شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۴ -


و ذلك قوله تعالى: «وإذ أخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لمامعكم لتؤمنن به» يعني بمحمد صلى الله عليه وآله ولتنصرن وصيه فقد آمنوا بمحمد ولم ينصروا وصيه و سينصرونه جميعا...» [ تفسير برهان ج 1 ص 294- بحار ج 26 ص 291.] اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بى شك خداى تبارك وتعالى يكتا و يگانه است و در وحدانيت خود متفرد است. سپس تكلم فرمود به كلمه اى كه نور شد و از آن نور محمد (ص) و من و ذريّه ى مرا خلق فرمود. سپس به كلمه اى تكلم فرمود كه روح شد و پيامبر و بدنهاى ما را در آن روح قرار داد، پس بدينسان، روح و كلمات خدا و واسطه ى او در ميان خلقش هستيم. و ما همواره در زير سايه ى سبزى بوديم هنگاميكه از خورشيد و آفتاب و شب و روز خبرى نبود و بيننده اى وجود نداشت و قبل از آفرينش خلقت خدا را عبادت و تقديس و تسبيح مى كرديم و خدا از تمام انبياء بر ايمان و نصرت ما پيمان گرفت. و باين فرموده ى خداوند اشاره ميكند كه گفت: «واذ اخذ الله... لتومنن به» ايمان بياوريد به او يعنى محمد صلى الله عليه و آله و «لتنصرنه» يارى كنيد او را يعنى وصى او را...

پس اين روايت با تفسيرى كه بر آيه ى شريفه شد كاملا مطابق است و معلوم شد كه همه پيامبران و امت آنها پيامبر و وصى و جانشينان بر حق او را مى شناختند.

متن: واصطفاه قبل ان ابتعثه اذ الخلائق بالغيب مكنونه و بستر الاهاويل مصونه...

شرح: و گزينش وى قبل از بعثتش، وقتيكه تمام موجودات در پرده ى غيب مستور و حوادث هولناك در حجاب و در كتم عدم فرو رفته بودند بود.

در اين قسمت به خلقت و مشخص شدن وجود مقدس نبوى صلى الله عليه و آله و گزينش وى به نبوت قبل از خلقت همه ى مخلوقات اشاره مى فرمايد. و مراد از گزينش پيامبر (ص) قبل از بعثت، زمان نزديك به بعثت نيست، بلكه زمانى بسيار بسيار قبل از بعثت يعنى به دورانى كه همه ى مخلوقات در كتم عدم بودند و اين تقدم و پيشى گرفتن مانند تقدم علت غائى كه فقط تقدمش در عالم ذهن است نيست، زيرا چنين تقدمى مايه ى امتياز نيست چه اينكه در اين تقدم همه انسانها مشترك هستند. در قرآن كريم ميفرمايد «هوالذي خلق لكم ما في الأرض جميعا» [ بقره- 29.] او آن خدائى است كه آنچه در زمين است براى شما آفريد. و«سخر لكم الشمس والقمر دائبين و سخر لكم الليل والنهار» [ ابراهيم 33.] خداوند خورشيد و ماه را در حاليكه همواره در حال حركت هستند و روز و شب را براى شما مسخر ساخت. بلكه ويژگى پيامبر صلى الله عليه و آله در تقدم خلقت آن بزرگوار و ائمه طاهرين (ع) بر ساير مخلوقات در عالم و جهان ديگر كه در لسان روايات از آن به «عالم أظلة» [ يعنى عالم سايه ها، تشبيه به سايه فقط از جهت نداشتن بدن مادى و هيولائى و جرم مادى است نه از جهات ديگر زيرا سايه ادراك و شعور ندارد همانطور كه در روايت ثمالى تصريح به نور شده است.] ميشود، تعبير ميباشد. و وجود چنين عالمى از روايات متواتره و زيارات معتبره ائمه معصومين عليهم السلام استفاده ميشود و پيامبر (ص)، و ائمه معصومين بحكم اين روايات در چنين عالمى قبل از خلقت همه ى موجودات بوده اند. ثمالى مى گويد در محضر امام محمد باقر عليه السلام بودم از حضرتش سؤال شد:

«اخبرنى يا ابن رسول الله اى شى ء كنتم فى الأظلة؟ فقال عليه السلام: كنا نورا بين يدى الله قبل خلق خلقه فلما خلق الخلق سبحنا فسبحوا، و هللنا فهللوا، و كبرنا فكبروا...» [ بحار ج 25 ص 24.] يا اين رسول الله! بفرمائيد شما چگونه در اظله بوديد؟ فرمود نورى بوديم در فرا روى ذات اقدس الهى قبل از آفرينش مردم و هنگاميكه مردم آفريده شدند وقتيكه ما تسبيح گفتيم مردم به پيروى از ما تسبيح گفتند، و چون تهليل گفتيم تهليل گفتند و تكبر گفتيم تكبير گفتند... و در روايات زياد ديگر وارد شده كه انبياء و ائمه اطهار (ع) هدف غائى علت ايجاد عالم بوده اند، براى نمونه بخشى از روايتى كه ابى الصّلت هروى از مولاى ما ثامن الائمه عليه السلام نقل مى كند مى آوريم. آن حضرت از جد بزرگوار مولاى متقيان (ع) و آن حضرت نيز از حضرت ختمى مرتبت صلى الله و آله نقل فرموده است كه نبى اكرم فرمود:

«يا على ما خلق الله خلقا افضل منى و لا اكرم عليه منى... يا على ان الله فضل انبياءه المرسلين على ملائكته المقربين و فضلنى على جميع النبيين والمرسلين والفضل من بعدى لك يا على و للأئمة من بعدك و ان الملائكه لخدامنا و خدام محبينا...

لولا نحن ما خلق الله آدم ولا حوا ولا الجنه ولا النار ولا السماء ولا الارض فكيف لا تكون افضل من الملائكة؟ وقد سبقناهم الى معرفة ربنا و تقديسه لان اول ما خلق الله خلق ارواحنا، فانطقنا بتوحيده و تمجيده و تحميده ثم خلق الملائكة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا أمرنا، فسبحنا لتعلم الملائكة انا مخلوق وانه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائكه بتسبيحنا» [ عيون اخبار الرضا (ع) ج 1 ص 262.] يا على! خدا مخلوقى را نيافريد كه ارجمندتر و برتر از من باشد... يا على! خدا انبياى مرسل خود را بر ملائكه مقرّبين برترى بخشيد و مرا بر جميع انبياء و فرستادگان برتر داشت، و برترى بعد از من يا على با تو است و پس از تو با ائمه است و ملائكه خدمتگذاران ما و دوستداران ما ميباشند... و اگر نبوديم ما، خدا آدم و حوا و بهشت و جهنم و آسمان و زمين را نمى آفريد پس چرا از ملائكه افضل نباشيم؟ در حاليكه ما در شناختن پروردگار و تقديس او بر ملائكه سبقت گرفتيم چه اينكه نخستين چيزيكه خدا آفريد ارواح ما بود كه به توحيد و تمجيد و ستايش وى زبان گشوديم سپس ملائكه را آفريد، وقتيكه آنان ارواح ما را نور واحدى يافتيم مقام ما را بزرگ پنداشتند و ما تسبيح گفتيم تا ملائكه بدانند ما مخلوق هستيم و خدا از صفات ما منزه است و بدينسان ملائكه پس از تسبيح ما تسبيح گفتند.

از مجموع اين دو روايت و روايات ديگر به ضميمه ى دليل عقلى، معلوم ميشود كه امامت دنباله و تتمه ى همان رسالت است از اين رو مى توان بدست آورد حجت هاى بالغه ى الهى همه بايد از طرف خدا معين و مشخص گردند و بهيچ وجه انتخاب و راى مردم نمى تواند چنين رهبرى را تعيين نمايد.

سرّ خاتميت

متن: ابتعثه الله اتماما لامره و عزيمه على امضاء حكمه و انفاذا لقمادير حتمه.

شرح: خدا حضرت محمد (ص) را مبعوث فرمود تا حكمت از آفرينش را تمام كند، و عزم راسخ خود را در سعادت و شقاوت انسانها امضاء كند، و مقدرات تخلف ناپذير خود را جارى سازد.

در اين بخش صديقه ى طاهره (ع) به مسئله خاتميّت اشاره مى فرمايد كه بوسيله ى بعثت پيامبر اكرم (ص) به پايان رسيد. و اينكه بعثت انبياء رشته اى بود كه از آدم (ع) آغاز و ناگزيز پايانى داشت. عالم بزرگوار فيض قطعه ى نفيسى را در اين باره از بعض علماء نقل مى كند:

«بالاترين و كاملترين هدف انسان نيل به سعادت قرب حضرت الهى است و اين سعادت بجز با شناساندن انبياء (ع) ممكن نبود، پس نبوت مقصود اصلى خلقت را تشكيل مى دهد، و مراد از نبوت سير كمالى و نهائى نبوت است نه آغاز آن- و زيرا نبوت هم همچون پديده هاى ديگر مشمول نعمت الهى كه بتدريج به كمال خود ميرسد ميباشد، مانند بناى يك ساختمان كه بتدريج جلو رفته و تمام ميشود. پس بدينسان، اصل نبوت از آدم پى ريزى شد و بتدريج رشد و نمو نمود تا بوسيله ى حضرت محمد (ص) به كمال خود رسيد. و اينكه مى گوئيم نبوت هدف اصلى خلقت را تشكيل مى دهد مرا سير نهائى و تكامل نبوت است و آغاز نبوت هم وسيله اى است براى رسيدن به كامل مانند پى ريزى بنا و ديواركشى وسيله است براى نيل به صورت خانه كه صورت كاملى است. و از اين جهت است كه حضرت محمد (ص) خاتم النبيّين است چه اينكه بالاتر از كمال نقطه عروجى نيست و ديگر نقصان است. مانند زياد شدن انگشت بر انگشتان پنجگانه دست. و بهمين نكته اشاره مى فرمايد «مثل النبوة مثل دار معمورة لم يبق فيها الا موضع لبنه و كنت انا تلك اللبنة» مثل نبوت مانند خانه ايست در حال بنا كه باقى نمانده از آن جز نهادن يك آجر و من همان آجر آخرى هستم. پس بدين جهت حضرت محمد (ص) خاتم النبيّين است، چه اينكه بوسيله ى او نبوت به كمال نهائى خود رسيد. و علت غائى هم همانطوريكه گفته اند در انديشه ى اول و در وجود آخر است و فرموده ى پيامبر صلى الله عليه و آله «كنت نبيا و آدم بين الماء والطين» من پيامبر بودم وقتى كه آدم در بين آب و گل بود. نيز اشاره بآنچه كه گفته شد است كه او در تقدير الهى قبل از تمام شدن خلقت آدم (ع) پيامبر بود زيرا خلقت آدم بوقوع نه پيوست مگر اينكه بتدريج از ذريه او صاف شده و به كمال صافى برسد. پس بدينسان روح قدسى محمّدى صلى الله عليه و آله پديد گشت» [ علم اليقين فيض ص 105.]

خلاصه ى آنچه گذشت

انتخاب و برگزيدگى و حتى اسم رسول گرامى صلى الله عليه و آله قبل از آنكه بصورت مادى درآيد، نه در زمان قبل از بعثت بود بلكه داستان بالاتر از اين خيالها است كه مسئله بآسانى در مدت محدودى درست شده بلكه اين منصب و تشريف آسمانى، به ذات مقدس نبوى هنگامى صورت گرفت كه همه ى موجودات در بستر غيب مستور بودند

بودم آنروز من از طائفه ى درد كشان   كه نه از تاك نشان بود نه از تاك نشان

بعثت پيامبر خاتم (ص) رويداد بى سابقه اى نيست، امتداد همان رشته ى خلافت الهى در روى زمين است، كه مى بايست سير خود را تمام نموده و به سير نهائى خود برسد و همين سير در دنباله ى نبوت امامت و وصايت نيز جارى است كه از حضرت على (ع) آغاز و در حضرت مهدى عجل الله فرجه خاتمه مى پذيرد.

اين برداشت از مسئله وصايت پيامبر كجا و برداشت نيرنگ بازى كجا!؟ كه مشتى با شتاب زدگى و فريب كارى گرد هم آيند و در ادامه ى حاكميت الهى تصميم فرصت طلبانه بگيرند، زيرا چگونه ميشود اين امانت الهى و مسئوليت سنگين را فريبكار و نادانى بر دوش گيرد!؟ اين امانت الهى و بار سنگين امامت و رهبرى را افرادى مى توانند بر دوش كشند كه شايستگى آنان قبل از خلقت موجودات قلم زده شده و نامزد اين منصب خطير شده باشند و اين چنين افرادى مى توانند زير بار اين امانت سنگين الهى بروند. و اگر فردى با نيرنگ بازى بر چنين مقامى برآيد غرض و حكمت خلقت را نقض كرده است و بى شك چنين فردى ستمكارترين مردم خواهد بود زيرا در جهت هدف نهائى خلقت گام برنداشته و حركت صحيح و موزون خلقت را با يك حركت ناموزون خود بهم مى زند و بنيان گذار فتنه ها و ستم ها ميشود.

حملوها يوم السقيفه اوزارا   تخف الجبال و هى ثقال
ثم جاووا من بعدها يستقيلون   هيهات عثره لاتقال

[ اشعار از مهيار ديلمى.] .

با بردوش كشيدن خلافت، مسئوليت و گناهان سنگينى بر دوش گرفتند، چه گناهان سنگين كه كوهها در برابر آنها سبك است.

سپس آمدند مزوّرانه براى تحكيم سمت خود برسم تعارف تقاضاى استعفا و پوزش نمودند اما هيهات! اين لغزش هرگز پوزش پذير نيست.

اوضاع جهان در دوران بعثت

متن: فراى الأمم فرقا فى اديانها عكفا على نيرانها عابده لاوثانها منكره لله مع عرفانها.

شرح: پس پيامبر (ص) مردمان زمين را ديد پيرو اديان مختلفى هستند و دسته اى در كنار آتش باعتكاف نشسته دسته ديگر بتهاى ساخته و پرداخته ى دست خود را مى پرستند و با شناخت فطرى و عقلى خدا، او را انكار مى كنند. در اين بخش به رسالت جهانى پيامبر اشاره مى فرمايد و در ميان انبياء نوح عليه السلام نيز رسالت جهانى داشته ولى يكى از ويژگيهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اينست كه به همه جهانيان تا روز قيامت مبعوث شده است [ فيض در كتاب علم اليقين ص 94 چاپ قديم ميفرمايد:

«... بعثت انبياء دو گونه است بعضى جهانى بوده و بعضى خصوصى، مانند نوح (ع) كه رسالت جهانى داشته ولى هود فقط به قوم عاد مبعوث بود... تا آنجا كه ميفرمايد: خداى عزوجل محمد صلى الله عليه و آله را به همگان يعنى جن و انس مبعوث فرمود و خاتم پيامبران است و پس از او دوازده نفر اوصياى پيامبر ميباشند».] پيامبر (ص) اين پيام جهانى را با درافتادن با آئين هاى پوسيده آغاز و با صلاح جهانيان پرداخت و خدا در قرآن مى فرمايد: «يا ايها المدثر قم فانذر» [ مدثر- 1.] اى جامه در كشنده بپاخيز و مردم را بيم ده.

سر مكش اندر گليم و رو مپوش   كه جهان جسمى است سرگردان تو هوش

آرى اينك وظيفه ى بسيار سنگينى را به دوشش مى كشد و بايد با امت ها با داشتن عقيده هاى گوناگون درافتد و آنها را با حكمت و موعظه و سرانجام جدال با شمشير به آئين الهى دعوت نمايد. در درون محيط جزيرةالعرب با مشركان و در بيرون از مرزهاى جزيرةالعرب با مردم آنروز ايران (معتكفان بر آتش) و ملت هاى ديگر به مبارزه پردازد، نه فقط مجوس و ديگر بت پرستان بلكه با همه ملت هائى كه قانون وجدان فطرى خود را زيرپا گذاشته و از راه راست بانحراف كشيده شده اند باصلاح برخيزد.

أديان الهى مانند اهل كتاب توحيد بوده اند ولى در اثر انحرافات زياد در عداد مشركان قرار مى گيرند. مولاى متقيان (ع) از عصر بعثت چنين ياد مى كند:

«و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و أهواء منتشرة و طرائق متشته بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره، فهداهم من الضلاله و أنقذهم بمكانه من الجهالة...» [ نهج البلاغه عبده ص 32.] ترجمه: «مردم آنروز ملت هاى پراكنده اى بودند داراى هدفهاى گوناگون و دسته هاى مختلف، خدا را به خلق تشبيه مى كردند و در نام او كجروى داشتند و بر او شريك قرار مى دادند، خدا با رسولش مردم را از گمراهى نجات بخشيده و با منزلت وى از نادانى رهائى داد...» و باز در جاى ديگر ميفرمايد:

«بعثه والناس ضلال فى حيرة، و خابطون فى فتنه قد استهوتهم الاهواء و استزلهم الكبرياء و استخفتهم الجاهليه الجهلاء حيارى فى زلزال من الامر و بلاء من الجهل فبالغ صلى الله عليه و آله فى النصحيه و مضى على الطريقه و دعا الى الحكمه والموعظه الحسنة» [ نهج البلاغه صبحى خطبه 95 ص 140.] ترجمه: «هنگامى او (محمد «ص») را خدا مبعوث فرمود كه مردم در حيرت گمراهى بودند و در اثر كجرويها به بدعتها و فتنه ها گرفتار بوده، هوى و هوسها بر آنان چيره گشته و بزرگان دنيا آنان را به لغزش كشيده و جهالت عميق آنان را دچار خفت و سبك مغزى كرده بود مردمى متحير و سر درگم و در بلاء نادانى فرو رفته بودند، پس او صلى الله عليه و آله در هدايت خالصانه مبالغه ورزيد و در راه راست مردم را به حكمت و موعظه ى حسنه دعوت نمود...» اوضاع درهم و برهم زمان بعثت مسئله اى نيست كه قابل ترديد باشد. طالبان مى توانند به تاريخ و دائرة المعارف فريد و جدى مراجعه نمايند.

صديقه طاهره (ع) در اينجا تعبير لطيفى دارد كه توجه شما را بآن جلب مى نمايم:

«عكفا على نيرانها» ملت هائى را يافت كه ملازم آتش بودند...

مراد در اينجا پرستش آتش نيست بلكه مراد بزرگداشت و تقديس آتش است و اين بيان نكته اى است كه تاريخ گواه آنست. در آئين مجوس معروف است كه آتش پرست ميباشند ولى حقيقت اين طور نيست، چه اينكه در فقه اسلام از آنان بعنوان اهل كتاب ياد شده و تحقيقات تاريخى مهم روشن ميسازد كه اصل آن دين، الهى بوده و با مرور زمان دستخوش تحريف شده و حتى ازدواج با محارم [ در كتاب «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» مينويسد كه ازدواج با خواهر و دختر و مادر بصورت قانونى در جهان بى نظير و مخصوص ايرانيان بوده است. و اين مسئله هم بحسب روايتى از مولاى متقيان (ع) در گفتگوئى با ابن الكوّا كار پادشاهان خود كامه بوده كه بعدا بصورت دين و احكام محبوبيت درآمده است.] چيزى است كه سلاطين خودكامه رفتار نموده اند و موبدان (روحانيون مجوس) براى ارضاى شهوات آنها، آنرا جزو آئين قرار داده اند، و گرنه در اصل آئين زردشت چنين دستورى نيست. بلكه بشهادت تاريخ زردشت موحد بوده و به روز معاد اعتقاد داشته است اگر چه در آئين قبل از زردشت آتش از جمله خدايان بوده نه اينكه آئين زردشت آتش پرستى است. و شايد اهرمن را در عوض اهور مزدا قرار دادن هم از تحريفات بعد از پيامبر مجوسيت بوده است.

در كتاب: «قصة الديانات» چنين آمده:

«كاهنان دين قديم كه بت پرست بودند در نزد گشتاسب با زردشت به گفتگو پرداختند، زردشت بشدت از عبادت آنان كه آفتاب و ماه و آتش و ستارگان و كوهها را مى پرستيدند، انتقاد كرد و خدا را به وحدانيت توصيف نمود».

«اهور مزدا او خداى بزرگتر و او قديم ازلى از همه گونه عوارض مادى منزه و مجرد است، و از هر گونه پليدى و نقصان پاك است. او زائيده نشده و هرگز نمى ميرد و او روح ارواح است. او مى بيند اما گناه نمى كند و چشمها او را نمى تواند به بيند. و او در هر مكان است ولى در هيچ مكانى ديده نمى شود. و او عالم بآنچه حاضر و غائب است. و او احاطه به غيب و آنچه در دلها است دارد. و او بهمه چيز توانا و هيچ چيز توان برترى بر او را ندارد. و او يار بى ياوران و گشايش دهنده ى اندوه و مانع از گرفتاريهاى مردم است و نيرومندترين مردم در برابر او احساس ناتوانى مينمايند. و او نيروى مرموزى است كه همه ى مردم به سوى آن گردن كشده اند تا پشتيبان آنها باشد و به آنها نيرو بخشد. بهمين جهت هيچ عقل بشرى يا راى ادارك حقيقت آنرا ندارد. و هيچ خيال آدمى نمى تواند تصور او را بكند».

آنگاه مؤلف كتاب ميگويد: «براى آنكه مردم بتوانند باندازه ى توان خويش اين نيروى مخفى غيبى را به تصور خود درآورند و به ذهن خود نزديك سازند با دو رمز مادى محسوس به «اهور مزدا» اشاره كرده اند، تا با ديدن آن دو رمز تا حدى صفات اهور مزدا را به دست آورند و آن دو رمز عبارت از آفتاب و آتش است، رمز آسمانى و زمينى» و نيز ميگويد: «آتش در روى زمين عنصرى است كه آن قوه برترين «اهور مزدا» را مجسم مينمايد، او تنها يك عنصر ساده ابدى و ازلى نيست بلكه او نيروى پاك و پاك كننده ى سودمند و هلاك كننده ايست كه هرگز فساد بر او راه ندارد» بعد ميگويد: «و اين است اهور مزدا با رمز زمينى مردم گمان ميكنند كه پيروان زردشت آتش را مى پرستند. چنين نيست، آنان آتش را نمى پرستند بلكه در كنار آفتاب كه رمز آسمانى است آتش را رمز زمينى و گرامى ميدارند. و زردشتيان بت پرستى و شريك قرار دادن را به خداى يگانه بزرگترين گناه ميدانند زيرا لازمه ى شرك آنست كه يگانگى خداى يگانه «اهور مزدا» را انكار كنند. و خود زرشتيان ميگويند: آتش را تقديس مى كنيم نه اينكه مى پرستيم زيرا آنرا بعنوان يك رمز مقدس مى دانيم» [ قصة الديانات تأليف سليمان مظهر ص 311 و 312 و 313.]

خلاصه آنچيزيكه از روايات معتبر در خصوص مجوس و تحقيقات دانشمندان ملل و نحل استفاده ميشود اين است كه آنچه مشهور است آئين زردشتى را آتش پرست دانستن اشتباه تاريخى است، بلكه ايرانيان معتكف و ملازم آتش بوده اند. و از اينجا عظمت كلام يادگار نبوت كه فرمود «عكفا على نيرانها» ملازمان آتش نه پرستش كنندگان معلوم ميگردد.

آرى! رسول اكرم (ص) درباره ى فاطمه (ع) فرمود: «فاطمه روحى التى بين جنبى» «فاطمه روح من است» يعنى تمام حقيقت من در وى مندرج است... همانطوريكه حضرتش به موهبت «اوتيت جوامع الكلم» كرامت يافته بود، صديقه ى طاهره هم نيز كمال مزبور را به حد كامل داشت زيرا نفرمود مثلا «عابدة لنيرانها». و نيز جوامع الكلم است «يا من لبس البهجه والجمال» [ تسبيح وارد بعد از نماز حضرت فاطمه (ع).] اى پروردگارى كه مسرت و ابتهاج بر ذات خود پوشيده اى...

حكما با بحث هاى طولانى اثبات نموده اند كه ذات مقدس ربوبى عين كمال و جمال و عين حضور و علم است، پس او بالاترين بهجت را به ذات خويش دارا است. مى بينيم تمام آن مطالب را در دو جمله خلاصه فرموده است.

«عابده لأوثانها منكره لله مع عرفانها» گرچه بظاهر تمام امت ها معتكف آتش و يا بت پرست بودند ولى اينگونه عبادتها تحميل بر فطرت بوده و هيچگونه با آن دمساز نبود و فقط اعتقاد به خداى يگانه است كه در صميم فطرت انسان جاى دارد و در بخش توحيد در قسمت «ضمن القلوب موصولها» گفته شد كه اعتقاد به وجود مبدء متعال با فطرت آدمى بستگى دارد، چنانكه در حديث نبوى (ص) آمده:

«ما من مولود الا و يولد على الفطرة» و يا در حديث ديگر ميفرمايد:

«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون أبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» [ مجمع البحرين ده ولد و خطر. حديث ميان عامه و خاصه مشهور است.] هر مولود بر فطرت خويش كه بستگى به مبدء غيب دارد از مادر متولد مى شود، سپس پدر و مادر او را يهودى و نصرانى و مجوسى بار ميآورند. و اينگونه تحميلات پرده هاى ضخيم بر روى فطرت ميكشد، و در وقتى نقابهاى تحميلى از صفحه ى فطرت برداشته ميشود كه دچار حوادث تكان دهنده اى بشود و آنگاه است كه انسان صفا و نور فطرت را احساس ميكند. و بهمين بستگى فطرى در آيه شريفه اشاره ميفرمايد:

«قل ارايتكم ان أتاكم عذاب الله أو أتتكم الساعه. اغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون» [ انعام 40 و 41.] .

«مرا آگاه كنيد همچون امتهاى پيشين اگر دچار عذاب الهى شويد و يا روز قيامت سر رسد آيا غير از خدا را مى خوانيد اگر راست ميگوئيد؟ بلكه فقط او را در مواقع شدت مى خوانيد و آن خدايان جعلى را كه شريك قرار داده بوديد فراموش مى كنيد...» يعنى اگر پرستش خدايان تحميلى راست باشد بايد در شدتها بآنها پناهنده شويد در حالتيكه شما بطور مسلم به آنان رو نمى آوريد و آنها را فراموش مى كنيد.

متن: «فأنار الله بمحمد صلى الله عليه و آله ظلمها» شرح: پس خداوند متعال بوسيله مجاهدت حضرت محمد (ص) ظلمتهاى كفر و شرك و جهل را با نور برهان روشن ساخت. يعنى در سايه ى دلائل و براهين رسول اكرم (ص) اساس تفكر عبادت شرك آميز و عبادت بتها و كفر بهم ريخت و حقانيّت اسلام ثابت شد و بطلان اديان ديگر روشن گشت و مقصود از روشن شدن روشنائى بوسيله ى دليل و برهان است نه از بين رفتن اديان باطله.

يكى از مهمترين امتياز دعوت حجت هاى الهى همراه بودن آن با دلائل فطرى و عقلى است. برهانها در عين سادگى آنچنان قاطع است كه موجب بهت منكر ميشود و عدم تسليم در مقابل آن جز عناد و لجاج انگيزه ى ديگرى ندارد. خداى متعال پس از اينكه گفتگوى ابراهيم (ع) با ستاره پرستان را نقل ميكند ميفرمايد:

«وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم» [ انعام] 83. .

«و آن استدلال حجت ماست كه به ابراهيم داديم تا با قوم خويش استدلال نمايد و احتجاج كند. و اينگونه استدلال بلند پايگى است و ما آنكه را بخواهيم رفعت مى بخشيم، چه اينكه پروردگار تو حكيم و بسيار دانا است...» صدرالمتالهين قده در اثبات اينكه انبياء (ع) داراى ميزان بوده اند و آن مبيزان عقلى است به تفصيل سخن گفته و استدلالهاى منطقى را با اشكال آن در قرآن نشان ميدهد. و ما آنرا با تصرفى در اينجا ميآوريم:

ملاصدرا ميگويد: ميزانهائى كه در قرآن بكار رفته سه قسم ميباشد:

1- ميزان تعادل.

2- ميزان تلازم.

3- ميزان تعاند.

الف ميزان تعادل ميزان تعادل بسه قسم منقسم ميشود: اكبر، اوسء اصغر.

1- ميزان اكبر (شكل اول از قياس اقترانى) كه ابراهيم خليل آنرا در احتجاج با نمرود بكار برده است. توضيح آنكه: نمرود ادعاى خدائى نمود و خدا باعتراف خودشان آنست كه بهمه چيز قدرت داشته باشد. خليل گفت: «ربي الذي يحيي ويميت» [ بقره 258.] پروردگار من آن چنان است كه ميميراند و زنده مى كند... و تو اى نمرود! به چنين كارى قدرت ندارى. پس از بيان خليل نمرود گفت: «أنا أحيي وأميت» من هم با عمل جنسى نطفه مرده اى را زنده مى كنم و انسانى را مى كشم. ابراهيم (ع) بسرعت عدم ادراك نمرود را فهميد و بطور ماهرانه روش استدلال را تغيير داد و گفت: «فقال ان الله يأتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» [ بقره 258.] ابراهيم گفت: خدا آفتاب را از مشرق مى آورد (تو كه مدعى خدائى هستى) آنرا از مغرب درآور... از اين روش ماهرانه قرآن تمجيد فرموده كه نمرود ديگر جوابى پيدا نكرد «فبهت الذي كفر» [ بقره 258.] پس بدينسان كافر مات و مبهوت شد!

اين استدلال ابراهيم (ع) بصورت برهان منطقى چنين ميشود:

خداى من آن خدائيست كه قادر به درآوردن خورشيد است. و هركسى كه به درآوردن خورشيد قادر باشد او خداست. پس خداى من خداست نه تو اى نمرود!.» مقدمه ى اول صغرى و مقدمه دوم كبرى، از تقارن اين دو مقدمه نتيجه (پس خداى من خداست نه تو اى نمرود) بدست مى آيد. چه اينكه آن دو مقدمه قابل شك و ترديد نيست و معقول نيست كسى هر دو مقدمه را تصديق نمايد و نتيجه را قبول نداشته باشد، زيرا مقدمه ى اؤل كه خدا بايد بهمه چيز قادر باشد از جمله طلوع آفتاب مورد قبول است. و مقدمه ى دوم كه قدرت خدا بر طلوع آفتاب از مشرق محسوس است. پس بضرورت نتيجه بدست ميآيد و اين است معناى اينكه گفته ميشود «ثبوت نتيجه ى ضرورى است».

2- ميزان اوسط (شكل دوم از قياس اقترانى) كه ابراهيم خليل (ع) آنرا بكار برده است در اين جمله «لا أحب الآفلين» [ انعام 76.] صورت استدلال چنين است: «القمر آفل، والا له ليس بآفل فالقمر ليس بإله» ماه غروب مى كند، خدا غروب نمى كند، پس ماه خدا نيست... روح اين برهان مبتنى بر اين است صفتى كه در يك مقدمه است در مقدمه ديگرى آن صفت نباشد و ناچار آن دو باهم متباين ميشوند باين معنا كه مى توان يكى از آن دو مقدمه را از ديگرى سلب نمود در مثال فوق افول از خدا نفى و سلب شده ولى به قمر ثابت است و همين موجب تباين است.

پيامبر گرامى (ص) هم نيز به تعليم ربانى «علمك مالم تكن تعلم» از اين ميزان استفاده فرموده كه اينك نمونه آن بيان ميشود:

«يهود و نصارى مدعى شدند كه ما پسران خدا هستيم در جواب آنان خطاب شد كه بگو: «قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممن خلق» [ مائده- 18.] اگر شما پسران خدا بوديد پس چرا شما را بجهت گناهانتان عذاب مى كنند، بلكه شما هم مثل ساير افراد بشر مخلوق هستيد...

صورت استدلال بدين شكل است: اگر شما پسران خدا بوديد عذاب نمى شديد، در حالتيكه شما عذاب ميشويد، پس در اينصورت شما پسران خدا نيستيد. مقدمه ى اؤل بر اساس تجربه است كه انسان فرزند خود را دچار عذاب نمى كند. و مقدمه ى دومى محسوس و مشاهد است و لازمه ى اين دو مقدمه آنست كه شما فرزند خدا نيستيد همانطوريكه مدعى بوديد «نحن أبناء الله وأحباءه...» يهود مى گفتند ما دوستان خدا هستيم در جواب آنها چنين آمده:

«يا أيها الذين هادوا إن زعمتم انكم أولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت إن كنتم صادقين» [ جمعه 2.] «اى افراديكه يهودى هستيد اگر گمان مى كنيد فقط شما دوستان خدا هستيد آرزوى ملاقات خدا «مرگ» را بكنيد اگر راستگو هستيد...» صورت استدلال چنين است: «أنتم ماتتمنون الموت، وكل ولي يتمنى الموت فأنتم لستم بأولياء» شما آرزوى مرگ نداريد، و هر دوست خدا آرزوى ملاقات «مرگ» را دارد، پس شما دوست خدا نيستيد.

3- ميزان اصغر (شكل سوم) و آن در اين آيه شريفه است:

«وماقدروا الله حق قدره إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شي ء» [ انعام 91.] «آنچه شايسته مقام الهى است بآن شناخت و آگاهى ندارند هنگامي كه ميگويند خدا بهيچ بشرى چيزى نازل نمى كند...» يهود مى گفتند خدا به بشرى وحى نكرده و خدا اين تصور را شايسته ى مقام خود نمى داند كه خدا به چنين كارى قدرت نداردإ؟ اين مسئله را با دو مقدمه نتيجه بخش روشن ميسازد: موسى (ع) بشر است، موسى بر او كتاب نازل شده است، پس ثابت ميشود به بعضى از افراد بشر كتاب نازل ميشود و اين ادعا كه اصلا به بشرى كتاب نازل نمى شود باطل ميگردد. زيرا مقدمه ى اول مشهود و محسوس است و مقدمه دومى هم باعتراف خودشان برخى از تورات را آشكار و بسيارى از آن را مخفى مى داشتند چنانچه در اين آيه ميفرمايد «يبدونها و يخفون كثيرا» ثابت ميشود.

ب- ميزان تلازم. و آن عبارت از قياس استثنائى متصل است و روح اين قياس همانطوريكه از عنوانش پيدا است بر اساس تلازم است يعنى چيزى لازمه ى چيز ديگرى باشد و روشن است لازم همواره تابع وجود ملزوم است مثلا ميگوئيم: اگر خورشيد بتابد روز است، اين تلازم ميان طلوع شمس و وجود روز با تجربه احراز شده. بعد ميگوئيم لكن خورشيد طلوع كرده، با وجود اين دو مقدمه تجربى و محسوس لازم ميآيد: روز موجود است. در قرآن كريم از اين قياس استفاده شده:

«لوكان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا» [ انبياء 22.] اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از خدا بود نظم آسمان و زمين بهم ميخورد.

ميان وجود آلهة و فساد تلازم است و اين تلازم بحسب تجربه ثابت شده كه در يك مملكتى اگر دو مدبر در عرض هم بخواهند دخالت كنند نظم آنجا اختلال مى پذيرد. ولكن چون در اين عالم نظم حاكم و فساد نيست، پس در آن جز خداى واحد نيست، و اين مقدمه هم محسوس است، زيرا نظم عالم تكوين برقرار و هيچگونه بى نظمى در آن راهى ندارد، از مجموع اين دو مقدمه بدست ميآوريم كه جهان را جز خداى يكتا صانعى نيست.

ج- ميزان تعاند، قياس استثنائى مركب از منفصله حقيقيه است. و روح اين قياس بر اساس تعاند و ناجمعى بين دو چيزاست مثل ز وجيت و فرديت در عدد زيرا عدد يا زوج است يا فرد. و بيش از اين دو قسم را ندارد و ميان اين دو عدد تعاند است از بودن يكى نبود ديگرى لازم ميآيد مثل: هذا العدد اما زوج و اما فرد ولكنه فرد فليس بزوج.

قرآن نيز اين ميزان را در آيه شريفه آورده:

قل من يرزقكم من السموات والأرض قل الله وانا و إياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين» [ سبا 24.] «بگو كى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد، ما و يا شما بر هدايت و يا ضلالت آشكار هستيم...» همانطوريكه ملاحظه مى فرمائيد بطور مسارى در اين آيه ذكر نشده «ما و يا شما» يعنى بيش از دو قسم نيست چنانچه در آيه شريفه ديگر ميفرمايد «فماذا بعد الحق إلأ الضلال» [ يونس 32.] پس از حق ديگر ضلالت است يعنى واسطه در ميان نيست اگر هدايت و حق نيست ضلالت است. صورت قياس چنين ميشود: إنا وإياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين ومعلوم انا لسنا في ضلال مبين، از اين دو مقدمه نتيجه مى گيريم كه انكم في ضلال مبين و ما بر هدايت هستيم كه ميگوئيم خدا روزى ميدهد [ مفاتيح الغيب چاپ قديم مفتاح خامس المشهد الخامس فى بيان أقسام الميزان.]

تأمين آرامش در مكتب انبياء

متن: «كشف عن القلوب بهمها وجلى عن الأبصار غممها و قام في الناس بالهداية و أنقذهم من الغواية و بصرهم من العماية و هداهم الى الدين القويم و دعاهم الى الصراط المستقيم».

شرح: عقده ها و گره ها را از دلها بوسيله پيامبر باز نمود و از چشمها ظلمت ابهام و سردرگمى را بزدود و با ارائه راه راست آنان را بهدايت واداشت و از گمراهيهاى گوناگون نجات بخشيد و از كورى عدم درك بينا كرد و بدين استوار هدايت فرمود و به صراط مستقيم دعوت نمود.

در اين عبارت بيكى ديگر از امتيازات بارز مكتب وحى از ديگر مكتب ها اشاره ميشود كه در مكتب وحى هيچيگونه ابهام و سر درگمى نيست. به تمام ابعاد وجود و همه غرائز و عواطف انسان بدون تضييع و اهمال بر اساس نياز او توجه شده و براى رسيدن به هدف نهائى از خلقت انسان برنامه منظم و منسجم پيش بينى شده و سرانجام با قاطعيت تضين مى شود كه اگر انسانها از برنامه الهى در زندگى خود پيروى نمايند هيچگونه بيم و اندوهى نمى تواند به آنها راه يابد و تا ابد قرين سعادت خواهند بود.

«فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون» [ بقره 38.] «هركسى از هدايت من پيروى كند بر آنان ديگر بيم و اندوهى نخواهد بود و عاقبت رهسپار جايگاه حقيقى در پيشگاه سلطان ملك وجود خواهند شد «في مقعد صدق عند مليك مقتدر» [ قمر 55.] انسان كه از موهبت تعقل و عاقبت انديشى برخوردار است، همواره يك فكر در طول زندگى، در صميم دل، او را ميآزارد و آن خطرى است كه از دعوت انبياى الهى در طول تاريخ بشريت بعمل آمده است، مسلم است كه انسان عاقل در برابر اين تهديد و بيم (انذار) هرگز نمى تواند بى تفاوت باشد و چاره اى جز انتخاب يكى از دو راه ندارد. احتمال خطر را بكلى از ذهن خود برطرف سازد و يقين حاصل كند كه در وراى اين پرده خبرى نيست. والعياذ بالله، همه ى انبياء در طول تاريخ به دروغ خبر داده اند. احتمال دوم اينكه خطر برطرف نشده (كه نمى ثود) بحكم عقل در اينجا انسان بايد تأمينى پيدا كند كه اگر گفته ى انبياء راست درآمد، گرفتار عواقب آن نشود.

اما چاره جوئى اول و خطر را بكلى ناديده گرفتن با مطالعه ى تاريخ انبياء امكان ندارد؟ چه اينكه تاريخ شخصيت اين مردان را مردمانى راستگو و راست كردار داراى صدق و صفا و صميميت و دل آگاهى و شجاع و با استقامت كه بسان كوه در برابر صفهاى فشرده دشمنانشان نه تنها پايدارى نمودند بلكه يكه وتنها همه را بر قيام عليه خويش دعوت مى نمودند و با تكيه بر ذات مقدس احديت اندك بيم و هراسى بخود راه نمى دادند معرفى مى كند [ قرآن كريم از نوح نقل مى كند سوره يونس 71 «يا قوم إن كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لايكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا إلئ ولا تنظرون» اى مردم اگر منزلت و موعظه من شما را گران ميآيد پس من برخدا توكل كردم و از هيچ كس بيمى ندارم برويد عزمها را با خدايانتان جزم نموده و از شك حيرت بيرون آمده سپس هر تصميمى درباره من داريد عملى نموده و مهلت ندهيد! و يا مولاى متقيان ميفرمايد «والله لولقيتهم وهم طلاع الأرض ماباليت ولا استوحشت» بخدا سوگند اگر من با طرفداران معاويه برخورد كنم كه آنها روى زمين را از جمعيت خود پر كرده باشند هرگز بيمى نداشته و وحشتى نخواهم داشت.] كدام عقل سليم و وجدان سالمى است كه بتواند آنان را تكذيب كند و آنگاه دلش باين تكذيب آرامش يابد؟ باز مى بينيم با آن همه بى باكى و دليرى و بى اعتنائى به خطر دنيا در برابر آنچه كه مردم را بسوى او دعوت ميكنند (خدا) بيش از همه هراسان بودند.

«قل انى أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم عظيم» [ انعام 51.] بگو اى پيامبر اگر خدايم را نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم.

قرآن از قول پيامبران ديگر نيز اين چنين نقل ميكند. بدين ترتيب اگر خبرى نبود و گفته هاى آنان برخلاف واقع بود هرگز خودشان آنچنان بيمناك نمى بودند. پس بدينسان نمى توان از راه اول چاره سازى و آسوده خاطر شد و جز از راه دوم نمى توان تامين درست كرد.

حال كه بحكم عقل بايد تحصيل تأمين كرد، از كدام راه از راه انبياء و يا از راه هاى ديگر؟ در مراجعه به عقل مى بينم عقل حكم مى كند از همان راهى كه خطر احساس ميشود بايد از همان راه نيز جلوى خطر را گرفت زيرا آنكسى خطر را پيش بينى نموده فقط تأمين او مى تواند از خطر رهائى بخشد. و مكتب هاى ديگر كه اجنبى از مكتب وحى ميباشند در نزد عقل هرگز صلاحيت تأمين بخشيدن را ندارد. زيرا ادعاى انبياء آنست كه فقط راهى را كه آنان براى بشر ارائه مى دهند مى تواند انسان را از خطر آخرت نجات بخشد.