همچنين آيه ى ديگرى به آن دلالت دارد:
«و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و
ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين [ انبياء (21) آيه ى 73. ]؛ آنان را رهبرانى
قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند، و بر آنان انجام خيرات و اقامه ى نماز
و پرداخت زكات را وحى نموديم، و آنان بر ما عبادت مى كنند.» در اين آيه، فعل
الخيرات كه مصدر مضاف است دلالت بر وقوع دارد، پس معنا چنين مى شود: خيرات كه
فعل امام است، چون براساس وحى الهى است با تأييد ربانى انجام شده و حتى با فعل
خيرات متحد است و اين طور نيست كه فقط صورت اين افعال در ذهن آن بزرگواران نقش
بندد. پس نتيجه اينكه امام حتما و بالضروره از گمراهى و معصيت مصونيت دارد،
وگرنه فاقد سعادت ذاتى و به تعبير قرآن هادى الى الحق نمى تواند باشد، و اينكه
هر امامى معصوم است، و عكس نقيض اين موجبه ى كليه چنين خواهد بود: «كل لا
معصوم، لا امام» است؛ يعنى، كسى كه فاقد عصمت است، امام نيست.
پس به اين نتيجه مى رسيم كه هر كس در مدت عمرش هرچند در مقدار محدود و مشخصى
مشرك و يا معصيت ديگر از او صادر گردد، چون در حين ارتكاب آن عمل، هدايتش بايد
به عهده ى ديگرى باشد، هرگز نمى تواند امام باشد. پس به مفاد آيه ى «و اذ ابتلى
ابراهيم ربه بكلمات...» ظالمى را كه آيه ذكر كرده «لا ينال عهدي الظالمين» عهد
خدا به ظالمان نمى رسد، هرچند بسيار اندك باشد، و هرچند بعد توبه نمايد، چه
اينكه عهد خدا (منصب امامت) منصب بس خطيرى است و شامل ستمگران نمى شود.
علامه سيدنا الاستاد استدلال بسيار محكمى را از بعضى از استادان خود نقل مى
فرمايند: «از دلالت آيه به عصمت امام سؤال شد؟ در پاسخ فرمودند: مردم برحسب
تقسيم عقلى (داير بين نفى و اثبات و حاصر) [ يعنى مردم از اين چهار قسم مذكور
خارج نبوده و محصور در اين چهار قسم مى باشند. ] از چهار قسم بيرون نيستند: 1.
ظالم در همه عمر؛ 2. غير ظالم در همه عمر؛ 3. ظالم در اول عمر نه در آخر عمر؛
4. عكس سومى، ظالم در آخر عمر نه در اول عمر.
حال مقام و منزلت ابراهيم عليه السلام بالاتر از آن است كه از پيشگاه خداى
درخواست امامت را به قسم اول و چهارم نمايد؛ يعنى، ظالم در همه عمر و ظالم در
آخر عمر نه در اول عمر، مى ماند دو قسم ديگر: 1. غير ظالم در تمام عمر؛ 2. ظالم
در اول عمر و نه در آخر عمر. خدا فرموده: عهد من به ظالم؛ يعنى كسى كه در اول
عمر ظالم بوده و در آخر نبوده نمى رسد؛ مى ماند آنكه در همه ى عمر هيچ وقت ظالم
نبوده، امامت به آن مى رسد.» پس از بيان فوق، مطالب زير به دست مى آيد:
امامت منصب الهى است، و امام بايد معصوم و مؤيد من عندالله باشد، و امام
ولايت و هدايت تكوينى آنها را دارد و از نظر آن بزرگوار اعمال مردمان پنهان
نيست، و امام هادى بدون مهتدى است، و كسى كه واجد اين مراتب باشد، بالطبع
پاسخگوى نياز معاشى و معادى مردم خواهد بود [ تفسير الميزان، ج 1، ص 273- 279.
] و قد خلفتموه وراءكم ظهريا اينك كه ثابت شد منصب امامت در كمال رفعت و عظمت
است، و امام حتى در كمترين زمانى اصلا به شرك كه ظلم عظيم، و يا گناه ديگرى به
حكم «و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه [ طلاق (65) آيه ى 1. ]؛ هر كسى از حدود
و احكام الهى تجاوز نمايد به نفس خود ظلم كرده» متلبس نمى گردد، چنين شخصى بعد
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمى توان بجز همان شخصى باشد كه در روز غدير
و صدها مورد ديگر تعيين فرموده باشد. پس كنار زدن چنين شخصى كه از طرف خدا
منصوص شده، و آوردن كسى كه سابقه بت پرستى آنان مشخص است، و در موارد متعدد
عاجز از بديهى ترين مسائل دينى بوده اند، به معناى پشت سر گذاشتن كامل قرآن و
رجوع به جاهليت است، كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام به آن اشاره فرمود.
در شرح اين مورد خوانندگان محترم را به كتاب مستطاب «الغدير» علامه ى امينى-
رضوان الله عليه- سفارش مى كنم، ولى از باب نمونه داستانى را كه زمخشرى در كشاف
آورده بسنده مى كنيم:
«از ابوبكر به معناى «اب» كه در آيه ى شريفه ى «و فاكهة و ابا» آمده سؤال
شد؟ در جواب گفت: كدام آسمانى به سر من سايه مى اندازد، و كدام زمينى مرا بر
روى خود حمل مى كند، اگر من در كتاب خدا بدون دانش سخن بگويم؟» [ ج 3. ] حقا كه
در عوام فريبى مهارت كامل داشته و از جهلش مزورانه عذر آورده! سبحان الله! اين
فريبكار كجا و باب مدينة العلم كجا كه مى فرمايد: از هر آيه از كتاب خدا از من
سؤال كنيد، جواب شايسته را خواهيد شنيد كه تفسير آن چيست، و مورد نزولش، و وقت
آن كدام است؛ خواهيد شنيد كه كدام آيه در شب نازل شده يا روز، و يا در سفر و يا
در حضر.
زمخشرى مى گويد:
«عمر نيز اين آيه را تلاوت نمود و گفت: تمام معناى آيه را متوجه شدم جز «اب»
و سپس عصايى كه در دست داشت به زمين انداخت و گفت: به خدا سوگند! همه ى اينها
تكلف است.
اى فرزند مادر عمر! اگر معناى «اب» را ندانى باكى به تو نيست. آنگاه خطاب به
مسلمانان گفت: آنچه از معناى آيه را فهميديد به او عمل نموده و آنچه نمى فهميد
تركش نماييد!» [ كشاف، ج 3. ] گرچه عذر اين جهالت را زمخشرى آورده و تعصب
جاهلانه كار خود را كرده، و ما به جهت اختصار از ذكر آن صرف نظر كرديم، در حالى
كه اگر اندك تأملى داشتند، مى فهميدند كه «اب» در آيه در مقابل فاكهة آمده، و
خداوند متعال بعد از اين آيه به طور لف و نشر مرتب، «اب» را تفسير نموده:
«فاكهة و ابا متاعا لكم و لأنعامكم» كه اب متاع انعام و مانند ميوه است به
آنها؛ يعنى، چراگاه و مرتع.
اين مشتى از خروار و اندكى از بسيار جهالت و نادانى اينان در برابر مسائل
دينى و قرآنى است، و با اين زمينه است كه صديقه ى طاهره مى فرمايد: «فهيهات
منهم» اينها كجا و منصب خلافت و جانشينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله كجا!
اينك اين بنده، بى هيچ ارزنده نيز با جده ى بزرگوارم- صلوات الله و سلامه
عليها- هم صدا شده و به ساحت مقدسش عرضه مى دارم:
نعم يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله هيهات منهم و كيف بهم لو جاء ابوك
صلى الله عليه و آله بهؤلاء الكفرة شهيدا فيومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول
لو تسوى بهم الارض و لا يكتمون الله حديثا.
آرى، اين نابكاران به هواى رياست چند روزه ى دنيا قرآن كريم را پشت سر
انداختند، با اينكه احكامش روشن و نشانه هايش فروزان و فرمانهايش واضح و آشكار
است.
ارغبة عنه تريدون؟ ام بغيره تحكمون، بئس للظالمين بدلا، و من يبتغ غير
الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين.
صديقه ى طاهره عليهاالسلام در بيان اينكه چگونه به قرآن پشت كردند، مسأله را
در قالب قياس بيان فرموده كه صغراى قياس را خود ترتيب فرموده و كبرا را از قرآن
كريم اقتباس فرموده اند: اين كارها، يعنى حذف خليفه ى رسول رب العالمين، و غصب
فدك و تغيير مسير صحيح اسلام، به طور منفصله مانعة الخلو، يا اعراض و
روگردانيدن از قرآن است، هرچند حكم به غير آن نباشد، و يا حكم به غير قرآن است
كه ملازم با اعراض از قرآن است، و در هر دو صورت مستلزم گرفتن دينى به غير از
اسلام است، اين صغراى قياس؛ اما كبراى آيه ى شريفه: «و من يبتغ غير الاسلام
دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين [ آل عمران (3) آيه ى 85. ]؛ هر
كس بجز اسلام دينى را انتخاب كند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت
از زيانكاران خواهد بود.» حال بايد بيان شود به چه دليل حذف خليفه ى رسول خدا
صلى الله عليه و آله و غصب فدك، اعراض از قرآن و حكم به غير آن است، در حالى كه
در ظاهر اينان قرآن را ترويج مى نمودند و اسلام را در گوشه و كنار عالم بظاهر
بسط و نشر دادند.
بايد در بيان اين قسمت باز از قرآن شاهد بياوريم:
«ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون
نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا، اولئك هم الكافرون
حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا، و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا
بين احد منهم اولئك سوف يؤتيهم اجورهم و كان الله غفورا رحيما» [ نساء (4) آيه
ى 150- 152. ]؛ كسانى كه به خدا و پيامبرانش كافرند، مى گويند: به بعضى از
پيامبران مؤمن، و به بعضى ديگر كافريم، و مى خواهند (از پيش خود) راهى پيش
گيرند، اينان براستى كافر حقيقى هستند، و براى كافران عذاب خواركننده اى آماده
كرده ايم؛ و كسانى كه به خدا و پيامبران خدا ايمان دارند و فرق بين آنان نمى
گذارند، بزودى به پاداش خود رسيده، و خدا بسيار بخشنده و مهربان است.»
تبعيض در ايمان به پيامبران
خداى متعال در اين چند آيه معيار كفر به خود و پيامبرانش را «تبعيض در ايمان
به پيامبران» مى فرمايد؛ پس تبعيض در ايمان به پيامبران، مساوى است با كفر به
خدا و همه ى پيامبران، در حالى كه در ظاهر ادعاى ايمان به خدا و پيامبرانش را
دارند، و نيز روشن مى شود كه ايمان به اصطلاح اصول فقه «عام مجموعى» است و قابل
تبعيض نيست، و ايمان به همه انبيا مگر به يكى از آنان، مساوى است با كفر به خدا
و همه ى پيامبران. اين تبعيض، كفر حقيقى است و جهت عدم قبولى تبعيض در ايمان و
مساوى بودن آن با كفر حقيقى، آن است كه حقيقت ايمان تسليم به حكم خداى متعال
است و خود ايمان و اذعان، يك واحد است كه با متعلقش مشخص مى شود، خواه به يك
فرد باشد و يا هزاران فرد، خواه متعلق آن خود پيامبر باشد يا وصى بر حق آن؛ و
اينكه روح ايمان تسليم است، اين معنا را امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:
«انكم لا تكونون صالحين حتى تعرفوا و لا تعرفون حتى تصدقوا و لا تصدقون حتى
تسلموا ابوابا اربعة لا يصلح اولها الا بآخرها... [ اصول كافى، ج 1، ص 139. ]؛
شما از صالحان نخواهيد بود، مگر اينكه شناخت و معرفت داشته باشيد، و به معرفت
هم نخواهيد رسيد، مگر اينكه تصديق داشته باشيد، و به مقام تصديق هم نخواهيد
رسيد، مگر اينكه به دربهاى چهارگانه ى ايمان تسليم شويد، و اينكه اولين درب آن
جز با درب آخرين آن اصلاح نمى شود؛ يعنى، اول آنها با آخرين آنها شايسته و نيكو
و نافع خواهد بود؛ و گمراهند پيروان سه گانه و در سردرگمى فوق العاده گرفتارند
@در شرح اين قسمت، مرحوم علامه ى مجلسى (قده) از پدر بزرگوارش در شرح اربعه
چنين مى گويد: «مراد از دربهاى چهارگانه همان چهار امرى است كه در آيه ى فوق
(طه، 28) بدان اشاره رفته است؛ يعنى: توبه، ايمان، عمل صالح و اهتداى به ولايت
اهل بيت- عليهم السلام- و پيروان سه گانه، ترك كنندگان امر چهارم كه ولايت
ائمه- عليهم السلام- است». اين وجه يكى از وجوه خمسه است كه علامه ى مجلسى ذكر
مى فرمايد. «علامه ى مجلسى، مرآة العقول، ج 2، ص 305.@. خدا جز عمل شايسته را
نمى پذيرد، و اعمال را جز با شرايط و پيمانها قبول نمى كند؛ پس هر كس به شرط و
عهد خدا عمل كرد، عملش داراى ثواب و به وعده ى نيكوى الهى نايل مى شود. خداى
بزرگ و متعال به بندگان خود راههاى هدايت را خبر داده، و در آن راه روشناييهايى
قرار داده كه چگونه راه را بپيمايند، چه اينكه مى فرمايد: «و اني لغفار لمن تاب
و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى [ طه (20) آيه ى 82. ]؛ براستى من بسيار بخشنده ام
به كسى كه توبه، ايمان و عمل صالح را انجام داده و بعد اهتدا (راه يافتن)
يافت.» همچنين مى فرمايد: «انما يتقبل الله من المتقين [ مائده (5) آيه ى 27.
]؛ به تحقيق خداوند متعال از متقين خواهد پذيرفت». پس كسى كه از خدا ترسيد در
اجراى فرمانش، خدا را ملاقات خواهد كرد در حالى كه به آنچه حضرت محمد صلى الله
عليه و آله آورده ايمان داشته. چه دورند و بسيار افسوس بر قومى كه پيش از آنكه
هدايت يابند مردند و يقين داشتند كه با ايمان مرده اند، ولى در حقيقت مشرك از
دنيا رفتند و نمى دانستند، چه اينكه كسى كه به خانه از درب آن وارد شود هدايت
شده است، و كسى كه از غير درب وارد شود در طريق گمراهى است. خداى متعال طاعت
ولى امرش را به طاعت رسولش و طاعت رسولش را به طاعت خود پيوند زده، پس در نتيجه
كسى كه اطاعت ولاة امر را ترك كند، در حقيقت اطاعت خدا و رسولش را ترك كرده
است؛ «و بدانيد! اگر شخصى عيسى بن مريم عليه السلام را انكار نموده و ديگر
پيامبران را قبول كند، او ايمان نياورده است.» پس معلوم شد كه ايمان به خدا و
رسولش آنگاه صورت صحيح و مقبول خواهد داشت كه اصلا تبعيضى در ميان نباشد، و اگر
كسى مطابق رأى خود و بر وفق هواى نفس تصرف و تبعيضى روا دارد، او در منطق قرآن
كافر حقيقى است، اگر چه از روى مصالحى احكام ظاهرى اسلام، از قبيل طهارت بدن و
توارث بر او جارى شود. از اينجا معناى زيارت شريفه ى روز غدير مولاى متقيان-
صلوات الله عليه- معلوم مى گردد: «اشهد- يا اميرالمؤمنين- ان الشاك فيك ما آمن
بالرسول الامين [ مفاتيح الجنان، زيارت اميرالمؤمنين در روز غدير. اين زيارت به
اسناد معتبر از حضرت ابوالحسن الهادى الامام النقي- صلوات الله و سلامه عليه-
نقل شده از خداوند متعال عاجزانه مسألت دارم كه توفيق شرح اين قبيل زيارتها را
به اين بنده منت گذاشته و نصيب فرمايد «انه سميع مجيب». ]؛ گواهى مى دهم- يا
اميرالمؤمنين- كسى كه در ت و شك كند (يعنى در خلافت و وصايت بلافصل آن حضرت)
چنين كسى به رسول امين صلى الله عليه و آله ايمان نياورده» زيرا ايمان و تسليم
به رسول امين آن است كه به همه ى امرايى كه آن حضرت تعيين فرموده ايمان آورده
باشد و تبعيضى روا نداشته باشد، وگرنه تبعيض مساوى با كفر است. همچنين در آن
زيارت شريفه است: «و انه القائل لك: والذي بعثني بالحق ما آمن بي من كفر بك و
لا اقر بالله من جحدك [ همان جا. ]؛ و آن حضرت بود كه درباره ى شما فرمود: قسم
به خدايى كه مرا به حق مبعوث فرمود! به ما ايمان نياورده كسى كه تو را كافر
شود، و به خدا اقرار نكرده كسى كه تو را انكار كند.»
وقايع پس از رحلت پيامبر
متن: ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم اخذتم تورون وقدتها،
و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى، و اطفاء انوار الدين الجلي و
اخماد سنن النبي الصفي تسرون حسوا في ارتغاء، و تمشون لاهله و ولده في الخمر و
الضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان في الحشاء.
شرح: اين فراز به وقايعى كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اتفاق
افتاد اشاره مى فرمايد. اين دو جمله ى: «ثم لم تلبثوا الا ريث» و «ثم اخذتم تورون
وقدتها» عطف به جمله ى: «وسمتم غير ابلكم» مى باشد، و سر عطف به «ثم» فاصله ى زمانى
است كه بين تصدى خلافت و توطئه براندازى اهل بيت عصمت واقع شده. در اين فراز، خلافت
به چهارپايى كه رمنده و نفرت كننده است تشبيه شده، و استقرار خلافت به آرام گرفتن
آن چهارپا. از مطالعه ى ماجراى حادثه ها پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله
كاملا به دست مى آيد كه عمده ى مانع در نظر كارگردانان خلافت؛ يعنى، مثلث ابوبكر و
عمر و ابوعبيده جراح، بنى هاشم بود؛ زيرا حزب حاكم سه دسته معارض داشت: انصار، بنى
اميه، بنى هاشم؛ ولى با اولى و دومى به آسانى مى توانستند كنار آمده و غلبه نمايند،
عمده رقيب خطرناك در نظر آنان همانا بنى هاشم بود؛ زيرا بنى هاشم در جامعه اسلامى
از قداست خاصى برخوردار بودند، مردم آنان را خويشاوندان نبى اكرم صلى الله عليه و
آله دانسته و با ديده ى احترام به آنان مى نگريستند، و نيز خصوصيت ديگر آنان اين
بود كه با همان دليلى كه ابوبكر به كرسى خلافت نشست، همان دليل در بنى هاشم به طور
بيشترى بود [ ابن هشام مى گويد: مولاى متقيان- عليه صلوات الله الملك المنان- سؤال
فرمود: در سقيفه چه صحبت شد؟ در جواب گفتند: انصار مى خواستند از خودشان خليفه
تعيين كنند. فرمود: چرا به حديت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- استناد نكرديد
كه فرمود: «به نيكوكارانشان محبت كنيد و از گنهكارانشان درگذريد». پرسيدند: اين
حديث به چه وجه دلالت دارد؟ فرمود: اگر خلافت دست آنان باشد، پيامبر به چه كسى وصيت
مى كند كه آنان را رعايت كنيد!؟ آنان بايد مردم را رعايت كنند. اين مطلب دليل است
كه آنان موصى اليهم هستند نه وصى، پس از انصار نمى شود خليفه تعيين نمود.
فرمود: ديگران چه گفتند؟ در جواب گفتند كه: آنان هم استدلال كردند كه خليفه ى
پيامبر بايد از مهاجران و از قريش و از خويشاوندان پيامبر و از شاخه هاى درخت نبوت
باشد. مولا- صلوات الله عليه- در جواب تبسمى كرده و فرمود: «احتجوا بالشجرة و
اضاعوا الثمرة؛ آنان به درخت استناد جسته، ولى ميوه ى آن را ضايع مى كنند». و معلوم
است كه مراد از ميوه ى شجره ى نبوت كيست. آيا مى شود شجره ى نبوت، ميوه اى بهتر از
مولاى متقيان و اوصياى طاهرينش- عليهم السلام- باشد؟ سپس اين شعر را خواند:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم- فكيف بهذا: و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت
خصيمهم- فغيرك اولى بالنبي و اقرب اگر با شورا زمام خلافت را به دست گرفته اى، اين
چه شورايى است كه رأى دهندگان آن غايب هستند!؟ و اگر به سبب قرابت، خصم را منكوب و
محكوم كرده اى، در حالي كه غير از تو به پيامبر سزاوارتر و قوم و خويشى نزديكتر
است!؟ «سيره ابن هشام، ج 4، ص».
ابن قتيبه دينورى در «الامامة و السياسة» ص: 15 آورده: «عباس عموى پيامبر- صلى
الله عليه و آله و سلم- به همين سبك با ابوبكر استدلال كرد: اگر به خاطر پيامبر
خلافت را گرفته اى كه حق ما را گفته اى، و اگر به پشتيبانى مؤمنان بوده، ما در صف
مؤمنان از ديگران سبقت داريم و اگر امر خلافت با مؤمنان و انتخاب آنانست، پس چگونه
اين انتخاب انجام گرفت كه ما از آن بيزاريم و كراهت داريم». ]، و اين مسأله در آتيه
براى آنان مسأله ساز بود. ناچار به فكرشان رسيد هم اكنون كه زمام قدرت در دستشان
است راههاى شورش بنى هاشم را در آينده ببندند.
در مقام چاره جويى اين خطر بزرگ، در مرحله ى نخست و كوتاه مدت، قيام عليه دولت
در دست تشكيل را فتنه ناميدند، و بالطبع هر كه با دولت فعلى در مقام معارضه باشد،
فتنه جو خواهد بود، و به اين تدبير سريع آنان در بخش گذشته به «زعمتم خوف الفتنه»
اشاره فرمود؛ و اما تدبير آنان در دراز مدت عبارت بود: از الغاى هرگونه امتيازها در
بنى هاشم، پايين آوردن مقام و منزلت آنان و حذف آنان از مناصب حكومتى. در اجراى
برنامه ى اول لازم ديدند كه با اهل بيت عليهم السلام با خشونت هرچه تمامتر بويژه با
رئيس آنان، مولاى متقيان عليه السلام رفتار نمايند، كه در آغاز بيعت خليفه اول، آن
ماجراها را پيش آوردند [ شهرستانى در بيان فرقه نظاميه؛ يعنى، اصحاب ابراهيم بن
سيار نظام- كه از بزرگان متكلمان اسلامى است و تاكنون آراء فلسفى وى مورد بحث و نظر
است- از وى نقل مى كند كه: او گفته: «ان عمر ضرب بطن فاطمه- صلوات الله عليها- يوم
البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها، و كان يصيح احرقوا الدار بمن فيها و ما كان في
الدار غير على و فاطمة و الحسن و الحسين؛ عمر در روز بيعت به شكم فاطمه- عليهاسلام-
زد و در اثر آن محسن سقط شد، و عمر فرياد مى زد: خانه را با صاحبان و ساكنان آن آتش
بزنيد، و در آن غير از على و فاطمه و حسن و حسين نبود.» (ملل و نحل، ج 1، ص 77). و
همين مطلب را ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة (ص 12 و 13) و ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغة (ج 1، ص 34) و تاريخ طبرى (ج 3، ص 223) و تاريخ ابى الفداء ( ج 1،
ص 156) و تاريخ يعقوبى (ج 2، ص 105) و مروج الذهب (ج 1، ص 404) نقل كرده اند، و
مسلما اين تدبير از خليفه و مشاوران بود كه به دست فظ غليظ پسر خطاب اجرا مى گرديد.
محمد حافظ ابراهيم، نويسنده و شاعر معروف مصر و شاگرد شيخ محمد عبده، هم چنين
سروده: و قولة لعلي قالها عمر- اكرم بسامعها اعظم بملقيها حرقت دارك لا ابقي عليك
بها- ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها ما كان غير ابى حفص (كنيه عمر) لقائلها- امام
فارس عدنان و حاميها عمر سخنى به على گفت چه شنونده ى ارجمندى و چه گوينده ى بزرگى،
گفت: خانه ات را اگر از بيعت سربزنى آتش مى زنم، و هرگز از آنچه لازم است كوتاهى
نمى كنم. در حالتى كه دختر مصطفى در آن خانه بود! و گوينده ى اين سخن، به رهبر
شهسوار، از قبيله ى عدنان و حمايت كننده ى آنان جز عمر كس ديگر نبود. ] خود خليفه
كه بر كرسى خلافت استقرار يافت، بعد از پايان سخنرانى صديقه ى طاهره- صلوات الله
عليها- به نقل ابن ابى الحديد خليفه، بسيار ناراحت شد و به منبر رفت و خطبه اى به
اين مضمون خواند: «ايها الناس ما هذه السرعة الى كل قالة...؛ اى مردم! چه با سرعت
به هر صدايى و قيل و قالى متوجه مى شويد» كجا اين فكرهاى باطل در زمان رسول خدا صلى
الله عليه و آله بود؟ هر كه شنيده بازگويد و هر كه شاهد است سخن بگويد. اين حرف به
مثابه- نعوذ بالله- روباهى است كه گفتند: شاهد تو كيست؟ در جواب دم خود را بلند
كرد! اينان تقويت كننده ى هر فتنه هستند، اوست كه مى گويد: پس از خاموشى فتنه
دوباره بپا خيزيد و از ضعيفان يارى جسته و زنان را به كمك خود مى خواند؛ مانند ام
طحال (زن آلوده و فاسد) را مى مانند كه از خويشاوندان خود آن كس كه فاسد بود دوست
مى داشت!» آنگاه ابن الحديد مى گويد:
از نقيب ابويحيى جعفر بن يحيى پرسيدم كه: اين تعرضها به كى است؟ گفت: تعرض نيست،
تصريح است. گفت: اگر تصريحى بود از تو سؤال نمى كردم. او خنديد و گفت: تعريض به على
بن ابى طالب- صلوات الله عليه- است. گفتم: همه ى اين توهينها به على است؟ گفت: آرى،
كجا هستى موضوع حكومت و سلطنت است. گفتم: مگر انصار چه مى گفتند؟ گفت: برخى از آنان
نام على را بردند، ترسيد كه اوضاع منقلب گردد، اين خطبه همه را خاموش كرد [ شرح ابن
ابى الحديد، ج 16، ص 214. ] در اجراى برنامه ى دوم و دراز مدت، خليفه احدى از بنى
هاشم را در سياست و اداره ى امور كشورى شركت نداد، به خلاف بنى اميه كه آنان را به
منصبهاى حساس برگمارد، و اين تصميم حساس را در مورد بنى هاشم مى توان از گزارش
گفتگويى كه بين ابن عباس و عمر اتفاق افتاده به دست آورد.
«ابن عباس از وى درخواست فرماندارى شهر حمص را نمود. عمر گفت: اگر شما را به يك
مركز مهم اسلامى منصوب نمايم بيم آن دارم پس از من تدبير خلافت به آن گونه كه ترتيب
داده ايم، عملى نگردد» [ تلخيص از: مروج الذهب، ج، ص 330. ] از اين گزارش بخوبى به
دست مى آيد، برنامه طورى طرح ريزى شده بود كه در آينده هم بنى هاشم از صحنه سياست
حذف شوند، و مى بينيم كه اين تصميم خانمان برانداز عليه خاندان نبوت چگونه عملى شد،
و چگونه خليفه از بازگشتن بنى هاشم به صحنه ى سياست در هراس بودند كه راه بازگشت
آنان را در زمانهاى بعد با تمهيد مقدماتى با گماردن بنى اميه در مناصب حكومتى
بستند. در راستاى همين سياست است كه مى بينيم بنى اميه در دوران هر دو خليفه داراى
مناصب عالى بودند، مانند: يزيد بن ابى سفيان، و معاوية بن ابى سفيان، و نيز از
كيفيت تدبيرى كه عمر در طرح شورا ريخته بود معلوم بود، كه هدف برگزيده شدن عثمان،
بزرگ خاندان بنى اميه ، دشمن شماره يك خاندان بنى هاشم مى باشد.
خلاصه، غرض هر دو خليفه آن بود كه بنى اميه به خلافت برسند، و پر واضح است اين
پذيراييها از بنى اميه، دشمن شماره يك خاندان هاشم، عبارت از انتقال دادن خصومت از
صورت فردى به خصومت پايدار و تحكيم آن در نسل آينده است. پس بدين سان آن دو خليفه
نخستين سنگ بنياد خلافت بنى اميه را نهادند، و با پايين آوردن مرتبه ى خاندان بنى
هاشم و تقويت دشمنان سرسخت آنان، شعله هاى آتش را روشن ساختند «تهيجون جمرتها» و آن
چنان به بانگ شيطان گمراه كننده با دل و جان گوش فرادادند كه در تاريخ نظير آن كم
است «تستجيبون لهتاف الشيطان الغوي.» هدف ديگر از الغاى امتيازهاى بنى هاشم آن بود
كه مى خواستند اختصاص رسول اكرم صلى الله عليه و آله به آن خاندان را سلب نمايند، و
اسلحه ى فكرى را- كه ممكن است به وسيله ى بنى هاشم هر چند در زمانهاى دور به وسيله
ى آن قيام كنند- از دست آنان بگيرند، و نيز اسلحه ى مادى (فدك) محكم ديگرى كه بنى
هاشم مى تواند زمينه ى شورش آنان باشد، بايد از دستشان گرفته شود؛ يا به عبارت
ديگر، با طرد آنان از منصبهاى حكومتى و الغاى امتيازها به آنچه آنان در مورد اين
خاندان مى خواستند تأمين شد، ولى با در دست داشتن فدك، از كجا معلوم بنى هاشم در
فرصت مناسبى عليه دولتهاى دست نشانده قيام ننمايند؛ پس براى حصول اطمينان بيشتر
لازم ديدند كه فدك نيز از تصرف آنان خارج شود، و اين وسيله ى اقتصادى و اسلحه ى
محكم در دست بنى هاشم نباشد، وگرنه چه اشكالى داشت، آنان حكومت مى كردند و فدك هم
در دست آنان مى ماند؟ دليل اين مطلب، نقل ابن ابى الحديد از قول صديقه ى طاهره
عليهاالسلام كه در مقابل ابى بكر فرمود: «وعده فرمود تمام عايدات فدك را در مصالح
مسلمين مصرف نمايند» [ شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 80. ] با اين همه از پس دادن فدك
خوددارى كرده و سر باز زدند.
قاعده بر اين است كه اگر- العياذ بالله- بر طبق وعده اى كه فرموده بودند عمل نمى
شد، آنگاه از تصرف آن بزرگوار خارج مى كردند. اين شتاب در غصب فدك وجهى جز آنكه بيم
آن داشتند كه به عنوان مصالح عامه، عايدات سرشار فدك را در راه تشييد مبانى حكومت
خود اختصاص دهند نداشت، و از طرفى با گرفتن فدك با يك تير چند نشان زدند. از جمله
اينكه زهراى طاهره و صديقه ى- صلوات الله عليها- كه سندى محكم و عالى براى خلافت
مولاى متقيان- صلوات الله عليه- بود و مى شد از اين وسيله ى محكم در مقابل انصار
احتجاج نمود [ چنانچه مولاى متقيان- عليه السلام- براى اتمام حجت اين كار را عملى
كرد و در بدو خلافت شوم با زهراى صديقه- سلام الله عليها- به در منازل مهاجرين و
انصار مى رفتند و با آنها احتجاجهايى مى فرمودند. ]، با غصب فدك اين دو وسيله ى
بسيار كارى را از دست مولاى متقيان عليه السلام خارج كردند و به هر دو مقصد نايل
شدند. چه آنكه با غصب فدك، منزلت رفيع اهل بيت عصمت و طهارت را- كه قرآن مى فرمايد:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت»- زير سؤال بردند، زيرا با گرفتن آن به
مسلمين اعلان كردند ادعاى زهراى اطهر- صلوات الله عليها- كه فدك را پيامبر صلى الله
عليه و آله به زهراى طاهره عليهاالسلام بخشيده بود و لااقل به عنوان ارث پدرى اصلا
قابل طرح نيست، حتى اگر براى تثبيت ادعاى خود شاهد هم بياورد، تا چه برسد به خلافت،
زيرا كسى كه- العياذ بالله- بناحق ادعاى مالكيت سرزمينى را بنمايد و در آن اصرار
ورزد، براى او بسيار ساده است چنانچه صلاح ديد، براى پسر عمويش و شوهرش ادعاى خلافت
نمايد.
پس با غصب فدك دو امتيازى كه اهل بيت عصمت و طهارت- سلام الله عليهم اجمعين-
واجد آن بودند و ديگران (انصار و بنى اميه) داراى چنين امتيازى نبودند، و آن طهارت
و قداست خاص آنان در قلوب مردم و بودن سرمايه ى مالى كه امكان شورش را براى آنان
فراهم مى ساخت، از دست آن بزرگواران خارج ساختند، و با جعل روايت به مردم نشان
دادند كه اهل بيت عليهم السلام ممكن است به ادعاى ناحق، مالى را كه بايد در مهمات
دولت اسلامى مصروف گردد به ملك خود درآورند، و صديقه ى طاهره ى تقيه ى نقيه زكيه-
صلوات الله عليها- نيز مانند يك فرد عادى از دعوى كذب منزه نيست، چه اينكه وقتى
درباره ى فدك چنين ادعايى مى كند، ادعاهاى ديگر او نيز از اين قبيل خواهد بود! اين
است كه مى فرمايد: «تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى؛ چه از صميم دل به بانگ شيطان
فريبگر پاسخ داديد!»
زهراى طاهره خليفه را به محاكمه مى كشد
و انتم تزعمون- الآن- ان لا ارث لنا!؟ افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله
حكما لقوم يوقنون؟ افلا تعلمون!؟ بلى تجلى لكم كالشمس الضاحية اني ابنته ايها
المسلمون! ءاغلب على ارثيه!؟ يابن ابي قحافة! افي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث
ابى؟ لقد جئت شيئا فريا!
افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول: و ورث سليمان داوود و
قال في ما اقتص من خبر يحيى بن زكريا اذ قال: فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من
آل يعقوب و قال: و اولوا الارحام بعضهم للذكر مثل حظ الانثيين و قال: إن ترك خيرا
الوصية للوالدين و الاقربين حقا على المتقين و زعمتم ان لا حظوة لي و لا ارث من
ابي!؟ افخصكم الاله بآية اخرج ابي منها؟ ام قد تقولون: ان اهل ملتين لا يتوارثان.
اولست انا و ابي من اهل ملة واحدة؟ ام انتم اعلم بخصوص القرآن من ابي و ابن عمي؟
فدونكها مخطومة مرحولة! تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله، و الزعيم محمد و الموعد
القيامة و عند الساعة يخسر المبطلون، و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نبأ مستقر و سوف
تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم!
هم اكنون شما چنين مى پنداريد كه ما را ارثى نيست!؟ آيا در پى حكم جاهليت هستيد؟
چه كسى حكمش از خدا بهتر است (البته) براى كسانى كه اهل يقين و باورند؟ آيا نمى
دانيد (كه من دختر پيامبر شما) هستم!؟ آرى مانند آفتاب تابان به شما روشن است كه من
دختر او (پيامبر گرامى) هستم.
اى مسلمانان! آيا رواست كه من در ميراث پدر خود مغلوب شوم!؟ اى فرزند ابوقحافه!
آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب بهتان بزرگى
است!
آيا از روى عمد كتاب خدا را ترك گفته و در پشت سر انداختيد كه مى گويد: «سليمان
از داوود ارث برد» و در حكايتى كه از سرگذشت يحيى بن زكريا نقل فرموده كه:
گفت: «خدايا! از جانب خود فرزندى به من ببخش كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد!»
و فرمود: «در كتاب خدا خويشاوندان در ارث از يكديگر اولى هستند» و فرمود: «خداوند
به شما درباره ى فرزندان توصيه مى كند كه سهم پسران دو برابر دختران است» و فرمود:
«اگر شخص مالى را پس از خود باقى گذاشت، براى پدر و مادر و خويشاوندان نزديك به طور
شايسته وصيت كند، اين بر همه ى پرهيزكاران حق است» و شما چنين مى پنداريد كه مرا
بهره اى و ارثى از پدرم نيست!؟ آيا خداوند به شما آيه اى نازل كرده و در آن پدرم را
خارج ساخته؟ يا مى گوييد: من و پدرم پيرو دو مذهب جداگانه اى هستيم و پيروان دو
مذهب ارث نمى برند.
آيا من و پدرم اهل يك دين و ملت نيستيم!؟ آيا شما به خاص قرآن و عامش از پدر و
پسر عمويم داناتر هستيد!؟ پس بگير ارث مرا (يا خلافت را) كه همچون مركب آماده و
مهار شده، آماده ى بهره بردارى است، اما بدان! در روز حشر با تو رو به رو خواهد شد.
در دادگاهى شايسته كه داور آن خدا، و به سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله، و به
هنگام قيامت و در آن روز است كه باطل گرايان در زيان خواهند بود، و آن وقت پشيمانى
سودى ندارد. و براى هر خبرى قرارگاهى است و بزودى مى دانيد كه چه كسى دچار عذاب
خواركننده و عذابى جاويدان خواهد شد!