رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۳ -


در تعاليم دينى آمده است كه بهشت و نعمتهايش، جلوه ى فضل خداست:

ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور- والذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعاده لخبير بصير- ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير- جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير- و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزنان ربنا لغفور شكور- الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب. [سوره ى فاطر، آيه ى 29- 35.] .

در حقيقت، كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز بر پا مى دارند و از آنچه بديشان روزى داده ايم، نهان و آشكار انفاق مى كنند، اميد به تجارتى بسته اند كه هرگز زوال نمى پذيرد تا پاداششان را تمام بديشان عطا كند و از فزون بخشى خود، در حق آنان بيفزايد كه او آمرزنده اى حق شناس است؛ و آنچه از كتاب به سوى تو وحى كرده ايم، خود، حق (و) تصديق كننده ى (كتابهاى) پيش از آن است. قطعا خدا نسبت به بندگانش آگاه بيناست. سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه (آنان را) برگزيده بوديم، به ميراث داديم. پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه رو و برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيشگام اند، و اين خود توفيق بزرگ است.

در بهشتهاى هميشگى كه به آنها درخواهند آمد، در آنجا با دستبندهايى از زر و مرواريد، زيور يابند و در آنجا، جامه شان پرنيان خواهد بود؛ و مى گويند: سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود. به راستى پروردگار ما آمرزنده و حق شناس است؛ همان خدايى كه ما را به فضل خويش در سراى ابدى جاى داد. در اينجا رنجى به ما نمى رسد و در اينجا درمانگى به ما دست نمى دهد.

در سوره ى انعام، آيه ى 16 آمده است:

من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين.

آن روز (روز قيامت) كسى كه عذاب از او برگردانده شود، قطعا خدا بر او رحمت آورده، و اين است همان رستگارى آشكار.

در حديث آمده:

ان النبى صلى الله عليه و آله قال: «والذى نفسى بيده ما من الناس احد يدخل الجنة بعمله»، قالوا: «و لا انت يا رسول الله؟»، قال: و لا انا الا ان يتغمدنى الله برحمة منه و فضل.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سوگند به خدايى كه جان من در قبضه ى قدرت اوست، هيچ فردى از مردم نيست كه بر اثر كارهاى شايسته وارد بهشت شود» (بهشتيان در پرتو رحمت الهى به بهشت راه مى يابند). عرض كردند: «يا رسول الله! شما هم؟» فرمود: من نيز چنينم؛ اما خداوند، مرا در درياى رحمت و فضل خود فرومى برد.

امام سجاد عليه السلام در دعاى «مكارم الاخلاق» فرموده:

اللهم الى مغفرتك وفدت و الى عفوك قصدت، و الى تجاوزك استقت و بفضلك وثقت، و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك، و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك فصل على محمد و آله و تفضل على.

خدايا! به حوزه ى آمرزشت كوچ كرده ام و به سوى عفو تو آهنگ نموده ام، و به گذشت تو مشتاق شده ام، و به فضل تو اعتماد كرده ام، در حالى كه موجبات مغفرت تو نزد من نيست و چيزى كه به وسيله ى آن سزاوار عفو تو گردم، در كردار من نيست و پس از اين حكم، كه من خود درباره ى خويش راندم، جز فضل و احسان تو سرمايه ى اميدى ندارم. پس بر محمد و آلش رحمت فرست و بر من تفضل فرماى.

على عليه السلام مى فرمايد:

جعل حقه على العباد ان يطيعوه، و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله. [نهج البلاغه (صبحى صالح)، خطبه 216.]

خداوند، حق خود را بر بندگان، اطاعت خوشى قرار داد و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده، از در بخشندگى كه او راست و افزون دهى كه وى را سزاست.

بنابر آنچه گذشت، ويژگى دوم نعمتهاى الهى اين است كه بى هيچ استحقاقى، خداى متعال انسانها را بر سر سفره ى گسترده ى فضل و رحمت خويش نشانده است و در جهان ديگر نيز رضوان او و همچنين عرصه ى عفو و گذشت كريمانه اش، زيباترين و دلرباترين جلوه ى فضل و كرامت بى بديل اوست.

بدين روى، اولياى خداوند، همانان كه از سراى نور به سرزمين تاريك طبيعت آمدند تا دست ما خاك نشينان وامانده از قافله ى قدسيان را بگيرند و شراب ناب شهود را بر جام جانمان بريزند؛ آنان كه دل و جانشان جام جهان بين است و كلامشان، قصه ى عشق و پيامشان، لبريز از ذكر خدا كه مايه ى آرامش دل و آسايش جسم و جان است، در آموزه هاى كرامت خيز خويش به ما آموخته اند تا با خداى خود چنين نجوا كنيم: «ربنا عاملنا بفضلك، و لا تعاملنا بعدلك». و يژگى سوم نعمتهاى خداوند، اين است كه هماهنگ و همساز با يكديگرند؛ بدين معنا كه وحدت و هماهنگى و خويشاوندى فراگيرى، بر اجزا و عناصر جهان غيب و شهود، احاطه دارد. در سوره ى ملك، آيه ى 3 و 4 آمده است:

الذى خلق سبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور- ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير.

همان (خدايى) كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد. در آفرينش آن (خداى) بخشايشگر، هيچ گونه اختلاف (و تفاوتى) نمى بينى. باز بنگر، آيا خلل (و نقصانى) مى بينى؟ باز دوباره بنگر تا نگاهت، زبون و درمانده به سويت بازگردد.

جهان پويا، چون كاروانى است كه همه ى راهروان آن، همانند حلقه هاى زنجير به هم متصل اند و همچون اجزاى ريز و درشت يك دستگاه براى يكديگرند و در جهت يگانه اى در تلاش و تكاپويند و در اين سير تكاملى هم، مكمل يكديگرند، به گونه اى كه كندى و ناهنجارى هر جزئى، موجب اختلال در اجزاى ديگر است. به گفته ى شبسترى:

اگر يك ذره را برگيرى از جاى   خلل يابد همه عالم سراپاى

اين همسازى و هماهنگى بين عناصر جهان، زمينه ساز حركت تكاملى انسان است براى رسيدن به پايگاه والايى كه آفريدگار براى او منظور كرده است. در سوره ى طلاق، آيه ى 12 آمده است:

الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا.

خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد. فرمان (خدا) در ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد.

به گفته ى سخنور نامى شيراز، سليمان سرير شعر و ادب، سعدى:

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردين بگسترده و دايه ى ابر بهارى را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد. درختان را به خلعت نوروزى، قباى سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم (ربيع)، كلاهِ شكوفه بر سر نهاده. عصاره ى تاكى به قدرت او شهد فائق شده و تخم خرمايى به تربيتش نخل باسق گشته.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند   تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار   شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

ويژگى چهارم نعمتهاى خداوند، اين است كه از شمار شمارشگران بيرون است؛ زيرا هر جزئى از اجزاى هستى در مقايسه ى با ديگر اجزا و نظام كلى عالم، نعمتى از نعمتهاى خداوند است. ميليونها ميليون سلول بدن آدمى دستگاه هاى پيچيده، اندامها و استعدادها و مهتر از همه، نيروى تفكر و درك و نعمتهاى آشكار و پنهان در بيرون از وجود او، از كوچكترين ذره تا بزرگترين جرم كيهانى، همه و همه كه به تعبير قرآن كريم «كلمات الله» اند و تمام آنچه را كه آدمى در مسيرهاى گوناگون حيات تا سر منزل نهايى اش از آن برخوردار بوده است، نعمتهاى بيدريغ و فيض گسترده خداى دائم الفضل است كه هيچ موجودى، جز خداى دانا و توانا قادر بر شمارش آنها نيست؛ چرا كه انديشه هاى محدود، هرگز قدرت احاطه بر نعمتهاى بى پايان و بيكران او را ندارند. در سوره ى لقمان، آيه ى 27 آمده است: و لو انما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله. و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم باشد و دريا را هفت درياى ديگر به يارى آيد، سخنان (مخلوقات) خدا پايان نپذيرد. و در سوره ى كهف، آيه ى 109 آمده است:

قل لو كان الحبر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا.

بگو: اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعا دريا پايان مى يابد، هر چند نظيرش را به مدد آن بياوريم.

در سوره ى ابراهيم، آيه ى 34 و همچنين در سوره ى نحل، آيه ى 18 آمده است: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها. و اگر نعمتهاى خدا را شماره كنيد، آنها را نمى توانيد بشماريد.

در روايات آمده است:

كان على بن الحسين عليهماالسلام اذا قرا هذه الاية «و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها» يقول: سبحان من لم يجعل فى احد من معرفة نعمه الا المعرفة بالتقصير عن معرفتها كما لم يجعل فى احد من معرفة ادراكه اكثر من العلم بانه لا يدركه، فشكر- عزوجل- معرفة العارفين بالتقصير عن معرفته و جعل معرفتهم بالتقصير شكرا كما جعل علم العالمين انهم لا يدركونه ايمانا، علما منه انه قدر وسع العباد فلا يجاوزون ذلك. [تحف العقول، ص 283.] .

چون على بن حسين عليهماالسلام اين آيه را تلاوت مى كرد كه: «و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها» مى فرمود: منزه است آن كس كه توان ادراك نعمتهاى خود را به كسى نداد، مگر همان اندازه كه بداند و آنها را درك نتواند كرد؛ و خداوند- عزوجل- همين مقدار آگاهى عارفان را با نارسايى شناختشان از او پاس داشت و اين شناخت نارسايى (و درك عدم ادراك) را به عنوان سپاسگزارى آنها (از نعمتهايش) قرار داد همان گونه كه علم دانايان را به اينكه (هرگز) او را ادراك نتوانند كرد، ايمانشان قرار داد؛ زيرا خود مى دانست كه اندازه ى گنجايش فهم بندگان براى خود آنان قابل ادراك است و از آن حد در نتوانند گذشت (كه بدانند همى نمى دانند).

تا بدان جا رسيد دانش من   كه بدانم همى كه نادانم

ويژگى پنجم و ششم نعمتهاى خداوند، اين است كه از قلمرو درك و فهم آدمى بيرون و جبران ناپذير است؛ زيرا زنجيره ى نعمتها در نسبت با انسان، به لحاظ «دائم الفيض» بودن خداوند، از ازليت آغاز مى گردد و تا ابديت و جاودانگى ادامه دارد: «ناى عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراك ابدها».

بدين روى، هيچ بشرى را در هر منزلتى كه باشد توان و تاب فهم و درك و در نهايت، جبران و نعمتهاى الهى نيست. چه كسى و چگونه مى تواند اين همه احسان را جبران كند، در حالى كه هستى او، در اصل، فيضى از جانب خداست و در هر لحظه و هر چشم بر هم زدنى و همراه با هر گامى، غرق در نعمتهاى پياپى و بى شمار اوست. سعدى مى گويد:

منت خداى را عزوجل، كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت. هر نفسى كه فرومى رود، ممد حيات است و چون برمى آيد، مفرح ذات. پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى، شكرى واجب.

از دست و زبان كه برآيد   كز عهده ى شكرش به درآيد؟

اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور.

بنده همان به كه ز تقصير خويش- عذر به درگاه خداى آورد

ورنه سزاوار خداوندى اش   كس نتواند كه به جاى آورد

باران رحمت بى حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بى دريغش، همه جا كشيده.

پرده ى ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفه ى روزى به خطاى منكر نبرد.

اى كريمى كه از خزانه ى غيب   گبر و ترسان وظيفه خور دارى
دوستان را كجا كنى محروم   تو كه با دشمن اين نظر دارى؟

[گلستان، ص 49 (مقدمه).] .

مى سزد كه براى درك عظمت و انبوهى نعمتهاى خداوند، با دقت و تامل، تابلوى زيبايى كه قرآن در سوره ى «الرحمن»، عروس القرآن [عن النبى صلى الله عليه و آله قال: لكل شى ء عروس و عروس القرآن سوة الرحمن جل ذكره. (الميزان، ج 19، ص 97). عروس، هر چيز زيبا و آراسته را گويند: ]

عروس جهان گرچه در حد حسن است   ز حد مى برد شيوه ى بى وفايى

(حافظ)

ترسيم كرده، نظرى و تأملى صبورانه بيفكنيم كه ما را به ژرفا و گستره ى بى حد و مرز هستى، رهنمون گردد.

در سوره «الرحمن» مى خوانيم:

الرحمن علم القرآن خلق الانسان- علمه البيان- الشمس و القمر بحسبان- و النجم و الشجر يسجدن- و السماء رفعها و وضع الميزان- الا تطفوا فى الميزان- و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان و الارض وضعها للانام- فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام و الحب ذو العصف و الريحان فباى آلاء ربكما تكذبان...

تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام.

خداى رحمان، قرآن را ياد داد. انسان را آفريد، به او بيان آموخت. خورشيد و ماه بر حسابى (روان) اند؛ و بوته و درخت، چهره سايان اند و آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت تا مبادا از اندازه درگذريد و وزن را به انصاف بر پا داريد و در سنجش مكاهيد؛ و زمين را براى مردم نهاد. در آن، ميوه ها و نخلها با خوشه هاى غلاف دار و دانه هاى پوست دار و گياهان خوشبوست. پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟... خجسته باد نام پروردگار شكوهمند و بزرگوار!

نظم و ترتيب ويژه اى كه در بيان نعمتهاى خداى رحمان در سراسر اين سوره موج مى زند، بيان كننده ى جهان شناسى اسلامى به طور خاص و بارزى است كه نمودار ساختارها و ساحتهاى وجودى متعددى است كه از «مبدأ اعلى»، يعنى خداوند فيض بخش هستى، شرف صدور يافته و نماد تجلى وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است. طنين غيبى است كه به واسطه ى فرمان الهى و با فعل امر «كن» آغاز گشته و انسان خاكى را به منشأ الهى خويش، آگاه مى سازد.

خداوند به گونه اى بى بديل و اعجاب انگيز، در عرصه ى پهناور هستى، جلوه هاى جميل و شكوهمند رحمت بى منتهاى خويش را به نمايش گذارده است كه هر بيننده ى ژرف انديشى را به ساحت زيباى جهان و آفرينش بديع و تدبير حكيمانه ى او هدايت مى كند، تا فروتنانه و خاضعانه در محراب پرستش، رو به سوى آفريدگار خويش آورد و جمال جميل و وجه كريم او را با ديده ى دل، شهود كند و در نهايت، با بهجت و سرور دل انگيز و وصف ناپذيرى زبان عجز را معترفانه به بزرگى و زيبايى پروردگار بگشايد كه: «تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام...».

چگونه آدميان گرفتار در حصار تنگ و پر كدورت ماديت و برخوردار از انديشه ى محدود و آگاهى اندك، مى توانند اين همه نعمتهاى انبوه و بى شمار و اين احسان عظيم خداوند را دريابند و با سپاس خود، پاداش آن همه را بدهند؟ و ما اوتيتم من العلم الا قليلا.

براى حسن ختام، مى سزد كه پاره اى ديگر از نيايش امام حسين عليه السلام را از نظر بگذرانيم. نيايشى كه در لحظه ى تجلى عرفان و اوج ايمان و معراج روح آن بزرگوار، از وحى دل روشن و وجدان بيدارش مايه مى گرفت و سيل آسا- همراه با اشك چشمانش- از جام جهان نماى جان پاك او بر زبان جارى مى گشت و دامنه ى كوه عرفات، اين وادى ملكوتى را لبريز از معنويت عطرآگين خويش مى كرد. اكنون نيز هر تلاوت كننده اى كه در محضر اين كلمات نورانى و در تماشاى اين تابلوى زيبايى كه در پاى بيكران نعمتهاى خداوند را به تصوير كشيده، بنشيند، حضور در قرب

الهى را احساس مى كند و خويشتن را سوار بر موج نعمتهاى انبوه خداوند مى بيند:

اللهم انى ارغب اليك و اشهد بالربوبية لك مقرا بانك ربى و اليك مردى... لم تخرجنى لرافتك بى و لطفك لى و احسانك الى دولة ائمة الكفر الذين تقضوا عهدك و كذبوا رسلك... فاى نعمك يا الهى احصى عدد او ذكر ام اى عطاياك اقوم بها شكرا و هى يا رب اكثر من ان يحصيها العادون او يبلغ علما بها الحافظون... اجل و لو حرصت انا و العادون من انامك ان نحصى مدى انعامك سالفه و انفه ما حصرناه عددا و لا احصيناه امدا هيهات انى ذلك و انت المخبر فى كتابك الناطق و النبا الصادق: «و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها».

خدايا به سوى تو روى مى آورم و به ربوبيت تو گواهى مى دهم، در حالى كه اعتراف مى كنم كه تو تربيت كننده و پرورنده ى منى و بازگشتم به سوى توست... اين رافت و اين لطف تو، و اين احسان تو نسبت به من بود كه مرا در روزگار حكومت پيشوايان كفر به دنيا نياوردى، در روزگار كسانى كه عهد تو بشكستند و پيامبرت را تكذيب كردند...

(بار خدايا!) كدام يك از نعمتهايت را مى توانم به شمارش درآورم، يا كدام يك از عطايايت را مى توانم شكر گويم؟ در صورتى كه اى پروردگار من، اين نعمتها از حوصله ى شمارشگران افزون، و از گنجايش ضبط حافظه ها، بيرون است.

آرى! هر چند من و شمارشگران بكوشيم، نه مى توانيم نعمتهاى گذشته و آينده تو را شمارش كنيم و نه مى توانيم شمارش روزگاران را به حساب آوريم. من كجا و شمارش نعمتهايت كجا؟ مگر نه اين است كه خود، در كتاب گويايت و گزارش درستت فرموده اى: و اگر بخواهيد نعمتهاى الهى را برشماريد، هرگز نتوانيد؟

فلسفه ى ستايش و سپاس

و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها واستحمد الى الخلائق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها.

مردمان را براى تداوم و تسلسل نعمتها به سپاسگزارى فراخواند و به پاس فراوانى پاداش، در ستايش را به روى خلايق گشود و با اين فراخوانى (به ستايش و سپاس) ، نعمتهاى خود را دو چندان كرد.

در اين فقرى از گفتار كه در قالب تعبيرهايى گويا و بديع و برتر از بلاغت جلوه كرده است، دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله به نكته هاى بسيار ظريف و پر شگفتى اشاره كرده است كه تامل در آنها- گذشته از آنكه خرد برانيگز است- گنجينه هايى از اصول بنيادين معارف دين و الطاف پنهان الوهيت با اين مشتى خاك را از ازل تا ابد و همچنين دست قدرت آن كارساز بنده نواز را در زدودن زنگار تاريكى از چهره ى زيبا و شفاف و خداجوى آينه ى فطرت آدمى، يكجا به تماشا مى گذارد و چشمه هايى از معرفت و دانايى را به سوى جان تشنه كام و جوياى حيات پاكيزه و ابدى جارى مى سازد و بسان نسيم بهارى، نشاط و طروات مى آفريند.

نكته ى نخست: خداوند، آدميان را براى ثنا و ستايش خود و سپاسگزارى از نعمتهاى بى دريغش، فراخوانده است كه اين فراخوانى، از يك سو در ماجراى آفرينش و در معبد عالم قدس و با حضور فرشتگان صورت گرفت؛ بدين معنا كه او را بر اين انديشه ى مبارك سرشت و ديار «الست» را صحنه ى گواهى عبوديت زاده ى آدم و ربوبيت خويش قرار داد: و اذا اخذ ربك بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين- او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون. [سوره ى اعراف، آيه ى 172- 173.] و (ياد كن) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه ى آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگويند ما از اين (امر) غافل بوديم، يا بگويند پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند، هلاك مى كنى؟ و از سوى ديگر، پيامبران، بويژه قافله سالارشان را با پيامهايى ارجمند از حريم قدس به سويشان گسيل داشت تا اولا خاطره ى شيرين ازل را به ياد آورند:

فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انيباءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته. [نهج البلاغه، خطبه ى 1.]

پس هر چند گاه، پيامبرانى فرستاد و به وسيله ى آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق «الست» بگزارند و نعمت فراموش كرده را به ياد آرند.

همچنين مى فرمايد:

الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين- و ان عبدونى هذا صراط مستقيم و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون. [سوره ى يس، آيه ى 60- 62.]

اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست، و اينكه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست، و او گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد؛ آيا تعقل نمى كنيد؟

ثانيا با زبان وحى نيز اجازه ى بردن نام پاك او و ستايش و تسبيحش را به گونه اى صريح و روشن اعلام كنند كه: اى فرزندان آدم! بنگريد تا عهد ما را كه در الست با شما بستيم، فراموش نكنيد و بسيار به ياد ما باشيد و پيوسته ثنا و ستايش ما گوييد:

يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را ياد كنيد، ياد بسيار، و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.

امام زين العابدين عليه السلام در مناجات ذاكرين مى فرمايد:

الهى! لولا الواجب من قبول امرك لنزهتك منذكرى اياك على ان ذكرى لك بقدرى لا بقدرك و ما عسى ان يبلغ مقدارى حتى اجعل محلا لتقديسك. بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادرما انت. [مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ى ثمالى.]

خداى من! اگر پذيرش فرمان تو نبود، هرگز تو را ياد نمى كردم، در حالى كه ياد من از تو در اندازه توان من است، نه در خور شان و منزلت تو، و هيچ گاه مرا نرسد كه جايگاه شايسته اى باشم براى تقديس تو (هرگز مرا شايستگى تقديس تو نيست). خداى من! تو را با تو شناختم. اين تو بودى كه مرا به سوى خود رهنمون گشتى و فراخواندى، و اگر تو نبودى، من تو را نمى شناختم.

بوى گل شد به چمن راهنما بلبل را   ور نه بلبل چه خبر داشت كه گلزار كجاست

بر اساس آنچه گفته شد، خداى مهربان از سر بنده نوازى، ساختار روحى فرزندان آدم را چنان

سرشت و قالب وجودى آنان را به گونه اى پرداخت كه هر يك به قدر حقانيت خويش كه تجلى حق مطلق است، او را مى شناسد و از او سخن مى گويد و او را مى خواند و نفس هستى اش، عين ستايش و تنزيه اوست. آنگاه با نامه هاى آسمانى، اجازه ى بردن نام پاك خويش را زادراه وصول به مقام قرب اعلام كرد. و اگر اين اجازه، بلكه هدايت او به وسيله ى فرستادگانش نبود، چگونه و به كدام شيوه مى توانستيم او را بستاييم: «اين التراب و رب الارباب». چه نسبت خاك را با عالم پاك؟

اين دعا تو امر كردى ز ابتدا   ورنه خاكى را چه زهره ى اين بُدا

[مثنوى.] .

به راستى كه فلسفه ى عالى بعثت و هدايت، آيا جز آوردن پيام اذن خواندن خدا و تبيين چگونگى ستايش و ثناى اوست؟

امام صادق عليه السلام فرمود:

نسبح فيسبح اهل السماء بتسبيحنا الى ان هبطنا الى الارض فسبحنا فسبح اهل الارض بتسبيحنا. [بحارالانوار، ج 24، ص 87.]

على عليه السلام فرمود:

انا آل محمد كنا انوارا خون العرش، فامرنا الله بالتسبيح فسبحنا فسبحت اهل الارض بتسبيحنا. [بحارالانوار، ص 88- 89.] و در سخن ديگرى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

خلق الملائكة فسبحنا فسبحت الملائكة، و هللنا فهللت الملائكة، و كبرنا فكبرت الملائكة، فكان ذلك من تعليمى و تعليم على عليه السلام. [بحارالانوار، ص 88- 89.]

آرى! اين اولياى معصوم الهى بودند كه اگر چه از سنخ نور بودند، رنج حضور در اين جهان و زندگى در ميان اين مردم را پذيرفتند، تا راه و روش بندگى را به انسان بياموزند و با تسبيحات و ستايشهاى خود، شيوه ى سخن گفتن با خدا را تعليم دهند و عاشقان حقيقت و جويندگان معرفت را بهره ور سازند. خداى بزرگ، آنان را بيافريد تا فيض معرفت و پرستش ستايش خود را به بندگانش برساند. بدين روى، امام صادق عليه السلام فرمود: «لو لا نا ما عرف الله؛ [بحارالانوار، ج 26، ص 247.] اگر ما نبوديم، خداوند شناخته نمى شد».

نكته ى دوم: اذن خداوند بر ثنا و ستايش كردن او و شكر نعمتهايش، از بزرگترين نعمتهايى است كه بشر از آن بهره مند شده است. بديهى است اگر ياد خداوند، گوهرى است كه در جهان، برتر از آن هيچ نيست: «و لذكر الله اكبر»، اذن و اجازه ى جارى ساختن آن بر زبان و نشاندن آن بر دل نيز شكوهمندترين نعمت خواهد بود.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: و من اعظم النعم علينا جريان ذكرك على السنتنا و اذنك لنا بدعائك و تنزيهك و تسبيحك. [مفاتيح الجنان، مناجات الذاكرين.] و از بزرگترين نعمتها بر ما، جارى بودن نام تو بر زبانمان است؛ مجاز بودن ما بر خواندن و پرداختن به تنزيه ستايش تو.

در سوره ى ابراهيم، آيه ى 6 و 7 آمده است: و اذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة الله عليكم اذ انجاكم من آل فرعون... و اذ تاذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم. و (به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه شما را از فروعنيان رهانيد،... و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعا سپاسگزارى كنيد، (نعمت) شما را افزون خواهم كرد.

در اين آيات، اذن و اجازه ى بر خواندن خداوند و پاس داشتن حريم نعمتهاى او را بسان رهايى از شكنجه هاى فرعونيانى- كه با زشت ترين شيوه ها همراه با خوارى و ذلت، طعم عذاب را به ذائقه ى آنان مى چشانيدند و براى تضعيف مبارزانشان، پسرانشان را سر مى بريدند و دخترانشان را زنده نگه مى داشتند- يكى از نعمتهايى مى داند كه در پرتو لطف و مهر خود، نصيب بنى اسرائيل كرده و يادآورى خاطره ى اين نعمت را از آنان مى طلبد.

نكته ى سوم: ثنا و ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او با انبوهى و تسلسل آنها چنان در آميخته است كه گويى يگانه وسيله ى وثيق براى افزونى و دوام نعمت، ستايش خدا و سپاسگزارى از نعمتهاى اوست: «لئن شكرتم لاريدنكم لئن كفرتم ان عذابى لشديد».

شكر نعمت، نعمتت افزون كند   كفر، نعمت از كفت بيرون كند
تا تو را چو شكر گويى بخشد او   روزكى بى دام و بى خوف عدو
شكر نعمت خوشتر از نعمت بود   شكر باره كى سوى نقمت رود
شكر، جان نعمت و نعمت چون پوست   زانكه شكر آرد تو را تا كوى دوست
نعمت آرد غفلت و شكر انتباه   صيد نعمت كن، به دام شكر شاه

على عليه السلام فرمود:

الحمد لله الواصل الحمد بالنعم و النعم بالشكر.

سپاس، خداى راست كه ستايش را به نعمتها پيوسته مى دارد و نعمتها را به سپاس، وابسته.

در سخن ديگر فرمود:

الحمد لله الذى جعل الحمد مفتاحا لذكره، و سببا للمزيد من فضله و دليلا على آلائه و عظمته. [نهج البلاغه، خطبه 156.] .

سپاس خداى را كه حمد و ستايش را براى گنجينه ى ذكر عظمت خويش، كليدى، براى افزونى بخشش هاى خود، ابزارى، و بر شناختن داده ها و شوكت خود، دليلى قرار داد. و به مناسبت ديگرى فرمود:

اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر. [نهج البلاغه، حكمت 13.]

چون طليعه نعمتها به شما رسيد، با ناسپاسى دنباله ى آن را مبريد.

همچنين در جاى ديگر فرمود:

احذروا نفار النعم فما كل شارد بمردود. [نهج البلاغه، حكمت 238.]

از رميدن و گريختن نعمتها بترسيد كه هر گريخته اى باز نخواهد گشت.

نتيجه اينكه در يك نگاه كوتاه و گذرا بر اين فقره ى پر اهميت، به نكته هاى ظريف و نابى برمى خوريم كه عمده ترين و بنيادى ترين عناصر زمينه ساز شخصيت معنوى و انسانى جامعه ى اسلامى در حوزه ى تعليم و تربيت دينى و معارف الهى است؛ و دريغا كه توده ى انبوه مسلمانان، از اين همه سرمايه هاى معنوى و كرامتهاى انسانى كه جوشيده از منبع لايزال دانايى و معرفت است و مى خواهد تا خاكيان را بر معراج معرفت بنشاند و به ساحت خورشيد حقيقت برساند، غافل اند و به محبت و عشق و شور صورى، بسنده كرده اند.

پرسش و پاسخ

تا مل در آنچه كه آمد، ما را با پرسش مهم و دقيقى روبه رو مى كند كه: آيا خداى متعال به چه منظور از بندگان خويش طلب كرد تا او را بستايند و حريم نعمتهاى بى دريغش را پاس بدارند؟ آيا اين موج برخاسته از درياى معارف الهى، بويژه قرآن كريم و تاكيدهاى مكرر بر ستودن و تحسين و ثناى خداوند منعم و ارج نهادن به نعمتهاى نامتناهى او براى چيست؟ به تعبير ديگر، حكمت و فلسفه ى دعوت به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهايش چيست؟

بى ترديد، تعبيرهاى دل انگيزى چون: «و ندبهم...» و «واستحمد الى الخلائق...»، برانگيزاننده ى انديشه ى آدمى براى درك و دريافت پاسخ همين پرسش مهم در حوزه ى معرفت خداوند و نعمتهاى اوست، تا در پرتو گشايش اين مشكل و پاسخ صحيح بدان، به عالى ترين فلسفه ى بعثت و عمده ترين و اصلى ترين بخش دعوت پيامبران، بويژه دعوت جامع و جهانى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راه يابد. پيش از پاسخ به اين پرسش و تحليل درست از حكمت دعوت به ستايش و ثنا، بيان دو نكته ى اساسى ضرورى است:

1. در باب شكر و ثنا و ستايش كه مبتنى بر مبناى كلامى، فلسفى، عرفانى و دينى است، خداى منعم، بى نياز از ستايش و تحسين بندگان است؛ زيرا موجودى كه در قالب تنگ و تاريك طبيعت، گرفتار است و از فكر و فهم محدودى برخوردار، كوچكتر از آن است كه با ذكر و ثناى خداوند، سودى به او برساند يا با سرپيچى و غفلت از ستايش، ضررى متوجه ساحت پروردگار خويش سازد؛ چرا كه خداى بزرگ با آفرينش جهان پر از راز و رمز، بازارى را نگشوده است تا كالاى هستى را در معرض سود و زيان قرار دهد. او بى نياز مطلق است و همه ى موجودات به او نيازمند؛ بلكه در عرصه ى نامتناهى بذل و احسانش، همگان جز فقر و نادارى هيچ ندارند:

ما برى از پاك و ناپاكى همه   از گران جانى و چالاكى همه
من نكردم امر تا سودى كنم   بلك تا بر بندگان جودى كنم

[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1755] 1756 در قرآن كريم، همه جا سخن از غناى حق و فقر و نادارى خلق است. در سوره ى توحيد (اخلاص) با گوياترين و جامع ترين تعبيرها در توصيف خداوند، آمده: «قل هو الله احد الله الصمد...» و كمالات ذات مقدس حق را برمى شمرد و به اوصاف تنزيه پرداخته و ذات لا يزال الهى را از هر نقص و عيب و نيازى مبرا دانسته و «ما سوى الله» را در تمامى نيازهاى وجود، وابسته به او دانسته است.

حضرت امام جواد عليه السلام در توضيح معناى «صمد» فرمود:

السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير. [اصول الكافى، ج 1، ص 123.]

سيد و سالارى كه همگان در همه ى نيازها، خواه اندك و خواه بسيار، رو به سوى او دارند.

بنابراين، هيچ موجودى، نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، با او همسنگ و شريك نيست؛ زيرا به حسب ذات، «احد» است و در نسبت با آفرينش، «صمد».

در مناجاتى كه از دستخط حضرت ولى عصر (عج) نقل شده است و دعايى است با مضامين بسيار بلند و نيكو- كه درهايى از علم و معرفت را به روى صاحبدلان مى گشايد- آمده است:

يا موجد كل موجود... و فاقد كل مفقود.

اى هستى بخش هر آنچه هست و اى نادار هر نادارى.

در جمله ى «فاقد كل مفقود»، راز و رمزى نهفته است كه شايسته ى تامل است و نه تنها نقصى به ذات مقدس او راه ندارد؛ بلكه از هر آنچه كه كمال ناقص است نيز مبراست:

ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنى است   به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زيبا را

2. ذات مقدس پروردگار، برتر از توصيف و ثناى بندگان است و نعمتهايش، بيرون از حد است. امير عارفان، على عليه السلام در مقام ستايش، خداى متعالى را چنين توصيف كرده:

الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يودى حقه المجتهدون. [ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 24.]

سپاس و ستايش خداى را كه حق ستايش بالاتر از حد ستايشگران است، نعمتهايش مافوق انديشه ى شمارشگران، و حق جويان كوشا از اداى حقش، ناتوان اند.

مرحوم علامه جعفرى مى نويسد:

آن همه عظمت حيرت انگيز در كاخ مجلل هستى و اين همه امتياز و كمال بيكران در موجودى به نام انسان، چيزى جز گسترش دمى از مشيت بى نهايت نيست كه آن را با كلمه ى «باش» برافروخته است و نوع انسانى با آن همه ابعاد وجودى و استعداد و و جدان و انديشه كه لحظه اى از جريانش، جهانى را آباد و يا عالمى را ويران مى سازد چيزى جز قطره ى ناچيزى از اقيانوس بى پايان قدرت او نيست. [ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 24.] .

حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود:

الذى قصرت عن رويته انصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين. [دعاى يكم صحيفه ى سجاديه.]

خدايى كه ديده هاى بينندگان از ديدنش فرومانده و انديشه هاى توصيف كنندگان از وصفش عاجز شده اند.

بدين روى، سپاس و ستياش ما در خور موجوديت محدود و بضاعت اندك ماست، نه درخور ذات مقدس حق. در قرآن كريم آمده است:

سبحان ربك رب العزة عما يصفون. [سوره ى صافات، آيه ى 180.]

منزه است پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه وصف مى كنند.

على الاصول، توصيف و ستايش، ثناى ذات مقدس حق تعالى است و بديهى است كه ثناى هر كس به قدر معرفت اوست؛ و چون دست معرفت آدمى از حريم عزت جلال و جمالش كوتاه است، هيچ گاه به دامن ثناى او نخواهد رسيد:

گفت اگر چه پاكم از ذكر شما   نيست لايق مر مرا تصويرها
ليك هرگز مست تصوير و خيال   در نيابد ذات ما را بى مثال
ذكر جسمانه خيال ناقص است   وصف شاهانه از اينها خالص است
شاه را گويد كسى جولاه نيست   اين چه مدح است، اين مگر آگاه نيست؟

[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1716- 1719.] .

بدين روى، قافله سالار پيامبران و اولياى مكرم خداوند، صاحب مقام محمود، برترين و جامع ترين جلوه ى جمال و جلال الهى، با اينكه در هر دو قلمرو معرفت و ستايش، لواى «حمد» را بر دوش مى كشد، مفتخرانه بدين عجز و ناتوانى اعتراف مى كند كه:

لا ابلغ مدحك و الثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك. [فروع الكافى، ج 3، ص 324.] .

(بارالها!) هرگز ژرفاى مدح و ثنايت را درنمى يابم، تو آنچنانى كه خود ثنا كرده اى. پاسخ نخست: فلسفه و حكمت دعوت به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او، اين است كه پديده هاى هستى با همه ى اختلافى كه در صورتها و كمالات و مراتب و حدود دارند، جملگى با عشق و شور و مستى، تسبيح گويان و ستايش كنان، راهى اقليم حسن و كمال اند و به شوق ديدار جمال مستغنى آن يار بى مثال، با نظم و پيوستگى و آهنگ ويژه اى در پرواز:

تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 44.]

آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست، همه ستايش و تنزيه او مى گويند، و هيچ چيز نيست، مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد؛ ولى شما تسبيح و تنزيه آنها را درنمى يابيد. به راستى كه او همواره بردبار آمرزنده است.

همه ذرات عالم همچو منصور   تو خواهى مست گير و خواه مخمور
در اين تسبيح و تهليل اند دائم   بدين معنا همى باشند قائم

جالب اينكه اين ستايش و سلوك در سراسر هستى بر اساس درك و شعور طبيعى يا فطرى يا عقلى موجودات از ذات مطلق «الله» است و به شكل نمازى عارفانه در معبد عشق انجام مى گيرد؛ اگر چه ما خاك نشينان را نرسد كه حقيقت و ژرفاى اين ستايش شورانگيز هستى را دريابيم و آواى دلنواز كائنات با زيبايى مطلق و لطيف را با آن زيبايى پايان ناپذيرش، جز با گوش جان بشنويم:

به ذكرش هر چه بينى در خروش است   دلى داند درين معنا كه گوش است
نه بلبل، بر گلش تسبيح خوان است   كه هر خارى به تسبيحش زبان است

در سوره ى نور، آيه 41 آمده است:

الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون.

آيا نديدى كه هر كه (و هر چه) در آسمانها و زمين است و پرندگان نيز در حالى كه در آسمان پر گشوده اند، تسبيح او مى گويند؟ همه ستايش و نماز خود را مى دانند، خدا به آنچه مى كنند، داناست؟

ذره ذره عاشقان آن كمال   مى شتابند در علو همچون نهال
سبح لله هست اشتابشان   تنقيه تن مى كنند از بهر جان

چكيده ى سخن اينكه قافله ى هستى، سراسر تسبيح گويان و ستايش كنان رو به سوى خيمه ى عزت در سلوك اند: «و كل فى فلك يسبحون» [سوره ى يس، آيه ى 40.] و هر يك در سپهرى در اين درياى بى پايان، شناورند.

مقصود از دعوت به ستايش خداى منعم و سپاسگزارى از نعمتهاى او، اين است كه آدميان نيز در اين سير ابدى، هماهنگ و همدل با كاروان هستى به تسبيح و ستايش جمال مطلق برخيزند و جان ناآرام خويش را با ورود به سراى امن و دارالسلام ابديت، آرامش بخشند: و الله يدعوا الى دارالسلام. [سوره ى يونس، آيه ى 25.] و خداوند، (شما را) به سراى سلامت فرامى خواند.

پاسخ دوم: انسان موجودى است زنده؛ يعنى حيوان است؛ اما با حيوانهاى ديگر متفاوت است، در حدى كه شايسته نيست او را در رديف ساير حيوانها برشمرد. همه ى حيوانها، به اصطلاح عالمان منطق، در جنس (حيوانيت) با هم اشتراك دارند، لكن هر كدام داراى فصل مميزى هستند كه آنها را از ديگران جدا مى سازد و نوع خاصى به شمار مى آيند.

البته تفارق انسان از ديگر حيوانها، تنها در نوع خاص بودن نيست؛ زيرا اين حد تفارقى است كه هر يك از انواع حيوان در مقايسه ى با ديگرى دارد و در عين حال، همه در يك رديف و طبقه قرار مى گيرند، بر خلاف انسان كه تفارق رازآميزى با حيوانها دارد؛ بدين معنا كه هر گاه بخواهيم موجودات زنده را طبقه بندى علمى بنماييم، نبايد او را نوعى از انواع حيوانها به شمار آوريم.

در حقيقت، انسان در ميان زندگان از شگفتى ويژه اى برخوردار است و به گفته ى عارفان، حقيقت ممتدى است در امتداد نظام هستى، كه از يك سو وابسته به جهان طبيعت است (خاك و آب و هوا، گياهان و جانوران كه ميلياردها سال پيشتر از وى پديد آمده اند) و از سوى ديگر، گستره ى هستى اش تا ابديت و جاودانگى امتداد مى يابد و جامع ويژگى هاى موجودات نورانى و ظلمانى است. بدين معنا كه از علوم فرشتگان تا غرائز حيوانات در وجود انسان جمع آمده است و قدما انسان را با جهان مقايسه كرده و او را «جهان صغير» ناميده اند. بر اين اساس، آدمى را نسخه ى فشرده ى آن مى دانستند.

جمله ى معروف: «الانسان عالم الاصغر و العالم انسان الاكبر»، يادگار حكيمان و دانايان پيشين است. در ديوان منسوب به على عليه السلام آمده است:

اتزعم انك جرم صغير   و فيك انطوى العالم الاكبر

شاعرى مى گويد:

اى نسخه ى نامه ى الهى كه تويى   وى آينه ى جمال شاهى كه تويى
بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست   در خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى

بدين روى، اگر چه انسان در رده بندى هاى منطقى، نوعى از انواع حيوان شمرده مى شود، ليكن در مكاتيب انسان شناشى دينى كه از سوى پيامبران عرضه شده است، بويژه در معارف اسلامى، در شكل و قواره ى «احسن تقويم» از تعديل نيكو و تقويم بايسته به لحاظ ساختار بدنى، و گرايش هاى والا و فوق حيوانى به لحاظ توانايى ها و استعدادهاى معنوى اش، برخوردار است و زبده ترين و ناب ترين آفريده هايى است كه خداوند به موجب همين هنرنمايى شگفتش، خود را «احسن الخالقين» مى نامد: «فتبارك الله احسن الخالقين». [سوره ى مؤمنون، آيه ى 14.] .

حاصل اينكه برازندگى وجودى انسان، مرهون هوش سرشار، انديشه ى نيرومند، عقل و اراده ى آزاد و برتر از همه، حاصل داشتن رابطه ى بندگى با خالق خويش است. با داشتن اين سرمايه هاست كه انسان، تنها غرق در هستى نيست؛ بلكه با آن در تعامل و تاثير و تاثر آگاهانه است و موجودى است كه در پى يافتن معناى جهان خوشى، يعنى در پى يافتن علت آغازين و غايت نهايى آن است.

بر اين اساس، خداى تعالى با برگزيدن پيامبران، براى هر چه بيشتر بالنده كردن هويت انسان و بالا بردن آدمى از سطح عمومى و عادى ديگر حيوانات، او را فراخواند تا هماهنگ با همه ى هستى، زبان به ستايش و ثنا و تحسين آفريدگار خويش بگشايد و در اين سلوك به سوى ابديت، نه تنها از مرز حيوانى بگذرد؛ بلكه پيشاپيش فرشتگان، شاهد يكتاى هستى را در آغوش گيرد و به تعبير ظريف اميرالمؤمنين عليه السلام، پرده هاى نور را بدرد، به معدن عظمت واصل گردد و جانش را چون شعاعى به عزت قدس الهى بياويزد: «حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فاتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك».

امام صادق عليه السلام فرمود:

ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها. [اصول الكافى، ج 2، ص 166.]

جان مومن به روح خدا بيتشر پيوسته است تا شعاع آفتاب به آفتاب.

اتصالى بى تكيف بى قياس   هست رب الناس را با جان ناس

حضرت زين العابدين عليه السلام در نيايش خود، نقاب از رخ اين دعوت برگرفته و حكمت فراخوانى به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او را براى ستايشگران و شكرگزاران، تبيين فرموده: و الحمد لله الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة، و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة لتصرفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه قلم يشكروه، و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حد البهيمية فكانوا كما وصف فى محكم كتابه: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا [سوره ى فرقان، آيه ى 44.]» [دعاى يكم صحيفه سجاديه.] و سپاس خدايى را كه اگر بندگانش را از شناختن آيين سپاسگزارى اش بر عطاياى متواترى كه به ايشان داده و نعمتهاى پيوسته اى كه بر ايشان كامل ساخته، محروم مى ساخت، در نعمتهايش تصرف مى كردند و سپاس نمى گزاردند و در روزى اش دست تصرف مى گشودند و شكر نمى كردند، و اگر چنين مى بودند، از حدود انسانيت به مرز بهيميت (حيوانيت) مى رفتند و چنان مى بودند كه در كتاب محكم و استوار خود، وصف كرده است: «ايشان جز مانند چارپايان نيستند؛ بلكه خود گمراه ترند».

اذكرو الله شاه ما دستور داد   اندر آتش ديد ما را نور داد

پاسخ سوم: عشق به ستايش و تحسين، به معناى توصيف زيبايى ها و تمايل به سپاسگزارى، به معناى شمارش نيكى هاى ديگران و تجليل و قدردانى از آنها، در فطرت الهى انسان ريشه دارد: «فطرت الله التى فطر الناس عليها» [سوره ى روم، آيه ى 30.] و احساس لذت از اين ستايش و سپاس، موهبتى است نهفته در ساختار آدمى؛ زيرا اين عشق ورزى ها و احساس لذتها، سلوكى هماهنگ با نظام خلقت و بر وفق قانون آفرينش است:

يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم. [سوره ى جمعه، آيه ى 1.]

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مى گويند. و به تعبير ظريف حضرت زين العابدين عليه السلام:

ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبته. [دعاى يكم صحيفه ى سجاديه.]

آنگاه (كه آفريدگان را به قدرت خود پديد آورد و ايشان را بر وفق خواست خود آفريد) در طريق اراده ى خود، روان ساخته و در راه محبت خويش، برانگيخته است. و در نهايت، پيوستن به كاروان عرشيان است كه گرداگرد عرش الهى و بارگاه جلال ربوبى به تسبيح و ستايش مشغول اند: و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم. [سوره ى زمر، آيه ى 75.] و فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش به ستايش پروردگار خود، تسبيح مى گويند.

الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم. [سوره ى غافر، آيه ى 7.]

كسانى كه عرش (خدا) را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون آن اند، به سپاس پروردگارشان تسبيح مى گويند.

بى گمان، ستايش و سپاس در پاره اى موارد، معقول و پسنديده و امرى ضرورى است. چنانكه اگر كسى از خصلتى نيكو برخوردار باشد، يا اينكه در راه خدا فداكارى كند و از خود بگذرد، يا در راه تعالى انسانها و بالا بردن آنان از سطح عادى و تخلق به اخلاق الهى، يا گره گشايى از كارهاى فروبسته ى آنان، اقدامى نيكو و خدمتى شايسته انجام دهد، بايسته ى ستايش و ثناست؛ چرا كه اين ارجگزارى و تجليل، مايه ى شور و شوق نيكوكاران نسبت به كارهاى نيك و خدمات اجتماعى، تهييج و تشويق ديگران و نيز بالندگى روح همبستگى و خيرخواهى و در نهايت، بازدارنده ى آدمى از زشتى ها و پلشتى هاست.

على عليه السلام فرمود:

من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه، و بشروه بالنجاة، و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق. [نهج البلاغه، خطبه ى 213.]

(بندگان پاك خداوند) هر كه را كه به تعادل گرايد، راهش را مى ستايند و به نجات، بشارتش مى دهند، و هر آن كه را به چپ يا راست منحرف شود، نكوهش مى كنند و از هلاك و سقوط برحذرش مى دارند.

اما در مواردى ديگر، ثنا و ستايش، نكوهيده و امرى نامطلوب است؛ چرا كه آدمى،گاهى در تنگناى خيالبافى هاى خود گرفتار مى شود، لذا از استعدادهاى دورنى خويش غافل مى گردد و جايگاه ستايش را نمى شناسد و بند بندگى جز خدا را بر گردن مى نهد و در برابر هر شبح بى روح و ناتوان و هر موجود حقير و رذلى، سر تظعيم فرود مى آورد و زبان حمد و ستايش به ناروا مى گشايد و قدرتمندان تهى مغز و فرومايگان و بدسگالان و نام پرستان چاپلوس پرور را مى ستايد.

از اين روى، مسئله اصلى و به عبارتى اصلى ترين مسئله در رسالت و دعوت پيامبران، بويژه آخرين آنان، پس از معرفت خداوند، دعوت به ستايش و ثناى اوست و حكمت اين دعوت (به ستايش خداوند و اذن بر پاس داشتن نعمتهاى او) برانگيختن شعور آدمى به درك حقيقت «حمد» و «شكر» و گشودن چشم او به جهان سراسر زيبايى و جمال و در نهايت، رهايى انسان است از محيط تاريك ستايشگرى و چاپلوسى و تملق گويى و ثنا خوانى ثنا خواهان و چاپلوسان، در عرصه ى ستايش و قلمرو سپاسگزارى خداوند و اينكه: «الحمد لله»؛ «و ما بكم من نعمة فمن الله»؛ «و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها»؛ [سوره ى ابراهيم، آيه ى 34.] «اذكروا نعمه الله عليكم» [سوره ى فاطر، آيه ى 3.] «واشكروا نعمة الله ان كنتم اياه تعبدون». [سوره ى نحل، آيه ى 114.]

ستايش كننده، پستى و حقارت و نقص و نياز خود را تصور مى نمايد و تنزه و جلال و غناى ربوبى را درمى يابد و با ادراك نقص خود و توجه به استعداد سرشار و قدرت خويش براى برترى جويى، خويشتن را از هر آنچه غير اوست، مى رهاند و تنها او را مى ستايد و نعمت را هر چه هست تنها از او مى بيند و ديگر ثنا و تحسين خود را نثار كسانى كه نماد انسانى دارند، نمى كند. [درباره ى چاپلوسى و تملق و مداحى كه يكى از لغزشهاى زبان آدمى و از آفتهاى مهم اجتماعى است و با تاسف بايد گفت كه در جامعه ى ما بسيار رواج يافته، در بحثى جداگانه و به تفصيل، خواهد آمد.] .

الهى و الحقنى بنور عزك الابهج، فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذا الجلال و الاكرام.

معبود من! اله من! مرا (از اين تخته بند تن و سراچه ى طبيعت تاريك و تنگناى دريوزگى خلق محتاج، برهان و) به طرب سراى نورانى عزت و استغناى خود كه از هر چيز مسرت انگيزتر است، ملحق فرما تا معرفتم تنها از آن تو باشد و از غير تو رويگردان باشم و با تكيه بر اين معرفت، تنها از تو خائف باشم، اى خدايى كه صاحب صفات قهرآميز جلال و مهرانگيز جمالى.

ما ز آز و حرص خود را سوختيم   وين دعا را هم ز تو آموختيم
حرمت آنكه دعا آموختى   در چنين ظلمت چراغ افروختى
اى خدا اى فضل تو حاجت روا   با تو ياد هيچ كس نبود روا
اى كريم و اى رحيم سرمدى   درگذار از بدسگالان اين بدى
اى داده رايگان صد چشم و گوش   نى ز رشوت بخش كرده عقل و هوش
پيش از استحقاق بخشيده دعا   ديده از ما جمله كفران و خطا
اى عظيم از ما گناهان عظيم   تو توانى عفو كردن در حريم

حديث عشق و رضامندى

عاشقان در سيل تند افتاده اند   بر قضاى عشق دل بنهاده اند

(مثنوى، دفتر ششم)

قرآن كريم كه يگانه كتاب توحيد (ذاتى، صفاتى و افعالى) است و براى سوق دادن انسانها به بالاترين مرحله ى تكامل فكر و نشر انديشه و عقيده ى توحيدى و اصلاح دنيا و آخرت انسان است و در تمام سوره هاى آن بجز سوره ى برائت (توبه)كه آياتش نماد خشم و قهر خداوند نسبت به مردم لجوج و كينه ورز و اعلام بيزارى و قطع رابطه ى رحمت و مغفرت و تعهد با مشركان و جريانهاى ضد دينى است: «براءة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين»، با نام و ياد خداوند رحمان و رحيم آغاز مى گردد، تا مخاطبانش دريابند كه تعاليم و معارف جامع اين تذكره ى الهى، از مبدا خير و بركت و از مصدر حق و رحمت، نشئت گرفته است:

تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. [سوره ى فرقان، آيه ى 1.] .

بزرگ و خجسته است كسى كه بر بنده خود، فرقان (كتاب جدا كننده ى حق از باطل) را نازل فرمود، تا براى جهانيان، هشدار دهنده اى باشد.

دستور اكيد بر آغاز كردن هر گفتار يا نوشتارى، يا هنگام شروع به هر كارى (فكرى، قلبى و عملى)، بدين منظور است كه چهره ى جان و ذهن آدمى را از هر چه جز خداست، برگرداند، تا اين كه همه ى جهان (غيب و شهود) و حوادث آن را با بينش توحيدى، ارزيابى كند و از پراكندگى فكرى كه به تجزيه ى شخصيت آدمى منتهى مى شود- به وحدت و هماهنگى، و از تشويق و نگرانى روحى به آرامش و اطمينان برسد. حضرت يوسف عليه السلام در برخورد با زندانيان هم بند خود، به آثار عميق روحى وحدت معبود در پرتو توحيد اشاره كرد و فرمود:

يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار. [سوره ى يوسف، آيه ى 39.] .

اى دو رفيق زندانى ام، آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه ى مقتدر؟ و در سوره ى زمر، آيه ى 29 آمده است:

ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون.

خدا مثلى زده است: مردى است كه چند خواجه ى ناسازگار در مالكيت او شركت دارند (و هر يك او را به كارى مى گمارند)، و مردى است كه تنها فرمانبر يك مرد است. آيا اين دو در مثل يكسان اند؟ سپاس خداى را (نه)، بلكه بيشترشان نمى دانند.

اكنون جاى اين پرسش است كه چرا حضرت زهرا عليهاالسلام در گفتار مهم و تاريخى خود و در اين يادگار نفيس و ماندگار كه تفسيرى جامع از حقايق ناب و معارف عميق دين، بلكه تبيين و تقريرى دوباره از اسلام است، بر خلاف سنت جارى سخنوران، كه سخن خود را به پيروى از قرآن با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز مى كردند، بر گونه اى ديگر به ستايش خداوند پرداخته و با زيباترين و جامع ترين و دلرباترين تعبيرها، خداى بزرگ را توصيف كرده و نعمتهاى بى پايان و بى زوال او را به گونه اى شايسته و درخور، برشمرده است كه از طاقت و توان هر سخنور ستايشگرى در هر مرتبه و منزلت از بلاغت و فصاحت كه باشد، بيرون است؟

حقيقت اين است كه در جوامع روايى شيعه و سنى، هر دو تعبير «الحمد...» و «بسم الله...» از سوى اولياى خداوند، در هر دو قلمرو گفتار و نوشتار آمده است.

در برخى از روايات از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است:

كل كلام لا يبدا فيه بالحمد لله، فهو اجذم.

كل امر ذى بال لم يبدا فيه، بالحمد و فى رواية بحمد الله، فهو اقطع. [سنن ابى داوود، ج 4، ص 261.]

همچنين آمده است:

كل امر ذى بال لم يبدا فيه به بسم الله الرحمن الرحيم فهو ابتر. [رياض السالكين (شرح صحيفه)، ج 1، ص 224.]

هر كار مهم و هر اقدام نيكويى (فكرى، قلبى و عملى) كه بى نام خداوند و يا بدون حمد و ثناى او آغاز گردد، داراى خير و بركت نخواهد بود و نتيجه ى مطلوب و مقبولى نخواهد داد.

اى نام تو بهترين سرآغاز   بى نام تو نامه كى كنم باز
اى ياد تو مونس روانم   جز نام تو نيست بر زبانم
اى كارگشاى هر چه هستند   نام تو كليد هر چه بستند

(نظامى)

پاسخ اول: فاطمه عليهاالسلام گفتار خويش را با ستايش و ثناى خداوند و توصيف نعمتهاى او آغاز كرد؛ زيرا از يك سو، ستايش خداوند (سوره ى حمد) سرآغاز و ديباچه ى قرآن كريم است و از سوى ديگر، كليد گنجينه ى ياد خداوند و ابزار افزونى بخشش ها و دليل و راهنماى شناختن دهش هاى اوست:

الحمد لله الذى جعل الحمد مفتاحا لذكره، و سببا للمزيد من فضله و دليلا على آلائه و عظمته. [نهج البلاغه، خطبه ى 156.] .

سپاس خداوندى را كه حمد و سپاس را براى ياد خويش، كليدى، براى افزونى بخشش، ابزارى، و بر داده ها و عظمت خود، دليلى قرار داد.

بسا معناى «ذكر» در سخن بالا، نه ياد، بلكه قرآن باشد. در اين صورت، اين سخن، اشاره اى است به افتتاح قرآن با حمد. [فرهنگ آفتاب، ج 4، ص 2186.] .

پاسخ دوم: حمد و ستايش با توجه به گستردگى معنايى كه دارد، تعريف و توصيفى است گويا و جامع از جمال و جلال و كمال خداوند كه «بسم الله الرحمن الرحيم»، جلوه اى از اين ستايش زيباست:

الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجته. [نهج البلاغه، خطبه 107.]

سپاس خداى را كه به آفرينش مخلوقاتش بر آفريدگان خود، نمودار است و هستى وى- با دليل روشن- بر دلهاى آنها پديدار.

پاسخ سوم: فاطمه عليهاالسلام درصدد احياى معارف توحيدى است كه بخش اصلى و هدف عالى بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و اين اقدام آگاهانه و مدبرانه اش، جز براى حمد و ستايش خداوند و ارج نهادن نعمتهاى او نيست.

پاسخ چهارم: دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله گفتار شورانگيز و افشاگرانه و حماسى خود را به ستايش خداى محمود بياراست، تا حديث رضامندى و خشنودى خويش را از آنچه كه پيش آمده، بازگو كند.

مگر نه اين است كه رژيم روى كار آمده بر مبناى سقيفه، در تلاش است تا توان اقتصادى را نيز از خاندان على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام بگيرد و بدين وسيله، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را از هر سو با گرفتارى روبه رو كند؟ فاطمه عليهاالسلام نيز از يك سو، خود را در كوران آزمايش عظيم خداوند مى بيند و از سوى ديگر، در محاصره ى نعمتهاى بى زوال خداوند و غرقه در درياى دهش هاى انبوه او مى بيند. آيا جز اعلام رضامندى و خرسندى از آنچه پيش آمده، در خور شان بانوى اكرم اسلام است؟ «غرق در بحر، چه انديشه كند طوفان را؟».

حق اين است كه اولاى خداوند و پاكان و برگزيدگان عالم، بويژه آل محمد صلى الله عليه و آله در برخورد با مشكلات و مصائب، صبورى و استقامت را پيشه ى خود ساخته و هيچ گاه خود را نباخته اند و آميختگى كامروايى ها و ناكامى ها، خوشى ها و سختى ها و زشتى ها و زيبايى ها را لازمه ى زندگى دنيا مى دانند و انسان را نيز آفريده در درد و رنج و محنت: «لقد خلقنا الانسان فى كبد». [سوره ى بلد، آيه ى 4.]

على عليه السلام در توصيف دنيا فرمود:

دار بالبلاء محفوفة، و بالغدر معروفة، لا تدوم احوالها و لا تسلم نزالها، احوال مختلفة، و تارات متصرفة، العيش فيها مذموم، والامان منها معدوم، و انما اهلها فيها اغراض متسهدفة، ترميهم بسهامها، و تفنيهم بحمامها. [نهج البلاغه، خطبه 217.]

(دنيا) سرايى است فروپوشيده به درد، و پر آوازه به خيانت. نه حالاتش را دوامى است و نه فرود آمدگانش را سلامتى، با چگونگى هايى گونه گون و دورانهايى ديگرگون. زندگى در آن، مذموم و امنيت در آن، معدوم است. مردمش در آن، تخته ى نشان اند كه با پيكانهايش به سويشان نشانه مى رود و با مرگ به تباهى شان مى كشاند.

بدين روى، مصائب و گرفتاريها را با خرسندى از خداوند و با گشاده رويى و صلابت، استقبال مى كنند؛ چرا كه: «رضا الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجور الصابرين»، شعار آنان است و «ان اشد الناس بلاء الانبياء ثم الذين يلونهم، ثم الامثل فالامثل»، تعليمشان.

دلبر، آسايش ما مصلحت وقت نديد   ورنه از جانب ما دل نگرانى دانست

عاشقان و شيفتگانى هستند كه در رهايى خلق از جور ستم پيشگان، جفاى ارباب بى مروت دنيا را تحمل مى كنند، دم درنمى كشند و هيچ گاه زبان به گله و شكوه از روزگار و حوادث تلخ آن نمى گشايند:

لاف عشق و گله از يار زهى لاف دروغ   عشقبازان چنين مستحق هجران اند
وصف رخساره ى خورشيد ز خفاش مپرس   كه در اين آينه صاحب نظران حيران اند

عشق ورزانى هستند كه در طوفان بلاخيز درياى زندگى، بر موجهاى مصيبت، سوارند و اراده و تدبير و اختيار خود را يكسره تسليم اراده و تدبير و اختيار خداى خويش كرده و دل بر قضاى او نهاده اند:

عاشقان در سيل تند افتاده اند   بر قضاى عشق، دل بنهاده اند

مجذوبان، سالكانى هستند كه سر از پا نمى شناسند و زمزمه ى مناجاتشان، تقاضاى فناى تدبير و اختيارشان، در تدبير و اختيار خداست:

الهى اغننى بتدبيرك لى عن تدبيرى و باختيارك عن اختيارى. [مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.]

اى اله من! قبله گاه من! با تدبير و اختيار خود، مرا از تدبير و اختيارم بى نياز گردان.

فاطمه عليهاالسلام خود ازنخبگان عرصه ى عبوديت و از پيشتازان قلمرو محبت و عشق به خداوند و از مجذوبان سالكى است كه عروج به معراج قرب را با قدم بندگى طى كرده و از راه يافتگان به محفل انس و حريم عزت و قدس الهى است. آنچنان غرق در جذبه ى جمال محبوب است كه نه تنها در رويارويى با نامرادى ها و نامردمى ها خود را نمى بازد؛ بلكه اين تخلكامى ها را در راه رضاى معبود و محبوب خويش، چون شهدى گوارا به جان خريدار است؛ زيرا گذشته از آنكه يادگار پيامبرى است كه در راه ارشاد و هدايت خلق فرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذيت»، [بحارالانوار، ج 39، ص 56.] مرشد و مربى دلباخته اى است كه چونان شمعى مى سوزد تا خورشيد تابناك نبوت كه جلوه ى كامل «الله نور السموات و الارض» است، تا ابد روشن و تابناك بماند.

اگر چه پدر، صاحب لواى «حمد» است، ليكن شرايط اجتماعى اقتضا مى كند كه فاطمه و نه شخص ديگر، در آن شرايط ويژه به نيابت از پدر، با سرافرازى و شجاعتى بى نظير، زبان به ستايش خداوند ستوده بگشايد و نعمتهاى بى شمار او را در برابر آن جمعيت ناسپاس، شكر بگزارد كه: «الحمد لله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم...».

توحيد

و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كلمة جعل الاخلاص تاويلها. و بر اين حقيقت گواهى مى دهم كه جز الله خدايى نيست و يگانه اى بى انبار است؛ كلمه اى كه اخلاص را (در انگيزه و عمل) تاويل آن قرار داد.

شهادة: واژه و تعبيرى قرآنى است به معناى دريافتن و ادراك يقينى و گواهى يى كه بر حضور و آگاهى درونى (از راه دل) و بيرونى (با چشم سر)، دلالت دارد.

برخى گفته اند: «الشهادة قول صادر عن علم حصل بمشاهدة بصيرة او بصر؛ شهادت، سخنى است كه محصول آگاهى درونى يا حواس بيرونى است».

در سوره كهف، آيه ى 51 آمده است:

ما اشهدتهم خلق المسوات و الارض و لا خلق انفسهم.

(من) آنان را نه در آفرينش آسمانها و زمين به شهادت طلبيدم و نه در آفرينش خودشان. و در تفسير اين آيه آمده است:

اى ما جعلتهم ممن اطلعوا ببصيرتهم على خلقها. [مفردات راغب، ص 465.]

به تعبير ديگر، آنان را از كسانى كه با بصيرت و بينايى دل از راز آفرينش جهان و انسان، آگاه باشند، قرار نداده ام.

شهد فلان على كذا، متعديا بعلى اى اطلعوا عيله و عاينه و منه المشاهدة بمغنى المعاينة، و هو اعم من الحضور، لجواز الاطلاع من بعد بدون صفة الحضور. [اللمعة البيضاء، ص 366 (به نقل از: بصائر).]

فلان شخص بر اين كار يا هر چيز ديگر، شهادت داد. در حالى كه شهد به واسطه ى «على» (حرف جر) متعدى باشد؛ يعنى از آن چيز آگاه شد و آن را با چشم سر مشاهده كرد. عرصه ى شهادت، على الاصول، دامنه اش وسيع تر از حضور در صحنه ى مورد شهادت است؛ زيرا آگاه شدن از راه دور و بدون حضور در صحنه نيز امكان پذير است.

شاهد به كسى گفته مى شود كه آنچه را كه شخص غايب نديده است، ديده باشد: «يرى ما لا يراه الغائب». كسى كه مشهود را از هر جهت، آن چنان كه بوده است دريابد و براى ديگران بازگو كند و گواهى بدهد.

علامه طباطبايى در توضيح معناى شهادت مى گويد:

شهادت، در اصل به ديدن با چشم و تحمل علمى كه از حضور و حس به دست مى آيد، گفته شده است. آنگاه در اظهار كردن آن و اداى چيزى كه شخص گواهى دهنده، تحمل كرده و به خاطر سپرده، به كار رفته است. اكنون اين لفظ جنبه ى اشتراكى دارد و به لحاظ وحدت غرض، در هر دو معنى (تحمل علم و اداى آن) به كار مى رود؛ زيرا بديهى است كه در اغلب موارد شخصى كه قضيه اى و يا حادثه اى را از نزديك با چشم مى بيند و آن را در خاطر نگهدارى مى كند، براى حفظ حق و واقع قضيه و حادثه اى است كه به واسطه ى درگيرى و يا قهر و غلبه و يا فراموشى، يا پنهان بودن آن، پايمال نشود. بنابراين، شهادت براى حفظ و نگهدارى واقع مشهود است، بدين روى به هر دو معنى (تحمل و اداى آن) شهادت گفته مى شود؛ زيرا هم با تحمل و آگاه شدن از حق و واقع، و هم اداى آنچه را كه ديده است، واقع مشهود، حفظ مى گردد. [الميزان، ج 3، ص 130.]

شاهد در عرفان به آنچه همواره در قلب شخص حاضر است و هماره در فكر و ياد اوست، گفته مى شود:

در چشم عيان شاهد و مشهود تويى   در قبله ى جان ساجد و مسجود تويى
بى نام و نشان قاصد و مقصود تويى   بى گوش و زبان حامد و محمود تويى

(جامى)

بديهى است كه شهادت و گواهى از سوى فاطمه عليهاالسلام همه ى مراتب شهادت (زبانى، قلبى و عملى) را در برمى گيرد. به تعبير دقيق تر، فاطمه عليهاالسلام از پيشتازان عرصه ى توحيد و يكتاپرستى است؛ بدين معنا كه اگر در مسجد و در حضور انبوه مسلمانان (مهاجر و انصار) پس از ستايش خداوند و سپاس از نعمتهاى او بر توحيد و يگانگى معبود خويش گواهى مى دهد، براى آن است كه در اين اقدام هدفمند كه بر اساس انديشه ى توحيد و در جهت رضامندى خداوند و خيرخواهى امت پيامبر صلى الله عليه و آله است، بنماياند كه انگيزه اى جز تعالى اسلام و عزت و سرافرازى مسلمانان ندارد؛ و اگر پيش از پرداختن به احقاق حق قانونى و شرعى و به يغما رفته ى خود، به تبيين معارف برگرفته ى از الهيات قرآنى پرداخته، بر اين اساس است كه تازه مسلمانان را بر سر سفره ى سرشار از رزق كريم خود بنشاند و در اين اطعام معنوى، جز خشنودى خدا را نمى طلبد: «انما نطعمكم لوجه الله و لا نريد منكم جزاء و لا شكورا». [سوره ى دهر، آيه ى 9.]

به راستى چه كسى در آن شرايط پر غوغا و صحنه ى غارت، جز فاطمه عليهاالسلام مى تواند اين گونه زيبا و جامع، توحيد ناب و مبانى مكتب اسلام را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله منادى آن بود، بار ديگر در معبد تاريخى مسجدالنبى و در برابر مردمى كه هنوز آثار به جاى مانده ى شرك و نفاق، ذهن و دلشان را تيره و تار كرده و بنى اسرائيل گونه، از پس آن همه انذار و تبشير و هدايت و تاكيد پيامبر صلى الله عليه و آله، به دنبال سامرى رفته اند، تقرير كند؟

آرى! دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله با خطر كردن و دل به دريا زدن و كناره گرفتن از آسايش و ايمنى و در افكندن خويش به آتش بلا و مشقت و ترك مصلحت انديشى هاى رايج، نه بر حسب عادت چنان كه هر گوينده اى رد آغاز سخن به ستايش خداوند و گواهى به توحيد و يگانگى او مى پردازد- بلكه به لحاظ رسالت مهمى كه در حفظ و نگاهبانى از ميراث نبوت دارد و به لحاظ اينكه در مهبط وحى و در خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله پرورش يافته و خود، تجسم و تبلور اسلام محمد صلى الله عليه و آله است، با تعبيرات غنى و ظريف به تبيين دوباره ى مفاهيم و حقايق توحيدى پرداخته است.

جايگاه توحيد در معارف دينى

توحيد به معناى اعتقاد به يگانگى خداوند، گوهرى ترين و شريف ترين موضوع مطرح در اديان الهى است؛ زيرا از يك سو تمام عرصه ى هستى، مبنى بر توحيد و در بر گيرنده ى مراتب آن است و همه موجودات، از ملك تا ملكوت و به تعبير قرآن، عالم خلق و امر، به حسب سرشت و ساختارى كه دارند، براى توحيد و در جهت حركت به سوى آن آفريده شده اند:

ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يغشيى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين. [سوره ى اعراف، آيه ى 54.] .

در حقيقت، پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس بر عرض (جهاندارى) استيلا يافت. روز را به شب- كه شتابان آن را مى طلبد- مى پوشاند، و (نيز) خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده اند، (پديد آورد). آگاه باش كه (عالم) خلق و امر، از آن اوست. فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان. و از سوى ديگر، كمالات و مقامات معنوى آشكار و نهان انسانى، منوط به توحيد و بر محور اعتقاد به آن است. بدين روى، پيامبران و اولياى خداوند، براى آشكار ساختن يگانگى خداوند و دعوت خلق به سوى او، برانگيخته شدند؛ زيرا در اين جهان يك حقيقت است كه ابدى است، و يك اراده است كه حكم مى راند و موجودات، در هر درجه و منزلتى كه هستند، آفريده ى آن ذات مقدس اند كه جز او، هيچ موجودى در خور و شايسته ى پرستش نيست: و له من فى السموات و الارض و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون- يسبحون الليل و النهار لا يفترون- ام اتخذوا الهة من الارض هم ينشرون- لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون- لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون- ام اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون- و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون. [سوره ى انبياء، آيه ى 19- 25.] و هر كه در آسمانها و زمين است، براى اوست، و كسانى كه نزد اويند، از پرستش وى تكبر نمى ورزند و درمانده نمى شوند. شبانه روز، بى آنكه سستى ورزند، نيايش مى كنند. آيا براى خود، خدايانى از زمين اختيار كرده اند كه آنها (مردگان را) زنده مى كنند؟ اگر در آنها (زمين و آسمان) جز خدا، خدايانى (ديگر) وجود داشت، قطعا (زمين و آسمان) تباه مى شد. پس منزه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه و صف مى كنند.

در آنچه خدا انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد؛ ولى آنان (انسانها) سوال خواهند شد. آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفته اند؟ بگو: «برهانتان را بياوريد». اين است يادنامه ى هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده، (نه!) بلكه بيشترشان حق را نمى شناسند و در نتيجه از آن رو مى گردانند؛ و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم، مگر اينكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست، پس مرا بپرستيد.

همچنين خداوند مى فرمايد: و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدو الله واجتنبوا الطاغوت. [سورى نحل، آيه ى 36.] و در حقيقت، در ميان هر امتى، فرستاده اى برانگيختم (تا بگويد:) خدا را بپرستيد و از طاغوت (فريبگر) بپرهيزيد.

اين هماهنگى و همدلى پيامبران در فراخوان به توحيد، مبتنى بر اين واقعيت است كه روح و جان اديان آسمانى، يك حقيقت بيش نيست و آن، پرستش آفريننده ى يگانه ى جهان و طرد هر گونه شرك از ساحت اوست.

على عليه السلام خطاب به فرزندش فرمود: و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، و لرايت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته ولكنه اله واحد، كما وصف نفسه، لا يضاده فى ملكه احد و لا يزول ابدا، و لم يزل. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 325- 326.]

پسرم! بدان كه اگر پروردگارت را شريكى مى بود، فرستادگانش به سراغت مى آمدند و تو آثار فرمانروايى اش را مى ديدى و از افعال و صفاتش شناخت مى يافتى؛ اما مطمئن باش كه او مبعودى يگانه است، چنان كه خود، خويش را توصيف كرده است، در قلمروش با هيچ كسى درگير نيست، هميشه بوده و همواره خواهد بود.

از آنجا كه همه ى پيامبران از يك خدا سخن گفته و او را با صفات واحدى توصيف و تبليغ كرده اند و مبين و تحقق دهنده ى اراده ى او هستند، درمى يابيم كه در عالم، بيش از يك خدا نيست؛ همچنين ايمان به توحيد پيامبران و رسالت هماهنگ آنان- كه گيرنده وحى خدا و منبع احكام اويند- ايمان به زنجيره ى متكاملى است كه هر رسول پيشين آن زنجيره، هموار كننده ى راه رسول پسين است و رسول پسين، تكميل كننده و احياگر راه و برنامه ى رسول پيشين است: و اذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة و و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد. [سوره صف، آيه ى 6.] و (به ياد آور) هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل! من فرستاده ى خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او «احمد» است، بشارتگرم. و درباره ى آخرين حلقه از زنجيره ى رسولان، حضرت محمد صلى الله عليه و آله آمده است: و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه. [سوره ى فاطر، آيه ى 31.] و آنچه از كتاب به سوى تو وحى كرده ايم، خود، حق و تصديق كننده ى (كتابهاى) پيش از آن است. و اين پيوند و هماهنگى در دعوت، به گونه اى است كه هر يك از رسولان را ناديده بگيريم و از آموزه هاى او غفلت كنيم، حلقه اى از زنجيره ى تكامل را از دست داده ايم و معارف آيين خدايى را كه همانا اسلام است (ان الذين عند الله الاسلام)، از هم گسسته ايم. بدين روى، در قرآن كريم از زبان مؤمنان آمده است:

لا تفرق بين احد من رسله. [سوره ى بقره، آيه ى 285.]

ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى گذاريم.