سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )

على كرمى فريدنى

- ۴۶ -


((هان اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرو فرستاده شد، بى درنگ آن را به گوش و دل همگان برسان ؛ چرا كه اگر چنين نكنى ، چنان است كه گويى پيامش را نرسانده اى و يقين داشته باش كه خدا تو را از گزند مردم بدانديش نگاه مى دارد.))
و مگر پيامبر در اجراى فرمان خدا، على را امام راستين و برگزيده خدا معرفى نكرد و نفرمود:
من كنت مولاه فهذا على مولاه
((هر كس من پيشواى او هستنم و سررشته دار كارهايش ، اينك اين على است كه پيشوا و سرپرست و رشته دار امور است .))
با اين بيان ، اين گونه توجيه و تحريف و بهانه جويى ها، تنها از سست عنصرى و بزدلى و عدم آمادگى و صداقت پرده بر مى داشت و بس ؟
ديگر با من سخن نگوييد
به همين جهت بانوى بانوان پس از شنيدن بهانه هاى آنان براى گريز از حق و يارى رسانى به عدالت و آزادى ، و ايستادگى و پايدارى دليرانه در برابر خشونت و تاريك انديشى ، پاسخى كوتاه و كوبنده ، اما روشنگر و دقيق به آنان داد؛ پاسخى سخت منطقى و موج انگيز و انديشاننده ، و آن گاه آنان را راند، او از جمله فرمود:
اليكم عنى فلا عذر بعد تعذيركم ، ولا امر بعد تقصيركم .
هان ! با شما هستم ، برخيزيد و از اينجا دور شويد!
ديگر با من سخن مگوييد! چرا كه هيچ عذر و بهانه اى پس از اين نداريد و خوب بدانيد كه در همه فجايع و جنايت هايى كه رخ داد و رخ دهد، مسئول و مقصريد و بايد در پيشگاه خدا به عصرها و نسل ها و ستمى كه بر آنها خواهد رفت ، پاسخ بگويى !
برخيزيد و به راه خود برويد، و خوب بينديشيد كه چه مى كنيد! چرا كه من آنچه را مى بايد بگويم ، گفتم و حجت را بر شما تمام كردم و ديگر اين شما هستيد كه بايد راه خويش را به سوى نجات و رستگارى و آزادى و افتخار بگشاييد يا در همان بيراهه هاى تباهى و حقارت و اسارتى كه جلو پايتان گشوده اند و شما را بدان سوق داده اند گام سپاريد!
بخش 19: ابتكارى شگرف در استمرار و پايندگى مبارزه
آگاهى بخشى خانه به خانه
چهره ديگر از مبارزات و ستم ستيزى فاطمه ، آگاهى بخشى همگانى و خانه به خانه و اتمام حجت بى نظيرى بود كه بانوى بانوان در مبارزه حق طلبانه خويش به آن دست زد و شگفتى تاريخ را برانگيخت .
او پس از جارى ساختن آبشار شفاف و ريزان دليل و برهان بر حقانيت مواضع خاندان وحى و رسالت و بى بنيادى و باطل گرايى نظام سقيفه ، و روشنگرى راه صعود و رستگارى جامعه و هشدار از انحطاط و سقوط در سخنان حماسه سازش در مسجد غصب شده پدرش ، محمد، مبارزه خويش را به شكل ديگرى استمرار بخشيد؛ چرا كه آن روز نه رسانه هاى گروهى و خبر رسانى به صورت امروز بودند تا نداى مقدس اعتراض او را به خانه ها ببرد و به گوش ها برساند و نه نظام سقيفه كمترين آزادى و امكان را براى حق گويى و ابراز عقيده و حق دفاع را براى ديگران به رسميت مى شناخت ؛ بلكه در قلمرو قدرت نظام ، همه جا اختناق و سركوب و تحميل و تفتيش و سانسور حاكم بود و خاندان على در خانه خويش در محاصره بودند و كسى جراءت شتافتن به سوى آنان را نداشت .
از اين رو، فاطمه (عليها السلام ) دست به ابتكار شگرفى زد و با اين ابتكار هم عدم مشروعيت و رسوايى نظام خشونت بار و بى منطق سقيفه را خانه به خانه گسترش بخشيد و هم با همه مدعيان ايمان و جهاد و سران مهاجر و انصار اتمام حجت كرد.
گرچه ديگر آنان بر اثر راحت طلبى و تن پرورى و آسايش جويى از يك سو، و به كارگيرى سياست فريب و خدعه از سوى سردمداران وقت ، گويى هم خرد و انديشه آنان ربوده شده بود و هم غيرت دينى و شرافت و مردانگى شان ، و باران جان بخش سخنان او بسان باران در شوره زار بود و يا درخشش خورشيد در شهر خفاشان .
اما هر چه بود، او به رسالت خويش عمل كرد و مشعل پيكار را فروزان تر ساخت و پرچم آزادى و آزادى خواهى و حق طلبى را برافراشته داشت .
درخشش خورشيد در شهر خفاشان
او با تن خسته و قلب آكنده از غم و اندوه كه توان راه رفتن نداشت ، سوار بر مركب شد و به همراه همراز و همسنگر مظلوم و تنها و دو فرزند ارجمندش ‍ به خانه ها و محله انصار و مهاجر رفت .دو كودك گرانمايه اش كه پس از رحلت نياى گرانقدر خويش به ناگاه در مسير گردباد حوادث گرفتار آمده و ناباورانه يورش جلادان نظام سقيفه به خانه پدر و شعله هاى آتش را بر در خانه خويش ديده بودند و با آن سن و سال كم ، هم شاهد فرود آمدن تازيانه هاى ظلم بر پيكر مادر بودند و هم مى ديدند كه با نهايت ستم و ناجوانمردى ريسمان بر گردن خورشيد افكنده و از او براى شب سياه اختناق و استبداد بيعت مى خواهند، در اين مرحله نيز شاهد مبارزه و روشنگرى مادر بودند و همسنگر و همراه و همپاى او در اين جهان سترگ و پيام رسانى اش به عصرها و نسل ها.
ريحانه پيامبر شبانه به خانه هركدام از مدعيان ايمان و جهاد و هجرت مى رفت و بر در خانه هاى آنان مى ايستاد و گاه بر محفل آنان وارد مى گشت و شجاعانه و درايتمندانه نور مى پاشيد و از سر خيرخواهى و دلسوزى مى فرمود:
يا معشر المهاجرين و الانصار! انصروا الله وابنة نبيكم ، وقد بايعتم رسول الله يوم بايعتموه ان تمنعوه وذريته مما تمنعون منه انفسكم وذراريكم .ففوا لرسول الله ببيعتكم !(701)
((هان اى گروه مهاجر و انصار! خدا را از يارى رساندن به دختر پيامبرتان يارى كنيد.شما بوديد كه هنگام بيعت با پيامبر گرامى ، پيمان بستيد كه همانگونه كه از فرزندان و خاندان و حقوق خويش در برابر هر گزند و زيان و تجاوزى دفاع مى كنيد و خطرات را از آنها دفع مى نماييد، فرزندان پيامبر و آيين و آرمان او را نيز بسان فرزندان خود به حساب آوريد و از حقوق آنان دفاع كنيد.اينك اگر مرديد، بدان پيمان و بيعتى كه با پيامبر بستيد وفا كنيد!))
اما دريغ و درد كه زر و زور و تزوير، ديگر نه گوش شنواى حق نهاده بود و نه قلب حق پذير؛ و دم مسيحايى فاطمه كه مى توانست مردگان را زنده كند و كوران را بينا سازد و گنگ ها را گويا و برص و وبا گرفته ها را شفا بخشد، در آن دل مردگان و مسخ ‌شدگان و غيرت و شرافت و جسارت باختگان و گرفتاران در چنگال استبداد، آن گونه كه بايد، اثر ننهاد.
آنان از كرده هاى خويش اظهار ندامت مى كردند، اين پا و آن پا مى شدند، دست تاءسف بر روى دست مى زدند، اما جراءت اعتراض ، چون و چرا، پرسش و چالش ، قيام و خروش ، حركت و جارى شدن و به زباله دان تاريخ ريختن برج و باورى ستم و انحصار و تاريك انديشى را در خود نمى ديدند و هر كدام توجيه و بهانه اى مى آوردند.
نه كسى به آن آزاده زن آفرينش پاسخ مساعد و مثبت مى داد و نه كسى وعده حمايت از حق و عدالت براى اصلاح امور.چنان كه گويى آن سخنان موج انگيز و شعورآفرين باران زندگى ساز بود بر كويرى شوره زار و يا خورشيدى كه بر شهر خفاشان نورافشانى مى كرد.
فاجعه بزرگ
بانوى بانوان گيتى ، سرانجام با اميرمؤمنان و دو فرزندش به در خانه ((معاذ بن جبل )) رسيد و به دعوت آنان وارد خانه شد.
اسناد تاريخى و روايى نشانگر فاجعه بزرگى است ؛(702) بنگريد:
فاطمه (عليها السلام ) فرمود:
يا معاذ! انى قد جئتك مستنصره ، وقد بايعت رسول الله على ان تنصره ذريته ...وان ابابكر قد عصبنى على فدك واخرج وكيلى منها.
((هان اى معاذ! من براى دادخواهى و طلب يارى از شما در برابر قانون شكنى و قانون ستيزى و بيداد بدين جا آمده ام .
شما با پيامبرتان بيعت نموديد كه او و فرزندان او را يارى كنيد و درست بسان حمايت از حقوق و آزادى خاندان و فرزندان خود از آنان حمايت نماييد.
مى دانى كه خلافت آسمانى برادر و جانشين او را غصب كردند و فرمان خدا و پيامبر را در مورد امامت او زير پا نهادند.
مى دانى كه خانه ما را - كه فرودگاه وحى و فرشتگان بود - مورد يورش قرار دادند و در خانه را به آتش كشيدند.
مى دانى كه به جرم حق گويى و دفاع از حق ، مرا ميان در و ديوار كتك زدند و در كوچه زير تازيانه گرفتند.
مى دانى كه فدك ، بخشش پيامبر خدا به امر، مصادره كرده و وكيل مرا از آنجا راندند.
خود شاهد بودى كه باران استدلال را بر آنان باراندم و به گونه اى موضوع را روشن و آشكار ساختم كه سركردگان رژيم نيز حقانيت مواضع و سخنانم را تصديق كردند، اما با جعل روايت حقوق مرا ندادند.
اينك آمده ام از تو يارى بخواهم .اينك بيا و به پيمان خويش وفا كن و براى دفاع از حقوق و آزادى و روح دين و آيين كه پايمال مى گردد، سخنى بگو و ما را يارى نما!))
معاذ پاسخ داد: دخت سرفراز پيامبر! حيف شد، شما دير آمديد و ما بيعت كرديم !
شگفتا! مگر خريد و فروش كالاست ! پس آن همه آيات و روايات و نص بر امامت ((امير والايى ها)) و ديگر امامان نور كجا رفت ؟
بارى ، معاذ گفت : دخت فرزانه پيامبر! مواضع شما بر حق و سخنان شما درست است اما آيا جز من ، ديگرى هم از شما حمايت خواهد كرد؟ و آيا كسى از فشار خشونت و اختناق جسارت بيان حقيقت را خواهد داشت ؟
فاطمه فرمود: پاسخ مثبت نيافتم .
معاذ گفت : پس از من و يارى من به تنهايى چه كارى ساخته است ؟
و بدين سان او نيز پاسخ منفى داد.
دخت پيامبر برخاست و فرمود: معاذ! ديگر تا حضور پيامبر و وارد شدن بر او با تو سخن نخواهم گفت ؛ چرا كه من با جسم خسته و رنجور و با قلب شكسته و اندوه زده براى دفاع از حق و عدالت بپا خاستم و از شما خواستم تا در برابر بدعت و انحراف مرا يارى كنيد و به عهد و پيمانتان مردانه قيام نماييد، اما شما راه خيانت و سستى را در پيش گرفتيد و حق را تنها و مظلوم ، زير ضربات نظام سقيفه رها كرديد.
پدر! من نيز با تو سخن نخواهم گفت
آن حضرت از خانه معاذ خارج شد و درست در همان لحظه پسرش را ديد و گفت : پدر! دخت فرزانه پيامبر خانه ما را نورباران ساخته بود؟
معاذ گفت : آرى پسرم .
- چه مى فرمود؟
پاسخ داد: او آمده بود تا ما براى دفاع از حق و عدالت از او حمايت كنيم .
- شما چه پاسخى به او داديد؟
گفتم : از ما كارى ساخته نيست ؛ چرا كه ديگران به او پاسخ مساعد نداده اند.
- خوب او چه فرمود؟
معاذ گفت : او سخت آزرده خاطر شد و فرمود كه ديگر تا روز رستاخيز و رسيدن به حضور پيامبر، با من سخن نخواهد گفت .
پسرش گفت : واى بر تو! من نيز با تو سخن نخواهم گفت تا بر پيامبر وارد شوم .
و بدين سان ، فاطمه (عليها السلام ) اين مرحله از روشنگرى و مبارزه با باطل را نيز براى اتمام حجت و ثبت در تاريخ پشت سر نهاد؛ چرا كه هدفش عمل به وظيفه و ابلاغ پيام و روشنگرى بود؛ خواه مواضع بر حق او و امامت راستين شوى گرانقدرش على را بپذيرند و از پى آنان در برابر خشونت و تباهى و دجالگرى و استبداد، با منطق و مسالمت و حق جويى و حق طلبى بايستند و يا با ستم حاكم بسازند و بده و بستان كنند و يا بى تفاوت از كنار فاجعه بگذرند.
بخش 20: علل پانزده گانه گريه هاى تفكرانگيز ريحانه پيامبر
گريه هاى الهام بخش
دخت فرزانه پيامبر پس از رحلت پدر، مدتى كوتاه در اين جهان زيست اما در همين اندك مدت ، آن قدر در سوگ خورشيد گريست و چنان سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت كه در شمار چند گريه كننده آگاه و هدفدار تاريخ شمرده شد.
اسناد تاريخى و حديثى نشانگر آن است كه آدم (عليه السلام) از دورى بهشت و جوار رحمت خدا گريه ها كرد و يعقوب پيامبر در غم يوسف و شوق ديدارش ده ها سال باران اشك از جام ديدگان باراند و چهارمين اما نور، حضرت سجاد (عليه السلام)، پس از فاجعه جان سوز كربلا و شهادت قهرمانانه پيشواى شهيدان و ياران فداكارش و فاطمه دخت سرفراز پيامبر نيز در غم بزرگ خورشيد جهان افروز رسالت ،
در اندوه به انحراف كشيده شدن جامعه ،
در غم ستمديدگى و خانه نشينى امير فضيلت ها،
در نگرانى براى دين و قرآن ، مسجد و محراب ، آينده معارف و مفاهيم اسلام و نسل هاى آينده ،
در غم مظلوميت قرآن و عترت و آينده فرزندانش ،
در غم خزان گل ها و گل بوته ها و لاله هاى ارزش ها و سربرآوردن خارهاى ضدارزش ها و بدعت ها،
در غم پديدار شدن نفاق و آفت بى تفاوتى ، ظهور شرك پس از ايمان ، و اختناق و استبداد پس از آزادى و آزادگى ، و پايمال ساختن حقوق و امنيت انسان ها، پس از تضمين و تاءمين آن ، و در اندوه ايمان هاى موسمى ، فصلى و بدون عمل پاره اى از سران مهاجر و انصار.واما فاطمة فبكت على رسول الله ...(703)
بيت الاحزان يا كعبه الهام و بيدارى
و اين كار كه شيوه انسانى ديگرى از مبارزه با ستم و ارتجاع بود و خشم دخت فرزانه پيامبر از سردمداران سقيفه را براى عصرها و نسل ها نشان مى داد، هم دل اندوه زده او را تسكين مى بخشيد و هم نگرانى دشمن را سخت برمى انگيخت .
از اين رو، نظام سقيفه با دست هاى پنهان در جهت جلوگيرى از آن برآمد و برخى را به سوى اميرمؤمنان گسيل داشت تا با اين بهانه كه سوگوارى گريه هاى جان سوز فاطمه ، خواب و آسايش را از آنان سلب كرده است ، از آن حضرت تقاضا كردند كه مانع گريه هاى درس آموز و تفكرانگيز آن بانوى فرزانه شود.
امير مؤمنان جريان را با آن حضرت در ميان نهاد و بانوى بانوان فرمود:
درنگ من در اين جامعه بحران زده و دنياى تيره و تار به طول نمى انجامد و به زودى به پدر گرانمايه ام خواهم پيوست .
سرانجام على (عليه السلام) با مشورت با خود او، خانه اى در كنار مدينه و نزديك ((بقيع )) براى او ساخت و از آن پس آن خانه شگفت انگيز - كه همه دل هاى ايمان آوردگان آگاه آنجا را كعبه عواطف و احساسات و پيكار با ستم شناختند - ((بيت الاحزان )) يا خانه سوگوارى و اندوه و پيام ناميده شد و به كعبه الهام و بيدارى تبديل گشت و به كانونى براى انديشاندن .
اسناد تاريخى و حديثى نشانگر آن است كه فاطمه (عليها السلام ) در هر روز و هر فرصت ، دست كودكان خردسال خويش را مى گرفت و به آنجا مى رفت و به سوگوارى و گريه ، روزى را سپرى مى كرد و هر غروب غمبار، اميرمؤمنان بدان جا مى رفت و همه به خانه بازمى گشتند.شدت اندوه فاطمه پس از رحلت پدر و ستم و بيداد استبداد به گونه اى شد كه كسى ديگر او را شادمان نديد.ما رؤ يت فاطمة (عليها السلام ) ضاحكة قط منذ قبض رسول الله (صلى الله عليه و آله ) حتى قبضت (704)
گريه دخت سرفراز پيامبر، هدفدار و درس آموز و تفكرانگيز بود،
روشنگرانه و داراى پيام بود،
از ژرفاى دل و عمق جان برمى خاست و ذره ذره وجود او بود كه آب مى شد و زلال و شفاف از ديدگان حق بين و نافذش فرو مى چكيد.
گريه فاطمه (عليها السلام ) بر خلاف پندار پاره اى ، نه بازى سياسى بود نه صحنه سازى ، نه مظلوم نمايى بود و نه براى جلب توجه ، نه گريه ضعف بود و نه گريه ناتوانى و زبونى و حقارت .
نه ، گريه بر پدر و شوى و فرزندان و خلافت و فدك ، از آن زاويه و آن ديدگاه بود كه متعلق به او بود و نه حتى بر يورش ها، هجوم ها، خشونت ها، ددمنشى ها، كتك ها، شكنجه هاى روحى و فشارها و پايمال ساختن ابتدايى ترين حقوق انسانى ، از آن جهت كه بر او و خاندان وحى و رسالت وارد مى شد(705)، بلكه انگيزه ها و ريشه ها و عللى فراتر و بنيادى تر و اساسى تر داشت و بانوى آگاه ، بادرايت ، خردمند، انديشور، دانشمند، آينده نگر، فرزانه ، با ايمان ، پرواپيشه ، آزادى خواه ، حق طلب ، عدالت پيشه و عدالت جويى چون او، بايد هم همان گونه مى گريست و باران اشك از جام ديدگان فرو مى باريد و پيام مى داد.
علل آن گريه هاى تفكرانگيز
گريه شورانگيز و شعورآفرين فاطمه (عليها السلام ) داراى علل و عوامل متعددى بود و آن حضرت بر تحول شوم و ظالمانه ، بر آفت ها و حق كشى ها و فاجعه هاى فكرى ، فرهنگى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى و انسانى بسيارى مى گريست ، درست همان گونه كه پيام هاى جاودانه و انسان ساز پرسوز و گداز و بيت الاحزانش متنوع بود.
به گونه اى كه از خطابه هاى حماسه ساز، سخنان روشنگرانه ، دعاها و نيايش ها، روايات رسيده و سروده ها، سوگوارى ها و وصيت هاى آن آموزگار رادى ها و آزادگى ها دريافت مى گردد، علل گريه هاى او اين ها بود:
1- در سوگ خورشيد
او در فراق محبوب و آموزگار و دوست و همسنگر و همراز و مراد و خورشيد جهان افروز آسمان زندگى اش مى گريست .
ولكنى ابكى لفراقك يا رسول الله (706)
گريه او بر پيامبر، نه تنها بدان جهت بود كه او پدرش بود، بلكه بدان جهت كه او پدر همه خوبان و مشعل اميد همه اميدواران و چراغ راه همه نسل ها و دلسوز و خيرخواه همه عصرها بود.
گريه بر شخصيت والايى مى كرد كه اقيانوس بى كرانه و مواج مهر و محبت به همه مردم و همه تاريخ بود و سراسر جاذبه و بشردوستى و آزادگى .
فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (707)
و از خود مردم و همواره در انديشه نيكبختى و آسايش و هدايت مردم بود.
لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤ ف رحيم (708)
و آموزگار دانش و بينش ، رشد و فرزانگى ، شناخت و ترقى ، آزادى و عدالت و ايمان و اخلاص بود و نعمت گران خدا بر مردم .
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته (709)
و براندازنده كند و زنجير استبداد و زورمدارى و بارهاى گران خرافات و بافته هاى سلطه جويانه از دست و پاى بشريت بود.
ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم (710)
و تبلور ارزش هاى اخلاقى و والايى هاى انسانى بود.
انك لعلى خلق عظيم (711)
او پيراهن پدرش را مى بوييد و مى گريست ؛
به مسجد و محراب و منبر غصب شده پدر نظر مى افكند و باران اشك مى باراند؛
به مرقد منور او نظاره مى كرد و ((پدر))، ((پدرش )) فضا را پر مى كرد؛
به جانشين و برادر و عزيزترين شخصيت در نظر پيامبر و مظلوميت و خانه نشينى او مى انديشيد و انواع ناجوانمردى ها و شرارت ها و شقاوت ها و خشونت ها و سم پاشى هاى پادوهاى استبداد را در حق آن بزرگ پيشواى آزادى نظاره مى كرد و مى سوخت و لحظه اى دل طوفان زده اش قرار و آرام نمى گرفت .
به گل هاى بوستان محمد، حسن و حسين ، نظاره مى كرد و به ياد پدر مى افتاد.
او با روح بلند و تابناك پيامبر اين گونه زمزمه مى كرد:
پدر جان ! در سوگ تو توانم از دست رفته است و خويشتن دارى ام تمام شده است .
پدر جان ! يكه و تنها مانده ام و پشتم شكسته و زندگيم به هم ريخته است .
پدر جان ! پس از تو، شرايط و روابط انسان ها دگرگون گشته و درها به رويم بسته شده است .
پدر جان ! ديگر پس از تو، از زندگى دنيا بيزارم و تا جان دارم ، بر تو گريان .
پدر جان ! نه شوق من براى ديدار تو وصف پذير است و نه اندوهم از فراق تو.
پدر جان ! فاجعه سفر تو، بر من سهمگين است و حزن و اندوه من هر لحظه براى تو بيشتر و تازه تر.
پدر جان ! با رفتن تو، روشنايى از جهان رفته و گل ها و گل بوته هاى زندگى پژمرده است .
پدر جان ! پس از تو آرامش و آسايش براى من ناممكن شده است .
پدر جان ! از اين پس چه كسى به فرياد يتيمان و بيوه زنان و بينوايان خواهد رسيد؟
پدر جان ! پس از تو چه كسى از اين امت و محرومان جامعه حمايت خواهد كرد؟
پدر جان ! پس از تو ما را ناتوان شمردند و از ما روى گرداندند؛ در حالى كه در حضور تو ميان مردم بزرگ بوديم .
پدر جان ! كدامين اشك است كه بر فراق تو جارى نگردد؟
پدر جان ! كدام حزن و اندوه است كه پس از تو دوام نيابد؟
پدر جان ! كدام پلك چشم است كه پس از تو به خواب سرمه شود؟
پدر جان ! آخر، تو بهاران دين خدا بودى و فروغ روشنى بخش ‍ پيامبران !
پدر جان ! چرا با رحلت تو كوه ها از هم نمى پاشند و آب درياها فرو نمى روند و زمين به لرزه نمى آيد؟
پدر جان ! با پرواز ملكوتى تو، من به مصيبتى بزرگ دچار شدم .
پدر جان ! با مرگ تو مصيبتى سهمگين و رخدادى عظيم در خانه مرا كوبيد.
پدر جان ! با مرگ تو فرشتگان گريستند،
افلاك از حركت باز ايستادند،
منبرت پس از تو گويى بى كس ، و محرابت از مناجات و راز و نياز تهى است .
پدر جان ! مرقد مطهرت به خاطر در آغوش كشيدن تو شادمان است و بهشت پرطراوت و زيباى خدا در شور و شوق نيايش توست .
پدر جان ! على كه سخت مورد اعتماد و اطمينان تو، و پدر دو ريحانه ات حسن و حسين ، و برادر و دوست تو بود و نخستين مهاجر و ايمان آورنده به خدا و پشتيبان و ياور بى همتاى تو، و تو او را خود تربيت كردى ، اينك در فراق جان سوز تو به سوگ نشسته و برادر گرانمايه خويش را از دست داده است .
رفعت قوتى ، وخاننى جلدى ، وشمت بى عدوى ، والكمد قاتلى .يا ابتاه بقيت والهة وحيدة ، وحيرانه فريدة ...
2- بر انحراف جامعه از مسير صعود
فاطمه (عليها السلام ) انديشمندترين و آينده نگرترين و بشردوست ترين و تعالى خواه ترين زن گيتى بود؛ به همين جهت ، دليل ديگر رنج و حزن او، به انحراف كشاندن جامعه جوان و نوپاى اسلام از مسير رشد و ترقى و تكامل بود كه به وسيله سردمداران سقيفه و طرح شوم آن ريخته شد و در نتيجه ، جامعه اى را كه گام هاى بلندى در راه برابرى و برادرى و رعايت حقوق و آزادى و امنيت برداشته بود و در پرتو فروغ قرآن و پيامبر و به يمن فداكارى هاى فاطمه (عليها السلام ) و پدر گرانمايه و شوى گرانقدرش ، پايه هاى شايسته سالارى و دموكراسى و عدالت و انسانيت در آن پى افكنده شده و دورنماى روشنى از جامعه نمونه و زندگى نمونه پديدار گشته بود، به خطر افتاد و همانگونه كه بانوى بانوان پيش بينى كرد، سوگمندانه به آفت استبداد و خودسرى و فريب و زورمدارى و پراكندگى و كشمكش ‍ پايان ناپذيرى گرفتار آمد كه اينك در برابر ديدگان ماست .
آن حضرت به حق مى سوخت و مى گداخت كه :
ليت شعرى ؟ الى اى سناد استندوا؟ وعلى اى عماد اعتمدوا؟ و باى عروة تمسكوا؟ وعلى اية ذرية اقدموا واحتنكوا؟
لبئس المولى ولبئس العشير(712) وبئس للظالمين بدلا(713)
استبدلوا والله الذنابى بالقوادم ، والعجز بالكاهل ، فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا، الا انهم هم المفسدون والكن لا يشعرون (714)
ويحهم !
افمن يهدى الى الحق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (715)

كاش مى دانستم كه مردان شما با اين كارشان به چه ستون استوارى تكيه كردند؟ و چه پناهگاهى براى خويش جستند؟
به كدامين ريسمان گسست ناپذير هدايت چنگ زدند؟
و كدام پايگاه استوار را براى خويش برگزيدند؟
بر كدامين خاندان پيشى جستند؟
و به چه كسانى چيرگى يافتند؟
و به چه اميدى اين همه ستم و بيداد مرتكب شدند؟
و چگونه حقوق خدا و پيامبر و حقوق و آزادى و حرمت بندگان او را پايمال ساختند؟
آنان عجب دوست و سررشته بدى برگزيدند و بيدادگران در چه بد قرارگاهى خواهند بود و به بد ره آورد و نتايجى دست خواهند يافت !
به خداى سوگند كه مردان شما به جاى بالها و شاهپرها، كرك ها و پرهاى كوچك و ناتوان را برگزيدند و دم را بر سر و مغز، و پشت را بر سينه و قلب ترجيح دادند.
پس نكبت و نفرين بر جامعه اى كه عبث و بيهوده مى پندارند كه با اين شيوه زشت و ظالمانه ، نيك و شايسته عمل مى كنند.
اما به هوش باشيد كه آنان همان تبهكارانند ولى خود در نمى يابند.
واى بر آنان ! آيا كسى به حق و عدالت و سرچشمه آن راه يافته است ، براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه راه نيافته و خود نيازمند هدايت است ؟ كدام يك ؟ شما را چه شده است ؟ چگونه داورى مى كنيد؟
3- بر جان گرفتن بدعت ها
بانوى بانوان ، سمبل راه و روش انسان ساز و روح پرور پيامبر و طرفدار جدى سنت و سيره عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه او بود و مخالف سرسخت بدعت ها و بافته ها و ساخته هاى شرك آلود و ظالمانه و زورمدارانه .<