سوم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله برادرى به نام «عبداله» داشت كه تمام مناصب كعبه در اختيار او بود «عبدمناف» هرگز با او به رقابت برنخاست ولى پس از فوت ايشان و عبدالدار، بر سر مناصب كعبه بين فرزندان اين دو برادر اختلاف ايجاد شد و مناصب را تقسيم كردند كه توليت كعبه، كليددارى و رياست «دارالندوه» به فرزندان «عبدالدار» و سقايت و مهماندارى زائران خانه خدا به فرزندان عبدمناف رسيد، و اين تقسيم تا ظهور اسلام باقى بود.] بود كه ابوسفيان در پيشاپيش ايشان قرار داشت. طبيعت نظام اموى همانند طبيعت قبايل عرب، مشتاق خونريزى و آلوده به جنايت بود، چنانكه در كلام حضرت على عليه السلام آمده است: «لباس روى ايشان شمشير بود و پوشش زيرين ايشان ترس بود». [امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، تأليف: محمد تقى مدرّسى، ترجمه ى: حميدرضا آژير، بنياد پژوهشهاى اسلام، مشهد: 1367، ص 34.] بنى اميه كه دشمنى و رقابت ديرينه با بنى هاشم داشتند از دشمنان سرسخت اسلام بودند كه سال هشتم هجرى در فتح مكه، از بيم جان و يا به اميد جاه و مقام روش آنها از مخالفت علنى با اسلام به عمليات سرى آن هم از موضع ضعف و نفاق، تغيير يافت و به جمع مسلمانان پيوستند كه آنان را «طلقاء» آزادشدگان ناميدند و اين بزرگترين ضعف آنها محسوب مى شد، به همين دليل ابوسفيان خود را در پشت سر، عثمان عمو زاده خود و عبدالرحمان بن عوف داماد عثمان كه رئيس بنى زُهره بود پنهان كرد. [امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ص 34، تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، ص 98.]

اما اين گروه از نظر آشنايى به فنون و رموز سياسى كهنه كار و با تجربه، و از نظر مالى و نظامى قدرتمند بودند. [ر. ك: تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، ص 99.] و در «جاهليت به منزله وزارت و دفاع قريش به شمار مى آمد، زيرا، عربهاى شام از قديم در حكومت و تمدن ورزيده بودند ولى عربهاى جزيرةالعرب به جز قريش در امر حكومت كار آمد نبودند». [امامان شيعه، صص 35- 34.]

كارگزاران سياستمدار ابوسفيان در جامعه، معاويه و مغيرة بن شُعبه بود. [ر. ك: عمار ياسر، 104، تاريخ سياسى اسلام، آئينه وند، ص 99.]

حزب اموى توانست عمر بن خطاب، خليفه ى دوم را بدست فيروز ايرانى معروف به ابولولؤ، غلام مغيرةبن شعبه ترور كند و اين «ترور سياسى در نوع خود اولين ترور تاريخ اسلام به شمار مى آيد. حزب اموى همان نيرويى بود كه اقدام به قتل خليفه ى دوم كرد و نقشه هايى را براى نصب خليفه ى سوم عثمان به خلافت طرح كرد و باز همين حزب در قتل عثمان نيز شركت كرد». [امامان شيعه صص 35- 34.]

«اين حزب، منطقه ى شام را به عنوان مقر فرماندهى خود برگزيد كه از پشت سر از جانب امپراطورى روم پشتيبانى مى شد». [امامان شيعه، ص 35.]

اميرالمؤمنين على و شيعيان او

مولى الموحدين حضرت على عليه السلام پيشواى شيعيان، رهروان خط رسالت بود.

در تفسير «الدر المنثور» آمده است، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله به حضرت على عليه السلام اشاره كرده و فرمود:

«هذا و شيعته هم الفائزون و هم خير البرية» [پيدايش شيعه، آيت الله جعفر سبحانى، استاد جعفر الهادى، اداره كل پشتيبانى فرهنگى، بى تا، ص 7 به نقل از تفسير الدر المنثور، جلد ششم، ص 379.]

(اين و پيروانش رستگارند و ايشانند بهترين خلق خدا)

ابوحاتم رازى گفته است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نام شيعه را روى عمار، ابوذر، سلمان و مقداد گذاشت. [پيدايش شيعه، ص 8،] «اين چهار نفر اصحاب را همه شيعيان آنها را «چهار ركن» (الاركان الاربعه) مى دانند». [تشيع در مسير تاريخ، ص 46.]

پس از رحلت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله، حضرت زهرا عليهاالسلام هسته ى مركزى مكتب تشيع بود. [ر. ك: خصال، ص 69.] و شيعيان براى بيعت با على عليه السلام در خانه حضرت زهرا عليهاالسلام اجتماع كردند. [ر. ك: الكامل، جلد دوم، ص 327.]

حضرت زهرا عليه السلام بنا بر نص صريح خداوند و احاديث نبوى، على عليه السلام را وارث راستين ميثاق الهى ميدانست و در دفاع از حريم ولايت و امامت قيام نمود.

اهداف و آمال حضرت زهرا عليهاالسلام و على عليه السلام در مخالفت با خلافت ابوبكر، با مقاصد ديگر گروههاى موجود در مدينه تفاوتى اساسى داشت. همه ى آمال آن دو بزرگوار به توحيد ختم مى شد.

شيعيان حضرت حضرت على عليه السلام [جهت اطلاع بيشتر درباره ى شيعيان حضرت على عليه السلام پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رجوع شود به: الاصابة، اسدالغابة، المستدرك على الصحيحين، حليةالاولياء. اين افراد به جز بنى هاشم عبارتند از: حذيفة بن اليمان، حذيفة بين ثابت ابو ايوب انصارى، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، البرعة بن غريب الانصارى، ابى بن كعب ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، مقداد، سلمان فارسى، زبير بن عوام، خالد بن سعيد. هم چنين رجوع شود به تشيع در مسير تاريخ، ص 46. در اين صفحه آمده است: از نظر تاريخى بدون ترديد اين مردان اولين حزب شيعه را تشكيل دادند.] نيز عشق و ايمان به خدا و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيت در قلبشان حك شده بود، اما از نيروى انسانى، نظامى و اقتصادى براى قيام عليه حكومت، نامشروع ابوبكر و احقاق حق اميرالمؤمنين على عليه السلام، برخوردار نبودند.

اولين توطئه پس از رحلت رسول اكرم

ابوبكر بن عبداله بن ابى از طريق عايشه نقل مى كند: «چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رحلت فرمود ابوبكر در سُنحْ بود. پس عمر برخاست و به سخن درآمده گفت: به خدا سوگند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نمرده است و دست و پاى كسانى را كه گويند پيامبر مرده است خواهد بريد. تا اينكه ابوبكر آمد و به عمر گفت اى سوگند خورده آرام باش. هر كس محمد صلى اللَّه عليه و آله را عبادت مى كرده همانا كه او مرده است، و هر كس خدا را مى پرستد، همانا خداوند زنده و جاودان است. عمر با شنيدن سخنان ابوبكر ساكت شد. [ر. ك: سيره ى ابن هشام، ترجمه ى اسحاق همدانى، جلد دوم، ص 1121، طبقات، جلد دوم، صص 322- 331، كامل، جلد اول، صص 404- 403 و شرح ابن ابى الحديد، جلد اول، ص 178.] در حاليكه مردم قبل از آمدن ابوبكر آياتى براى عمر قرائت كردند كه پيامبران نيز مانند ديگر مردم از دنيا مى روند اما عمر آرام نگرفت قصد او اين بود كه مردم را متوجه خود كند كه با على بن ابى طالب عليه السلام بيعت نكنند تا ابوبكر از سُنْح برسد. و اين دو مطلب ذيل گواه بر نيت اوست: ابن كثير گويد، هنگامى كه آيه ى «... اليوم اَكْملتُ لكم دينكم...» نازل شد عمر مى گريست، علت را از وى سؤال كردند گفت: بعد از كمالى نقصانى هست و او احساس كرد فوت پيامبر نزديك است. [ر. ك: البداية و النهاية، جلد سوم جزء پنجم، ص 189.] و هم چنين در روز بيعت عامه از سخنان ديروز خود عذرخواهى كرد. [ر. ك: طبقات، دوم، ص 324.]

«عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر در همان حال كه كنار جسد مطهر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود احساس مى كرد توطئه اى در شرف وقوع مى باشد كه سير زمان به زودى آن را آشكار مى سازد در مقابل چشم حاضرين دستش را به سوى حضرت على عليه السلام گشود و گفت دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم، تا مردم بگويند عموى پيامبر با پسر عموى پيامبر بيعت كرد و ديگر دو نفر با تو مخالفت نخواهند كرد، مولاى متقيان على عليه السلام فرمود، عمو جان من بكار رسول خدا مشغولم. عباس پس از شنيدن اين پاسخ ديگر سخنى نگفت. [على بن ابى طالب، جلد اول، ص 229، هم چنين رجوع شود به الامامة و السياسة، جلد اول، ص 33.]

هنگامى كه بنى هاشم مشغول تجهيز رسول خدا بودند گروهى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند تا براى پيامبر جانشينى انتخاب كنند و در همان روز رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با عبدالله بن عثمان (ابوبكر ابوقحافه) بيعت شد چنانكه در كتاب سيره ابن هشام آمده است آن را بيعت عامه گويند. [ر. ك: به سيره ى ابن هشام، جلد دوم، ص 1120.الطبقات الكبير، جلد سوم، ص 131. مروج الذهب جلد اول، ص 654. تاريخ يعقوبى، جلد دوم، ص 1. كامل، جلد دوم، ص 21.]

طولى نكشيد كه اين خبر ناگوار قلب و روح خسته و مصيبت زده ى حضرت فاطمه و على عليهم السلام را بار ديگر در هم كوبيد. صداى تكبير مردم از مسجد به گوش آنها رسيد. حضرت على عليه السلام به عمويش عباس نگاه كرد و گفت چه شده است، كه در همين لحظه براء بن عازب در خانه رسول خدا را كوبيد و گفت: اى گروه بنى هاشم با ابوبكر بن ابى قحافه بيعت شد. بعضى از بنى هاشم گفتند با ابوبكر بيعت شد با اينكه ما به محمد سزاوارتريم. مسلمانان با نبودن ما كارى انجام نمى دهند. عباس گفت: به پروردگار كعبه در حالى كه مهاجر و انصار درباره ى عظمت على شك نداشتند، بيعت با ابوبكر را انجام دادند. [ر. ك: تاريخ يعقوبى، جلد اول، ص 523، على بن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، جلد اول، ص 237.]

اين دو واقعه ى ناگوار يعنى رحلت رسول خدا و بيعت با ابوبكر كه انحراف سريع مردم از خط رهبرى پيامبر بود دردناكترين مصائبى بود كه بر حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد شد و پس از بيعت سقيفه بود كه مردم متوجه مراسم تدفين پيامبر اكرم شدند و او را در همان حجره عايشه كه وفات يافته بود به خاك سپردند. [ر. ك: طبقات، جلد دوم، صص 349- 348. المدينة المنورة، صص 121 و 118 در اين صفحات آمده است: عايشه مدتى در همين حجره در كنار قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى زيست سپس خواب ديد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از او مى خواهد كه از اين محل خارج شود گفته اند، به علت توطئه عايشه و طلحه و زبير در اين حجره عليه على عليه السلام بود كه پيامبر به خواب عايشه آمد و فرمودند از اين محل بيرون رود.]

دخت گرامى رسول خدا فاطمه ى زهرا به سوى قبر پدر گراميش شتافت و تربت مطهر قبر پدر را برداشته و مى بوسيد و مى گريست و چنين زمزمه مى كرد: چه كسى بر منبر و محراب پيامبر حاضر خواهد شد، چه كسى به فرياد دختر عزيز مرده ات خواهد رسيد [ر. ك: از ولادت تا شهادت فاطمه عليهاالسلام صص 257- 256.] فاجعه ى تو بر من بزرگ است و تسلى به كلى از من دور شده است پس گريه ام در هر زمانى تازه و نو است پدر جان: آنچنان مصيبت ها بر من باريدن گرفته اند كه اگر اينگونه بر روزها مى باريدند روزها شب مى شد. [ناسخ التواريخ، جلد سوم، صص 193- 191.]

سقيفه سرچشمه ى فتنه ها

«... اَفَائِنْ مَّاتَ اَوْ قُتِلَ اَنْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ...» [قرآن مجيد، سوره ى آل عمران، آيه ى 144، ترجمه ى الهى قمشه اى.]

«اگر پيامبر بميرد يا كشته شود عقب گرد مى كنيد...» و اقعه ى سقيفه، اولين و بزرگترين حادث ايست كه لحظاتى پس از رحلت پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله اتفاق افتاد و قديمى ترين رويدادى است كه احساسات و عواطف شيعيان را در اسلام جلوه گر ساخت. و از آن به عنوان اولين فتنه و انحرافى ياد مى شود كه حكومت اسلامى كه پيامبر بر مبناى دين و عدالت تأسيس نمود از مسير اصليش خارج شد و اعجاب انگيز آنكه اين انحراف به دست نخستين گروندگان به اسلام انجام گرفت كه در سخت ترين روزهايى كه مزد آنها تنها، فقر و آوارگى بود از بذل جان و مال خويش در راه اسلام و آرمانهاى الهى رسول خدا دريغ نداشتند.

اما يكباره عليه على عليه السلام كه جانشين برحق پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله بود قيام نمودند. گفتند: «عرب حاضر نيست كه نبوت و خلافت را در يك خانواده ببيند». [كامل، جلد سوم، ص 24، عمار ياسر، ص 124.]

آرى پس از بيست وسه سال انقلاب فرهنگى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله، هنوز پيكر مردان سقيفه حاكميت يافت و با تفاخر به نسبت خويش (قريش) خلافت را به عصبيت، فزونى جمعيت و ثروت و شرافت قبيله قريش كه مى تواند در تنازع و كشمكش قدرت ديگر قبايل را به اطاعت وادار كند. [مقدمه ى ابن خلدون، تأليف عبدالرحمن بن خلدون، ترجمه ى محمد پروين گنابادى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، چاپ چهارم، جلد اول، ص 373.]

در حالى كه خداوند عصبيت و تفاخر به پدران و نياكان مرسوم در جاهليت را نكوهش و مردم را در دور افكندن آن برانگيخته است. [مقدمه ى ابن خلدون، ص 387.]

آنان افكار و سنن جاهليت خود را در قالب اشرافيت مذهبى، متبلور ساختند و بعد از آن براى افزايش قدرت خويش گام ديگرى برداشتند و آن تفضل عرب بر ديگر مردم بود. و عمر بن خطاب كه در اين فتنه نقشى اساسى ايفاء نمود اولين قربانى آن شد. [ر. ك: الامامه والسياسه، ص 26، امامان شيعه، صص 35- 34.]

فرمايش حضرت حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد النبى سيماى حقيقى واقعه سقيفه را ترسيم مى نمايد:

«... هذا والعَهْدُ قريب والكلم رَحيبُ و... والرسول لما يُقْبَرْ اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَهِ، اَلا فِى الفِتْنَةِ سَقَطُوا...» [احتجاج، متن عربى، جلد اول، ص 137.]

عهد شما به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خيلى نزديك است (سفارشات پيامبر راجع به حق و عدالت و واقعه ى غدير خم چند روزى از آن نمى گذرد) و جراحتى كه از رحلت پيامبر بر ما وارد شده هنوز تازه است... و رسول خدا هنوز دفن نشده بود و به گمان خود از ترس پيدايش فتنه با عجله به سقيفه رفتيد، آگاه باشيد و بدانيد كه ره آورد سقيفه بنى ساعده در فتنه است.

حضرت زهرا عليهاالسلام نخستين فردى بود كه به خوبى اين انحراف را تشخيص داد و با قيام شكوهمند و خطبه هاى بليغ خويش به مسلمانان هشدار داد و ره آورد سقيفه را حداقل فتنه اى ياد نمود كه به زودى عواقب شوم آن دامنگير مسلمانان خواهد شد. [ر. ك: فدك در تاريخ، ص 1137.]