قبر گمشده

داود الهامي

- ۱۰ -


رفت و برگشت اجازه ى ورود داد، البته معلوم است كه زنان سالخورده در پيش و زنان جوان به دنبال آن ها وارد حجره ى فاطمه عليهاالسلام شدند. چشم زنان مدينه كه به سيماى رنگ پريده و غمگين حضرت زهرا افتاد، بى اختيار اشك در چشمها حلقه زد. سرها به زير افتاد، اشكها از چشمها جارى شد ولى هنوز فاطمه زبان به سخن باز نكرده است.

مختصر زمانى گذشت همه محزون، همه غمگين، همه ناراحت، آنچنان سكوت دردناك فضاى حجره را گرفته كه نمى توان بيان نمود، ناگهان فاطمه عليهاالسلام نگاهى پرمعنى به اطراف كرد.

در اين حال يكى از زنان سكوت مجلسى را درهم شكست، عرض كرد: يا بنت رسول اللّه كيف أصبحتِ؟ اى دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شب را چگونه صبح نمودى؟ حال شما چگونه است؟ رقّت قلب زنان بيشتر است قلب بانوان رحيم و دلسوز است زهرا عليهاالسلام با آن همه رنجورى زنها را پذيرفت بود تا آخرين حرف خود را در آخرين ساعات عمر به زنان مدينه بگويد تا به گوش شوهرانشان برسانند و سپس فارغ از زحمت مسؤوليت هدايت و رهبرى امت از دنيا چشم بپوشد. لذا برخلاف عادت بيماران، جواب را از حال رنجور خود نداد. بلكه فرمود:

«أصبحتُ واللَّهِ عائفةٌ لِدُنيا كُنَّ قاليَةٌ لِرِجا لِكُنَّ!».

«به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه به دنياى شما بى علاقه هستم و از مردان شما غصبناك»!

بعد از اين كه امتحانشان كردم به دورشان افكندم و از دستشان ملول و دلگيرم. اف بر عقيده ى سست و رأى متزلزل آنها، چه كار بدى كردند و مستوجب غضب الهى گشتند! من خلافت و فدك را در اختيارشان گذاشتم ولى ننگ آن براى هميشه بر دامنشان باقى خواهد بود»!. تا اين كه فرمود:

«ويحَهُمْ انّى زَحْزَحُوها عن رواسِىَ الرِّسالة و قواعدَ النُبوَّةِ و الدّلالة و مَهبِطُ الرُّوح الأَمين...».

«واى بر آنها، به چه علت خلافت را از مقرّ اصلى و پايگاه رسالت و محل نزول امين وحى و از آن كسى كه خبره و آگاه به امور دنيا و آخرت بود، دور ساختند؟ اين زيان و خسران بر همه آشكار است».

«و ما الذّى نقمُوا من أبى الحسن نقموا منه واللّه نكير سيفه و قلّة مبالاته بحتفه و شدّة و طأته...».

«واى به حال شما، چگونه خلافت را از على عليه السلام گرفتند به خدا سوگند علت كنار زدن او جز اين نبود كه از شمشير برّان و حملات سخت او و دلاوريهايش در راه خدا ناراحت بودند. چه شد كه شما چنين مست جاه و مقام شديد، چگونه قضاوت مى كنيد و چه جواب مى گوئيد، سوگند به خداى يگانه كه افعال زشت و نابكار شما حامل يك سلسله حوادث خونينى است كه به زودى مولود آن ميوه دهد و اول كام خود شما را تلخ سازد!». و چون پستان مركب سوارى را بدوشيد خون تازه دست شما را بيالايد، از اين نهالى كه كاشتيد ميوه ى مسموى به كام خود فرو خواهيد برد، آن وقت زيان ستمكاران آشكار مى گردد. شما نمى دانيد كه خود را به چه پرتگاهى انداختيد بدون شك كوركورانه به ظلمتكده ى نيستى مى رويد و درهاى طعن ولعن را بر خود مى كشانيد.

اكنون آمده حوادث ناگوار و منتظر شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتورى ستمكاران باشيد. بيت المال شما را به غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واى به حال شما چرا اين چنين شديد؟ نمى دانيد در چه مسير خطرناكى افتاده ايد از عواقب امور بى اطلاع هستيد آيا مى توانيم شما را به هدايت مجبور كنيم در حالى كه خودتان از آن كراهت داريد. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 160- احتجاج طبرسى: ج 1، ص 147- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233- بلاغة النساء: ص 19- عواظم العلوم: ج 11، ص 458. ] گفتار آتشين فاطمه كه از قلب پرسوز و گداز او سرچشمه گرفته بود آنچنان در زنهاى مدينه اثر بخشيد كه همه را منقلب نمود همه چون شمع مى سوختند از خانه حضرتش خارج شدند هر يك با يك دنيا ناراحتى به طرف خانه هاى خود حركت كردند و مردانشان را از وضع رقت بار دختر پيامبر و شكوه هاى او آگاه ساختند.

گفتار زنان مدينه در مردان اثر عجيب و عميقى بخشيد. لذا صبحگاهان جمعى از بزرگان و مهاجر و انصار براى عذر تقصير راهى خانه فاطمه شدند و گفتند اى سرور زنان عالم اگر على عليه السلام قبل از ما بيعت مى خواست با او بيعت مى كرديم و جز او با كس ديگر بيعت نمى نموديم ولى چه كنيم كه ما بيعت كرده ايم. حضرت زهرا در پاسخ آنها فرمود: از من دور شويد عذر شما پيش من پذيرفته نيست شما مقصريد.

در نتيجه احساسات مردم بيشتر شد، تشتت و اضطراب ساعت به ساعت بيشتر گرديد اهل مدينه ابوبكر را مخاطب ساخته و گفتند: دختر پيغمبر آخرين روزهاى عمر خود را مى گذراند واى بر تو اگر فرداى قيامت پيغمبر اسلام از تو سئوال كند كه با دخترم فاطمه چگونه رفتار نموديد، چه جواب خواهى داد؟.

ابوبكر و عمر در مقابل عواطف و احساسات پرشور مردم مدينه نسبت به دختر پيامبر قرار گرفتند و در نتيجه به فكر افتادند چه بايد كرد؟ عواطف مردم را چگونه بايد آرام نمود و به چه طريق مى شود مردم را ساكت نمود هر دو به اين فكر افتادند كه هر طورى شده بايد از فاطمه عيادت نمود. آنها از عيادت زهرا ممنوع بودند و زهرا بر طبق تصميمى كه گرفته بود با آنان قهر كرده و اجازه عيادت و ملاقات نمى داد. كم كم دستگاه خلافت به وحشت افتاد كه مبادا زهرا عليهاالسلام از اين مرض بهبود نيابد و از خليفه وقت ناراضى باشد و اين لكه تا قيامت بر دامن آنها باقى بماند.

به قول مهيار ديلمى:

  • سَيَعْلَمُ مَنْ فاطَمَ خَصْمُهُ بِأَىِّ نَكالٍ غَداً يَرْتَدى

  • بِأَىِّ نَكالٍ غَداً يَرْتَدى بِأَىِّ نَكالٍ غَداً يَرْتَدى

[ ديوان مهيار: ج 1، ص 300. ] .

«آن را كه خصم و دشمن فاطمه ى زهراست، فردا داند كه چه كيفرى براى او مهياست».

عيادت عباس عموى پيامبر

يكى ديگر از كسانى كه به عيادت زهراى مرضيّه عليهاالسلام رفت، عباس، عموى پيغمبر بود. به او گفته شد حال دختر پيغمبر خوب نيست و خود را ممنوع الملاقات كرده و به كسى اجازه ى عيادت نمى دهد. عباس اجازه ى ملاقت دريافت نكرد و به منزلش برگشت و كسى را نزد على عليه السلام فرستاد كه من از فاطمه گلايه دارم به عيادت او رفتم به من اجازه نداد با آن كه گمان مى كنم من احقّ و اولى از ديگران به عيادت او باشم.

حضرت على عليه السلام به آن كسى كه پيام عباس آورده بود، فرمود: به عمويم بگو فاطمه گمان كرده است از مهاجر و انصار كه نقض عهد كردند، همراه او هستند و لذا به خاطر آنها اجازه نداده، من از ايشان معذرت مى خواهم. فاطمه دختر پيغمبر است كه حق او را نشناختند و وصيت پيغمبر را درباره ى او به عمل نياوردند او مظلوم و بيمار است، اميد است خداوند از ستمكاران انتقام بكشد و در ديوان عدالت خود حق او را بگيرد. اى عمو من از شما خواهش مى كنم از تصميمى كه نسبت به اجتماع مهاجر و انصار گرفته ايد، صرفنظر كنيد. فاطمه به من وصيت كرده بيمارى و حتى مرگ او را از ديگران پنهان كنم.

چون خبر به عباس رسيد، گفت: خدا رحمت كند پسر برادرم على عليه السلام را نظر درستى داد. حقاً در خاندان عبدالمطلب مولودى بزرگتر و با بركت تر از على عليه السلام پس از پيغمبر به دنيا نيامده او در هر حال و هر كار سابقه ى درخشانى دارد او اولين كسى است كه به خدا و رسولش ايمان آورده است. [ امالى شيخ طوسى: ص 96- كشف الغُمّة: ص 149- البداية والنهاية: ج 5، ص 285. ]

فرياد اعتراض، عيادت ابوبكر و عمر

روزها از حادثه ى تلخ سقيفه ى بنى ساعده گذشت و رياست طلبان بر سرير حكومت استقرار يافتند، تا آن كه باخبر شدند حال دختر پيامبر خوب نيست براى مصالح حكومتشان به فكر افتادند از آن حضرت عيادتى بكنند و از كرده هاى خود عذرخواهى نمايند بالاخره او دختر پيامبر است و رقيق القلب مى باشد شايد با اين عيادت او را از خود راضى نمايند و اگر هم راضى نشد لااقل پيش مردم عذرى داشته باشند و از فشار افكار عمومى كاسته شود اين بود ابوبكر و عمر هر دو باهم به طرف خانه ى فاطمه عليهاالسلام حركت نمودند، درب خانه را كوبيدند كنيزك فاطمه آمد و گفتند به حضرت زهرا عليهاالسلام بگوئيد ابوبكر و عمر براى عيادت آمده اند.

كنيزك رفت و برگشت گفت: خانم اجازه ى ورود نمى دهد. ابوبكر قسم خورد تا عيادت نكنم زير سقفى آرام نگيرم من بايد از فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله رضايت بطلبم. و شب رفت در بقيع كه سايبانى نداشت، بماند.

فرداى آن روز عمر به على عليه السلام گفت: اى على! ابوبكر پير شده رقّت قلب دارد به عيادت فاطمه رفت، فاطمه او را نپذيرفت تو فاطمه را راضى كن كه اجازه دهد ما از او عيادت كنيم.

على عليه السلام كه صبرش در تصوّر نمى گنجد، به خانه رفت و مطالبى را كه عمر گفته بود، به حضرت فاطمه رساند. و گفت: اى زن آزاده! آن دو نفر در كنار درب ايستاده اند و از من خواسته اند كه از شما اجازه ى ملاقات بگيرم. اكنون نظر شما چيست؟ زهرا عليهاالسلام كه از وضع رقّتبار على عليه السلام خبر داشت، در برابر او مقاومت نكرد عرض كرد:

«يا على البَيتُ بَيتُكَ وَالنِّساءُ للرِّجالِ لا اُخالفُ عليكَ شيئاً».

«خانه، خانه ى تو است من هم در اختيار شما هستم هر طور مى دانى عمل كن».

اين سخن را فرمود به كنيزك خود گفت: صورت مرا به طرف ديگر بگردان كه صورت آنها را نبينم آن دو نفر داخل حجره شدند سلام و احوال پرسى نموده عرض كردند: از ما راضى شو، خداوند از شما راضى باشد. حضرت توجهى نفرمود و جواب نداد پس از چند لحظه كه سكوت حجره را فراگرفته بود، فرمود: چه باعت شده از من رضايت مى خواهيد؟ گفتند: ما اعتراف مى كنيم كه به شما بد كرده ايم حالا آمده ايم از شما معذرت بخواهيم و اميدواريم ما را عفو نمائيد.

فاطمه عليهاالسلام متوجه على عليه السلام و به حضرت عرض كرد با آنها سخن نمى گويم تا سؤالى بكنم اگر راست گفتند چنانچه مايل باشم جواب خواهم گفت و اگر مايل نباشم با آنها سخن نگويم.

ابوبكر و عمر گفتند: دختر پيغمبر سؤال كن ما جواب مى دهيم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

«أنشد كما باللّه هل سمعتما رسول اللّه صلى اللَّه عليه و آله يقول: فاطمة بضعةٌ منّى و أناَ منها مَن آذاها فقدْ آذانِى وَ مَنْ آذانِى فقد آذىَ اللَّهَ وَ مَنْ آذاها بعدَ مَوتى كانَ كَمَن آذاها في حياتى وَ مَن آذاها فى حياتى كان كمن آذاها بعد مَؤتى».

«شما را به خدا قسم مى دهم كه آيا شنيديد از پدرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، من از فاطمه هستم و فاطمه از من است، هر كس فاطمه را اذيت كند من را اذيت كند و هر كس من را اذيت كند فاطمه را اذيت كرده است، كسى كه فاطمه را بعد از مرگ من آزار رساند، مانند كسى است كه در حال حيات من او را اذيت كرده باشد، كسى كه در حال حيات من او را اذيت كرده مانند كسى است كه پس از مرگ من آزار او نموده باشد»؟ قالا اللّهمَّ نِعَم. هر دو گفتند: «آرى ما اين روايت را از پدرت شنيديم».

زهراى اطهر عليهاالسلام همين كه اين اقرار را از آنها گرفت، دستهاى مباركش را به سوى آسمان برداشته گفت:

«اللّهُمَّ إنِّى أَشْهَدُكَ انَّهما آذيانى واللَّهِ لا اُكَلِّمُكُما مِنْ رَأسى كَلِمَةً واحِدَةً حَتّى ألقى رَبِّى و أشكوا كما بما صنعتما بى و أرتكبتما منّى».

«خدايا تو شاهد باش اين دو نفر (ابوبكر و عمر) حداكثر ظلم را نسبت به من روا داشتند، مرا اذيت كردند، خدايا من از آن ها راضى نيستم، خدايا تو هم از آنها راضى نباش».

همين كه اين سخن را از صدّيقه ى طاهره شنيدند، ابوبكر به جزع و فزع افتاد و گفت:

«يا ليتَ اُمّى لم تلدنى». «اى كاش مادرم مرا نزائيده بود».

عمر گفت:

«تو پيرمرد خرفتى شده اى به خاطر غضب يك زن ناراحتى مى كنى». [ ابن قُتيبه، الإمامة والسياسة،: ج 1، ص 20- علل الشاريع، صدوق: ص 179، باب 149. ] ابوبكر گفت:

«أنا عائذٌ باللَّهِ مِن سخطه و سخطك يا فاطمة» «من به خدا پناه مى برم از ناخشنودى او و ناخشنودى تو اى فاطمه».

پس از سخنان ابوبكر، حضرت زهرا فرمود:

«واللَّهِ لأَدْعُونَّ عليك عند كلّ صلاة أُصلِّيبها». [ بحارالأنوار: ج 43، ص 198. ] «به خدا قسم بعد از هر نمازى كه مى خوانم شما را نفرين خواهم كرد».

پس ابوبكر خارج شد در حالى كه به شدت گريه مى كرد مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشانى؟ گفت: شما مردم همه شب همسر خود را در آغوش مى كشيد و سرگرم خوشيهاى خود هستيد و مرا به اين گرفتاريها مبتلا كرديد. من به بيعت شما احتياجى ندارم بيائيد بيعت خود را پس بگيريد». [ الإمامة والسياسة: ص 20. ] ابن قُتيبه مى افزايد:

«غضب فاطمة مِن أبى بكر و هِجرته إلى أن ماتَتْ».

«فاطمه از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود».

ممكن است بعضيها در روايت ابن قتيبه كه در آن ادعا كرده فاطمه بر ابوبكر و عمر غضب كرد، ترديد نمايند ولى هرگز در «صحيح بخارى» كه نزد علماى اهل سنت صحيح ترين كتاب پس از قرآن است، نمى توانند ترديد نمايند.

بخارى در صحيح خود در باب «مناقب قرابة رسول الله صلى اللَّه عليه و آله» نوشته است كه پيامبر فرمود:

«فاطمة بضعة منّى فمَن أغضبَها أغضبنى». [ بخارى: ج 5، ص 36. ] «فاطمه پاره ى تن من است هر كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است». و همچنين در باب «غزوه خيبر» از عايشه نقل كرده است كه فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر كسى را نزد ابوبكر فرستاد و در مورد ميراث خود از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله استفسار كرد ابوبكر از دادن چيزى از آن ميراث به فاطمه امتناع ورزيد و لذا فاطمه بر ابوبكر خشمگين شد و از او رنجيد و با او سخنى نگفت تا از دنيا رفت. [ صحيح بخارى: ج 3، ص 39. ] به هر حال از نوشته ى ابن قتيبه و بخارى يك نتيجه به دست مى آيد منتهى بخارى آن را به اختصار و ابن قتيبه تا اندازه اى به تفصيل ذكر كرده است و آن اين است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از غضب فاطمه عليهاالسلام غضبناك و از رضايتش خرسند و راضى مى شود و اينكه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت در حالى كه بر ابوبكر و عمر خشمگين بود.

بسيارى از اهل سنت: بخارى [ صحيح بخارى، ج 5، 139. ] مسلم [ صحيح مسلم، ج 4، 1903. ] و ابن كثير [ البداية والنهاية، ج 5، 249. ] و زرقانى [ شرح المواهب، ج 7، 8. ] و ابن قتيبه [ الامامة والسياسة ج 1، 20. ] و ابن سعد [ طبقات ابن سعد، ج 8، 18. ] و ابن ابى الحديد [ شرح نهج البلاغه، ج 4، 81. ] و سمهودى [ وفاء الوفاء: ص 157. ] و ديگران نوشته اند تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود تا ابوبكر سخن نگفت و در حالى از دنيا رفت كه از ابوبكر و عمر خشمگين بود.

آرى ظلم و ستمى كه بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از طرف خلفا نسبت به خاندان رسالت و فاطمه زهرا عليهاالسلام شده چيزى نيست كه قابل كتمان باشد، اگر چه جيره خواران و حقوق بگيران آنان در طول تاريخ سعى در كتمان آن داشته اند ولى جنايت و ظلم آنان به قدرى بزرگ است كه كاملاً نتوانسته اند دامن آنان را از لكه ى ننگين پاك سازند.

گرچه تا حدودى از شدت آن كاسته اند ولى همين مقدار كه در كتابهاى آنها مانده براى مظلوميت فاطمه عليهاالسلام و خاندان رسالت و محكوميت خلفا كافى مى باشد.

البته روايات شيعه تمام جزئيات رفتارى كه خلفا با حضرت زهرا عليهاالسلام كرند و سخنانى كه آن حضرت گفته و ستمهاى فراوانى كه به و ى رفته همه را بازگو مى كند و اگر كسى بخواهد به آنها اطلاع پيدا كند به كتب تاريخى و جوامع احاديث شيعه مراجعه نمايد.

اين مسئله- تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود با ابوبكر خشمگين بود- نظر به ارتباط خاصى كه با موقعيت ابوبكر دارد از نظر دانشمندان و مورخان شيعه و سنى دور نمانده و هر يك در پيرامون آن سخنها گفته اند. مخصوصاً دانشمندان اهل سنت درباره ى آن توجيهاتى نموده اند چنانكه ابن كثير شامى در كتاب «البداية والنهاية» مى نويسد:

«من نمى دانم سبب خشم فاطمه (رضى اللّه عنها) بر ابوبكر چيست؟ اگر براى اين بود كه ميراث پدرش را به وى نداده است او معذور بوده زيرا روايتى از پيغمبر نقل مى كند كه فرموده است ما پيغمبران ارث نمى گذاريم... تا اين كه مى گويد: فاطمه نيز يكى از دختران حوّاست و مانند زنهاى ديگر به خشم مى آيد لازم نيست فاطمه بى گناه باشد!! از طرفى نمى توان باور كرد زهرا ابوبكر را دروغگو بداند و بعد مى گويد: فرضاً هم ابوبكر به تنهائى اين حديث را نقل نموده باشد، بر همه ى جهانيان لازم است از او بپذيرند.

در پايان اضافه مى كند: كه گويا خشم فاطمه و دورى گزيدن او از ابوبكر روزنه ى شرارت. و نادانى را به روى شيعه ها گشوده تا بى خردانه پندارهائى بافته اند!! آنها اگر حقيقت را فهميده و مقام بلند ابوبكر را شناخته بودند، عذرش را مى پذيرفتند، عذرى كه پذيرفتن آن بر هر كسى لازم است!! ولى شيعه ها مردم پست و رذلى هستند آنها حقايق روشنى را كه همه ى ياران پيغمبر و پيروان آنها قبول دارند، گذاشته و دنبال متشابهات مى روند. [ ابن كثير، البداية والنهاية: ج 5، ص 249 و 286، طبع 16 سال 1932. ] البته چنين توجيهات نامعقول و سخنان نامربوط از ابن كثير شامى خلاف انتظار نيست زيرا او شديداً تحت تأثير افكار استادش «ابن تيميّه» (متوفى 728 ه- ق) و مكتب انحرافى او قرار گرفته. [ دانشنامه ى ايران و اسلام: دفتر شماره 6، ص 805. ] و عداوت شديدى نسبت به شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام داد. [ شيعيان را به اتهام اينكه سه خليفه ى اول و معاويه و يزيد را لعن مى كنند، به مرگ محكوم مى كرد (نهاية: ج 14، ص 250). ] او فاطمه عليهاالسلام را مثل زنان ديگر فرض كرده است در حالى كه به تصريح بخارى در كتاب «الإستئذان» و در باب «مَن ناجى بين يدى الناس» فاطمه، سرور زنان جهان است و به تصريح بزرگان اهل سنت دوستى با فاطمه دوستى با خدا و رسول خداست و دشمنى با فاطمه دشمنى با خدا و رسول او است، هر عملى كه فاطمه را به خشم آورد، خدا و رسول را به خشم مى آورد. و هر رفتارى كه باعث رضا و خشنودى فاطمه باشد، باعث خشنودى خدا و رسول او است آزار فاطمه، آزار خدا و رسول او است و نيكى و محبت نسبت به او نيكى و محبت به خدا و رسول او است. [ الإصابة: ج 8، ص 159- مستدرك: ج 3، ص 153- تذكرة الخواص: ص 175- ذخائرالعُقبى: ص 39- اُسد الغابة: ج 5، ص 522- صواعق: ص 105- ميزان الإعتدال: ج 2، ص 72. ] و اگر فاطمه عليهاالسلام تنها بانوئى از اين امت است كه خداوند رجس و پليدى را از او دور كرده و او را پاك و طاهره قرار داده، پس بى گمان غضبش براى غير خدا نمى باشد و لذا است از غضب او، خدا و رسولش نيز غضب مى كنند و از اينرو ابوبكر از ناخشنودى او به خدا پناه مى برد. و از شگفت انگيزترين مسائل در اين مورد، سخن يكى از علماى اهل سنت است كه پس از يادآورى اين حادثه نسبتاً به تفصيل، نوشته است:

«معاذ اللَّه كه فاطمه عليهاالسلام ادعاى چيزى كند، كه در آن حقى ندارد و معاذ اللّه كه ابوبكر، حق او را منع كند. و با اين سفسطه گوئى پنداشته است كه مشكل را حل كرده و پژوهشگران را قانع نموده است.

به قول دكتر تيجانى: اين سخن مانند سخن كسى است كه مى گويد: «معاذاللّه كه قرآن غير از حق بگويد و معاذاللّه كه بنى اسرائيل گوساله را بپرستند».

«گرفتار شديم با علمائى كه مى گويند چيزى را كه نمى فهمند و ايمان به چيزى دارند در عين حال كه ايمان به طرف مقابل و نقيضش هم دارند، در حالى كه واقعيت اين است كه فاطمه عليهاالسلام قطعاً ادعا كرده و ابوبكر، ادعاى او را رد كرده است حال از دو حال خارج نيست يا اين كه- نعوذ باللّه- فاطمه دروغ گفت است كه او منزّه است از دروغ و يا اين كه ابوبكر به او ظلم كرده است و ديگر هيچ راه حل سومى براى قضيه وجود ندارد هر چند بعضيها در جستجوى آن هستند».

دكتر تيجانى مى افزايد:

«و اگر با دليلهاى عقلى و نقلى، محال باشد كه سرور زنان جهان دروغگو است، چرا كه از پدرش پيامبر قطعاً چنين روايتى رسيده است كه فرمود: «فاطمه پاره ى تن من است هر كه او را آزار دهد، مرا آزرده ساخته است». و از بديهيات كسى كه دروغ مى گويد، شايستگى چنين سخنى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ندارد پس حديث فى حدّ ذاته بر عصمت حضرت زهرا عليهاالسلام دلالت دارد. همچنان كه آيه ى تطهير نيز دلالت بر معصوم بودن او دارد كه درباره ى او و همسرش و دو فرزندش، به گواهى شخص عايشه نازل شده است. [ صحيح مسلم: ج 7، ص 121- 130. ] پس ديگر راهى نزد عقلا باقى نمى ماند جز اين كه اعتراف نمايد به اين كه بر فاطمه عليهاالسلام ظلم شده و كسى مى تواند ادعاى او را رد كند كه به آسانى به سوزندانش و سوزاندن منزلش دستور مى دهد در صورتى كه اعتراض كنندگان از خانه ى او براى بيعت با ابوبكر، بيرون نيايند». [ الإمامة والسياسة: ج 17، ص 20. ] بدين جهت است كه آن حضرت به ابوبكر و عمر اجازه ى ورود به منزلش را نداد وقتى كه آن دو، اذن گرفتند كه بر او وارد شوند، فاطمه رويش را از آنان برگرداند و رو به ديوار كرده، و حتى راضى نشد كه چشمش به آنها بيفتد. [ الإمامة والسياسة: ج 17، ص 20. ] و پس از رحلتش شبانه و مخفيانه- طبق و صيّتش- دفن شد تا اين كه هيچ يك از آنان بر جنازه اش حاضر نشوند. [ صحيح بخارى: ج 3، ص 39. ] دكتر تيجانى- كه توفيق الهى شامل حالش شده- با تأسّف مى گويد: بدينسان قبر يگانه دختر پيامبر تا امروز بر مردم پوشيده و پنهان است. من مجدّانه مى پرسم چرا علماى ما از اين حقايق چشم پوشى مى كنند و ميل ندارند پيرامون آنها بحثى كنند و لااقل ذكرى نمايند و به گونه اى اصحاب رسول خدا را براى ما ترسيم مى كنند كه گويا همه ى آنها فرشتگانى هستند كه هرگز خطائى از آنان سر نزده است و گناهى مرتكب نشده اند. [ آنگاه كه هدايت شدم: ص 188- 190. ] آرى بسيارى از مورخان و علماى اهل سنت اقرار مى كنند كه فاطمه در مورد ارث خود و سهم ذوى القربى با ابوبكر نزاع كرد ولى او تمام سخنان و ادعاهاى فاطمه را رد كرد تا وقتى كه فاطمه از دنيا رفت بر ابوبكر خشمگين بود. با اين حال، آنان از اين حوادث و رويدادهاى مهم با بى اعتنائى مى گذرند و براى حفظ آبروى شيخين مايل نيستند در آن برنامه سخنى بگويند.

ابن ابى الحديد از احمد بن عبدالعزيز جوهرى نقل مى كند كه فاطمه پس از قضيه ى فدك سوگند ياد كرد ديگر با ابوبكر و عمر حرف نزند و از آنها خود را پنهان دارد و لذا در حال احتضار وصيت كرد و تأكيد نمود، بلكه تعهد گرفت از على عليه السلام كه شبانه او را دفن كند و قبر او را مخفى دارد كه آن دو نفر به جنازه ى او حاضر نشوند.

پس از اين روايات معلوم شد كه فاطمه در هنگام رحلتش از ابوبكر و عمر غضبناك و ناراضى بود و به موجب روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت موجود است و نمونه هائى از آنها ذكر گرديد و هر كس فاطمه از او ناراضى و غصبناك باشد، خدا و رسول نيز او ناراضى و خشمگين هستند و چون اين جريان به هيچ وجه قابل كتمان و اغماض نيست و بزرگترين لكه ى ننگى بر دامان شيخين است، خواسته اند براى اين كه اين جريان را لوث كنند، و زبان دوستان على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام را كوتاه نمايند، بر آنها شريك جرم درست كرده اند و حديثى جعل نموده اند كه اين اخبار درباره ى على عليه السلام رسيده كه چون خواست دختر ابى جهل را به عقد ازدواج خود درآورد و رسول خدا بر او غضبناك شد فرمود: هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است و كسى كه مرا آزار دهد، مغضوب خداست و مرادش على عليه السلام بوده است!!!

التبه هر انسان عاقلى با مختصر تأمّل مى فهمد كه اين حديث از جعليات مزدوران اموى است و هيچ تناسبى با شأن على عليه السلام و زهراى اطهر عليهاالسلام ندارد چنانكه برخى از علماى بزرگ عامه نيز به اين معنى اعتراف دارند.

ابن ابى الحديد معتزلى از شيخ و استاد خودش ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافى بغدادى در اينباره بيانى دارد و مى گويد:

«معاويه بن ابى سفيان جمعى از صحابه و تابعين را معين نموده بود كه درباره ى على عليه السلام اخبار قبيح جعل نمايند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از او بيزارى جويند. از جمله آنها ابوهُريره و عمرو بن عاص و مُغيرة بن شعبه و از تابعين عُروة بن زُبير و... و به بعضى از اخبار اشاره نموده تا مى رسد به نام ابوهُريره مى گويد: ابوهريره كسى است كه روايت نموده حديثى را كه معناى آن اين است كه على عليه السلام از دختر ابوجهل در حال حيات پيامبر خواستگارى نمود. آن حضرت بر او غضب نمود و بالاى منبر فرمود: بين دختر ولىّ خدا با دختر دشمن خدا نمى شود جمع كرد؟ فاطمه پاره ى تن من است كسى كه او را اذيت نمايد، مرا اذيت نموده، كسى كه مى خواهد دختر ابى جهل را بگيرد، بايد از دختر من دورى نمايد؟!

آنگاه ابوجعفر اسكافى مى گويد:

«والحديث مشهور من رواية الكرابيسى» يعنى اين حديث مشهور به روايت كرابيسى است (به اين معنى كه هر روايت بى اساس را كرابيسى مى گويند).

ابن ابى الحديد گويد: اين حديث در صحيح بخارى و مسلم از «مسور بن مخرمه زهرى» روايت شده و سيد مرتضى علم الهُدى در كتاب خود موسوم به «تنزيه الأنبياء والأئمّة» گويد اين روايت از «حسين كرابيسى» رسيده و او مشهور به انحراف از اهل بيت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جليل بوده است و روايت او پذيرفته نيست. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 4، ص 64 و 65. ] به علاوه اخبار مذمت اذيت كنندگان فاطمه عليهاالسلام فقط اختصاص به نقل از كرابيسى يا ابوهريره در خطبه ى ساختگى دختر ابوجهل نمى باشد، بلكه اخبار زيادى در اينباره وارد شده است از جمله بخارى در «فصل الخطاب» و احمد بن حنبل در «مسند» و مير سيد على همدانى در «مودة القُربى» حديثى از سلمان محمدى نقل مى نمايند كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

«حبّ فاطمة ينفع فى مئة من المواطن أيسر تلك المواطن الموت والقبر والميزان والصراط والحساب فمن رضيت عنه ابنتى فاطمة رضيتُ عنه و من رضيتة عنه رضى اللّه عنه و من غضبتْ عليه ابنتى فاطمة، غضبتُ عليه و من غضبتُ عليه غضب اللّه عليه و ويل لمن يظلمها و يظلم بعلها عليّاً و ويل لمن يظلم ذرّيتها و شيعتها». [ مسند احمد بن حنبل: ج 4، ص 329 و ينابيع المودّة: ص 170. ] «دوستى فاطمه درصد محل نفع و فائده مى بخشد و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، صراط و حساب است، پس كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد، من از او راضى هستم و كسى كه من از او راضى باشم، خدا از او راضى مى باشد و كسى كه فاطمه بر او غضب نمايد، من بر او غضبناك مى باشم و بر هر كس من غضبناك باشم، خداوند بر او غضبناك است واى بر آن كسى كه به فاطمه ظلم كند واى بر كسى كه بر شوهرش على ظلم نمايد واى بر كسى كه بر ذرّيه و شيعيان على و فاطمه ستم نمايد».

آيا زهرا در قيام خود شكست خورد؟

قيام زهرا عليهاالسلام به يك معنى شكست خورد ولى از جهات ديگر به پيروزى رسيد. از اين نظر كه نتوانست بنيان حكومت خليفه را براندازد شكست خورد. اما از نظر ديگر زهرا عليهاالسلام پيروز شد او حق را به قوه اى قاهر مجهز نمود و نيروى جديدى به توان آن افزود، كه تا جاودان در ميدان مبارزان مذهبى پايدار بماند و اين پيروزى را هم در طول حركت خود نشان داد و هم در سخنان احتجاج گونه اش با ابوبكر و عمر به هنگامى كه با خواهش و تمنّا به ديدارش آمده بودند، بيان كرد.

گر چه ابوبكر در قبال مبارزات پى درپى زهرا پايدارى كرد و حاضر نشد فدك را به آن حضرت برگرداند، اما زهرا عليهاالسلام به وسيله ى مبارزاتش ستمكارى دستگاه خلافت و حقانيت خويش را براى جهان اسلام به اثبات رسانيد. همان فدك، براى دستگاه خلافت، نقطه ى انفجارى شد و همانند استخوانى در گلويشان گير كرد. تا مدتى يكى از وسائل تبليغاتى مهم و يكى از نقاط ضعف دستگاه خلافت بشمار مى رفت كه از حل آن عاجز بودند.

زهراى مظلوم يقين داشت كه در مبارزه خود پيروزى بزرگى را كسب كرده است اما پيروزى او عقيدتى و دينى بود. او ثابت كرد ابوبكر و عمر شايسته ى غضب خدا و رسول او هستند زيرا كسى را به خشم آورده و دل و جان كسى را آزرده اند كه بنا به نصّ حديث نبوى صحيح [ مستدرك الصحيحين: ج 3، ص 153- اُسدالغابة: ج 5، ص 522- تهذيب التهذيب: ج 12، ص 441. ] خدا و رسولش با غضب او غضبناك مى شدند و با خشم او خشمگين مى گردند و از اين رو نمى توانند به خلافت خدا و جانشينى رسولش زمامدار مسلمين باشند.

علت وفات فاطمه

تا ريخ نشان مى دهد كه فاطمه در حال حيات پدر بيمار نبود و هيچ نوشته نمى گويد زهرا عليهاالسلام در آن ايام بيمار بود [ أنساب الأشراف: ص 405. ] او كاملاً سرحال و بانشاط بود ولى پس از مرگ پدر رنجور و پژمرده و گريان بود و تحمل رنج جدائى پدر براى او سخت دشوار بود و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مى دانست. اگر بعد از وفات پدرش برخورد ياران پيامبر با او و همسرش محترمانه بود همين باعث تسلّاى خاطر او مى گرديد.

متأسفانه حمله به درِ خانه ى او كه مى خواستند خانه را با هر كس كه در آن است آتش زنند، خود اين پيشامد ناگوار به تنهائى براى آزردن او بس بود تا چه رسد رويدادهاى وحشتناك ديگرى هم بدان افزوده شود.

به روى دختر پيغمبر تازيانه بزنند و او را ميان در و ديوار بگذارند و باعث سقط جنين او شوند همه ى اينها سبب مرگ نابهنگام او گرديد.

به طورى كه امام صادق عليه السلام فرمود: در اثر ضرباتى كه قُنفذ بر پيكر نازنين زهرا وارد ساخت. سقط جنين كرد و بدان علت پيوسته رنجور و ضعيف مى گشت تا اين كه به بستر بيمارى افتاد و در خانه خوابيد [ دلائل الإمامة: ص 45- بحارالأنوار: ج 43، ص 170. ] و با همين مرض به درود حيات گفت.

كفعمى در «مصباح» مى گويد: سبب وفات فاطمه آن بود كه او را صدمه زدند تا سقط جنين كرد. [ مصباح كفعمى: ص 522. ] بدين جهت در زيارتنامه هاى آن حضرت به وى «شهيده» اطلاق شده است.

مرحوم مفيد اين زيارت را براى فاطمه عليهاالسلام ذكر كرده است:

«السَّلامُ علَيْكَ يا رسول اللَّه السَّلامُ عَلى ابْنَتِكَ الصِدِّيقةَ الطّاهرة، السَّلامُ عَليْكِ يا فاطِمَةُ بِنت رسولِ اللَّه يا سيّدة نِساءِ العالمِين، أَيَّتُهاَ البَتُول الشَّهيدة الطّاهرة...». [ كتاب المزار، شيخ مفيد: ص 156- المقنعة: ص 459- البلد الأمين: ص 198- و 278- بحار الأنوار: ج 97، ص 197. ] در نصّ ديگر آمده است:

«السّلامُ عليكِ أيَّتُهاَ البَتُولَة الشهيدة ابنَة نبِىِّ الرَّحمة...». [ بحار الأنوار: ج 97، 198- مصباح الزائر: ص 26 و 25. ] در اينجا نص ديگرى است كه مى گويد:

«السّلامُ عليكِ أيّتُها الصدِّيقة الشهيدة الممنُوعةِ إِرثُها، المَكْسُورِ ضِلْعُها، المَظلومِ بَعْلُها، المقتُولِ وَلَدُها». [ اقبال الأعمال: ص 625- بحار الأنوار: ج 97، ص 199- 200. ] پس شكى نيست كه زهراى اطهر با اجل خود وفات نكرده، بلكه او شهيده از دنيا رفته است. بنابراين نوشته ى عباس محمود عقاد كه:

«زهرا لاغر اندام گندمگون و رنگ پريده بود، پدرش در بيمارى مرگ او را ديد و گفت او زودتر از همه ى كسانم به من مى پيوندد»، [ فاطمه الزهراء: ص 66. ] بى مدرك است، ظاهر عبارت عقاد اين است كه چون پيغمبر دخترش را ضعيف و كم بُنيه ديد، بدو چنين خبرى داد. تا آنجا كه اسناد نشان مى دهد، زهرا نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است بيمارى او پس از اين حوادث ناگوار آغاز شد كه سرانجام به درود حيات گفت.

به قول سيد اسماعيل حِمْيَرى:

انّها اسرعُ أهلى ميتةُ   و لِحاقاً بى، فلا تكثر
جزع فمضى واتبعته والها   بعد غيض جرعتهُ و وجعه

[ ديوان سيد اسماعيل حميرى: ص 289- مناقب: ج 3، ص 362. ] .

«فاطمه از ديگر خاندان من زودتر مى ميرد و به من مى پيوندد در مرگ او بسيار ناله مكن پيغمبر رفت و فاطمه از آن پس كه خشم و درد را جرعه جرعه نوشيده بود، مشتاقانه به دنبال او شتافت».

آرى فاطمه عليهاالسلام، اين چنين مظلومانه دار فانى را ترك گفت. و پس از مرگش حيات ديگرى در تاريخ آغاز نمود و در چهره ى ستمديدگان هاله اى از فاطمه پيدا شد و همه ى قربانيان زور و فريب نام فاطمه عليهاالسلام را شعار خويش نمودند و نام او منبع الهام بخش آزادى و حق خواهى و عدالت طلبى و مبارزه با ستم و قساوت و تبعيض گرديد. و السلام على سيّدة الجليلة المخفيّة قبراً والمجهولِة قدراً