زندگاني فاطمه زهرا (سلام الله عليها)

محمد قاسم نصيرپور

- ۵ -


آيا از منافقين وحشت داريد؟ در صورتى كه بايد از خدا بترسيد.» [توبه 13. و هموا باخراج الرسول و هم بدءوكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين] اى مردم من چنان مى بينم كه به پستى مى گراييد. شخصى را كه در اداره كردن شما سزاوارترست عقب زديد و در گوشه اى به خوشگذرانى مشغول گشتيد. از ميدان وسيع زندگى و جهاد به محيط كوچك راحت طلبى فرار كرديد. آنچه را در باطن داشتيد بيرون افكنديد. و آنچه را نوشيده بوديد قى كرديد. ولى آگاه باشيد، «اگر شما و تمام اهل زمين كافر شويد خداى به شما نياز ندارد.» [ابراهيم 8. ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد.]

 

گر جمله كائنات كافر گردند   بر دامن كبرياش ننشيند گرد

اى مردم! من آنچه را بايد بگويم گفتم، با اينكه مى دانم مرا يارى نخواهيد كرد. نقشه هاى شما بر من پوشيده نيست. اما چكنم درد دلى بود كه از شدت ناراحتى افشا كردم تا بر شما حجتى باشد. اكنون خلافت و فدك را محكم نگهداريد اما بدانيد كه مشكلات و دشواريهائى در بر دارد و ننگش هميشه بر دامنتان باقى خواهد ماند. داغ خشم خداوندى بر آن زده شده و آتش دوزخ، كيفر آن مى باشد. خدا از كردار شما آگاه است. زود باشد كه ستمكاران نتائج اعمال خودشان را مشاهده كنند. اى مردم! من دختر پيامبرى هستم كه شما را از عذاب خدا مى ترسانيد. پس آنچه را مى توانيد، انجام دهيد. ما نيز از شما انتقام خواهيم گرفت. شما در انتظار باشيد ما نيز منتظريم. [ترجمه متن خطبه برگرفته از كتاب بانوى نمونه اسلام با اندكى تغيير مى باشد با تشكر از استاد ابراهيم امينى كه در اين مورد اجازه فرمودند.] .

پايان جلسه

سخنرانى پر شور فاطمه (ع) امواج توفنده اى ايجاد كرد، مردم مدينه دگرگون شدند، و صداها به گريه بلند شد. انصار با اعتراض خود به حمايت از فاطمه (ع) برخاستند.

ابوبكر براى آرام كردن جمعيت، خطاب به فاطمه زهرا (ع) گفت: اى دختر پيامبر (ص)! پدرت نسبت به مومنان رئوف و مهربان، و نسبت به كافران سخت عذابى بود. رسول خدا (ص) پدر توست نه پدر زنان ديگر، او برادر پسر عموى توست نه مردان ديگر. ما ميدانيم كه على در ديده او از همگان برتر مى نمود، و در كارهاى بزرگ ياور او بود. جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز انسانهاى پست ناروا زاده شما را دشمن نشمارند.

شما عترت پاك خدائيد و برگزيدگان نيكوى اوئيد كه بر آخرت راهنماى ما و در بهشت ما را رهنمونيد. بازداشتن (على) از خلافت بدست من نيست و اما فدك و آنچه پدرت برايت قرار داده اگر حق توست و آن را گرفته ام ستمكارم. اما آنچه درباره ارث گفتى ميدانى كه پدرت فرمود: «ما پيامبران ارثى بجا نمى گذاريم آنچه از ما بماند صدقه است».

فاطمه پاسخ داد: «اما خداوند درباره دو تن از پيامبران گويد: «از من و آل يعقوب ارث برد». [مريم 7. يرثنى و يرث من ءال يعقوب و اجعله رب رضيا] و مى فرمايد: «سليمان از داود ارث برد» [نحل 17. و ورث سليمن داود] هر دو پيامبرند ارث بجا نهادند و ارث بردند آنچه به ارث نمى رسد مقام پيامبرى است. و غير از آن به ارث مى رسد. پس چرا مرا از ارث پدر محروم مى كنى، آيا در كتاب خداى چيزى نازل شده است و فاطمه استثناء شده است؟ اگر اينطور است بگو تا بپذيرم.

ابوبكر پاسخ داد: اى دختر رسول خدا (ص)! گفته ات عين حجت است و منطق تو منطق نبوت. من قدرت پاسخ گفتن به تو را ندارم و گفتارت را رد نمى كنم. شوهرت ابوالحسن ميان من و تو داورى خواهد كرد و مرا باخبر خواهد ساخت. [بلاغات النساء ص 19.]

ابن ابى الحديد از علماى اهل سنت ماجراى پاسخگويى خليفه را اينگونه نگاشته است: پس از سخنرانى فاطمه زهرا (ع) ابوبكر به منبر رفت و گفت:

اى مردم! اين هياهوها براى چيست؟! چرا به اين حرفها گوش مى دهيد؟! هر سخنور آرزويى دارد. كجا اين خواسته ها در زمان رسول خدا (ص) وجود داشت؟! هر كس در اين باره چيزى شنيده بگويد: او بسان روباهى است كه شاهدش دم اوست مى خواهد فتنه برپا كند. از درماندگان كمك مى خواهند. زنان را به يارى مى خوانند بسان ام طحال اند [طحال يكى از فاحشه هاى معروف عصر جاهليت بود.] كه زشتكارى در نظرش خوب جلوه كرده بود. من اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم اسرار را افشاء مى كنم! اما اگر مرا رها كنند خاموش خواهم ماند.

اى انصار! سخن برخى نادانان شما به من رسيده است، با اينكه شما به پيروى از دستورات پيامبر (ص) سزاوارتريد. شما پيامبر (ص) را پناه داديد و يارى كرديد. من راز كسى را فاش نمى كنم و با دست و زبان كسى را نمى آزارم مگر كسى كه سزاوار كيفر باشد. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 214- 215- دلائل الامامه ص 38/ 39.] طبرى در دلائل الامامه ضمن بيان مطالب فوق مى نويسد پس از آن به مردم گفت با همه اينها فردا بياييد حقوقتان را دريافت كنيد. [دلائل الامامه ص 39.]

پس از اين سخنان بود كه فاطمه (ع) اندوهگين به خانه بازگشت.

بيت الاحزان كجاست؟

اميدها بر باد رفته بود. غم فراق پيامبر (ص)، مظلوميت على (ع)، از دست رفتن حق و ستمها و مصيبتهايى كه بر زهرا (ع) رفت، روح و پيكر تنها يادگار پيامبر (ص) را بشدت آزرده و فرسوده بود. بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ديگر لبخندى بر لبان زهرا (ع) ديده نشد. [طبقات ج 2 ص 40.]

كار فاطمه (ع) روز و شب گريه بود. بعد از وفات پدر آنقدر گريست كه دل همسايگان از گريه و ناله اش بى قرار شد. ناله و اشگ و آه فاطمه (عليهاالسلام) افشاگر ستمها بود از اينرو عده اى به على (ع) گفتند: فاطمه (ع) شب و روز مى گريد از گريه او ما آرام نداريم، به زهرا (ع) بگو يا شب گريه كند روز آرام بگيرد و يا روزها بگريد شب آرام گيرد. على (عليه السلام) كه مى خواست همسرش را آرام كند پيام مردم مدينه را به او رساند فاطمه (ع) پاسخ فرمود: عمر من به آخر رسيده و در ميانشان چندان توقفى ندارم به خدا سوگند شب و روز آرام نخواهم گرفت تا آنكه به پدرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ملحق شوم. [بحارالانوار ج 43 ص 177.]

روزها بر سر مزار پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) مى رفت و مى گريست. گاهى بر سر مزار شهداى احد مى رفت و در آنجا بياد شهداى صدر اسلام و ياران باوفاى پدرش نماز و دعا مى خواند [اصول كافى ج 1 ص 241.] و اشگ مى ريخت. گاه به قبرستان بقيع مى رفت و بياد شهداء و مسلمانان پاكنهاد به گريه مى نشست. على (عليه السلام) براى آسايش فاطمه (عليهاالسلام) از آفتاب سوزان، سايبانى در بقيع برايش بنا كرد كه «بيت الاحزان» ناميده شد. هنگامى كه شب فرامى رسيد على (عليه السلام) به آنجا مى رفت و فاطمه (عليهاالسلام) را با خود بازمى گرداند. [بحارالانوار ج 43 ص 177.]

بنابراين مكان اصلى بيت الاحزان در بقيع است نه آنجايى كه در چند دهه اخير به نام بيت الاحزان مشهور شده است زيرا هيچگونه مستند تاريخى در اين باره در دست نيست. [مدينه شناسى ج 1 ص 351. نگاه كنيد به تصوير شماره 6.] و دليل ديگر اينكه فضاى قبرستان بقيع با سكوت جانسوزش و وجود مزار تنى چند از شهداء و ياران پيامبر (ص) محيط مناسبترى براى نوحه سرائى است و دليل سوم نوشته سمهودى تاريخ نگار محقق و مدينه شناس است كه مى نويسد: بيت الاحزان مكانى معروف به مسجد فاطمه (ع) است و در قبله مزار حسن (ع) و عباس قرار دارد. [و فاء الوفاء ج 2 ص 918.]

بيمارى فاطمه

زهراء (ع) تنها يادگار غمزده پيامبر (ص)، بر اثر سقط فرزند و رنج و اندوه فراوان بيمار شد. برخى نوشته اند فاطمه (عليهاالسلام) چهل روز بيمار بود. [بحارالانوار ج 43 ص 191.] اما بدرستى روشن نيست بيمارى فاطمه (ع) چه مدت بطول كشيد. آنگونه كه قرائن تاريخى نشان مى دهد زمينه ى ناخوشى او از همان روزهاى اول بعد از وفات رسول خدا (ص) فراهم شد تا اينكه رفته رفته، درد و رنج و اندوه زهرا (ع) را به بستر كشاند. زنان مدينه به عيادت زهرا (ع) رفتند و عرض كردند: اى دختر رسول خدا (ص) حال شما چطور است؟

فاطمه (ع) پاسخ داد: سوگند بخدا دنيايتان را دوست نمى دارم و از مردانتان بيزارم! بعد از آنكه امتحانشان كردم بدورشان افكندم و از آنچه كردند ناخشنودم! چون شمشيرى نابرايند، در فساد فرو شده اند، انديشه و رايى سست دارند ناچار كار را به آنها واگذاشتم و ننگش را بر آنها بار كردم نفرين بر اين حيله گران، ستمكاران از رحمت حق بدور باشند. و اى بر آنان چرا نگذاشتند حق در مدار خويش قرار گيرد؟ و خلافت در مسير رسالت و نبوت پاى گيرد؟ آنجا كه جايگاه نزول جبرييل امين است و على كه داناتر به امور دنيا و دين است، آگاه باشيد اين زيانكارى آشكارى است از على (ع) انتقام گرفتند زيرا بخدا سوگند درد شمشيرش را چشيدند و پايدارى او را ديدند و پايداريش را در راه خدا آزمودند.

سوگند بخدا، اگر على (ع) را بر سر كارى كه رسول خدا (ص) بر عهده او نهاده بود مى گذاشتند. به آرامى آنان را به سوى هدايت مى برد و حق هر كس را به او مى رساند بگونه اى كه هيچكس زيان نبيند و هر كس آنچه كشته است بدرود. شيفتگان عدالت از عدالتش بهره مند و بيچارگان از قدرتش نيرو مى گرفتند. اگر چنين مى كردند درهاى رحمت از آسمان برويشان گشوده مى شد و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد نمود.

بشتابيد! و بشنويد!

عجبا! زمانه چه بازيها در پس پرده دارد و يكى پس از ديگرى بيرون مى آرد. چرا چنين كردند؟ به چه ريسمانى چنگ زدند؟ چه بد دوستانى اند و چه بد ياورانى! به خدا سوگند نالايقى را بر لايقى برترى دادند و نادانى را بر دانايى. نفرين بر مردمى كه: «مى پندارند كار خوبى كردند، آگاه باشيد كه اينان مفسدانند و ليكن نمى دانند.» [104 كهف. الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا]» آيا كسى كه مردم را بسوى هدايت مى خواند شايسته پيروى است، يا آنكه در هدايت به ديگران محتاج است؟ چگونه داورى ميكنيد؟ به خدايتان سوگند، زمانه آبستن حوادثى است كه آثارش در آينده آشكار خواهد شد. چه آشوبها برپا شود و در نتيجه خونها جارى شود و زهرهاى كشنده بكام زندگان ريزد و در آن هنگام زيان ستمكاران آشكار شود.

اكنون آماده حوادث ناگوار باشيد، شما را به شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائمى و ديكتاتورى ستمكاران بشارت باد، بيت المال شما را غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واى بر شما! چرا چنين كرديد؟ ديده حقيقت بين نداريد ما شما را به حقيقت و هدايت خوانديم اما خودتان از آن كراهت داريد. [بلاغات النساء ص 19/ 20 همچنين رجوع كنيد به امالى طوسى ج 1 ص 384- احتجاج طبرسى ج 1 ص 108- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 233- دلائل الامامه ص 39- بحارالانوار ج 63 ص 161- عوالم ج 11 ص 239.]

سخنان زهرا (عليهاالسلام) در بستر و براى زنان مدينه پيشگوييهاى دقيقى از حوادث تأسف بار آينده بود. ديرى نپاييد فتنه ها آشكار شد، بيت المال مورد چپاول قرار گرفت و بندگان خدا بنده زرداران و زورمداران اشرافى بحساب آمدند. شايد عده اى از آن زنان كه جوانتر بودند زنده ماندند و حادثه تلخ و شوم حمله به مدينه در سال 63 هجرى يعنى واقعه «حره» را به چشم ديدند كه چگونه مردم مدينه به دست سپاه جنايتكار يزيد قتل عام شدند و چه فجايعى بر آن مردم رفت. آنان بر اين خون ريزيها و آشوبهاى مختلفى كه در طول چند دهه پيش آمد اشك تأثر ريختند و لبها به ندامت گزيدند اما ديگر دير بود زيرا اينگونه بلاها و فتنه ها نتيجه بدعتهايى بود كه از انحراف نخستين سرچشمه گرفته بود، و متاسفانه چرخ زمانه به عقب برنمى گردد و اين درسى است كه تاريخ و فلسفه تاريخ به ما مى آموزد.

عيادت ابوبكر و عمر از فاطمه

مورخ معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى- متوفاى 276 ه-. ق- مى نويسد عمر به ابوبكر گفت: بيا (براى عيادت) به حضور فاطمه (ع) رويم، بدرستى كه ما او را به خشم آورديم آنگاه هر دو به سوى خانه فاطمه (ع) رفتند و از فاطمه اجازه حضور خواستند، فاطمه (ع) اجازه نداد، آنان نزد على (ع) رفتند و او با فاطمه (ع) صحبت كرد و سپس آنان را به خانه حضور فاطمه (ع) برد هنگامى كه نشستند زهرا (ع) صورت خود را از آنان برگردانيد و رو به ديوار كرد آنان سلام كردند اما فاطمه سلامشان را پاسخ نگفت ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت: «اى عزيز رسول خدا (ص) بخدا سوگند! خويشان پيامبر (ص) نزد من عزيزتر و گرامى تر از خويشان خودم مى باشد و تو در نزد من گرامى تر از دخترم عايشه هستى.اى كاش! روزى كه پدرت از دنيا رفت بجاى او من مى مردم و بعد از او زنده نمى ماندم مى بينى كه ترا مى شناسم و به فضل و شرفت آگاهم اما تو را از حقت و ارثت محروم ميكنم آگاه باش من از پدرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «من ارثى نمى نهم آنچه از من بجاى ماند صدقه است». فاطمه (ع) پاسخ داد: آيا اگر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برايتان حديثى بگويم به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى.

فاطمه (ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدا (ص) فرمود: رضايت و خشنودى فاطمه رضايت من، و خشم او خشم من است، هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس او را خشنود سازد مرا خشنود كرده است و هر كس او را به خشم آرد مرا به خشم آورده است؟

فاطمه (ع) فرمود: «خدا و فرشتگان را به شهادت مى گيرم كه شما مرا به خشم آورديد، من هرگز از شما راضى نخواهم شد و اگر پيامبر (ص) را ملاقات كنم از شما شكايت مى كنم».

ابوبكر گفت: پناه بر خدا از خشمش و خشم تو اى فاطمه سپس به گريه درآمد. بگونه اى كه بيم آن مى رفت تا جان از تنش بدر شود و مى گفت بخدا سوگند برايت در هر نمازى كه مى خوانم دعا مى كنم سپس در حالى كه گريه مى كرد از خانه خارج شد. [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.]

وفات فاطمه

فاطمه (عليهاالسلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچه اى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.

اسماء پاسخ داد: نه من چيزى به تو نشان خواهم داد كه در حبشه ديدم سپس چند شاخه تر خواست، آنها را خم كرد و پارچه اى بر روى آن كشيد و تابوت گونه اى ساخت. فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: چه چيز خوبى است پيكر زن و مرد قابل تشخيص نيست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه (عليهاالسلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود. [طبقات ج 8 ص 18- سنن بيهقى ج 4 ص 34- ذخائر العقبى ص 53- بحارالانوار ج 43 ص 189.] بيمارى فاطمه (عليهاالسلام) روز بروز سخت تر مى شد، فرزندان زهرا (ع) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على (عليه السلام) از اندوه فاطمه (عليهاالسلام) در خون نشسته بود. روز وفات، زهرا (عليهاالسلام) وصاياى خود را به على (عليه السلام) بيان فرمود و او بشدت گريست.

فاطمه (عليهاالسلام) ضمن سفارش فرزندانش به على (عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار، آن هنگام كه چشمها در خواب است.

دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. [بحارالانوار ج 43 ص 192.]

هنگامى كه وفات فاطمه (عليهاالسلام) نزديك شد، به «سلمى» [سلمى همسر ابى رافع كنيز پيامبر (ص) بود كه حضرت وى را آزاد فرمود او بعدها افتخار خدمتگزارى به فاطمه (ع) را يافت و به خاطر تشابه اسميش با اسماء برخى تاريخ نگاران اين جريان را به اسماء نسبت داده اند. ر. ك. به پاورقى ج 43 ص 181 بحارالانوار.] فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (ع) غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى نوى خود را خواست و آنها را پوشيد؛ سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد؛ دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كرده ام كسى مرا برهنه نكند. [مسند الامام احمد بن حنبل ج 6 ص 163- حليةالاولياء ج 2 ص 43- ذخائر العقبى ص 43- اسد الغابه ج 5 ص 590- امالى مفيد ص 172.]

پس از وفات فاطمه (عليهاالسلام) حسن و حسين (عليهماالسلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند: اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء [شايد هم خود سلمى!] به آنان گفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.

حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه مى كردند. حسن (ع) مى گفت مادر جان با من سخن بگو. حسين (ع) مى گفت مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.

يتيمان زهرا (ع) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر باخبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (ع) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود: اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليت بجويم. [بحارالانوار ج 43 ص 186.]

صداى شيون يتيمان زهرا (ع)، آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. «عده اى از خواص و بنى هاشم به درون خانه رفتند،» مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مى گريستند منتظر بودند جنازه زهرا (ع) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند، ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تأخير افتاد. [بحارالانوار ج 43 ص 192.]

شبانگاه على (عليه السلام) پيكر پاك فاطمه (ع) را غسل داد. [طبقات ابن سعد ج 8 ص 18.] در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكارى داشت. [كشف الغمه- بحارالانوار ج 43 ص 185 و 189 و 184.] تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار، و حذيفه، عبدالله بن مسعود، [تفسير فرات بن ابراهيم ص 215- رجال كشى ص 4- اختصاص ص 5.] عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (ع) نماز گزاردند. [بحارالانوار ج 43 ص 183.] شبانه فاطمه (ع) را دفن كردند، على (ع) او را بخاك سپرد [طبقات ج 8 ص 18.] و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود. [انساب الاشراف.] على (ع) جايگاه مزار فاطمه (ع) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. [بحارالانوار ج 43 ص 193.] و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. [دلائل الامامه ص 46.]

سخنان على بر مزار زهرا

كلينى عالم و محدث معروف شيعى- متوفاى 328 ه-. ق- مى نويسد:

پس از وفات فاطمه (ع)، على (ع) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست رو به مزار رسول خدا (ص) كرد و گفت:

سلام بر تو اى رسول خدا (ص)! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفته است، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.

اى پيامبر خدا (ص)! شكيبائى ام از فراق محبوبه ات بپايان رسيده، و خويشتن داريم بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائيت صبر نمودم. من سرت را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جان دادئى «همه از خدائيم و بسوى خدا بازخواهيم گشت» همانا امانت به صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (ع) از دستم گرفته شد.

اى رسول خدا (ص)! پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مى نمايد، اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مى گذرد و غمم پيوسته در دل است، تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.

غصه اى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مى برم. به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش بتو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت، او هم اكنون مى گويد و خداوند هم داورى مى كند و او بهترين داورانست. سلام بر شما، سلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ، اگر مى روم بخاطر دلتنگيم نيست و اگر بمانم بخاطر بدگمانى به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.

آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه چون معتكفان در اينجا مى ماندم و چون فرزند مرده شيون سر مى دادم و سيل آسا مى گريستم. خدا گواهست كه دخترت پنهان بخاك سپرده مى شود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطره ها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.

اى رسول خدا (ص)! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (ع) باد». [اصول كافى ج 1 ص 458- كشف الغمه- دلائل الامامه ص 47- امالى مفيد ص 165- در نهج البلاغه بطور خلاصه تر ياد شده خطبه 194 نهج البلاغه فيض ص 651 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 10 ص 265.]

از فراق فاطمه (عليهاالسلام) على (عليه السلام) بشدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمده اى كه در كنار مزار زهرا (ع) گفت هويداست. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيه هايى كه مى سرود و يا زمزمه مى كرد نشان مى داد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومنين (ع) است شعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آن را بر مزار فاطمه زهرا (عليهاالسلام) سروده است. [بحارالانوار ج 43 ص 216.] اما ابوالعباس مبرد- متوفاى 285 ه- دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.

لكل اجتماع من خليلين فرقة    كل الذى دون الممات قليل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد   دليل على ان لا يدوم خليل

[كامل ابوالعباس مبرد ج 4 ص 30.]

جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مى دهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمى ماند.

در جستجوى مزار فاطمه

و لاى الامور تدفن سرا   بضعة المصطفى و يعفى ثراها»

«پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاك سپرده شد و مزارش پنهان ماند»؟

بدون هيچ ترديدى پس از دفن شبانه و مخفيانه زهرا (ع) مزارش نيز پنهان داشته شد. اما چرا بايستى در شهر پيامبر (ص) مزار تنها دخترش كه به فاصله كوتاهى از او به ديدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نبايد آنگونه كه شايسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشييع جنازه اش شركت كنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمايند؟ آيا اينها بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) نبود؟ از اين رو آن روزها كسى بدرستى جايگاه مزار فاطمه (ع) را نمى دانست و اگر كسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مى گرفت به احتمال قوى پاسخش به سكوت برگزار مى شد.

سكوتى كه در آن هزاران نكته اعتراض آميز نهفته بود، زيرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشت و بدين خاطر جايگاه مزار فاطمه را با زمين يكسان كرد آنگاه صورت هفت قبر [بحارالانوار ج 43 ص 182.] و يا چهل قبر در بقيع ترتيب داد و هنگامى كه مردم به بقيع رفتند صورت چهل قبر را ديدند از اين رو شناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشكل افتاد. [دلائل الامامه ص 46.]

طبرى در دلائل الامامه مى نويسد: آن روز صبح مى خواستند زنها را ببرند كه قبرها را نبش كنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند اما با تهديد على (ع) منصرف شدند. [دلائل الامامه ص 46.]

با اين وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:

1 برخى مزار فاطمه (ع) را در بقيع مى دانند از جمله اربلى در كشف الغمه و سيدمرتضى در عيون المعجزات. [كشف الغمه] عيون المعجزات ص 47.

اهل سنت نيز عموماً بر اين باورند، آنان مزارى را كه در كنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مى دانند. [نگاه كنيد به تصاوير شماره 7 و 8.] .

2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گويند فاطمه (ع) را در خانه عقيل دفن نموده اند. [طبقات ج 8 ص 20- تذكرة الخواص.]

3- برخى مزار فاطمه (ع) را در روضه پيامبر (ص) مى دانند.

4- عده اى گويند فاطمه (ع) را در خانه اش دفن نمودند كه قرائن، روايات و اقوال زيادى اين قول را تاييد مى كند كه عبارتند از:

1- هيچ دليلى نداشت كه على (ع)، فاطمه زهرا (ع) را در جوار پيامبر (ص) به خاك نسپارد زيرا خانه فاطمه (ع) در كنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراين خانه فاطمه (ع) فضيلت بيشترى نسبت به بقيع داشت آنگونه كه حتى بعدها ابوبكر و عمر هم هنگام مرگشان وصيت كردند در جوار پيامبر (صلى الله عليه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصيت نمود كنار جدش بخاك سپرده شود كه متاسفانه اهل بيت (ع) هنگام اجراى وصيت با مخالفت برخى روبرو شدند. [مقاتل الطالبين ص 48 و 49- كشف الغمه ج 1 ص 586- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 225- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 14.] و از اينرو حضرت را در كنار جده اش «فاطمه بنت اسد» بخاك سپردند. [كشف الغمه ج 1 ص 586- مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 44- ارشاد مفيد ص 192- فتوح ابن اعثم ج 4، ص 208.] در اينجا دو مطلب روشن مى شود: اول آنكه اهل بيت تاكيد داشتند تا در كنار پيامبر (ص) به خاك سپرده شوند و دوم امام حسن (عليه السلام) كنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گرديد، بنابراين مزارى كه در بقيع در كنار مزار چهار امام (عليهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع)!

2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت، اما با توجه به بافت شهرى مدينه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانه اش به بقيع و عبور از كوچه هاى تنگ و از جلو خانه هاى كوچكى كه به سبك روستاها غالبا حياطى هم نداشتند چندان آسان نمينمايد زيرا كافيست تنها در اين مسير چشمى بيدار باشد و يا بيدار شود و همه نقشه ها بر باد رود.

3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) كه پس از دفن او برخاست و رو به قبر پيامبر (ص) كرد و فرمود: «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك». [نهج البلاغه فيض ص 652- خطبه 195.]

يعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده. و طبق نقل كلينى: «السلام عليك عنى و عن ابنتك و زائرتك و البائنة فى الثرى ببقعتك» [اصول كافى ج 1 ص 458.]

يعنى: اى رسول خدا (ص)! از من و دخترت كه به ديدار تو آمده و در كنارت زير خاك آرميده درود باد.

از هر دو عبارت كافى و نهج البلاغه چنين استفاده مى شود كه على (ع) پس از دفن فاطمه (ع) رو به قبر پيامبر (ص) كرد. بنابراين معلوم مى شود قبر شريف نبوى (ص) در پيش روى او بود، و اگر على (ع) در بقيع بود بايستى رو به سوى قبر حضرت مى كرد، نه رو به قبر شريف پيامبر. ديگر اينكه به تصريح ذكر شده كه فاطمه (ع) در جوار پيامبر (ص) و در كنار او به خاك سپرده شده است.

4- شيخ صدوق ابن بابويه عالم بزرگ شيعه- متوفاى 389 ه- گويد: برايم ثابت شده كه فاطمه (ع) را در خانه اش دفن نمودند، پس از آنكه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من سالى كه به سفر حج رفتم در مدينه رو به سوى خانه فاطمه (ع) كه از اسطوانه روبروى باب جبرئيل تا پشت حظيره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زيارت فاطمه (ع) را به جا آوردم. [من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 341.]

گروهى ديگر از علماء نظير علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند كه فاطمه (ع) را در خانه اش دفن نمودند. [بحارالانوار ج 43 ص 188- منتهى علامه حلى- مراة العقول ج 1 ص 39.]

5- شيخ طوسى- متوفاى 460 ه- گويد: صحيح آن است كه فاطمه (ع) در خانه اش يا روضه پيامبر (ص) دفن گرديد، زيرا حديث شريف پيامبر (ص) اين مطلب را تاييد مى كند كه فرمود: «مابين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنه» بين قبر و منبرم باغى از گلشن هاى بهشت است. [بحارالانوار ج 43 ص 185.] در صورتى كه مكان روضه را وسيعتر بدانيم قول شيخ طوسى نيز قابل قبول است. وگرنه خانه فاطمه (ع) ما بين قبر و منبر پيامبر (ص) نبوده است بلكه پايين قبر پيامبر (ص) قرار داشته است.

6- در سال 886 ه-. ق. بدنبال آتش سوزى در مسجد نبوى (ص) در مدينه سمهودى تاريخ نگار و مدينه شناس معروف كه از علويان مصرى ساكن مدينه بود ماموريت نظارت بر تعميرات را به عهده گرفت. از اينرو به مقصوره قدم نهاد تا به كار خويش پردازد، در هنگام تعمير قبرى در زير كف اطاق حضرت فاطمه (عليهاالسلام) پيدا شد كه بايد قبر فاطمه (ع) دختر پيامبر (ص) باشد. [مكه مكرمه، مدينه منوره ص 160.]

7- وجود مزار شريف فاطمه (ع) در حجره اش معروف و مسهور بوده زيرا به عهد سمهودى، خدام حرم شريف نبوى (ص) مردم را هنگام زيارت راهنمايى مى كردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از كنار ضريح پيامبر (ص) فاصله گيرند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زيرا مى دانستند كه بنابر يكى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. [و فاء الوفاء ج 2 ص 469 و ص 906.]

8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مكان مزار فاطمه (ع) را سوال نمود حضرت فرمود:

«در خانه اش دفن شد». [قرب الاسناد ص 161- بحارالانوار ج 10 ص 192.]

9- به موجب روايتى كه معتبرترين كتب شبعه نظير اصول كافى، عيون اخبار الرضا مناقب و ديگر كتابها آن را نقل كرده اند: مردى از حضرت رضا (ع) مكان قبر فاطمه (ع) را پرسيد، حضرت فرمود: فاطمه (ع) را در خانه اش دفن نمودند بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. [2- «دفنت فى بيتها فلما زادت بنو اميه فى المسجد صارت فى المسجد». اصول كافى ج 1 ص 461 عيون اخبار الرضا ج 1 ص 311- مناقب ابن شهرآشوب ج 3 ص 139- مراة العقول ج 5 ص 348- معانى الاخبار ص 268.]

10- مردى بنام ابراهيم بن محمد همدانى نامه اى به امام على النقى نوشت و از آن حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سوال كرد. امام در پاسخ وى نوشت او را كنار جدم رسول خدا (ص) بخاك سپردند. [رياحين الشريعه ج 2 ص 93.]

بنابراين با توجه به دلائلى كه ذكر شد جاى ترديد باقى نمى ماند كه فاطمه زهراء (عليهاالسلام) در خانه اش دفن گرديد. بخصوص كه ائمه عليهم السلام نيز اين موضوع را با صراحت بيان فرموده اند و به يقين فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مى دانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند. اگر فاطمه (ع) دستور ساختن نعش را به اسماء مى دهد نه براى اين است كه جسد او را مى خواستند جابجا كنند بلكه بدين جهت است كه چند تنى كه بر او نماز مى گذارند پيكرش را نبينند. و اگر على (ع) صورت قبرهايى در بقيع بنا مى كند بدان خاطر است تا مزار واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند و اگر با كسانى كه قصد شكافتن آن قبرهاى غير واقعى را دارند به مقابله جدى برمى خيزد بدان خاطرست كه اگر آن شبه قبرها شكافته شود، بر آنان ترديدى نخواهد ماند كه فاطمه (ع) در خانه اش به خاك سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه (ع) را با زمين يكسان قرارداده بود اما كنجكاويها راز نهفته را آشكار مى كرد. بعد از گذشت آن دوران خاص ديگر پنهان داشتن مزار دليلى خاص نداشت و از اين رو فرزندان فاطمه (ع) يعنى حضرت امام صادق، امام رضا و امام على النقى (كه درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند كه مزار فاطمه (عليهاالسلام) در خانه اش مى باشد و در كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله) بخاك سپرده شده است. اكنون تنها پاسخ به اين سوال باقى است كه مكان حجره فاطمه زهراء (عليهاالسلام) در مسجد نبوى كجاست؟

در پاسخ به اين سوال مورخ كبير اهل سنت شيخ محمود بن محمد النجار در كتابش الدرة الثمينه فى اخبار المدينه چنين مى نويسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست كه عمر بن عبدالعزيز آن را ضميمه مسجد كرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشت حجره پيامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنين قبر پيامبر (ص) و سائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. [الدرة الثمينه فى اخبار المدينه ص 359 و 360 نگاه كنيد به تصوير شماره 9.]

تاريخ وفات

در تاريخ وفات حضرت زهرا (ع) نيز اختلاف است. عده اى از علماء شيعه و سنى وفات فاطمه زهرا (ع) را 75 روز [اصول كافى ج 1 ص 458- الامامه و السياسه ج 1 ص 20- دلائل الامامه ص 45- كشف الغمه] و عده اى 95 روز بعد از وفات پيامبر (ص) مى دانند. [روايتى از امام باقر (ع).] يكى از مواردى كه موجب اختلاف شده اين است كه در خط كوفى نقطه گذارى وجود نداشته است. و از اينرو خمس و سبعون (75 روز) و خمس و تسعون (95 روز) هر دو يكسان و بدينگونه نوشته مى شده كه در خواندن و قرائت آن اشتباه پيش آمده است.

با توجه به اينكه وفات پيامبر (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى قمرى مطابق 7 خرداد سال 11 ه- ش اتفاق افتاد. بنابر گفته اول (75 روز) تاريخ وفات فاطمه (ع) 13 جمادى الاولى سال يازدهم ه-. ق مطابق هفدهم مردادماه سال 11 هجرى شمسى و بنابر گفته دوم (95 روز) تاريخ 3 جمادى الاخر سال 11 ه-. ق مطابق با ششم شهريور سال 11 هجرى شمسى مى باشد. البته گفته هاى ديگرى در تاريخ وفات حضرت زهرا هست اما فاصله 75 روز و يا 95 روز با نظر اهلبيت (ع) هماهنگ است از اينرو ما را با ديگر گفته ها كارى نيست. و با توجه به قرائنى چند آنچه صحيح تر مى نمايد 95 روز است. [ر. ك. به مصباح المتهجد ص 732- مصباح كفعمى ص 511- اقبال سيد بن طاوس ص 623- دلائل الامامه ص 45 بحارالانوار ج 43 ص 170 و 180- منتخب التوايخ ص 102- منتهى الأمال ص 99.]

فضائل فاطمه

فاطمه از ديدگاه قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر

«(اى رسول!) ما به تو كوثر را عطا كرديم، پس تو هم (به شكرانه آن نعم) براى خدا نماز بگزار و (شتر) قربانى كن، بدرستى كه دشمن بدگوى تو دم بريده و فاقد نسل است».

به نوشته ابن اسحق- متوفاى 151 ه-. ق- قاسم فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به سن رشد رسيد، به گونه اى كه مى توانست بر اسب و شتران راهوار سواره كارى كند. وى در نوجوانى درگذشت و پيامبر (صلى الله عليه و آله) به فراغ فرزندش مبتلاء گرديد. «عاص بن وائل» كه يكى از دشمنان سر سخت پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود گفت: «محمد بخاطر از دست دادن پسرش بلا عقب و بدون نسل گرديد».

(بايد دانست كه در آن روز پيامبر (صلى الله عليه و آله) داراى دخترانى بود،ليكن بر اساس سنت جاهلى، اعراب فرزند دختر را به حساب نمى آوردند و فرزند دخترانشان را از نسل خود نمى دانستند، از اينرو در نگاه آنان پيامبر (ص) فاقد نسل بود.)

در پاسخ به ياوه گوييهاى مشركان خداوند سوره كوثر را بر رسول خدا (ص) نازل فرمود. [سيره ابن اسحق ص 229.] محل نزول سوره كوثر احتمالا در ميانه منى و در مكانى است كه امروزه آن را «مسجد كوثر» مى خوانند و حجاج به قصد تبرك به زيارت آن مى روند. [مراة الحرمين ج 1 ص 325.]

مفسران كوثر را به نهر كوثر در بهشت، خير كثير در دنيا و آخرت، كثرت و زيادى پيروان پيامبر (صلى الله عليه و آله)، شفاعت و... تفسير كرده اند. هر چند همه اين معانى درست است و با هم منافاتى ندارد، زيرا قرآن داراى معانى مختلفى است اما، امام صادق (عليه السلام) فرمود: «كوثر زيادى نسل رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) است تا قيامت بگونه اى كه به شمار نيايند». [مجمع البيان ج 5 ص 549.] و در عوض اين دشمن پيامبر (صلى الله عليه و آله) است كه دم بريده و فاقد نسل است. و اين خبرى است كه خداوند از نسل آيندگان دشمن پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيان فرمود.

بايد نگريست كه چگونه فرزندان پيامبر (ص) از زهرا (ع) تنها دختر بازمانده از او زياد گشته اند بگونه اى كه تعداد سادات يعنى كسانى كه امروز در جهان اسلام نسبشان به پيامبر (ص) مى رسد بس زياده و افزون است و آيا از هيچكس بدينگونه نسلى انبوه بر جاى مانده است؟ آن هم نسلى كه هر لحظه به لطف خداوندى بيشتر مى شوند! و اين در حالى است كه به گواهى تمامى مورخان هيچيك از فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و فرزندان آنها زنده نماندند و از آنان نسلى پا نگرفت بلكه تنها فاطمه (ع) بود كه پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مدتى هر چند كوتاه زيست و از پى او فرزندانش بازماندگان و يادگاران رسول خدا (صلى الله عليه و آله) زياد شدند و اين است نسل كثيرى كه خداوند به وجود بركت فاطمه (ع) به رسول خدا (ص) عنايت فرمود.

سخن فخر رازى

مفسر بزرگ اهل سنت فخر رازى- متوفاى 606- در تفسيرش مى نويسد: «كوثر به معناى اولاد پيامبر (ص) است چه اين سوره در پاسخ كسانى نازل شد كه نداشتن فرزند را بر آن حضرت عيب گرفتند. معناى كوثر اين است كه خداوند به پيامبر (ص) نسلى عطا مى كند كه در طول زمان باقى خواهد ماند. بنگر چه بسيار از اهل بيت كه (مظلومانه) كشته شدند باز هم جهان از آنان پر است ولى كسى از بنى اميه باقى نمانده پس بنگر چه انديشوران و علماى بزرگى چون باقر و صادق و كاظم و رضا عليهم السلام و نفس زكيه و امثال آن از نسل پيامبر (ص) برخاستند». [تفسير كبير فخر رازى ج 32 ص 124.]

ماجراى مباهله

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكذبين [(آل عمران آيه 61).]

«پس هر كس با تو به مجادله برخيزد پس از آنكه دانش (وحى) بتو رسيد، بگو بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم (و به درگاه خداوند تضرع كنيم) تا دروغگويان را به لعنت خدا (و عذاب) گرفتار سازيم».

در سال نهم هجرى عده اى از سران مسيحيان شهر نجران كه در 910 كيلومترى جنوب شرقى مكه واقع است، همراه اسقف اعظم شهر براى مذاكرات دينى و اعتقادى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به مدينه وارد شدند، آنان پس از بحثهاى دينى از قبول اين حقيقت كه عيسى بنده و فرستاده خداست سرباز زدند، زيرا آنان بر اين پندار بودند كه عيسى فرزند خداست. با اين همه در برابر منطق استوار رسول خدا (ص) مهر خاموشى بر لب زدند.