فدك ذوالفقار فاطمه (سلام الله عليها)

سيد محمد واحدى

- ۹ -


2- عمر بن عبدالعزيز، به عنوان اولين كسى كه فدك را به خاندان زهرا عليهاالسلام تحويل داد، مشهور است. [ كشف الغمه: 2/ 120. ]

3- در تاريخ مسلم است كه عمر بن عبدالعزيز فدك را به خاندان پيامبر تحويل داد، [ كشف الغمه: 2/ 120. وفاء الوفاء: 3/ 1000. ] اگر قبل از او عمر آن را به خاندان پيامبر تحويل داده بود، بايد در تاريخ كسى كه بعد از عمر آن را گرفت ذكر مى شد و حال آنكه چيزى در تاريخ نيامده است، پس معلوم مى شود اصل پرداخت فدك بوسيله عمر صحيح نيست.

4- مرحوم مظفر بعد آنكه در روايت تشكيك مى نمايد، تصريح به دروغ بودن رد فدك به وسيله ى عمر مى كند. [ دلائل الصدق: 3/ 55- 148. ]

شايد برگرداندن باغهاى اطراف مدينه به وسيله ى عمر، منشأ اين اشتباه شده است.

بهر حال به نظر نويسنده، فدك بوسيله عمر برگردانده نشده، بلكه باغهاى اطراف مدينه به اميرالمؤمنين عليه السلام برگردانده شده است.

چرا باغهاى مدينه را به حضرت داد؟

علت برگرداندن مقدارى از ارث حضرت زهرا عليهاالسلام به خاندان پيامبر اين بوده كه حكومت، تحت فشار بزرگان صحابه بوده است.

ابن كثير مى نويسد: در دوران خلافت عمر، مردم از او خواستند كه امورات باغهاى مدينه را به على عليه السلام و عباس واگذار كند و بواسطه عده اى از بزرگان صحابه او را تحت فشار قرار دادند. [ البدايه و النهايه: 4/ 231. ] و حموى مى نويسد: بعد از آنكه عمر بلاد را فتح كرد و اموال زيادى بدست آورد و در بين مسلمانها تقسيم كرد، نظرش عوض شد و مقدارى از اموال را به حضرت امير عليه السلام و عباس پرداخت كرد. [ معجم البلدان ماده فدك. ]

اگر اين دو كلام را تحليل كنيم بدست مى آيد كه: فشار بزرگان از ياران پيامبر از طرفى و دارائى فراوان خليفه از سوى ديگر، باعث شد كه از نظر قبلى خود برگردد و چه بسا قبلا نيز فشار افكار عمومى بر عليه حكومت بوده است، اما الان اموالى كه بتوانند اقتصاد حكومت را پيش ببرند دارند، اين باعث مى شود كه مقدارى ارث پيامبر را به خاندان پيامبر بدهد.

حال اگر اين قسمت از تاريخ را كنار خليفه ثانى قرار دهيد كه به خليفه اول گفت: فدك را براى زهرا نوشتى، با اداره حكومت در حالى كه اعراب با تو سر جنگ دارند چه خواهى كرد؟ كاملا علت گرفتن فدك روشن مى شود.

اينجا جاى يك سوال است، آيا براى اداره حكومت مى شود كسى را از ارث محروم كرد، آن هم بهترين خلق خدا و يگانه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را؟

از اين فرازهاى تاريخى است كه خصوصيات افراد و درجات ايمان و علت تصميم گيرى آنها، براى ما كاملا روشن مى شود.

فدك در خلافت عثمان

عثمان فدك را به پسر عمو و داماد خود مروان بن حكم بخشيد، و آن را جز اموال شخصى مروان قرار داد [ وفاء الوفاء 3/ 1000. سنن بيهقى: 6/ 301. عقد الفريد: 4/ 283. ] كه ابن حجر مى نويسد چون عثمان از فدك بى نياز بود، آن را به مروان بخشيد. [ وفاء الوفاء: 3/ 1000. الغدير: 7/ 195. ]

در دوران عثمان واقعه اى را اربلى نقل مى كند كه مربوط به فدك نيست، اما براى فهم حقايق فدك بسيار باارزش است، بنابراين آن را نقل مى كنيم.

او مى نويسد: وقتى عثمان به خلافت رسيد، عائشه به او گفت: حقوقى كه پدرم و عمر [ مرحوم حلى مى نويسد: به عائشه و حفصه در هر سال ده هزار درهم داده مى شد. دلائل الصدق: 3/ 145. ] به من از بيت المال مى دادند به من بده.

عثمان: من در كتاب و سنت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم چنين چيزى را نديده ام و پدرت و عمر با رضايت خود آن حقوق را به تو مى دادند و من اين كار را نمى كنم.

عائشه: پس سهم مرا از ارث پيامبر بده.

عثمان: آيا تو شهادت ندادى كه پيامبر فرموده اند: از من ارث برده نمى شود. و با اين شهادت حق فاطمه عليهاالسلام را باطل كردى، حال آمده اى ارث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مطالبه مى كنى؟! هرگز اين كار نخواهد شد.

سپس اربلى مختصرى از اختلافات عائشه و عثمان را مى نويسد تا جائى كه عايشه شعار مى داد: عثمان را بكشيد... [ كشف الغمه: 2/ 105. ]

تقاضاى ارث پيامبر از كسى صادر مى شود كه زمانى معركه گردان اين قضيه بوده است. و زنان پيامبر را منع از ارث مى كرد.

در اكثر كتب، عائشه نقل مى كنند: همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم براى طلب ارث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم خواستند عثمان را (نزد ابوبكر) بفرستند، به آنها گفتم: آيا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نفرموده كه ارث برده نمى شود و هر چه باقى مى گذارد صدقه است؟! آنها ديگر مطالبه ارث نكردند. [ شرح ابن ابى الحديد 16/ 220. ] و آنگاه كه ابوبكر اين حديث را مى خواند، عمر و عائشه را شاهد مى گيرد.

اما او كه روزى شاهد و مانع از مطالبه ى ارث بود، امروز خود مطالبه ارث مى كند؛ و شاهد ديگر كه عمر بود، در دوران حكومت خود حوائط سبعه را، به على عليه السلام و ابن عباس برمى گرداند. عجب شهادتى! و عجب شاهدهايى! و عجب...

فدك در خلافت معاويه

معاويه فدك را بين سه نفر تقسيم كرد: مروان، يزيد، عمرو بن عثمان؛ و در دست اين سه بود تا اينكه مروان به حكومت رسيد. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 216. الغدير: 7/ 195. ] و قتى كه مروان به حكومت رسيد فدك را مخصوص خود قرار داد [البته بعضى معتقد هستند كه عثمان فدك را در وجوه عامه مصرف مى كرد و معاويه آن را به مروان و عبدالمك بخشيده. معجم البلدان: ماده فدك.

ابن واضح مى نويسد: معاويه آن را به مروان هديه كرد تا آنكه خاندان پيامبر را به خشم آورد. تاريخ يعقوبى: 2/ 223.]، و سپس آن را به پسرش عبدالعزيز داد كه او نيز فدك را به پسرش عمر بخشيد.

فدك در خلافت عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز وقتى به حكومت رسيد [ طبرى: 6/ 427. ] گفت: همه مظالم [ اموالى كه به غير حق از مردم گرفته شده است. ] را رد خواهم نمود. اول چيزى كه رد خواهم كرد، آن چيزى است كه در دست من مى باشد؛ فدك را به فرزندان پيامبر و على برمى گردانم [ كشف الغمه: 2/ 120. ] و به كارگزاران مدينه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام رد كنند. [ تاريخ يعقوبى: 2/ 305، وفاء الوفاء: 3/ 999. ]

به اين صورت بود كه فدك بعد از سالها، در دست صاحبان اصلى آن قرار گرفت.

اعتراض عمال

به عمر بن عبدالعزيز اعتراض كردند: تو با اين كار، ابوبكر و عمر را زير سؤال بردى، در حقيقت به آنها نسبت ظلم دادى و ثابت كردى كه آنها «فدك» را غصب كرده اند [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 278. ]

عمر بن عبدالعزيز در جواب گفت: من و شما مى دانيم «فدك» در دست فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر بوده است و پس از آنكه از او گرفتند، آن را مطالبه كرده است.

فاطمه عليهاالسلام كسى نيست كه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت دروغ بدهد، در حالى كه على عليه السلام و ام ايمن و ام سلمه را نيز به عنوان شاهد داشت. در نزد من فاطمه عليهاالسلام راستگو است و ادعايش مقبول است، اگر چه دليل نيز اقامه نمى كرد. چرا كه او بزرگ زنان اهل بهشت است.

من امروز «فدك» را به ورثه ى فاطمه مى دهم، و با اين عمل خود را به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نزديك مى كنم و اميد شفاعت از فاطمه و حسن و حسين دارم. [ كشف الغمه: 2/ 121. ]

اگر در اين عبارت دقت كنيد، به دلائل مختلف معلوم مى شود عمل عمر بن عبدالعزيز، كاملا بر خلاف خليفه بوده است:

اول اينكه مورد اعتراض قرار مى گيرد، كه با اين عمل نسبت غصب و ظلم به ابوبكر و عمر داده است.

در صورتى نسبت غصب و ظلم معنى پيدا مى كند كه به عنوان مال زهرا عليهاالسلام به فرزندان زهرا عليهاالسلام بدهد، ولى اگر به عنوان بيت المال بدهد، ثابت نمى كند كه ديگران غصب كردند.

دوم اينكه مى گويد: فاطمه عليهاالسلام ادعاى فدك كرد، در نزد من صادق است، و اگر جاى ابوبكر بودم، او را تصديق مى كردم؛ تصديق حضرت زهرا عليهاالسلام به دو چيز بود: هديه و ارث، پس او نيز به اين عنوان پرداخت كرده است. [ البته شواهد ديگرى نيز هست: مثل اينكه او خمس را نيز به بنى هاشم به عنوان اينكه مال آنها مى باشد، پرداخت كرد. تاريخ يعقوبى: 2/ 305. ]

عمل عمر بن عبدالعزيز كاملا مخالفت با عمل خليفه دارد و به هيچ تحليلى نمى توان آن را موافق عمل خليفه قرار داد؛ چرا كه خود تصريح به مخالفت با خليفه كرده و مردم زمانش نيز همين مخالفت را فهميده و عده اى خوشحال و گروهى به او اعتراض كردند، اما با تمام اين شواهد خواسته اند عمل عمر بن عبدالعزيز را طبق عمل ابوبكر قرار دهند، به خاطر اين است كه مى نويسند: عمر بن عبدالعزيز خطبه اى خواند: «فدك «فى ء» است كه خدا به رسول خود عطا كرده است و مسلمانها براى آن جنگ نكرده اند.

فاطمه عليهاالسلام از حضرت رسول تقاضاى فدك كرد. حضرت فرمود: بر تو اين خواهش پسنديده نيست و من نيز نمى توانم آن را به تو بدهم.

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم درآمد فدك را در ابناء سبيل مصرف مى كرد سپس ابوبكر، عمر، عثمان، و على عليه السلام نيز به شيوه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم عمل كردند.

معاويه آن را به مروان داد و الان به دست من رسيده است، شاهد باشيد كه فدك را به محل اصلى آن برگرداندم.» [ فتوح البلدان: 46. معجم البلدان: ماده فدك. ]

معلوم است كه اين كلام با آنچه خود اهل سنت آن را نوشته اند، قابل جمع نيست. چه كسى آن را وارد تاريخ كرده است نمى دانم، اما منشأ نقل و مخالفت آن با تاريخ مسلم و معلوم است.

بهر حال ثابت شد كه فدك بوسيله عمر بن عبدالعزيز برگردانده شد و در دست خاندان حضرت فاطمه عليهاالسلام بود، تا آن كه يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيد و آن را از خاندان حضرت فاطمه عليهاالسلام گرفت. [ تاريخ يعقوبى: 2/ 306. ]

از اين تاريخ به بعد در دست بنى اميه بود، تا آن كه «ابوالعباس سفاح» به حكومت رسيد و آن را به «حسن» از فرزندان حضرت امير عليه السلام، پرداخت كرد و او درآمد فدك را در بين فرزندان حضرت على عليه السلام تقسيم مى كرد.

در زمان حكومت «منصور» فرزندان امام حسن عليه السلام قيام كردند، اين سبب شد كه «منصور» فدك را از دست آنها گرفت و وقتى پسرش «مهدى عباسى»، به حكومت رسيد فدك را به «فاطميون» برگرداند و باز «موسى بن مهدى» كه به حكومت رسيد آن را مصادره كرد و از اين زمان تا خلافت «مأمون» در دست حكومت بود. [ وفاء الوفاء: 3/ 999. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16/ 216. الغدير: 7/ 196. ]

فدك در زمان مأمون

در سنه ى 210 (ه- ق) «مأمون» به حكومت رسيد. عده اى از فرزندان زهرا عليهاالسلام، ادعاى خود مبنى بر اينكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فدك را به زهرا عليهاالسلام عطاء كرده و بعد از آن حضرت، به آنها ارث مى رسد، نزد او طرح كردند.

«مأمون» علماء زمان خود را احضار كرد و آنها درباره فدك سوال نمود.

همه آنها يك نظر داشتند كه: حضرت فاطمه عليهاالسلام درباره ى فدك، ادعاى هديه كرد و گروهى نيز به آن شهادت داده اند، ولى ابوبكر به شهادت آنها ترتيب اثر نداد.

«مأمون» سوال كرد: نظر شما درباره «ام ايمن» چيست؟

همه علماء گفتند: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شهادت به بهشتى بودن «ام ايمن» رحمه اللَّه عليها داده است.

«مأمون» در اين باره سؤالهاى مختلفى را طرح كرد، بالاخره همه علما گفتند: على، حسن، حسين عليهم السلام شهادت نداده اند مگر به حق و حقيقت. اينجا بود كه «مأمون بعد از اتفاق علماء، فدك را به فرزندان زهرا عليهاالسلام تحويل داد. [ تاريخ يعقوبى: 2/ 469. ]

براى فرماندار مدينه «قشم بن جعفر» نوشت: «حاكم بر مؤمنين (مأمون) به لحاظ جايگاهى كه نسبت به دين خدا و خلافت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم دارد بر دبگران مقدم است در پيروى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم و اجراء اوامر حضرت و قبول چيزهائى كه پيامبر صدقه مى داد يا به كسى هديه مى كرد.

همانا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام عطاء كرد و اين امر آشكار و معلوم و معروف است و در بين خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز در آن شك و شبه اى نيست، و حضرت زهرا عليهاالسلام نيز بهترين دليلها و شاهدها را ادعا كرده، و نظر مأمون بر اين است كه فدك را به ورثه حضرت زهرا عليهاالسلام برگرداند.» [ فتوح البلدان: 46. معجم البلدان: ماده ى فدك. ]

بالأخره «مأمون» فدك را به «محمد بن يحيى» و «محمد بن عبداللَّه» كه از فرزندان امام حسين عليه السلام بودند واگذار كرد.

جالب اينكه علما اهل سنت در قرن سوم و چهارم، خصوصيات برگرداندن فدك را نوشته اند؛ اما بعد از آن تاريخ غالبا، اشاره مى كنند و مى گذرند، و چگونگى برگرداندن و نظر علماى آن زمان و سخنان «مأمون» را نمى نويسند. اى كاش در نقل تاريخ اغراض كنار گذاشته مى شد!

خلاصه اينكه فدك در زمان «مأمون» در دست خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود، تا آن كه «جعفر متوكل» به خلافت رسيد و از آنها گرفت و آنرا به «عبداللَّه بن عمر البازيار» داد و عبداللَّه كسى را مأمور كرد براى قطع يازده درخت كه به دست مبارك حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كاشته شده بود، و آن مرد بعد از قطع درختان فلج شد. [ وفاء الوفاء: 999، معجم البلدان: ماده فدك، الغدير: 7/ 196 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 16/ 217. ] و بعد از اين تاريخ، علما شيعه و سنى عنايتى به درج مطالب فدك نكرده اند، چرا كه عمده ى مطالب عقيدتى فدك، تا اين تاريخ روشن شده است.

فدك معيار حق

در خاتمه اشاره به يك مطلب ضرورى است:

چنانكه ملاحظه كرديد صاحب حق بودن حضرت زهرا عليهاالسلام، بسيار روشن بوده است. هيچ يك از افراد جامعه اسلامى يا حداقل هيچ يك از علما و اصحاب پيامبر در امر فدك شكى به خود راه نداده اند، در زمان خود حضرت زهرا عليهاالسلام علتى كه براى عدم يارى حضرت اقامه مى كنند نداشتن ياور است. [ بحار: 29/ 191. ]

همين مردم چه بسا به ابوبكر نيز در رابطه با حق حضرت زهرا عليهاالسلام گفتگو كرده اند، ولى چون ابوبكر ميدان را باز نكرده، مردم جرأت بر اصرار آن نكرده اند. چنانكه بعد از آن اميرالمؤمنين به مسجد آمدند و مطالبى را طرح كردند، در روايت دارد: «مردم در اين باره گفتگو كردند و گفتند: حضرت زهرا عليهاالسلام حق دارد و بايد ادعاى حضرت را پذيرفت» [ بحارالانوار: 29/ 130. ]، ولى چون ترتيب اثرى به آن داده نشده، در تاريخ ذكر نشده است.

در زمان عمر همين مردم هستند كه به او فشار مى آورند كه حق خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را بدهد، [ البدايه و النهايه: 4/ 231. ] و او چون به ثروت رسيده و مى تواند امورات خود را اداره كند و از طرفى دوست ندارد اموال زيادى به اميرالمؤمنين عليه السلام برسد، مقدارى از اموال را مى دهد. [ تاريخ مدينه ى منوره: 1/ 207. جامع الاصول: 10/ 386. وفاء الوفاء: 3/ 995. ] و آن قدر مسئله فدك واضح است كه عمر بن عبدالعزيز مى گويد: «من و شما مى دانيم كه فدك در دست فاطمه عليهاالسلام بوده و از حضرت گرفتند». و آن قدر مسئله روشن است كه در زمان مأمون همه علما اتفاق نظر داشتند كه فدك مال حضرت زهرا عليهاالسلام بود و بايد به وارثان آن حضرت تحويل داده شود؟!

اما با آن كه امر فدك بين همه مردم روشن بود، چگونه آن را از حضرت گرفتند و چگونه جرأت اين جسارت را يافتند. و از آن مهمتر چگونه بعضى خواسته اند اين عمل را توجيه كنند؟! آيا عملى كه بر خلاف قرآن و كلام و سيره پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم است، توجيه پذير است؟!

آيا براى توجيه عمل چند نفر از صحابه، بايد بر خلاف رضايت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عمل كنيم؟

آيا صحابه آن قدر ارزش دارند كه در مقابل حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نيز عمل آنها معيار قرار گيرد؟!

به نظر ما ارزش صحابه در گرو نقل كلام از حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشد و هر گاه قول و عمل شان مطابق پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود، نزد ما محترم؛ و اگر بر خلاف نظر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله عملى يا كلامى داشته باشند هيچ ارزش و قداستى براى ما نخواهد داشت.

ما تابع كلام و عمل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشيم كه او نيز از خود چيزى نمى گويد، هر چه مى فرمايد وحى الهى است.

بالاخره فدك صحنه بزرگى براى امتحان مسلمانان بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده كه درجه ايمان و اعتقاد گروهى از مسلمانها را به پيامبر كاملا واضح كرد.