جلوه نور
پرتوى از فضائل معنوى فاطمه زهرا (س)

على سعادت پور

- ۵ -


بيان:

بيان حديث دوم از فصل اول و نيز حديث ششم از فصل نهم، معناى اين حديث را روشن مى كند.

حديث پنجم:

«ان الله ليغضب لغضب فاطمة، و يرضى لرضاها.» [بحارالانوار، ج 43، ص 19، روايت 2.]

- خداوند به غضب فاطمه، غضب مى كند و به خشنودى او خشنود مى شود.

بيان:

در واقع حديث مى خواهد بفرمايد: غضب او، عين غضب خدا و خشنودى او، عين خشنودى خدا است.

حديث ششم:

«ان الله تعالى اختار من النساء أربع: مريم و آسيه و خديجه و فاطمة...» [بحارالانوار، ج 43، ص 19، روايت 3.]

- خداوند متعال از ميان زنان، چهار زن را برگزيد، مريم، آسيه، خديجه و فاطمه...

حديث هفتم:

«الحسن والحسين خير اهل الارض بعدي و بعد ابيهما، و امهما افضل نساء اهل الارض.» [بحارالانوار، ج 43، ص 19، روايت 5.]

- حسن و حسين، بهترين اهل زمين بعد از من و پدرشان هستند، و مادرشان افضل زنان روى زمين است.

حديث هشتم:

«فاطمة سيده نساء اهل الجنة من الاولين و الاخرين.» [بحارالانوار،ج 43، ص 21، روايت 10.]

- فاطمه، سيده و سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است.

حديث نهم:

«فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين.» [بحارالانوار، ج 43، ص 26، روايت 25.]

- فاطمه، سيده و سرور زنان عالمين از اولين تا آخرين آنهاست.

حديث دهم:

«انت منى و انا منك.» [بحارالانوار، ج 43، ص 33.]

- تو از منى، و من از توام.

حديث يازدهم:

«ان فاطمه شجنه منى، يسخطنى ما أسخطها و يرضينى ما ارضاها.» [بحارالانوار، ج 43، ص 54.]

- فاطمه، شاخه و پاره اى از من است، آنچه او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است و آنچه او را خشنود كند مرا خشنود خواهد كرد.

حديث دوازدهم:

«يا فاطمه، من صلى عليك، غفر الله اله، والحقه بى حيث كنت من الجنه.» [بحارالانوار، ج 43، ص 55.]

- اى فاطمه، هر كس بر تو صلوات فرستد، خداوند او را آمرزيده و در بهشت، هر كجا باشم، به من ملحق خواهد كرد.

حديث سيزدهم:

«و لولا على ما كان لفاطمة كفو ابداً.» [بحارالانوار، ج 43، ص 58، از حديث 50- در قسمتى از حديث يونس بن ظبيان از امام صادق (عليه السلام) نيز آمده است: «لولا ان اميرالمومنين عليه السلام تزوجها، لما كان لها كفوا الى يوم القيامة على وجه الارض، آدم فمن دونه.»: (اگر اميرالمؤمنين عليه السلام با فاطمه ازدواج نمى كرد، هرگز تا روز قيامت روى زمين، از آدم گرفته تا به آخر، همتايى براى وى يافت نمى شد.) بحارالانوار، ج 43، ص 10، روايت 1. توضيح اين حديث و موارد مشابه آن در ذيل فصل چهاردهم خواهد آمد.]

حديث چهاردهم:

«اللهم، انهما احب خلقك الى فأحبهما، و بارك فى ذريتهما، و اجعل عليهما منك حافظا. و انى اعيذهما بك و ذريتهما من الشيطان الرجيم.» [بحارالانوار، ج 43، ص 93، روايت 4.]

- بارالها، اين دو (على و فاطمه عليهماالسلام) محبوبترين و مخلوقات تو نزد من مى باشند، تو نيز ايشان را محبوب خود قرار ده، و نسلشان را مبارك گردان و در حفظ و حراست خود قرار ده. من اين دو، و فرزندان آنها را از شر شيطان رجيم در حفظ و حراست تو پناه مى دهم.

حديث پانزدهم:

«اللهم، هذه ابنتي و أحب الخلق الي. أللهم، و هذا اخي و احب الخلق الى.» [بحارالانوار، ج 43، ص 96، از روايت 5.]

- خداوندا، اين دخترم و محبوبترين مخلوقات نزد من است، بار الها، و اين برادرم و محبوبترين مخلوقات نزد من است.

حديث شانزدهم:

«يا على، هذه بنتي، فمن اكرمها فقد اكرمني، و من اهانها فقد اهانني.» [بحارالانوار، ج 43، ص 141، از روايت 36.]

- اى على، اين دختر من است، هر كس به او احترام بگذارد مرا گرامى داشته است،و هر كه به او اهانت كند به من اهانت كرده است.

حديث هفدهم:

«يا علي، اما علمت ان فاطمه بضعه منى و انا منها؟ فمن آذاها فقد آذاني، (و من آذاني فقد آذى الله)، و من آذاها بعد موتى كان كمن آذاها فى حياتى، و من آذاها فى حياتي كان كمن آذاها بعد موتى.» [بحارالانوار، ج 43، ص 202، از روايت 31.]

- اى على، مگر نمى دانى كه فاطمه پاره ى تن من است و من نيز از اويم؟ پس هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است، (و هر كه مرا اذيت كند خدا را اذيت نموده است)، و هر كس بعد از مرگ من او را آزار دهد، مثل كسى است كه در حال حياتم او را اذيت كرده باشد، هر كس او را در حياتم اذيت كند، مثل كسى است كه بعد از وفاتم او را آزار دهد.

حديث هجدهم:

«على (منى) و ابناى منه، والطيبون منى و انا منهم، و هم الطيبون بعد اُمهم، و هم سفينة من ركبها نجى، و من تخلف عنها هوى: الناجي فى الجنه، و الهاوى فى لظى.» [بحارالانوار، ج 77،ص 278، از حديث 1.]

- على (از من است) و دو پسرم (حسن و حسين) از اويند، و پاكيزگان از من هستند و من از ايشان هستم، و ايشان پاكيزگانند بعد از مادرشان. آنان كشتى نجاتند، هر كس بر آن سوار شد نجات يافت، و هر كس از آن باز ماند ساقط شده و هلاك گرديد. نجات يابنده در بهشت، و سقط كننده در آتش جاى دارد.

بيان:

گويا عبارت «على منى و ابناى منه، والطيبون مني و انا منهم» اشاره به مقام نورانيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و طيبين يعنى أئمه اطهار عليهم السلام باشد.

اما تناسب روايت با فضيلت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، جمله «هم الطيبون بعد امهم» مى باشد كه شاهد بر فضيلت آن بزرگوار است. و اگر ضمير «هم سفينه...» علاوه بر على و أئمه عليهم السلام، شامل فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نيز بشود، فضيلت ديگرى در رديف آن بزرگواران براى حضرتش بيان شده است.

قسمت دوم

در اين قسمت رواياتى را كه از غير طريق اهل بيت، نظير سلمان و ابوذر و ساير دوستان، و يا حتى از طريق بعضى از معاندان [زيرا آنچه از زبان معاندين در فضيلت شخصى وارد شود به صحت نزديكتر است.] ايشان و آنان كه در دل با ايشان خوب نبودند، از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است، مى آوريم:

حديث اول:

«فاطمه بضعه منى، من سرها فقد سرنى، و من ساءها فقد ساءنى. فاطمه اعز الناس علي.» [بحارالانوار، ج 43، ص 23، روايت 17.]

- فاطمه، پاره ى تن من است، هر كس او را مسرور كند مرا مسرور كرده است، و هر كه با او بدى كند به من بدى كرده است. فاطمه، عزيزترين مردم نزد من است.

حديث دوم:

عائشه نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمد و ديد كه فاطمه را مى بوسد، عرض كرد: يا رسول الله، آيا دوستش دارى؟ حضرت فرمود:

«اما والله، لو علمت حبي لها، لا زددت لها حبا.»

- هان، به خدا سوگند، اگر علت محبت مرا نسبت به او مى دانستى، تحقيقا تو نيز بيشتر به او محبت مى ورزيدى.

در آخر حديث علت محبتش را همان استشمام كردن بوى بهشت از ايشان شمرده و مى فرمايد:

«ففاطمة حوراء انسيه، فاذا اشتقت الى الجنه، شممت رائحة فاطمه عليهاالسلام.»[بحارالانوار، ج 43، ص 5، روايت 5.]

- به اين ترتيب، فاطمه حوريه ى بشر گونه است، لذا هر وقت مشتاق بهشت مى شوم، بوى فاطمه عليهاالسلام را استشمام مى كنم.

حديث سوم:

«يا على، ان فاطمه بضعه منى، و هى نور عينى و ثمرة فوادي، يسووني ما ساءها و يسرني ما سرها.» [بحارالانوار، ج 43، ص 24، روايت 20.]

- اى على، فاطمه پاره ى تن من و نور چشم و ميوه ى دل من است، آنچه او را ناراحت كند مرا ناراحت مى كند، و آنچه او را مسرور كند، مرا مسرور و شادمان مى كند.

حديث چهارم:

در آخر روايت فوق مى فرمايد:

«اللهم، انى اشهدك انى محب لمن احبهم، و مبغض لمن ابغضهم، و سلم لمن سالمهم، و حرب لمن حاربهم، و عدو لمن عاداهم، و ولى لمن والاهم.» [بحارالانوار، ج 43، ص 25، از روايت 20.]

- بار الها، تو را شاهد مى گيرم كه من دوستداران ايشان (على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) را دوست دارم و با كسانى كه بغض و كينه ايشان را دارند دشمنم، و با آنان كه با ايشان سر صلح و سازش دارند، سازگار و با آنان كه سر جنگ و ستيز دارند در ستيزم، و دشمن دشمنان ايشان و ياريگر كسانى هستم كه ايشان را نصرت و يارى مى كنند.

حديث پنجم:

«من آذاها فى حياتى كمن آذاها بعد موتى، و من آذاها بعد موتى كمن آذاها فى حياتى، و من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله، و هو قول الله: (ان الذين يوذون الله و رسوله، لعنهم الله فى الدنيا والاخره.) [بحارالانوار، ج 43، ص 25، از روايت 23 و آيه ى شريفه آيه ى 57 سوره ى احزاب مى باشد.]

- كسى كه او را در حال حياتم آزار كند، مثل كسى است كه بعد از مرگم او را آزار كند، و هر كس بعد از مرگم وى را بيازارد مثل كسى است كه در حال حياتم بيازارد، و آن كه او را بيازارد مرا آزرده، و آن كه مرا بيازارد تحقيقاً خدا را آزرده است، و اين همان گفتار الهى است كه مى فرمايد: «كسانى كه خدا و رسولش را بيازارند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت، و از رحمتش دور مى گرداند.»

حديث ششم:

«ان ابنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحهما ايمانا و يقيناً.» [بحارالانوار، ج 43، ص 29، روايت 34 به نقل از ابوذر- در صفحه 46 همان جلد، به نقل از امام باقر عليه السلام آمده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به سلمان فرمود: «ان أبنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا الى مشاشها»: (خداوند، قلب و اعضاى دخترم فاطمه را تا (مغز) استخوانش از ايمان پر كرده است.).]

- خداوند، دل و اعضاى دخترم فاطمه را از ايمان و يقين پرد كرده است.

حديث هفتم:

«فاطمه بضعه منى، من سرها فقد سرني، و من ساءها فقد ساءنى. فاطمة اعز البريه على.» [بحارالانوار، ج 43، ص 39.]

- فاطمه، پاره ى تن من است، هر كس او را مسرور كند مرا شادمان كرده است، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده است. فاطمه عزيزترين مخلوقات نزد من است.

حديث هشتم:

«خرج النبى صلى الله عليه و آله و سلم و هو آخذ بيد فاطمة عليهاالسلام فقال : من عرف هذه فقد عرفها، و من لم يعرفها فهى فاطمه بنت محمد، و هى بضعة منى،و هى قلبي و روحى التى بين جنبى، فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله.» [بحارالانوار، ج 43، ص 54.]

- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه دست فاطمه عليهاالسلام را گرفته بود، از منزل خارج شد، پس فرمود: هر كس ايشان را شناخته كه مى شناسد، و هر كس وى را نشناخته (او را معرفى مى كنم:) او فاطمه دختر محمد است، او پاره ى تن من است، او قلب و روح ميان دو پهلوى من (و وجود من) است. هر كس او را بيازارد، مرا آزرده، و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است.

حديث نهم:

«اللهم، انها منى و انا منها. اللهم، كما اذهبت عنى الرجس و طهرتني، فطهرها .» [بحارالانوار، ج 43، ص 122.]

- بار الها، فاطمه از من است و من از اويم. خدايا، همان طور كه پليدى را از من برداشته و طاهرم نموده اى، او را نيز پاكيزه و مطهر نما.

حديث دهم:

«طهر كما الله و طهر نسلكما، انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما.» [بحارالانوار، ج 43، ص 132.]

- خداوند، شما (على و فاطمه عليهاالسلام) را طاهر گرداند و نسل شما را نيز پاكيزه كند، من با هر كس كه با شما سر سازش و دوستى داشته باشد دوستم، و با هر كس كه با شما سر ستيز داشته باشد در ستيزم.

حديث يازدهم:

«دخل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على فاطمة فى صبيحة عرسها بقدح فيه لبن، فقال: اشربى، فداك ابوك، ثم قال لعلى عليه السلام: اشرب، فداك ابن عمك.» [بحارالانوار، ج 43، ص 142.]

- رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صبح روز بعد از عروسى فاطمه با ظرف شيرى به خانه ايشان تشريف فرما شده و به وى فرمود: بياشام، پدرت به فدايت! و به على عليه السلام نيز فرمود: بياشام: پسر عمويت به فدايت!

بيان:

دو تعبير «فداك ابوك» و «فداك ابن عمك» در لغت عرب، معمولا در جايى استعمال مى شود كه شخصى بخواهد علاقه تام و شدت محبت خود را به فردى اظهار نمايد. گاهى اين معنى به جهت كمالات ظاهرى شخص است و گاهى به جهت معنويت، و گاهى به هر دو جهت. و كلام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به على و فاطمه عليهاالسلام، در اينجا در مرحله اول براى آن است كه خدا ايشان را دوست دارد،و در مرحله دوم از آن جهت است كه ايشان در كمالات ظاهرى و معنوى سرآمد همه عالمند.

حديث دوازدهم:

«يا على، ان الله زوجك فاطمه، و جعل صداقها الارض، فمن مشى عليها مبغضا لك، مشى حراما.» [بحارالانوار، ج 43، ص 141.]

- اى على، خداوند فاطمه را به تزويج تو درآورد و زمين را مهر او قرار داد، لذا هر كس با كينه و عداوت تو بر روى زمين راه رود، به حرام راه رفته است.

بيان:

اين بود قسمتى از رواياتى كه بر عظمت و منزلت روحى و معنوى فاطمه عليهاالسلام دلالت مى كرد.

عبارت «نور فاطمه من نورنا» در حديث چهارم، تمام احاديث گذشته و احاديث اين فصل را به معناى خود مى رساند، زيرا مراد از نور، نور ولايت است. و اينجاست كه معناى «إنها منى و انا منها» روشن مى شود.

ديگر مشكلات روايات اين فصل از توضيحات گذشته و آينده ما در اين رساله روشن مى گردد و نيازى به توضيح بيشتر نيست.

عصمت فاطمه ى زهرا

مفهوم عصمت

نخست بايد توجه داشت كه منظور از عصمتى كه درباره ى انبيا و اوليا عليهم السلام گفته مى شود، چيست؟

آيا معناى لغوى آن، يعنى مصون و محفوظ بودن منظور است، كه در مورد انبيا و اوصيا مصون بودن از مطلق خطاهاى مادى و معنوى قصد بشود، و يا فقط محفوظ و مصون بودن از خطاهاى معنوى منظور است.

به عبارت ديگر: آيا ايشان حتى در امور ظاهرى كه مربوط به جهات عالم طبيعت و زندگى روز مره غير مرتبط به مسائل معنوى و توحيدى و دينى هست، نيز عصمت دارند، و يا تنها در امور معنوى كه منافى با استوار بودن باطنى و فطرى بر طريق توحيد و صراط مستقيم هست، عصمت دارند؟

آنچه از ظاهر آيات و روايات در اين باره استفاده مى شود، همان معناى دوم است،و دليلى بر اينكه نسبت به امور ظاهرى هم از خطاها بايد عصمت داشته باشند، نداريم (هر چند اگر بخواهند، مى توانند باذن الله نسبت به آن امور نيز آگاه شوند.)

زيرا ريشه ى عصمت، اين بزرگواران، به عدم انحراف از فطرت بازگشت مى كند، آن فطرتى كه قرآن شريف درباره ى آن مى فرمايد:

(فاقم وجهك للدين حنيفا، فطرت الله التى فطر الناس عليها، لا تبديل لخلق الله، ذلك الدين القيم، ولكن اكثر الناس لا يعلمون.) [روم: 30.]

- استوار و مستقيم روى (و تمام وجود) خود را به سوى دين كن، همان سرشت و فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريد، و در خلقت الهى تبديل و تغييرى نيست. اين است دين قيم و استوار، ولى اكثر مردم (از اين حقيقت) آگاه نيستند.

در احاديث نيز «فطرت» را به «توحيد» و «اسلام» و «معرفت ربوبى» تفسير نموده اند. [اصول كافى، ج 2، ص 12، باب «فطره الخلق على التوحيد».]

به عبارت ديگر: ريشه خطا و گناه، غفلت از توحيدى است، و اين امر در انبيا و اوليا عليهم السلام راه ندارد، زيرا ايشان در عين اينكه زندگى عادى ميان مردم را داشته اند، از بدو تولد تا زمان رحلتشان، هرگز توجهى به عالم طبيعت نداشته، و در نتيجه هيچ گونه حجابى ميان آنها و فطرتشان حائل نشده است تا لحظه اى غفلت براى آنها حاصل شده باشد و يا خطايى از آنها سر زند، لذا از خطا كه منشأش غفلت از توحيد است، محفوظ بوده اند. [اميرالمومنين على عليه السلام خطاب به كميل- رضوان الله عليه- درباره ى آنها چنين مى فرمايد:«صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى»: (آنان با بدنهايى كه ارواحشان به محل اعلى متّصل است، با دنيا (يا: در دنيا) مصاحبت و معاشرت كردند.) نهج البلاغه، ص 497، از كلام 147. و در جاى ديگر در وصف زهاد مى فرمايد: «كانوا قوماً من اهل الدنيا و ليسوا من اهلها، فكانوا فيها كمن ليس منها... تقلب ابدانهم بين ظهرانى أهل الاخرة...»: آنان گروهى از اهل دنيايند، ولى اهل دنيا (و شيفته آن) نيستند، لذا در دنيا مثل كسى كه از دنيا نباشد زندگى مى كنند... بدنهاى ايشان ميان اهل آخرت و در وسط جمع آنان است. نهج البلاغه ص 352، از خطبه 230.] و «دين» نيز، كه عبارت از يك سلسله دستورات خاصى است، بازگشت و اساس آن- چنان كه ظاهر آيه ى مورد بحث نيز بر آن دلالت دارد- همان موافقت با فطرت توحيدى مى باشد. و «دين قيم»، همان خود فطرت و استوار بودن بر فطرت توحيد و جدايى نگرفتن از آن است كه انبيا و اوليا چنين هستند، چنانكه قرآن شريف درباره ى حضرت يحيى عليه السلام مى فرمايد:

(و سلام عليه يوم ولد، و يوم يموت، و يوم يبعث حيا.) [مريم: 15.]

- و سلام بر او روزى كه متولد شد، و روزى كه رحلت مى كند، و روزى كه زنده، مبعوث و برانگيخته مى شود. و نيز از زبان حضرت عيسى عليه السلام درباره ى وى چنين مى فرمايد:

(والسلام على يوم ولدت، و يوم اموت، و يوم ابعث حيا.) [مريم: 33.]

- و سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم، و روزى كه از دنيا رحلت مى كنم، و روزى كه زنده، مبعوث و برانگيخته مى شوم. و سلامهاى ديگرى كه درباره ى انبياى ديگر ذكر مى فرمايد، همگى به اين معنا اشاره دارد، زيرا «سلام الهى» به معناى امنيت مطلق و سلامتى و مصونيت از همه خطاهايى است كه انسان را از فطرت توحيدى خود دور مى كند، و كسى كه مخاطب سلام الهى قرار گيرد از همه پليديها به دور است.

به اين ترتيب: غير از انبيا و اوليا كه از بدو تولد از عصمت الهى برخوردارند، ديگران نيز (كه قبل از اين عالم چنانكه باز از آيات و روايات اين باب استفاده مى شود به فطرت توحيد آشنا بوده و هيچ حجابى ميان آنها و فطرتشان نبوده، ولى با آمدن به اين عالم، آن عصمت را از دست داده اند) اگر با توجه به دستوراتى كه شارع مقدس تشريع نموده، مجاهده كرده و حجابهاى غفلت ميان خود و فطرت توحيديشان را كه نتيجه ى گناه و توجه به عالم طبيعت است، پاك كرده و دوباره به فطرتشان بازگردند، و هيچ گونه حجابى ميان آنها و فطرتشان نماند، از همان لحظه معصوم به حساب مى آيند. چنانكه در ادعيه تمناى چنين معنايى را از خداوند نموده و عرض مى كنيم:

«و تعصمنى من كل ما نهيتنى عنه.» [اقبال الأعمال، دعاى هنگام استهلال و روز اول محرم، ص 546.]

- و مرا با عصمت خود، از تمام چيزهايى كه نهى فرمودى حفظ كنى. و در جاى ديگر عرض مى كنيم:

«و اعصمنى ان أخطي ء.» [اقبال الأعمال، ص 550.]

- مرا از خطا، معصوم و محفوظ بدار. و يا عرض مى كنيم:

«و اعصمني فيما بقي من عمري.» [اقبال الاعمال، دعاى روز بيست و سوم ماه مبارك رمضان، ص 216.]

- و مرا در باقى مانده عمرم معصوم نما.

عصمت فاطمه ى زهرا

با توجه به بيان گذشته، اگر رواياتى را كه در فصول گذشته و آينده درباره فضائل آن بانوى بزرگ عالم بشريت آمده و خواهد آمد ملاحظه كنيم، پى خواهيم برد كه وى قطعاً عصمتى را كه انبيا و اوليا از آن برخوردار بوده اند، داشته است، زيرا فاطمه عليهاالسلام در اين احاديث، از جهت مقام و منزلت نورانيت و ولايت، همرديف با ايشان بلكه بالاتر بوده و همرديف با رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه ى اطهار (از نظر معنويت نه نبوت و وصايت كه منصب الهى است) معرفى شده است. و اين بدان معناست كه هيچ حجابى ميان او و فطرتش، در هيچ زمانى حائل نشده تا خطايى و حتى غفلتى از او صادر شده باشد.

فاطمه عليهاالسلام، معصومه اى است كه طينتش از اعلى عليين خلق شده. او طاهره و مطهره اى است كه به هيچ پليدى آلوده نشده است و تعبيرات ديگرى كه همه اشاره به اين است كه فطرتش دست نخورده باقى مانده است.

خلاصه آنكه: اگر نه اين بود كه اراده ى حق سبحانه بر اين قرار گرفته است كه نبوت و وصايت منصب خاص مردان باشد، به حضرت زهرا عليهاالسلام نيز عطا مى شد.

با توجه به اين بيان و ملاحظه احاديثى كه در اين رساله جمع آورى شده، كه هر يك به گونه اى به عصمت آن بزرگوار اشاره دارد، اگر با حديثى برخلاف بيانات متسفيضه احاديث برخورد كنيم كه با مقام عصمت ايشان سازگار نيست، بايد يا از ظاهر آن دست بكشيم، و يا آن را كنار بگذاريم.

علم، معرفت و ديگر كمالات فاطمه ى زهرا

حديث اول:

در قسمتى از روايت مفضّل بن عمر، از امام صادق عليه السلام آمده است: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام متولد شد... فرمود:

«اشهد ان لا اله الا الله، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء، و أن بعلي سيد الأوصياء، و ولدى ساده الاسباء ثم سلمت عليهن و سمت كل واحدة منهن باسمها.»[بحارالانوار، ج 43، ص 3، از روايت 1.]

- شهادت مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، و پدرم رسول خدا، سيد و سرور پيامبران، و شوهرم سرور اوصيا، و پسرانم، سادات و سروران اسباط و نوادگان هستند. سپس بر آنان (خانمهايى كه در اطرافش بودند) سلام گفت و هر يك را به نام خواند.

حديث دوم:

در قسمتى از حديث عمار آمده است: فاطمه به على عليهماالسلام عرض كرد:

«ادن لا حدثك بما كان، و بما هو كائن، و بما لم يكن الى يوم القيامة حين تقوم الساعة.» [بحارالانوار، ج 43، ص 8، روايت 11.]

- نزديك بيا، تا به تو از حوادث گذشته و حال و آينده تا روز قيامت، آن هنگام كه قيامت برپا مى شود، خبر دهم.

حديث سوم:

امام صادق، از پدر بزرگوار، از جد بزرگوارش عليهم السلام از ابن عبّاس نقل كرده است:... ام سلمه گفت: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرا به ازدواج خود درآورد و تربيت دخترش را به من سپرد و من او را ادب مى كردم، ولى:

«و كانت والله اداب منى، و اعرف بالأشياء كلها.» [بحارالانوار، ج 43، ص 10.]

- به خدا سوگند، فاطمه از من مؤدبتر و به همه چيز آشناتر بود.

حديث چهارم:

جابر مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا فاطمه ى زهرا، زهرا ناميده شد؟ فرمود:

«لان الله- عز و جل- خلقها من نور عظمته: فلما اشرقت، أضاءت السماوات والارض بنورها، و غشيت ابصار الملائكة، و خرت الملائكة لله ساجدين، و قالوا:الهنا و سيدنا، ما هذا النور؟ فاوحى الله إليهم: هذا نور من نورى، و اسكنته فى سمائى، خلقته من عظمتى اخرجه من صلب نبى من انبيائي، أفضله على جميع الانبياء، و اخرج من ذلك النور ائمه...» [بحارالانوار، ج 43، ص 12، روايت 5.]

- زيرا هنگامى كه خداوند- عزوجل- او را از نور عظمت خود خلق نمود، چون نور جمالش درخشيد، آسمانها و زمين به نورش روشن شد، و چشمان ملائكه را فرا گرفت.آنها براى خدا به سجده افتادند و عرض كردند: معبودا، سرورا، اين چه نورى است؟ خداوند به ايشان وحى كرد: اين نورى از نور من است، آن را در آسمان قرار داده، و از عظمت خود خلقش نمودم و از صلب پيغمبرى از پيامبران خود كه او را بر همه آنها برترى مى دهم، خارج خواهم كرد و از آن نور ائمه اى خلق خواهم نمود.

بيان:

اين نور همان، نور عظمت الهى است كه تما اشيا را پر كرده است، به گونه اى كه همه ى اشياء و موجودات در مقابل آن خاضع و خاشع و ذليل هستند، چنانكه در دعاى كميل خداوند را چنين مى خوانيم:

«و بعظمتك التي غلبت (ملات) أركان كل شى ء.» [اقبال الأعمال، ص 707 و مصباح المتهجد، ص 844.]

- (خداوندا، از تو مسألت مى كنم...) به عظمت تو كه بر اركان و شراشر وجود هر چيزى غلبه (يا: آن را پر) كرده است.

حال اگر خداوند از آن نور به فاطمه عليهاالسلام عنايت نمايد، چنانكه از ظاهر حديث گذشته برمى آيد، آيا نبايد امورى را كه در حديث ذكر شده است در پى داشته باشد، همان گونه كه در مقابل حق سبحانه تحقق دارد؟!

حديث پنجم:

ابن عماره به نقل از پدرش مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چرا فاطمه، زهرا ناميده شد؟ فرمود:

«لانها كانت اذا قامت فى محرابها، زهر نورها لاهل السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض.» [بحارالانوار، ج 43، ص 12، روايت 6.]

- براى آنكه وقتى فاطمه در عبادتگاهش به نماز مى ايستاد، نورش براى اهل آسمان مى درخشيد، همانطورى كه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشند.

حديث ششم:

ابان بن تغلب مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله، چرا زهرا، زهرا ناميده شد؟ فرمود:

«لانها تزهر لامير المومنين عليه السلام فى النهار ثلاث مرات بالنور.»

- زيرا روزى سه بار براى اميرالمومنين عليه السلام نور افشانى مى كرد. و قت نماز صبح، در حالى كه مردم در خواب بودند، جمالش نور افشانى مى كرد و سفيدى نورش به خانه هاى مردم در مدينه مى تابيد، به گونه اى كه ديوارها سپيد مى شد و مردم تعجب كرده و خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شده و درباره ى آنچه ديده بودند مى پرسيدند، و حضرتش ايشان را روانه ى منزل فاطمه عليهاالسلام مى كرد و آنها به منزل حضرتش آمده ، «فيرونها قاعدة في محرابها تصلي، والنور يسطع من محرابها من وحهها.»

- و مى ديدند كه حضرت در عبادتگاهش نشسته، نماز مى گذارد و نور جمالش از محراب ساطع است.

از اينجا پى مى بردند نورى كه ديده بودند از نور فاطمه عليهاالسلام بوده است. و هنكام نيمه ى روز نيز كه براى نماز آماده مى شد، جمال آن حضرت به نور زردى پرتوافشانى مى كرد و بر خانه هاى مردم مى تابيد و لباسها و رنگشان زرد مى شد، مردم خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلام شرفياب شده و درباره ى آنچه ديده بودند مى پرسيدند و حضرتش آنها را به منزل فاطمه عليهاالسلام روانه مى كرد

«فيرونها قائمة فى محرابها، و قد زهر نور وجهها- صلوات الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها- بالصفرة.»

- مى ديدند كه حضرت در عبادتگاهش ايستاده، و جال آن حضرت- صلوات و رحمت خداوند بر او و پدر بزرگوار و شوهر و پسرانش باد- به نور زرد مى درخشد.

از اين جا پى مى بردند كه آنچه ديده بودند، از نور جمالش بوده است.

هنگام آخر روز نيز كه آفتاب غروب مى كرد، صورت فاطمه سرخ شده و جمالش از شادى و به جهت شكر خداوند- عزوجل- به سرخى مى درخشيد، و نور جمالش به خانه هاى مردم مى تابيد و ديوارها سرخ مى شدند، لذا مردم تعجب كرده و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيده و درباره ى آن سئوال مى كردند، و حضرتش باز آنان را روانه ى منزل فاطمه مى كرد ، «فيرونها جالسه تسبح الله و تمجده، و نور وجهها يزهر بالحمرة.»

- مى ديدند حضرتش نشسته، مشغول تسبيح و تمجيد و ثناى الهى است و نور جمالش به سرخى مى درخشد.

از اين جا پى مى بردند كه آنچه ديده بودند، از نور جمال فاطمه عليهاالسلام بوده است... [بحارالانوار، ج 43، ص 11، روايت 2.]

بيان:

همان گونه كه در فصل پنجم در بيان ساطع شدن نور هنگام ولادت از حضرتش گذشت، ظهور نور از وى در اوقات سه گانه ى نماز، براى اميرالمومنين عليه السلام نيز حل مى شود. و لى به احتمال قوى بايد گفت: اين نور همان نور ولايت كلى الهى است، كه در حديث چهارم از آن به «نور عظمته» و «نور من نورى» تعبير شده است. و اگر هم در ظاهر حضرتش ديده مى شده و يا به رنگهاى مختلف ظاهر مى گشته، به حساب جهت خلقى «نور عظمت و اسماء و صفات حق» است به صورتهاى مختلف، چنانكه در تعبير روايت چهارم لفظ «خلق» و در احاديث ديگر الفاظ «الحمرة» و «الصفره» و «من وجهها» و «من نورها» وجود دارد.

زيرا نور الهى و اسماء و صفاتش، چون جهت خلقى و مظهرى به خود گرفت و بنا شد به اين صورت (خلقت فاطمه عليهاالسلام) و از اين طريق ظاهر شود كه همه بتوانند آن را مشاهده كنند، بايد چنين باشد، ولى ريشه، همان نور ولايت است.