سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )

على كرمى فريدنى

- ۴۸ -


فاطمه بر جايگاه آزادمردان و شايستگان ، عوام زادگان و عوام فريبان ، رياكاران و قهرمانان دروغين و اراذل و اوباشى چون معاويه ها، يزيدها، وليدها، هشام ها، عبدالملك ها، ابن زيادها، حجاج ها و هزار ماه دجالگرى امويان خودكامه و عنان گسيخته ، و جنايت هاى تكان دهنده و زندان هاى رنگارنگ و كشتارهاى فجيع و زنده به گور ساختن هاى فاجعه بار و عياشى هاى نفرت انگيز و هتك حرمت ها و شيوه ننگ بار آنان را به نام دين خدا و خلافت اسلامى نظاره مى كرد.
ريحانه پيامبر در وراى آن بنيان سست و ظالمانه ، مذهب سالارى خشونت بار و هراس انگيز و دروغين و عنان گسيخته بنى عباس و كشتارها و شقاوت هاى آنان در حق آگاهان و نوانديشان و شايستگان و عدالت خواهان و حريت طلبان و دين باوران حقيقى و روشنفكر را مى نگريست و پايمال شدن حقوق مردم در بند را و آن گاه تكه تكه شدن قلمرو گسترده اسلام و بلعيده شدن و هضم گشتن سرزمين هاى اسلامى را در معده زياده طلبى جهان خواران را.
فاطمه در وراى آن خشت كج ، اشغال فلسطين ،
كشتار دير ياسين ،
دربدرى و آوارگى ميليون ها مسلمان در سراسر جهان ،
سايه شوم انحصار و سانسور و سركوب و خشونت و پراكندگى و كيش ‍ شخصيت بر كشورهاى اسلامى ،
فرار مغزها و سرمايه ها،
زندانهاى رنگارنگ و دهليزهاى مرگ ،
شكنجه ها و داغ و درفش ها،
بيدادگاه هاى ساختگى و خصوصى ،
ترورهاى نفرت انگيز و انزجارآور،
آدمكشى هاى زشت و ظالمانه و پايمال شدن حقوق و آزادى و امنيت بشر،
قتل عامهاى گوناگون ،
اشغال خليج ،
اسارت امت ،
رواج كيش شخصيت ،
رنج و سردرگمى نسل جوان ،
افسردگى و نااميدى آگاهان ،
پيدايش جمود و تعصب ،
ترويج خشونت و بى رحمى ،
ستايش از حق كشى و انسان ستيزى ، و انحطاط و پراكندگى و عقب ماندگى و ذلت غمبار امتى را مى نگريست كه با آن گذشته درخشان و آن سرمايه هاى افتخارآفرين و آن راه و رسم روشن تعالى و صعود و آن سمبل ها و الگوهاى خدايى ، در كرانه اقيانوس مواج ارزشها و امكانات گسترده و هنگفت مادى و انسانى تشنه لب جان مى دهد و هر كه از راه مى رسد، تكه از پيكر آن را مى برد و مى بلعد و او توان دفاع از كرامت و حيات خويش را نيز ندارد و تنها به لاف و گزاف زودگذر و دل خوش ‍ كن ،بسنده است .
آرى ، بيت الاحزان فاطمه براى اينها بود كه : هان اى مردم بپاخيزيد!
درست بينديشيد،
احساس مسئوليت كنيد،
نگذاريد فاجعه به نام دين خدا باز گردد،
و شرك به نام توحيد،
و كفر به نام اسلام ،
و ظلم به نام عدالت ،
و استبداد به نام آزادى ،
و خودكامگى به نام مصلحت انديشى ،
و ناامنى به نام امنيت ،
و داغ و درفش به جاى گفت و گو و منطق ،
و چماق و چوب به جاى قلم ،
و دسته هاى اوباش به جاى دانشوران و روشنفكران ،
و تاريك انديشى به جاى نوانديشى ،
و حق كشى به نام تاءمين حقوق ،
و اختناق و سانسور به نام دفاع از دين ،
و انگيزش خشونت و تعصب كور به نام غيرت دينى ،
و ارتجاع و واپسگرايى به جاى پيشروى و پيشتازى ،
و دشمنى رسوا با مطبوعات روشنگر و منتقد به جاى حمايت از آنها،
و فرقه ها و جريان ها و خطوط خمود و وامانده و منحط و ضد انسانى و ناسازگار با خرد سالم ، به نام اسلام مترقى و انسانى و آزاده پرور رخ گشايد.
14- بر محروميت جامعه و نسل هاى امت
ريحانه پيامبر نگران فقر و محروميت جامعه و نسل هاى آينده امت بود، فقر مادى ، اقتصادى ، اجتماعى و بدتر از آن ، فقر و محروميت فكرى ، فرهنگى ، هنرى ، سياسى ، عقيدتى ، دينى و فقر در الگوها، نمونه ها، سمبل ها و چهره ها براى رشد و تعالى ؛ چرا كه مردم به بركت وحى و رسالت و در پرتو خورشيد جهان افروز وجود پيامبر تازه به راه افتاده بودند.
جامعه تازه در ريل رشد و شكوفايى اخلاقى و انسانى و تجربه آزادى و قانونمدارى و حاكميت بر سرنوشت خويش قرار گرفته بود.مردم در نيمه راه بودند، هنوز نه ساخته شده بودند و نه پرداخته ، راهى دور و دراز در پيش ‍ بود و نياز به پناهگاه فكرى ، علمى ، عقيدتى ، فرهنگى ، اجتماعى و سياسى امانتدار، درست كار، مردمى ، دلسوز پرجاذبه و اقتدار داشتند، نياز به آموزگارى توانا، مفسرى نيرومند، معلمى سرشار از دانش و كمال ، دانشورى فرزانه و پرواپيشه ، پيشوايى آگاه و به راستى انسان شناس ، جهان شناس ، خداشناس و گذشته و آينده شناس .
به راهبرى دلسوز و به راستى پرچمدار عدالت و آزادى و رفاه و آسايش و نيكبختى بشر و تضمين گر حقوق انسان ،
به انسانى كامل كه بسان چشمه اى جوشان بجوشد،
چونان دريايى مواج و خروشان موج پديد آورد و بخروشد،
بسان آبشارى هماره ريزان طراوت و صفا بخشد،
بسان باران بهارى بر مزرعه دل ها و گستره جانها و كران تا كران قلب ها آب حيات برساند.
همانند خورشيد نور و حرارت و حيات ارزانى دارد.
همانند ماه دليل راه كاروانيان باشد،
بسان ستارگان سوسو كند و راه را بنمايد.
چون گل ها و لاله ها حس زيبايى و بويايى را غنا بخشد.
بسان ميزانى ، حق و حق نما را بسنجد و از هم جدا سازد.
بسان شاهراهى به سوى نيكبختى و نجات و بهشت دنيا و آخرت رهنمون گردد و در همان حال فروزشگاه ارزش ها و جلوه گاه والايى ها و الگوى قداست ها و راستى ها و درستى ها باشد.
آرى ، جامعه پس از پيامبر به اين حقيقت نياز داشت و درست به همين دليل هم آن حضرت در آستانه رحلت خويش دو امانت گرانبها در ميان امت نهاد؛ يكى قرآن را كه برنامه زندگى است و ديگر عترت و خاندانش را كه هم آموزگار مفاهيم و معارف و حقوق و اخلاق و جهان بينى و فرهنگ و بيانگر ابعاد گوناگون اين برنامه آسمانى اند و هم سمبل و الگو و سرمشق و كتاب زنده و متحرك .اميرمؤمنان را به رهبرى و امامت راستين جامعه برگزيد و فرمود:
ان الولاية لعلى من بعدى والحكم حكمه ، والقول قوله ، ولا يرد ولايته وحكمه الا كافر! ولا يرضى ولايته وقوله وحكمه الا مؤمن ...(724)
((پس از من پيشوايى امت ، از آن على است ؛ فرمان ، فرمان اوست و سخن درست و برحق ، سخن او؛ و امامت و زمامدارى او را جز انسان كفرگرا و حق ستيز، نفى نمى كند...))
و او را دروازه دانش بى كران دنياى وجود خود شمرد و فرمود:
يا على ! انا مدينة العلم و انت بابها فمن اتى من الباب وصل ...(725)
((على جان ! من شهر آباد و آزاد دانش و بينش و شناخت هستم و تو دروازه آن ؛ از اين رو هر كس از در درآيد، به هدف مى رسد.))
و فرمود:
على خير امتى و اعلمهم وافضلهم حلما(726)
((هان اى مردم ! بدانيد كه ((على بهترين هاى امت من است و دانشمندترين آنان در دانش و برترين شان در بردبارى .))
و فرمود: على خير من اتركه بعدى (727)
((على بهترين چهره اى است كه پس از خود بر جاى مى گذارد.))
و فرمود: اقضى امتى على (728)
((برترين داور و قضاوت كننده در ميان جامعه ام على است .))
و فرمود: اعلم امتى بالسنة والقضاء بعدى على ابن ابى طالب .(729)
((دانشمندترين و ژرف نگرترين چهره امت پس از من به سيره و سنت و داورى ميان حق و باطل على است .))
و فرمود: اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (730)
((داناترين چهره امت من پس از من ، على است .))
و با ستايش خدا در وصف على فرمود:
الحمد لله الذى جعل من اهل بيتى من يحكم بحكم الانبياء.(731)
((ستايش از آن خدايى است كه كسى را در خاندانم قرار داد كه فرمانروايى و داورى اش بسان داورى عادلانه و انسان دوستانه پيامبران خداست .))
اما بازيگران سقيفه و سياست هستى سوز آنان ، مردم را از ادامه راه نيكبختى و رشد باز مى داشت .
دگرباره مردم را در مسير خمودى و ركود، به كام اوهام و خرافات ،
در اسارت بافته ها و يافته هاى قدرت پرستان ،
در كمند تراوشات ذهنى گروهى چاپلوس و بت تراش ،
در چنگال تفسير و توجيه مشتى بى مايه و بى هويت و بى درد و بسته و تاريك انديش و فاقد بينش و توسعه شخصيت و شعور سياسى اجتماعى اسير مى ساخت و در بيراهه هاى اشتباهات هولناك آن سوق مى داد.
چرا كه رهبران برخاسته از سقيفه ، خود، مايه و دانشى نداشتند تا به مردم بدهند، علمى نداشتند تا مردم را بر اساس مفاهيم و معارف بلند قرآن و سنت راه نمايند، عمق و شناختى نداشتند تا ژرفاى دين را بشناسند و بازشناسانند،
انديشورى نبودند تا بينديشند و جامعه را بينديشانند،
درك و دريافت ژرفى نداشتند تا پاسخ پرسش هاى درون مرزها و برون مرزهاى عقيدتى و جغرافيايى را كه رو به اسلام آورده بود بدهند.
عملكرد درخشان و پرجاذبه اى نداشتند تا شيفتگان حق و عدالت و دلباختگان آزادگى و كرامت اسلامى و انسانى را جذب كنند،
و محتوايى نداشتند تا نسل جوان و دانشمندان عقايد و مذاهب را اقناع نمايند.(732)
به همين جهت هم بسان همه خودكامگان و تشنگان قدرت راهى جز سركوب انديشه ها، نگاه داشتن مردم در حصار اختناق و سانسور و تحريم نقل روايات و واپسگرايى و تحميل بافته هاى خود نداشتند.
و ريحانه انديشمند و متفكر و حق مدار و آزاده پيامبر از اين فقر و محروميت مادى و فكرى و دينى مردم رنج مى برد؛
بر اين ستمى كه به دين و دفتر مى رفت ،
بر اين بيدادى كه به امت و جامعه تحميل مى شد،
و بر اين خيانتى كه در حال انجام بود؛ چرا كه پيامبر فرمود:
من تقدم على قوم من المسلمين وهو يرى ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله ورسوله والمسلمين .
((هر كس بر گروهى از مردم توحيدگرا پيشى گيرد در حالى كه مى بيند و مى داند كه ميان آن جامعه ، برتر از او هست ، در آن صورت به خدا و پيامبر و مردم و نسل ها خيانت ورزيده است .))
15- بر فرزندان عدالت خواه و ستم ستيزش
بانوى بانوان ، مام مهر و فضيلت بود و نسبت به فرزندان ارجمندش از همه مادران آگاه و درست انديش ، حساس تر و پرمهرتر.
او نگران فرزندان عدالت خواه و گرانمايه اش در فرداى جامعه اى بحران زده بود كه تيره و تار به نظر مى رسيد؛ چرا كه او فرزندانش را خوب مى شناخت و مى دانست كه آنان نيز بسان نياى گرانقدر و پدر والا و مام پرفضيلت شان ، كسانى نيستند كه شاهد رنج و فشار و درد و اسارت توده باشند و حقوق و امنيت آنان را پايمال سم ستوران بنگرند و آن گاه بى تفاوت از كنار فجايع بگذرند.
كسانى نخواهند بود كه ارزش هاى انسانى را مورد تعرض نظاره كنند و كارى نكنند.
كسانى نخواهند بود كه حقوق و اخلاق و مقررات زندگى ساز قرآن و سنت را هتك شده بنگرند و از مرزهاى آن دفاع ننمايند.
و آنان را با شرايط غمبارى كه پيش آمده بود، همواره در جهادى گسترده و دامنه دار و پايان ناپذير در سنگرهاى گوناگون و چهره هاى متنوع نظاره مى كرد.
فاطمه (عليها السلام ) نگران اين مسائل بود؛ نگران فرزند گرانمايه اش حسن و شهادت جان سوز او، نگران حسين و شهادت قهرمانانه او و يارانش ، نگران اسارت اسيران آزادى بخش بود كه كاروانسالار دخت فرزانه او خواهد بود.
فاطمه (عليها السلام ) نگران همان رخدادهاى غمبارى بود كه خود پيامبر را نگران و ناراحت ساخته بود؛ به گونه اى كه باران اشك از جام ديدگان فرو باريد و هنگامى كه از او پرسيدند، چرا؟ فرمود:
ابكى لذريتى وما تصنع بهم شرار امتى من بعدى ، كاءنى بفاطمة بنتى وقد ظلمت بعدى وهى تنادى يا ابتاه فلا يعينها احد من امتى
((براى فرزندان خويش و بر آنچه از بدكاران امت بر آنان پيش خواهد آمد، گريه مى كنم .گويى دخت گرانمايه ام ، فاطمه ، را مى نگرم كه پس از من آماج ظلم و بيداد قرار مى گيرد و هر چه فرياد دادخواهى سر مى دهد و پدر پدر مى گويد، كسى به يارى او بر نمى خيزد.))
و نيز فرمود:
وانى لما راءيتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كاءنى وقد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت ارثها، واسقطت جنينها وهى تنادى : يا محمداه ! فلا تجاب ، وتستغيث فلا تغاث ...(733)
((زمانى كه دخت گرانمايه ام را ديدم ، رفتار بيدادگرانه اى را كه پس از من با او مى شود به ياد مى آورم ؛ گويى مى نگرم كه خشونت و خودكامگى به منظور به ذلت كشيدن او، تا در خانه اش پيش مى رود و حريم او شكسته مى شود و ابتدايى ترين حقوقش پايمال مى گردد و از ارث خويش كه روشن ترين حق اوست ، بازداشته مى شود.پهلوى او را مى شكنند و فرزندش ‍ را به شهادت مى رسانند.
صداى او را مى شنوم كه فرياد دادخواهى به نام من سر مى دهد، اما به وى پاسخ مثبت نمى دهند و به يارى او و دفع شرارت ظالمان از او و خاندانش ‍ به سوى وى نمى شتابند.))(734)
و نيز دخت سرفراز خويش را به سينه چسبانيد و گريست و فرمود:
يا فاطمة لا تبكين فداك ابوك ، فانت اول من تلحقين بى مظلومة مغصوبة ، وسوف تظهر بعدى حسيكة النفاق و يسمل جلباب الدين وانت اول من يرد على الحوض .(735)
((فاطمه جان ! آرام باش ! پدرت به قربانت ! تو نخستين فرد از خاندان وحى و رسالت خواهى بود كه مظلومانه و با حقوق پايمال شده به دست اشرار امت ، به من خواهى پيوست و به زودى خار و خس نفاق و كينه و دشمنى آشكار مى گردد و جامه دين فرسوده و كهنه مى شود و تو نخستين كسى هستى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد خواهى گشت .))
و افزود:
يا اباذر انها بضعة منى فمن آذاها فقد آذانى ، الا انها سيدة نساء العالمين (736)
((هان اى اباذر! فاطمه پاره وجود من است ؛ از اين رو هر كس او را بيازارد، مرا آزرده است .به هوش باشيد كه او سالار بانوان گيتى است .فرزندم حسين از اوست و مهدى آل محمد از حسين ، فرزند او.))
و ديگر فاطمه نگران همان چيزهايى بود كه اميرمؤمنان نگران بود و چاره اى جز صبر و شكيبايى قهرمانانه نداشت و در برابر خشونت و ميداندارى ((عمر)) مى فرمود:
لولا كتاب من الله سبق لعلمت انك لا تدخل بيتى .
((اگر فرمان شكيبايى نداشتم ، مى دانستى كه جراءت ورود به خانه مرا نداشتى .))
و مى سوخت و مى گداخت كه :
يابن السوداء، اما حقى فقد تركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم ، واما قبر فاطمة فو الذى نفس على بيده لئن رمت واصحابك شيئا من ذلك لاءسقين الارض من دمائكم .(737)
اى عنصر سياهكار! تو مى پندارى كه من از ترس شمايان شكيبايى پيشه ساخته ام و از حقوق خويش چشم پوشيده ام ؟
آرى ، من از حق خويش صرف نظر كردم اما به خداى سوگند اگر خيره سرى كنيد و بخواهيد وصيت هاى دخت گرانمايه پيامبر را پايمال سازيد، زمين را از خونتان رنگين خواهم ساخت .
بخش 21: آخرين وضو يا وضوى پرواز
آخرين وضو
رنج و اندوه عميقى كه شهادت جان سوز دخت فرزانه پيامبر را در پى داشت ، از ساعتى پيش از غروب خورشيد جهان افروز رسالت ، آغاز گشت و از همان جا علايم ناراحت كننده آن ، يكى پس از ديگرى پديدار شد و هر لحظه فشار بيشترى بر گستره قلب و روح ظريف و لطيف و تابناك او وارد آورد.
نخست خبر ناراحت كننده تخلف سران قوم از ((سپاه اسامه )) رسيد، با اين كه پيامبر بارها فرمان حركت آن را داده و تخلف كنندگان و كارشكنان و سرپيچندگان را لعن و نفرين كرده بود.
پس از آن ، اين نشانه انحراف و انحطاط خود را نشان داد كه برخى در لباس ‍ دوستى و ارادت در كنار بستر پيامبر به او جسارت كردند و با سردادن شعار بى ادبانه و كفرآميز حسبنا كتاب الله ، مانع نوشته شدن آخرين سخنان سرنوشت ساز و راه گشاى پيامبر شدند و گفتند: ان الرجل ليهجر
به دنبال آن ، خبر گردن آمدن شمارى از شيفتگان قدرت و تشنگان جاه و مقام در سقيفه به منظور به انحراف كشاندن جامعه و تاريخ پخش شد، با اين كه جامعه جوان در مسير رشد و ترقى و شكوفايى و توسعه بود و پيامبر نيز به دستور خدا، رهنمودهاى لازم را داده و هنوز آخرين سفارش او در گوش ها طنين افكن بود كه :
من كنت مولاه فهذا على مولاه
((هركس مرا دوست و سررشته دار خويش مى شناسد، اين على است كه سرور و سررشته دار اوست .))
و از پى آن خبر دردناك ، آن بيعت تحميلى و شوم رسيد كه در حقيقت ، سنگ بناى انحطاط و انحراف و فجايع پس از آن ، در تاريخ اسلام تا دامنه رستاخيز بود.
پس از آن ، غصب فدك و مصادره آن ،
يورش به فرودگاه وحى و رسالت ،
به آتش كشيدن در خانه دخت فرزانه پيامبر،
و آماج تازيانه و پشت شمشير قرار دادن پاره وجود آن حضرت ،
ريسمان افكندن بر گردن خورشيد آزادى و عدالت و بيعت خواستن از او براى حاكميت شب تار استبداد و انحصار و جمود و خشونت و بعد هم كه ديگر، حاكميت بيداد به جاى داد،
استبداد به جاى آزادى ،
تبعيض به نام برابرى ،
ترور و ناامنى به جاى امنيت ،
پايمال ساختن حقوق به نام رعايت حقوق ،
فريب و ظاهرسازى به جاى راستى و اخلاص ،
بازى با مفاهيم و ارزش ها به جاى عمل و آراستگى بدانها،
ميداندارى فرصت طلبان و اراذل و اوباش و بى محتواها به جاى شايسته ترين ها.
و هر روز اندوه ، روى اندوه و فشار، روى فشار و رنج و ناراحتى افزون بر رنجهاى گذشته .
بيا كه در شوق ديدار تو هستم
اندوه فاطمه (عليها السلام ) همچنان ادامه يافت تا سرانجام بر اثر فشارهاى شكننده روحى ، زخم زبان ها و حق كشى ها و شدت يافتن درد و رنج جسمى و صدمات وارد آمده بر پهلو و بازو و سينه ، دخت محبوب و سرفراز پيامبر به بستر شهادت افتاد.هم برنامه هاى روزانه اش تعطيل شد و هم رفتن هر بامدادش به ((بيت الاحزان )).
ديگر ديدار نزديكان نيز ممنوع گرديد و آن بانوى بهشت آماده سفر شد.
گويى آخرين روز درخشش خورشيد وجودش بود كه ساعتى آرامش ‍ خاصى او را فراگرفت و همان گونه كه در بستر بود، خوابيد؛ در عالم رؤ يا پدر گرانمايه اش را در قصرى از در سفيد؛ در بهشت زيبا و پرطراوت خدا نظاره كرد و ديد كه او آغوش گشوده و ندا مى دهد كه :
هان ! فاطمه جان ! پاره تن پدر، رگ حيات و قلب پدر، بيا! بيا دخت محبوب و فرزانه ام ، بيا كه در شور و شوق ديدار تو هستم ؛ تو امشب ميهمان پدر خواهى بود.
از آن خواب آرام بخش و شادى آفرين بيدار شد.به ياد راز سر به مهرى افتاد كه پدر به هنگامه رحلت به گوشش زمزمه كرده بود كه :
دخت محبوبم ! شكيبايى پيشه ساز، مژده ات باد كه به زودى به من خواهى پيوست تو نخستين فرد از خاندانم هستى كه به من ملحق خواهى شد.
...ابشرى بسرعة اللحاق بى ، فانك اول من يلحق بى من اهل بيتى .
غم و اندوه از قلب مصفايش زدوده شد و موج نشاط و نسيم باطراوت ، گستره دلش را گرفت .
او مژده پرواز، بشارت ديدار و دعوت حركت دريافت داشته است و اين برق شادمانى كه در آسمان ديدگانش مى درخشد، شادمانى ديدار است .
اما يكباره به ياد امير شايستگى ها و رادى ها افتاد كه ديگر تنهاى تنها مى ماند؛ به ياد فرزندان زيبا، دوست داشتنى و خردسالش ، آنان را چگونه ترك كند؟ خدايا! چگونه آنان را تنها بگذارد آن هم در ميان اين شرايط بحران زا و ابرهاى تيره و تارى كه بر آسمان زندگى جامعه سايه افكنده است ؟
بار ديگر امواج غم ها بر دل پرمهر و قلب پاكش سايه گسترد.
على جان ! ديگر بدرود
ساعتى پيش ، پرستارانش ((اسماء)) و ((فضه )) و ((ام ايمن )) و ((ام سلمه )) او را با شادمانى از رو به بهبود گذاردن حالش ، براى استراحت تنها گذاشتند و اميرمؤمنان نيز از پى كارى بيرون رفت و كودكان ارجمندش نيز به منظور آرامش و استراحت مام فضيلت ها، اتاق او را ترك كرده بودند.
بانوى بانوان در اين فرصت برخاست ، نخست نظم و سازمانى به خانه على داد، آن گاه لباس هاى فرزندانش را شست و مرتب كرد و سپس به شستشوى خود آنان پرداخت و گيسوانشان را شانه زد و چهره هايشان را غرق بوسه ساخت و آخرين توشه ها را از آنان برگرفت .
پس از همه اين كارها به خود پرداخت ؛ نخست غسل شهادت كرد، وضوى پرواز گرفت و رخت ضيافت خدا و ميهمانى پيامبر بر تن كرد.در اين لحظات بود كه اميرمؤمنان به خانه بازگشت .
فاطمه جان ! خداى را سپاس از بستر بيمارى برخاسته اى ؟
آرى سالار فاطمه ! برخاسته ام اما براى حركت ، خداحافظى و آمادگى ؛ و آن گاه خواب خويش را براى على (عليه السلام) باز گفت .
دست على (عليه السلام) را گرفت و گفت : على جان !
هان اى سالار هميشه ام !
اى شوى پرافتخارم !
اى همسر مهربانم !
اى پدر سرفراز كودكان خردسالم !
على جان ! بدرود، بدرود كه من آماده پركشيدن هستم .
امشب به پدر خواهم پيوست و به ميهمانى او و ضيافت فرشتگان خدا، به ديدار پدر و به بهشت پرطراوت و زيبا.
من دخت بهشتم .
فرزند توحيد و معادم ،
پاره وجود رسالت و نبوتم ،
محور و مركز دايره امامت و مام پيشوايان نورم ،
در شور و شو پروازم ؛ تنها نگرانى ام شما هستى و تنهايى تو و كودكان ارجمندم ، اما شما را نيز به خدا مى سپارم .
سالار من !
در زندگى مشترك ما چيزى جز آبشار زلال و شفاف وفا، صفا، امانت ، پاكى ، عفاف ، قداست ، راستى ، درستى ، بينش ، خرد، آگاهى ، ايمان ، پروا، مهر، عشق و ايثار و فداكارى ، جارى نبود.
خداى را سپاس ، هرگز نه انديشه دروغ بود و نه فريب ، نه بازيگرى بود و نه بى مهرى و بى وفايى ، نه حرفى برخلاف خواسته خدا بود و نه حركت و سخنى در جهت ناخشنودى تو؛ آخر زندگى مشترك ما بر پايه ارزشهاى الهى ، انسانى و بنيادهاى اخلاقى پى ريزى شده بود و با مهر و عشق به خدا آزين يافته بود؛ با اين وصف مگر جز اين مى توانست باشد؟
آخر من شما را نه تنها به عنوان همتا و همسنگر زندگى و پدر فرزندانم مى نگريستم كه پيش از اينها از زبان پيامبر و پس از آن در ميدان عمل ، شما را صراط مستقيم يافته بودم .ياعلى ! انت الصراط المستقيم (738)
دوستى و مهر به تو را نشان ايمان و دشمنى ات را نشان نفاق و بى ايمانى از زبان پيامبر شناخته بودم .ياعلى ! حبك ايمان و بغضك نفاق (739)
تو را محور حق يافته بودم و حق را هماره بر زبان و گستره قلب و در ديدگان نافذ و حق بين و عملكرد خالصانه ات نظاره كرده بودم ، درست همان گونه كه پيامبر در برابر همه ، بارها فرمود:
يا على ! ان الحق معك و الحق على لسانك و فى قلبك (740)
تو را همشاءن و همتا و همسنگ كعبه مى شناختم ؛ چرا كه پيامبر كعبه در برابر چشم همه فرمود:
يا على ! انت بمنزلة الكعبة (741)
تو را ريسمان استوار الهى يافته بودم كه پدر مى فرمود:
على حبل الله المتين (742)
و تو را پرچم برافراشته هدايت مى ديدم ، چرا كه آن حضرت در گراميداشت تو مى فرمود:
على راية الهدى
و تا اين لحظه اى كه دستم در دست توست و خدانگهدار مى گويم ، با تو با اين انديشه بودم و با همين عقيده زيستم .
به علاوه پيام من در زندگى مشترك ، از آغار اين بود كه شوهردارى شايسته و بايسته و مديريت صحيح خانه و خانواده و تربيت خداپسندانه نسل هاى آينده ، جهادى سترگ است ، جهاد در راه خداست و در اين ميدان مطابق ديدگاهم عمل كردم و اينك واپسين لحظات و آخرين سخنان من با شماست .(743)
وصيت هاى درس آموز يا گستره دامنه مبارزه تا روز رستاخيز
آن گاه رو به امير ارزش ها نمود و به آرامى چنين گفت : سالار من !
وصيت هايى دارم كه از شما مى خواهم بدانها عمل كنى ؛ چه وصيت هاى مكتوبم را و چه آنچه اينك مى گويم .
...لا يشهد احد جنازتى من هؤ لاء الذين ظلمونى واخذوا حقى فانهم عدوى وعدو رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و لاتترك ان يصلى على احد منهم ولا من اتباعهم وادفنى فى الليل اذا هداءت العيون ونامت الابصار(744)
سالار من !
1- تو براى اداره خانه و آرامش فرزندانت ناگزير بايد ازدواج نمايى ؛ از اين رو اگر ممكن است ، خواهرزاده ام ((امامه )) را برگزين كه او نسبت به فرزندان خردسال من از ديگران پرمهرتر است .
2- به هنگام حركت دادن پيكرم به سوى مزارم همان گونه كه به ((اسماء)) توصيه كرده ام ، پيكرم را در تابوتى ويژه حمل كنيد تا روحم احساس آرامش ‍ كند.<