شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۱۳ -


و ميان خلقت موجودات و اطاعت و فرمانبردارى و دو غرض ديگر است؟ قبلا بايد روشن نمود كه نام بردن از حكمت و قدرت بعنوان نمونه و مثال است نه آنكه غرض از آفرينش موجودات فقط اظهار حكمت و قدرت است زيرا ذات الهى عين تمام كمالات و جهان هستى سرتاسر نمايشگر تمام كمالات اوست و انحصار به يك يا دو كمال ندارد. تمام آفرينش جلوه گاه اوست [ در محل خود به ثبوت رسيده هريك از صفات كمالى حق متعال برگشت به ديگرى دارد قدرتش عين علم و علمش عين قدرت است. شيخ صدوق رضوان الله عليه در كتاب توحيد از امام باقر (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود «انه سميع بصير بما يبصر و يبصر بما يسمع و قال انه واحد احدى المعنى ليس بمعان كثيره مختلفه» او شنوا و بينا است با آنچه كه مى بيند ميشنود مى بيند با آنچه كه مى شنود و فرمود او حقيقت يكتائى است و از معانى زياد و مختلف تركيب نيافته...] مولوى مى گويد:

خاك امين هرچه دروى كاشتى   بى خيانت جنس از او برداشتى
اين امانت زان عنايت يافته است   كافتاب عدل بروى تافته است

پس اگر از حكمت و قدرت نام برده شده مانند آنست كه بقيه صفات را نيز فرموده در جملات فوق به ترتيب غرض به دو قسم تقسيم شده تقسيم اول غرض ابتدائى از خلقت جهان كه نماياندن مظاهر حكمت و قدرت و سائر صفات كمالى و به تعبير قرآن اسماء حسنى است. تقسيم دوم غرض نهائى و آن حصول آگاهى برطاعت و تعبد جامعه ى بشريت و ارجمند داشتن دعوت است.

چگونه مطالعه ى هستى وادار به اطاعت ميكند؟ «تنبيها على طاعته» معناى فرمانبردارى است يكى از امتيازات دين اسلام و بلكه اديان آسمانى قبل از تحريف اين است كه در تمام شئون [ بلكه اسلام همه ى حالات و غرائزى را كه در انسان هنوز تكامل نيافته با تربيت و الهام از شيوه خاص تربيتى خود در جهت سازنده اى قرار ميدهد.] .

زندگى انسان از ابتدائى ترين [ مانند آداب مستراح رفتن و هم بسترى.] حالات انسان گرفته تا پيچيده ترين [ مانند حكومت و آئين مملكت دارى.] موضوعات، برنامه ى دقيق و وسيعى دارد. پياده كردن آن برنامه در تمام شئون زندگى اطاعت است ولى تعبد نيست. توضيح آنكه فردى كه از آگاهى دل برخوردار است نشانه هاى حكمت و قدرت عظيم را در سرتاسر آفرينش بچشم دل مطالعه ميكند و به اين حقيقت پى مى برد كه هر اثرى برهستى نيروى مؤثر، دلالت ميكند و صفات و ويژگى اثر نيز نشان دهنده صفات كمالى مؤثرش ميباشد.

على (ع) ميفرمايد: «ما الجليل واللطيف والثقيل والخفيف والقوى الضيعف في خلقه الا سواء» درشت و لطيف و سبك و نيرومند و ضعيف همه و همه در نشان دادن آثار كمالى ذات على السويه است... و بعبارت ديگر آنچه در يك بررسى كوتاه بدست ميايد اين است كه اگر از هر موجودى آنچه را كه خارج از ذات خويش گرفته باز پس گرفته باز پس بگيريم ديگر از خود هيچ ندارد كه با آن بتواند به هستى خويش ادامه بدهد و آنچه از او ميماند همچون حلقوم تهى كه منتظر مدد است و بس. آرى هر موجود ظرفى است براى دريافت ضرورت ها [ اين همان امكان وجودى بمعناى فقر است كه صدرالمتالهين مبتكر آنست.] و وجودها كه اگر لحظه اى اين بهره ها و توانها به او نرسد ديگر توان ادامه ى ذات خود را ندارد. با توجه به چنين مجموعه اى نيازها و ميان تهى بودن ها ضرورت رسيدن نقطه ى جوشش ها و توانها بيك ذات لايتغير و بى نياز روشن است كه «إن إلى ربك المنتهى» [ نجم: 42.] بتحقيق آخرين نقطه ى نهايت، پروردگار تواست...

اوست منبع هر حكمت و اصل هر توان و قدرت و رحمت و بالاخره منبع جوشان هر كمال چه حكمت و چه قدرت و چه صفات كمال ديگر مانند علم ميباشد.

با در نظر گرفتن اين مقدمه كاملا بوضوح اثبات ميشود كه منبع اين همه علم و قدرت و حكمت چگونه ميشود برنامه اى براى بشر نداشته باشد؟ و اوست كه بمقتضاى علم و حكمت و در عين حال با رأفت و رحمت مى تواند برنامه اى را پى ريزى كند كه ضامن سعادت و خوشبختى دو جهان در تمام ابعاد باشد «ألا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير» [ ملك: 14.] آيا كسى كه خود آفريده نمى داند!؟ و اوست كه بدقايق حالاتشان آگاه و آشناست... برنامه اى كه بر اين اساس محكم و استوار ترسيم شده كه حاوى اصلاح دنيا و عقبى است ديگر هر برنامه ديگرى در قبال آن ناقص و يك بعدى است و دست كم همه ى ابعاد وجود انسان را در نظر نگرفته است هر چند طرفداران زيادى هم داشته باشد. مولوى درضمن داستانى تفاوت ديد انبياء را با ديگران بسيار عالى مجسم ميكند:

نيست آن ينظر بنورالله گزاف   نور ربانى بود گردون شكاف
تو زضعف چشم بينى پيش پا   تو ضعيف و هم ضعيفت پيشوا
نيست اندر چشم تو آن نور رو (برو)   هستى اندر حس حيوانى گر و

[ خلاصه داستان از اين قرار است مولوى مسئله را در گفتگوى استر با شترى تجسيم مى كند، استر مى گويد چه شده من مقدارى كه مى روم پايم مى لغزد و برو درميافتم اما تو مسافت طولانى در حركت هستى و هرگز و يا بسيار اندك پاى تو مى لغزد مولوى در جواب از قول شتر مى گويد: چون من سربلندم و از بينش بسيار عالى برخوردارم و توان آنرا دارم كه مسافت بسيار دور را كه از حوصله ى ديد كم نور و ضعبف تو بيرون است دريابم و ديد ما بحكم المومن ينظر بنورالله حجاب مكان و زمان را دريده و تا نهايت مسير را مى شكافد ديگر آنكه خلقت من پاكيزه است اشهد أنك كنت نورا في الاصلاب الشامخة والارحام المطهرة.

زانكه من هستم زاولاد حلال   نى ز اولاد زنا و اهل ضلال
تو (استر) زاولاد زنائى بى گمان   تير كژ پرد چو كژ باشد كمان]

انسانى كه با دل آگاهى به اين حقيقت پى برد بالطبع خواهان برنامه اى خواهد بود كه بوسيله ى انبياء (ع) از طرف خداوند متعال ارائه شده و آن برنامه را در كارهاى شخصى و تربيت اولاد و اصلاح اوضاع اجتماعى و روش همسردارى عملى خواهد شناخت پس بدينسان مى بينيم فرموده ى صديقه ى طاهره (ع) كاملا صحيح است كه خداوند متعال موجودات را آفريد براى ارائه و اظهار حكمت و قدرت و سائر صفات كمالى تا جامعه بشريت را به اطاعت از فرمان خود در تمام شئون زندگى آگاه سازد.

شرح: «تعبدا لبريته»

«تعبدا لبريته».

همانطوريكه گفتيم تعبد بمعناى نهايت خضوع است در زبان فارسى معادل آن پرستش است. لازم به توضيح است كه خضوع و كوچكى در برابر افراد نسبت به عظمت آنان فرق ميكند. بنابراين نهايت خضوع كه درحد پرستش باشد بايد فقط در برابر ذات الهى كه جامع همه ى كمالات است انجام گيرد زيرا آن ذات مقدس همتائى ندارد ناگزير پرستشى كه شايسته ى مقام الهى است در برابر هيچ فردى سزاوار نيست و از اين معنى به خضوع كه همراه بانهايت تسليم است تعبير ميشود.

اين معنى غير از اطاعت است زيرا اطاعت بمعنى فرمانبردارى است اما تعبد نهايت خضوعى است كه در قالب اعمالى مانند نمازهاى پنجگانه و روزه و حج و امور مستحبى شكل ميگيرد.

در شرح اين جمله بايد از سر تعبد در اسلام بحث نمود.

سرّ تعبّد در اسلام

چه بسا بنظر سطحى، منطقى نباشد درجائى كه تعبد است ديگر در آن عقل و منطق بكار نميرود پس چگونه غرض از خلقت و ارائه ى قدرت و حكمت بدست آمدن تعبد و حالت خضوع و انقياد مى تواند باشد.

بايد دانست كه مراد از تعبد و تسليم در برابر حق متعال و سفيرانى كه بر حق از طرف او براى اصلاح احوال جامعه بشريت مبعوث شده اند، ميباشد و اين عين منطق است زيرا برگشت اين تسليم و تعبد تسليم در برابر كمال مطلق و در برابر مصلحت مى باشد و اگر درست تأمل شود چاره اى جز اين تسليم و تعبد نيست، زيرا بشرى كه گرفتار امواج غرائز و شهوات و عواطف گوناگون و بويژه دشمنى سرسخت مانند شيطان در سر راهش ميباشد، آيا جز اينكه به درگاه حق پناهنده شود و در برابر او تسليم گردد چاره ى ديگرى دارد؟ قرآن كريم از شيطان نقل ميكند: «ثم لاتينهم من بين أيديهم و من خلفهم و عن أيمانهم و عن شمائلهم» [ اعراف: 17.] البته از روبرو و پشت و از طرف راست و طرف چب بر آنان فرو مى آيم. كاملا از آيه ى شريفه پيداست كه شيطان بشر را در محاصره ى خود خواهد آورد و نيز در آيه ديگر ميفرمايد: «لأقعدن لهم صراطك المستقيم» [ اعراف: 16.] البته در سر راه مستقيم آنها بكمين نشسته ام... امام سجاد (ع) در صحيفه ى مباركه در دعاى بيست و پنجم تسلط شيطان را چنين تجسم مى كند: «اللهم إنك خلقتنا و أمرتنا و تهيتنا و رعبتنا فى ثواب ما امرتنا و رهبتنا عقابه و جعلت لنا عدوا يكيدنا سلطته منا على ما لم تسلطنا عليه منه اسكنت صدورنا و اجريته مجيرى دمائنا لايغفل ان غفلنا و لا ينسى ان نسينا يومنا عقابك و يخوفنا بغيرك ان هممنا بفاحشه شجعنا عليها و ان هممنا بعمل صالح ثبطنا عنه يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات» بارالها! تو ما را آفريدى و فرمان دادى و از كارهاى زشت ما را بازداشتى و ما را بأجر و ثواب كه در فرمانبردارى تو هست ترغيب و تشويق نمودى و ما را دشمنى قرار دادى كه پيوسته در فريب دادن ما است و او را بر ما مسلط كردى بنحوى كه ما را بر او سلطه اى نيست و در دلهاى ما او را جايش دادى و مانند خون در رگهاى ما جريان دارد و بدينسان كه در غفلت ما غفلت نمى كند و در فراموشى ما فراموش نمى كند و ما را از عقاب تو ايمن ميسازد و از غير تو ميترساند. اگر به گناهى بزرگ قصد كنيم جرأت ميدهد و اگر بعملى همت نهيم بشدت ما را باز ميدارد و شهوتها را بما جلوه ميدهد و شك و شبهه را همچون دام در راه اجراى حق در مقابل ما مينهد... آرى بشر در چنين شرايطى زندگى ميكند كه هرلحظه در خطر هلاكت بسر ميبرد. واقعا چاره چيست؟ آيا جز اينستكه بدرگاه حق در همه احوال پناهنده شود و او را در سرنوشت خود حاكم و غالب نمايد چاره ديگرى دارد؟ و اگر بغير اين راه رود بى شبهه به انواع هلاكت و بيچارگى دچار خواهد شد.

هراجتماع يا فردى بخواهد دچار سرگشتگى و بيچارگى نشود و سعادت خود را بازيابد بايد ناگزير خدا را بر اجتماع و يا وجود خود حاكم بگرداند هر چند آن فرد يا اجتماع از علوم دينى تا چه رسد بعلوم مادى برخوردار باشد و گرنه در گرداب بدبختى ها و شقاوتها دچار ميشود و اميال و هوى هاى كور آنان را بورطه ى هلاكت ميكشد.

اين جاست كه اسلام فقط راه رهائى را تسليم و تعبد ميداند و مراد از تسليم و تعبد يعنى انسانى كه در ميان موجودات ديگر از عقل و شعور اختيار برخوردار است در برابر دستورات آسمانى كه بوسيله ى انبياء عليهم السلام بدون واسطه و يا باواسطه جانشينان بر حق ابلاغ ميشود تسليم شده و با تعبد حالت تسليم خود را نگهدارى نمايد و با جان و دل قانون انبياء را در همه شئون زندگى خود پذيرا باشد و بداند كه برنامه ى انبياء برنامه ايست كه از ناحيه ى پروردگار متعال بوسيله ى وحى به انبياء رسيده و آنان نيز بدون اندك دخل و تصرفى در اختيار جامعه ى بشريت قرار داده اند.

على (ع) ميفرمايد: «لأنسبن الاسلام نسبة لاينسبها أحد قبلي، الاسلام هو التسليم» اسلام را آنچنان تعريف كنم كه فردى قبل از من آنرا تعريف نكرده باشد اسلام يعنى تسليم...

شرح: «اعزازا لدعوته»

متن: «اعزازا لدعوته».

شرح: غرض نهائى سوم، ارجمند ساختن دعوتى است كه بوسيله انبياء عليهم السلام انجام گرفته است. و جه ارتباط اظهار قدرت و بيان و يا اثبات حكمت در خلقمت جهان آفرينش با گرامى داشتن دعوت انبياء آنست كه پشت دار و پشتوانه آنها با همه بى يار و ياورى در ابتداء بعثت و دعوت مردم و قيام قشرهاى توانمند و به تعبير قرآن «ملأ» برعليه انبياء همانا دلالت معجزاتى است كه ثابت ميكند انبياء از طرف پروردگار جهانيان مبعوث شده اند. باداشتن چنين پشتوانه قوى، مسلم است سرانجام هرگونه مبارزه اى عليه آنان جز بدبختى خودشان و عظمت آنان نخواهد بود.

مطالعه ى آيات الهى در آفاق و انفس و بياد آوردن عظمت چنين قدرت مافوق وصف، موجب ميشود كه انسان دريابد اديان الهى و از جمله اسلام همه بدستور پروردگار و بمنظور تكامل و سعادت بشر ميباشد، و انبياء فرستاده ى رب العالمين داراى مقامى بس عزيز و ارجمند هستند. صديقه طاهره صلوات الله عليها نظر بآنچه كه در سوره ى ابراهيم آمده، دارند، خداوند متعال مكالمه و مجادله ى و سرسختى مستكبران را در برابر دعوت انبياء و اعزاز و ارجمند داشتن دعوت را مجسم فرموده است:

«قال الذين كفروا لرسلهم ليخرجنكم من أرضنا أو لتعودن في ملتنا فأوحى إليهم ربهم لنهلكن الظالمين ولنسكننكم الأرض من بعدهم» [ ابراهيم: 13، 14.] كافران به پيامبرانشان گفتند: ما شما را حتما از سرزمين خودمان بيرون ميرانيم مگر اينكه دست از دعوت خود برداشته و بدين ما برگرديد، آنگاه در برابر تهديد كفار پروردگار به انبياء وحى كرد (شما اعتنائى باين تهديدها ننمائيد) و ما بدون ترديد ستمكاران را پس از فرصتى كه داده ايم هلاك خواهيم نمود، و پس از آنان شما را در سرزمين آنان اسكان خواهيم داد...

آرى اكثريت انبياء (ع) اگرچه بظاهر از جلال وپيرايش ظاهرى بى بهره بوده اند اما خداى متعال آن چنان شخصيتى بآنان عطا فرمرده بود كه هر بيننده ى غير معاند را تحت تأثير قرار داده و همه ى تشكيلات ظاهرى را با عظمت روحى خود تحت الشعاع قرار ميدادند.

مولاى متقيان (ع) در خطبه ى قاصعه از عظمت روحى انبياء چنين ياد ميكند:

«ولكن الله سبحانه جعل رسله اولي قوة في عزائمهم و ضعفة فيما ترى الأعين من حالاتهم مع قناعة تملأ القلوب والعيون غنى و خصاصة تملأ الأبصار والأسماع أذئ».

اما خداوند پاك پيامبرانش را صاحبان عزم و اراده ى نيرومند قرار داد.

با ضعغى كه در ظاهر آنها بچشم ميخورد ولى همراه باقناعتى است كه قلبها و چشمهاى آنان را آكنده از بى نيازى بزر و زيور و جاه و جلال نموده، و در عين حال با بى نيازى ظاهرى موجب ناراحتى گوش و چشم بينندگان مى گشت. مولوى گويد:

گفت اطفال منند اين اولياء   در غريبى، خرد از كار وكيا
از براى امتحان خوار و يتيم   ليك اندر سرمنم يار و نديم
پشت دار جمله عصمت هاى من   گوئيا هستند خود اجزاى من
هان وهان اين دلق پوشان منند   صد هزار و اندر هزار و يك تنند
ورنه كى كردى بيك چوبى هنر   موسى فرعون را زير و زبر

بعد مولوى مقابله با دعوت انبياء را چنين تجسم ميكند:

همچو شه نادان و غافل بدوزير   پنچه ميزد با قديم ناگزير
ناگزير جمله گان حى و قدير   لايزال ولم يزل خود بصير
صد هزاران نيزه فرعون را   ورشكست از موسى با يك عصا
صد هزاران طب جالينوس بود   پيش عيسى و دمش افسوس بود
صد هزاران دفتر اشعار بود   پيش حرف امى اش عار بود
با چنان غالب خداوندى كسى   چون نميرد گر نباشد او خسى

شرح: «ثم جعل الثواب على طاعته...»

متن: «ثم جعل الثواب على طاعته، و وضع العقاب على معصيته ذيادة لعباده عن نقمته، و حياشة لهم الى جنته».

شرح: سپس ثواب را بر طاعت و عقاب را بر معصيت خويش قرار داد تا اينكه بندگان خود را از غضب و خشم خود باز دارد و به وعده ى بهشت نزديك گرداند.

البته مراد از قرار دادن ثواب بر طاعت و عقاب را بر معصيت در صورت اطلاع دادن به جامعه انسانى است بنحوى كه راه عذرى براحدى نباشد و به تعبير قرآن: «بلاغ مبين»، رساندن آشكار و بى ابهام ، باشد. زيرا در اين صورت بلاغ و رساندن است كه شخص عاقل كاملا خود را گوش بفرمان الهى ميسازد و از آنچه نهى فرموده باز ميدارد تا بدينسان از عذاب و شكنجه رهائى يافته و به ثواب دائمى نائل آيد.

براى نمونه، دو آيه را در نماياندن ثواب و شكنجه و عذاب بيان ميداريم كه يادگار نبوت اشاره بآنها ميفرمايد:

«فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون» [ سجده: 17.] هرنفسى هرقدر با علم و معرفت و كمال باشد نميداند چه چيزى براى آنان از روشنى چشم و مسرت آماده شده تا پاداش عمل آنان باشد.

در مورد شكنجه و عذاب ميفرمايد:

«كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها لتذوقوا العذاب» [ سجده: 56.] هروقتى پوستهاىگناهكاران و سركشاناز احساس عذاب افتاد ما آنها را از نو پوست ديگرى جاى گزين ميكنيم تا عذاب را بچشند.

بحث فلسفى

دانشمندان اسلامى را در پاداش و كيفر اعمال عقائد گوناگونى هست. مناسب است در اين مقام بنحو اختصار بحث كنيم.

گروهى معتقد هستند كه ميان عمل و پاداش ارتباط واقعى و تكوينى نيست و بلكه مانند پاداشها و كيفرهاى دنيا تابع مقررات و از سنخ آنها ميباشد يعنى چنانچه در اين جهان اختياردار كار در برابر عمل نيكى جائزه قرار ميدهد و در برابر اعمال خلاف قانون توبيخ و شكنجه قرار ميدهد و ميان آنها ارتباط واقعى نبوده و بلكه ارتباط جعلى و قراردادى است در ثواب و عقاب الهى نيز بدين منوال است.

گروهى ديگر از جمله ملاصدرا و شاگردانش معتقد هستند تمام كيفرها و پاداشها مخلوق نفس آدمى است يعنى روح آدمى آنها را در نشاءة آخرت خود باذن الله خلق ميكند.

توضيح: هرعملى كه از انسان سر مى زند صورتى در نفمس آدمى ايجاد مى كند و اين صورت بتدريج ملكه نفس شده و جنبه خلاقيت پيدا ميكند بنحويكه خود بدون رويه خلاق صورتها ميشود و صدها نمونه از آن در اين جهان مشهود است. مثلا در كار و هنر در آغاز با هزار ترس و لرز انجام مى گيرد و پس از تكرار ملكه شده و نفس مالك وخلاق صورتهاى عمل ميگردد، و در آخرت نيز كارهاى نيكى كه انسان انجام داده ملكه نفس شده و با آن خو گرفته صورتى مناسب خويش از نعمت و عذاب ايجاد مى كند، مردمان نيكو و صالح در اين جهان با يك سلسله افكار و تصورات نيكو سر و كار دارند و افراد ناپاك غرق در افكار پليد و تصورات نابجاى خود ميباشند اين ملكات در برزخ و روز رستاخيز نعمت ها و شكنجه ها را مى آفرينند و به عبارت ديگر آنچه درباره ى بهشت و شكنجه هاى دوزخ ميخوانيم ماوراى مخلوقات صفات و ملكات بد و خوب انسان چيز ديگرى نيست.

تحقيق آنست كه بيان دوم با عقيده ى قطعى كه بهشت و دوزخ هر دو آفريده شده و در آنها انواع نعمت ها و شكنجه ها است مخالف است و در روايات و ادعيه معتبره مانند صحيفه ى مباركه ى سجاديه خارج از حد حصر است كه هر متتبعى بآسانى بآن دست مى يابد و تأويل همه ى آنها مسلما خلاف ظواهر و بلكه صريح آنها ميباشد و بقول علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه وحشرنا معه در رد سنخ اين تأويلات فرموده: جرأة على الله سبحانه، جسارت بساحت قدس ربوبى است. و بل كه آنچه از جميع ميان آيات و روايات بنظر ميآيد مراد از يافتن عمل همان است كه در اصطلاح معمولى است هركس عمل خود را خواهد ديد يعنى بازده و نتيجه عمل خود را، پس بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه نعمتها و شكنجه هاى اخروى آماده است نه اينكه نفس آنها را ميآفريند.

البته ربط دقيقى ميان اعمال و كيفيات نفس و حالات اخروى هست. امام سجاد عليه السلام ميفرمايد:

«حمدا ايضي ء لنا به ظلمات البرزخ».

آنچنان ستايشى كه بوسيله آن تاريكهاى برزخ روشن گردد.

پس اعمال ما صورتى در ظاهر دارد و يك پيوند با صورت ديگر در آخرت دارد مانند حصول نور براى مؤمنان در آخرت كه صورت اخروى عمل است، و در برزخ و روز رستاخيز عمل ما پس از دگرگونيها در شكل اخروى جلوه ميكند و موجب آرامش و راحتى عامل و يا آزار وى ميگردد. و تمام اعمال انسان بصورت منشورى ارائه شده و به اعمال خود واقف ميشود.

در دعاى موسوم به حزين در تعقيبات بعد از نماز شب چنين آمده:

«ارحمني يوم آتيك فردا شاخصا إليك بصري مقلدا عملي».

بارالها! رحم كن در روزيكه تك و تنها بسوى تو ميآيم، چشم دوخته بسوى تو، عمل من آويزه ى گردنم ميباشد.

اللهم ارحمنا بجاه محمد و آله الطاهرين.

نبوت

بسم الله الرحمن الرحيم و أشهد أن أبي محمدا عبده و رسوله إختاره وانتجبه قبل أن أرسله و سماه قبل أن إجتبله و اصطفاه قبل ان ابتعثه اذ الخلائق بالغيب مكنونة و لستر الأهاويل مصونة و بنهاية العدم مقرونة علما من الله بمائل الامور و احاطة بحوادث الدهور و معرفة بمواقع المقدور ابتعثه الله اتماما لأمره و عزيمة على امضاء حكمه و انفاذا لمقادير حتمه فراى الامم فرقا فى اديانها عكفا على نيرانها عابدة لأوثانها منكرة لله مع عرفانها فانار الله بمحمد صلى الله عليه وآله ظلمها و كشف عن القلوب بهمها و جلى عن الأبصار عممها و قام فى الناس بالهداية و انقذهم من الغواية و بصرهم من العماية و هداهم الى الدين القويم و دعاهم الى الطريق المستقيم ثم قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبة و ايثار فمحمد صلى الله عليه و آله من تعب هذه الدار فى راحة قد حف بالملائكة الأبرار و رضوان الرب الغفار و مجاورة الملك الجبار صلى الله على ابى و امينه على الوحى و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه و السلام عليه و رحمة الله و بركاته شهادت ميدهم كه پدرم محمد صلى الله عليه و آله بنده ى خدا و پيامبرش ميباشد او را پيش از آنكه به پيامبرى بفرستد اختيار نمود و برگزيد. و هم او را پيش از آفرينشش به انبياء و امت آنها معرفى فرمود و او را پيش از بعثتش برگزيد و گزينش وى قبل از خلقت عالم انجام يافت هنگاميكه هنوز همه موجودات در پرده ى غيب مستور، و حوادث هولناك در حجاب و در كتم عدم فرورفته بودند ، اين گزينش و انتخاب در آن وقت قبل از پيدايش عالم به جهت علم ذات ربوبى به پايان كارها، و احاطه به رويدادهاى روزگار، و آشنائى به زمان و مكان و مقدرات خود بود.

او را، آفريدگار متعال پس از همه ى انبياء مبعوث فرمود تا كار پيامبرى را با شخص او بآخر برساند، و با او فرمان خويش را در دور آخرين بعثت به راه اندازد، و مقدرات حتمى خود را مجرى سازد ، او پس از برانگيخته شدن دريافت عليرغم شناخت فطرى بشر به خداى يگانه، امتها در دين متفرقند، و هنوز در آتشكده ها باعتكاف نشسته اند (مراد ايران زمان بعثت است) و در بتكده ها بت ها پرستش ميشود ، در اين هنگام بود كه خداى متعال ابرهاى تيره ى ظلمت را بوسيله ى پيامبر روشن نمود، و از دلها ابهام، و از چشمها سايه ى حيرت را بزدود، و او مردم جهان را بهدايت وا داشت، و آنان را از گمراهيها، و نابينائيها نجات بخشيد، و آنان را به دين استوار هدايت، و به صراط مستقيم فرا خواند.

آنگاه (كه رسالت خود را انجام داد) خدا او را به لطف و مهربانى و با ميل و رغبت خودش و ايثار دنيا بر آخرت به سوى خويش خواند، و بدينسان هم اكنون محمد صلى الله عليه وآله از رنج خانه دنيا راحت، و در ميان فرشتگان ابرار، و رضوان پروردگار غفار فرورفته، و در قرب ملك جبار بار يافته است.

درود خدا و رحمت و بركاتش بر پدرم پيامبر و امين و برگزيده و پسنديده ى وى باد.

توضيح مفردات

رسول: پيامبر اختاره: انتخاب نمود او را انتجبه: برگزيد او را سماه: مشخص كرد او را اجتبله: آفريد او را اصطفاه: اختيار كرد او را ابتعثه: او را مبعوث داشت المكنونة: مستور ستر: (به كسر سين) پرده ستر: (به فتح سين) مصدر بمعناى پوشيدن اهاويل: جمع اهوال، جمع هول: حوادث ترس آور.

مصونة: محفوظ.

نهاية: حدى كه شى ء در آنجا تمام ميشود.

مائل: جمع مال، عاقبت و آخر كار الحوادث: رويدادها دهر: جمع دهر، روزگاران دراز مواقع: جمع موقع، محل يا زمان حادثه المقدور: مقدر شده عزيمة: اراده حتمى غيرقابل تخلف أمضاه: گذراندن مقادير حتمه: مقدرات حتميه اش (اضافه موصوف به صفت، المقادير الحتمية) فرأى الأمم: پس ديد ملت ها را، يافت آنان را فرق: (با كسرفا وفتحه را) جمع فرقه، گروه عكفا: (به ضم عين و تشديد كاف) جمع عاكف، ملازمان نيران: جمع نار، آتش ها أوثان: جمع وثن، بت (از سنگ باشد يا چوب يا چيز ديگر) أنار: روشن ساخت ظلم: (به ضم ظا و فتحه لام) جمع ظلمت، تاريكى ها بهم: (به ضم با و فتحه ها) مسائل مشكل و پيچيده و حيرت زا (جمع: بهمه) جلى: روشن ساخت غمم: (به ضم غين و فتح ميم) تحير و راه نيافتن غواية: (به فتح غين) گمراهى، ضد رشد عماية: (به فتح عين) كورى و گمراهى ايثار: ترجيح دادن به برگزيدن ديگرى بر خود.

حف: (بضم حاء) فعل ماضى مجهول حف (به فتح ها)، فراگرفته شده ابرار: جمع بر (به فتح با) راستگويان و از خدا ترسان- نيكوكاران رضوان: (بكسر راء) خشنودى ملك: (به فتح ميم و كسر لام) سلطان، داراى سلطنت رضى: مورد خشنودى.

پيوند خلافت الهى با علت غائى خلقت

در اين بخش از اثبات اصل نبوت سخنى نرفته و فقط به معرفى شخصيت بزرگ خاتم پيامبران (ص) اكتفاء شده است، زيرا حاضران در جلسه، به ظاهر اصل نبوت حضرت ختمى مرتبت را پذيرفته بودند، اما اكثريت يا منافق بودند و يا مردمان ناآگاه و قدرت زده، و اينان كه اكثريت را تشكيل داده بودند هرچند به ظاهر اقرار به نبوت داشتند، اما شناخت آنها بسيار سطحى بود و هرگز شناخت عميقى از آن نداشتند و نمى دانستند كه اين منصب الهى، و دنباله ى آن امامت، خلعت و تشريف مخصوص آسمانى است و از ضرورتهاى جهان هستى است. بهمين جهت يادگار نبوت و چشمه ى خروشان فصاحت و بلاغت (ع) با تكيه بر مقتضاى حال، در اين بخش به شرح شخصيت مافوق و متعالى پدر بزرگوارش رسول اكرم صلى الله عليه و آله اكتفا نموده و اعلام ميفرمايد كه: حاكميت الهى درپهنه ى زمين ضرورتى است كه مشيت الهى بر آن تعلق گرفته و اين حاكميت بوسيله ى انبياى الهى كه مقام خلافت الهى را دارند به اجراء درآمده، پس مسئله ى خلافت الهى در روى زمين ضرورت اجتناب ناپذيرى است. چه اينكه حاكميت الهى هدف نهائى خلقت عالم را تشكيل ميدهد و تا استمرار اين عالم، اين حاكميت ادامه دارد، آيا چگونه اين حاكميت بايد در روى زمين پياده شود؟ آيا بدون واسطه متصور است؟ حال آن واسطه، خود پيامبر باشد و يا كسى كه بوسيله ى پيامبر (ص) تعيين شده باشد كه هردو واجد مقام خلافت الهى هستند، و بعبارت ديگر، هر دو حجت الهى ميباشند، نهايت اينكه، پيامبر حجت بلاواسطه و امام، حجت مع الواسطه است. و ضرورت مقام خلافت الهى، بالاتر از آفريدن آفتاب و ماه و ساير پديده هاى جهان آفرينش است، زيرا پديده هائى همچون ماه و خورشيد، بسان علت مادى و صورى و مسئله خلافت الهى بسان علت غائى است كه نسبت به علت هاى ديگر، مقام اول و اولويت دارد. و خلقت جهان با قطع نظر از علت غائى كارى بى هدف وعبث خواهد بود. تعالى عن ذلك علوا كبيرا.

فى المثل اگر مهندس زبردستى ساختمانى را بنا نهد و كمال دقت و كوشش و مهارت خود را در آن بكار ببرد و همه ى جهات و محل رفت وآمد آن ساختمان را براساس نياز ساكنان آن ساختمان با بكارگيرى ذوق خويش درحد اعلاى مهارت انجام دهد. اما سرانجام، پس از آن همه كوشش، تعدادى از درندگان و چهار پايان را در آن ساختمان رها سازد، مسلم است كه آن حيوانات بجز تامين نياز شكم و مقدمات آن و غير از دريدن همديگر كارى نخواهند داشت. آيا چنين كارى را جز سفاهت مى توان نام گذاشت!؟ حال، در جهان آفرينش نيز اگر هدف فقط بشر منهاى انسان كامل باشد مسلم اين خلقت لغو و عبث خواهد بود و همچون مثال فوق درندگانى بصورت انسان كه جز دريدن هم ديگر كارى نداشته و از معنويات و زيبائيها بهره اى نخواهند برد و در نابودى همديگر و استفاده محدود از نعمات الهى عمر خود را سپرى خواهند كرد [ على عليه السلام در نهج البلاغه در معرفى اهل دنيا چنين ميفرمايد:

«فانما أهلها كلاب عاوية و سباغ ضارية يهر بعضها على بعض و ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقلة وأخرى مهملة» بى شك اهل دنيا! سگان زوزه كش، و درندگانى خو گرفته بدريدن ميباشند بعضى بر بعضى ديگر فرياد مى زنند و زورمندان تهيدستان را طعمه خود قرار داده و بزرگان درصدد چيرگى برخردان ميباشند. وبسان چهار پايانى كه بعضى افسار به سر و بعضى ديگر رها شده و افسار گيخته مى باشند.]

مكر و تلبيسى كه او ماند پليد   او زحيوان دگر نايد پديد

پس در حكمت آفريدگار جهان، لازم است كه خلقت داراى علت غائى باشد و آنهم انسان كامل كه در وجود انبياى الهى بويژه حضرت ختمى مرتبت و ذرّيّه آن بزرگوار متبلور است.

جانشينى پيامبر چون امتداد رسالت الهى است، بايد در مرتبه ى همسان با او باشد و بالطبع بايد از طرف جهان آفرين معين و مشخص گردد، و در همه كتب آسمانى با اسم و مشخصات تعيين شود. و شناختن چنين فردى كه واجد اينگونه شرايط سنگين باشد، جز از راه پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق ديگرى شناخته نمى شود و بايد بوسيله ى خود پيامبر (ص) معرفى شود، چه اينكه ضرورت چنين جانشينى همچون رسالت انبياء با هدف غائى پيوند دارد، حال چنين منصبى را ميشود با انتخاب و رأى اكثريت بدست آورد!؟ يادگار نبوت در اين عبارت به صفات پيامبر خاتم كه در جانشين او نيز بايد باشد اشاره ميفرمايد:

1- مشخص شدن پيامبر و معرفى به انبياء و اخذ پيمان مؤكد از انبياء و امتهاى پيامبران مبنى بر پيروى از پيامبر خاتم. و به اين موضوع در جملات زير اشاره ميفرمايد: اختاره وانتجبه قبل أن أرسله وسماه...

2- بعثت انبياء يك رشته بود كه از آدم عليه السلام شروع شده و پايانى داشت و مى بايست اين كار باتمام برسد. و باين امر در جملات زير اشاره شده: ابتعثه إتماما لأمره و عزيمة على امضاء حكمه.

3- برطرف سازى هرگونه سردر گمى بشر. و باين موضوع در اين جملات اشاره شده: و كشف عن القلوب بهمها وجلى عن الأبصار غممها.

4- هدايت جامعه انسانى، و باين معنا در اين جملات اشاره شده است: وقام في الناس بالهداية...

برگزيدگى و معرفى پيامبر به همه انبياء

متن: إختاره وانتجبه قبل أن ارسله وسماه قبل أن إجتبله شرح: او را پيش از انكه به پيامبرى بفرستد برگزيد و به همه ى انبياء و پيروانشان معرفى نمود. در اين فراز شريكة القرآن اشاره به آيه ى شريفه ميفرمايد:

«و اذ أخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جآءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به ولتنصرنه قال أاقررتم وأخذتم على ذلكم إصري قالوا اقررنا قال فاشهدوا وأنا معكم من الشاهدين» [ آل عمران- 81.] «خداوند از پيامبران پيمان مؤكد گرفت وقتى كه كتاب و حكمت بآنان فرستاده شد و سپس پيامبرى «بآنان مبعوث شده و تصديق كرد بآنچه [ لفظ مصدق را در آيه ى شريفه مى شود دو گونه معنا كرد:

1- مصدق، يعنى تصديق كننده با زبان و اقرار و اعتراف.

2- مصدق يعنى شخصى كه با واقعه كمال انطباق را دارد نه آنكه به قول تصديق كند مانند: قد صدقت الرؤيا در داستان ابراهيم رساندن كارد به حلق اسماعيل عليه السلام تصديق رؤيا بود. در آيه هم نيز بمعناى دومى كه به شخص پيامبر بشارت داده شده كمال انطباق را با مشخصاتى كه در كتب قبلى بوده، داشته است. پس پيامبر با تمام علائم و مشخصاتش (نه فقط در گفتار مصدق تورات و همه ى كتابهاى آسمانى است.] كه در نزد آنانست ايمان آورده و يارى كنند و خدا به (پيامبران)» «فرمود آيا پيمان مؤكد مرا به امتهاى خود ابلاغ كرديد كه پيامبر بعدى را يارى نمايند گفتند اقرار كرديم» «خدا به پيامبران گفت براين پيمان الهى شاهد باشيد من هم نيز با شما شاهد و گواهم» [ در لفظ ما آتيتكم...» بعض از مفسرين گفته اند كه ما در لما موصوله است. سيد اساتيد ما علامه ى طباطبائى هرچند اين قول را اختيار نفرموده ولى احتمالش را داده اند. و لى با ملاحظه ى نظائر اين آيه وجهى براى موصوله بودن «ما» نمى ماند. ما اداة شرط است مانند من در آيه شريفه 17 سوره ى اعراف «لمن تبعك منهم لأملئن جهنم منكم أجمعين» زيرا بنابر تحقيق «ميثاق» و به تعبير ديگر لملى «إصر» همان پيمان مؤكد و غيرقابل نقض است، و مانند نذر و قسم از اقسام عهد ميباشند كه در جواب همه آنها لام ميآيد، خواه بمغهوم اسمى باشد مانند: عاهدت الله لئن عوفيت لأتصدقن بكذا...» من با خدا پيمان مى بندم چنانچه تندرستى يافتم فلان مقدار صدقه بدهم، مى بينيم كه در جواب آن لام آورده شده، و يا بطور معناى حرفى اداء گردد، مانند: «لله علي لئن عوفيت لأختم القرآن مثلا...» در اين موارد در جمله دو لام است لامى در جمله شرط است «لئن عوفيت» و لامى در جمله جواب است مانند «لأختم القرآن» فايده اين دو لام اينست كه شرط با جواب تلاقى نموده و ارتباط برقرار نمايد و در شرط لام آورده شده تا معلوم گردد شرط در حيز و حيطه قسم است و تقويت تلاقى و ربط موكّد آن دو ميباشد، زيرا شرط از متعلّقات جواب است.

در اين آيه ى شريفه، اول تصريح بخود مبثاق بطور معناى اسمى شده و در جمله ى «لما آتيتكم» در جواب «لتؤمنن به» ربط شرط به جزاء و اينكه شرط در حيطه آنست شده، مثل اين است كه بفرمايد «الايمان والنصرة مقيد باتيان الرسول». و در قرآن كريم نظائر آن فراوان است كه گاهى بهر دو جمله لام داخل شده مانند «ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين» توبه آيه 75 در اين آيه مفهوم اسمى عهد آمده بعد بطور معناى حرفى «لئن آتانا...» بهر دو جمله لام داخل شده و واضح است صدقه و شكر مقيد باعطاء فضل واعطاء فضل، قيد جواب است، پس بايد وحدت لبى جمله با دو لام بيان شود. و گاهى به لام شرط اكتفاء شده مانند آيه ى 12 سوره حشر «لئن اخرجوا لايخرجون معهم ولئن قوتلوا لاينصرونهم» مسلما اين لام عهد و قسم است، زيرا در ذيل همين آيه ميفرمايد و «لئن نصروهم ليولن الأدبار» در حقيقت معنى چنين ميشود «ولئن قوتلوا ليولن الأدبار». و گاهى به لام جواب اكتفاء ميشود، مانند آيه 77 سوره مائده: «وإن لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا» اگر مسيحيان از گفتار باطل خود دست برندارند حتما دچار عذاب دردناك خواهند شد. خلاصه اينكه، در اين قبيل موارد سياق كلام و آوردن لام بتكرار مشخص مينمايد كه جمله شرط و جزاء است.] آنچه از ظاهر اين آيه شريفه بدست ميآيد اينست كه اخذ ميثاق هم از خود انبياء و هم از امت هاى آنان است. زيرا بقرينه ى- أخذ الله ميثاق النبيين- و آيات ديگر مانند- واذ أخذنا ميثاق بني اسرائيل- معنى آنست، كه پيمان سوگند از خود انبياء گرفته شده است پس از هريك از انبياء، براى نبوت پيامبران آينده، ميثاق گرفته شده است و نيز از كلمه- أقررتم و مقابله آن با- أخذتم على ذلكم إصري- آيا اقرار نموديد؟ اقرار گرفتن وقتى از شخص صحيح است كه چيز سنگينى بعهده او گذاشته شود. و در مورد اخذ ميثاق از امتهاى انبياء (ع) ازجمله- وأخذتم على ذلكم إصري- استفاده ميشود، از انبياء سئوال ميشود آيا اين پيمان سنگين (ايمان به نبوت و يارى پيامبر آينده) مرا گرفتيد. ظاهر «أخذتم» يعنى گرفتيد. اين است كه از ديگرى باشد پس بدينسان از خود انبياء و بوسيله آنان از امتها اخذ پيمان شده است.

متن پيمان چنين است: به پيامبرى كه خواهد آمد و همه مشخصات مذكور با او تطبيق مينمايد و اصول معارف انبياء گذشته را تصديق خواهد نمود ايمان آورده و يارى نمائيد. و اين پيمان نمى تواند مخصوص يكى از پيامبران آينده باشد، بلكه همه ى پيامبران آينده تصديق كننده ى پيامبر گذشته بوده و پيامبران گذشته از پيامبران آينده خبر داده اند، پس وقتى كه خبر دادن به انبياى بعدى در دستور كار رسالت انبياء بوده باشد، بطريق اولى بايد از خاتم آنها خبر بدهند و بدينسان تمام انبياء بشارت رسول خاتم (ص) را داده اند.

ايمان برسول آينده يعنى ايمان به تمام آنچه مى آورد: از كتاب آسمانى و احكام و جانشينان وى، و بطور مسلم تبعيض در ايمان باطل و عين كفر است «أولئك هم الكافرون حقا» [ نساء: 151.] پس بنابراين ايمان به كسى كه بحكم آيه ى مباهله نفس رسول ميباشد ايمان به خود رسول است. از اينرو مى توان گفت پيمان ايمان بمولاى متقيان و يارى وى، از تمام انبياء و امتهاى آنان گرفته شده است.

در ذيل همين آيه ى شريفه، روايتى است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود:

«قال أميرالمؤمنين عليه السلام: ان الله تبارك وتعالى أحد واحد تفرد في وحدانيته ثم تكلم بكلمة فصارت نورا، ثم خلق من ذلك النور محمدا صلى الله عليه و آله و خلقني و ذريتي ثم تكلم بكلمة فصارت روحا فأسكنه الله في ذلك النور و أسكنه في أبداننا فنحن روح الله و كلماته وبنا احتجب عن خلقه.

فما زلنا في ظلة خضراء حيث لاشمس ولا قمر ولا ليل ولا نهار ولا عين تطرف، نعبده و نقدسه و نسبحه قبل ان يخلق خلقه، وأخذ ميثاق الأنبياء بالايمان والنصرة لنا.