شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۷ -


عامل دوگانه پرستى در بشر

تنها سه عامل انگيزه دو گانه پرستى در بشر است:

1- چون سر و كار آدمى بيشتر با محسوسات است مى بيند، مى شنود، سخن ميگويد همه و همه محسوس است و پديده ى مادى و داراى شكل و گونه خاصى است.

يگانه وسيله ى انسان براى فهم معانى عقلى احساس و خيال آدمى است زيرا اول چيزى را در مكان خاص و زمان مخصوص و حالت خاص مى بيند و مثلا براى رسيدن بمعناى كلى و عقلى (هر آتش سوزنده است) خصوصيات مكان و زمان و ظرف را كه ربطى بمعناى كلى ندارد دور انداخته و حكم كلى مجرد از عوارض زمان و مكان را صادر ميكند. و حاصل اينكه انسان تا رسيدن بمرحله ى تعقل بمحسوسات خو گرفته است و اكثريت افراد بشر از انس بمحسوسات و پديده هاى مادى كه داراى شكل خاصى است دست برنمى دارند و بهمين جهت آفريدگار جهان را نيز داراى صورت و شكل در خيال خود مطابق آنچه از امور مادى ديده مى پندارند و خيال مى كنند كه گرداننده ى خورشيد و ماه و زمين با نيروى عظيم و برتر از تصور مانند يكى از نيرومندانى كه ديده يا شنيده است ميباشد و پايتخت، مركز قدرت محسوسى دارد و او قبل از انجام هر كار، فكر و انديشه ى خود را بكار مياندازد و سپس آنرا در صورت مصلحت بودن بمرحله اجراء درمى آورد.

چنانكه در صريح تورات باين گونه تشبيهات و پندارها بى اساس برميخوريم، و نيز در اسلام حنبلى ها كه قائل به تجسيم هستند و ميگويند خدا را تختى است كه بر فراز آن نشسته اينگونه خرافات بچشم ميخورد.

2- علاقه و محبت شديد به نمودار ساختن محبوب و مطلوب خويش تا حتى الامكان با او در تماس باشد و بهر طرف كه رونمود او را ببيند، عامل ديگرى است كه بشر را واداشته براى آفريدگار جهان نيز مثال و صورتى بسازد.

3- عامل سوم خضوع و فروتنى انسان است در برابر كمال و قدرت كه انسان بالفطره در مقابل هر قدرت و كمالى فروتن و كوچك ميشود.

اين سه عامل، انگيزه ى پيدايش صورت و تمثال و بت پرستى گرديده زيرا بشر كه بمرحله بلوغ فكرى نرسيده بود نمى توانست باتمام اذعان فطرى كه به آفريدگار داشت، خداى متعال را جدا از اوضاع محسوس درك نمايد بناچار رفتارى را كه با بزرگان و رجال محبوب خود معمول ميداشت با آفريدگار يكتا نيز همانرا انجام مى داد.

چنانكه در خداى سه چهره ى هنديان- ثالوث- رمز آنست كه آفريدگار با سه صفت عمومى خويش با مخلوق خود روبرو است و به همين صورت نمودار شده است. و هم اكنون كه باصطلاح عصر روشن فكرى است آمار بت پرستان جهان به صدها مليون در نواحى مختلف زمين ميرسد.

براى اثبات سخن، روايتى را كه در تفسير قمى و علل الشرايع صدوق از امام صادق عليه السلام نقل ميكند ميآوريم: «وقالوا لأتذرن آلهتكم ولا تذرن ودا ولا سواعا ولا يغوث و يعوق ونسرا،) آنها گفتند كه هرگز خدايان خود را ترك نگوئيد، ود وسواع و يغوث ونسر كه پدران شما بآنها تقرب مى جستند رها نسازيد.

اين نامها كه در آيه شريفه ياد شده اسامى عده اى از بزرگان يكتاپرست بودند كه مورد علاقه ى شديد اجتماع خود بودند تا اينكه مرگ آنها فرا رسيد چون مردم به افراد مزبور بشدت علاقه داشتند بسوى آنها نشستند و بشدت از اين حادثه ناراحت شدند و ابليس چنين فرصتى را غنيمت دانسته و بآنها گفت من بصورت آنها تمثالهائى درست ميكنم شما بآنها نگاه كنيد و با صورت آنها مأنوس شده و خود را بدين وسيله تسكين دهيد. و سپس ابليس براى آنان چندين بت درست كرد و مردم هم بعبادت خداى يكتا قيام مينمودند و هم اندوه درونى خود را از فقدان رجال دينى با نگاه كردن به تمثالهاى آنها آرامش ميدادند،تا فصل سرما و برف و باران رسيد ناچار بت ها را داخل محلى سر پوشيده نمودند تا آن كه نسل مزبور منقرض شدند نوبت به نسل جديد رسيد گفتند كه پدران ما، اين تمثالها را پرستش ميكردند نه اينكه با ديدن آن صورتها اندوه خود را تسكين ميدادند و سرانجام بتدريج همان صورتها مورد پرستش واقع شد. و تاريخ نيز گواهى ميدهد كه در يونان و روم قديم رئيس خاندان مورد پرستش اهالى خانواده بوده و اگر مرگ وى فرا ميرسيد بازماندگان بنام او بتى درست ميكردند و پس از درگذشتش همان بت را مى پرستيدند.

خلاصه يكى از عادتهاى مرسوم و معمول ساختن تمثال بزرگان تاريخ در گذشته بشريت بوده خواه بزرگ دينى باشد يا ملى و يا اجتماعى و يا خانواده و اكنون در بت خانه هاى موجود زمان ما تمثال بزرگان دينى مانند بودا وعده زيادى از شخصيتهاى برهمائى محفوظ و مورد پرستش است. واين عمل آنان دليل آنست كه مرگ را نيستى مطلق نميدانستند و همچنان بزندگى روح آنها معتقد بودند كه همان عنايت حال زندگى را داراست و بلكه بعد از برداشته شدن حجاب تن شدت وجودى و قوت اراده پيدا كرده اند قرآن كريم از فرعون زمان موسى عليه السلام نقل ميكند: «وقال الملأمن قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا في الأرض و يذرك و آلهتك» [ اعراف /127.] اشراف و بزرگان فرعونيان به فرعون گفتند كه تو موسى و قومش را همچنان واگذاشتى در روى زمين تباهى نمايند!؟ و از پرستش تو و خدايانى كه تو آنها را مى پرستى سرباز زنند؟ از اين آيه معلوم ميشود با اينكه خود فرعون مورد پرستش بوده با همه ى اين احوال بت هائى را پرستش ميكرده است.

رب النوع؟

با اينكه جامعه ى بشريت در ساختن تمثال بزرگان اجتماع خواه بصورت رهبر مادى و يا سياسى و يا زمامداران دينى جديت داشت و تا مرحله پرستش آنها رسيد، تمثالى از آفريدگار درست نكرد. زيرا اجتماعات بشرى به تعليم انبياء عليهم السلام تاحدى بدست آورده بودند كه خداى جهان بالاتر از قياس و گمان است باين جهت ساختن تمثال از ذات احديت درست نيست و بلكه بت پرستان براى نمودار ساختن آثار تدبير او كه تا حدى ميتوان درك كرد به ساختن بت و تمثال اقدام كردند. جمعيت هاى بشرى كه بمناسبت احتياجات ضرورى به نمودار ساختن آن به تدبير مخصوص دست زدند و خداى و احد را با پرستش بت مخصوص كه نمودار تدبير خاصى بود عبادت ميكردند. مثلا بشر كه براى بزرگان ملى و اجتماعى و دينى خويش مجسمه درست كرده آنها را در طى قرون پرستش نمود دفعة آگاه شد خوب است براى آفريدگار نيز مجسمه ساخته شود اما خدائى كه از قياس و گمان و وهم برتر است چگونه ميتوان مجسمه او را درست كرد؟ به ناچار از ساختن مجسمه براى ذات آفريدگار دست برداشته بفكر نمودار ساختن يكى از جهات تدبير وى افتادند و خدا را بوسيله ى همان چيزيكه با دست خود فراهم كرده بودند و يك قسمت از تدبيرات جهان را باعتقاد باطل بآن واگذاشته بودند پرستيدند مثلا مردم ساحل نشين درياها را مى پرستيدند تا در نتيجه بركات و فائده درياها بآنها ارزانى شده و از آفات و شرور دريا و طوفان و طغيان در امان باشند. و يا صحرانشينان، مدبر صحراها و سلحشوران مدبر جنگها را پرستش ميكردند باين ترتيب هركسى و هر جمعى آن مدبر را عبادت ميكرد كه منافع وى بآن بستگى داشت و بر حسب مرور زمان هر كسى مطابق سليقه و ذوق خويش صورتى براى خداى انتخابى خود از ماده كه در اختيار داشت مانند فلزات يا چوب، خدا درست ميكرد و در برابر او قربانى ميكرد و بالاخره عدم انضباط در انتخاب خدايان كار را بهرج و مرج رسانيد. آنچه كه تقريبا مورد اتفاق اكثريت بت پرستان مينمايد آنست كه اين بت ها را واسطه ها و شفيعان درگاه الهى ميدانستند تا بآن وسيله جلب خير و دفع شر گردد و چه بسا بعضى از نادانها آنچه را كه بت درست كرده بودند آنرا مستقلا در برابر خداى متعال، خدا ميدانستند و بعضى ديگر با اينكه آنها را واسطه ميدانستند آنها را بهتر و كاملتر از خدا فرض ميكردند چنان كه قرآن نقل ميكند: «فما كان لشركائهم فلا يصل إلى الله وما كان لله فهو يصل إلى شركائهم» [ انعام /136.] بهره اى را كه براى شريكان خدا از قربانى قائل بودند بخدا نميرسيد اما آنچه بهره ى خدا بود شريكان را در آن نصيب بود. بعضى- ملائكه را مى پرستيدند و برخى ستارگان ثابت مانند شعرى، و عده ديگر ستارهاى ديگر را مى پرستيدند چيزيكه هست هر يك از اين توده ها چيزى را كه پرستش ميكردند براى آن مثالى درست ميكردند و آنرا قبله خود ميساختند زيرا پيش خود مى گفتند كه خدايان مانند ارباب انواع منزه از دارا بودن صورت هستند و تا در جائى ثابت باشند و توجه به آنها مشكل است. بنابراين در پرستش لازم است چيزى را نماينده و صنم او قرار داد.

عرب قبل از اسلام

اكثريت ساكنان جزيرةالعرب قبل از اسلام و در عهد جاهليت دور از هرگونه تمدن بودند. مولاى متقيان عليه السلام در تشريح اوضاع عرب قبل از طلوع اسلام ميفرمايد.

«ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله نذيرا للعالمين وأمينا على التنزيل وأنتم- معشرالعرب- على شر دين! وفي شردار منيخون بين حجارة خشن و حيات صم تشربون الكدر و تأكلون الجشب وتسفكون دماءكم وتقطعون أرحامكم الأصنام فيكم منصوبة والآثام بكم معصوبة» خداى متعال محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت بيم دهنده ى جهانيان و امين بر تنزيل خود (قرآن) و شما ملت عرب در بدترين آئين! و سرسخت ترين زمين بسر ميبرديد در ميان سنگلاخهاى ناهموار و مارهاى سمى خطرناك نه از آبهاى صاف مى نوشيديد و نه از آذوقه متناسب استفاده ميكرديد شغلى جز خون ريزى و گسستن پيوند خويشاوندى نداشتيد، بت ها در ميان شما (قبيله ها) بر پا بود.

بطور خلاصه عرب دور از هرگونه تمدن بود و اگر در گوشه اى اثرى از تمدن مانند دولت يمن بچشم ميخورد آن نيز آميخته بطبع صحرانشينى و خشونت بود و چنين خوئى هرگز اجازه نمى دهد كه تمدن برپا كنند و هرچه داشتند اقتباس از ملل نيرومند ديگر: ايران، روم، مصر، حبشه و هندوستان بود.

نياكان عرب

در زبان تاريخ نويسان از نياكان عرب به عرب عاربه، يا عرب بائده (منقرض شده) تعبير ميشود كه عاد و ثمود و قوم هود و صالح از آنها بودند عرب باقيه، دو تيره بودند «قحطان»، عربهاى ساكن يمن و مجاورانش كه نسبت آنها به قحطان ميرسيد و اسماعيليه يا عدنان ساكنان سرزمين مجاور ونجد كه در مركز جزيرةالعرب سكنى داشتند و نسبت آنها باسمعيل فرزند ابراهيم عليه السلام از هاجر ميرسد و آنها را مضرى ومعدى ميگويند.

توضيح آنكه ابراهيم عليه السلام فرزندش اسماعيل عليه السلام را در حجاز سكنى داد و آن سرزمين به تعبير قرآن: «واد غير ذي زرع» صحراى خشك بى آب و علف بود و قبلا قبيله اى بنام جرهم در آنجا سكونت داشتند هاجر و فرزندش را در آنجا سكنى داد، تا اسماعيل عليه السلام بسرحد رشد رسيد و شهر مكه را بنا نمود بامر پروردگار ابراهيم بمساعدت فرزندش كعبه را بنا نهاد و مردم عرب را بتوحيد و يكتاپرستى دعوت كرد حجاز و سرزمين هاى مجاور دعوت آن حضرت را قبول نمودند. آن حضرت (ع) پايه فريضه ى بجا آوردن حج را گذاشت چنانكه در قرآن كريم نقل ميكند: «ؤأذن في الناس بالحج» [ حج /27.] بجا آوردن فريضه حج را در ميان مردم اعلام دار.

روابط جرهم با خاندان اسماعيل بهم خورد و جنگهائى در ميان فرزندان اسماعيل (ع) وجرهم درگرفت و پس از زدوخوردها فرزندان اسماعيل پيروز شدند و قبيله ى جرهم را از سرزمين حجاز راندند. و مردى بنام عمرو بن الحي فرمانرواى مكه و اطراف گرديد. تا او را بيمارى درگرفت وى را گفتند در بلقا از سرزمين شام چشمه ى آب گرمى است كه شفابخش بيمارى است، عمرو بقصد معالجه بسمت شام عزيمت نمود و در اثر آب تنى در آن چشمه بهبودى يافت. ديد مردم شام بتها را مى پرستند وى كه از سرزمين توحيد مهاجرت كرده بود پرسيد كه اين چه عملى است؟ گفتند كه اينها مجسمه اجرام علوى است كه در اوضاع و حوادثى كه در روى زمين رخ ميدهد موثر هستند و هم پيكره ى مردان عالى قدرى هستند كه ما از آنها يارى ميجوئيم و آنها نيز ما را يارى مينمايند چنانكه وقتى خشكسالى مى شود با استمداد از آنها باران فرو ميريزد. عمرو بسختى تحت تأثير قرار گرفت. و يكى از آن پيكره ها را از آنها درخواست نمود تا بهمانگونه خوشبختى كه آنان برخوردار هستند برسد. آنان هم هبل واساف و نائله را بوى بخشيدند و عمرو در مراجعت هبل را بر بام كعبه قرار داد.

مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و به ترويج بت پرستى همت گماشت در اثر نفوذى كه در آن سرزمين داشت مردم يكتاپرست حجاز بآئين شرك و بت پرستى گرويدند و چون از خاندان ابراهيم بودند خود را- حنفاء ميناميدند. و پس از اين ماجرا توحيد و حنفاء اسمى بدون مسمى باقى ماند و شايد روى همين جهت است قرآن كريم با اصرار تمام دين توحيد و يگانه پرستى را كه مخالف بت پرستى است حنيف و حنفاء مينامد.

جهت گرايش شديد عرب به بت پرستى

آنچه عرب را بشدت به پرستيدن بت نزديك مينمود آن بود كه كعبه مشرفه را محبوبيت و موقعيتى خاص در ميان ملل مختلف يهود، نصارى، مجوس، و بت پرستان ديگر بود. مسافرى از شهر مكه مراجعت نمى نمود مگر اينكه از سنگهاى مكه چند قطعه براى تبرك با خود همراه مى برد و همانرا مورد ستايش قرار ميداد و برگرد او طواف ميكرد و همين كار بتدريج بمرحله ى پرستش ميرسيد. اين جهات سبب شد در ملت عرب جاهليت قبل از اسلام بت پرستى بصورتهاى مختلف شايع گردد. و معدودى از بت ها معروف تر از ديگر آنها بود كه نام آنها را ميآوريم: 1- هبل. 2- اساف. 3- نائله. 4 و 5- لات و عزى. 6- مناة. 7- ودّ. 8. سواع. 9- يغوث. 10- يعوق. 11- نسر كه اين پنج بت اخير را قرآن به قوم نوح نسبت ميدهد.

در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند- محل يغوث در برابر درب كعبه جاى داشت يعوق در طرف راست و نسر در سمت چپ. و در روايت ديگر وارد شده كه اساف و نائله در فراز كوه صفا و مروه بود. و در تفسير علي بن ابراهيم قمى وارد شده كه: 1-ودّ متعلق به كلب. 2- سواع، بت قبيله هذيل. يغوث مال قبيله مراد. يعوق مال همدان. نسر متعلق به قبيله حصين بود. با همه ى اين؟ يادگارهائى از سنت ابراهيم عليه السلام وجود داشت مانند ختنه و زيارت حج، اما آميخته بر سوم بت پرستى، مانند ماليدن بدن بدور كعبه و طواف عريان و لبيك گفتن تا حدى شبيه دستور اسلام معمول بود. اين بود خلامه اى از اوضاع جاهليت.

توحيد زيربناى اسلام و قرآن

معناى اعتقاد به توحيد و ساير اعتقادات چيست؟ پر واضح است كه فكر و نيت حكومت و سلطنت تامه بر اعمال آدمى دارد و تانيت و فكر بالاخره عوض نشود عمل دگرگون نخواهد شد. وبهمين حقيقت اشاره شده: انما الأعمال بالنيات- پايه و اساس عمل بر نيت است و بهمين نظر در دين، واجبات اعتقادى هست كه بايد از راه دليلى كه اصل آن در فطرت است پى برد و در قرآن كريم و روايات ائمه عليهم السلام هم دلائلى در اصل تحكيم دريافت فطرى ذكر شده. تا نخست در راه سعادت انسان بايد فكر و اعتقاد خود را عوض كند تا در نتيجه عمل اصلاح گردد. «كل نفس بما كسبت رهينة» [ مدثر /38.] هر بشر در گرو آنچه عمل كرده ميباشد- راهى براى اصلاح عمل جز از راه اصلاح فكر نيست چون نيت و فكر فرمانرواى بدن است. و از اينجا معلوم ميشود سر اينكه قبل از عمل دراسلام مسلمان بايد به چند اصل در باطن و ضمير خود معتقد باشد و يقين نمايد و آنها را بعنوان اساس دين از راه دليل مناسب حال خود اعتقاد داشته و با عمل، آن اعتقادات را قوى و مستحكم سازد. پس سعادت آدمى موقوف است كه كردارش درست باشد و آنهم موقوف است باصلاح فكر.

با مختصر نظر در آيات قرآن كريم كافى است كه تصديق كنيم اساس و زيربناى همه اعتقادات توحيد و بيزارى و تبرك از شرك است. و در اين اساس بآن اكتفا نشده كه خدائى واحد براى جهان آفرينش است وبس. بلكه توحيد قرآن و اسلام مركب از دو قسمت نفى و اثبات است و هر دو ركن اعتقادات قرآن و اسلام ميباشد و شايد چون باين حقيقت باين زوديها نمى توان رسيد فرمود: «وما يؤمن أكثرهم بالله إلا وهم مشركون» [ يوسف /106.] ايمان اكثريت آميخته بيك قسم از شرك است.

اجمالا دعوت انبياء و همه ى سفيران وحى را اعلام مينمايد: «ولقد بعثنا في كل أمة رسولا أن اعبدوا الله وأجتنبوا الطاغوت» [ نمل: /36.] ما در هر امت و اجتماعى كه از بشر تشكيل شده (در زمانهاى گذشته) پيامبرانى برانگيختيم كه پرستش خدا را بكنيد و از طاغوت اجتناب نمائيد. در اين آيه مى بينيم اساس برنامه و زيربناى دعوت انبياء عليهم السلام فقط پرستش ذات يگانه نيست بلكه مركب از پرستش خدا و اجتناب از طاغوت است. و نيز در آيه شريفه مى فرمايد: «لا إكراه في الدين. قد تبين الرشد من الغى» [ بقره /256.] در دين اكراهى نيست صحبت از اعتقاد و درك از راه معرفت و انديشه است. رشد و گمراهى روشن شد، معلوم است كه نتيجه ى رشد سعادت و اتمام حجت و دليل با كمال روشنى و وضوح بيان شد كه در نتيجه رشد سعادت و ضلالت گمراهى است.

عالم ماديات وسيله ى ارتقاء و صعود و نسبت بجايگاه وسيع و امن جهان معنى، حكم چاه تاريكى را دارد كه آدمى خود را بايد از آنجا خلاصى دهد و بشر گرفتار هزار تنگى و تاريكى و اختلافات پيچيده بهزار ناملايمات بايد از آنجا بيرون آمده و بايوان رفيع ذوالعرش المجيد قدم بگذارد و راه نردبان برآمدن از آن عبارت است از «فمن يكفر بالطلاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الؤثقى» [ بقره /256.] هركس كه در مرحله ى اول طاغوت را انكار كرد در مرحله ى دوم ايمان بذات جامع يكتا آورده در اين صورت بريسمان محكمتر دست زده ديگر نجات قطعى است زيرا هرگز اين ريسمان پاره شدنى نيست. و چون در اين آيه شريفه راه چاره ى را بيان ميكند و مى فرمايد فقط راه نجات ايمان مركب است يعنى:- كفر به طاغوت و ايمان بالله است بمنزله شرط است و در جاى خود ثابت شده كه مفهوم شرط حجت و دليل است. باين معنا اگر يكى از دو ركن اساسى كفر بطاغوت و يا ايمان بالله بهم بخورد راه نجات و خلاصى نيست.

طاغوت چيست

خود قرآن معناى طاغوت را معين فرموده زيرا آن را در مقابل ايمان بخود قرار داده. كسى كه در مقابل خدا قرار گرفت خود روشنگر اين است كه بسيار از حد خود فراتر رفته است، در قران ميفرمايد: «إنا لما طغى الماء» [ حاقه /11.] وقتى كه آب طغيان و از مرزهاى خود قدم فراتر نهاد. و معلوم است همان آب كه مى فرمايد: «انزلنا من السماء ماء مبركا» [ ق /9.] به خير و بركت توصيف شده در اثر فراگذاشتن قدم از مرز خود تبديل بيك عامل مخرب و ويرانگر ميشود و مراد از ايمان عبارت از اذعان در برابر خدا باين قسم كه خدا را درهمه جهات ولى و متصرف بداند چنانكه اشاره خواهد شد، پس بدينترتيب طاغوت كه در مقابل واقع شده يعنى غير از او را متصرف و ولى دانستن است.

عبرت از گذشتگان

پروردگار متعال براى آن كه ملت قرآن دچار گرفتارى پيروان تورات و انجيل نشوند آنها را سرزنش فرمود: «آلم تر إلى الكين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت» [ آل عمران /23.] آيا نمى بينى افرادى كه بهره ى از كتاب بآنها داده شده آنها بجبت و طاغوت گرويدند و آنها را متصرف و ولى امر خود دانستند.

در آيه ى ديگر ميفرمايد: «وجعل منهم القردة والخنازير و عبد الطاغوت» [ مائده /60.] عده اى از آنها را (بنى اسرائيل) بوزينه و خوك و پرستندگان طاغوت قرار داديم. مسلما پيروان انجيل و يا تورات رسمأ بتى را نمى پرستيدند بلكه از نظامى كه در برابر تورات و انجيل قرار داشت و در قانون گذارى و حكمرانى!! شركت مى كردند و از آنان بيزارى نداشتند پرستش كنندگان آنها را طاغوت معرفى مينمايد. و باز در آيه ديگر ميفرمايد: «آلم تر إلى الدين يزعمون أنهم آمنوا بما نزل اليك و يريدون أن يتحاكموا إلى الطلاغوت وقد أمروا أن يكفروا به و يريد الشيطان أن يضلهم ضلالأ بعيدا فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لاتجدوا في انفسهم حرجأ مما قضيت ويسلموا تسليما» [ نساء /60.] آيا نمى بينى اى پيامبر اشخاصى را كه گمان ميكنند بآنچه كه بتو فرستاده شده ايمان آورده اند و قصد دارند طاغوت را دادرس قرار دهند! در حالى كه مأموريت دارند بآن كافر شوند و شيطان مى خواهد آنها را بگمراهى دور گمراه سازد. اما نه به پروردگارت سوگند! ايمان نمى آورند تا ترا دادرس در آنچه كه اختلاف دارند قرار دهند و از فرمان تو احساس نارضايتى ننمايند و در كمال تسليم باشند.

از مجموع اين چند آيه امورى چند روشن ميشود:

1- ايمان به توحيد آنست كه فقط بيگانگى ذات احديت اعتقاد داشته باشيم بلكه ايمان مركب از برانداختن طاغوت و سپس ايمان بخدا بايد داشت.

2- ايمان عبارت از اين است كه ديگرى را متصرف در امور خود و ولى دانستن.

3- طاغوت، هرمتجاوز از حدى است كه در برابر خدا قرار بگيرد اينك مراتب توحيد و نفى طاغوت:

1- توحيد در ذات كه آفريدگارى جز آفريدگار يكتا نيست فردى كه باين مقام درآيد و بگويد من آفريدگارم مانند فرعون و نمرود كه مى گفتند: «أنا ربكم الأعلى» طاغوت است.

2- توحيد در فرمانروائى، باين معنى بعد از آنكه او را ذاتى دانستيم زنده و قيوم، و احاطه كننده بهمه چيز ناچار احاطه علمى او نيز بهمه موجودات برتر ميباشد كه فرموده: «الايعلم من خلق وهو اللطيف الخبير» [ ملك /14.] آيا خدائى كه خلق كرده احاطه بمخلوق خود ندارد؟ و اوست لطيف بسيار آگاه. پس قانون گذارى مثلا در ازدواج و طلاق و معاملات حق مخصوص او ميباشد. لذا در آيه شريفه توبيخ از يهود و مسيحيت نموده كه: «اتخذوا أخبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و ما امروا إلا ليعبدوا إلها واحدا سبحانه و تعالى عما يشركون» [ توبه /31.] آنها دانشمندان خود را در مقابل خدا پروردگار قرار دادند در حالى كه مأمور بودند كه بجز خداى واحد را پرستش نكنند پاك و منزه و متعالى است خدا از آنچه كه شريك قرار ميدهند. در روايت از طريق خاصه و عامه وارد شده چون رهبران دينى يهود و مسيح بنفع خود در برابر توراة و انجيل قانونگذارى نمودند خداى متعال هم آنرا پرستش ناميد. پس بنا بصريح قرآن اگر كسى در برابر حكم خدا قانونگذارى نمايد شرك است و برسميت شناختن آن عبادت طاغوت است.

3- توحيد در تعيين رهبر و پيشوا، زيرا فقط او ميداند كه چه فردى صلاحيت رهبرى دارد و در مورد رهبر تعيين شده فرق نمى كند بلاواسطه مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا با واسطه باشد كه از طرف رسول تعيين شود. و روى همين جهت فرستادگان عيسى (ع) را بانطاكيه كه براى تبليغ بود فرستاده ى خود معرفى مينمايد: «إذ أرسلنا إليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا إنا إليكم مرسلون» [ يس /14.] وقتى كه ما دو نفر بسوى آنها (در انطاكيه) فرستاديم آندو را تكذيب نمودند و نفر سوم را بهمراهى آنان فرستاديم و آن فرستاده شدگان گفتند ما بر شما رسول هستيم.

قرآن كريم براى آنكه پيروان توحيد به حقيقت يكتا پرستى نائل شوند نه اينكه در صورت موحد ولى در باطن مشرك باشند و راه انحطاط را بپيمايند و در نتيجه طغيانگرها بر آنها مسلط شوند و مانند پيروان تورات و انجيل نباشند. سرزنش آنها را در قرآن با فلسفه ى نكوهش و سرزنش چنين بيان ميدارد: «الم تر إلى الدين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت والطلاغوت» [ آل عمران /23.] آيا نمى بينى آنهائيكه بهره ى اندك از كتاب آسمانى دارند به جبت و طاغوت گرويده اند. يعنى روح و مقصد كتاب آسمانى را درك نكردند كه آن نخست برانداختن نظام طاغوتى سپس توحيد حقيقت يكتا پرستى است. و در آيه ى ديگر نتيجه ى اين انحراف از مكتب توحيد و تحريف آنرا گوشزد مى فرمايد: «قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة والخنازير وعبد الطاغوت أولئك شر مكانا و أضل عن سواء السبيل» [ مراد گرفتن پيشه بوزينگان و خوكان است و از دست دادن استقلال و خود كفائى و داشتن خود باختگى در برابر رسم طاغوت. چنانكه مى بينيم ملت مسلمان بكلى سنن الهى را از دست داده و حتى در لباس پوشيدن از طاغوت «پيروى مى كنند، روزى زدودن موى صورت و روز ديگر انبوه ساختن آن. اين است حقيقت بوزينه گرى!! و شهوت گرائى و بى بند بارى.] بگو آيا شما را آگاه كنم كه بدترين پاداش از آن كسى است كه خدا او را لعنت كرده و غضب بر او فرمود و از آنها بوزينگان و خوكان و پرستندگان طاغوت قرار داد. و آنها بدترين منزلت و جايگاه را دارا بوده و از راه وسط به گمراهى مى روند. [ مائده /60.] بى شبهه پيروان تورات هرگز بعنوان خدائى ستمكاران و گردنكشان را پرستش نكردند بلكه چنانكه بيان شد افرادى كه در مقابل نظام الهى و قانون آسمانى قد علم كردند اگر چه در يك جهت بود مانند فرمانروائى بدون اذن خدا و قانونگذارى با تكيه بعقل خويش آنها را برسميت شناختند و آنان را باين منصب قبول كردند و با آنان به پيكار برنخاستند و گرفتار چنين عقوبتى شدند، حق تعالى اين كار را پرستش و عبادت مينامد:

«الم تر إلى الدين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك وما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت وقد أمروا أن يكفروا به ويريد الشيطان أن يضلهم ضلالا بعيدا» [ نساء /60.] همان جلب نظرى است كه در آيه سابق كرده و تعجب از پيروان تورات و انجيل نموده كه آيا نگاه نمى كنى بافرادى كه گمان دارند بآنچه بتو فرو فرستاده شده و بآنچه كه پيش از تو فرستاده شده ايمان دارند (اما برخلاف اقتضاى ايمان) ميخواهند بهنگام محاكمه بطاغوت رجوع نمايند و آنها را بر خود حاكم و قاضى قرار دهند، در حالى كه مأموريت دارند از هر جهت آنرا انكار نمايند (و با بى اعتنائى و رجوع نكردن در كارها بآنها آنانرا بكوبند) وهم شيطان ميخواهد آنها را بگمراهى عميق و دور گرفتار سازد.

پس تنها سكوت در برابر نظام طاغوت كافى نيست كه قرآن انتظار پيكار و در افتادن با آن نظام را خواهان است و اگر مبارزه منفى وبرسميت نشناختن اينها ممكن باشد بايد آنرا بحكم قرآن انجام داد. زيرا بحكم «الميسور لايترك بالمعسور» در امرى كه مطلوبيت آن يقينى است اگر مرتبه ى اعلاى آن فراهم نشد بايد تا مقداريكه ممكن است انجام داد. در كتاب «تحف العقول» روايت مفصلى را نقل مى فرمايد و شيخ أعظم انصارى (قده) در كتاب «متاجر» خويش نقل فرموده خلاصه آن روايت اين است: مدار صلاح و نظام همه ى امور معاش را بر اساس حكومت صالح و مايه ى فساد و تباهى از زراعت و تجارت و صنعت و رويدادهاى خطرناك را براساس حكومت فاسد و نظام طاغوتى معرفى مينمايد. و در آن روايت امام صادق عليه السلام بازگو فرموده: «وذلك لأن في ولأية ولاة الجور دروس الحق كله واحياء الباطل كله وهدم المساجد وقتل الأنبياء» براى اينكه در رهبرى زمامداران ستمگر حق و حقيقت بطور كلى مندرس گشته و جرثومه ى باطل زنده ميشود و مساجد منهدم مى گردد و انبياء كشته ميشوند!

برحسب معرفى قرآن كريم انسان گل سرسبد آفرينش و داراى خلقت ممتاز است: «ولقد كرمنا بني آدم، ولقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم» [ تين /4.] ما آدمى را عزيز و ارجمند ساختيم و او را در بهترين قوام و هم بستگى روح و بدن آفريديم و از طرفى هم همه چيز را بخاطر او و نيل سعادتش آفريديم، كوهها، درياها و جويبارها، باغها و ذخائرى كه در دل كوههاست و چهار پايان همه و همه به خاطر آدمى آفريده شده پس خلقت انسان ممتاز و داراى اصالت و استقلال است كه بايد ابر و باد مه خورشيد و فلك بخاطر گردآورى مصالح وى بكار باشند تا او خود باتكاء گوهر ارجمندى كه دارد براى مصالح خود زندگى نمايد. و از طرفى هم يگانه جهت امتياز انسان چنانكه گذشت كه مايه استقلال شده بلكه بآن جهت امتياز يافته و حق حكومت بهمه آفريده هايى كه در تحت اختيارش قرار گرفته، دارد، فكر و انديشه و تعقل است. و بعبارت ديگر برحسب محدوديت و مقدمه بودن خلقت غير انسان، آنها مانند كارخانه اى هستند كه بخاطر تأمين مصالح آدمى باقتضاء غريزه و ناخود آگاه بآنها طبايعى داده شده كه بدون اراده كار از آنها صورت ميگيرد. زنبور عسل بخاطر تأمين بهترين غذا برحسب غريزه از نظم و رفاه اجتماعى برخوردارند كه تا حال در تاريخ بشريت سراغ نمى رود و همچنين مورچه زيرا خلقت وى بسيار محدود و خلقت استخدامى است كه بايد همان كار را انجام دهد و نمى تواند چنان نباشد و در تكوين بهمان گمارده شده اما آدمى كه اين همه مخلوقات باستخدام او درآمده اند بايد خودساز و اختياردار و با فكر و انديشه باشد و بكمك انبياء و معرفى قرآن كريم منزلت بسيار والاى خود را بشناسد و اصالت و استقلال خود را دريابد. و از دو جهت: اصالت و استقلال خلقت آدم، و جهت فكر و انديشه وتعقل، نتيجه ميگيريم كه ارزش عمل آدمى نه از راه كميّت و حجم عمل است كه بدون ادراك و شعور و برحسب غريزه از او صادر ميگردد و اين حيوانات و چهار پايان اند كه اعتبار كار آنها به كميت و حجم عمل است زيرا جهت خلقتش آنست كه ناخودآگاه باستثمار بشر درآيد و بهر كميت و حجم انجام داد ارزش بيشتر پيدا ميكند.

مثلا معيار ارزش يك اسب، تيزروى است كه در مدت كم مسافت ممتدى را طى بنمايد و يا الاغ و قاطر خوب ارزش دارد چون يك جهت از منافع آدمى را ناخودآگاه تأمين مينمايد مثلا قدرت حمل بيشتر دارد. پس معيار در ارزش عمل حيوان كميت آنست و اما انسان كه خلقت اصيل و استقلالى دارد و طفيلى نيست ارزش عمل او بهمان و چه امتيازش كه فكر و انديشه و ضمير اوست ميباشد. تا بكجا با اختيار خود فكر و انديشه اش را گسترش بدهد و عقيده مند بشود؟ و هم او اختيار دارد كه بهدف والا وأعلى كه مناسب مقام و منزلتش ميباشد برسد و هم ميتواند بجائى كه مناسب مقامش نيست فروآيد.

لذا پيامبر گرامى اسلام براى اينكه ارزش عمل آدمى را معرفى نمايد كه با حجم نيست و با فكر و انديشه است فرمود: إنما الأعمال بالنيات- در شرح اين روايت مغزدار امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود رسول اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با لشكرى بجنگى فرستاد. بعضى گفتند در اين جنگ خدمتكارى يا چهار پائى مانند شتر يا اسب يا غنيمتى كه بدرد بخورد به چنگ ما خواهد افتاد؟ ماجرا باطلاع آن حضرت رسيد فرمود: إنما الأعمال بالنيات ولكل أمرء مانوى- يعنى فقط ارزش عمل بانديشه بسته شده پاداش و ارجش بسته به نيتى است كه كرده اگر كسى جنگ را براى رضاى حق انجام داد خدا پاداشش را خواهد داد. و اگر مقصد و هدف از جنگ بدست آوردن مال دنياست پاداشش همانست.

بستگى فكر بذات ربوبى

تا اينجا معلوم شد كه ارزش عمل انسان از راه كميت و حجم عمل نيست بلكه با انديشه و تعقل امتياز يافته و بستگى كامل بهدف و نيت او دارد تا عمل به كجا بستگى داشته باشد.