شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله عليها) جلد ۱

آيت‌الله العظمي سيد عزالدين حسيني زنجانى

- ۶ -


نگريستن و استنباط معانى كلى از جزئيات و درك كليات كه انگيزه ى پيدايش اين همه هنرها و دانش هاى گوناگونى است كه مشاهده ميكنيم.

اثر عواطف و كانون دل كشش بطرف مقصد و هدف خاص و ايجاد صفا و صميميت. آفريدگار حكيم آن روز كه اين كاخ بلند يعنى ساختمان وجود آدمى را بنا كرد اين هر دو منبع و كانون را در نهادش قرار داد و چون هيچ موجودى در خلقت عبث و بيهوده نيست، به ناچار هر دو كانون در تكميل خلقت آدمى تأثير بسزائى دارد. اگر در آدمى عواطف و كشش وجود نداشت در نتيجه خواست زن و فرزند و مال و... دراو ايجاد نمى شد و تبديل به موجودى خشك و بى حركت و سرد مى گرديد و هرگز فعاليتى در صحنه ى زندگى از خود بروز نمى داد. بدينرو آنچه در نظام اتم لازم است خداى متعال آنها را با كشش باطنى ايجاد فرموده و هرگز بكانون عقل تنها نسپرده است. و از اين معنى در قرآن كريم به زينت تعبير شده: «زين للناس حب الشهوات من النساء والبنين والقناطير المقنطرة من الذهب والفضة والخيل المسومة والأنعام والحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا والله عنده حسن المآب. قل اونبئكم بخير من ذلكم للدين اتقوا عند ربهم جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها وأزواج مطهرة و رضوان من الله والله بصير بالعباد» [ آل عمران /4 و 15.] براى مردم زينت داده شد شهوتها و خواستهاى (درونى) از زنان و فرزندان و اندوخته هاى فراوان از طلا و نقره، و اسبهاى خوش اندام و چهار پايان، كشت و كار، و همين امور، بهره ى زندگى است. و خداوند متعال بهترين ملجأ و پناهگاه است. بگو اى پيامبر گرامى بشما خبر دهم به جالبتر از اين زينت ها (ونعمتهاى فراوان) براى افرادى كه به خاطر خدا تقوى را پيشه خود ساختند، براى آنان بهشت هائى است كه از زير آنها جويبارها مى گذرد و در آنجا جاودانه زندگى خواهند كرد و در كنار آنان همسرانى پاك اندام و در سايه ى خشنودى خالص الهى بزندگى مى پردازند، خداوند متعال از اعمال و كردار بندگان آگاه است.

در اين آيه ى شريفه به نكاتى برميخوريم: در نظام زندگى همه اينها كه در آيه شمرده شده ضرورى است و چون ضرورى است خداى متعال با كشش درونى آنها را براى بشر ايجاد فرموده، و چون اين نظام ضرورى است، بودن اين خواستها لازم است. پس آنچه عده اى از مفسرين در معنى اين آيه نكوهش از دوستدارى اينها را فهميده اند، اشتباه است. زيرا مثلا اگر خواست زن و فرزند فقط به عقل آدمى سپرده ميشد، هركز فردى بوظائف تشكيل خانواده قيام نمى كرد چه اينكه پرداختن بامور زندگى- بدون كشش باطنى از نظر خرد كار پر زحمتى است كه توانفرسا مى باشد و بدون جذب باطنى انسان اين همه مشكلات را بر خود هموار نمى كرد. پس بايد نيكو دانست كه تا عاطفه و كشش همراه مقصدى نباشد پيدايش آن مقصد بسيار دشوار و نزديك بمحال است. بنابراين نه اينكه آيه در نكوهش اين خواستهاست بلكه از راه كشش درونى به جاذبه هاى جاودانى دعوت ميكند و مثل اينكه ميفرمايد اصل خواستهاى صاف و بى آلايش رنجها و مشقات در ماوراى اين دنيا است. چنانكه انسان با مراعات اعتدال يعنى مطابق دستور انبياء اگر رفتار كند بهمين خواستها بصورت هميشگى و جاودانى دست خواهد يافت كه:

اصل صد يوسف جمال ذوالجلال   كمتر از زن، شو فداى آن جمال

و در روايت بيشمارى كه بفوائد ياد خدا و سحرخيزى تصريح و تأكيد شده همه اينها خود نشانه ى اين است كه در درون انسان لذت و كششى باين امور هست، و اگر در عمق جان آدمى كششى نسبت باين مطالب نبود اين تأكيدات سودى نمى بخشيد. روى همين جهت است كه در دعا درخواست ميشود: «أذقني حلاوة ذكرك»- پروردگارا! شيرينى و لذت ياد خود را بمن بچشان. و در دعاى عرفه ى صحيفه ى مباركه وارد شده است: «وزين لي التفرد بمناجاتك بالليل والنهار»- پروردگارا! خلوت كردن با خود و مناجات شب و روز را براى من زينت بده. چگونه ميشود با دست نيافتن به لذت هاى ديگر، خواب نوشين سحرگاهان را ترك كرد!؟.

[ مراد از فقر بى نيازى و جستن رهائى از نيازها و آشنائى با لذائذ روحانى ديگر است نه بمعناى تنگدستى و دكان! دارى.]

تا يافت جان من كشش ذوق نيم شب   صد ملك نيمروز بيك جو نمى خرم

دامن خلوت زدست كى دهد آنكو كه يافت   در دل شبهاى تار ذوق مناجات را

كوتاه سخن، عاطفه و كشش هاى درونى است كه منشأ حركت و سازندگى است پس اگر آدمى گرفتار كمبود يا نبود انديشه و تفكر گردد؟ خواستهاى تند، بى رهبرى انديشه مايه ى تيره روزى و بدبختى وى ميگردد و آدمى همچون قايق بى بادبان در درياى تاريك و طوفانى دستخوش، امواج هولناك شده و بالا و پائين ميرود. زيرا چراغ عقل است كه عواطف را بشاهراه خوشبختى رهنمون مى شود. مولاى متقيان عليه السلام ميفرمايند: «ومن عشق شيئا أعمى بصره وأمات عقله»- كسى كه به چيزى عشق باخت چشم وى نابينا شده زندگى عقلى را از دست خواهد داد.

پس هر دو كانون بايد در انسان به فعاليت پردازند تا تكميل شده و رهسپار منزل سعادت جاودانه گردند. و چنانكه در پرورش يكى كوشا باشيم بنيان خلقت آدمى فرو خواهد ريخت. چون چنين است اسلام و قرآن كريم در همه ى برنامه ها نگاه همه جانبه دارد، هم ستايش عقل را نموده و جز خردمندان را در حساب انسانها نمى آورد: «أم تحسب أن أكثرهم يسمعون أو يعقلون ان هم إلا كالانعام بل هم أضل سبيلا» [ فرقان /44.] آيا گمان ميبرى كه بيشتر آنان گوش شنوا داشته و خردمندند؟ نه چنين نيست؟ بلكه آنان جز چهار پايان و گمراه تر از آنها نيستند. قرآن خود را فقط بانديشمندان باخرد سودمند مى داند. و نيز خواسته هاى درونى را لازم و در نظام خلقت استفاده از آنها را بطور اعتدال ضرورى مى داند.

عاطفه ى برترين

آنچه در ميان عاطفه ها برترى دارد و بسيار نيرومند است غريزه ى محبت است كه نيرومند و نيرو آفرين است و همان اكسير است كه باصطلاح معروف قلب ماهيت ميكند. در مرغ خانگى ملاحظه كنيد چگونه در وقت نداشتن جوجه، سرد و آرام، ترسو و در برابر كوچكترين مانع نيروئى نشان نمى دهد. گرچه بى آزار و مقدس است اما خشك و ترسو و طمعكار مى باشد ولى همينكه عاطفه برترين محبت وجودش را تسخير نموده ى حالش دگرگون ميشود. همان موجود آرام بال بر پشت جمع كرده و خاصيت عقابها را پيدا مى كند بالهاى بى حركت را مانند اسلحه ى سرباز براى دفاع پائين مى اندازد و خشمگين و مصمم مى شود و از خود گذشتگى نشان ميدهد و بلكه آهنگ صدا را عوض ميكند، لحن آمرانه نظاميانه پيدا مى كند. آرى همان مرغ زبون كه از صدائى مى گريخت، بمدد محبت اكنون پيشاپيش جوجه ها صميمانه بدفاع از خود و جوجه ها ميپردازد بدينسان عشق و محبت، سنگينى را چالاك، و تنبلى را ز رنگ ميكند، از موجود سردى كانون حرارت و فعاليت ميسازد.

جسم خاك از عشق بر افلاك شد   كوه در رقص آمد و چالاك شد

تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد   از سمك تا به سماكش ليلى برد

پس محبت است كه الهام بخش و قهرمان ساز و مايه ى انگيزش شعله هاى نهفته ى باطن و استعدادهاى خفته ى درونى و همت انگيز و صفابخش ميباشد. و چون سازندگى بعهده ى همين محبت است حضرت صادق (ع) فرمودند: «هل الدين إلا الحب»- آيا دين بجز محبت چيز ديگرى هست!؟ تعليمات اسلام و قرآن كريم هردو نيرو را اشباع ميكند. و محبت انسان با عقل و خردى كه منبع هستى است بايد برتر از همه ى محبت ها باشد. «قل إن كان آباوكم و أبناؤكم و اخؤانكم و أزواجكم وعشيرتكم و أموال افترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين» [ توبه /24.] بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان و اندوخته ها و سوداگرى ها كه از كسادى آن بيمناك هستيد و منازلى كه با سليقه ى خود ساخته ايد در نزد شما محبوبتر از خدا و رسولش و جهاد در راه وى باشد، باشيد تا فرمان كو بنده ى يزدانى در رسد، خدا بزهكاران پليد را رهنمون نيست.

پس قرآن راه سعادت فرد و اجتماع را آن ميداند كه محبت خدا و رسولش در سرلوحه ضمير قرار گرفته و بر فراز همه ى محبتها باشد و گرنه هلاكت و تباهى قطعى است. و از طرفى هم، كانون عقل را با مطالعه در نظام خلقت واداشته و به نشانهائى كه نمودار قدرت و حكمت و زيبائى و ميناگرى است دلالت نمود. و از همه ى آفرينش ها به كلمات تعبير مينمايد كه در كتاب هستى بيكران هستند. «قل لو كان البحر مداد لكلمات ربي لتفد البحر قبل أن تنفذ كلمات ربي» بگو اى پيامبر! اگر دريا مركب باشد براى نوشتن كلمات هستى، دريا قبل از اينكه كلمات خدا تمام شود بپايان خواهد رسيد.

راه ايجاد محبت

ميدانيم براى ايجاد هر صفتى، تكرار و تكرين در آن سبب ايجاد ملكه است. مولاى متقيان (ع) ميفرمايند: «ثم إياكم و تهريع الأخلاق و تصريفها واجعلوا اللسان واحدأ، وليخزن الرجل لسانه فان هذا اللسان جموح لصاحبه والله ما أرى عبدا يتقى تقوى تنفعه حتى يخزن لسانه»، تا آنجا كه ميفرمايد: «لقد قال «رسول الله صلى الله عليه و آله» لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه، ولا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه» شما را از تلون اخلاق و گوناگون شدن برحذر ميدارم با همه يك دل و يك زبان باشيد (يعنى نه اينكه دررو، ستايش و چاپلوسى كرده و در غيبت نكوهش نمائيد) البته مرد بايد مالى و اختياردار زبانش باشد وگرنه اين زبان مانند چهار پاى سركش آدمى را بدون رو يه برميدارد. بخدا سوگند هيچ پرهيزگارى را سودى نيست مگر وقتى كه مالك زبانش گردد. تا آنجا كه فرمودند: رسول گرامى (ص) فرمود: ايمان فرد مؤمنى هرگز برقرار و استوار نمى گردد مگر اينكه قلبش. استوار گردد و روح و قلب، استوارى نمى پذيرد، مگر زبانش استوارى پذيرد.

پس از نظر على (ع) استقامت روح جز از راه تكرار و تمرين جلوگيرى از زبان حاصل نمى شود. با طرح اين مقدمه ميگوئيم: هدف انبياء و بالأخص اسلام در خداشناسى فقط آن نيست كه با استدلال، عقل آدمى را قانع و اشباع نمايد و ديگر عواطف آدمى را رها نمايد. بلكه غرض آنست كه بالاترين عاطفه يعنى محبت و عشق انسان را بحقيقت لايزال هستى برانگيزاند و كانون عاطفه ى وى را از محبت وى و سفيران و رهبران معصوم كه در هر عصر و زمان پايدار هستند، مالامال نمايد كه هر دو كانون آدمى اشباع شود، و همين انگيزه ى دگرگونى و انقلاب روحى در انسان بگردد، مرغ خانگى را ديديم كه چگونه با محبت دگرگون شد و قلب ماهيت كرد، همين محبت در انسان كه از امتياز عقل برخوردار است دگرگونى فوق العاده اى ايجاد ميكند. بدين رو در هر حركت و سكون انسان و براى هر حال يك ستايش مخصوص و تسبيح خاصى است كه با تكرار آن در برنامه ى شب و روز و با دعاهاى مخصوص علاوه از نماياندن اثر قدرت و حكمت الهى، مظاهر فراوان مهر و رأفت الهى در مضامين دعاها جلوه گر است. تا در اثر تمرين عملى عاطفه و محبت با ذات متعال احديت مستحكم شده و با سرشت وى آميخته گردد. و هدف آن نيست كه فقط خدائى را كه به نيروى استدلال و از نظر عقلى در بن بست قرار گرفته بپذيرد همانطوريكه هدف عده اى از فلاسفه و متكلمان خشك است.

تأمل مختصر در آيات قرآن كريم كافى است كه اين معنى را تصديق كنيم مثلا در مقام عاطفه برانگيزى و طرح دوستى با خدا ميفرمايد: «الله الدي خلق السموات والأرض، وأنزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرات رزقا لكم، و سخرلكم الفلك تجري فى البحر بأمره، و سخرلكم الشمس والقمر دائبين، و سخرلكم الليل والنهار وآتيكم من كل ما سألتموه» [ ابراهيم /32، 33.] خداى متعال آسمانها و زمين را آفريد، و از آسمان آب فروريخت و بدين وسيله از ميوه ها براى شما (بشر) روزى فراهم ساخت، و كشتى را در درياها مسخر كرد كه بفرمان او در جريان است؟ و رودها را (براى آبيارى) و خورشيد و ماه را با حركت دائمى و شب و روز را براى شما مسخر نمود و هرچه از (ته دل) خواهان آن بوديد اجابت كرد. و از اين قبيل آيات در كتاب الهى فراوان است. باز در مقام اشباع هر دو موهبت: عقل و عاطفه، ميفرمايد: «أولم تروا أنا خلقنا لهم مما عملت أيدينا أنعاما فهم لها مالكون و ذللناها لهم فمنها ركوبهم و منها ياكلون» [ يس /72،71.] آيا نمى بينند كه ما براى (تأمين راحتى و سعادت) آنها با دست قدرت خود چهار پايانى آفريديم كه آنها را در ملك خود درآورده، و آنها را آنچنان زبون و ذليل ساختيم كه بعضى از آنها را بمصرف سوارى درآورده و بعض ديگر را براى خوراك استفاده مى كنند.

با اينكه اسب والاغ نيرومند هستند و چنانچه بناى سركشى بگذارند استفاده از آنها بسيار مشكل است، مع الوصف در اختيار بشر قرار گرفته است. از اين آيه بخوبى فهميده ميشود كه اين نظام خلقت حكايت از مدبر حكيم و مهربان ميكند. و نيز در آيه ديگر ميفرمايد: «والذي خلق الأزواج كلها و جعل لكم من الفلك و الأنعام ما تركبون لتستوا على ظهوره... [ زخرف /13،12 و 14.] آن خدائيكه همه ى اقسام آفريده ها را آفريد و از كشتى ها و چهار پايان براى شما مركب و وسيله ى سوارى فراهم نمود. تا بر پشت آنها قرار گرفته، بخاطر آوريد نعمت را در هنگام قرار گرفتن و بگوئيد: آفريدگارى كه اين حيوان را در فرمان ما مسخر ساخت بپاكى ياد مى كنم. و اگر چنين تدبيرى از جانب او نبود؟ هرگز ما را ياراى نزديك شدن باو نبود و ما بسوى پروردگار خود رهسپاريم.

ملاحظه فرمائيد در عين اينكه خرد آدمى را غذا ميدهد طرح محبت و عاطفه مى ريزد: اين متد و روش كجا؟ و روش اعتقاد خشك كه نه از او كيفيتى حاصل و نه حال كجا؟!

اين نمونه ى بسيار اندكى است و ما خوانندگان محترم را بدقت در آيات قرآن و استفاده ى اين نكته كه اشباع عقل و عاطفه دو پايه ى سازنده آدمى است با دقت در آيات و دعاهائى كه وارد شده است توصيه مى كنيم.

در پايان سخن با يك مثال فرق مكتب اسلام و قرآن كه نمونه ى كامل مكتب انبياء عليهم السلام است با مكتب هاى ديگر را روشن مى كنيم.

اگر ما را به ساختمانى هدايت كنند و ابتكار عمل ساختمان بدست مهندس و نقاش زبردستى باشد و آن ساختمان را براى جمعيتى ساخته باشند. مهندس و نقاش در اين ساختمان دو هدف دارند. 1- افرادى كه بناست در اين ساختمان زندگى كنند بوسيله ى تماشا كردن و نظر انداختن به هنرها و ظرافت كاريها كه در هر گوشه و قسمتى از ساختمان بكار رفته پى به قدرت و زبردستى نقاش و مهندس ببرند. 2- هدف، توجه تماشاگران نيست بلكه تمام مصالح و منافع زندگى را در آن مراعات نموده و قبل از ورود آنان بر حسب نيازهاى پيش بينى شده و مافوق احتياجات و بهره گيرى آنها فراهم گرديده و هدف طرح آشنائى و مودت است و بدانند در اين ساختمان بيش از اين فراهم نميشده.

حال در اين ساختمان عده اى باشند با استدلالهاى منطقى و محكم فقط جلب نظر واردين آن ساختمانرا به هنر و ريزه كارى نقاشى ها بنمايند واما با طرح دوستى كارى نداشته باشند و از رحمت و رأفت و عنايت مهندس سخنى بميان نياورند، اين عده را نوعا فلاسفه و متكلمان تشكيل مى دهند. ولى عده اى هم در اين ميان هستند كه خود مهندس آنان را انتخاب نموده و براى معرفى آثار خود فرستاده، اين عده انبياء هستند هدف اينان فقط اقناع جنبه عقلى نيست بلكه هدف عمده و سازنده ى ديگرى دارند و آن اينست كه مى خواهند واردين و ساكنين موقت اين ساختمان با مهندس و آفريننده ى ساختمان مزبور كه دانا و مهربان است رابطه محكم و استوارى برقرار كنند.

دسته ى اول ميگويند كه اين چراغ روشنى ده ساختمان (كه با نظم و حساب مخصوص در حركت است) ناچار محركى دارد. ولى هيئت انتخاب شده مهندس ميگويند علاوه از آن تو در زندگى احتياج بمعاش و تكاپودارى و هم براى تجديد قوا و رسيدن بلذت هاى مشروع بايد استراحت نمائى، و چراغى بدون وسيله عادى مانند گوى غلطان در فضا رها كرده تا هم نشانه هنر و چيره دستى او باشد و هم علامت مهر و محبت و عنايتش بتو (جامعه بشر) باشد. اينها نمونه اى از خروار و اندكى از بسيار است مولاى متقيان عليه السلام ميفرمايند: «سبحانك ما أعظم شانك سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك وما أصغر عظيمة في جنب قدرتك و ما أهون ما نرى من ملكوتك و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك و ما أسبغ نعمك في الدنيا و ما أصغرها في نعم الآخرة» پاك و منزهى تو چه مقام بس عظيمى دارى! سبحان الله! آفريده ها چه بزرگند ولى در جنب قدرت تو كوچك! چه اينكه نفوذ و قدرت تو در پديده ها هراس انگيز است. تازه اين در برابر آنچه از سلطنت و قدرت تو بر ما پنهان است زبون و پست. نعمتهاى تو در اين جهان چقدر رسا و كفايت كننده است همين نعمتها نسبت به نعمتهاى آخرت بسيار كوچك!

توحيد و صفات الهى

و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له كلمة جعل الأخلاص تاويلها و خمن القلوب موصولها و أنار في الفكر معقولها الممتنع من الأبصار رؤيته و من الألسن صفته و من الأوهام كيفيته إبتدع الأشياء لامن شي ء كان قبلها و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها كونها بقدرته، وذراها بمشيته من غير حاجة منه إلى تكوينها و لا فائدة في تصويرها إلا تثبيتا لحكمته وتنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته، وتعبدا لبريته و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيته ذيادة لعباده من نقمته و حياشة لهم إلى جنته.

گواهى ميدهم جز خداى يكتائى كه انبازى ندارد خدائى نيست اين كلمه شهادت (شهادت به يگانگى خدا) كلمه ايست كه اخلاص تأويل اوست و درك توحيد او در درون تمام دلها قرار داده شده و فكر و انديشه بنور عظمت آيات الهى منور گشته است.

خدائى كه متعالى و فراتر از ديدن چشمها و توصيف زبانها و درك انديشه ها و پندارها است كه به كيفيت ذات او دست يابند پديده ها را از نيستى و بدون ماده ى قبلى كه پيش از آنها باشد بوجود آورد و بدون پيروى از نقشه و صورتى آنها را ايجاد فرمود و بقدرت و مشيئت خويش وجود بخشيد بدون هيچ نيازى به پديد آورى آنها و جلب سود و فائده اى در صورت بخشيدن آنها جز اينكه خواست حكمت خود را استوار نمايد و مردم را بطاعت خود وادارد و قدرت خود را بروز دهد و عبوديت بندگان و بزرگداشت دعوت خود را ثابت كند سپس ثواب را بر طاعت و عقاب را بر معصيت خويش قرار داد تا اينكه بندگان خود را از غضب و خشم خود بازدارد و به وعده ى بهشت نزديك سازد

توضيح مفردات

تأويل: از ماده اول بمعناى برگشت.

خمن: از ماده ضمن، داخل، درون ابتدع: اختراع و ايجاد بدون مثال و نقشه قبلى.

احتذاء: پيروى كردن ذرأها: از ماده ذرء، آفريدن تكوين بهستى درآوردن.

تصوير: صورت دادن بمواد، در قرآن كريم آمده: «هو الذي يصوركم في الأرحام كيف يشاء» [ آل عمران /6.] : او آنچنان (خدائى) است كه صورت ميدهد شما را در رحمها بنحويكه مشيت او مى خواهد.

در اين آيه صورت دادن يعنى تغيير دادن ماده ى صورت دار به صورت ديگر ومراد از صورت در اينجا صورت در اصطلاح فلسفه نيست چه اينكه آنان صورت را در برابر ماده بكار ميبرند.

حكمت: هر كارى كه داراى هدف عقلى باشد آنرا حكمت ميگويند مثلا در صحيفه ى مباركه امام سجاد (ع) آمده: «فجعل لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و تهضات النصب- پس خدا شب را براى اصلاح كار بشر قرار داد تا در آن از فعاليتهاى، رنج آميز آرام بگيرد». آرام گرفتن و تجديد قوا از حكمت هاى آفرينش شب است و بدينسان در همه ى موجودات حكمتى است هر چند كه از نظر سطحى پنهان باشد ،

وجود پشه دارد حكمت اى خام   كه نبود در وجود تير و بهرام

خلاصه: حكمت در برابر كار بيهوده و گزاف است كه فاقد مقصد صحيح عقلى باشد و در قرآن كريم از آن به «عبث» تعبير شده است مانند «أفحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم إلينا لا ترجعون [ مؤمنون /115.] آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده (فاقد هدف) آفريديم و شما بسوى ما برنخواهيد گشت!؟» تعبد: خضوع وتذلل، در لغت آمده «طريق معبد» راه وجاده هموار شده. چون راهى كه هموار است مانند آنستكه در برابر خواست پوينده راه خاضع و سربزير است.

اعزاز: گرامى وارجمند داشتن.

زيادة: با ذال نقطه دار، راندن و طرد كردن، زيادة و ذود (بفتح ذال) هر دو مصدر آنست اين لغت در قرآن كريم نيز آمده: «و وجد من دونهم امرأتان تذودان [ قصص /22.] يافت (موسى ع) غير از آن گروه دوزن را كه ميراندند (گوسفندان خود را)» حياشة: بكسر حاء. ابن اثير در كتاب نهاية اللغة آورده: حشت عليه الصيد وأحشته اذا نفرته نحوه وسقته إليه، اگر شكارى را بطرف كسى برانند مى گويند حشت عليه الصيد من شكار را بسوى او راندم و لازم به توضيح است كه (راندن حيوان وحشى بسوى كسى) راندن ساده و معمولى نيست بلكه راندن با حيله و تدبير است كه حيوان به نقطه ى معين بر خلاف طبع و ميل خود حركت كند.

بحث ادبى

1 سر تعبير حاجت بانكره در عبارت (من غير حاجة) براى افاده ى معنى عموم است و منطبق با قاعده ى ادبى «نكره در سياق نفى افاده ى عموم ميكند» ميباشد. در حاليكه ممكن بود با عباراتى چون (من الحاجة) بيان شود يا (من دون حاجته)، اين تعبير يعنى: من غير حاجة منه، هرگونه نياز و احتياجى را كه بتصور درآيد از ذات ربوبى نفى ميكند و بلكه بالاتر از آن با آوردن لفظ «من» تاكيد بيشترى بر تاكيد معناى عموم اضافه ميشود، چنانكه مى بينيم همين تأكيد با اضافه شدن لفظ من در آيه ى شريفه افاده شده است «وماهم بحاملين من خظاياهم من شي ء،» [ عنكبوت /12.] گمراه كنندگان، خطا و لغزش گمراه شدگان را بگردن نخواهند گرفت حتى هيچ چيز را با اضافه شدن لفظ من در «من شي ء» براى كمال فراگيرى و استغراق نفى است هر چند خود لفظ شي ء نكره است و خود به تنهائى افاده ى عموم ميكند ولى با اضافه شدن لفظ من شمول و فراگيرى مضاعف ميشود چه اينكه اگر عبارت بدين نحو بود «وماهم بحاملين من خطاياهم شيئا» گرچه افاده عموم ميكرد ولى فاقد معناى تاكيد بيشتر ميشد.

لفظ غير، در همين عبارت (من غير حاجة منه) بمعناى «لا» آورده شده مانند آيه شريفه «فمن أضطر في مخمصة غير متجانف لاثم» هركس ناچار (بخوردن ميته) شد در حالى كه از ضرورت تجاوز نكند... [ مائده /3.] 2- نكته در تعبير به «حياشة» چنانكه گفته شد، حياشه در لغت بمعنى راندن حيوان وحشى بسوى نقطه ى معين ميباشد چون طبع آدمى كه هنوز ايمان در او استوار نگرديده با تكليف الهى سازگار نيست، انجام هر تكليفى بر چنين طبعى سنگين و ملالت آفرين است پس طبع آدمى بمانند شكارى است كه بايد آنرا با تدبير و لطايف الحيل، كه اين تدبير فقط از مكتب انبياء (ع) ساخته است، بهدف انسانى نزديك نمود.

3- عطف جملات «الا تثبيتا لحكمته وتنبيها على طاعته...» با حرف (واو) ولى جمله «جعل الثواب» با حرف (ثم) براى افاده ى معناى تأخير است، چه اينكه و او در لغت عرب براى مجرد عطف است ولى ثم عطف باتراخى است، يعنى ثم در لغت عرب در مهلت و فاصله ى زمانى بكار برده ميشود و در فارسى معادل سپس ميباشد. جمله ى «ثم جعل الثواب على طاعته» كه با ثم عطف شده مفيد تراخى و عطف با تأخير است و در عين حال اشاره به يك نكته ظريفى است.

توضيح آنكه: خضوع و تعبد و تسليم انسان در برابر پيشگاه حق متعال از دو راه حاصل ميشود نخست از طريق شناخت و درك عظمت آفرينش و هم بستگى اجزاء جهان است كه چنين دريافت و شناختى انسان را در مقابل عظمت خلقت به خضوع و تسليم واميدارد ديگر از طريق صرف تهديد به عذاب و اميدوارى به ثواب حاصل ميشود و پر واضح است فرق بسيارى است بين اين دو گونه تعبد و تسليم از اين رو يادگار نبوت «ع» با عطف به ثم مثل اينكه مى فرمايد غرض از آفرينش اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود آگاه نمودن صاحبدلان به تعبد و تسليم از راه محبت و شوق كه مولود شناخت انسان بدون ترس از تهديد و با مشاهده ى عجائب و نشانه هاى قدرت در همه ى اجزاى جهان حاصل ميشود بمقام تعبد و تسليم برآيد چنانكه در شرح «تنبيها على طاعته» خواهد آمد. بين اين مرتبه از درك و عبادت و آن مرتبه ى ديگر كه با تهديد و ترس حاصل ميشود فاصله بسيار زياد است هرچند اين نيز در حد خود تعبد و مطلوب است. اما عبادت از راه محبت منزلت ديگرى دارد.

نظير اين عطف به ثم را در آيه شريفه مى يابيم «الحمدلله الذى خلق السموات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الدين كفروا بربهم يعدلون- ستايش از آن خدائى است كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكيها و نور را ايجاد كرد-» در اين آيه شريفه اعتقاد كافران را كه براى خدا شريك قرار ميدهند با حرف «ثم» فرمود تا فاصله ى بين دو تفكر را ارائه دهد با اينكه خلقت آسمانها و زمين با شگرفيها و عظمتهائى كه در بردارد اين معنا را ثابت ميكند كه قدرت بى همتائى آنرا قلم زده است. در مقابل انديشه ى كفر كه همواره در قبال قدرت آفريدگار قدرت ديگرى را هم قرار ميدهند. همانطور كه ملاحظه ميفرمائيد فاصله ى بين اين دو طرز تفكر زياد است.

زمخشرى هم در كشاف در تفسير اين آيه به اين نكته اشاره ميكند و از خود سؤال ميكند: «ما معنى ثم؟» عطف به ثم در اين آيه چه نكته اى را مى خواهد بيان كند؟ بعد جواب ميدهد: «استبعاد أن يعدلوا به بعد وضوح آيات قدرته» يعنى با عطف به ثم خداى متعال استبعاد ميدارد كه پس از آشكار شدن نشانيهاى قدرتش كسى را همتاى او قرار دهند!؟ خلاصه: شريكة القرآن در عطف جمله ى «جعل الثواب على طاعته» باثم قصد دارد اين مطلب را برساند كه هر صاحب عقل و درك با مشاهده ى شگفتى هاى جهان آفرينش و نشانه هاى قدرت در آفاق و انفس بايد خود با ميل و رغبت تسليم ذات ربوبى گردد و دعوت أنبياء را با جان و دل بپذيرد و در نتيجه به بهشت جاودانى كشانده شود و از عذاب خلاصى يابد. اين منزلت كجا و كشيده شدن با وعده ى مزد به ثواب و تهديد به عذاب در صورت نافرمانى كجا؟ در روايت آمده: «إن قوما عبدوا الله رغبة تلك عبادة التجار وان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد وان قوما عبدوا الله لانهم وجدوه أهلأ فتلك عبادة الأحرار- همانا گروهى خدا را براى درك ثواب و مزد، عبادت ميكنند، اين عبادت سوداگران است و گروهى او را از ترس دوزخ مى پرستند و آن عبادت بردگان است و گروهى خدا را چون شايسته عبادت يافتند عبادت ميكنند اين عبادت آزادگان است». (نهج البلاغه)

توحيد و يكتاپرستى قبل از شرك

پيش از اينكه در خود جمله هاى خطبه شريفه بحث كنيم ناگزير بعنوان مقدمه چند بحثى را كه در فهم كلام مؤثر است مى آوريم.

آدمى با اشتراك و شباهتى كه از نظر غرائز و احتياجات مادى با حيوان دارد، از جهات ديگر با آن فرق دارد. آدمى در فطرت خويش قانون علت و معلول و اينكه هر (پديده اى را علتى بايد) درمى يابد كه همان فكر و تعقل و انديشه است. و اين موهبتى است بالاتر از غريزه، زيرا حتى در زندگى جمعى بالاتر از عدالت اجتماعى نيست مى بينيم كه همان معنى، در مملكت تاريك مورچگان و در كندوى زنبوران عسل بگونه ى بهترى برقرار است، اما در جامعه بشرى صورت پذير نيست. پس فكر و انديشه و استدلال و سپس اختيار يگانه عامل امتياز آدمى است. مى بينيم كودك از پدر و مادر خود نسبت باشياء و اوضاع محيط خود علت خواسته و او را سئوال پيچ مى كند و همين غريزه علت خواهى و استدلال و نتيجه گيرى است كه آدمى را به ترقيات همه جانبه و خيره كننده در زندگى مادى و پيشرفتهاى چشم گير در فنون دانش و صنعت نائل ساخته و چنانكه ياد شد اين فطرت از رفتار و طبيعت هيچ حيوانى مشهود نيست. انسان بر پايه و اساس اين غريزه چشم كه باين جهان پهناور گشود از خود سؤال ميكند حالا اين همه پديده هاى بيشمار در اين جهان محكوم بقاعده خلل ناپذير (هر پديده اى را علتى بايد) است. اين فطرت، انگيزه ى از خودپرسى است كه آيا اين جهان را نيز خدائى است؟ چه اينكه هرگز نظم و ترتيب و حكمت از بى نظمى و اهمال و بى حكمتى نتيجه نمى شود پس بناچار جهان را آفريدگارى است از طرفى هم در باطن خود بشدت احساس ناآرامى مينمايد زيرا بشر طالب سعادت و كمال است و آنچه را كه سازنده و سازگار با كمال اوست خواستار است اما اين سعادت و كمال دو چهره ى متمايز دارد، زيرا خوشبختى وى از ديدگاه انسان عقيده مند بمبدء هستى كه جهان را مخلوق آفريدگار دانا و قاهر و توانا ميداند. عبارت از تسليم در برابر عظمت و كبريائى او و تطبيق برنامه زندگى بر طبق خواسته ى اوست و اين كاملا جدا از خوشبختى و سعادتى است كه جهان را جز پديده ى مادى نميداند كه نه آغازى دارد و نه انجامى و هدفى از اين موجودات نيست و بهره همين چند روزه زندگى و سرانجام مرگ است.

كسى كه از اين زاويه بجهان مينگرد جز خستگى و تكرار نمى بيند و اين همان فلسفه ى خيام است كه: مى بريزدم را غنيمت دان و آنگاه عصيان و آشفتگى در برابر زندگى، سپس فرياد و سرانجام انتحار حاصل اين منطق است. اگر آدمى توانست بايد غرائز خود را بحد كامل اشباع نمايد و در تهيه و دسترسى بانچه كه در قدرت دارد كوتاهى ننمايد اگر چه آباديها ويران ومليونها نفوس دستخوش نيستى و تلف گردد. پس خوشبختى از ديدگاه دو عقيده كاملا متفاوت است و بايد تكليف را روشن نمايد. و حتما مسئله اينكه جهان را خدائى است و يا اينكه جز ماده و تطوراتش چيزى نيست؟ روشن گردد. و لى فطرت سالم از ديدن اين همه شگفتى ها و اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود و نظم و ترتيب دهشت انگيز نمى تواند حكم بكند كه حكمت و نظم از بى حكمتى و تصادف صورت گرفته و يقين ميكند در ماوراء اين پرده ى محسوس دست قدرت چيره ايست كه گردونه ى جهان را با حكمت و تدبير ميگرداند و هم اوست كه همه پديده ها را بقدرت خويش آفريده و نظام دهشت انگيز جهان آفرينش را بر طبق اراده ى خويش در سير نهائى بحركت آورده و همه ى موجودات را به كمال وجود و غايت خلقت هدايت فرموده و بالاخره او سرسلسله خلقت و هم او سرانجام است. هوالأول والآخر.