فرشته زمينى
زندگانى حضرت زهرا (س)

روح الله حسينيان

- ۷ -


آنان نازل فرمود... ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا- عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا- يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا، انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا [ دهر- 9 ]: نيكان در قيامت از شرابى مى نوشند كه مخلوط به آب چشمه كافور است. از چشمه اى مى نوشند كه به هر جا كه بخواهند روانش مى سازند. (زيرا) آنان به نذر وفا مى كنند و از روز جزا كه شرش بر همه سيطره مى افكند مى ترسند. آنان، طعام را با همه نيازى كه بدان دارند به فقير و يتيم و اسير مى خورانند (و مى گويند:) ما فقط براى رضاى خداوند به شما طعام داديم و از شما نه انتظار پاداشى داريم و نه آرزوى سپاس...


تفسير الكشاف ج 4 ص 670. اين داستان نيز بين مفسرين شيعه و سنى معروف و مشهور است. فخر رازى مفسر معروف اهل سنت كه گاهى دشمنى اش با شيعه به اهل بيت نيز سرايت مى كند سعى مى نمايد كه در اين روايت خدشه وارد كند او مى گويد ضمائر اين آيات جمع است پس نمى تواند در مورد على نازل شده باشد غافل از اينكه اولا ضمير جمع گاهى در مورد يك نفر هم مى آيد ثانيا هر كس كه اين داستان را گفته است مى گويد درباره على و فاطمه و فضه و حسن و حسين وارد شده است و آنان جمعند. آنگاه فخر رازى مى گويد هيچكس از بزرگان معتزله اين روايت را در تفاسيرشان نقل نكرده اند و تنها واحدى در كتاب البسيط و زمخشرى در كشاف از معتزله نقل كرده اند كه اين آيات در مورد على نازل شده است. و سپس همان داستانى را كه از كشاف نقل كرديم مى آورد.

فخر رازى چه بخواهد و چه نخواهد 34 نفر از بزرگان محدثين و مفسرين اهل سنت همچو: ترمذى در «نوادر الاصول»، طبرى در «الكفايه»، ابن عبدربه مالكى در «عقد الفريد» حاكم نيشابورى در «مناقب فاطمه» آلوسى در تفسير «روح المعانى» و... اين داستان را نقل كرده اند الغدير ج 3 ص 107- 111 و نيز مراجعه نماييد به الدر المنثور ج 8 ص 371 و اسد الغابه ج 7 ص 236 و امالى صدوق مجلس 43 ص 212 روايت 11.

كوثر

انديشه توحيدى آهسته، آهسته گسترش مى يافت، هر روز قلبى را تسخير مى كرد، و مى رفت كه اين سير به سرعت، انقلابى ايجاد كند. به پيامبر پيشنهاد مصالحه نمودند، نپذيرفت. اميد مشركان از محمد قطع شد. آنان پيش بينى مى كردند اگر اين حركت همچنان به پيش رود، انقلاب محمدى روزى به پيروزى خواهد رسيد. سردمداران كفر از آن بيم داشتند كه شرافت سردمدارى از آنان به خاندان يتيم مكه انتقال يابد.

اما تقدير ظاهر را بنفع آنان تغيير داد. قاسم بزرگترين فرزند رسول خدا مرد، خديجه پسر ديگرى براى پيامبر آورد غنچه زندگى او هنوز نشكفته بود كه دست اجل آن را چيد. سران كفر گفتند: محمد ابتر يعنى بى دنباله شد [ الدار المنثور ج 8 ص 646- 653 و اخرج ابن سعد و ابن عساكر... ]

آنان مست باده غرور شدند كه محمد جانشينى ندارد كه مرامش را بعد از او رهبرى كند. اما فرشته وحى پيامى آورد كه پاسخ دندان شكنى به آنان محسوب گرديد: «انا اعطيناك الكوثر- فصل لربك و انحر- ان شانئك هو الابتر»: ما بتو كوثر (فاطمه) را عطا كرديم، پس به شكرانه آن در پيشگاه پروردگارت نماز گزار و شتر قربانى كن، كه دشمن تو ابتر و بى دنباله است. رسول خدا هنگام عقد فاطمه براى على دعا كردند: خداوند پيوندتان را مستحكم گرداند، تلاشتان را قرين سعادت نمايد، بركتش را بر شما ارزانى دارد و از شما نسلى فراوان و پاك به وجود آورد. [ ذخائر العقبى ص 31. ] و پيامبر «ص» اين بشارت را به فاطمه داد كه: يا بنيه انه ليس من نساء العالمين امراه اعظم ذريه منك فلا تكونى ادنى امراه صبرا [ ينابيع الموده ج 2 ص 23 ] دخترم بين زنان جهان از تو پر نسل تر كسى نيست پس كم صبرترين آنان نباشد.

از اين شجره يازده شاخه روئيد كه هنوز در زير سايه آن شاخه ها متنعميم. [ كوثر از كثير گرفته شده يعنى زياد، فراوان. در شأن نزول سوره كوثر بين شيعه و سنى اختلافى نيست (مراجعه شود به تفسير فخر رازى ج 32 ص 132، الكشاف ج 4 ص 808 و الدار المنثور ج 8 ص 646- 653 ] اما در معناى كوثر بين مفسرين شيعه و سنى اختلاف است، مفسرين سنى كوثر را به معناى نهرى در بهشت، قرآن، خير دنيا و آخرت و نبوت تفسير كرده اند. اما هيچكدام با پاسخ به مشركين زيبا به نظر نمى رسد زيرا مشركين بعد از مرگ پسران پيامبر او را ابتر يعنى بى دنباله ناميدند. حال خداوند بايد لطفى در حق محمد «ص» بنمايد كه ديگر ابتر نباشد. و هيچكدام از معانى ذكر شده پاسخ منطقى نيست، زيرا نه نهر در بهشت نه خير دنيا و نه قرآن، پيامبر را از بى نسل بودن يا ابتر بودن مبرا نمى كند ولى اگر كوثر را مطابق تفسير اهل بيت به معناى فاطمه بگيريم پاسخ دندان شكنى به مشركان است، پيامبر ابتر نيست او فاطمه را دارد كه نسل كثيرى از او بوجود مى آيد. و اين بهترين پاسخ است همانگونه كه از دعاى پيامبر در هنگام عقد و خبر پيامبر از نسل فاطمه كه محدثين سنى نقل كرده اند چنين برمى آيد.

مقام معنوى فاطمه

 

محبوبه پدر

اگر كسى به فردى علاقمند شد، تمام رفتارش با محبوب رنگ محبت مى گيرد، نگاهش شعر عشق مى خواند و كلامش آهنگ دوستى مى نوازد و پيامبر نسبت به دخترش اينگونه بود. و قتى بر پدرش وارد مى شد. پدر تمام قد در مقابل دخترش مى ايستاد، او را مى بوسيد و دست او را مى گرفت و جايگاه خويشش مى نشاند. [ الجامع الصحيح (سنن ترمذى) ج 5 ص 657، از عايشه، مناقب ج 3 ص 332، ذخائر العقبى ص 41. ] و چون از سفر بازمى گشت، «گلويش را مى بوسيد و مى فرمود: بوى بهشت از او حس مى كنم» [ ينابيع الموده ج 1 ص 171 و اسد الغابه ج 7 ص 324 ] اگر مى خواست به سفرى برود آخرين خداحافظى با فاطمه بود و وقتى بازمى گشت اولين ديدار نيز با او بود [ مناقب ج 3 ص 333، ذخائر العقبى ص 37، ينابيع الموده ج 2 ص 23. ]

اگر از او مى پرسيدند: چه كسى را بيشتر دوست دارى؟ مى فرمود:

دخترم فاطمه [ ذخائرالعقبى ص 36 ] روزى على (ع) از رسول خدا پرسيد: مرا بيشتر دوست داريد؟ يا فاطمه؟ فرمود: فاطمه احب الى منك و انت اعز على منها [ اسد الغابه ج 7 ص 224، احقاق الحق ج 10 ص 174 ]: «فاطمه را از تو بيشتر دوست دارم ولى تو نزد من از فاطمه عزيزتر هستى.» اگر نهايت علاقه خود را به كسى مى خواست اعلام كند فاطمه را استثنا مى كرد. روزى پيامبر (ص) اسامه بن زيد را به فرماندهى لشكرى كه ابوبكر و عمر جزء سربازانش بودند انتصاب نمود، مردم بخاطر كمى سن اسامه زبان به سرزنش گشودند، موضوع به پيامبر (ص) رسيد، به منبر رفتند و فرمودند: مردم در فرماندهى اسامه طعنه مى زنند همانگونه كه نسبت به فرماندهى پدرش چنين مى كردند، راستى كه اين پدر و پسر شايستگى فرماندهى را دارند. اسامه و پدرش از همه بجز فاطمه نزد من محبوبتر مى باشند. [ الطبقات الكبرى ج 6 ص 66. ]

دوستى محمد (ص) نسبت به فاطمه (ع) براى همگان روشن و آشكار بود حتى عايشه كه هميشه با فاطمه احساس نوعى رقابت داشت به اين موضوع اعتراف مى كرد. هرگاه از او مى پرسيدند چه كسى نزد پيامبر (ص) محبوبتر بود؟ مى گفت دخترش فاطمه، مى پرسيدند از مردان؟ مى گفت: على [ اسد الغابه ج 7 ص 223، كنزل العمال ج 13 ص 145 ] لكن عايشه طاقت نياورد رفتار پيامبر (ص) با فاطمه را مورد اعتراض قرار داد و گفت: چرا او را مانند عسل مى ليسى؟ [ ينابيع الموده ج 2 ص 22 ] فرمود: شب معراج، به بهشت درآمدم، درختى را آنجا ديدم كه از آن زيباتر نبود از برگش برگى براق تر و از ميوه اش ميوه اى خوشمزه تر نبود، از ميوه اش خوردم، از آن ميوه نطفه فاطمه بوجود آمد و خديجه از همان نطفه حامله شد، و دخترم بوى همان بهشت را مى دهد هرگاه براى بهشت دلتنگ مى شوم او را مى بويم [ الدار المنثور ذيل آيه اول سوره اسراء ] و از اين رو فاطمه را حوراء انسيه گفته اند.

[ كشف الغمه ج 1 ص 459. اين روايت كه انعقاد نطفه فاطمه از ميوه بهشتى است از مشهورات بين شيعه و سنى است. اين روايت را ابن عباس، سعيد بن مالك، عمر بن الخطاب و عايشه نقل كرده اند. (احقاق الحق از ص 1- 10) همچنين مراجعه كنيد به مناقب ج 3 ص 335، علل الشرايع باب 147 ص 184، احتجاج طبرسى ج 2 ص 382، ينابيع الموده ج 2 ص 22، كنزل العمال ج 12 ص 109 و ذخائر العقبى ص 36.]

برترين بانو

مريم دختر عابد و پرهيزكارى كه پاكيش زمينه تولد عيسى گرديد، اعمالش و مادريش براى پيامبر خدا موجب شد كه از بين زنان زمان از طرف خداوند برگزيده شود [ و اذ قالت الملئكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين- آل عمران 42. ] و فاطمه نيز بخاطر اخلاص، وراثت محمد (ص) در نسل به او منتقل شد و برترين بانوان اسلام گرديد [ مناقب ج 3 ص 323: اين تعليل را حسين بن روح «رض» در پاسخ به پل الهروى داده است كه از او سؤال كرده چرا فاطمه با وجودى كه كوچكتر بود از ساير خواهرانش افضل بوده است. فرمود، انها ورثت رسول الله (ص) و نسل رسول الله فيها و لم يخصصها الله بذلك الا بفعل الاخلاص عرفه من نيتها ] فاطمه سه خواهر ديگر از همين پدر و از همين مادر داشت هر چند داشتن چنين خانواده اى خود افتخار است [ ذخائر العقبى ص 44 ] اما هيچكدام چنين مقامى را نيافتند.

در اين كه فاطمه (س) برترين بانوى اسلام است بين شيعه و سنى اختلافى نيست. اما بين اهل سنت در اينكه آيا فاطمه از مريم والاتر است يا نه اختلاف شده است. امام احمد بن جنبل در مسند در روايتى از رسول خدا چنين آورده است: «فاطمه سيده نساء اهل الجنه الا ما كان من مريم بنت عمران.» [ مسند ج 4 ص 159 ] اما در روايتى ديگر ابن عساكر از قول حذيفه نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمودند: فرشته اى از آسمان بر من نازل شد كه هيچگاه قبل از آن فرود نيامده بود، مرا بشارت داد كه: «ان الحسن والحسين سيد شباب اهل الجنه و ان فاطمه سيد نساء اهل الجنه.» [ كنزل العمال ج 12 ص 108 و ج 13 ص 675 ] در اين روايت فاطمه بصورت مطلق سرور زنان بهشتى معرفى شده است.

در روايتى ديگر محب الدين طبرى از قول ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمودند: «افضل نساء اهل الجنه، خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت محمد و مريم ابته عمران و آسيه ابنه مزاحم امراة فرعون» [ ذخائر العقبى ص 42 ] در اين روايت خديجه، فاطمه مريم و آسيه در يك رديف قرار گرفته اند و همگى به عنوان بانوان برتر بهشت مطرح شده اند. همين روايت را مرحوم طبرى در ذيل آيه 42 آل عمران از قول انس و ابى موسى اشعرى نقل مى كند و سپس در روايتى ديگر مريم را بالاتر معرفى مى كند. [ تفسير طبرى ج 3 ص 180. ]

اما دو كتاب صحيح از اهل سنت يكى سنن ابن ماجه و ديگرى صحيح مسلم روايتى را به دو طريق از عايشه نقل كرده اند كه هيچكدام نامى از مريم نبرده است، و آن چنين است كه هنگامى كه پيامبر در حال احتضار بودند در گوش فاطمه مطلبى را گفتند كه اول فاطمه گريه كرد، بعد بلافاصله خنديد. سپس خود فاطمه مطلب را چنين توضيح دادند كه پيامبر (ص) فرمود:

«... الا ترضين ان تكونى سيده نساء العالمين او نساء هذه الامه؟ [ سنن ابن ماجه ج 1 ص 518 و صحيح مسلم ج 2 ص 5- 6 ]» آيا از اينكه سرور زنان جهان يا سرور زنان امت محمد باشى راضى نيستى؟ و ابن سعد در طبقات آن را اينگونه نقل كرده است: «اما ترضين ان تكونى سيده نساء هذا لامه او نساء العالمين [ الطبقات الكبرى ج 8 ص 27. ]» ناگفته نماند كه پيامبر (ص) برترين بانوى جهان و برترين بانوى امت اسلامى را در يك رديف قرار داده است زيرا همانطور كه فضيلت امت محمدى بر امت عيسوى ثابت است، فضيلت فاطمه بر همه زنان امتها نيز ثابت است.

با بررسى روايات و تعارض آن با روايت صحاح به نظر مى رسد چون روات حديث تضاد ظاهرى گفته پيامبر (ص) را با كلام خداوند در مورد مريم را كه فرمود: «و اصطفاك على نساء العالمين»: تو را بر زنان جهانيان برگزيدم، نتوانسته اند حل نمايند به عنوان تفسير جمله «الا مريم» يا «بعد مريم» را اضافه نموده باشند. لذا در بيشتر روايات اهل سنت قيد يا استثنايى ديده نمى شود.

لكن با دقت در قرآن درمى يابيم كه هيچ منافاتى با برترى مريم ندارد زيرا قرآن در مورد مريم (عليهاالسلام) «اصطفاك» دارد و اين به معناى برگزيدن است، يعنى مريم را براى جهانيان برگزيديم، تا الگويى براى زنان باشد يا مريم را از بين جهانيان انتخاب كرديم تا مادر پيامبر عيسى (ع) باشد. ثانيا اگر قبول كنيم انتخاب مريم به خاطر فضيلت و برترى وى بر زنان جهان است باز معناى آن اين نيست كه حتى نسبت به همه زنان امت محمد (ص) هم برترى دارد. زيرا «عالمين» در قرآن به معناى جهانيان همان عصر است چنانچه در مورد امت موسوى مى فرمايد: «اذكروا نعمتى اللتى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين [ بقره، 47 و 144 ]». ياد آوريد نعمتى را كه به شما دادم و شما را بر عالمين و

 

 

 

جهانيان فضيلت و برترى دادم. روشن است كه منظور، عالمين زمان خود موسى است و الا امت موسوى هرگز فضيلت و برترى بر امت محمدى ندارد.

يا در مورد بعضى از پيامبران مى فرمايد: و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين [ انعام 86 ]: همه اينها را بر جهانيان برترى داديم. و اين بدان معنا نيست كه حتى از محمد مصطفى نيز برترى دارند بلكه نسبت به زمان خود برترى داده شدند، و به همين جهت است كه مفسر گرانقدر اهل سنت جلال الدين سبوطى «و اصطفيناك على نساء العالمين» را به اهل زمان مريم تفسير مى كند [ تفسير جلالين ص 72. ] و قتى همين شبه را از امام صادق (ع) مى پرسند كه پيامبر (ص) كه در مورد فاطمه فرمود: «سيده نساء اهل الجنه» آيا منظور سيده زنان عصر خودش هست يا همه اعصار؟

فرمود: «ذاك مريم و فاطمه سيده نساء اهل الجنه من الاولين و الاخرين [ امالى صدوق مجلس 26 حديث 7 ص 109 و مجلس 73 ص 394، معانى الاخبار ج 1 ص 253 ] مريم، سرور زنان عصر خويش بود اما فاطمه سرور زنان بهشتى از اول خلقت تا پايان آن مى باشد. [ اين معنا با الفاظ ديگرى هم در روايات آمده است كه براى آگاهى بيشتر نيز مراجعه كنيد به: مسند احمد بن حنبل ج 10 ص 82 و 157 و 158- كنزل العمال ج 13 ص 675- 676- اسد الغابه ج 7 ص 223- 224- سنن ترمذى ج 5 ص 657- ينابيع الموده ج 2 ص 167- 169- ذخائر العقبى ص 40- 43- احقاق الحق ج 10 ص 27- 115- مناقب ج 3 ص 322- 323- خصال ج 1 ص 206. ]

 

رضاى فاطمه رضاى خداوند

پيامبر (ص) وقايع بعد از خود را پيش بينى مى كند، حتى خبر شهادت على (ع) و توطئه اى كه عليه او روا مى دارند برمى شمارد. [ كنزل العمال ج 11 ص 117 ] از انحراف امت و رجعت واپس گرايانه آنان خبر مى دهد. [ صحيح بخارى ج 9 كتاب النفس ص 673 و صحيح مسلم ج 15 ص 55 ] پيامبر به حكم وظيفه اى كه دارد بايد ادله حقانيت جناح خط محمدى را روشن و بى شبهه بيان كند، و شاهدى بر آن معرفى كند على خود در رأس جناح حق است و مدعى نمى تواند شاهد باشد، ثانيا برخورد قاطعانه على در ريشه كن كردن كفر، نقارى از كينه بر دلهاى فراوانى نهاده كه زدودن آن كار آسانى نيست، پيامبر (ص) شاهد را فردى قرار مى دهد كه شمشيرش در قلب هيچ جنبده اى فرونرفته و با هيچكس از در ستيزه درنياويخته. و آن فاطمه است، رضايت او را ملاك حقانيت و غضب او را نشانه ناحق بودن قرار داد. فاطمه در هر جناحى بايستد حق است و رو در روى هر جناحى قرار گيرد باطل است. لذا به فاطمه فرمود: «ان الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك [ اسد الغابه ج 7 ص 224، كنزل العمال ج 13 ص 674 و ج 12 و ص 11 ينابيع الموده ج 1 ص 170، ذخائر العقبى ص 39، كشف الغمه ج 1 ص 458 و 467 ]: خداوند با خشم تو خشمگين مى شود و با رضايت تو را ضى مى گردد. اين روايت محكمترين دليل بر حقانيت هوادارن اهل بيت بود و قرن اول اسلام در همه محافل بر سر زبانها مى چرخيد و مخالفين را خلع سلاح مى كرد. آنان هر روز دست به شبهه يا شايعه اى مى زدند تا اين حريف توانمند را از صحنه خارج كنند. زمانى حديث را به مسخره مى گرفتند [ احتجاج ج 2 ص 254 ابن جريح از امام صادق (ع) در مورد اين حديث پرسيد: حدثنا اليوم حديثا استهزاه الناس: اين حديث به ما روايت شد مردم آن را مسخره كردند. ] زمانى آن را گفتارى باطل مى انگاشتند و در مقبوليت آن شبهه عقلى ايجاد مى كردند [ امالى صدوق مجلس 61 ص 313. فجاء صندل فقال لجعفر بن محمد (ع) يا اباعبدالله ان هولاء الشباب يجيئونا عنك باحاديث منكره فقال له جعفر (ع) ما ذلك يا صندل قال: حدثت عنك انك حدثنا ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضائها... ]

اما پيشوايان شيعه هر بار با دليلى روشن و قاطع اين شبهات و شايعات را پاسخ مى دادند و مى فرمودند: همانطوريكه شما روايت مى كنيد خداوند با غضب بنده مؤمنش خشمگين مى شود و با رضايت او راضى مى شود، چطور ممكن نيست با غضب فاطمه غضبناك و با رضايت او راضى شود؟ [ امالى صدوق مجلس 61 ص 313. فجاء صندل فقال لجعفر بن محمد (ع) يا اباعبدالله ان هولاء الشباب يجيئونا عنك باحاديث منكره فقال له جعفر (ع) ما ذلك يا صندل قال: حدثت عنك انك حدثنا ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضائها... و احتجاج ج 2 ص 254، كشف الغمه ج 1 ص 467 و مناقب ج 3 ص 325. ]

 

پاره تن پيامبر

قبل از اين گفتيم پيامبر (ص) تلاش داشت تا فاطمه را به عنوان شاهدى بر جريان جناح حق معرفى نمايد. گاهى رضايت او را رضايت خداوند اعلام مى كرد و گاه رضايت خويش. او بارها فرمود: «فاطمه بضعه منى يقبضنى ما يقبضها و يبسطنى ما يبسطها» [ كنزل العمال ج 12 ص 108. اين روايت با الفاظ مختلف وارد شده است كه همگى يك معنا بيشتر ندارند و آن اينست كه هر چه فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده و آنچه وى را خوشحال كند مرا خوشحال كرده. و نيز مراجعه كنيد به كنزل العمال ج 12 ص 107، ينابيع ج 1 ص 169، و ج 2 ص 11 و 84، امالى صدوق مجلس 73 ص 394 و امالى شيخ مفيد ص 159 ]: فاطمه پاره تن من است مرا دلتنگ مى كند آنچه او را دلتنگ مى كند. شاد مى كند مرا آنچه او را شاد مى كند.

روايت «فاطمه بضعه منى» را منابع اهل سنت از على (ع) فاطمه (عليهاالسلام) عايشه، سويد، انس، مجاهد و مسور بن مخرمه از قول رسول الله نقل كرده اند، لكن با كمال تأسف اين حجت قطع هواداران اهل بيت نيز مانند ساير روايات از دستبرد دور نمانده از همان قرن دوم روايت را تحريف كردند و در بين احاديث اهل سنت رواج دادند و كم كم به شكل پسنديده ترى در بين احاديث شيعه نيز رخنه كرد [ علل الشرايع ص 185، اين داستان را بدينگونه نقل مى كنند: كه نابكارى نزد فاطمه آمد و به دروغ گفت على مى خواهد با دختر ابى جهل ازدواج كند فاطمه برآشفت و نزد رسول خدا رفت. ] و داستانى دروغين بدين شرح بربافتند:

على (ع) از دختر ابى جهل خواستگارى كرد، اين عمل عصبانيت فاطمه را فراهم نمود، نزد پدر شد و از بى تفاوتى پدر نسبت به دخترانش گله كرد و داستان خواستگارى على را تعريف كرد. پيامبر (ص) به مسجد رفت و بر فراز منبر آمد و فرمود: اجازه نمى دهم على با دختر ابى جهل ازدواج كند، و سپس فرمود: «فاطمه بضعه منى... [ مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 492. ]». و اينك به نقد اين روايت مى پردازيم:

1- آيا باور كردنى است با آن همه عشق و علاقه اى كه على (ع) به فاطمه (س) داشت باز به دنبال همسر ديگر برود؟ دخترى كه بزرگان قريش آرزوى ازدواجش را داشتند اما پيامبر (ص) به دستور خداوند او را به على داد و على آن را خوب مى دانست؟

2- آيا على با داشتن فاطمه كه بانويى جوان و از زيباترين دختران عرب بود نيازمند ازدواج با ديگرى بود؟

3- به فرض كه على (ع) احتياج به زن ديگرى داشت. آيا تعدد زوجات حرام بود؟ يا براى على خصوصا حرام شده بود؟ آيا حبو آوردن براى فاطمه حرام بود كه فاطمه (س) و پيامبر اينگونه عكس العمل نشان دادند؟

4- آيا بدور از انصاف نيست، پيامبرى كه خود چندين ازدواج مى نمايد و بر سر زنان خود حبو مى آورد، اينگونه نسبت به دختر خود عكس العمل نشان بدهد و داماد خود را توبيخ كند؟ آيا از پيامبر رطب خورده اى كه منع رطب نمى كند باور كردنى است كه اينگونه منفعل شود؟

5- آيا از فاطمه اى كه عصمت او را خداوند اراده كرده است بعيد نيست كه نسبت به يك عمل مشروع چنين عكس العملى نشان دهد؟ و آيا عصبانى شدن از يك عمل مشروع منافات با عصمت فاطمه ندارد؟

6- آيا واقعا فاطمه (س) با پدرش اينگونه تند و غير مؤدبانه برخورد مى كند كه بگويد «انك لا تغضب لبناتك» تو به خاطر دخترانت ناراحت نمى شوى؟

آيا فاطمه (س) مهر پدر را نسبت به خودش فراموش كرده؟ آيا در تاريخ كسى را سراغ داريد كه اينگونه نسبت به دخترش ابراز علاقه و محبت نموده باشد؟ و آيا فاطمه همه اينها را ناديده گرفته است؟

7- آيا اگر واقعا على (ع) از دختر ابى جهل خواستگارى كرده باشد پيامبر چنين اخلاقى دارد كه قبل از تذكر به على روى منبر برود و آبروى على را در منظر عام ببرد؟ آيا بهتر نبود كه اول موضوع را از على سؤال مى كرد و سپس به خودش تذكر مى داد و اگر گوش نمى كرد سپس به منبر مى رفت؟ آيا اين روايت جسارت به پيامبر (ص) نيست كه مانند آدمهاى تندخو عصبانى مى شود و عكس العمل نشان مى دهد؟

8- در همين روايت آمده است: فلا آذن ثم لا آذن ثم لا آذن الا ان يريد ابن ابى طالب ان يطلق ابنتى [ الجامع الصحيح (صحيح ترمذى) ج 5 ص 655، صحيح بخارى ج 7 ص 72 ].. اجازه نمى دهم، اجازه نمى دهم و اجازه نمى دهم مگر اينكه پسر ابى طالب دخترم را طلاق بدهد. آيا واقعا اين عبارت از پيامبر، روايت را غير معقول تر نمى كند. آيا پيامبر به خاطر يك خواستگارى به پايان نرسيده تهديد به طلاق مى كند آن هم روى منبر!؟

9- در جاى ديگر در اين روايت آمده است كه پيامبر از «اباالعاص بن الربيع» داماد ديگرش به شدت تعريف و تمجيد كرد [ مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 492 ] و فرمود، حدثنى فصدقنى و وعدنى فاو فانى [ ذخائر العقبى ] آيا درست است كه پيامبر (ص) از ابى العاص داماد ديگرش كه ايمان نياورد و در جنگ بدر عليه پيامبر به ستيز آمد و اسير شد در مقابل على (ع) كه از اولين ايمان آورندگان به اوست و شمشير او مكتبش را به پيش برده است اين همه تعريف و تمجيد كند آن هم در مقابل و قياس با على و از باب طعنه و توبيخ على!؟

10- در جاى ديگرى در اين روايت جمله اى دارد كه ساختگى بودن اين روايت را آشكار مى كند، «والله! لا تجتمع بنت رسول الله و بنت عدو الله عند رجل واحد ابدا: به خدا قسم دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا تحت ازدواج يك مرد درنمى آيند.

آيا باور كردنى است كه رسول خدا با آن همه لطف و مهربانى و حسن خلق اينگونه نسبت به يك خانم مسلمان و مهاجر توهين كند؟ به فرض كه على (ع) مقصر بود! دختر ابى جهل چه گناهى داشت؟ و اگر ابى جهل آتش بود دخترش چرا به جرم پدر جريمه شود؟ شما اين روايت را با روايت ذيل كه خود اهل سنت روايت كرده مقايسه كنيد و خود قضاوت كنيد: «دختر ابى لهب از مكه به مدينه مهاجرت نمود، به او گفته شد: اين مهاجرت تو بى فايده است زيرا تو دختر حطب النارى دختر ابى لهب ماجرا را نزد رسول خدا برد، رسول خدا به شدت غضبناك شد، سپس به منبر رفت، فرمود: چه شده است كه عده اى مرا در ارحام و خويشانم اذيت مى كنند؟! بدانيد هر كس خويشان و ارحام مرا اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است. [ الصواعق المحرقه اخرجه ابن ابى عاصم و الطبرانى و ابن منده و البيهقى بالفاظ متقاربه ] آيا پيامبرى كه چنين دفاعى از دختر ابى لهب مى كند، نسبت به دختر ابى جهل چنين رفتار مى كند؟

11- چطور اين حديث را باور كنيم در حالى كه پيامبر خدا بعد از بعثت دو دختر خويش را به دو پسر ابى لهب داد، رقيه را به عتبه و ام كلثوم را به عتيبه. چون سوره «تبت» نازل شد پدرشان ابولهب و مادرشان ام جميل پسرانشان را وادار كردند قبل از عروسى مفارقت كنند! [ اسد الغابه ج 7 ص 114 ] چطور است كه دو دختر رسول خدا مى توانند تحت ازدواج دو پسر دشمن خدا درآيند، ولى يك دختر رسول خدا و يك دختر مسلمان شده مهاجر نمى توانند تحت ازدواج برادر رسول خدا قرار گيرند؟! علاوه خود رسول خدا در مورد آن دو دختر هرگز درخواست طلاق نكرد تا خود آن دو دشمن خدا فرزندان دشمن خدا به دستور ابولهب و ام جميل حماله الحطب دختران رسول خدا را طلاق دادند.

12- اين واقعه اگر صحت داشت يك امر بزرگ به حساب مى آمد، عصبانيت رسول خدا! تهديد به طلاق گرفتن فاطمه! توبيخ على در مسجد النبى و روى منبر و در منظر اصحاب! اما چطور اين روايت را هيچ يك از اصحاب بجز مسور بن مخرمه نقل نكرده است؟ و راويان حديث «فاطمه بضقه منى» عايشه ابن زبير و انس هيچكدام چنين داستان و شأن نزولى را نقل نكرده اند آيا از واقعه اى بدين بزرگى بى اعتنا گذشته اند؟ يا اصولا چنين چيزى اتفاق نيفتاده است؟

13- آيا اگر چنين واقعه اى عليه على (ع) در منظر همگان اتفاق افتاده بود، دشمنان على كه همواره بدنبال نقطه ضعف وى مى گشتند، به همين سادگى از آن عبور مى كردند و دست به يك تبليغات جهانگير نمى زدند؟

14- مسور بن مخرمه تنها راوى اين روايت در سال دوم هجرت در مكه متولد شده است. [ اسد الغابه ج 5 ص 175 ] فرض كنيد سال بعد يعنى سال سوم به مدينه آمده است و اگر اين واقعه بين سال سوم تا سال دهم به وقوع پيوسته باشد، مسور وقتى پاى منبر پيامبر (ص) اين داستان را شنيده است بين يك ساله تا هشت ساله بوده است چطور اين داستان را يك كودك بين يك تا هشت ساله شنيده و نقل كرده است اما هيچكدام از اصحاب چنين داستان مهمى را نشنيده اند؟!

به هر حال دامان پيامبر (ص) صاحب آن خلق عظيم و برادرش على (ع) خير الوصيين و دخترش سيده نساء عالمين از اين قصه ناشيانه و جعلى مبرا است.

 

غذاى آسمانى

زمخشرى در سيوطى دو مفسر گرانقدر اهل سنت گزارشى را نقل مى كنند كه نشانگر مقام قدس فاطمه زهرا سلام الله عليهاست.

دو سه روزى بود كه رسول خدا غذايى نخورده بودند. گرسنگى بر او سخت فشار آورد. به اطاق همسرانش مراجعه نمود، چيزى براى خوردن نيافت. نزد فاطمه آمده و فرمود: دخترم چيزى براى خوردن دارى؟ فاطمه گفت: فدايت شوم، به خدا قسم آه در بساط نداريم. پيامبر (ص) به خانه بازگشت.

همسايه فاطمه، دو قرص نان با مقدارى گوشت پخته براى وى آورد. فاطمه (عليهاالسلام) آنها را در ظرفى نهاد و رويش را پوشاند و با خود انديشيد كه بر پدرش ايثار كند و قبل از اطعام اهل خانه اش پيامبر را غذا بدهد. حسن و حسين را نزد رسول خدا فرستاد، پيامبر بازگشت. فاطمه گفت: خداوند خيرى را رساند كه براى شما گذاشتم. پيامبر فرمود: پس بياور. فاطمه آن را آورد و روكش غذا را كنار زد، ظرف پر از