سيما و سيره ريحانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )

على كرمى فريدنى

- ۴۵ -


اينها دخت قهرمان و شهامتمند پيامبر را به بستر بيمارى افكند و او را به آستانه شهادت سوق داد.
با اين كه به تدبير و خواست خود آن اسطوره مقاومت و درايت ، روند بيمارى او به وسيله همسنگر قهرمانش اميرمؤمنان ، و فرزندان ارجمند و پرستاران پرمهر و ارادتمندش دو بانوى شيردل و آزاده و روشنفكر، ((اسماء)) و ((فضه ))، هم از حكومت خودكامه نهان داشته مى شد و هم از آنانى كه از حق و عدالت پشتيبانى نكردند، و اين خود تاءكيدى بر ادامه مبارزه و اعتصاب بر ضد نظام بيدادپيشه سقيفه بود؛ با اين وصف زنان سرشناس مهاجر و انصار كه به هر حال در ژرفاى جان ، خود و مردان خويش ‍ را در فجايعى كه رخ داده بود، مسئول مى شناختند، رفته رفته به فكر چاره انديشى و كسب خشنودى دخت گرانمايه پيامبر افتادند و از پى آن به عيادت بانوى بانوان شتافتند.
واقعيت اين است كه نه شمار زنان عيادت كننده در اسناد تاريخى و روايى آمده است و نه نام و عنوان آنان و نه انگيزه اين انديشه و شتافتن شان .
ممكن است آنان خود بر اثر موج روشنگرى و مبارزه عقيدتى و بيان حقايق و دردها و هشدارهاى انديشاننده بانوى بانوان از خواب غفلت بيدار گشته باشند و ممكن است اصل اين حركت به اشاره برخى مردان آنان به منظور كاستن از بار گناه خويش و دلجويى از دخت فرزانه پيامبر و بردن عذر تقصير به پيشگاه خدا و جلب خشنودى او صورت گرفته باشد؛ از سوى همان مردنمايانى كه در خطرناك ترين پيچ تاريخ و حساس ترين لحظات ، گروهى با همكارى با جريان ويرانگر سقيفه و برخى نيز با بى تفاوتى و ولنگارى و عدم احساس مسئوليت ، نظامى را سر كار آوردند كه نخستين قربانى آن اسلام و خاندان وحى و رسالت - به نام دين خدا - بود؛ نظامى كه در مدتى كوتاه همه واژه ها، ارزش ها، مفاهيم جان بخش انسانى و اسلامى ، همه را يكسره تحريف و پايمال ساخت و چهره دلپذير و پرجاذبه و زيباى اسلام و عرب را زشت ساخت و مدينه ، آن كانون نور و آن خانه وحى و آن شهر وفا و صفا و عدالت و آزادى و آن دژ امنيت و آزادگى و برادرى و رعايت حقوق را به مسلخ ارزش ها و انسانيت ها تبديل ساخت .
خدا مى داند! شايد دست بازيگر سياست نيز فعال بود تا بدين وسيله با دلجويى از فاطمه ، او را از ادامه پيكار فكرى و عقيدتى و ادامه مقاومت بر ضد نظام سقيفه منصرف و قدرت و سلطه حاكم را استحكام بخشد، اما غافل از اين كه آن قهرمان درايت و فرزانگى و ايمان ، همان فرصت را نيز به فرصت رسوايى استبداد تبديل خواهد ساخت و حقايق را به نسل هاى آينده خواهد گفت ؛ و همين گونه نيز شد.
با اين كه ديدار ناگهانى و بدون هماهنگى و آمادگى قبلى بود و آن آموزگار ارزش ها نيز در بستر بيمارى ؛ با اين وصف سخنانش از نظر الفاظ و ظاهر و جملات و محتوا شگفت انگيز است و اقيانوسى از دانش و بينش را جارى ساخت و شور و شعورى ديگر براى اصلاح جامعه و حكومت در بستر تاريخ آفريد.
چگونه شب را به سحر آوردى ؟
آرى ، آن چه روشن است ، انبوهى از زنان مهاجر و انصار به خانه فاطمه (عليها السلام ) آمدند و پس از اين كه گرداگرد بستر او نشستند، جوياى سلامتى او شدند و برخى به نمايندگى از همه گفتند:
كيف اصبحت من علتك يابنة رسول الله ؟
هان اى دخت گرانمايه پيامبر با رنج و بيمارى چه مى كنى ؟ و با اين رنج و بيماريت شب را چگونه به سحر آوردى ؟
و آن بانوى انديشمند به كمك پرستاران خويش كمى در بستر جابه جا شد و نشست و آن گاه پس از ستايش شايسته و بايسته خدا به پاسخ آنان پرداخت و آن جا بود كه غوغايى از بيان ،
منطق ،
شور،
شعور،
انديشه ،
مفاهيم ،
معارف ،
فرهنگ ،
محتوا،
روح ،
رشد،
معنا،
جان ،
روان ،
نيرو،
حركت ،
حرارت ،
نشاط،
توفان ،
حماسه ،
ژرف نگرى ،
هوشمندى ،
درايت ،
تيزبينى ،
زيركى ،
نبوغ ،
شناخت ،
بينش ،
عظمت و شكوه و موجى از ارزش ها و رادى ها دگرباره وارد تاريخ شد، چشمه اى زلال و آبشارى ريزان و شفاف براى همه جارى و ريزان گشت ، و شعله ها و شراره هاى مقدس و ستم سوز، دگرباره براى نابود ساختن بنياد بيداد و تار و پود فريب و ستم زبانه كشيد.
براى ثبت در تاريخ
آموزگار پرشكوه رادى ها با ياد و نام خدا درس دگرگون ساز خويش را آغاز كرد و باران حقايق و واقعيت ها را باراند و به روشنگرى پرداخت و براى ثبت در تاريخ از انحراف بازيگران سقيفه از حق و عدالت ،
از عهد شكنى سران مهاجر و انصار،
از بى وفايى مردم دنباله رو و ناآگاه ،
از بازيگرى بازيگران دين و سياست ،
از ضعف روحيه ها و اختلاف ديدگاه ها در برابر بلاى سقيفه ،
از مسئوليت مردم در برابر حق كشى نظام بيدادپيشه ،
از آغاز انحراف و انحطاط جامعه ،
از انگيزه هاى كينه توزانه سردمداران سقيفه و علل مظلوميت اميرمؤمنان ،
از ويژگى هاى حكومت عادلانه و انسانى امير والايى ها،
از برنامه هاى مترقى و آرمانى حكومت شايسته سالار علوى براى اداره شايسته و بايسته جامعه و دين و دنياى مردم ،
از پروا و دقت او در هزينه بيت المال و حفظ اموال عمومى و امانت هاى ملى ،
از احترام آن حضرت به حقوق ، آزادى ، امنيت ، كرامت و آبروى مردم ،
از قانون گرايى ، حق مدارى ، دادگرى ، آزادگى ، آزادمنشى ، بشردوستى ، مردم خواهى ، همگامى ، همراهى ، شكيبايى ، بردبارى ، مسالمت ، صلح جويى ، نقدپذيرى ، تحمل ، مدارا، و پاسخ ‌گويى نظام علوى ،
و سرانجام از آينده خونبار،
استبداد و اختناق و سركوب و خشونت ديرپا و بى رحمانه ،
از پايمال شدن حقوق بشر و حرمت انسان ها،
از فقر، ذلت ، اسارت ، سانسور، حقارت ، ذليل پرورى ، و رواج تملق و چاپلوسى و بت سازى و بت تراشى از شيفتگان قدرت و تشنگان جاه و مقام به نام خدا و در ستار مذهب و مكتب ، و از آينده تيره و تارى كه در پيش بود، با فرزانگى و درايت و آينده نگرى وصف ناپذيرى سخن گفت .
1- نكوهش مردم دنباله رو و واپسگرا
آن حضرت در آغاز سخن ، در نكوهش بازيگران و مردم دنباله رو و واپسگرا و بازى خورده ، كه در برابر سياست بازى سردمداران جاه طلب و حركت ارتجاعى آنان ، برخى مرعوب و برخى مجذوب و برخى مغرور و پاره اى به آفت بى تفاوتى گرفتار شدند، چنين فرمود:
اصبحت والله عائفة لدنيا كن ، قالية لرجالكن ، لفظتهم بعد ان عجمتهم وشنئتهم بعد ان سبرتهم ، فقبحا لفلول الحد، واللعب بعد الجد، وقرع الصفاة ، وصدع القناة ، وخطل الآراء، وزلل الاهواء، وبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم وفى العذاب هم خالدون ، لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، وحملتهم اوقتها، وشننت عليهم غاراتها، فجدعا وعقرا و بعدا للقوم الظالمين
به خداى سوگند! در حالى كه شب را به سحر آوردم كه از دنياى استبدادزده و حقارت بار شما بيزارم و نسبت به مردان دنيادار و فرصت طلب شما سخت خشمگين .مردان شما را در فراز و نشيب روزگار و در برابر رخدادها آزمودم و آنان بيزارى و نفرت را برانگيختند.
دين باورى و دين دارى و آزادگى و حق طلبى آنان را محك زدم ، اما آنان سست عنصر و ناجوانمرد از بوته آزمايش سربرآوردند.
آنان اينك به شمشيرهاى شكسته و زرنگار گرفته و از كارافتاده مى مانند و چه زشت است اين كندى پس از آن برندگى ، و اين سستى و بى تفاوتى پس ‍ از آن همه تلاش و جهاد و پايدارى !
و چه بد منظره است اين شكاف خوردن نيزه جوانمردى و ظلم ستيزى و تسليم حقارت بار در برابر فريب و بيداد! و چه رنج آور است اين انحراف از هدفها و آرمان ها و تباهى در خرد و انديشه و لغزش در مسير زندگى و روند جامعه !
و راستى را كه براى خويشتن چه بد ذخيره و زاد و توشه اى از پيش ‍ فرستادند؛ چرا كه خشم خدا بر آنان فرود آمده و در عذاب دردناك جاودانه خواهند بود.
آرى ، با اين مسئوليت ناپذيرى و بى تفاوتى آنان در پيكار سرنوشت ، من نيز به ناگزير كار را به آنان واگذاردم و ريسمان اين مسئوليت را بر گردن آنان افكندم و با بيان حقيقت و باراندن دليل و برهان ، ننگ و عار را بر سر آنها ريختم .
پس بينى آن گروه بيدادگر بريده باد و لب و دهانشان زخم خورده ، و نابودى و هلاكت سرنوشت شان باد!
2- افشاى انگيزه هاى واقعى اقتدارگرايان سقيفه
ريحانه سرافراز پيامبر در دومين فراز از سخن جاودانه اش به انگيزه هاى كينه توزانه و جاه طلبانه سردمداران سقيفه پرداخت و از علل دشمنى آنان با اميرمؤمنان ، با درايت و هوشمندى بسيار پرده برداشت و اين گونه به روشنگرى پرداخت :
ويحهم ! انى زعزعوها عن رواسى الرسالة ، وقواعد النبوة والدلالة ، ومهبط الروح الامين ، والطبين باءمور الدنيا والدين ؟ الا ذلك هو الخسران المبين ، وما الذى نقموا من ابى الحسن ؟ نقموا منه والله نكير سيفه ، وقلة مبالاته لحتفه ، وشدة وطاءته ونكال وقعته ، وتنمره فى ذات الله .
واى بر آنان ! آنان چگونه حق را از محور و مركز و بنيان رسالت دور ساختند؟
چگونه پايگاه نظام عادلانه و بشردوست نبوى را از فرودگاه وحى و فرشته امين به نقطه ديگرى بردند؟
آنان چگونه شخصيت هاى كارآمد و آگاه به امور دين و دنياى مردم را كنار زدند و عناصر تاريك انديش و نالايق و ناآگاه را به جاى آنان گماشتند.
هان ! آگاه باشيد كه اين زيانى سخت جبران ناپذير و آشكار است !
آخر چه عاملى باعث شد كه آنان از ابوالحسن كينه به دل بگيرند و او را كه خدا و پيامبرش براى هدايت جامعه برگزيده بودند، كنار نهند؟
بگذاريد من حقيقت را به شما و براى ثبت در تاريخ بگويم .
آنان بدان دليل كينه على را به دل گرفتند كه شمشير عدالت او، به هنگامه ضرورت آشنا و بيگانه نمى شناخت ،
بدان دليل كه او در اوج شجاعت و شهامت ، از مرگ در راه حق و عدالت هراسى به دل راه نمى داد،
بدان دليل كه با يك لبه شمشير كفر و تباهى و خشونت و حق ستيزى را به دقت و شهامت از هم مى شكافت و مى بريد و با لبه ديگر آن ، تجاوزكاران را سر جاى خود مى نشاند و براى ديگران درس عبرت مى ساخت ،
بدان دليل كه تنها در راه خشنودى خدا - آن گاه مى بايست - خشم مى گرفت و از هيچ چيز و هيچ كس نمى هراسيد،
و بدان دليل كه او اهل بازى و سازش و رياكارى و مداراى با بيداد و تباهى نبود.
اين ها انگيزه هاى خشم و كينه جويى نسبت به اميرمؤمنان بود.
3- ترسيمى از ويژگى هاى دولت علوى
آن حضرت در سومين فراز سخن تاريخى و روشنگرانه اش ، به ترسيمى جالب و زيبا از حكومت عادلانه و آزادمنشانه و انسانى علوى پرداخت و برنامه هاى مترقى و آرمانى او را براى اداره و رستگارى جامعه به گونه اى فشرده در چشم انداز حق جويان قرار دارد.در اين مورد چنين فرمود:
وتالله لو مالوا عن المحجة اللائحة وتكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله وزالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم اليها و حملهم عليها ولسار بهم سيرا سجحا، لا يكلم خشاشه ، ولا يكل سائره ولا يمل راكبه ولاوردهم منهلا صافيا رويا تطفح ضفتاه ، ولا يترنق جانباه ، ولا صدرهم بطانا، ونصح لهم سرا واعلانا، ولم يكن يحلى من الغنى بطائل ، ولا يحظى من الدنيا بنائل ، غير رى الناهل وشبعة الكافل ، ولبان لهم الزاهد من الراغب ، والصادق من الكاذب ؛
ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (688)
والذين ظلموا من هؤ لاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا وما هم بمعجزين (689)

اما به خداى سوگند! اگر شما و مردانتان در برابر قدرت طلبان خودكامه مى ايستاديد و با يارى او اجازه نمى داديد زمام هدايت و اداره جامعه و دينتان را - كه پيامبر به دست اميروالايى ها سپرده بود - بربايند، بى هيچ ترديدى ، او اداره جامعه و كارهاى آن را سامان مى بخشيد و به آسانى و توانمندى در مسير رشد و سعادت ، هدايت مى كرد؛ هم هيچ حقى از كسى پايمال نمى شد و هم حركت اين مركب و كاروان اينقدر رنج آور و غمبار نمى بود.
او با ويژگى هاى خويش ، جامعه را به سرچشمه زلال و شفاف و هماره جوشانى مى رساند كه سرزمين وسعت و بركت و فراوانى بود و كاستى و كدورت نداشت .آب حيات از هر سو سرازير مى گشت و هيچ كس و هيچ موجودى تشنه نمى ماند.
او در نهان و آشكار، نيكى و خير مردم را مى خواست و اگر در جايگاه واقعى خويش قرار مى گرفت ، نه بهره فراوانى از بيت المال براى خود برمى داشت و نه از ثروت دنيا جز به اندازه رفع نياز برمى گرفت .
او معيار و ميزانى بود كه اگر زمام هدايت جامعه در كف باكفايت او قرار مى گرفت و امكانات مردم در دست او مى بود، پارسا و دنياطلب ، هركدام از هم باز شناخته مى شد و روشن مى گشت كه چه كسى راستگو و كدامين فرد دروغ پرداز است .
اين سخن خداست كه مى فرمايد: اگر مردم شهرها و روستاها ايمان آورده ، پرواى خدا پيشه مى ساختند، بركت هاى زمين و آسمان را بر آنان فرو مى بارانديم اما آنان حقيقت را دروغ مى شمردند و ما هم آنان را در برابر آنچه انجام دادند زير تازيانه كيفر گرفتيم .(690)
و نيز مى فرمايد: و از اينان كسانى كه ستم كردند، ره آورد بد عملكردها و دستاوردهايشان بدانان خواهد رسيد و آنان هرگز به ستوه آورنده و عاجزكننده ما نخواهند بود.(691)
و اين گونه ، بيانگر حال و روز شما پس از رحلت پيامبر است .
4- تصويرى از ماهيت خشن و واپسگرايى جريان سقيفه
زنان مهاجر و انصار در بهت و حيرت ، سراپاگوش بودند و بانوى بانوان بستر بيمارى را به دانشگاهى ديگر تبديل ساخته بود و روشنگرى مى كرد و نور مى پاشيد.
او در سومين فراز از درس انسان ساز و روشنگرانه خويش ، به ترسيم تصويرى از ماهيت رويداد ظالمانه و واپسگرايانه استبداد و انحصار و سركوب و تاريك انديشى برخاسته از جريان سقيفه پرداخت و چنين فرمود:
الا هلم واستمع ، وما عشت اراك الدهر عجبا، وان تعجب فعجب قولهم (692)، ليت شعرى ؟ الى اى سناد استندوا؟ وعلى اى عماد اعتمدوا؟ و باى عروة تمسكوا؟ وعلى آية ذرية اقدموا واحتنكوا؟
لبئس المولى ولبئس العشير(693) و بئس للظالمين بدلا(694)
استبدلوا والله الذنابى بالقوادم ، والعجز بالكاهل ، فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا، الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون (695)
و يحهم ! افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (696)

هان ! اينك به هوش باشيد و بياييد و بشنويد! راستى را كه روزگار چه شگفتى ها به تو نشان مى دهد! اگر از شگفتى هاى روزگار شگفت زده شوى ، بافته هاى اينان شگفت آورتر است !
كاش مى دانستم كه مردان شما با اين كارشان به چه ستون استوارى تكيه كردند؟ و چه پناهگاهى براى خويش جستند؟
به كدامين ريسمان گسست ناپذير هدايت چنگ زدند؟
و كدام پايگاه استوار را براى خويش برگزيدند؟
بر كدامين خاندان پيشى جستند؟
و به چه كسانى چيرگى يافتند؟
و به چه اميدى اين همه ستم و بيداد مرتكب شدند؟
و چگونه حقوق خدا و پيامبر و حقوق و آزادى و حرمت بندگان او را پايمال ساختند؟
آنان عجب دوست و سررشته بدى برگزيدند! و بيدادگران در چه بد قرار گاهى خواهند بود و به بد ره آورد و نتايجى دست خواهند يافت !
به خداى سوگند كه مردان شما به جاى بالها و شاهپرها، كرك ها و پرهاى كوچك و ناتوان را برگزيدند و دم را بر سر مغز، و پشت را بر سينه و قلب ترجيح دادند.پس نكبت و نفرين بر جامعه اى كه عبث و بيهوده مى پندارند كه با اين شيوه زشت و ظالمانه ، نيك و شايسته عمل مى كنند.
اما به هوش باشيد كه آنان همان تبهكارانند ولى خود در نمى يابند.
واى بر آنان ! آيا آن كس به حق و عدالت و سرچشمه آن راه يافته است ، براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه راه نيافته و خود نيازمند هدايت است ؟ كدام يك ؟ شما را چه شده است ؟ چگونه داورى مى كنيد؟
5- هشدار پيامبرانه از آينده خونبار!
تنها خدا مى داند كه سخنان از دل برخاسته فاطمه (عليها السلام ) در دلهاى زنان مهاجر و انصار چه غوغايى پديد آورد؟
چه طوفانى به راه انداخت ؟
چه احساساتى برانگيخت ؟
چه موج هايى ايجاد كرد؟
موج احساس شرمندگى و خجالت ؟
موج احساس حسرت و ندامت ؟
موج احساس بهت و حيرت ؟
موج احساس خفت و خوارى ؟
موج احساس حقارت و كوچكى ؟
يا امواجى كوبنده و توفنده تر از همه اين احساس ها؟ نمى دانم .
مهين بانوى بشريت و مام پرفضيلت رسالت ، آخرين فراز از سخن خويش را در هشدار از صداى گامهاى استبداد و خودكامگى و خشونت ديرپا و ويرانگرى كه در راه بود، اختصاص داد و حقايق را خيرخواهانه و دلسوزانه و حكيمانه و طبيبانه ، بسان بارانى حيات بخش بر كوير دلها و مزرعه جانها و گستره مغزها، براى بيدارى جامعه و دميدن روح مقاومت و ايستادگى در برابر آفتها، باراند و فرمود:
اما لعمرى لقد لقحت ، فنظرة ريثما تنتج ، ثم احتلبوا مل ء القعب دما عبيطا وذعافا مبيدا، هنالك يخسر المبطلون ، و يعرف التالون غب ما اسس ‍ الاولون ...
وابشروا بسيف صارم ، و سطوة معتد غاشم ، وهرج شامل ، واستبداد ومن الظالمين ، يدع فيئكم زهيدا، وجمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم ، وانى بكم ؟ و قد عميت عليكم ؟
انلزمكموها و انتم لها كارهون (697)

هان هشدارتان باد! به جان خودم سوگند، كه بذر فتنه اى بزرگ و سهمگين فشانده شد و تباهى و فساد ريشه دوانيد.پس انتظار بريد كه اين بذر شوم و ذلت بار در مزرعه جامعه ريشه دواند و ميوه تلخ و ثمره نفرت بار خويش را بدهد.
از اين پس ، از پستان شتر خلافت كه مى بايد شير گوارا و دلنشين بدهد و براى جامعه ، آسايش و رفاه و امنيت و آزادى و عدالت و برابرى و پروا و ايمان بياورد، خون ، آرى ، به جاى شير، خون فوران خواهد كرد و آنان زهرى مرگبار خواهند دوشيد.و اين جاست كه باطل گرايان در اين جهان و جهان ديگر سخت زيان خواهند كرد و نسل هاى آينده ، ثمره شوم كار پيشينيان قانون گريز و حق ناپذير و جاه طلب خويش را خواهند ديد.
هان ! اينك اين فتنه ها و آغاز سياهى ها و اين هم قلب هاى شما.
مژده تان باد به شمشيرهاى آخته و برنده ،
بشارتتان باد به سيطره و سلطه بيدادگران تجاوزكار و زورگو،
بشارتتان باد به هرج و مرج گسترده و ويرانگر،
نويدتان باد به ديكتاتورى و استبداد خشونت بار بيدادگران .
نويدتان باد به انحصار و سركوب و اختناق و بى رحمى آنان .
از اين پس حقوق و درآمدهاى شما رو به كاهش خواهد نهاد و جمع شما به وسيله شمشيرهاى ستم درويده خواهد گشت و حقوق و حرمت و آزادى و امنيت و آرامشى نخواهيد داشت .
پس دريغ و درد بر شما باد و حسرت و افسوس قرينتان !
در حالى كه چشم ديدن حقايق را نداريد، كارتان سرانجام به كجا خواهد كشيد؟
آيا من مى توانم شما را به كارى بزرگ و درخور شايستگان و وارستگان ، و جامعه ها و تمدن هاى مترقى و آزاد و درست انديش كه آن را ناخوش ‍ مى داريد و در انديشه آن نيستيد وادار نمايم ؟
ديگر عذرتان پذيرفته نيست !
بيانات شورانگيز و جهت بخش سالار بانوان مى بايست بيش از آنچه انتظار مى رفت ، كار خويش را مى كرد اما دريغ و درد كه كار از كار گذشته بود و اختاپوس ستم و فريب ، چنگالها و دندانهاى خويش را در پيكر جامعه فرو برده و تعادل و توازن آن را برهم زده بود.
از سوى ديگر با اين كه سخنان جان بخش و شعورآفرين فاطمه ، باران زندگى ساز و طراوت بخشى را مى ماند كه بر كوير و شن زار ببارد، به همين جهت و در چنين شرايطى نبايد به انتظار شكوفايى گل ها و گل بوته ها و لاله هاى نيكبختى و تعالى و آزادى نشست .با اين وصف ، با همه نقايص ‍ قابل ، نقش عامل چنان نيرومند و موج انگيز بود كه زنان مهاجر و انصار را غرق در بهت و حيرت و شرم و خجالت كرد و آنان را به تفكر و انديشه فرو برد.
آنان از بانو بانوان خداحافظى كردند و به خانه هاى خويش رفتند اما هر كدام سفيرى بودند كه سخنان حركت آفرين فاطمه را به شوى و خاندان و فرزندان خويش برد و با بازگو نمودن بيانات فاطمه ، فشار وجدان هاى خمود كه باز هم سوسو مى كرد، بزرگان مهاجر و انصار را روانه خانه على و فاطمه ساخت .
پوزش خواهى سران مهاجر و انصار
آرى ، آنان به ديدار ريحانه ارجمند پيامبر شتافتند و پس از سلام به پوزش خواهى و بهانه جويى برخاستند و از بانوى بانوان تقاضا كردند آنان را ببخشايد و از آنان خشمگين و ناراحت نباشد، اما گويى شهامت و شجاعت آن را در خود نمى ديدند كه آزادمنشانه به جبران اشتباه وحشتناك خويش ‍ تصميم بگيرند و بيعت تحميلى و ظالمانه خويش را با استبداد بگسلند و به يارى حق و عدالت برخيزند.
گويى هيچ گاه اين آيه شريفه را كه بيانگر اين اصل مترقى است و به همگان روشنگرى مى كند كه تعاون و همكارى و همراهى و همدلى بايد تنها بر اساس عدالت و آزادگى و نيكى و نيكوكارى و در قلمرو پرواى از خدا و رعايت حقوق و كرامت انسانها باشد نه غير آن ؛ چرا كه تنها چنين همكارى و عهد و پيمانى پسنديده و محترم و بايسته است و نه دست همكارى و همدلى سپردن به گروهى متشكل و خودكامه و فرصت طلب و شيفته جاه و مقام براى انحصار قدرت ملى و امكانات عمومى و پايمال ساختن حقوق و هستى مردم و بر باد دادن آرزوها، آرمان ها، ايده آل ها، آينده عصرها و نسلها، كه چنين بيعت و پيمانى ، نه تنها شايسته و در خور شاءن انسان نيست كه سخت ظالمانه و ناجوانمردانه و دوزخى است و گسستن آن لازم و واجب و سخت فورى و ترديدناپذير خواهد بود.
وتعاونوا عى البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان ...(698)
آرى آنان به جاى اين اقدام شايسته و بايسته ، متاءسفانه باز رگه هايى از خودفريبى و توجيه گرى و بهانه جويى از لابلاى سخنانشان آشكار گشت و همين بازيگرى باعث شد كه فاطمه (عليها السلام ) آنان را براند.
اين منطق بهانه جويان است نه آزادمردان !
اسناد تاريخى و روايى نشانگر اين واقعيت است كه بزرگان مهاجر و انصار به منظور عذرخواهى آمدند و گفتند: اى دخت گرانمايه پيامبر! اگر آنچه را كه اكنون فرموديد، پيش از اين شنيده بوديم و اميرمؤمنان پيش از ابوبكر از ما بيعت خواسته بود، هرگز در همكارى و بيعت با او كوتاه نمى آمديم و در نتيجه ، آنچه روى داد رخ نمى گشود.
قال سويد بن غفلة : فاءعادت النساء قولها على رجالهن فجاء اليها قوم من وجوه المهاجرين و الانصار معتذرين و قالوا: يا سيدة النساء! لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، ونحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره .
اما روشن است كه اين منطق و بيان ، بيان و منطق بهانه جويان است نه آزادمردان و حق طلبان ؛ چرا كه مسئله امامت آسمانى و مردمى و شايسته سالار اميرمؤمنان پيش از همه اين رخدادها، از همان سال هاى نخست بعثت از ((يوم الدار)) تا ((حج الوداع ))، به فرمان خدا و به وسيله پيامبر در دستور كار بود و موضوع ناشناخته يا فراموش شده اى نبود كه آنان اين گونه بهانه جويى كنند.
مگر آنان آيه شريفه قرآن را نشنيده بودند كه :
انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤ تون الزكوة و هم راكعون (699)
((بى ترديد، تنها سررشته دار امور شما، خدا و پيامبر او هستند و كسانى كه ايمان آورده و آنان كه به هنگام نماز زكات مى پردازند.))
آيا اين سمبل ايمان و زكات و تقوا، جز سمبل رادى ها و آزادگى ها و اخلاص ‍ و ايمانها، على بود؟
مگر آنان در حجة الوداع نبودند و نشنيدند كه فرشته وحى فرود آمد و ارمغان آورده بود كه :
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...(700)<