فرشته زمينى
زندگانى حضرت زهرا (س)

روح الله حسينيان

- ۲ -


كلينى در «كافى» [ اصول كافى ج 1 ص 381 (كتاب الحجه باب مولد الزهرا) ] و على بن عيسى اربلى در «كشف الغمه»: [ ج 1 ص 449 ] ابن شهر آشوب در «مناقب» [ ج 3 ص 357 ] و محمد بن على بن احمد الفارسى در «روضة الواعظين» [ بحار ج 43 ص 7 ] تولد فاطمه (س) را سال پنجم بعثت دانسته اند. طبرى در «دلائل الامامه» [ بحار ج 43 ص 9 ] آن را در 45 سالگى پيامبر (ص) ذكر كرده اند كه همان پنجم بعثت خواهد بود.

سيد بن طاووس در «اقبال الاعمال» [ بحار ج 43 ص 8 ] به نقل از مرحوم مفيد تولد زهرا را سال دوم بعثت گفته اند، و كفعمى در «مصباح» [ بحار ج 43 ص 9 ] و شيخ طوسى در «مصباحين» [ بحار ج 43 ص 9 ] نيز تاريخ تولد را بيستم جمادى الاخر سال دوم مبعث دانسته اند.

بنابراين، انتخاب تاريخى صحيح از اين همه اختلاف امرى مشكل است و تنها راه چاره مراجعه به شواهد تاريخى و تحليل تاريخ است، كه مى تواند ما را به واقع نزديك كند.

شواهدى كه تولد فاطمه (س) را در قبل از بعثت تأييد مى كند.

الف: اكثر مورخان اهل سنت تاريخ تولد فاطمه (س) را سال تجديد بناى كعبه دانسته اند و حتى على بن عيسى اربلى نيز از ابن خشاب در مرفوعه اى از امام محمد باقر (ع) نقل مى كند «ولدت فاطمة بعد ما اظهره الله نبوه نبيه و انزل عليه الوحى بخمس سنين، و قريش تبنى البيت» [ كشف الغمه ج 1 ص 449 ] فاطمه (س) پنج سال بعد از نبوت در حالى كه قريش خانه را مى ساختند متولد شد.

آنچه در تاريخ مشهور است اينست كه تاريخ تجديد بناى كعبه پنج سال قبل از نبوت پيامبر (ص) بوده است و بعد از نبوت تجديد بنايى صورت نگرفته است.

ب: اگر تولد فاطمه (س) را سال پنجم بعثت بدانيم با روايت معروف نزول زنان بهشتى كه قبلا نقل كرديم قابل توجيه نيست. زيرا در اين روايت آمده است: خديجه سلام الله عليها هنگام تولد فاطمه (س) از زنان قريش خواست تا در زايمان، او را همراهى كنند و آنان پاسخ گفتند: «انت عصيتنا و لم تقبلى قولنا و تزوجت محمدا يتيم ابى طالب فقيرا لا مال له»... [ بحار الانوار ج 43 ص 3. ]

اگر تولد فاطمه (س) سال پنجم بعد از بعثت بود خديجه (عليهاالسلام) هيچ احتياجى به زنان قريش نداشت زيرا در اين سال عده اى از زنان مسلمان شده بودند و قطعا همسر پيامبر (ص) را در اين امر يارى مى نمودند. [ رجوع كنيد به زندگانى فاطمه زهرا (س)- دكتر شهيدى ص 31 ]

علاوه زنان قريش بعد از بيست سال نمى بايست خديجه را به دليل

ازدواج با محمد (ص) يتيم ابى طالب سرزنش مى كردند، بلكه حق اين بود كه وى را به دليل ايمان آوردن به پيامبر (ص) توبيخ مى كردند.

ج: مشهور اينست كه خديجه (ع) در سن 40 سالگى با پيامبر (ص) ازدواج نموده است [ فروغ ابديت ج 1 ص 164 ]، در صورتى كه تولد فاطمه (س) را پنج سال بعد از بعثت بگيريم بايد گفت در سن 60 سالگى، فاطمه (س) را زاييده است و اين امرى بعيد است.

اما با دقت در قرائن فوق درمى يابيم كه هيچكدام قانع كننده نيست. زيرا:

الف: شاهد اول در صورتى راضى كننده مى باشد كه بدانيم اصل را سال بناى كعبه قرار داده اند و فرع را تولد فاطمه (س) چه بسا مورخين ابتداء تولد را سال پنجم قبل از بعثت فرض كرده اند و سپس چون در همان سال كعبه تجديد بنا يافته بر آن تطبيق داده اند. به عبارت ديگر تقارن تجديد بنا و تولد زهرا (ع) احتياج به دليل دارد و همه ى اين اقوال عين ادعاست، البته روايتى كه از عباس عموى پيامبر (ص) نقل شده است (كه بين على (ع) و فاطمه (س) در بزرگى سن اختلاف بود و عباس گفت تو اى على (ع) چند سال قبل از بناى كعبه متولد شدى ولى دخترم فاطمه (س) سال بناى كعبه) [ انساب الاشراف بلاذرى، نقل از زندگانى فاطمه زهرا ص 26 ] دليل خوبى است. اما اين روايت به ادله ى مختلف قابل قبول نيست. زيرا:

على (ع) بنا بر مشهور در اول بعثت هشت ساله يا ده ساله بوده است و در خانه پيامبر (ص) زندگى مى كرده است قطعا شاهد تولد زهرا بوده است چه آن را پنجم قبل از بعثت بدانيم و چه بعد. و اين تفاوت سن يعنى سه تا پنج سال چيز كمى نيست كه على (ع) يا زهرا (س) در تشخيص قاصر باشند. چه اينكه زهرا (عليهاالسلام) نيز از لحظه اى كه اهل درك مى گردد بزرگترى على (ع) را مى فهمد. اين موضوع حتى در خانواده هاى معمولى هم بين همبازيها پيش نمى آيد تا چه رسد به خاندان وحى. مگر اينكه تفاوت سنى آنقدر كم باشد كه درك آن مشكل باشد و اين موضوع با هر نقلى با تولد على (ع) و زهرا (س) سازگار نيست.

ثانيا: از ظاهر اين روايت استنباط مى شود كه زهرا سلام الله عليها مدعى هم سنى يا مسنترى از على عليه السلام بوده است و بعيد است فاطمه (س) ادعاى كوچكترى كند و على (ع) ادعاى عكس آن كند و اين قابل قبول نيست. زيرا ادعا يا اثبات هم سنى يا بزرگترى هرگز براى زنان افتخارى نيست تا به مجادله كشيده شود بلكه زنان همواره تلاش دارند تا سن خود را كمتر جلوه دهند.

ثالثا: اين روايت با مبانى اعتقادى شيعه كه قائل به عصمت حضرت على و زهرا سلام الله عليهما مى باشند قابل توجيه نمى باشد. و روايت كشف الغمه علاوه بر مرفوعه بودن، در متن تعارض دارد از يك طرف تولد زهرا را بعد از بعثت مى داند و از طرف ديگر مقارن بناى كعبه و اين تعارض روايت را تضعيف مى كند. خصوصا اين كه روايتى ديگر در شيعه آن را تأييد نمى كند.

ب: هيچ بعدى ندارد كه زنان قريش پس از بيست سال كينه خديجه را به خاطر ازدواج با محمد (ص) به دل گرفته باشند، مردم جاهلى كه به خاطر تعصبهاى جاهلى بر سر ملاكهاى بى ارزش به جنگ و ستيز با يكديگر مى پردازند و حتى پس از ايمان، شعرى، آتش كينه اوس و خزرج را شعله ور مى كند و شمشيرها از نيام بركشيده مى شود، چگونه ممكن نيست كه پس از ساليان متمادى به خاطر همين تعصب ها دشمنى خديجه را به دل گرفته باشند.

چگونه بعيد است كه نسبت به اين ازدواج هنوز تعصب داشته باشند در حاليكه پس از ساليان درازى كه بر پيامبر (ص) وحى نازل مى شد، اعراب متعصب مى گفتند «لو لا نزل هذا القرآن على (ع) رجل من القريتين عظيم» [ زخرف، 32 ] چرا قرآن بر مردى بزرگ از شهر مكه و طائف نازل نمى شود؟ و بعد از سالهاى متمادى هنوز به محمد (ص) با ديده تحقير مى نگريستند.

اما اينكه چرا خديجه (ع) از زنان مسلمان دعوت نكرد و از زنان قريش يارى جست؟ شايد بدين علت بود كه سال پنجم بعثت اوج سخت گيرى قريش بر مسلمانان بوده است و زنان كمتر جرأت رفت و آمد با خانه پيامبر (ص) را داشته اند. علاوه سال پنجم مبعث عده اى از مردان و زنان مسلمان در اثر فشار كفار قريش به حبشه هجرت نمودند. [ تاريخ طبرى ج 2 ص 329. ]

در تاريخ نام رقيه دختر خديجه (ع) و سهله دختر سهيل و ام سلمه و ليلى دختر ابى حثمه جزء اولين مهاجران به حبشه ذكر شده است. [ تاريخ طبرى ج 2 ص 330 ] و شايد با مهاجرت زنان در سال پنجم مبعث زنانى براى يارى خديجه نمانده بودند. لذا خديجه از زنان قريش كمك طلبيده است.

ج: از لحاظ علمى هيچ مانعى ندارد كه زنى در سن شصت سالگى وضع حمل نمايد خصوصا كه خديجه از زنان قرشى بود كه به سلامت جسمانى و دير يائسگى شهرت دارند.

علاوه اين كه خديجه در چهل سالگى ازدواج كرده، قطعى نيست، عده اى از علما وى را هنگام ازدواج 35 ساله دانسته اند. [ زندگانى فاطمه زهرا (س) ص 26 به نقل از انساب الاشراف بلاذرى. ]

شواهدى كه تولد فاطمه (س) را بعد از هجرت تأييد مى كند:

الف: روايتى از اهل سنت نقل شده است كه نشانگر كودكى فاطمه (س) هنگام وفات مادر بوده است: «هنگاميكه خديجه وفات نمود فاطمه (س) به پيامبر (ص) مى چسبيد و گريه مى كرد و مى گفت: «اين امى» مادرم كجاست؟ جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) فرمود: به فاطمه (س) بگو «در بهشت در خانه اى از لؤلؤ بهم پيچيده بى صدا كه خداوند برايش بنا كرده، زندگى مى كند.» [ تاريخ يعقوبى ج 2 ص 35 ] اگر تولد فاطمه (س) را 5 سال قبل از بعثت بدانيم وى هنگام وفات مادر 14 يا 15 ساله بوده است زيرا وفات خديجه سال نهم بعثت بوده است و از يك دختر در اين سن بعيد است! به پدر بچسبد و سراغ مادرش را بگيرد. اين عمل، ناز كودكانه دخترى است در حدود 2 تا 5 ساله، نه بزرگتر.

ب: محكم ترين دليل بر اينكه تولد زهرا (س) بعد از بعثت است، روايات «انعقاد نطفه فاطمه (س) در معراج» است. سنى و شيعه روايت كرده اند كه «پيامبر (ص) بارها فرموده اند» در شب معراج ميوه اى به من داده شد كه نطفه فاطمه (س) در صلب من گرديد و خديجه از همان نطفه حامله گرديد و سپس فاطمه (س) متولد گرديد.» اين روايت در حد تواتر است و آن را «ابن عباس، سعيد بن مالك، عمر بن خطاب و عايشه» [ احقاق الحق ج 10 ص 1- 10 ] نقل كرده اند و از اين رو فاطمه (س) را «حوراء انسيه» و «تفاحة الجنه» ناميده اند.

اين روايت را سيوطى در «الدر المنثور» ذيل آيه «سبحان الذى اسرى...» [ سوره اسرى آيه 1 ] اينگونه آورده است «و اخرج الطبرانى عن عائشه قالت: قال رسول الله (ص) لما اسرى بى الى السماء و دخلت الجنه فوقفت على شجره من اشجار الجنه لم ارفى الجنه مثلها و لا ابيض ورقا و لا اطيب ثمره قتناولت ثمره من ثمرتها فاكلتها فصارت نطفه فى صلبى فلما هبطت الى الارض واقعت خديجه فحملت فاطمه فاذا انا اشفقت الى ريح الجنه شممت ريح فاطمه» آنگاه كه خداوند مرا به معراج برد به بهشت درآمدم در مقابل درختى متوقف شدم كه از آن بهتر در بهشت ديده بودم و نه به براقى برگ و نه به خوشمزگى ميوه آن مشاهده ننموده بودم. ميوه اى از آن را چيدم و خوردم كه نطف فاطمه (س) گرديد پس از فرود آمدن به زمين با خديجه آميزش كردم كه به فاطمه (س) حامله گرديد. لذا هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه (س) را مى بويم.

اين روايت را با همين الفاظ و يا معنا عالمانى بزرگ از اهل سنت نقل كرده اند. علامه محب الدين طبرى در «ذخائر العقبى»، علامه شيخ احمد بن يوسف الدمشقى در «اخبار الدول»، علامه ذهبى در «ميزان الاعتدال»، علامه ابن حجر عسقلانى در «لسان الميزان»، علامه ابن مغازلى در «مناقب»، علامه بلخى قندوزى در «ينابيع الموده»، علامه حضرمى در «وسيلة المآل»، حاكم نيشابورى در «المستدرك»، علامه خوارزمى در «مقتل الحسين»، علامه متقى هندى در «كنزل العمال»، علامه عبدالله شافعى در «المناقب»، حافظ ابوبكر بغدادى در «تاريخ بغداد»، حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيتمى در «مجمع الزوائد»، علامه صفورى در «نزهة المجالس» و عده اى ديگر از علماى اهل سنت آن را نقل كرده اند [ احقاق الحق ج 10 ص 1 الى 11 ] همچنين محدثين شيعه نيز همگى بر اين روايت اتفاق كرده اند.

از نقل روايات چنين استنباط مى گردد كه پيامبر (ص) بارها اين موضوع را فرموده اند. هرگاه از عظمت فاطمه (س) سخن به ميان مى آمد، هرگاه به پيامبر (ص) اعتراض مى شد چرا فاطمه (س) را مى بوسى؟ [ ينابيع الموده ج 2 ص 22 ] و اينكه چرا فاطمه (س) حوريه انسيه است [ احتجاج ج 2 ص 382 ] و... پيامبر (ص) داستان معراج را متذكر مى شدند. فراوانى روايت بقدرى است كه محقق قطع پيدا مى كند كه فاطمه (س) بعد از نبوت متولد شده است. هر چند تاريخ معراج خود محل اختلاف شديد است، لكن روايات انعقاد نطفه فاطمه (س) بقدرى زياد است كه خود گواه اينست كه معراج بايد در سالهاى اول بعثت يعنى قبل از پنجم اتفاق افتاده باشد.

ج: شاهد ديگر خواستگارى از فاطمه (س) است. طبق روايات فراوان خواستگارى اصحاب از فاطمه (س) كمى قبل از ازدواج با على (ع) است يعنى همان سال اول هجرى خواستگاريها آغاز مى گردد و اين نشانگر تحولى در زندگى فاطمه (س) كه همان بلوغ است، مى باشد. اگر فاطمه (س) پنجم قبل از مبعث متولد گرديده بود مى بايست از همان سال چهارم مبعث، خواستگارى آغاز مى گرديد، چه آنكه فاطمه (س) دخترى زيبا، فهميده، و مورد لطف پيامبر (ص) بود و آن زمان خواستگارى در زمان بلوغ مرسوم بوده است. اما تاريخ به جز در بعد از هجرت از هيچ خواستگارى ياد نكرده است و اين مؤيد ادعاى تولد فاطمه (س) بعد از مبعث است.

د: قبلا از استدلال بر شاهدى ديگر، ابتداء چند مقدمه ذكر و بعد نتيجه مى گيريم.

1: بيشتر مورخين فاطمه (س) را آخرين فرزند خديجه (عليهاالسلام) مى دانند. يعقوبى در تاريخش مى گويد: «خديجه براى محمد (ص) قبل از بعثت، قاسم، رقيه، زينب و ام كلثوم را زاييد و بعد از بعثت عبدالله كه ملقب به طيب و طاهر گرديد زيرا در اسلام متولد گرديده بود و سپس فاطمه (س) را به دنيا آورد. [ تاريخ يعقوبى ج 2 ص 20 ] ابن هشام در «سيره» مى گويد: «بزرگترين پسر پيامبر (ص) قاسم بود سپس طيب سپس طاهر و بزرگترين دخترش رقيه سپس زينب بعد از آن ام كلثوم و بعد از آن فاطمه (س)» [ سيره ابن هشام ج 1 ص 202 ] طبرى در «تاريخ» مى گويد: «خديجه هشت فرزند براى پيامبر (ص) بدنيا آورد: قاسم، طيب، طاهر، عبدالله، زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه (س) [ تاريخ طبرى ج 3 ص 161. ]

ابن اثير در «اسد الغابه» مى گويد: به نظر من فاطمه (س) كوچكترين دختر پيامبر (ص) است زيرا آخرين ازدواج در خانه پيامبر (ص) ازدواج فاطمه (س) بوده است [ اسد الغابه ج 7 ص 220. ]

همچنين علامه بلخى قندوزى از علماى اهل سنت در «ينابيع الموده» از كتاب «الاصابه» نقل مى كند كه «هى اصغر بناته» فاطمه (س) كوچكترين دختر رسول خدا بوده است.

 

 

 

2: گرچه بعضى از مورخين براى پيامبر (ص) از خديجه هفت يا هشت فرزند ذكر كرده اند، ظاهرا اين يك اشتباه است كه از القاب عبدالله «طاهر و طيب» بدان مبتلا شده اند زيرا بعضى آن را سه نفر و بعضى دو نفر ذكر كرده اند و صحيح تر اينست كه خديجه (ع) شش فرزند بيشتر براى پيامبر (ص) متولد ننمود.

3: از طرف ديگر مورخين گفته اند خداوند زينب را در سن سى سالگى به پيامبر (ص) داد. [ اسد الغابه ج 7 ص 130 ] يعنى سال پنجم ازدواج با خديجه (ع) اما در اينكه آيا زينب اولين فرزند رسول خداست يا قاسم اختلاف است.

4: اگر ازدواج پيامبر (ص) را در 25 سالگى بدانيم و رحلت خديجه را سال دهم مبعث، دوران زندگى با بركت خديجه با پيامبر (ص) 25 سال است كه پانزده سال قبل از مبعث و ده سال بعد از آن مى باشد. بنابراين اگر اولين فرزند اين ازدواج را زينب بدانيم اولين تولد در سال پنجم ازدواج رخ داده است، و اگر مدت حمل و شير دادن هر كدام از فرزندان را سه سال فرض كنيم آخرين فرزند خديجه (ع) بايد در سال بيستم ازدواج يعنى سال پنجم مبعث فرض كنيم. با اين فرض تولد فاطمه (س) درست مطابق با ادعاى اكثر علماى شيعه مطابقت دارد و اگر زينب را دومين فرزند خديجه بدانيم و قاسم را سه سال قبل از تولد زينب يا به عبارتى ديگر اگر قاسم را اولين فرزند و تولد وى را در سال دوم ازدواج فرض كنيم با احتساب فاصله سه سال، تولد فاطمه (س) سال دوم مبعث مطابق با نظر مرحوم مفيد و كفعمى و شيخ طوسى مى گردد.

ه: على رغم اينكه قول تولد زهرا (س) در قبل از بعثت را به علماى اهل سنت نسبت داده اند و بعد از بعثت را به علما شيعه، اين تفصيل صحيح نيست. زيرا علماى شيعه نسبت به بعد از بعثت اجماع دارند و علماى سنت نسبت به قول قبل از بعثت اختلاف دارند. بنابراين قول شيعه مؤيد و معاضد بعضى از علماى اهل سنت است و قول اكثريت بر اقليت ترجيح دارد.

آنچه استدلال نموديم تنها قادر است تولد زهرا (س) را بعد از بعثت ثابت كند [ مراجعه نماييد به زندگانى فاطمه زهرا (س) ص 27- 32 با اين تفاوت كه از مطالب دانشمند بزرگوار جناب آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى چنين استنباط مى شود كه ايشان تولد زهرا (س) را قبل از بعثت ترجيح مى دهند ] و اما اينكه در چه سالى بعد از بعثت بوده است هم چنان مبهم مى ماند تا خداوند آن را براى محبان حضرت ظاهر نمايد.

 

آغاز سختى

تولد فاطمه (ع) زمانى اتفاق افتاد كه رسول خدا رسالت خويش را اعلام نموده بود و مبارزه حق و باطل آغاز شده بود. دوران كودكى فاطمه در سخت ترين لحظات تاريخى اسلام واقع شد، فشار مشركين قريش بر محمد و ياران اندكش لحظه به لحظه گسترش مى يافت، محاصره همه جانبه آنان را از پاى درآورده بود، عده اى از فرط آزار قرشيان به حبشه پناهنده شده بودند، عده اى در شعب ابى طالب به محاصره درآمده بودند.

گرسنگى در شعب بزرگان را به زانو درآورده بود تا چه رسد به كودكان و فاطمه نيز همراه كودكان ديگر در شعب، شاهد تلخيها بود.

رنجهاى پدر، شكنجه شدن ياران وى، دربدريهاى آنان، فقر، گرسنگى و ستم مستكبران آنچنان بى داد مى كند، كه گويى دست تقدير اين تراژدى غمبار را ورق مى زد تا كودك را براى زندگى سخت ترى آماده كند.

غم مادر

اگر حادثه اى كودكان را گله مند كند، كسى آنان را به رنج آورد، و از چيزى بترسند، به دامن مادر مى آويزند. آغوش گرمش همه آلام را آرام مى بخشد دست محبتش رنجها را تسكين مى دهد. كلامش به دردها تسلى مى ريزد. نگاهش به جانها سرود اميد مى نوازد. و هيچكس نمى تواند جاى مادر را بگيرد، نه دوست، نه خويش نه خواهر، نه برادر و حتى نه پدر. آه از آنكه سرنوشت اين شيرازه را بركشد، آه از آن روز كه اين پناهگاه فروريزد. و فاطمه در چنان روزگارى چنين ياورى را از دست داد. غمى جاودان تار و پودش را مرتعش ساخت و شبنم اشك را بر بهار وجودش نشاند. «فاطمه كوچولو به دامن پدر مى چسبيد و زار مى گريست و مى گفت: پدر جان مادرم كجاست؟ (اشكهاى او بر كروبيان گران آمد) جبراييل فرود آمد و گفت: اى محمد به فاطمه ات بگو مادرت در خانه اى مرواريد بدور از سختيها در آرامش است.» [ تاريخ يعقوبى ج 2 ص 35. ]

ياور پدر

پدرش مردم را براى پرستيدن خداوند يكتا دعوت مى كرد، جز

گروهى اندك دعوت او را لبيك نگفتند، گروهى كه از طبقه پايين اجتماعى بودند و توان جدى در دفاع از او را نداشتند.

پيامبر (ص) ابوطالب و خديجه دو يار قدرتمند خود را در شعب از دست داده بود، و او تنها و بى كس به مبارزه اى كه آغاز كرده بود ادامه مى داد. اما هنوز ستاره اى در آسمان زندگى محمد مى درخشيد، ستاره اى كه حيات او را روشن مى كرد. دست هاى كوچكش در سحرگاهان از افق طلوع مى كرد و قلب پدر را نوازش مى داد و غبار غم از چهره اش مى زدود.

او نازدانه اى بود كه رسول خدا وى را «مادر پدر» مى ناميد.

ابن مسعود يكى از هواداران پيامبر ماجرايى شنيدنى نقل مى كند:

«رسول خدا نزديك كعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و همپالگى هايش كمى دورتر نشسته بودند و او را تماشا مى كردند، روز قبلش در يكى از محلات شترى را نحر كرده بودند. ابوجهل نعره اى مستانه كشيد و گفت: كيست كه زهدان شتر را بياورد و بر شانه هاى محمد بيندازد.

غفيه بن ابى معيط كه مشركى نابكار بود با شتاب زهدان را آورد و در حاليكه پيامبر (ص) به سجده رفته بود بين شانه هايش انداخت. قهقه خنده بالا رفت، ريسه مى رفتند و روى هم مى ريختند و وحشيانه خنده سر مى دادند. ابن مسعود در دل آرزو مى كرد: اى كاش مى توانستم اين گندار را از پشت پيامبر بردارم، اما جرأتش را نداشت.

ماجرا به گوش فاطمه رسيد، كوچولوى محمد چون باد خود را به پدر رساند. زهدان را برداشت و چون شير بچه اى به طرف ابوجهل و يارانش شتافت و آنان را به باد سرزنش گرفت» [ صحيح مسلم ج 12 ص 150 (كتاب الجهاد مالقى انسى ص من اذى المشركين) و ذخائر القبى ص 47 به همين مضمون نقل كرده است. ]

هجرت

رسول خدا با استقامت هر چه بيشتر بر دعوت خود اصرار مى ورزيد، سخنان او مؤثر شده بود، بردگان، مستضعفان جان تازه اى گرفته بودند. دعوت، مرزها را درهم نورديده بود، حتى شخصيتهاى قريش تحت تأثير قرار گرفته بودند و بعضى به محمد (ص) پيوسته بودند ايمان حمزه پهلوان عرب موازنه را بر هم زد، دعوت حتى در خانه سران كفر نفوذ كرد، بزرگ زادگان به محمد (ص) ايمان آوردند و محمد (ص) با هيچ پيشنهادى حاضر به مصالح نبود. سران كفر در مجلس مشورتى، دارالندوه جمع شدند و سپس از مشاوره اى سرى تصميم بر قتل رسول خدا گرفتند. جبراييل نازل شد كه اى پيامبر على را در جايگاه خود بخوابان و مكه را به سوى مدينه ترك كن پيامبر (ص) به مدينه آمدند و پس از هفت ماه، زيد بن حادثه و ابارافع را فرستادند تا فاطمه همراه خواهرش ام كلثوم به مدينه مهاجرت نمايند.» [ طبقات ابن سعد ج 1 ص 237 و اين در حاليست كه يعقوبى مدعى است على (ع) فاطمه را به مدينه آورد ج 2 ص 41. ]

حُوَيرث بن نُقَيد هجو سراى معروف راه را بر فاطمه (ع) بست و شتر را رماند كه فاطمه و خواهرش نقش بر زمين شدند. [ سيره ابن هشام ج 4 ص 52 با اين تفاوت كه مأمور اعزام را عباس ذكر مى كند. ]

نامادرى

فاطمه در كودكى مادرش خديجه را از دست داد. همسران پيامبر گرچه جاى مادر را نمى گرفتند ولى همواره فاطمه را چون گوهرى گرانبها در ميان مى گرفتند و از مادرش به نيكى ياد مى كردند. پيامبر نيز مكرر خديجه را بياد مى آورد و دل در غم او مى تپيد. اما محبت پيامبر موجب رنجش عايشه مى گشت.

«در يكى از روزها كه پيامبر از خديجه ياد كرد به غيرت عايشه برخورد و گفت: آيا خديجه پيرزنى بيش بود؟ پيامبر آنچنان غضبناك گرديد كه موهاى بدنش راست شد.» [ ينابيع الموده ج 1 ص 168 و ج 2 ص 87. ]

عايشه نه تنها در اين زمينه موجب آزردگى پيامبر (ص) مى شد بلكه نيش زبانش فاطمه را بى نصيب نمى گردانيد و با وى درباره مادرش به مجادله برمى خاست و دل فاطمه را بدرد مى آورد. «روزى عايشه بر سر فاطمه فرياد مى زد و مى گفت: اى دختر خديجه تو خيال مى كنى كه مادرت بر ما برترى دارد آخر او چه فضيلتى بر ما دارد؟ او هم مثل ما بوده. پيامبر (ص) در همين حال وارد شد و صداى عايشه را شنيد و فاطمه همينكه پدر را ديد شروع به گريه كرد. پيامبر (ص) پرسيد دخترم چه شده؟ عرض كرد عايشه مادرم را تحقير مى كند. پيامبر رو به عايشه كرد و فرمود: اى حميرا خداوند بركت زاييدن را در وجود خديجه نهاد و قاسم و عبدالله و فاطمه و رقيه و ام كلثوم و زينب از او متولد شدند اما تو زنى هستى كه خداوند بركت زاييدن را در تو خشكاند و فرزندى نزادى.» [ اخصال ج 2 ص 405 روايت 116. ]