در سوگ پدر
اذان ناتمام
پيراهن يوسف
ديگر خنده، هرگز! جز يك تبسّم
گلواژه پرپر مىشود
صدّيقه را صدّيق غسل مىدهد
ظهور خشم و قهر مقدس
در محكمه عدل با نقش خون
و بهشت به انتظار است
در سوگ پدر
32. امام صادق(ع):
عاشَتْ فاطِمةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) خَمْسَةً و سَبْعِينَ يَوْماً لَمْ
تُرَ كاشِرَةً وَ لا ضاحِكَةً؛ تأتي قُبُورَ الشُّهداءِ في كُلِّ جُمْعَةٍ
مَرَّتَيْنِ: الإثْنَيْنَ وَ الْخَميسَ فَتَقُولُ(ع): هاهنا كانَ رسولُ اللَّهِ
و ههُنا كانَ المشرِكون؛(1)
فاطمه(ع) بعد از رسول خدا(ص) هفتاد و پنج روز زندگى كرد؛ در حالى كه در حال
لبخند يا خنده ديده نشد. هفتهاى دو بار، يكى دوشنبه و ديگرى پنجشنبه، به زيارت
قبور شهدا [در احُد] مىآمد و مىگفت: اينجا رسول خدا(ص) بود و آنجا مشركان
قرار داشتند.
چنان كه يادآور شديم در تاريخ شهادت حضرت فاطمه(ع) اختلاف است، ولى آنچه بيشتر
شهرت دارد همان 75 يا 95 روز است كه در برخى روايات نيز آمده است.
(2) نكته ديگر آنكه، در روايت سى و پنجم خواهد آمد كه صديقه
طاهره(ع) بعد از رحلت پدر بزرگوار خود تنها يك بار لبخند زد. ديگر آنكه، در اين
روايت، روزهاى دوشنبه و پنجشنبه نام برده شده است كه حضرت(ع) به زيارت قبور
شهدا مىرفت و اين با آنچه در روايت سيزدهم گذشت، منافاتى ندارد چرا كه آن حديث
مىتواند ناظر به قبل از رحلت رسول خدا(ص) باشد؛ در حالى كه ظاهر اين حديث،
مربوط به بعد از رحلت آن حضرت(ص) است.
اذان ناتمام
33. شيخصدوق:
رُوِىَ [أنّه] لَمَّا قُبِضَ النَّبِىُّ(ص) اِمْتَنَعَ بِلالٌ مِنَ الأذانِ،
قال: لا اُؤَذِّنُ لِاَحَدٍ بَعْدَ رسولِ اللَّهِ(ص). و إنَّ فاطمةَ(ع) قالتْ
ذاتَ يومٍ: إنّي أَشْتَهي أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَ مُؤَذِّنِ أبي(ص) بِاْلأَذانِ،
فَبَلَغَ ذلكَ بلالاً؛ فأَخَذَ في الاَذانِ. فَلَمَّا قالَ: «اللَّه اكبر،
اللَّه اكبر» ذَكَرَتْ أَباها عليهالسلام و أيّامَهُ، فَلَمْ تَتَمالَكْ مِنَ
البُكاءِ. فلمّا بَلَغَ الى قولِهِ: «أشهد أنّ محمداً رسولُاللَّه» شَهِقَتْ
فاطمةُ(ع) و سَقَطَتْ لِوَجْهِها و غُشِيَ علَيْها. فقال النّاسُ لِبِلالٍ:
أَمْسِكْ يا بلالُ! فَقَدْ فارَقَتْ ابْنَةُ رسولِ اللَّه(ص) الدنيا و ظَنُّوا
أنّها قَدْ ماتَتْ. فَقَطَعَ اَذانَهُ وَ لَمْ يُتِمَّهُ فَأَفاقَتْ فاطمةُ(ع)
و سََأَلَتْه أَنْ يُتِمَّ الأذانَ، فَلَمْ يَفْعَلْ و قال لها: يا سيّدةَ
النِّسْوانِ! إنّي أَخْشى عَلَيْكِ مِمّا تُنْزِلِينَهُ بِنَفْسِكِ إذا
سَمِعْتِ صَوتي بِالأَذانِ. فَأَعْفَتْهُ عَنْ ذلِكَ؛(3)
نقل شده است وقتى پيامبر(ص) رحلت كرد، بلال از اذان گفتن امتناع جست و گفت: بعد
از رسول خدا(ص) براى هيچ كس اذان نمىگويم. ولى يك روز فاطمه(ع) فرمود: علاقه
دارم صداى مؤذن پدرم(ص) را در اذان بشنوم. اين خبر به بلال رسيد. لذا شروع به
اذان گفتن كرد، ولى هنگامى كه گفت: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر»، فاطمه(ع) به
ياد پدر و دوران او افتاد، و نتوانست از گريه خوددارى كند. و زمانى كه به جمله:
«أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه» رسيد، فاطمه(ع) فريادى زد و به روى افتاد و
بيهوش شد. مردم به بلال گفتند: اى بلال! دست نگهدار چرا كه دختر رسول خدا(ص) از
دنيا رفت. و گمان كردند كه فاطمه(ع) رحلت كرده است. لذا بلال اذانش را قطع كرده
و ناتمام گذاشت؛ تا اينكه فاطمه(ع) به هوش آمد و از بلال خواست كه اذان را كامل
كند، اما بلال ادامه نداد و به حضرت(ع) عرض كرد: اى سرور بانوان! من از آنچه
شما با شنيدن صداى اذان من بر خود مىآورى، بر شما مىترسم. لذا حضرت(ع) او را
معاف داشت.
پيراهن يوسف
34. على(ع):
غَسَّلْتُ النبيَّ(ص) في قَمِيصِهِ: فَكانَتْ فاطمةُ تَقُولُ: أَرِني
الْقَمِيصَ. فَإذا شَمَّتْهُ غُشِيَ عَلَيْها، فَلّما رَأَيْتُ ذلِكَ
غَيَّبْتُهُ؛(4)
پيامبر(ص) را در پيراهنش غسل دادم. به همين جهت فاطمه مىگفت: پيراهن را به من
نشان بده، و هنگامى كه آن را مىبوييد بيهوش مىشد. من هم وقتى اين را ديدم آن
را پنهان كردم.
ديگر خنده، هرگز! جز يك تبسّم
35. ام جعفر بنتمحمد بنجعفر:
إنَّ فاطمةَ بنت رسولاللَّه(ص) قالَتْ: يا أسماءُ! إنّي قَد اسْتَقْبَحْتُ ما
يُصْنَعُ بِالنِّساءِ. أن يُطْرَحُ عَلَى المرأةِ الثَّوْبُ فَيَصِفُها،
فقالَتْ أسماءٌ: يا ابْنَةَ رسولِ اللَّه! ألا اُرِيكِ شَيئاً رأيتُهُ
بالحَبشة؟ فَدَعَتْ بِجرائِدَ رَطْبَةٍ فَحَنَتْها ثُمَّ طَرَحَتْ عَلَيْها
ثَوْباً. فقالتْ فاطمةُ: ما اَحْسَنَ هذا و اَجْمَلَهُ! تُعْرَفُ بِهِ المرأةُ
مِنَ الرَّجُلِ. فإذا مِتُّ أنا فَاغْسِلِيني اَنْتِ وَ عَلىٌّ و لا يَدْخُلْ
عَلىَّ اَحَدٌ. فلمّا تُوُفِّيتْ غَسَلَها عليّ و أسماء رضىاللَّه تعالى عنهم؛(5)
فاطمه به اسماء بنت عميس فرمود: اى اسماء! من اين را كه نسبت به بانوان انجام
مىشود و [در مراسم بعد از مرگ تنها] پارچهاى روى جنازه زن مىاندازند و در
نتيجه پوشش لازم را ندارد و جسد نمايان است، ناروا شمرده و نمىپسندم. اسماء
گفت: اى دختر رسول خدا! آيا چيزى را كه در سرزمين حبشه ديدم به شما نشان دهم؟
پس از آن، اسماء چوبهاىترى را فراهم ساخت، آنها را خم كرد، سپس پارچهاى روى
آنها انداخت [و تابوتى ساخت]. فاطمه فرمود: چقدر اين خوب و زيباست! چرا كه به
واسطه آن، زن از مرد باز شناخته مىشود (در نتيجه، نسبت به شؤون جنازه زن رعايت
لازم صورت خواهد گرفت). پس آنگاه كه من جان سپردم، تو و على مرا غسل دهيد و هيچ
كس ديگر بر من وارد نشود. زمانى كه رحلت كرد، على و اسماء او را غسل دادند.
همين مضمون را دولابى، از محدثان اهل سنّت، ذكر نموده و سپس افزوده است:
وَ ما رُئِيَتْ مُتَبَسِّمَةً - يَعْنىِ بَعْدَ النبى(ص) - إلاّ يَوْمَئِذٍ؛(6)
بعد از پيامبر اكرم(ص) هيچ گاه با تبسم ديده نشد مگر آن روز كه اسماء آن تابوت
را ساخت و نشان او داد».
چه بسيار غمانگيز و دلخراش است كه يگانه دختر پيامبر اكرم(ص)، تنها لبخندى كه
بعد از رحلت پدر خود مىزند هنگامى است كه نگاهش به شبه تابوت خويش مىافتد!
گويا به ياد نزديكى آن روز موعود مىافتد. از طرف ديگر، خيالش آسوده مىگردد كه
بعد از رحلتش، نگاه بيگانهاى بر او، هر چند از روى پارچه، نخواهد افتاد، با
اينكه طبق وصيتش مراسم خاك سپارى، مخفيانه انجام خواهد شد و تعداد انگشتشمارى
چون على(ع) و سلمان و مقداد شركت خواهند كرد؛ با اين همه، نگران نحوه تشييع
جنازه و حفظ حرمت شؤون اسلامى خويش است و تنها با ديدن نمونه تابوتى كه امكان
محافظت كامل او را دارد آرامش مىگيرد. در روايت ديگرى از امام صادق(ع) آمده
است كه أسماء تختى را آورد، آن را وارونه كرد و تركههايى از درخت خرما را به
پايههاى آن بست و پارچهاى روى آن افكند و به حضرت(س) نشان داد.
(7)
گلواژه پرپر مىشود
36. امام سجاد(ع) از پدر بزرگوار خويش، سيدالشهدا(ع):
لَمَّا مَرِضَتْ فاطمةُ بنتُ رسولِاللَّهِ(ص) وَصَّتْ إلى علىِ
ابنِأبيطالبٍ(ع) أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَها و يُخْفِيَ خَبَرَها و لا يُؤْذِنَ
أَحَداً بِمَرَضِها. فَفَعَلَ ذلكَ و كانَ يُمَرِّضُها بِنَفْسِهِ و تُعِينُهُ
على ذلكَ أسماءُ بنتُعُمَيْسٍ رِحِمَها اللَّهُ، عَلَى اسْتِسْرارٍ بذلكَ
كَما وَصَّتْ بِهِ. فَلَمّا حَضَرَتْها الوفاةُ وَصَّتْ أميرَالمؤمنين(ع) أنْ
يَتَوَلّى أَمْرَها، و يَدْفِنَها لَيْلاً و يُعَفّيِ قَبْرَها، فَتَوَلّى
ذلكَ اميرُالمؤمنين(ع) و دَفَنَها و عَفّى مَوْضِعَ قَبْرِها. فَلَمَّا نَفَضَ
يَدَهُ مِنْ تُراب القبرِ، هاجَ بِهِ الْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلى
خَدَّيْهِ وَ حَوّلَ وَجْهَهُ إلى قبرِ رسولِ اللَّه(ص) فقال: السلامُ عليكَ
يا رسولَاللَّهِ، السلامُ عليكَ مِن ابْنَتِكَ وَ حَبيبَتِكَ، وَ قُرَّةِ
عَيْنِكَ وَ زائرَتِكَ، وَالْبائتةِ في الثرى بِبَقيعِكَ، المختارِاللَّهِ
لَها سُرْعَةَ اللِّحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رسولَاللَّهِ عَنْ صَفيّتِكَ صَبْري،
وَ ضَعُفَ عَنْ سيّدةِالنساءِ تَجَلُّدي، إلاّ أنّ في التأسّي لي بِسُنَّتِكَ،
وَ الحزن الّذي حَلَّ فيَّ لِفراقِكَ، مَوْضِعَ التَعَزِّي، وَ لَقَدْ وَسَّدْتُكَ في مَلْحُودِ قَبْرِكَ، بَعْدَ أنْ
فاضَتْ نَفْسُكَ على صَدْري، وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدي، وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ
بِنَفْسي.
نَعَمْ وَ في كتابِ اللَّهِ أَنْعَمُ القبولِ، إنّا للَّهِ وَ إنّا إليهِ
راجِعُونَ، قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الوديعةُ، و اُخِذَتِ الرَّهينةُ، و اخْتُلِسَتِ
الزَّهراءُ، فَمْا أَقْبَحَ الخَضْراءَ و الغَبْراءَ!
يا رسولَاللَّه! أمّا حُزْني فَسَرْمَدٌ، و أمّا لَيْلي فَمُسَهَّدٌ، لا
يَبْرَحُ الحُزْنُ مِنْ قلبي أوْ يَخْتارَاللَّهُ لي دارَكَ الّتي فيها أنتَ
مُقيمٌ، كَمَدٌ مُقَيِّحٌ، وَ همٌّ مُهَيِّجٌ، سَرْعانَ ما فَرَّقَ [اللَّهُ]
بَيْنَنا، وَ إلى اللَّهِ أَشْكُو، وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظاهُرِ
اُمَّتِكَ عَليَّ، وَ عَلى هَضْمِها حَقَّها فاسْتَخْبِرْها الحالَ، فَكَمْ
مِنْ غَليلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِها لَمْ تَجِدْ إلى بَثِّهِ سَبيلاً، وَ
سَتَقُولُ، وَ يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكمينَ.
سَلامٌ عليكَ يا رسولَاللَّهِ سلامَ مُوَدِّع لاسَئِمَ وَ لا قالَ، فَاِنْ
أَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالةٍ، و إنْ اُقِمْ فلا عَنْ سُوءِ ظَنّي بِما وَعَدَ
اللَّهُ الصابرينَ. الصبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْلا غَلَبَةُ
الْمُسْتَوْلينَ عَلَيْنا، لَجَعَلْتُ الْمُقامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزاماً، وَ
التَّلَبُّثَ عِنْدهُ مَعْكُوفاً، وَ لَأَعْوَلْتُ إعْوالَ الثَّكْلى على
جَليلِ الرّزيّةِ. فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُكَ سِرّاً، وَ يُهْتَضَمُ
حَقُّها قَهْراً وَ يُمْنَعُ إرْثَها جَهْراً، وَ لَمْ يَطُلِ العَهْدُ، وَ
لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ الذِّكْرُ، فَاِلَى اللَّهِ يا رَسُولَاللَّهِ
الْمُشْتَكى، وَ فيكَ أَجْمَلُ العزاءِ، فَصَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْها وَ
عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ؛(8)
موقعى كه فاطمه دختر رسول خدا(ص) بيمار شد به على ابنأبىطالب(ع) وصيت كرد كه
موضوع را سربسته بدارد و خبر آن را پنهان كند و هيچ كس را از بيمارى او مطلع
نسازد. حضرت(ع) اين كار را كرد و خودش پرستارى فاطمه(ع) مىنمود و اسماء بنت
عميس - كه خدا رحمتش كند - نيز او را مخفيانه همان گونه كه فاطمه(ع) وصيت كرده
بود كمك مىكرد.
هنگامى كه رحلتش نزديك شد به اميرالمؤمنين(ع) سفارش كرد كه عهدهدار مراسم غسل
و كفن و دفن شود و او را شبانه به خاك سپارد و قبر او را پوشيده بدارد، لذا
اميرالمؤمنين(ع) عهدهدار آن شد و او را به خاك سپرد و آثار محل قبرش را محو
كرد. موقعى كه دستش را از خاك قبر تكاند، حزن و اندوه به او فشار آورد و پريشان
كرده و به جوشش آورد و اشكهايش را بر گونههايش جارى ساخت و چهرهاش را به طرف
قبر رسول خدا(ص) نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو از جانب
دخترت و محبوبت، و نور چشمت و ديداركنندهات، آن كسى كه در بقيع تو(9)،
در خاك خفته است، و خداوند پيوستن سريع به تو را براى او برگزيده است. اى رسول
خدا! صبرم در غم فقدان دختر برگزيدهات كم شد، و طاقتم به خاطر سرور زنان، ضعيف
گشت. منتها آنچه موجب تسليت خاطر است، تأسّى من از سنت تو و بار اندوهى است كه
در غم فراق تو وجودم را در بر گرفت. چرا كه من خود، تو را در شكاف قبر نهادم،
پس از آنكه جانت بر سينهام روان شد و چشمانت را با دست خويش بستم و خودم
عهدهدار كار به خاكسپارىات شدم.
آرى، دلنشينترين پذيرش، در كتاب خدا آمده است: انا لله و انا اليه راجعون.
[اينك] امانت باز گردانده شد و گرو، پس گرفته شد، و شكوفه يكباره ربوده شد و
چه زشت است سبزه و زمين.
اى رسول خدا! اندوهم بىپايان است، و شبم در بيدارى است؛ اندوه از قلبم نخواهد
رفت تا اينكه خداوند همان خانهاى را كه تو در آن ساكنى براى من برگزيند.
دلشستگىاى چركآور، و اندوهى خشمآور و آتشافروز. در ميان ما چه زود جدايى
افتاد! شكايت به خدا مىبرم، و دخترت از همداستانى امتت عليه من و براى ضايع
كردن حق او، تو را خبر خواهد داد؛ حال و وضعيت را از او بپرس. چه بسيار
عقدههايى؛ در سينهاش به تلاطم آمد اما راهى براى گشودن آن نيافت كه خواهد
گفت. و خداوند داورى مىكند و او بهترين داور است.
سلام بر تو اى رسول خدا! سلام وداعكنندهاى كه نه خسته شده است و نه
روىگردان. پس، اگر برمىگردم نه به خاطر خستگى است، و اگر بمانم نه به خاطر
بدگمانى به وعدهاى كه خداوند به صابران داده است. صبر بهتر و زيباتر است. و
اگر نبود تسلط آنان كه بر ما چيره شدهاند، خود را ملازم قبر تو مىداشتم و
ماندن كنار آن را پيشه خود مىساختم و چون مادرى كه داغ مصيبتى بزرگ ديده، شيون
مىكردم. در برابر چشم خدا، دخترت پنهانى به خاك سپرده مىشود، و حق او به زور
ضايع مىشود، و آشكارا از ارثش باز داشته مىشود؛ در حالى كه هنوز چيزى نگذشته
و ياد تو فراموش نشده است. پس شكوه را به خدا مىبرم اى رسول خدا، و تويى مايه
زيباترين تسليت خاطر. درود خدا، و رحمت و بركاتش بر فاطمه و بر تو باد.
همين مضمون را مرحوم كلينى با اندكى تفاوت از همين راوى ولى از امام حسين(ع)
نقل كرده است.(10)
صدّيقه را صدّيق غسل مىدهد
37. مفضّل بنعمر:
قلتُ لأبيعبداللَّه(ع): جُعِلْتُ فداكَ، مَنْ غَسَّلَ فاطمةَ؟
قال: ذاكَ أميرُالمؤمنين. و كانّيِ اِسْتَعْظَمْتُ ذلكَ مِن قولِهِ.
فقال: كَأَنَّكَ ضِقْتَ بِما أَخْبَرْتُكَ به؟
قلتُ: قد كانَ ذاك جُعِلْتُ فداكَ.
قال: فقال: لا تَضِيقَنَّ فانَّها صِدّيقةٌ وَ لَمْ يَكُنْ يُغَسِّلُها إلاّ
صدّيقٌ؛ أَما عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يُغَسِّلْها إلاّ عِيسى؛(11)
«به امام صادق(ع) عرض كردم: فدايت گردم، چه كسى فاطمه را غسل داد؟
فرمود: غسل دهنده، اميرالمؤمنين بود.
مفضل مىگويد: گويا من اين امر را دشوار يافتم و برايم سنگين آمد، لذا حضرت
فرمود: گويا از آنچه كه خبر دادم بر تو گران آمد؟
عرض كردم: بله چنين بود، فدايت شوم.
فرمود: هرگز دچار كمظرفيتى نشو، چرا كه فاطمه صدّيقهاى بود كه تنها «انسانى
صدّيق» او را غسل مىدهد. آيا ندانستى كه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد؟
ظاهراً منشأ تعجب مفضّل، اين مسأله مورد بحث در فقه است كه آيا مرد را زن و زن
را مرد، اختياراً و يا اضطراراً مىتواند غسل دهد يا نه؟
ظهور خشم و قهر مقدس
38. اَصْبَغُ بنُ نباته:
سُئِلَ اميرُالمؤمنين عليُ بنُابيطالبٍ(ع) عن عِلَّةِ دَفْنِهِ لفاطمةَ
بِنْتِ رسولِ اللَّهِ(ص) ليلاً؛ فقالَ: إنّها كانتْ ساخِطَةً على قومٍ كَرِهَتْ
حُضُورَهُم جِنازَتَها و حرامٌ عَلى مَنْ يَتَوَلاّهُمْ أَنْ يُصَلِّيَ عَلى
أَحَدٍ مِنْ وُلْدِها؛(12)
از اميرالمؤمنين(ع) در باره علت دفن شبانه فاطمه دختر رسول خدا(ص) به دست او
سؤال شد، فرمود: [به خاطر اينكه فاطمه(س)] از دست گروهى ناراضى و خشمناك بود و
از حضور آنها در تشييع جنازهاش رضايت نداشت. و بر هر كس كه ولايت و دوستى آن
گروه را داشته باشد حرام است كه بر احدى از فرزندان فاطمه(ع) نماز بگزارد.
در محكمه عدل با نقش خون
39. امام رضا(ع) از پدران خويش(ع):
قال رسولُ اللَّه(ص): تُحْشَرُ ابْنَتي فاطمةُ(ع) يومَ القيامةِ وَ مَعَها
ثِيابٌ مَصْبُوغَةٌ بالدَّمِ، تَتَعَلَّقُ بِقائمَةٍ مِنْ قَوائمِ الْعَرْشِ
فَتَقُولُ: يا عَدْلُ! احكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ قاتِلِ وَلَدي (وُلْدي).
قالَ رسولُاللَّه(ص): فَيَحْكُمُ لاِبْنَتي وَ رَبِّ الكعبةِ و إنَّ اللَّهَ
عزَّ و جلَّ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطمةَ و يَرْضى لِرِضاها؛(13)
رسول خدا(ص) فرمود: دخترم فاطمه در روز قيامت با لباسهايى رنگين به خون، محشور
مىگردد و به پايهاى از پايههاى عرش دست مىگيرد و مىگويد: اى خداى عادل!
ميان من و قاتل فرزندم (فرزندانم) داورى كن.
رسول خدا(ص) سپس فرمود: به خداى كعبه سوگند كه خداوند به نفع دخترم داورى
مىكند، و همانا خداى عز و جل به خاطر غضب فاطمه خشم مىگيرد و به خشنودى او
خشنود مىگردد.
و بهشت به انتظار است
40. پيامبر اكرم(ص):
اشْتاقَتِ الجَّنةُ إلى اَرْبَعٍ مِنَ النِّساءِ: مَرْيَمُ بِنْتُ عِمرانَ، و
آسِيةُ بِنْتُ مُزاحِم، زوجة فرعونَ وَ هي زوجة النبي(ص) في الجنّةِ و خَديجَةُ
بِنْتُ خُوَيْلِد زَوْجةُ النبي(ص) في الدنيا وَ الآخرةِ و فاطمةُ بِنْتُ
محمدٍ(ص).(14)
بهشت مشتاق چهار نفر از زنان است: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون
كه در بهشت همسر پيامبر(ص) است، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر(ص)، و فاطمه دختر
محمد(ص).
1- همان، ص195، به نقل از كافى.
2- از جمله نك: كافى، ج1، صص57 - 58، و بحارالانوار، ج43،
صص6 - 9 و 212 - 217. و نيز نگاه كن: ضميمه كتاب با عنوان «تاريخ ولادت حضرت
فاطمه(س)».
3- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص297؛ و بحارالانوار، ج43،
ص157.
4- بحارالانوار، ج43، ص157.
5- حليةالاولياء و طبقاتالاصفياء، ج2، ص43.
6- ذخائرالعقبى، ص53.
7- بحارالانوار، ج43، ص213.
8- همان، و نيز نك: كافى، ج1، صص458 - 459.
9- در روايت مرحوم كلينى به جاى كلمه «بقيع» «بقعه» آمده است
كه به معناى آرامگاه و مرقد خواهدبود.
10- كافى، ج1، ص458 - 459.
11- كافى، ج1، ص459، و نيز بحارالانوار، ج43، ص206.
12- بحارالانوار، ج43، ص209.
13- همان، ص220.
14- همان، ص53.