ستاره دنباله دار امامت

احمد ملتزمى

- ۱۰ -


كساى بيست و يكم: حق حجاب

يك روز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم در خانه ما بود، از حدود و ثغور آسمان ها و كهكشان ها صحبت به ميان آمد، چون به تازگى آيه اى راجع به تفكر و تعمق در وسعت بيكرانه ى آسمان ها نازل شده بود. سفينه عقلمان را در اقيانوسى از ستاره ها و ثوابت و كواكب كه در فضا شناورند، به گردش در آورديم. بر آنچه مى گفتيم هر سه آگاه بوديم لكن حتى بيان عظمت، خود بزرگى و عظمت مى آفريند و كبريايى خداوند اكبر را بيشتر مى شناساند، هر چند كه اين هم قادر نيست ذره اى به ايمان و يقين ما بيفزايد، چون آن كس را كه خداوند بلند مرتبه، به قله ى يقين برساند، همه چيز را مى داند، مى فهمد و مى بيند. خوشا به سعادت بنده اى كه قطره اى از معرفت خدا را بنوشد و به رنگ و بوى زيباى الهى درآيد!

در گرماگرم بحث، كسى در خانه را به نرمى نواخت. مردى نابينا بود كه اجازه خواست به خانه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شود همين كه فاطمه اين را شنيد در پوشش و حجاب رفت. نابينا براى ديدن فاطمه عليهاالسلام و اهل خانه اش آمده بود كه جمال بى مثال محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم را نيز به دل درك كرد. پس از آن كه او را بدانچه محتاج بود، بى نياز ساختيم و رواينه خانه و خانواده اش نموديم، رسول اللَّه از همسرم خواست تا به پرسش او پاسخ گويد:

- فاطمه جان! او كه مرد نابينايى بود و تو را نمى ديد، چرا با ديدن او در حجاب شدى؟!

- پدر جان! او مرا نمى بيند اما من كه او را مى بينم و او بوى مرا استشمام مى كند.

- گواه راستينى هستم به اين كه تو به راستى پاره تن من هستى.

من فاطمه عليهاالسلام را در حفظ حق حجاب برتر از همه ديدم. در سراى آخرت، حجاب، حق خود را از مردان و زنانى كه پرده حجب و حياء، و عفت و عصمت را دريده اند، مطالبه خواهد كرد و بر سر كسانى كه محدوده ى حرام و حلال الهى را محترم داشته اند، تاجى از عزت و عظمت خواهد نهاد.

كساى بيست و دوم: لباس علم

خداوند عليم از «علم لدنّى» خويش، به هر كس هر مقدار كه اراده فرمايد عطا مى كند. يكى از افرادى كه افتخار داشت بدون تعلم، از علوم مختلف به مقدار كامل در سينه ذخيره داشته باشد، فاطمه زهرا عليهاالسلام بود. به همين خاطر زنان، در مسائل فقهى و تفسير و غير آن به ايشان مراجعه مى كردند تا او با كليد علم خداداده ى خويش، گره هاى بسته و قفل هاى ناگشوده را بگشايد. روزى زنى جوان خدمت او رسيد و عرض ادب نمود:

- اى زهرا عليهاالسلام مادرى دارم در سنين كهولت كه در نمازش بسيار اشتباه مى كند. مادرم سؤالاتى چند درباره ى نماز دارد، مرا نزد شما فرستاده است تا مشكلش را حل نمايى.

- هر چه مى خواهى، بپرس!

آن زن پاسخ هاى جامع و مانعى براى پرسش هايش گرفت و نزد مادر خويش شتافت. بار ديگر با سوالى تازه باز آمد و جواب گرفت و رفت و اين كار را چندين مرتبه تكرار كرد. فاطمه عليهاالسلام با صبرى مثال زدنى به جميع مسائل او جواب گفت.پيك مادر پير در مرتبه اى ديگر كه حضور حضرت زهرا عليهاالسلام مشرف شد از مكرر شدن مزاحمتش اظهار شرمسارى و خجلت نمود:

- سوالاتم سر به فراوانى زد و مزاحمتم افزون از حد شد. بيش از اين باعث زحمت و ملالت خاطر شما نمى شوم.

- خجالت نكش! هر چه دلت مى خواهد بپرس، پاسخ بگير و بدان كه من در مقابل هر پاسخ و هر جواب راهگشا كه به تو مى دهم، از اجرى فراوان نزد خداى دانايان و خالق دانشمندان برخوردار مى شوم. پس آگاه باش كه هرگز خاطرم را خستگى و دلم را تنگى، عبد و اسير خود نمى گرداند.

سائل با خرسندى از سعه صدر سيدةالنساء عليهاالسلام، هر آنچه براى خود و مادرش مورد سؤال بود پيش كشيد و پاسخ هاى مناسب دريافت داشت و نيك دانست كه اين ساكن شهر دانش، دختر همان رسول خردمندى است كه خود را «شهر علم» خواند و همسر عامل و عالم او همان شخص شخيصى است كه از سوى رسول خدا «دروازه» اين شهر پر از عجائب و غرائب لقب گرفته است.

- گوش دار تا حديثى كه از زبان پدرم شنيدم بر تو عرضه بدارم:

روزى به شويم- على عليه السلام- فرمود: اى هارون من! در قيامت تمامى دانشمندان و دانشوران اسلامى در محضر خداوند عالم و آگاه حاضر مى شوند؛ آن گاه به اندازه علم و عمل ايشان و جدّ و جهدى كه در راه فراگيرى علوم و فنون، و تلاش و كوششى كه در راه آموزش و پروررش مردم داشته اند، پاداشى مناسب و اجرى شايسته به آنان داده خواهد شد. سپس خلعتى بهشتى به آنان عطا مى گردد تا از ديگران ممتاز و معلوم شوند.

- اى بانوى عالم و داناى دين! در حقم دعا فرما تا من نيز توان علم و توفيق عمل بيابم.

اين زن تشنه و طالب علم در شمار دانشجويان و دانش آموختگان مكتبخانه فاطمه عليهاالسلام درآمد و چون فضّه و اسما، قطره اى از درياى دانش و بينش فاطمه عليهاالسلام را نوشيد، و جامه آن جهانى پوشيد. و بر اين سر غيب شهادت داد: «آنان كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابر نيستند».

كساى بيست و سوم: عطاى افطار

من و برادر بزرگ ترم- حسن عليه السلام- بيمار شديم و در بستر افتاديم. پدربزرگ نازنينم به همراه جمعى از صحابه بزرگوارش به عيادتمان آمد، از احوالمان پرسيد و سپس از خداوند بزرگ تندرستى و سلامتى مار را خواستار شد. وقت رفتن به پدرم توصيه صيام نمود تا از صاحب صحت و سلامت، دوا و شفاى پسرانش را بخواهد.

- اى على عليه السلام، اى قرآن ناطق، چه نيكوست كه براى طلب شفاى دو نيمه سيب سرخ بهشتى ات، نذر و نياز كنى و اگر دردشان دوا و حاجتشان روا شد به شكرانه اش روزه بگيرى.

پدر و مادرم و خانم فضّه- خادمه ى خوب خانه ى ما- به منظور نذر، سه روز روزه نيّت نمودند. الحمدللَّه رب العالمين، عافيت و سلامت عارض شد و از دست بيمارى نجات يافتيم و بدين وسيله دوستدارانمان را شاد و شاداب ساختيم. پس چون خواسته ى ما به درگاه پاك احديت به بار نشست، همگى وقت سحر بلند شدند تا روز بعد را روزه بگيرند. وقتى كه دريافتيد من و حسن عليه السلام نيز به جمع روزه داران پيوسته ايم بسيار خوش و خرسند شدند.

در پايان روز اول، غذايى در خانه نبود تا با آن افطار كنيم پدرم از «شمعون خيبرى» سه من جو قرض كرد و مادرم با دستان مباركش آن را دستاس كرد و نان پخت. نان ها در سفره، پيش رويمان بود و منتظر بوديم تا پدر مهربانم خداى كريم را بستايد، دعا و ثنا نمايد افطار كنيم كه ناگهان گدايى در خانه مان را كوفت:

- مسكينى از مساكين مسلمين هستم. اطعامم كنيد تا خداوند از غذاهاى بهشتى طعامتان دهاد!

هر چه نان در سفره بود در دستان سائل قرار گرفت. نيازمند با رضايت خاطر، راه خويش را گرفت و رفت. روز بعد نيز مشابه همان ماجرا رخ داد:

- يتيمى از ايتام تازيان هستم. نانم دهيد تا نامتان را خداوند نامور و نامدار جاويد نمايد!

با وجود گرسنگى شديدى كه پس از دو روز لب به غذا نزدن بر ما مستولى و غالب شده بود او را به نان سفره مان بر خود ترجيح داديم، شادمان از در سرايمان به راهش انداختيم و خود با آب افطار نموديم.

در روز سوم يعنى آخرين روز از روزه نذرى خانوادگى، ديگر من و حسن بى طاقت بى توان شده بوديم. مادرم نيز با چشمانى فرورفته در محراب عبادت در پيشگاه خداى عزوجل مشغول راز و نياز بود. براى آن روز، نعمتى از نعم و ارزاق الهى در سفره ما وجود داست، ليكن قبل از خوردن حتى لقمه اى غذا، كوبه ى در كوبيده شد:

- اسيرى هستم از اسراى اين سامان. مرا غذايى مرحمت فرماييد باشد كه خداوند روزى ده و روزى رسان، رزق حلال نصيبتان گرداند!

با كمال رضايت، اين اسير را نيز سير ساختيم. خدا را شكر كه هيچ كدام نااميد از در خانه مان برنگشتند. روز بعد گرسنگى ما به اوج خود رسيد. سه روز روزه نذرى مان تمام شده بود اما چيزى در منزل يافت نمى شد كه با آن سدّ جوع كنيم. در اين احوال با شنيدن صداى روحبخش جدّ بزرگوارمان، جانى تازه در كالبدمان دميده شد. ديدن صورت و سيماى زرد و ضعيف ما براى ايشان بسيار ناگوار آمد.

در همين احوال ناگهان حالت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم ديگر گونه شد، و چون وحى خداوند كريم و رحيم تمام شد، رسول اسلام آياتى تازه در خاطر داشت . طى اين آيات شريفه، خداوند بزرگ، رسول اكبرش را به خاطر عطاى افطارى سه شب متوالى از سوى خاندانش به «مسكين» و «يتيم» و «اسير»، تبريك و تهنيت گفت.

كساى بيست و چهارم: ايثار فاطمه

اعرابى، پس از آشنايى با دين راستين اسلام، با قلبى صاف و سالم و با ضميرى ساده و صادق، اسلام اختيار كرد و دل و جان در گرو دين گذاشت؛ زيرا آن را موافق با سرشت و فطرت اوليه اش يافته بود. پس از اداى شهادتين در محضر مبارك مبشر توحيد، از او تقاضاى كمك نمود:

- يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم! اى چاره گر بيچارگان و درماندگان، سلام و صلوات حق بر تو باد! من فقيرترين فرد قبيله «بنى سليم» هستيم و با وجود تلاش براى معاش، عيالوارى امانم را بريده و طاقتم را طاق نموده، تا جايى كه هزينه ى زندگى بدهكارم ساخته است. از شما انتظار مساعدت مالى و دست يارى دارم!

رسول بخشنده و مهربان، ضمن سفارش به دوستان و ياران براى يارى به اين نيازمند، خود نيز سلمان عليه السلام- صحابى گرانقدرش- را به خانه ى سخاوتش فرستاد. پيك پيغامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در منزل زنان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم چيزى نيافت. گذارش به خانه فاطمه عليهاالسلام افتاد. او هم آهى در بساط نداشت، با اين حال به اندرون خانه شتافت و با شوقى وافر و ذوقى فراوان پيراهنش را به سلمان داد:

- اين را نزد شمعون يهودى گرو بگذار و در ازاى آن يك كيلو خرما و يك كيلو جو بگير و بياور! سلمان عليه السلام چنين كرد و دختر جليل القدر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نان جو پخت و با خرما نزد اعرابى فرستاد.

- اى دختر گرامى رسول خدا، قبل از اين كه بروم عرضى داشتم، اين كه قدرى از اين نان و خرما را براى خود و اطفالتان كنار بگذاريد!

- فرزندانم ساعت هاست گرسنه اند، اما اين غذا را در راه خدا و براى رضاى او تهيه كرده ام، پس چيزى از آن به ما تعلق ندارد!

سلمان عليه السلام نزد رسول خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلم، صحابه و سائل شتافت كه در «مسجدالنبى» تشريف داشتند. تازه مسلمان با خوشحالى تمام، هداياى ياران پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و نان و خرمايى كه فاطمه عليهاالسلام به او بخشيده بود، به دوش كشيد و خرم و خندان راهى ديار قوم و قبيله اش شد. خويشاوندانش تا گزارش احوال وى را شنيدند به اسلام متمايل شدند.بزودى پيامبر انذار و تبشير، مبلّغى را به ميانشان فرستاد. قبيله نشينان، نماينده ى پيامبر را كه داعى حق بود، چون نگينى در ميان گرفتند و همگى به اسلام گرويدند. حالا اهل قبيله قبله اى داشتند.

كساى بيست و پنجم: پسر هارون

اوّلين فرزندى كه خدا به من و على عليه السلام هديه فرمود، همنام پسر هارون است. وجه تسميه «حسن» را هم اكنون تعريف مى كنم: وقتى كه پسرم به دنيا آمد، بسيار خوشحال شدم و خداى عزيز را به خاطر اين امانتش شكر فراوان گفتم.

- على جان! براى فرزندمان اسمى انتخاب كن!

- من در نام نهادن بر او بر پيامبر خدا پيشى نمى گيرم.

نامگذارى كودكمان را بر عهده پدرم محوّل نموديم. او چندين مرتبه نورسيده را بوسيد و فرمود: اين كودك فرزند من است. اندكى درنگ كرد و سپس لبخندى زد:

- فاطمه جان، من نيز در نامگذارى بر خدا سبقت نمى جويم.

در اين زمان، خداوند، جبرئيل عليه السلام را به سوى ما ارسال فرمود:

- يا احمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم! خدايم برتو و خاندانت سلام مى رساند و مى فرمايد: على عليه السلام براى تو به منزله هارون براى موسى است. على عليه السلام بازوى تو مى باشد، همچنان كه هارون برادر موسى عليه السلام بود، پس اسم فرزند او را همنام پسر هارون انتخاب مى كنيم.

- درود ما بر باريتعالى و تو، اى روح القدس عليه السلام، پسر هارون را چه مى ناميدند؟ - «شبر» - اين اسم عبرى است و من عربم.

- پس يا احمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، معناى آن را كه به عربى «حسن» مى شود بر نورسيده تان بگذاريد!

مدتى بعد خداوند پسر ديگرى به ما عنايت فرمود كه به همان ترتيب اسمش را حسين عليه السلام نهاديم كه در عبرى «شبير» باشد. گر چه ما هميشه پسرانمان را «حسن» و «حسين» خطاب مى كنيم، اما گاهگاهى پدرم اين دو را شبر و شبير مى خواند.

كساى بيست و ششم: مسابقه ى خط

اولين فرزند دلبند على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام- حسن- همبازى خوبى براى برادر كوچك ترش- حسين عليه السلام- بود. اين دو برادر مهربان، در دامان پر مهر عالى قدرترين زن جهان پرورش مى يافتند. روزى آن دو خردسال در مسابقه خطاطى به رقابت پرداختند.

- خط من نيكوتر است.

- نوشته من زيباتر است.

چون هيچ كدام دست از اظهار خود برنداشت، بنابر تربيتى كه در دامان وحى ديده بودند، سرانجام داورى ميان خود را به مادرشان سپردند. فاطمه عليهاالسلام كه نمى خواست دلبندانش آزرده خاطر شوند، فرمود: به پدرتان رجوع كنيد تا مشكل را حل و فصل نمايد! على عليه السلام هم قضاوت ميان آن دو را نپذيرفت و اين كار را به قاضى القضات- پيامبر نور و رحمت- سپرد. رسول عظيم الشان صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز، حكميت را به جبرئيل عليه السلام واگذار كرد. اين فرشته ى نيكو خصال نيز ايشان را به اسرافيل عليه السلام، و او نيز قضاوت ميان اين دو را از جانب عدالت گستر گيتى، به زهرا عليهاالسلام محول كرد تا او به قسط و عدل حكم كند.

- خدايا! چگونه ميان اين دو قضاوت كنم؟ يارى ام كن!

به الهام باريتعالى، صديقه كبرى گردنبند خود را گشود و دانه هاى آن را چون برگ درختان خزان زده، بر زمين ريخت.

عزيزانم، هر كدام از شما دو تن، دانه هاى بيش ترى را جمع كند برنده ى مسابقه خواهد بود پس خط او خوش تر است.

گويا دانه هاى گردنبند هفت عدد بوده است. هر دو نفر به يك اندازه دانه گردنبند مادر را در مشت خويش جمع نمود و هفتمين دانه هنوز بر زمين مانده بود. مسلما برنده، كسى بود كه زودتر به آن دانه مانده دست مى يافت.

در اين لحظه جبرئيل عليه السلام آخرين دانه را كه حسن و حسين عليه السلام متوجه آن شده بودند، با ضربه اى به دو نيم كرد. هر يك نيمى را برداشت و چون آن دو نفر بر پا خاستند، بر لب تمام حضار، لبخندى حاكى از رضايت از اين قضاوت عادلانه فاطمه عليهاالسلام- همسر شير مرد عدالت- نقش بست. در اين رقابت ميان دو برادر شريف، پيروزى نهايى براى هر دو ميوه دل فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام رقم خورد، چرا كه خط هر دو مثل خط جد بزرگوارشان بود.

كساى بيست و هفتم: خنده ى غلام

رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم در حق من پدرى ها كرد. او بسيار اكرامم فرمود و گرامى ام داشت. من هيچ بنده ى خدايى را برتر از او نديدم و كس نخواهد ديد. واقعه آموزنده اى كه مى گويم، برمى گردد به روزى از روزهاى خدا كه نماز عصر را به جماعت و به امامت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم اقامه كرديم. همچنان كه نشسته بوديم، پيرمردى از قبايل اطراف شهر وارد شد كه در اثر كهولت سن قادر نبود براحتى حركت كند. جامه ى مندرسى كه بر تن داشت، از حال و روزش، و چهره رنگ پريده اش از سر درونش خبر مى داد. كنار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نشست و از فقر وفاقه و گرسنگى و برهنگى خود شكايت نمود. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به مسكين حرفى زد كه چند بار ديگر هم از او شنيده بوديم:

- من چيزى ندارم كه به تو بدهم ولى تو را به خانه كسى مى فرستم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسول خدا را دوست مى دارد؛ او كسى است كه رضاى خدا را بر خويشتن مقدم مى شمارد.

فاطمه عليهاالسلام همسايه ديوار به ديوار پيامبر بود. رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم مرا مأمور بردن آن نيازمند به در منزل دخترش نمود. وقتى كه رفتم، متوجه شدم، سه روز است على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام غذايى ندارند و پيامبر خدا نيز از اين موضوع آگاه بوده است. دختر بزرگوار نبى اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم، پوست گوسفندى را كه حسن و حسين عليه السلام بر آن مى خوابيدند، به فقير داد.

- بانوى محترم! ولى من گرسنه ام و تاب و توانم از بين رفته است. مرا قوت و غذايى بدهيد تا گرسنگى ام را رفع كند.

فاطمه زهرا عليهاالسلام دست برد و گردنبندى كه به تازگى دختر عمويش براى او هديه آورده بود به فقير بخشيد و فرمود: اين را بفروش و آنچه مى خواهى بستان! با هم به مسجد آمديم! مرد عرب نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رفت، بخشش دخترش را به او نشان داد و فرمايش فاطمه عليهاالسلام را نيز بيان نمود.

- يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم! دخترت گفت: اميد است كه خداى تعالى خيرى در آن براى تو مقرر فرمايد!

- چگونه ممكن است خداوند در آن خيرى قرار نداده باشد، حال آن كه آن را دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم- سيده زنان عالم- به تو عطا كرده است؟!

جمله ى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه خاتمه يافت، «عمار بن ياسر»، با اجازه ى نبى اسلام آن را خريدارى كرد.

- گردنبند را به نان و گوشتى كه سيرم گرداند، لباسى كه بدنم را بپوشاند و دينارى كه بدان وسيله خود را نزد خاندانم برسانم، مى فروشم.

عمار ياسر- مرد چيره بر نفس امّاره- از سهم غنيمت جنگى خود آن را به بيست دينار و دويست درهم و يك جامه از «برد يمانى» و مركبى كه او را به خانواده اش برساند، بعلاوه ى يك خواراك گندم و گوشت خريدارى كرد. سپس آن مرد را به خانه اش برد تا هر آنچه گفته بود، به او بدهد فقير با لبخندى از سر رضايت و خرسندى به مسجد بازگشت، در حالى كه عمّار را به نيكى ياد مى كرد و مى ستود.

- عمار، مرد با مروت و اهل سخاوت است. خدا روزش را به نيك روزى مبدل فرمايد و روزيش را افزون نمايد.

عمار نيز در اين لحظه وارد مسجد شد و دعايى كه پيامبر عليه السلام در حق دخترش مى فرمود، شنيد.

- خدايا به فاطمه عليهاالسلام نعمتى عنايت فرما كه چشمى نديده و گوشى نشنيده باشد!

سپس رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم با تبسمى رو به اصحاب خويش، فرمايش خود را ادامه داد:

- خداوند تبارك و تعالى، عطاهايى كثير به دخترم عنايت فرموده است؛ زيرا چون من پدرى، و چون على عليه السلام، شوهرى بدو داده كه اگر نبود، براى زهرا عليهاالسلام همسرى لايق و شايسته هرگز پيدا نمى شد، و حسن و حسين عليهماالسلام را بدو بخشيده است كه سيد جوانان اهل بهشت اند.

عمّار با شنيدن فرموده هاى مولايش، مجدداً به خانه برگشت و گردنبند را با مشك اعلا خوشبو كرد، آن را در پارچه اى پيچيد و توسط غلامى به نام «سهم» كه او را نيز از سهم غنايم خيبر خريده بود، نزد رسول خدا فرستاد به پيامبر پيام داد كه غلام را با آنچه در دست دارد به شما بخشيدم.

خدمت پيغمبر آمديم. رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم با خشنودى دستى بر سر سهم كشيد و او را به دخترش اهدا كرد:

- اى سهم! به فاطمه بگو كه تو را و اين گردنبند را به او بخشيده ام.

من و سهم به در خانه ى زهرا عليهاالسلام رفتيم، زهرا عليهاالسلام گردنبند را برداشت و سهم را در راه خدا آزاد نمود. غلام قبل از رفتن، خنده اى كرد. زهرا عليهاالسلام سبب خنده او را جويا شد.

- اى دختر گرانقدر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم! بركت بسيارى كه در اين گردنبند بود مرا به خنده انداخت. چون توانست گرسنه اى را سير گرداند، برهنه اى را بپوشاند،فقيرى را بى نياز سازد، بنده اى را آزاد نمايد و تازه پس از همه اينها نزد صاحبش برگردد و بدين وسيله دلهايى را شادمان كند.

صحنه ى اين واقعه آموزنده و شنيدنى را من در مسجد براى پيامبر خدا و اصحابش بيان كردم. همگى متبسّم شدند و خدا را شكر نمودند، سپس مسجد را ترك گفتند. را وى اين بذل و بخشش ايثارگرانه من هستم. همه مرا «موذن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم» خطاب مى نمايند. در حبشه كه بودم به دلايل نامعقولى مسخره مى شدم، براى لقمه نانى آزار مى كشيدم و توهين مى شنيدم، اما از زمانى كه از سياهچال شرك و از شر ابليس گريختم، نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمدم و اسلام اختيار كردم؛ هيچ مسلمانى تحقير و مسخره ام نكرده است آرزو دارم هرچه زودتر مرگ، مرا نيز دريابد تا يكبار ديگر براى مولايم اذان بگويم آخر چندى است حبيبم- رسول خدا- از دنيا رحلت كرده است. عمرتان با عزت باد!

كساى بيست و هشتم: طهارت جاويدان

قرآن كريم، بزرگترين معجزه ى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم و برترين اعجاز صد و بيست و چهار هزار پيغمبر حق مى باشد. هر چه در اين كتاب مقدس آمده، كلام خداست، و چون در ذات حق هرگز خطا و اشتباه روى نمى دهد، پس هر آنچه در صحيفه ى مجيد آمده تا ابد صحيح و بدون تبديل و تغيير است. از جمله چيزهايى كه با كلام خدا مهر جاودانگى خورده، «پنج تن آل عبا»ست. ايشان كسانى هستند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم آنان را زير كساى پاك خويش گرد آورد. اينان عبارتند از وجود شريف برگزيدگان اشرف مخلوقات يعنى خود خاتم الانبياء صلى اللَّه عليه و آله و سلم، داماد و دخترش و دو پسر عليهم السلام اين دو.

روزى كه آيه ى شريفه ى «تطهير» از سوره ى مباركه «احزاب» نازل شد و اهل بيت پيامبر را از هر گونه ناپاكى و پليدى تا ابد مبرّا و منزّه ساخت، من هم حضور داشتم. رسول حق صلى اللَّه عليه و آله و سلم را حالتى عرفانى دست داد. مى دانستيم كه در اين حال، باران وحى بر وجود مهياى او در حال بارش است. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم پس از قرائت آيه ى روشن آفتاب، على عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را زير كساى مبارك خود جمع نمود و رو به آسمان به صداى بلند جملات جاودانه اى را بيان فرمود:

- خدايا اينان اهل بيت و خاندان من هستند. بتحقيق كه پليدى را از ايشان دور گرداندى و بخوبى اينان را پاك و منزه ساختى.

- مولاى من! رسول گرامى حق! آيا من نيز در زمره ى ايشانم؟ - اى امّ سلمه! تو را به خير و خوبى، و برّ و نيكى مى ستايم، اما اهل بيت من فقط اينان اند.

كساى بيست و نهم: فاجعه ى فدك

«فدك»، آبادى كوچكى در حوالى زمين هاى خيبر بود، به فاصله ى دو تا سه روز راه از طريق مدينه ى منّوره. زمينى بوده مهيّا و مناسب كشت و داشت پنبه، و از قرار معلوم نخلستان هم داشته است. پس از فتح خيبر به دست اسداللَّه عليه السلام- على مرتضى- صاحب فدك كه به دين و آيين يهود بود، دريافت كه دين نوپاى اسلام عنقريب است كه تاج و تخت يهوديان را بشكند و بر زين رياست و كياست بنشيند، لذا با فرمانده كل قواى اسلام- پيامبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلم- از در مصالحه و مدارا درآمد، كل فدك را دو دستى تقديم و تحويل پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نمود.

از آنجا كه اين غنيمت بدون خونريزى به دست مسلمين افتاد، مطابق نص صريح قرآن، جزء اموال شخصى پيامبر اسلام محسوب مى گردد، و باز طبق فرمان پروردگار،زمانى كه «حق خويشاوندان» را ادا نمود، فاطمه عليهاالسلام، صاحب و مالك فدك شد. او و همسرش از سال هفت تا يازده هجرى- يعنى درست تا زمان وفات خاتم الرسل- اين باغ و باغستان را تحت اختيار داشتند و درآمد آن را ميان فقرا و ضعفا تقسيم مى كردند، در حالى كه خود در عين ندارى نيازمندى به نان شب، گرسنه سر بر بستر مى نهادند.

پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم، ورق برگشت و چندى گذشت تا آب ها از آسياب افتاد. بيت المال مسلمين كفاف مخارج امور جاريه خليفه را نمى داد. به همين بهانه عمر رو به ابوبكر كرد و گفت: تنها مركز مخالفت با خلافت تو خانه و خانواده ى على است، و مردم حول و حوش ايشان، بنده و برده ى درهم و دينارند، دست على را تهى و خالى ساز تا از دور و برش، پخش و پراكنده