سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۴ -


(تَنَزَّلُ الْمَلئِكَةُ وَ الرُّوحَ [ در بيان معناى روح:

صاحب «مجمع البيان» مى فرمايد: «والرّوح: جبرئيل (عليه السلام) و قيل: خَلْقٌ من الملائكة لا يراهم الملئكة الّا تلك الليلة» ج 10 ص 520.

در «مجمع البحرين» مى فرمايد: والرّوح فى قوله تعالى: (يوم يقوم الرّوح و الملئكة صفّاً) نباء: 38)، على ما ذكره بعض المفسّرين، ملك عظيم من ملائكة اللّه تعالى، لَهُ الف وجه فى كلّ وجه الف لسان، يُسبّح اللّه تعالى بسبعين الف لغة، لو سمعوه اهل الارض لخرجت ارواحهم، لو سلّط على السّموات و الارض لابتلعهما من احد شفتيه، و اذا ذكر اللّه تعالى خرج من فيه قطع النور كأمثال الجبال العظام، موضع قدميه مسيرة سبعة الاف سنة، له الف جناح، يقوم وحده يوم القيامة و الملائكة وحدهم و هو قوله تعالى: (يوم يقوم الرّوح والملائكة صفاً). 1/ 238 حرف راء. ] فيها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ- سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) «نازل مى شوند ملائكه و روح، كه مراد جبرئيل باشد در شب قدر به اذن پروردگارشان از هر امرى. سلام آنها است تا طلوع فجر، يا آنكه سلامتى است آن شب تا طلوع فجر.

در اين آيه دو صفت براى شب قدر ذكر فرموده: يكى نزول ملائكه و ديگر سلام آنها تا طلوع فجر.

از اخبار هم اين دو صفت به جهت حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) استفاده مى شود، چنانچه در «بحار» نقل مى فرمايد:

«وَ اِنَّها لَتَقُومُ فى مِحْرابِها فَيُسَلِّمُ عَلَيْها سَبْعُونَ اَلْفاً مِنَ الْمَلئِكَةِ الْمُقَرَّبينَ» [ بحار: 43/ 49 ح 46. ] «حضرت صدّيقه در محراب عبادت مى ايستد، پس سلام مى كنند بر او هفتاد هزار ملائكه ى مقرّب». و همچنين باز در «بحار» نقل مى فرمايد:

«وَ كانَ جَبَْرَئيلُ يَأْتيها فَيُحْسِنُ عَزاءها عَلى اَبيها وَ يُطيبُ نَفْسَها وَ يُخْبِرُها عَنْ اَبيها وَ مكانه، و يخبرها بِما يَكُونَ بَعْدَها فِى ذُرِّيَتِها».

«جبرئيل بر حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) نازل مى شد، پس نيكو مى كرد عزاى آن حضرت را بر پدر بزرگوارش و دلدارى مى داد و خبر مى داد آن حضرت را از حال پدر بزرگوارش و به آنچه مى باشد بعد از آن حضرت در ذريّه ى آن حضرت». [ بحار: 43/ 156 باب 7 ح 4، اصول كافى: 2/ 355- 356، مناقب: 3/ 337. ] و ديگر از «كشف الغمّه» نقل شده:

«لَمَّا اَنْ كانَتْ لَيْلَةٌ زَفَّتْ فاطِمَةُ اِلى عَلِّىِ بْنِ اَبيطالِبٍ (عليه السلام) كانَ النَّبِىُّ (صلى اللَّه عليه و آله) قُدّامَها، وَ جَبْرَئيلُ عَنْ يَمينِها، وَ ميكائيلُ عَنْ يَسارِها، وَ سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَكٍ خَلْفَها، يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ، حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ». [ كشف الغمّه: 1/ 353، مناقب: 3/ 354. ] «چون شب زفاف و بردن فاطمه (عليهاالسلام) به خانه ى على بن ابيطالب (عليه السلام) شد، پيغمبر جلوى آن حضرت بود و جبرئيل طرف راست و ميكائيل طرف چپ و هفتاد هزار ملك عقب، و تسبيح و تقديس خدا مى كردند تا طلوع فجر».

فاطمه ى خدا

و چون امام (عليه السلام) فرمود:

«اَلَّيْلَةُ فاطِمَةُ وَالْقَدْرُ اَللَّهُ».

بنابراين چنانچه ليله اضافه شده است به قدر، همين طور فاطمه اضافه مى شود به اللَّه و تقدير چنين مى شود:

«اِنَّا اَنْزَلْنا الْقُرْآنَ فِى فاطِمَةِ اللَّهِ». و اين اضافه را اضافه ى تشريفيّه مى نامند و چون ذكر اضافه شد خوب است به مناسبت مطلبى عرض كنيم كه در ضمن هم اين اضافه معلوم شود، و آن اين است كه: از براى ما سوى اللَّه از مخلوقات و مكونات و مصنوعات و كلّ من فى الكون و ما فى الوجود سه جهت است:

يكى از جهات، جهت صدور آنها است از خداى تعالى و نسبت به ارتباط آنها به حضرت حق جلّ شأنه. و يكى ديگر، جهت ذوات آنها است به ما هو هو و كينونت آنها فى حدّ ذاته. و يكى ديگر از جهات، جهت اضافه آنها است بعضى به بعضى يا اضافه آنها به زمانى يا مكانى.

پس هر موجودى من الدّرة الى الذّرّة، از جهت اُولى كه جهت صدور آنها از حق تعالى باشد، بزرگ و صاحب شأن رفيع و مرتبه ى منيع مى باشد و به همين مطلب اشاره دارد فقرات دعاى سحر كه مى فرمايد:

«اَللَّهُمَّ اِنّى اَسئَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِاَبْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهىٌّ، وَ كُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ، وَ كُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ، وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظيمَةٌ، وَ كُلُّ نُورِكَ [ فى «المجمع»: النّور كيفيّة ظاهرة بنفسها مظهرة لغيرها، و الضيّاء اقوى منه و اتمّ، و لذلك اُضيف للشّمس، و قد يفرّق بينهما بانّ الضّياء ضوء ذاتى و النّور ضوء عارضىّ. انتهى. مجمع البحرين: 2/ 389 حرف نون.

بيان فرق ميان ضياء و نور از اين عبارت دو جهت فرق ميان ضياء و نور معلوم مى شود: يكى آنكه ضياء اقوى و اتمّ از نور است يعنى روشن تر است و ديگر آنكه ضياء روشنى ذاتى و اصلى است و نور روشنى تبعى و عارضى است و گويا هر دو جهت را از آيه ى شريفه ى: (هو الّذى جَعَل الشّمس ضياءً و القمر نوراً) يونس: 5)، استفاده نموده اند، زيرا كه روشنى شمس را به ضياء تعبير فرموده و روشنى آن اتم و اقوى است و هم ذاتى و اصلى است و روشنى قمر را به نور تعبير فرموده كه هم ضعيف است و هم تبعى و عارضى. و مراد از ذاتى آن است كه بدون واسطه منتهى شود به علّة العلل، و مراد از تبعى و عارضى آن است كه مع الواسطه منتهى شود به علّة العلل. ] نَيِّرٌ- تا آخر دعا كه مى فرمايد:- اَللَّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِن آياتِكَ بِاَكْرَمِها، وُ كُلُّ آياتِكَ كَريمةٌ» [ مفاتيح الجنان: ص 303. ] و شايد جهت اغلب اخبارى كه مشتمل بر فضايل حضرت صدّيقه است به لسان صدور و اضافه و ارتباط به حق تعالى بيان فرموده اند به جهت اظهار همين مطلب كه اظهار رتبه ى حضرت صدّيقه باشد. چنانچه در تفسير آيه ذكر شد كه امام (عليه السلام) فرمود:

«مراد از ليلة، فاطمه است و مراد از قدر: اللَّه است» و چون ليله اضافه شده است به قدر كذلك فاطمه هم اضافه شده است به خداوند تبارك و تعالى.

چرا زهراست؟

امّا اخبارى كه فضايل و مدح آن حضرت را به لسان صدور از حق تعالى بيان فرموده لا تعدّو لا تحصى است، يك حديث آن كه مشتمل است بر فضايل زياد عرض مى شود، در «بحار» در ذيل خبرى مى فرمايد:

«فَلَمَّا اَرادَ اللَّهُ اَنْ يَبْلُوَ الْمَلئِكَةَ:، اَرْسَلَ عَلَيْهِمْ سَحاباً مُظْلِمَةً، وَ كانَت الْملئكةُ لا تنظُرُ اَوَّلَها مِنْ آخِرِها، وَ لا آخِرَها مِن اَوَّلِها، فَقالَتِ الْمَلئكةَ وَ اِلهَنا وَ سَيِّدَنا مُنْذُ خَلَقْتَنا ما رَاَيْنا مِثلَ ما نَحْنُ فيهِ، فَنَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْأَنْوارِ اِلَّا ما كَشَفْتَ عَنَّا.

فَقالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لَأَفْعَلَنَّ، فَخَلَقَ نُورُ فاطِمَةِ الزَّهْراءِ يَوْمَئِذٍ كَالْقِنْديلِ، وَ عَلَّقَهُ فى قُرْطاءِ الْعَرْشِ، فَزَهَرَتِ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ، مِنْ اَجْلِ ذلِكَ سُمِّيَتْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، وَ كانَتِ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ ، فَقالَ اللَّهُ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لَاَجْعَلَنَّ ثَوابَ تَسْبيحكُمْ وَ تَقْديسِكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، لِمُحِبّى هذِهِ الْمَرْأَةِ وَ اَبيها وَ بَعْلِها وَ بَنيها» [ بحار: 43/ 17 ح 16، ارشاد القلوب: 2/ 403. ] «چون اراده كرد خدا اينكه امتحان كند ملائكه را، فرستاد بر آنها ابر سياهى كه ملائكه اول و آخر آن را نمى ديدند پس ملائكه گفتند: اى خداى ما و آقاى ما، از ابتداء خلقت خود تا به حال، مثل اين ظلمتى كه در او هستيم نديديم، سؤال مى كنيم تو را به حق نور محمّد و على و حسن و حسين كه اين ظلمت را از ما برطرف فرما.

خداوند فرمود: قسم به عزت و جلال خودم كه اين ظلمت را برطرف مى كنم، پس خلق فرمود خداى تعالى نور [ اى زينت آغوش نبى دخت پيمبر- كز نور جمالت شده خورشيد منوّر از نور تو درده ى اصلاب توان ديد- ايمان ز رخ مومن و كفر از دل كافر انصاف ره امروز به غير از تو كه دارد- مهتاب پيراهن و خورشيد به معجر در بطن مشيّت كه خلايق همه بودند- نامحرم و محرم بر هم خفته سراسر تو در كنف حضرت حق از همه مردم- محجوبه بدى در حجب عصمت داور بى پرده برون آ، كه كست روى نبيند- برهان به جز اينم نبود هيچ به خاطر گويند حكيمان كه رود خط شعاعى- از چشم سوى آن چه به چشم است برابر تا خط شعاعى به بصر بازنگردد- در باصره حاصل نشود صورت مبصر حسن تو به حدى است كه آن خط ز رخ تو- برگشتنش از شوق و وله نيست ميسّر ] فاطمه ى زهرا را در اين هنگام مثل قنديل و آويزان كرد در گوشوار عرش [ بيان عظمت عرش خداوند:

از آيه ى شريفه ى (وَ هو الّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الارضِ فى سِتَّةِ أيّام و كان عَرْشهُ عَلَى الماء) هود: 7)، معلوم مى شود كه عرش و آب پيش از خلقت آسمانها و زمينها خلق شده اند زيرا كه ترجمه ى آيه ى شريفه اين است:

«او است خدائى كه خلق كرد آسمان ها و زمين ها را و حال آنكه بود عرش او بر روى آب». و در حديث وارد است كه آسمانهاى هفتگانه و زمين ها و درياهائى كه ممنوع است از پيش آمدن و كوههاى يخ و هوا و حجاب هاى نور و كرسى، نسبت به عرش مثل حلقه اى است كه در بيابان وسيعى باشد.

از پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) روايت شده است كه فرمود: خداوند ملكى را زير عرش خلق فرمود و به او وحى فرمود: كه پرواز كن، سى هزار سال پرواز كرد. دوباره وحى فرمود: پرواز كن، سى هزار سال ديگر پرواز كرد. دفعه ى سوم فرمود: پرواز كن، سى هزار سال ديگر هم پرواز كرد. پس وحى به او فرمود: اگر همين طور پرواز كنى تا نفخ صور، به طرف ديگر عرش نخواهى رسيد. ملك در اين حال عرض كرد: «سُبْحانَ رَبّى الاعلى وَ بِحَمده». مجمع البحرين: 2/ 152 حرف عين. ] پس نور حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) روشن كرد هفت آسمان و هفت زمين را، از اين جهت ناميده شده فاطمه ى زهرا.

ملائكه (همواره در آنجا) تسبيح و تقديس خدا مى كردند پس خداوند فرمود: قسم به عزّت و جلال خودم كه قرار مى دهم ثواب تسبيح و تقديس شما را تا روز قيامت از براى دوستان اين زن و دوستان پدر و شوهر و دو فرزندش.

ملاحظه فرمائيد، در خبر ذكر شده كه خداوند نور حضرت صدّيقه را خلق كرد و حال آنكه ممكن بود بفرمايد خلق كرده شد به صيغه ى مجهول، و اينكه اسناد خلقت صدّيقه را به خداوند داد، نيست مگر به جهت اظهار رتبه ى آن معصومه. و امّا از جهت ثانيه كه جهت ذوات آنها باشد بِما هُو هُو و كينونت آنها فى حدّ ذاته پس جميع ما سَوى اللَّه از اين جهت در نهايت صغر و حقارت و دنوّ و مقهوريّت نسبت به ذات اقدس هستند، چنانچه از (اين) فقره ى دعاى كميل استفاده مى شود:

«وَ بِقُوَّتِكَ الَّتى قَهَرْتَ بِها كُلَّ شَى ءٍ [ مفاتيح الجنان: ص 101. ]» و نيز از فقره ى دعاء صحيفه ى سجّاديه هم استفاده مى شود:

«كُلُّ جَليلٍ عِنْدَكَ صَغيرٌ وَ كُلُّ شَريفٍ فى جَنْبِ شَرَفكَ حَقيرٌ». [ صحيفه ى سجّاديه جامعه دعاء 146، ص 314. ] و امّا از جهت ثالثه كه جهت نسبت بعضى از ماسَوى اللَّه باشد به بعضى ديگر، پس مى گوئيم: ممكن است كه يك شى ء هم جليل باشد و هم حقير. مثلاً شخص عالم جليل است نسبت به عامى و حقير است نسبت به امام و كذلك كبوتر جليل است نسبت به عصفور [ عصفور: گنجشك را گويند. ] و حقير است نسبت به شاهين. و لى به اتفاق اماميّه بلكه جميع فرق اسلام، حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) اجل و اشرف است از جميع ماسوى اللَّه و كذا بعد از آن حضرت، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اجل و اشرف است، چنانچه در «بحار» است در خبرى كه مى فرمايد: خداوند خلق فرمود نور من و على را، پس خلق فرمود از نور من عرش را پس من بزرگتر از عرش هستم و خلق كرد از نور على، كرسى [ فى «المجمع»: الكرسى بالضمّ والكسر، السّريرُ والعلم. و الكُرسىّ جسم بين يدى العرش، محيطٌ بالسّموات و الارض و ما بينهما و ما تحت الثّرى، و سمّى كرسيّاً لاحاطته. مجمع البحرين: 2/ 32 حرف كاف. ] را پس على بزرگتر از كرسى است [ بحار: 43/ 17 ح 16، عوالم: 11/ 60 باب 3 ح 1. ] حال ملاحظه فرمائيد كسى كه روح پيغمبر باشد چقدر جليل و شريف است. چنانچه درباره ى حضرت صدّيقه فرمود:

«وَ هِىَ رُوحىَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَىَّ». [ بحار: 43/ 45، نگا. پاورقى 18 گفتار اوّل. ] و كسى كه كفو و همدوش اميرالمؤمنين (عليه السلام) باشد چه قدر جليل و شريف است، چنانچه وارد شده:

«لَوْ لا عَلِىٌّ لَما كانَ لَها كُفْوٌ» [ بحار: 43/ 107- 141. ] بلكه شرافت و جلالت حضرت صدّيقه ى طاهره به حدّى است كه اهل بهشت، نور دندان مبارك او را قياس به نور جمال الهى نمودند، با وجود آنكه فساد قياس ممكن، بر واجب الوجود و تسبيه خالق با مخلوق، ولو به يك جهت از جهات از ابده بديهيّات و مخالف صريح عقل و نقل و نصّ آيات و اخبار است.

قال الله تعالى فى سورة الشورى: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصير) [ شورى: 11. ] و فى دعا الإفتتاح: «و لا شبيهٌ يشاكله» هيچ چيز از موجودات از علويّات و سفليّات و كلّ من فى الكون و ما فى الوجود مثل و مانند خدا نيست و نتوان هيچ فردى از موجودات را ولو به يك صفت از صفات به ضروريات عقل و نقل و آيات و اخبار به ساحت مقدّس كبريايى تشبيه نمود.

نور شادى او...

حال ملاحظه فرماييد، با نهايت عرفان اهل بهشت به معرفةاللّه چگونه نورى از دندان مبارك حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) به ظهور مى رسد كه اهل بهشت قياس به نور الهى مى كنند.

چنانچه مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» نقل مى فرمايد كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) فرمود:

«بَيْنَما اَهْلُ الْجَنَّةِ فِى الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ، وَ اَهْلُ النَّارِ فِى النَّارِ يُعَذَّبُونَ، اِذاً لِاَهْلِ الْجَنَّةِ نُورٌ ساطِعٌ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: ما هذا النُّورُ؟ لَعَلَّ رَبَّ الْعِزَّةِ اَطْلَعَ فَنَظَرَ اِلَيْنا، فَيَقُولَ لَهُمْ رِضْوانُ: لا، وَلكِنْ عَلىٌّ (عليه السلام) مازَحَ فاطِمَةَ فَتَبَسَّمَتْ فَأضاءَ ذلِكَ النُّورُ منِْ ثَنَاياها». [ بحار: 43/ 75 ح 62. ] «زمانى كه اهل بهشت در بهشت متنعم هستند و اهل جهنم در جهنم معذّب هستند، ناگاه از براى اهل بهشت نورى [ همچو خورشيد عيان است و ز خلق است نهان- كه هم از پرتو خويش است مرا در معجر و ر به ظلمات جمالش بفكندى پرتو- ايمن از وحشت ظلمات شدى اسكندر ] ساطع مى شود، پس مى گويند بعضى از براى بعضى: اين چه نور است؟ شايد پروردگار عزت ظاهر شده و نظر به ما افكنده.

پس رضوان [ فى «المجمع»: الرّضوان: خازن الجنّة (الجنان). مجمع البحرين: 1/ 189 حرف راء. ] خازن بهشت به آنها مى گويد: نه چنين است، بلكه على (عليه السلام) با فاطمه (عليهاالسلام) مزاح كرد پس فاطمه (عليهاالسلام) تبسّم كرد، پس روشنى داد اين نور از دندانهاى فاطمه (عليهاالسلام)».

نور جمال و عبادت او...

اينكه نور دندان آن معصومه است به جهت ملائكه در بهشت امّا نور جمال آن حضرت به جهت اهل اين دنيا، به حدى بود كه روزى سه مرتبه در و ديوار مدينه به نور آن مظلومه منوّر مى شد.