زندگاني فاطمه زهرا (سلام الله عليها)

محمد قاسم نصيرپور

- ۴ -


ماجراى فدك، اوقاف و اموال حضرت زهرا

فدك كجاست؟

در يك منزلى خيبر و 140 كيلومترى مدينه [با نبود وسايل حمل و نقل سريع در آن عصر اين فاصله را به مدت دو روز طى مى كرده اند. ر. ك: معجم البلدان ح 6 ص 342.] روستاى سرسبزى بنام فدك وجود داشت كه اكنون در عربستان بنام «حائط و حويط» شناخته مى شود، چشمه پر آبى مزارع روستا را سيراب مى كرد. در اين روستا عده اى يهودى زندگى مى كردند. به نوشته «يحيى بن آدم قرشى»- متوفاى 203 ه- وقتى يهوديان فدك خبر پيروزى سپاه اسلام در خيبر به گوششان رسيد. (بشدت هراسيدند و از اين رو) شخصى را براى عقد قرارداد صلح نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرستادند و فدك را به آن حضرت واگذار كردند. [خراج يحيى بن آدم ص 35 حديث 89.] واقدى متوفاى 207 و بلاذرى و ديگران مى نويسند: يهوديان نصف فدك را به پيامبر (ص) صلح كردند. [المغازى ج 2 ص 707- فتوح البلدان ص 43- سيره ابن هشام ج 3 ص 368.]

اما آنگونه كه قرائن تاريخى ديگر گواهست به نظر مى رسد آنان تمامى فدك را واگذار كرده باشند و از آنجا كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله) پيامبر رحمت بود و دوست نداشت ساكنان آن ديار آواره شوند و در تامين زندگى خود با مشكل مواجه گردند و هم اينكه مزارع آباد و سرسبز بماند و آبادتر شود، به يهوديان ساكن در آنجا اجازه داد كه همچنان بر سر مزارع باقى بمانند و به صورت «مزارعه» زمينهاى آنجا را به زير كشت برند و در عوض نصف درآمد آن را به پيامبر (ص) تحويل نمايند. همانگونه كه در مورد يهود خيبر چنين نمود. به هر صورت طبق آيه «فى» [و ما افاء الله على رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى قدير (حشر آيه 6).] فدك جز اموال پيامبر (ص) به حساب آمد. و به تعبيرى خالصه پيامبر (ص) شد. [خراج يحيى بن ادم ص 35 حديث 89.] يعنى چون بدون نبرد و خون ريزى به تصرف آن حضرت درآمده بود به ايشان تعلق داشت. و آن را ميان مسلمانان بسان غنائم تقسيم نكرد.

عده زيادى از مفسران و محدثان بزرگ اهل سنت مى نويسند: وقتى آيه شريفه و ءات ذاالقربى حقه [خراج يحيي بن ادم ص 39حديث 100.]

(ينى:اى پيامبر حق خويشان نزديكت را به آنها عطا كن) نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) بخشيد و فرمود: فدك از آن تو باشد. [اسراء آيه 26. و ءات ذاالقربى حقه.]

بخشش فدك بر چه اساسى بود؟

اين بخشش بخاطر نور چشمى بودن فاطمه (عليهاالسلام) صورت نگرفت. چرا كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پس از فتح بنى نضير زمينهاى مزروعى و خانه هاى مسكونى آنجا را بين مهاجران تقسيم كرد، همچنين زمينهاى خيبر و ديگر نقاطى نظير وادى القرى كه فتح شد تقسيم گرديد تا جائى كه افراد فاقد زمين و خانه داراى زمين مزروعى و خانه مسكونى شدند. اما از آن اموال به على (عليه السلام) و بنى هاشم داده نشد و با اينكه اينان در ميدانهاى نبرد هموار پيشتاز بودند، اما رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ديگران را بر خود و و ابستگان خود ترجيح مى داد و از اينرو به على (عليه السلام) بزرگ دلاور تمامى عرصه هاى نبرد و خانواده اش چيزى نداد. به فاطمه (عليهاالسلام) كه مادرش خديجه مجاهدتهاى فراوان در راه اسلام نمود و تمامى ثروت خود را در اين راه نثار رد چيزى نداد. تا اينكه آيه شريفه نازل شد و پيامبر (صلى الله عليه و آله) فدك را به صديقه طاهره (عليهاالسلام) بخشيد و وسيله معاش آنان و فقراء بنى هاشم را فراهم ساخت. در حقيقت خدا فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) داده است وگرنه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به اهل بيت خود از فى چيزى نمى داد. [مالكيت در اسلام ج 2 ص 121 و 122.]

زمينهاى اعطائى پيامبر به اشخاص.

همانگونه كه ذكر شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بين اصحاب خود زمينهاى بنى نضير و غيره از اموال فى ء را تقسيم نمود و به آنان زمين داد كه تعدادى از آنان عبارتند:

1- ابوبكر: بخشى از اراضى بنى نضير بنام «بئر حجر» به او داده شد. [المغازى ج 1 ص 379- فتوح البلدان ص 27- طبقات ج 2ص 41.]

2- عمر: بخشى از اراضى بنى نضير بنام «جرم» به او داده شد. [المغازى ج 1 ص 379- طبقات ج 2 ص 41- سيرةالحلبيه ج 2 ص 284.]

3- عبدالرحمن بن عوف: از اراضى بنى نضير زمينى بنام «سواله» به او داده شد. [فتوح البلدان ص 31- المغازى ج 1 ص 379- وفاء الوفا ج 4 ص 1296.]

4- زبير بن عوام: از اموال بنى نضير زمين «بويله» به او داده شد. [المغازى ج 1 ص 380- فتوح البلدان ص 31- مسند احمد ج 6 ص 347.]

5- سهل بن حنيف و ابودجانه: قطعه زمينى از اموال بنى نضير به آنان داده شد. [المغازى ج 1 ص 379- فتوح البلدان ص 30 و 28- خراج يحيى بن آدم ص 32.]

6- صهيب بن سنان: از اموال بنى نضير زمينى بنام «ضراطه» به او داده شد. [المغازى ج 1 ص 379- تاريخ الخميس ج 1 ص 463.

لازم به تذكر است بحث زمينهاى اعطائى پيامبر (ص) به اشخاص از كتاب اصول مالكيت در اسلام اثر محقق ارجمند حضرت استاد احمدى ميانجى و به راهنمايى ايشان اقتباس شده است.] آنگونه كه مشاهده نموديد بخشش زمين اختصاص به فاطمه (عليهاالسلام) نداشت

بلكه ديگر مسلمانان فاقد زمين مدتها قبل با بخششهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) صاحب زمين مزروعى شده بودند.

درآمد فدك به چه مصارفى مى رسيد؟

درآمد فدك ساليانه بالغ بر 24000 درهم [سفينة البحار ج 2 ص 351.] (معادل 15500 مثقال نقره) [بر اساس نظريه مرحوم علامه سردار كابلى در ميزان درهم (5/ 15 نخود).] بود صديقه طاهره (عليهاالسلام) درآمد فدك را در راه خدا خرج مى كرد، به بينوايان مى داد، بر فقرا، ايتام و بنى هاشم نثار مى كرد و تنها سهم اندكى از درآمد آن را صرف زندگى خانوادگى خود مى كرد فاطمه (عليهاالسلام) ثروت اندوز و رفاه طلب نبود كه به هنگام دسترسى به ثروتى كلان در تلاش براى افزودن به آن باشد و به فكر تجملات بيفتد.

او مال بى ارزش و فناپذير دنيا را با انفاقش در راه خدا ارزشمند و جاودانه مى ساخت. و به هنگام دسترسى به درآمد انبوه بگونه اى زندگى مى كرد كه به روزگار فقر و تهيدستى. خانه اش همان اطاق گلين بود و اثاث خانه اش همان وسائل ساده. فاطمه (عليهاالسلام) همواره زندگى ساده اى داشت.

فدك پس از وفات پيامبر

بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و پس از ماجراى سقيفه به فاصله چند روز، فرمان مصادره فدك صادر شد. به دستور هيئت حاكمه، وكلاء و كارگزاران فاطمه (عليهاالسلام) را از فدك بيرون كردند و افراد ديگرى به جايشان منصوب شدند. [تفسير نور الثقلين ج 4 ص 272.]

ابن ابى الحديد مى نويسد: فاطمه زهرا (عليهاالسلام) ده روز بعد از وفات رسول الله (صلى الله عليه و آله) براى اعتراض به مصادره فدك نزد خليفه حضور يافت. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 263.]

با توجه به اينكه تاريخ وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر حسب اختلاف روايات 28 صفر سال يازدهم مطابق 7 خردادماه و يا 12 ربيع الاول مصادف 20 خردادماه سال يازدهم اتفاق افتاد، مصادره فدك در حدود 17 يا 30 خردادماه انجام گرفته كه فصل برداشت محصولات كشاورزى و خرماى فدك نزديك بود. و احتمالا اين اقدام سريع به منظور محروميت اهل بيت از درآمد فدك كه پشتوانه اقتصادى مناسبى در آن شرائط خاص بود صورت گرفته است.

سالها بعد از اين واقعه على (ع) در شكايت از وقايع آن روزها چنين مى نگارد:

«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظللته السماء فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم اخرين و نعم الحكم الله». [نهج البلاغه نامه على (ع) به عثمان بن حنيف شماره 45. نهج البلاغه فيض ص 967.]

يعنى: «از همه آنچه آسمان سايه بر آن گسترده بود تنها فدكى در دست ما بود كه گروهى بر آن حرص ورزيدند و گروهى آن را رها ساختند و خدا نيكو داورى است.

به نوشته بلاذرى- متوفاى 276- فاطمه (ع) براى بازگرداندن فدك نزد ابوبكر رفت و با او به گفتگو پرداخت او به ابوبكر گفت: «رسول خدا (ص) فدك را در زمان حياتش به من عطا نموده پس آن را به من بازگردان.» على (ع) نيز بر راستى گفتار فاطمه (ع) شهادت داد ولى ابوبكر نپذيرفت و شاهدى ديگر خواست. «ام ايمن» خدمتكار پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز به شهادت برخاست ولى خليفه پاسخ داد كه: دختر پيامبر (ص)! شهادت جز با دو مرد و يا يك مرد و دو زن روا نيست و ادعاى فاطمه (عليهاالسلام) را در كرد. [فتوح البلدان ص 44.]

موارد اختلاف

لازم به تذكر است كه موارد اختلاف حضرت زهرا (عليهاالسلام) با هيئت حاكمه تنها بر سر فدك خلاصه نمى شد. بلكه موارد نزاع عبارت بودند از:

1- نحله يا بخشش پيامبر (ص) به صديقه طاهره (ع) كه همانا فدك و سهم غلات خيبر بود:

2- ميراث رسول خدا (ص) كه شامل اموال بجاى مانده نظير، خانه، اثاث خانه، اسب و شتر و زره و شمشير رسول خدا (ص) و مزارع شخصى پيامبر (ص) كه درآمد آن به مصرف زندگى آن حضرت و مهمانانش مى رسيد. [ر. ك: صحيح بخارى ج 3 ص 217- سننن ابى داود ج 3 ص 141- خراج يحيى بن آدم ص 34- مسند ابى عوانه ج 4 ص 142- مغنى ابن قدامه ج 7 ص 303 به نقل مالكيت در اسلام ص 116/ 117.]

3- خمس كه سهم ذوى القربى بود.

4- تصدى اوقاف رسول الله (ص) كه پس از وفات آن حضرت به عهده فاطمه زهرا (عليهاالسلام) بود. [ر. ك: مالكيت در اسلام ص 114.]

بار ديگر فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر رفت و فرمود: وقتى تو بميرى چه كسى از تو ارث خواهد برد؟

ابوبكر پاسخ داد: زنان و فرزندانم!

فاطمه (عليهاالسلام): پس چه شده كه اكنون تو وارث پيامبر (ص) گشته اى و ما وارث او نيستيم!

ابوبكر: دختر پيامبر (ص)! بخدا پدرت طلا و نقره و چيزهاى ديگر بجاى نگذاشت.

فاطمه (ع): پس سهم ما از خيبر و صدقات ما از فدك چه؟

ابوبكر: اى دختر رسول خدا (ص)! از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: من تا زنده هستم در اينها تصرف مى كنم وقتى مردم به همه مردم تعلق خواهد داشت. [فتوح البلدان ص 44/ 45.

نكته ظريفى در اينجا وجود دارد، هيئت حاكمه با اين ادعا كه فدك جز اموال فى است و به همه مسلمانان تعلق دادر آن را از دست صديقه طاهره (ع) خارج ساخت. اما در مورد زمينهاى ديگر و از جمله زمينهايى كه رسول خدا در زمان حياتش به همين اشخاص عطا نمود و همه از اراضى فى بود اين اصل جارى نشد و آن املاك به بيت المال ضميمه نگرديد؟!.]

ابن ابى الحديد مى نويسد: استادم ابى جعفر يحيى بن ابى زيد البصرى رحمه الله گفت: چرا آنان مقتضاى تكريم و احسان را نسبت به زهرا (عليهاالسلام) به جا نياوردند و بر فرض كه فدك مال فاطمه (ع) نبود و ارث هم نمى برد آن را به مسترد نمى داشتند با اينكه او منزلتى والا نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) داشت و سرور زنان دو عالم است! به استاد گفتم به موجب خبرى كه ابوبكر آن را روايت كرده فدك متعلق به همه مسلمانان است و بر آنان جايز نبود چنين كنند.

استاد پاسخ داد: من نگفتم كه آنان به زور از مسلمانان بگيرند و به فاطمه (ع) بدهند بلكه مى توانستند موضوع را با مسلمانان در ميان نهند و مسلمانان نيز (بر فرض كه حقى داشتند) با اشتياق به اين واگذارى راضى بودند. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 14 ص 190.]

فدك در زمان بنى اميه و بنى عباس

از آن تاريخ به بعد بر فدك ماجراها گذشت. زمانى جزء اموال «مروان بن حكم» درآمد. [سنن بيهقى ج 6 ص 301.] و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز- سال 99 هجرى- در دست بنى اميه و بنى مروان بود. هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد گفت: فدك از آن پيامبر (ص) بود. از آن انفاق مى كرد بقدر نياز از آن مصرف مى كرد و باقيمانده را به فقراى بنى هاشم مى داد و هزينه ازدواج آنان را تأمين مى نمود. پس از وفات پيامبر (ص)، فاطمه (ع) از ابوبكر خواست فدك را به او دهد ولى نپذيرفت. و درآمدش را به مصرف مى رساند. عمر نيز چون ابوبكر رفتار مى كرد. آگاه باشيد من آن را به آنكس كه حق اوست بازمى گردانم. و بدين ترتيب فدك را به حضرت على بن الحسين (عليه السلام) يا حسن بن حسن بن ابيطالب (ع) داد و تا پايان خلافت او- در سال 101 هجرى- فدك در دست اولاد فاطمه (عليهاالسلام) بود. [فتوح البلدان ص 45.] و به روايتى ديگر امام باقر (عليه السلام) در خصوص فدك ملاقاتى با عمر بن عبدالعزيز داشت و او طى نامه اى فدك را بازگرداند. [بحارالانوار ج 46 ص 326.]

پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، فدك دوباره به تصرف بنى مروان درآمد يزيد بن عبدالملك آن را از اولاد فاطمه (عليهاالسلام) باز پس گرفته و تا پايان حكومت امويان- سال 132 هجرى- در دست آنان بود.

با خلافت ابوالعباس سفاح نخستين خليفه عباسى- سال 132 هجرى- فدك در اختيار عبدالله بن حسن بن حسن (ع) قرار گرفت. اما ابوجعفر منصور دوانقى- سال 136 هجرى- بر اولاد حسن (ع) خشمگين شد و فدك را از آنان بازگرفت. سپس فرزندش مهدى عباسى- 158 هجرى- آن را به فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) بازگردانيد. اما پسرانش موس و هارون- 170 هجرى- آن را بازپس گرفتند. [فتوح البلدان ص 45.]

در سال 210 هجرى به عهد خلافت مامون جمعى از فرزندان فاطمه (ع) پيش مامون حاضر شدند و گفتند كه: فدك و عوالى مال مادرشان فاطمه (عليهاالسلام) بوده است مامون دويست تن از علما حجاز و عراق را احضار و داستان را بيان كرد پس عده اى روايت شأن نزول آيه (و ءات ذاالقربى حقه) [اسراء آيه 26.] را نقل كردند و سخن به درازا كشيد و مامون در جلسه اى ديگر هزار تن از دانشمندان و فقها را احضار كرد و به بحث و گفتگو پرداخت. تا به اين نتيجه رسيد كه فدك را به اولاد فاطمه (عليهاالسلام) برگرداند. [مالكيت در اسلام ج 2 ص 137.] بخشى از فرمانى كه وى خطاب به «قثم بن عباس» فرماندار مدينه نگاشته چنين است: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) دختر خود عطا نمود. و اين موضوع در زمان پيامبر (ص) بقدرى آشكار و معروف بود كه خاندان پيامبر (ص) در آن اختلافى نداشتند. فاطمه (عليهاالسلام) آن را در زمان حياتش مطالبه كرد و چه كسى در ادعايش از او راستگوتر است؟

اميرالمؤمنين لازم ديد فدك را به فرزندان فاطمه (ع) بازگرداند و تسليم كند تا بدينوسيله به خداى تعالى بواسطه اجراى عدالت و اقامه حق و به پيامبرش به خاطر تنفيذ فرمان او و اجراى صدقاتش تقرب جويد. [فتوح البلدان ص 46- شرح نهج البلاغ ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.]

دعبل خزاعى شاعر پرشور شيعه كه در آن زمان مى زيست در اين باره چنين سروده است:


  • اصبح وجه الزمان قد ضحكا اصبح وجه الزمان قد ضحكا

  • برد مأمون هاشم فدكا برد مأمون هاشم فدكا

[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 17- ديوان دعبل ص 19.] .

از آن زمان فدك در دست بنى هاشم بود تا زمان معتصم- سال 218 هجرى- و او فدك را غصب كرد و تا زمان واثق- سال 227 هجرى- فدك در دست بنى عباس بود و او فدك را بازگرداند با خلافت متوكل عباسى- سال 232 هجرى- بار ديگر اوضاع دگرگون شد. او فدك را به يكى از سر سپردگان دربارش بنام «عبدالله بن عمر بازيار» بخشيد. در آن زمان هنوز در فدك يازده نخل خرما كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با دست خويش آن درختان را كاشته بود. فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) خرماهاى آن را مى چيدند و از آن خرماهاى متبرك به حجاج هديه مى دادند كه از اين راه مال فراوانى نصيب آنان مى شد.

«عبدالله بن عمر بازيار» به شخصى بنام «بشران بن ابى اميه ثقفى» ماموريت داد تا آن درختها را قطع كند او نيز پس از انجام ماموريت به بصره بازگشت و در آنجا فلج شد. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.]

اوقاف و صدقات فاطمه

و قف يك سنت پسنديده اسلامى است و در اصطلاح فقهى به معناى حبس اصل ملك و يا مالى و مصرف كردن منافع و درآمد آن در امور خيريه اى كه واقف معين مى كند مى باشد بطور مثال شخصى مزرعه اى را وقف مى كند تا درآمد آن به مصرف بينوايان برسد. تاريخچه وقف در اسلام، به مزارعى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى كمك به ايتام، بينوايان و مهاجران فقير وقف نمود بازمى گردد و اين خود ماجرائى جالب و عبرت آموز دارد كه از اين قرار است:

بامداد شنبه هفتم شوال سال سوم هجرى (مطابق 6 فروردين سال چهارم ه-. ش)، سپاه مشركان با كينه اى ديرينه و خشمى آتشين نزديك مدينه در دامنه كوه احد، خود را روياروى سپاه اسلام قرار داده بود، تا به پندار خود با برافروختن آتش جنگ نور هدايت و رستگارى را خاموش كنند. در همه مدينه صحبت از نبردى خونين در دامنه احد بود. «مخيريق» روحانى دانشمند و شخيت با نفوذ و ثروتمند يهود مدينه خطاب به آنان گفت: «اى يهوديان! بخوبى مى دانيد كه محمد (ص) همان پيامبر آسمانى است كه وصفش را در كتابهاى آسمانى خوانده ايم و سالهاى زيادى را در انتظارش بوديم چرا اينك تعصب بيهوده را به كنارى نمى نهيم، بدو ايمان نمى آريم و به يارى اش برنمى خيزيم؟ امروز كه دشمنانش به جنگ با او برخاسته اند، براى يارى حق بپاخيزيد.» يهوديان پاسخ دادند: مگر نميدانى امروز روز شنبه است و در دينمان روز شنبه حق دست زدن به هيچ كارى از جمله جنگيدن را نداريم؟»

مخيريق گفت: «آخر دين يهود و قوانين آن نسخ شده و دين اسلام جايگزين آن است.» اما يهوديان سخنانش را نپذيرفتند.

مخيريق گفت: من اينك خود را به ميدان نبرد مى رسانم. بدانيد كه من مسلمان شدم و اگر خداوند شهادت را روزى من كرد تمامى اموال و مزارع من به رسول خدا (ص) تعلق دارد هر گونه آن حضرت مصلحت ديد عمل خواهد نمود.

مخيريق به جبهه شتافت و به فيض شهادت نايل شد. [سير ابن هشام ج 3 ص 94- المغازى ج 1 ص 263.] طبق وصيتش رسول (صلى الله عليه و آله) اموال وى را تحويل گرفت. اموال غير منقول او هفت بوستان و مزرعه آباد بنامهاى مشربه ام ابراهيم، صافيه، دلال، حسنى، مثيب، برقه، اعوف، [اندكى اختلاف در ضبط اسامى مزارع در كتب تاريخ و حديث وجود دارد.] بود كه حضرت آن مزارع را وقف نمود. به نوشته واقدى- متوفاى 207- اكثر اوقاف و صدقات جاريه رسول خدا (ص) از اموال مخيريق بود. [المغازى ج 1 ص 263.]

توليت اين اوقاف پس از رسول خدا (ص) بر عهده فاطمه زهرا (عليهاالسلام) بود. امام رضا (ع) در اين مورد فرمودند: آن هفت بوستان موقوفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود كه به حضرت زهرا (عليهاالسلام) رسيد. پيامبر (ص) بخشى از آن را بر ميهمانانش نثار مى كرد و به اندازه نياز از آن برمى داشت. پس از وفات حضرتش، عباس (عموى پيامبر) نزد فاطمه (ع) رفت و ادعاى تصاحب آن را كرد ولى على (ع) و ديگران شهادت دادند كه آن مزارع وقف است. [قرب السناد ص 160- بحارالانوار ج 22 ص 296- فروع كافى ج 2 ص 247.]

از سويى يكى از موارد اختلاف حضرت زهرا (ع) با خليفه، توليت اوقاف رسول خدا (ص) بوده است. [مسند امام احمد بن حنبل ج 1 ص 6.] برخى مى نويسند: فاطمه (عليهاالسلام) در زمان حياتش موفق به باز پس گيرى مزارع موقوفه نشده اما پس از وى در زمان خلافت عمر، خليفه آن را به على (ع) بازگرداند. [دلائل الامامه ص 42.]

اما به نظر مى رسد فاطمه (ع) در زمان حياتش مزارع موقوفه را باز پس گرفته باشد زيرا در وصيت نامه اش در آستانه وفات، توليت اين اوقاف را با ذكر نام مزارع پس از خود به على (ع) و پس از على به فرزندش حسن (ع) و پس از وى به حسين (ع) و پس از او به فرزند ارشد حسين (ع) واگذار نمود.[سنن ابى داود ج 2 ص 140.] از آن پس سرپرستى اين موقوفات همچنان در دست اولاد فاطمه (ع) بود. تا زمانى كه بنى عباس حكومت را به چنگ آوردند مزارع موقوفه را از دست اولاد فاطمه (ع) گرفتند. [و فاء الوفاء ص 993- 998.]

لازم به يادآورى است كه حضرت زهرا (عليهاالسلام) آبادى «فرع» و «ام العيال» را كه بين مكه و مدينه واقع است صدقه (وقف) قرار داد. [معجم البلدان ج 1 ص 254- وفاء الوفاء ص 1117 و 1130.]

امروزه جايگاه اين مزارع و حدود آن در مدينه پيامبر (ص) تا حد زيادى روشن است و با وجود آنكه بسيارى از كتب صحاح، سنن، حديث و تاريخ، ماجراى اعلام وقف مزارع هفتگانه را توسط رسول خدا (ص) نقل كرده اند و از سوئى تمامى مذاهب اسلامى عمل به موضوع وقف را واجب و تخطى از آن را حرام شمرده اند باز هم با كمال تاسف زنده ترين آثاد سنت نبوى (ص) يعنى موقوفات آن حضرت از صورت اصلى خارج يا ويران و متروك شده يا از زمينهاى آن جهت بناى هتلها، مراكز تجارى و ادارى و آپارتمانها و غيره استفاده شده است. اين است نمونه عمل به سنت پيامبر (ص) توسط وهابيان حاكم بر حجاز كه مدعيان دروغين پيروى از سنت شريف نبوى (ص)اند. نويسنده به عنوان يك مسلمان از علماى اسلام در سراسر جهان مى خواهد تا براى احياء موقوفات پيامبر (ص) و ديگر آثار سنت نبوى (ص) تلاش كنند.

سهم فاطمه از محصولات خيبر

در سال هفتم هجرى منطقه خيبر واقع در 165 كيلومترى مدينه كه يكى او كانونهاى مهم فتنه و فساد در جزيرة العرب بود توسط سپاه اسلام فتح شد و غنائم فراوانى نصيب مسلمانان گشت، بگونه اى كه با اين غنائم زمينهاى مزروعى حاصلخيز و نخلستانهاى سرسبز آن ديار بود.

پس از فتح خيبر يهوديان ساكن آن ديار نزد رسول خدا (ص) رفتند و گفتند: ما صاحبان نخلستان و آشنا به فنون باغدارى هستيم. رسول خدا (ص) نيز (از آن جهت كه پيامبر رحمت بود و نمى خواست حتى زندگى دشمنانش را بر هم زند و آنان را آواره سازد و از سوى ديگر مايل نبود سرزمين مزروعى آبادى به ويرانه تبديل شود) آنان را از آن ديار بيرون نراند بلكه با آنان قرار گذاشت كه در پرورش نخلستان و زراعت اقدام كنند و در عوض سهمى از خرما و كشاورزى ببرند. و از آن پس ساليانه پيامبر (ص) كارشناسى را جهت برآورد ميزان محصولات به آنجا اعزام مى فرمود. [المغازى ج 2 ص 690 و 691.] و سهام ساليانه منطقه را كه مجموعاً 1800 سهم بود و از غنائم جنگى بحساب مى آمد بين مسلمانان تقسيم فرمود:

مزرعه و نخلستان «كتيبه» نيز سهم پيامبر (ص) شد، يا بدان جهت كه آن بخش بدون جنگ و خونريزى به تصرف درآمد و از اينرو طبق آيه «فى ء» [آيه 7 سوره حشر. و ما افاء الله على رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير] ملك خالص پيامبر (ص) گرديد. [المغازى ج 2 ص 692.] و يا از آن جهت كه جزء خمس غنائم بود كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تعلق گرفت. [سيره ابن هشام ج 3 ص 353- المغازى ج 2 ص 693.] زيرا طبق آيه خمس 5/ 1 از غنائم جنگى به شخص پيامبر (ص) و خاندان او تعلق دارد تا در موارد لازم به مصرف برسانند. [آيه 41 سوده انفال. و اعملوا انما غنمتم من شى ء فاى لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتمى و المسكين و ابن السبيل.]

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سهم خود از محصولات خيبر را به همسران، بستگان و برخى از اصحاب خود اعطا نمود. به روايت واقدى متوفاى- 207 ه-. ق- به فاطمه زهرا (ع) و على مجموعاً سيصد بار خرما و جو اختصاص داد كه دويست بار آن متعلق به فاطمه (عليهاالسلام) و بقيه از آن على (عليهاالسلام) بود. [المغازى ج 2 ص 694.] و بنوشته ابن هشام- متوفاى 218 ه-. ق- به على (ع) صد بار تعلق گرفت و دويست و پنجاه بار از محصولات در سهم فاطمه (ع) قرار گرفت. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى اين منظور دستور داد عهدنامه اى نوشتند و «عثمان بن عفان» و «عباس» بر آن شهادت دادند. [سيره ابن هشام ج 3 ص 367 و 365.] على (عليه السلام) نيز سهم خويش را به مصارف يتيمان و بينوايان مى رساند. [المغازى ج 2 ص 697.]

پس از رحلت رسول خدا (ص) سهم فاطمه (ع) از خيبر نيز غصب گرديد. و حتى پس از وفاتش خليفه دوم سهم حضرت فاطمه (ع) را پرداخت نكرد. [المغازى ج 2 ص 698- مسند الامام احمد بن حنبل ج 1 ص 6.]

به موجب دو روايتى كه محدث و فقيه مشهور اهل سنت امام احمد بن حنبل- متوفاى 241 ه-. ق- به اسناد خود از عايشه نقل كرده است. پس از وفات رسول خدا (ص)، فاطمه رضى الله عنها سهم وارث خود از خيبر و فدك و صدقات مدينه را درخواست كرد، اما ابوبكر رضى الله عنه از اداء آن خوددارى كرد و از اين رو فاطمه (ع) بر او غضب كرد. [مسند الامام احمد بن حنبل ج 1 ص 6 و ص 9.]

فرياد دادخواهى

در صدر اسلام، مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. بسيارى از مسائل اجتاعى در مسجد حل و فصل مى گرديد، رفع خصومات و اختلافات و دعاوى در مسجد انجام مى گرفت و در واقع مسجد حكم «دادگسترى» را داشت. مسائل مهم سياسى و اجتماعى نيز در مسجد مورد مشورت و تصميم گيرى قرار مى گرفت. فاطمه (عليهاالسلام) نيز تصميم گرفت براى دادخواهى به مسجد رود تا ياران پدر را براى احقاق حق بيارى فراخواند. او مى خواست با شمشير سخن به پيكار رود و با سلاح منطق از حق به دفاع پردازد، با صاعقه آتشين كلامش پرده تزوير زمانه را بدرد و با بيان احساس بر انگيزش وجدانهاى مرده را زنده كند، بذر بيدارى را در افكار عمومى بيفشاند و بدعتها را افشاء كند. زهرا (عليهاالسلام) مصمم بود تا بخاطر ستمى كه بر او و خاندان ولايت رفته بود فرياد كند. زيرا سكوت مظلوم جز بر بيداد بيدادگران نمى افزايد.

فاطمه (ع) اگر به مسجد نمى رفت و خاموش مى ماند شايد مردم حقيقت را در نمى يافتند و تاريخ واقعه را فراموش مى كرد مگر دخترش زينب نبود كه تاريخ عاشوراء و حماسه مظلومانه شهداى كربلاء را با سخنرانيهاى آتشينش جاودانه ساخت؟

سخنرانى حضرت زهرا (عليهاالسلام) را هم پدر پير تاريخ به سينه سپرد تا براى نسلهاى بعدى بازگويد. سخنرانى اعجازگونه، شورانگيز، حماسى، عرفانى و تاريخى فاطمه زهرا (ع) در قديمترين اسناد اهل سنت ضبط شده است. «امام ابوالفضل احمد بن ابى طاهر» معروف به «ابن طيفور» از علماى اهل سنت متولد 204 و متوفاى 280 ه-.ق اين سخنرانى را در كتاب «بلاغت النساء» نقل كرده است. [بلاغات النساء ص 12/ 19.]

«ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى»- متوفاى 322 ه-. ق در كتابش سقيفه و فدك از اين خطبه ياد كرده وى يكى از علماى اهل سنت است و ابن ابى الحديد درباره او مى گويد:

«ابوبكر جوهرى محدث ماهر، اديب پرهيزكار و مورد وثوق است بطورى كه همه محدثان اهل سنت او را به نيكى ستوده اند و از او روايت كرده اند». [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 210.]

در بين شيعيان هم سيدمرتضى در كتاب شافى، [شافى ص 231.] طبرى در دلائل الامامه [دلايل الامامه ص 30.] طبرسى در احتجاج [احتجاج ج 1 ص 98/ 106.] و ديگران آن را نقل كرده اند و تاكنون شرحهاى زيادى بر اين خطبه شريفه نوشته شده است. [اخيراً نيز شرحى بقلم آيت الله سيد عزالدين حسينى زنجانى توسط دفتر تبليغات اسلامى منتشر شده است.] فصاحت، بلاغت، جذابيت و نكات مهمى كه خطبه در بر دارد، برخى از تيره دلان را واداشته تا در مورد صحت انتساب آن به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) شبهه ايجاد كنند و آن را بر ساخته «ابوالعيناء» شمارند.

احمد بن ابى طاهر گويد: به ابوالحسن زيد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب [در كتاب شافى اين گفتگو را از نوه زيد شهيد يعنى زيد بن على بن حسين بن زيد علوى نقل كرده و صحيح نيز همين كلام سيدمرتضى است، زيرا حضرت زيد بن على در سال 122 هجرى قمرى شهيد شده و مسلماً ابى طاهر با او گفتگويى نداشته است و اين احتمالاً اشتباهى است كه از نساخان سر زده است.] گفتم: برخى مى پندارند اين خطبه با چنين سجع و زيبايى ساخته ابوالعيناء است. پاسخ گفت: پيرمردان ابوطالب را ديدم كه اين خطبه را از پدران خود روايت مى كردند و به فرزندان خود ياد مى دادند. و من اين خطبه را از پدرم على بن الحسين (ع) به ترتيب از فاطمه زهرا (ع) نقل مى كنم. بزرگان شيعه سالها پيش از آنكه جد ابى العينا متولد شود آن را روايت كرده و به يكديگر درس مى دادند. در شگفتم آنان چگونه خطبه زهرا (ع) را انكار مى كنند و حال آن كه خطبه عايشه را هنگام مرگ پدرش مى پذيرند. [بلاغات النساء ص 12- شافى ص 230.] (با وجودى كه آن خطبه نيز داراى فصاحت و بلاغت است.)

بسوى مسجد پيامبر

مردم مدينه در مسجد نشسته و زنانى از بنى هاشم و انصار در بيرون خانه فاطمه (عليهاالسلام) ايستاده بودند. از خانه فاطمه (عليهاالسلام) تا مسجد فاصله اى نبود اما آنان مى خواستند باشكوه و وقار بيشترى فاطمه (عليهاالسلام) به مسجد وارد شود. زهرا (ع) سرانداز بر سر كشيد و در حالى كه عده اى از زنان پيرامونش را گرفته بودند بسوى مسجد به حركت درآمد او بسان پيامبر (ص) گام برمى داشت هنگامى كه وارد مسجد شد ابوبكر با گروهى از مهاجر و انصار نشسته بود. ميان فاطمه (ع) و حاضران پرده اى آويختند. تنها يادگار رسول خدا (ص) كه فراق پدر و حوادث ناگوار زمانه جانش را سوخته بود ناله جانسوزى سر داد كه از ناله او صداى شيون مردم برخاست و همه به گريه افتادند. سپس لحظاتى ساكت شد مردم آرام گرفتند آنگاه سخنرانى خود را آغاز كرد.

سخنرانى آتشين فاطمه زهرا

خدا را بر نعمتهايش ستايش مى كنم، و بر توفيقاتش سپاس مى گويم. نعمتهايى بى پايان و غيرقابل جبران و تلافى كه نهايت آنها در ادراك نگنجد. از ما خواسته قدر نعمتش را بدانيم و شكرگزارى كنيم، تا آنها را افزون كند.


  • (شكر نعمت، نعمتت افزون كند (شكر نعمت، نعمتت افزون كند

  • كفر نعمت، از كفت بيرون كند.). كفر نعمت، از كفت بيرون كند.).

 

طلب حمد و ثنا كرد تا نعمتهايش را بر ما توسعه دهد. به توحيد و يگانگى خدا شهادت مى دهم. همان كلمه توحيدى كه اخلاص را روح و حقيقت آن قرار داده و اندرون دلها بدان گواهى دهد، و انديشه و افكار از آن روشن گردد. خدائى كه به وسيله چشم ديده نشود و به وسيله زبان نتوان توصيفش نمود و چگونگى او در وهم نايد.


  • (گر كسى وصف او ز من پرسد (گر كسى وصف او ز من پرسد

  • بى دل از بى نشان چه گويد باز) بى دل از بى نشان چه گويد باز)

 

جهان را از عدم آفريد، و در آفرينش آن قصد سودجويى نداشت. جهان را آفريد تا حكمتش را اثبات كند و اطاعتش را تذكر دهد، و قدرتش را اظهار نمايد، و بندگان را به عبادت وادار كند و دعوتش را بزرگ و نيرومند گرداند. براى اطاعت، پاداش قرار داد و براى معصيت، عقاب و كيفر تعيين كرد تا بندگان را از عذاب جلوگيرى كند و به سوى بهشت بكشاند. شهادت مى دهم كه پدرم محمد (ص) بنده و رسول خداست. پيش از آنكه او را به پيامبرى بفرستد برگزيد. و پيش از آنكه او را بيافريند محمدش ناميد و قبل از بعثت انتخابش نمود، در همان هنگام كه مخلوقات در عالم غيب پنهان و به سر حد عدم مقرون بودند. چون كه خدا از آينده جهان اطلاع دارد و از حوادث دهر باخبر مى باشد. و به مواقع مقدورات آگاه است، محمد (ص) را برانگيخت تا امرش را به اتمام رساند و حكمش را اجرا كند. مردم در دينشان پراكنده بودند و در آتش كفر و جهالت مى سوختند. بتها را پرستش مى كردند و به دستورهاى پروردگار جهان توجهى نداشتند.

پس به بركت وجود محمد (ص) تاريكيها روشن و جهل و نادانى دلها برطرف شد. پرده هاى سرگردانى و اشتباه از پيش چشمها برداشته شد. پدرم براى هدايت مردم بپا خاست و آنان را از گمراهى نجات داد و از كورى بينا كرد و به سوى دين اسلام راهنمائيشان نمود، و به سوى راه راست دعوتشان كرد. آنگاه خدا پيامبرش را از روى مهربانى و رغبت، قبض روح كرد. اكنون پدرم از ناگواريهاى اين جهان در آسايش است و در سراى آخرت با فرشتگان خدا و رضايت پروردگار بخشايشگر، در قرب خدا بسر مى برد. درود بر پيامبر امين و برگزيده وحى.

سپس اهل مجلس را خطاب قرار داد و فرمود: اى مردم شما نمايندگان امر و نهى خدا و حامل دين و علوم نبوت هستيد. بر خودتان امين مى باشيد. شماييد كه بايد دين را به ساير ملل تبليغ كنيد. خليفه واقعى پيامبر (ص) در ميان شماست. خدا قبلا با شما پيمان بسته كه از وى اطاعت كنيد. او كتاب ناطق خدا و قرآن صادق و نور درخشنده است. چشم بصيرتش روشن و باطن و سريره اش واضح و ظواهرش آشكار است. پيروانش آرزوى مقام او را دارند. پيروى از او انسان را به بهشت رضوان هدايت مى كند. شنيدن سخنانش سبب نجات مى شود. به بركت وجود او مى توان حجت و براهين نورانى خدا را دريافت نمود.

به وسيله او مى توان واجبات تفسير شده و محرمات ممنوعه و دليلهاى روشن و براهين كافى و مستحبات و مباحات و قوانين شريعت را تحصيل كرد. خدا ايمان را وسيله پاكى از شرك قرار داد، نماز را تشريع كرد تا جلو تكبر را بگيرد، زكات را براى تهذيب نفس و توسعه رزق واجب نمود، روزه رابراى اثبات اخلاص بندگان تشريع كرد، به وسيله تشريع حج بنيان دين را استوار ساخت، عدالت را سبب نظم و نزديكى دلها گردانيد، اطاعت از اهل بيت را سبب نظم ملت، و امامت را مانع از پراكندگى امت قرار داد. جهاد در راه دين را سبب عزت و بزرگى اسلام گردانيد. صبر و بردبارى را مايه رسيدن به ثواب قرار داد. امر به معروف و نهى از منكر را به منظور صلاح عمومى واجب ساخت. نيكى به پدر و مادر را مانع از غضب آنان قرار داد. براى تاخير اجل و تكثير نفوس به صله رحم دستور داد براى جلوگيرى از قتل نفس قصاص را تشريع نمود. وفاى به نذر را از اسباب آمرزش قرار داد. براى جلوگيرى از پليدى شراب خوارى را حرام نمود. اجتناب از بهتان و نسبت زنا را مانع لعنت گردانيد.

ترك دزدى را اسباب عفت و پاكى قرار داد. شرك به خدا را به منظور اخلاص ممنوع ساخت. اى مردم! «پرهيزكارى و تقوا را پيشه سازيد تا جز مسلمان از دنيا نرويد.» [102 آل عمران. يا ايها الذين ءامنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون] و از اوامر و نواهى خدا اطاعت نماييد. «تنها دانشمندانند كه از خدا مى ترسند.» [28 فاطر. انما يخشى الله من عباده العلموا] آنگاه فرمود: اى مردم! من فاطمه هستم، پدرم محمد (ص) است اكنون آغاز و پايان امور را براى شما تشريح مى كنم، و بدانيد كه دروغ نمى گويم و به خطا نمى روم. اى مردم! «خدا براى شما پيامبرى فرستاد كه از خود شما بود. از ناراحتى شما ناراحت مى شد و به شما علاقه داشت. نسبت به مومنين مهربان و دلسوز بود.» [128 توبه. مضمون آيه. لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رءوف رحيم.]

اگر او را مى شناسيد آن پيامبر پدر من است نه پدر زنان شما، برادر پسرعموى من است نه برادر مردان شما. چه نيكو نسبتى است نسبت با محمد! محمد (ص) رسالت خويش را انجام داد و از راه و روش مشركين روى برتافت بر پشت آنان ضربه سختى وارد ساخت. گلويشان را گرفت و با حكمت و اندرز به سوى خدا دعوت نمود. بتها را در هم شكست. سرها را افكند، تا گاهى كه كفار شكست خوردند و به هزيمت روى نهادند و تاريكيها برطرف شد و حق آشكار گشت. و زبان رهبر دين گويا گرديد و شياطين خاموش گشتند و پيروان نفاق به هلاكت رسيدند و بندهاى كفر و اختلاف گشوده شد. با گروهى از اهل بيت كلمه شهادت را بر زبان جارى ساختيد. در حالى كه بر لب آتش دوزخ قرار داشتيد. و براى ستمكاران و زورگويان، جرعه اى گوارا و لقمه اى لذيذ و براى جويندگان آتش، شعله مناسبى بوديد. زير پاى قبائل پايمال مى شديد. آب كثيف مى آشاميديد. از پوست حيوانات و برگ درختان تغذيه مى كرديد. هميشه ذليل و خوار ديگران بوديد. از قبائل اطرافتان در بيم و هراس بسر مى برديد.

پس از تمام اين بدبختيها، خدا به بركت وجود محمد (ص) شما را نجات داد. با اينكه پدرم به شجاعان مردم و گرگان عرب و سركشان اهل كتاب دچار بود ولى هر چه آتش جنگ را دامن ميزدند خدا آنرا خاموش مى نمود. هرگاه گردن فرازى از شياطين سر بر مى داشت يا يكى از مشركين دهان مى گشود محمد (ص) برادرش على (ع) را در گلوگاهشان مى افكند. على (ع) هم تا سر و مغز او را با مشت نمى كوفت و پايمالش نمى ساخت و آتش تافته اش را با شمشير خاموش نمى نمود از ميدان جهاد برنمى گشت.

براى رضاى خدا آن همه سختيها را متحمل مى شد و در راه خدا جهاد مى كرد. با رسول خدا نزديك بود، دوست خدا بود، همواره آماده جهاد بود. او تبليغ و جهاد مى كرد و شما در همان حال در آسايش و خوشى و خوشحالى بسر مى برديد و در انتظار فرصت و مترقب خبرهاى بد بوديد. از برخورد با دشمن اجتناب مى ورزيديد و هنگام جنگ فرار بكرديد. تا وقتى كه خدا پيامبرش را به منزلگاه ساير پيامبران و برگزيدگان انتقال داد، كينه هاى درونى و دورويى شما هويدا گشت. جامه ى دين فرسوده شد. گمراهان به سخن آمدند فرومايگان سر برافراشتند و شتر اهل باطل به صدا درآمد و دم خويش بجنبانيد و شيطان سرش را از كمين گاه بيرون نمود و شما را به سوى خويش دعوت كرد. پس بدون تامل دعوتش را اجابت كرديد، و احترامش نموديد. شما را تحريك كرد، به حركت در آمديد دستور غضب داد غضبناك شديد.

اى مردم شترى را كه از شما نبود داغ زديد و در غير آبشخورتان فرود آمديد در صورتى كه هنوز از مرگ پيامبر (ص) چيزى نگذشته است. هنوز زخم دل ما خوب نشده و جراحتها التيام نپذيرفته. هنوز پيغمبر به خاك سپرده نشده بود كه به بهانه ترس از فتنه، خلافت را غصب كرديد. «ولى آگاه باشيد كه در فتنه داخل شديد و دوزخ كافران را احاطه نموده است.» [توبه 49. الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكفرين] آه! چه شديد و به كجا مى رويد؟ در حالى كه كتاب خدا در ميان شماست و احكامش هويدا و اوامر و نواهيش واضح است، همانا با قرآن مخالفت نموديد و آن را پشت سر انداختيد. آيا مى خواهيد به وسيله غير قرآن داورى نماييد؟ ولى بدانيد كه «هر كس غير از دين اسلام دين ديگرى اختيار كند از وى پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيانكاران است.» [آل عمران 85. و من يبتغ غير الاسلم دين فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخسرين] آنقدر درنگ نكرديد تا آتش فتنه فروكش كند و كنترل آن آسان گردد. بلكه آتش را دامن زديد و دعوت شيطان را اجابت نموديد. و به خاموش كردن چراغ دين و سنت هاى رسول خدا (ص) پرداختند. كار را دگرگونه نمودار مى سازيد و با اهل بيت پيمبر با خدعه و نيرنگ رفتار مى كند. كارهاى شما همانند زخم كارد و جراحت نيزه اى است كه در اندرون شكم واقع شود.

عقيده داريد كه ما نبايد از پيامبر ارث ببريم. آيا به قوانين جاهليت مى گراييد؟ در صورتى كه قوانين الهى بهتر از تمام قوانين است. آيا نمى دانيد من دختر رسول خدايم؟ چرا، مى دانيد و مانند آفتاب برايتان روشن است. اى مسلمانان! آيا سزاوار است من از ارث پدر محروم شوم؟ اى ابابكر! آيا در كتاب خدا نوشته كه تو از پدرت ارث ببرى و من از ارث پدر محروم گردم؟! دروغ بزرگى بر خدا بسته ايد. آيا عمداً كتاب خدا را پشت سر باندازيد؟ مگر خدا در قرآن نمى گويد: «سليمان از داود ارث برد»؟ [نمل 16. و ورث سليمن داود] مگر در قرآن از قول زكريا نقل نشده كه به خدا عرض كرد: «پروردگارا به من فرزندى عطا كن تا از من ارث ببرد و وارث آل يعقوب باشد»؟ [مريم 6.يرثنى و يرث من ءال يعقوب و اجعله رب رضيا.]

مگر خدا در قرآن نمى فرمايد: «بعضى از خويشان از جهت ارث بر ديگران سزاوارترند.» [نساء 11. و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتب الله ان الله بكل شى ء عليم] مگر در قرآن نمى فرمايد: «خدا دستور داده كه پسرها دو چندان دختران ارث برند»؟ [انفال آيه 75. يوصيكم الله فى اولدكم للذكر مثل حظ الانثيين] مگر در قرآن نفرموده: «بر شما مقرر شد كه چون يكى از شما را مرگ فرارسد، اگر مالى بر جاى نهد، براى پدر و مادر و خويشان، به اقتضاى عدالت كه شايسته پرهيزكاران است وصيت كند»؟ [بقره 180. كتب عليكم اذا حضر أحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للولدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين.]

آيا چنين مى پنداريد كه من با پدرم نسبت ندارم و از او ارث نمى برم؟ آيا آيات ارث مخصوص شماست و پدر من از آنها خارج است؟ يا بدان دليل مرا از ارث محروم مى كنيد كه پيروان دو آيين از هم ارث نمى برند؟ مگر من و پدرم از يك ملت نيستيم؟ آيا شما بهتر از پدر و پسر عمويم از قرآن اطلاع داريد؟!

اى ابابكر! خلافت و فدك مهار شده برايت ارزانى باد. ولى در قيامت ترا ملاقات خواهيم كرد، در همان وقتى كه حكومت و قضاوت با خداست و محمد (ص) بهترين طرف دعوى است.

اى پسر ابى قحافه! وعده گاه ما روز رستاخيز باشد، همان روزى كه زبان بيهوده گويان آشكار مى گردد و پشيمانى سودى ندارد، بزودى عذاب خدا را مشاهده خواهيد كرد.

سپس فرمود: اى گروه مومنان! اى ياوران دين! اى حاميان اسلام! چرا در احقاق حق من سستى مى كنيد و در مورد ستمى كه بر من وارد گشته در خوابيد؟! آيا پدر من نفرمود: احترام اشخاص را در فرزندانشان بايد حفظ كرد؟ چه زود فتنه برانگيختيد؟ چه شتابان به دنبال هوى و هوس رفتيد؟ شما در رفع ظلمى كه به من شده تواناييد. بر انجام خواسته هايم قدرت داريد. آيا مى گوييد: محمد (ص) مرد؟ آرى، اما مصيبت بسيار بزرگى بود كه هر روز شكافش توسعه مى يابد و خللهايش سهمگين تر مى شوند. به واسطه غيبت او زمين تاريك شد، خورشيد و ماه بى فروغ گشت. براى مصيبتش ستاره ها پراكنده شدند، اميدها به يأس گرائيد. كوهها از هم گسست. احترام پيامبر مراعات نشد. به خدا سوگند مصيبت بزرگى بود كه مانندش تا حال ديده نشده است. اما كتاب خدا كه هر صبح و شام در خانه ها خوانده مى شود، از آن مصيبت خبر مى داد. پيامبران نيز مانند ساير مردم مى ميرند. در قرآن مى فرمايد: «محمد (ص) نيست مگر پيامبر خدا كه پيش از او هم پيامبرانى آمده و رفته اند آيا هرگاه بميرد و يا كشته شود، به آيين گذشتگان خود بازمى گرديد؟ و هر كه به آيين گذشتگان خود بازگردد خداى را ضررى نمى رساند و خداى شاكران را پاداش دهد.» [آل عمران 144. و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم على اعقبكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشكرين.]

اى فرزندان «قيله»! [قيله نام زنى است كه قبيله اوس و خزرج فرزندان او هستند.] آيا سزاوار است من از ارث پدر محروم گردم. در حالى كه شما مى بينيد و مى شنويد و در مجلس حضور داريد؟ نداى من به شما رسيده است و از اوضاع آگاهيد؟ با اينكه نفرات شما زيادند و نيرو و سلاح داريد، صداى استغاثه ى من به شما مى رسد اما اجابت نمى كنيد، فريادم را مى شنويد ولى به فريادم نمى رسيد. شما به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوفيد و برگزيده برگزيدگانيد. شما براى ما اهلبيت انتخاب شده ايد. با اعراب جنگيديد. سختى ها را تحمل كرديد با قبايل و دلاوران نبرد كرديد. هر وقت ما حركت مى كرديم شما نيز حركت مى نموديد. ما فرمان مى داديم شما اطاعت ميكرديد. تا هنگامى كه اسلام رونق گرفت و غنائم زياد شد و مشركين تسليم شدند، جوشش دروغ فرونشست و آتش كفر خاموش گشت، غوغاى هرج و مرج ساكن شد و نظام دين استوار گشت.

اى انصار! حيرت زده به كجا مى رويد؟ بعد از روشن شدن حقايق چرا آنها را كتمان مى كنيد؟ چرا بعد از ايمان مشرك شديد؟ بدا به حال اشخاصى كه پيمانشان را شكستند و «تصميم گرفتند رسول خدا (ص) را از شهر بيرون كنند، و آغاز به جنگ نمودند.