فرشته زمينى
زندگانى حضرت زهرا (س)

روح الله حسينيان

- ۱ -


مقدمه

كودكى بودم كه از واعظ محله امان شنيدم: فاطمه (س) به خاطر سختى كار از پدرش رسول خدا (ص) خادمى خواست اما پيامبر (ص) نپذيرفت، آرزو كردم اى كاش در آن زمان بودم تا داوطلبانه خدمت فاطمه (س) را مى پذيرفتم. مدتها با اين آرزوى كودكانه بسر مى بردم تا تصميم گرفتم در بزرگى، خادم بارگاه قدس فاطمه (س) باشم، چندى نگذشته بود كه اين خيال خام نقش بر آب شد، دانستم كه فاطمه (س) نه آرامگاهى دارد نه حرمى! و قتى بزرگتر شدم، روزى در عالم خيال به پرواز درآمدم و سيرى به دوران كودكى نمودم، ناگهان محبت دختر پيامبر (ص) شررى به جانم زد و تصميم گرفتم كه دو شكست كودكانه ام را جبران كنم.

با خود انديشيدم كه امروز زنان و دختران ما بيش از هر زمان ديگر به حضور فاطمه (س) نيازمندند، لذا بر آن شدم تا زندگينامه زهرا سلام الله عليها را به عنوان خدمتى مخلصانه به رشته تحرير درآورم.

در اين نوشتار تلاش نموده ام كه خوانندگان را از آب زلال زندگى زهرا سيراب كنم بدون اينكه نااهلان در قطرات صاف آن دستى برده باشند، لذا به دور دست ترين منابع كه در اختيار داشتم نقب زده ام. سعى كرده ام مصادر اوليه عالمان سنى و شيعى را ملاك نوشته ام قرار دهم. از اين رو بالغ بر بيست مأخذ از مورخين و محدثين و مفسرين اهل سنت را مطالعه نمودم، و به همين ميزان به مصادر شيعه رجوع كردم. هيچ چيز را بدون مدرك نمى يابيد بلكه با انبوهى از اسناد مواجه مى شويد.

همت ديگرم را صرف سادگى عبارات نموده ام. نوشته ام برف آبه اى را ماند كه از قله اى بلند به سوى دشت جارى است، اما در جائيكه چاره نداشته ام آن را به پيچ و خم استدلال نيز آراسته ام، اما تلاش كرده ام روانى اش حفظ شود.

كتاب حاضر از هشت فصل تدوين شده است، تولد، كودكى، ازدواج، سيره، سخن وحى، مناقب، دوران سختيها (زندگى سياسى)، و مرگ و زندگى پس از مرگ فاطمه سلام الله عليها.

خصوصيت ديگر اين كتاب اينست كه آنچنان روايات تاريخى را پشت سر هم چيده ام كه مجموعه آن يك داستان كوتاه را تشكيل مى دهد و اين داستانهاى كوتاه مجموعاً زندگى زهرا (س) را ترسيم مى كند.

اين كتاب بى آنكه برنامه ريزى شود از شب سوم جمادى الثانى آغاز شد و در روز سوم جمادى الثانى سال بعد ختم شد و اين را نشانه اى از توجه فاطمه (س) مى دانم، اميد است او در زندگى اسوه و در آخرت شفيعمان باشد.

 

پيشگفتار

زن اين مظلوم هميشه ى تاريخ همواره مورد ستم قرار گرفته است. يا او را به عنوان خدمتكارى در استخدام درآورده اند، يا به مثابه كالايى در معرض خريد و فروش گذاشته اند، يا همانند شيئى او را به ارث برده اند. عصر صنعت كه عصر تمدنش ناميده اند، نيز با چشمى ديگر به اين فرشته زمينى ننگريسته. مرد متمدن به نام آزادى و براى عزت او از جانب زن قيام كرد، اما ديرى نپاييد كه نتيجه قيام، پرده از انگيزه قيامگران برداشت. زن از خانه آزاد و در كارخانه به اسارت رفت و اين گوهر آفرينش به يك ابزار توليد مبدل گشت. [ براى آگاهى بيشتر به لذات فلسفه/ ويل دورانت از ص 151 مراجعه نمائيد. ]

اما تاريخ هرگز مانند قساوت جاهليت حجاز را شاهد نبوده است. بى هيچ جنگى و بى هيچ انگيزه ى قابل توجيهى دختران را زنده به گور مى كردند، يا ننگ ابدى حيات او را بر جان مى آلاييدند.

قرآن از چنين فرهنگى اين گونه گزارش مى دهد: «و اذا بُشِّرَ احدهم بالانثى ظل وجهه مسوداً و هو كظيم- يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اَيُمسكُه على هون ام يدسّهُ فى التراب...» [ سوره نحل آيه 58 و 59. ]

هنگامى كه خبر مى رسيد دخترى براى آنان متولد شده است چهره اشان از شدت عصبانيت سياه مى شد، در اين انديشه بودند كه از اين خبر ناگوار متوارى شوند يا شرمندگى نگهدارى دخترك را به جان بخرند يا او را در خاك فروبرند.

گرچه كشتن فرزند به خاطر فقر نيز در جاهليت مرسوم بوده است و قرآن از اين انگيزه خبر مى دهد «و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطاً كبيرا» [ سوره اسراء آيه 31 ] فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد ما روزى آنان و شما را مى رسانيم كشتن آنان گناه بزرگى است. اما انگيزه زنده به گور كردن دختران، به شهادت قرآن ننگ دانستن وجود آنها بوده است.

«ايمسكه على هون»؟. [ سوره نحل آيه 58 ] لذا او را براى شترچرانى يا راهى بيابان مى كردند يا با افتخار او را به خاك مى سپردند. [ تفسير فخر رازى ج 31 ص 69 و روح المعانى ج 30 ص 52. ] تا ريخ كهن گواهى ميدهد كه سرزمينهاى متمدن آن روزگار نيز با زن معامله اى بهتر نداشته اند.

«يونانيان عموماً زن را موجود پستى مى دانستند كه تنها براى ادامه نسل و كارهاى خانه به درد مى خورد و اگر زنى بچه ى ناقص و بى قواره اى مى زائيد آن زن را مى كشتند، مسيو «تروپلنگ» مى نويسد: «زن بيچاره كه در اسپارت فرزند نيرومند و شايسته براى جنگ نمى زاييد آن زن را مى كشتند.» و نيز مى نويسد: «اگر زنى ولود بود (و بسيار فرزند مى آورد) مردان ديگرى آن زن را به عنوان عاريه از شوهرش مى گرفتند تا از آنها نيز براى وطن فرزند بزايد!!...» [ تمدن اسلام و عرب/ گوستاولوبون/ مترجم سيدهاشم حسينى ص 507. ]

سومريان كه از بنيان گذاران تمدن باستان مى باشند با زن چنين رفتارى داشتند «مرد پاره اى از اوقات حق داشت زن خود را بفروشد، يا در برابر وامى كه دارد، او را به طلبكار خود بدهد. حتى در آن روزگار بسيار دور حكم اخلاقى بر مرد و زن يكسان نبود و اين نتيجه ضرورى آن بود كه در مالكيت و وراثت با يكديگر اختلاف داشتند مثلاً زنا كردن مرد را سبكسرى و قابل اغماض مى پنداشتند، در صورتى كه چون زنى چنين مى كرد كيفر آن مرگ بود... اگر زن نازا مى شد مرد تنها به همين سبب مى توانست او را رها كند، اگر زنى از مادر شدن خود جلوگيرى مى كرد او را غرق مى كردند...» [ تاريخ تمدن/ ويل دورانت/ ج 1 ص 157. ]

حتى زن در دوران طلايى يونان «حق قرارداد ندارد، نمى تواند بيش از مبلغ ناچيزى وام بستاند و اقامه ى دعوى در محكمه برايش ممكن نيست.» [ همان ج 2 (يونان باستان) ص 339. ]

محمد (ص) در ميان چنين فرهنگى ظهور كرد و در همان آغاز رسالت خويش به خونخواهى دختران قيام كرد. در ضمن آياتى كوبنده طنين «و اذا لموْوُدت سئلت، باى ذنب قتلت» [ سوره ى تكوير آيه 8 و 9 ] را در دره هاى حجاز فرياد كرد: هنگامى كه خورشيد جهان افروز تاريك شود و آن هنگام كه اختران آسمان خاموش شوند، و آن زمان كه كوه هاى سر به فلك كشيده به حركت درآيند، آن لحظه كه اشتران جوان رها شوند و آب درياها چون شعله آتش به آسمان زبانه كشند و وحشيان رام گردند و جانها به تن ها بازگردند، در آن هنگام از دختران زنده به گور شده سؤال خواهد شد كه آنان به چه جرمى كشته شدند؟

اين آيات چون پتكى بر پيكره ى فرهنگ جاهليت فرود آمد و چون رعدى در سرتاسر شبه جزيره عربستان به غرش آمد، [ سوره ى تكوير ششمين يا هفتمين يا هشتمين سوره اى است كه بر پيامبر (ص) نازل شد (پيامبرى و انقلاب ص 21) و اين بسيار مهم است كه در اوايل بعثت از دختران زنده به گور سؤال شود. ] اما هيچكدام به اندازه تولد فاطمه (س) و رفتار پيامبر (ص) با او كارساز نبود. عشق پيامبر (ص) به فاطمه (س) آتش بر همه ى تعصبها كشيد، بوسه ى پيامبر (ص) بر سر و صورت فاطمه (س) مهر بطلان بر همه كشتار دختران بيگناه زد و اين فرهنگ زشت را يكسره از جان مردان بشست.

 

طلوع خورشيد , فرشته اى خواهد آمد

جاهليت همچنان دندان نشان مى داد، چنگ مى انداخت، عربده مى كشيد و خون مى طلبيد، هر از چندگاه شمشير تعصب از نيام برمى كشيد و بر قربانيان فرود مى آورد. هرگز نه هيچ قساوتى بدين پايه رسيده بود و نه هيچ مظلوميتى بدين حد، كه زن اين شريك آفرينش به جرم زن بودن بدان محكوم گرديد.

قيس بن عاصم رييس قبيله بنى تميم اسلام آورد، نزد رسول خدا رسيد، يكى از اصحاب پرسيد؟ قيس! حال دخترانت چطور است؟ قيس: دخترانم؟! دخترى ندارم، همه را زنده بگور كردم.

- همه را؟!

- آرى همه را.

- اى سنگدل! آيا در وجودت ذره اى ترحم نبود؟!

قيس: چرا، يكبار از كشتن دخترم غمى رقيق بدلم نشست.

صحابى: چگونه؟

قيس: همسرم حامله بود، به مسافرت رفتم. مسافرتم قدرى طولانى شد، بازگشتم، زنم زايمان كرده بود، از كودك سؤال كردم، گفت در اثر بيمارى جان داده است. سالها بدين منوال گذشت، در يكى از روزها در خانه مشغول استراحت بودم، دخترى چون ماه، در آستانه درب طلوع كرد. موهاى بلندش چون آبشار مى خروشيد تا به پشت زانوهايش فرومى ريخت و شادابى در چهره اش برق مى زد، زيبا بود و خندان، به گردن بندى كه در سينه اش آويخته بود طراوت مى بخشيد، فرياد زد: مادر! مادر! از همسرم پرسيدم اين پرى چهره كيست؟ اشك در چشمانش حلقه زد و گفت:

اين دختر توست، اين دختر توست، همان دخترى كه در غياب تو زاييدم، و از ترس تو نزد خواهرم بزرگش كردم.

با سكوتم اعلام رضايت كردم، او از اين رضايت احساس پرواز مى كرد و مست باده ى اين رضايت. در دل من غوغايى بود، آتشى بپا شده بود كه هيچ چيز جز مرگ خاموشش نمى كرد. در يكى از روزها از غياب همسرم استفاده كردم و به دخترك نگون بختم گفتم: دخترم! مايلى با هم به تفريح برويم؟

- پدر! چرا كه نه؟ چه خوشبختى بزرگى!

دست دخترم را گرفتم و به نقطه اى دور از شهر رفتيم، دخترم مشغول بازى شد و من به كندن گودالى مشغول، دخترم پرسيد:

پدر! براى چه اين گودال را مى كنى؟

- تو به بازى مشغول باش! خواهى فهميد.

دخترم مكرر اين سؤال را مى پرسيد و من با صلابت به حفر گودال

 

 

 

مشغول بودم، كار تمام شد. دست دخترك بيچاره را گرفتم، كشان كشان به درون گودال آوردم، او را ته گودال انداختم. يك پا روى سينه او نهادم و با دستهايم خاك روى او مى ريختم، دخترك بيچاره ام، فرياد مى زد، پدر! پدر!

آرى هنوز، صداى دلخراشش تارهاى وجودم را زخمه مى زند و آواز حزينش دلم را مرتعش مى سازد!

چشمهاى رسول خدا پر از اشك شد، سكوتى غمبار وجودش را درهم نورديد، قطرات اشك بر گونه زيباى رسول خدا مى غلتيد و در زير محاسن مباركش فرومى رفت، ناگهان عقده دل گشود و با صدايى غم آلود فرمود:

«ان هذه قسوة و من لا يرحم لا يرحم»: اين نهايت سنگدلى است، كسى كه رحم ندارد مورد رحمت خداوند قرار نخواهد گرفت. سپس رو به قيس كردند و فرمودند:

- قيس! تاكنون چند دختر زنده به گور كرده اى.

قيس: دوازده دختر. [ اين داستان برگرفته از فروغ ابديت ج 1 ص 29 مى باشد و داستانى را به همين مضمون تفسير روح المعانى ج 14 ص 169 از مرد ديگرى نقل كرده است. ]

آرى، اى اختران فروريخته در خاك! اى غمهاى تپيده در اشك! اى دختران فسرده در رنج! اى بنفشه هاى ساقه شكسته! اى شكوفه هاى پر پر! اى لاله هاى واژگون! غم مخوريد كه ايام غم سرآمد. فرشته اى فرود خواهد آمد و بر مظلوميتتان اشك خواهد ريخت، تيغ ستمكاران را خواهد شكست و بالهاى مهرش را بر شما خواهد گسترد.

فاطمه (س) خواهد آمد تا دست در دست محمد (ص) به كعبه تكيه زند و فرياد برآرد كه بشكنيد بت هاى تعصب جاهليت را.

مى آيد كه شانه به شانه پدر به مسجد رود تا ثابت كند زنان همدوش مردانند و افتخار پدران.

مى آيد تا كوثرى باشد كه چشمه سار نبوت را در بستر تاريخ جارى كند و نقش زنان را در رهبرى جامعه ثابت.

مى آيد تا پا به پاى مردان هجرت نمايد و جاى خالى زنان را در ساختن مدينه اى نو پركند.

مى آيد تا بر رهوار خويش نشيند و در كوچه هاى تاريخ درب خانه مردان را بكوبد و آنان را براى يارى رهبرى حق به قيام خواند. مى آيد تا با قامتى راست بر بالين هزاران شهاب به خاك افتاده فرياد زند كه «باى ذنبٍ قتلت»

 

انتظار به سر آمد

همسر پيامبر (ص) براى آخرين بار حامله شد. اين بار خديجه از اين حمل احساس ديگرى دارد. غم و شادى در هم آميخته، از يك سو نگران بى اعتنايى زنان قريش است، از سويى ديگر انتظار دخترى است كه نسل محمد و خديجه از او جارى خواهد شد.

هرگاه تحقير دوستان سابق سايه غمبارش را بر قلب خديجه مى افكند «جنين با او سخن مى گفت و او را به صبورى فرامى خواند.» [ ذخائر العقبى ص 45، ينابيع الموده ج 2 ص 24. ]

خديجه اين راز را كتمان مى كند: خدايا اين راز را با محمد (ص) بگويم؟ نه بهتر است آن را مخفى دارم، نبايد كسى مطلع شود. چه اين سرى است الهى.

روزى خديجه با جنين در حال گفتگو بود كه پيامبر (ص) وارد شد، و فرمود:

خديجه! با چه كسى سخن مى گويى.

- با جنينم، او هم سخن و مونس تنهايى من است.

- مى دانستم، جبرائيل اين موضوع را به من خبر داده است. [ امالى صدوق مجلس 87 روايت 1 ص 475. ]

سرانجام لحظه ى موعود فرارسيد، درد زايمان آغاز شد، خديجه كسى را نزد زنان قريش فرستاد، زنان گفتند خديجه محمد را انتخاب كرده و به او ايمان آورده است، نبايد از ما انتظار كمك داشته باشد.

خديجه آن زن نامدار قريش، اينك تنهاى تنهاست، نااميد و هراسان چشم به درب دوخته، ناگهان چهار زن زيبا در هاله اى از نور وارد مى شوند، آه خداى من شما كيستيد؟

من مادرت حوا، و من آسيه دوست تو، و من كلثم خواهر موسى و من مريم مادر عيسى آمده ايم كه تو را پرستار باشيم.» [ ينابيع الموده ج 2 ص 24- مناقب ج 3 ص 340- ذخائر العقبى ص 45 و امالى صدوق ص 475 البته در منابع شيعى بجاى حوا، ساره آمده است. ]

«فاطمه (س) متولد شد، او را با آب كوثر در طشتى بهشتى شستشو دادند، و در پارچه اى سفيد و عطرآگين پيچاندند و سرش را با پارچه اى ديگر پوشاندند.» [ امالى صدوق ص 475. ]

 

نامگذارى

«پس از تولد نوزاد، خداوند بزرگ فرشته اى را مأمور كرد تا به محمد (ص) نام او را الهام كند آنگاه پدر نام وى را فاطمه (س) نهاد. سپس خداوند به او خطاب كرد كه اى فاطمه! تو را قرين علم گردانيدم و از ناپاكى دورت كردم.» [ اصول كافى ج 1 ص 382 كتاب الحجة باب مولد الزهراء و علل الشرايع باب 142 ص 178 و 179 و الخصال ج 2 ص 414 و امالى صدوق مجلس 86 ص 474 روايت از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام مى باشد. ]

خداوند به اين نام بسنده نكرد و نامهاى ديگرى كه هر كدام آيينه ى اخلاق، رفتار، منش و شخصيت فاطمه (س) بود برگزيد و وى را بدانها مفتخر نمود. «صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه، زهرا» [ كشف الغمه ج 1 ص 463 روى عن ابى عبدالله (ع)... ]

البته او به نامهاى ديگرى از زبان پدر يا همسر مزين گرديده است:

«... بتول، حصان، حره، سيده، عذرا، حورا، مريم كبرى و صديقه كبرى» [ ابوجعفر قمى علاوه بر نامهاى قبلى اين اسماء را براى فاطمه (س) ذكر كرده است مناقب ج 3 ص 357. ]

اين اسامى نه بيهوده انتخاب شده است و نه از روى خوشگذرانى، بلكه نامهايى است كه هر كدام فلسفه اى دارد.

زهرا:

امام صادق (ع) در مورد اينكه چرا فاطمه، زهرا ناميده شد مى فرمايند «لانها اذا قامت فى محرابها زهر نورها لاهل السماء كما تزهر نور الكواكب لاهل الارض» [ علل الشرايع باب 143 ص 180 ] زيرا وقتى در محراب به عبادت برمى خاست براى فرشتگان آسمانى نورافشانى مى كرد همانطور كه ستارگان آسمان براى زمينيان نور مى فشانند.

از پيامبر (ص) پرسيدند: چرا به فاطمه، بتول هم گفته شده است؟ فرمودند: «لم ترحمرة قط و لم تحض فان الحيض مكروهة على بنات الانبيا» [ مناقب ج 3 ص 330- علل الشرايع باب 144 ص 181- كشف الغمه ج 1 ص 464 ] فاطمه (س) هرگز خونى (كه معمول زنان است) نديده است و او عادت نشده است زيرا عادت بر دختران پيامبران زيبنده نيست.

عادت نشدن فاطمه (س) تنها ادعاى شيعه نيست بلكه علماى اهل سنت نيز روايات فراوانى بر اين ادعا از رسول خدا نقل كرده اند.

ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقه» [ ص 160 ] و محب الدين طبرى در «ذخائر العقبى» [ ص 44 ] و علامه قندوزى در «ينابيع الموده» [ ج 2 ص 84 عن رسول الله (ص): انما سميت البتول لانها بتلت من الحيض و النفاس لان ذلك عيب من بنات الانبياء ] و علامه هندى در «كنزل العمال» [ ج 12 ص 109 روايت 34226 ] اين موضوع را روايت كرده اند.

اسماء بنت عميس پرستار زايمان هاى فاطمه (س) از اينكه فاطمه (س) بعد از زايمان خون نفاس نمى بيند متعجب مى شود و موضوع را با پيامبر (ص) مطرح مى كند. پيامبر (ص) مى فرمايند:

«ان فاطمه (س) خلقت حوريه فى صورت انسيه» [ كشف الغمه ج 1 ص 463 و ذخائر العقبى ص 44 به همين مضمون نقل كرده است و الصواعق المحرقه: ان النبى (ص) قال: «فاطمه حوراء آدميه لم تحض و لم تطمث... ص 160 ] فاطمه (س) حوريه اى است كه به صورت انسان خلق شده است.

فاطمه:

نامى كه توسط خداوند انتخاب شده است و فرشته اى به پيامبر (ص) الهام كرده است و پيامبر (ص) آن را اعلام نموده است. فاطمه (س) از معروف ترين نامهاى دختر پيامبر (ص) است، نامى كه بر بلنداى آسمان و زمين مى درخشد، و كروبيان و ناسوتيان را به وجد مى آورد. را ويان حديث از سنى و شيعه بارها و بارها فلسفه نامگذارى دختر محمد (ص) به فاطمه را از قول رسول خدا به قلم كشيده اند، كه فرمود:«انما سميت ابنتى فاطمه (س) لان الله فطمها و محبيها عن النار» [ الصواعق المحرقه ص 155- كنزل العمال ج 12 ص 109 روايت 34227- ينابيع الموده ج 2 ص 64 و ص 84- كشف الغمه ج 1 ص 463- علل الشرايع باب 142 ص 179 و 178- مناقب ج 3 ص 329 ] دخترم براى اين فاطمه (س) ناميده شد كه خداوند او و دوستدارانش را از آتش حفظ كرده است.

بى شك اين روايت از متواترات مذاهب اسلامى است كه از راويانى صحابى چون «على (ع)، سلمان، جابر، ابن عباس و ابى هريره» نقل شده است. [ احقاق الحق ج 10 ص 16 تا 23. ]

ابن حجر هيتمى مؤلف «الصواعق المحرقه» كه اين كتاب را در رد شيعه نوشته است چون به اين روايت مى رسد، بر اسب سركش سخن مى نشيند و بر كرانه هاى تشيع مى تازد تا با خيال خام خويش اين درياى مواج را در پشت غبار تعصب پنهان نمايد. غافل از آنكه خورشيد، خورشيد است هر چند در پشت ابرهاى سياه باشد. و ى بعد از نقل اين روايت مى گويد: «رافضه و شيعه كه خداوند چهره اشان را زشت نمايد مپندارند كه دوستداران اهل بيت هستند زيرا آنان در دوستى افراط كردند ... و اين گمراهان نادان در مورد على (ع) و اهل بيت زياده رفتند. پس دوستى آنان ننگ اهل بيت است خداوند آنان را بكشد كه بد مسيرى انتخاب كرده اند. طبرانى روايت ضعيفى آورده است كه على (ع) در روزى به بصره آمد و بر انباشته اى از طلا و نقره عبور كرد و فرمود: اى زردها و سفيدها غير از على (ع) را فريب دهيد، اهل شام را بيالاييد. اين گفتار بر مردم گران آمد. بانگى برآورد و مردم را فراخواند و فرمود: دوستم محمد (ص) به من فرمود: اى على، تو به زودى بر خداوند وارد خواهى شد در حالى كه شيعيان تو راضى و مرضى خداوندند و دشمنان تو در حالى كه دستها بر گردن بسته اند نزد خداوند مى آيند. ابن حجر سپس مى گويد: شيعه على (ع) همان اهل سنت هستند و دشمنان وى همان خوارج و مانند آن هستند نه معاويه و مانندش زيرا آنان اهل تاويل و اجتهادند، لذا معاويه (در جنگ با على) يك مزد و على (ع) و يارانش دو پاداش دارند ...» [ الصواعق المحرقه ص 153 تا 155. ] را ستى چه مى شود گفت در مورد كسى كه اين گونه قضاوت مى كند، كسى كه شيعه را دشمن اهل بيت مى داند و براى جنگيدن با على (ع) اجر و پاداش قائل است!! و براى دفاع از معاويه لايحه اى به نام «تطهير الجنان و اللسان، عن الخطور و التفوه بثلب معاوية بن ابى سفيان» [ اين كتاب به ضميمه الصواعق در مكتبة القاهره به چاپ رسيده است ] مى نويسد. راستى كه دفاع در مورد ياوه هاى بربافته از هوى چه سخت است. و قضاوت را به روزى وامى گذاريم كه نداى الهى در آن خواهد پيچيد كه: «اين ذريه فاطمه (س) و شيعتها و محبوها و محبوا ذريتها» [ مناقب ج 3 ص 327 از پيامبر (ص) ] كجايند فرزندان فاطمه (س) و شيعيان و دوستدارانش؟ كجايند هواداران فرزندانش؟

 

تحقيقى در تاريخ تولد فاطمه

تا ريخ اسلام تا قبل از هجرت پيچيده در اختلاف زمانى است. كمتر موردى است كه مورخين در آن متفق باشند. آيا پيامبر (ص) در سن 40 سالگى يا 41 سالگى مبعوث شد؟ خديجه در 35 سالگى يا 40 سالگى به ازدواج محمد درآمد و محمد در آن زمان 25 ساله بود يا 23 ساله؟ پيامبر (ص) در چه سالى به معراج رفت؟ على (ع) هنگام اسلام آوردن 8 ساله بود يا ده ساله. همه از مباحث جنجالى تاريخ اسلام است، و علت آن است كه حجازيان تا آن زمان تاريخى مدون و مشخص نداشتند و از فرهنگ تاريخ گذارى نيز دور بودند. تا اينكه به روايت طبرى «هنگامى كه پيامبر (ص) به مدينه مهاجرت نمودند فرمان تاريخگذارى را صادر نمودند.»

«قال ابوجعفر حدثنى ذكريا... عن ابن شهاب ان النبى صلى الله عليه و سلم لما قدم المدينه- و قدمها فى شهر ربيع الاول- امر بالتاريخ» [ تاريخ طبرى ج 2 ص 388. ] تا ريخ تولد فاطمه عليهاالسلام نيز از مواردى است كه سخت مورد اختلاف واقع شده است نه علماى اهل سنت بر آن اجماع كرده اند و نه عالمان شيعى بر آن اتفاق نموده اند. دامنه ى اختلاف به ده سال كشيده شده است. ابن سعد در «طبقات» [ ج 8 ص 19 ] طبرى در «تاريخ» [ ج 11 ص 597. ] تولد فاطمه (س) را سال پنجم قبل از بعثت دانسته اند.

مسعودى در «مروج الذهب «[ ج 2 ص 298 ] و يعقوبى در «تاريخ» [ ج 2 ص 20 ] و قندوزى در «ينابيع الموده» [ ج 1 ص 170 ] گفته اند فاطمه (س) بعد از مبعث متولد گرديد.

ابن اثير در «كامل» [ ج 2 ص 341 ] فوت فاطمه (س) را در 29 سالگى اعلام كرده است كه با اين حساب تولد حضرت همان پنجم قبل از بعثت خواهد بود و همو در «اسدالغابه» [ ج 7 باب 71175 ص 220 ] تاريخ ازدواج فاطمه (س) را بعد از عروسى پيامبر (ص) با عايشه سال اول هجرى در سن پانزده سالگى مى داند، در اين صورت تولد فاطمه (س) بين يكم و دوم مبعث خواهد بود.

ابن حجر در «الصواعق المحرقه» [ ص 141 ] تاريخ ازدواج فاطمه (س) را در اواخر سال دوم هجرى و در سن پانزده سالگى مى داند كه تاريخ تولد حضرت در همان سال مبعث خواهد بود.

علماى شيعه نيز در تاريخ تولد فاطمه (س) اتفاقى ندارند و همانند مورخين و محدثين اهل سنت دامنه ى اختلاف را به چند سال كشانده اند.