فاطمه حامي ولايت

سيد محمد حسيني شاهرودي

- ۱ -


ولايت و رهبرى
امـامـت و ولايـت در اسـلام ، از پـايـه هاى اصلى اعتقادى و زيربناى زندگى سياسى ، اجتماعى و فـرهـنـگى انسان به شمار مى آيد. مسلمانان با مذاهب مختلف و نظرات گوناگون ، در ضرورت امامت و رهبرى اتفاق نظر دارند. امّا ولايت در باور شيعه از جايگاه بلند و رفيعى برخوردار است تـا جـايـى كه از نماز، روزه ، حج و جهاد نيز برتر و بالاتر است . امام باقر(ع) در اين باره مى فرمايد:
بـُنـِىَ الاِْسـْلامُ عـَلى خـَمـْسـَةِ اَشـْيـاءٍ، عـَلى الصـَلاةِ وَ الزَكـاةِ وَالْحـَجِ وَالصـَومِ وَالوِلايـَةِ، قـال زُرارَه : قـُلتُ، وَ اىُّ شـَى ءٍ مـِنْ ذلِكَ اَفـْضـَل فـَقـالَ: الوِلايـَةُ اَفْضَل لاَِنّها مِفْتاحُهُنَّ وَالوالِىُ هُوَ الدَلِيلُ عَلَيْهِنَ(1)
اسـلام بـر پـنـج چـيز پايه گذارى شده است ، بر نماز، زكات ، حج ، روزه و ولايت . زراره مى گويد: از امام (ع) سؤ ال كردم كداميك از اينها برتر است ؟ فرمود: ولايت ! زيرا ولايت كليد همه آنهاست و والى ، دليل و راهنماى آنهاست .
ارزش و اهميت ولايت در حيات سياسى اسلام به حدى است كه امام باقر(ع) در روايت ديگرى پس از ذكر پنج پايه ذكر شده براى اسلام ، مى فرمايد:
وَ لَمْ يُنادَ بِشَى ءٍ ما نُودِىَ بِالوِلايَةِ يَوْمَ الغَدِيرِ (2)
ولايـت در بـرخـى روايات مساوى با دين حق خوانده شده است و به گونه اى است كه اگر ولايت نباشد گويا كه دين باقى نمى ماند. در تفسير نورالثقلين آمده است :
اَمَرَ رَسُولَهُ بِالوِلايَةِ لِوَصِيِّهِ وَالوِلايَةُ هِىَ دِينُ الحَقِّ(3)
خداوند رسولش را بر ابلاغ ولايت براى وصى پيامبر امر كرد و ولايت همان دين حق است .
در روايات معصومين (ولايت)  بهترين اعمال امت پيامبر(ص) دانسته شده است . از امام صادق (ع) درباره معناى (حَىِّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ) سؤ ال شد، فرمود:
خَيْرُ الْعَمَلِ الْوَلايَةِ)(4)
ايـن روايـات و آيات و احاديث ديگر علاوه بر اهميت ولايت و امامت بر اهميت والى و امام نيز دلالتى آشـكـار دارد. از ايـن رو شـيـعـه مـعـتـقـد اسـت امـامـان (ع) از جـانـب خـدا تـعـيـيـن و بـه وسـيـله رسـول خدا(ص) به عنوان جانشين پيامبر(ص) و زمامدارى دين و دنياى مردم معرفى مى گردند. امام كاظم (ع) در اين باره به (ابو عماره)  مى فرمايد:
اى ابـاعماره ، اگر اختيار تعيين امام به دست من بود قاسم را برمى گزيدم ؛ زيرا او را بيشتر دوست مى دارم و مورد مهر و محبت قرار مى دهم ، اما انتخاب امام به دست خداوند است و هر جا بخواهد قرار مى دهد.(5)
شيعه ، امامان معصوم (ع) را داراى شايستگيهاى خاصى مى شناسد. و آنان را از هرگونه رجس و پليدى و خطا، پاك و پاكيزه مى داند. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(6)
خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
هـمـچـنـيـن خـداونـد، آنـان را از علم و دانش سرشار بهره مند ساخته است و آنان از گذشته و آينده آگـاهـى دارنـد. از ايـن روست كه امامت امت و رهبرى مردم را به آنان سپرده است تا انسانها را به صراط مستقيم رهنمون گردند. على (ع) پس از انتقال خلافت به آن بزرگوار درباره ائمه هدى و نقش ارزشمند آنان فرمود:
قـَد طَلَعَ طالِعٌ وَ لَمَعَ لامِعٌ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ واعتَدَلَ مائِلٌ. و اَسْتَبدَلَ اللّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً، وَ بِيَوْمٍ يَوْماً. و اَنـتـظـَرْنـَا الْغـِيـَرَ انتظارَ الُمجْدِبِ المَطَرَ. وَ اِنَّمَا الاْ ئِمَّةُ قُوّامُ اللّهِ عَلَى خَلْقِهِ، و عُرَفَاؤُهُ عَلى عـِبـادِهِ، لا يـَدْخـُلُ الجـَنَّةَ اِلاّ مـَنْ عـَرَفـَهـُمْ و عـَرَفـُوهُ، وَ لا يـَدْخـُلُ النـّارَ اِلاّ مـن اَنـْكـَرَهـُمْ و اَنْكَرُوهُ.(7)
ـ خورشيد ـ طلوع كننده امامت ـ برآمد. و ماه درخشنده ولايت ـ پرتو افكند، و كوكب ـ عدالت ـ به در آمـد. و نـاراست راست گرديد، و خدا مردمى را به جاى مردمى ديگر گزيد، و روزى را به روزى بـدل گـردانـيـد. چـشم مى داشتيم بر دگرگون شدنِ روزگاران ، چنانكه قحطى زده در انتظار باران .
هـمـانـا امـامـان از جـانـب خدا تدبير كننده كار مردمانند، و كارگزاران بندگانند. كسى به بهشت نـرود جـز آن كـه آنـان را شـنـاخـته باشد، و آنان او را شناخته باشند؛ و به دوزخ در نشود جز آنكه منكر آنان بُوَد، و آنان وى را نپذيرفته باشند، و محرم نساخته .(8)
از ايـن روسـت كـه وقـتى على (ع) شنيد مردى از خوارج نهروان كه در مخالفت با امير مؤ منان در صـحـراى حـروراء نـزديـك كـوفـه جـمـع شده اند، نماز شب و قرآن مى خواند؛ درباره او كه امام خويش را نشناخته بود، فرمود:
نَوْمٌ عَلى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِى شَكٍّ
به يقين خفتن به كه با دو دلى نماز گزاردن .(9)
بـا تـوجه به روايات فوق ، ولايت و امامت را نمى توان باور يا حكمى جداگانه از احكام دينى دانـست ، بلكه بايدگفت تمامى دين به منزله جسم و ولايت روح آن است . دين بى ولايت دين نيست و انـسـان بـى ولايـت را نـمـى تـوان مـسـلمـان واقـعـى دانـسـت . بـر ايـن اسـاس ‍ اسـت كـه رسول خدا(ص) فرمود:
مَن ماتَ و لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الجاهِلِيَةِ(10)
هر كس كه امام زمان خويش را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است .
فاطمه (س)  و ولايت
حضرت زهرا(س)  ولايت و امامت را با تمام وجود درك كرده بود و نتيجه انحراف خلافت و امامت امت را بـخـوبـى مـى ديـد. آن حـضـرت در خـطـبـه مـعـروف خـود بـه تـبـيـيـن جـايـگـاه رفـيـع اهل بيت رسول خدا(ص) مى پردازد و بيان مى دارد كه حكومت حق آنان است :
ثـُمَ اَنـْتُم عِبادَاللّهِ نُصُبُ اءمْرِ اللّهِ وَ نَهْيِهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحيِهِ وَ اءُمَناءِ اللّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ و بُلغاؤُهُ اِلى الاُمَمِ.
زَعـَمـْتـُم حـَقـّاً لَكُم لِلّهِ فِيكُمْ عَهدٌ، قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ وَ نَحْنُ بَقيَّةٌ اِسْتَخْلَفَنا عَلَيْكُمْ وَ مَعَنا كِتاب اللّ هِ بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ وَ آىَ فِيْنا مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ.
شـما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام ، و حاملان دين و احكام ، و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقيد.
حقى را از خدا عهده داريد و عهدى را كه با او بسته ايد پذيرفتار. ما خاندان را در ميان شما به خلافت گماشت ، و تاءويل كتابُالله را به عهده ما گذاشت .
حـجـت هـاى آن آشـكـار اسـت ، و آنچه درباره ماست پديدار و برهان آن روشن و از تاريكى گمان بكنار.(11)
حـضـرت زهـرا(س)  پـس از تـبـيـيـن مـنـزلت و نـقـش مـحـورى اهل بيت پيامبر(ص) در هدايت امت اسلامى و بيان احكام الهى ، به بحث درباره نظام امامت پرداخت و فرمود:
وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً (لِلمِلَةِ) و امامتنا اءمناً مِنَ الفُرقَةِ وَ حُبَّنا عِزّاً لِلاِسْلامِ.(12)
خـداى متعال ، اطاعت ما اهل بيت را مايه نظام و انسجام ملت و امامت ما را ضامن وحدت و مانع افتراق و تشتت امت اسلامى و دوستى ما را مايه عزت اسلام قرار داد.
حـضـرت فـاطـمـه (س)  با بيان فوق اشاره عميقى به نقش نظام امامت در ايجاد همبستگى در بين مـردم كـرده اسـت و در واقـع يـكـى از مـهـمـتـريـن اهـداف تشكيل حكومت در جوامع بشرى را كه همانا ايجاد و گسترش نظم و انضباط در جامعه و جلوگيرى از تشتت و نابسامانى در بين اجتماعات انسانى مى باشد را مورد توجه قرار داده است .
حـكـومتهاى پديدار گشته در جوامع مختلف در طول تاريخ هر يك به گونه اى براى دستيابى بـه نـظـم و انـسـجـام تـلاش كـرده و در راه تحقق اين هدف گام برداشته اند، اما تاءكيد فاطمه زهـرا(س)  بـر ايـن نـكـتـه اسـت كـه اگـر امـامـت و رهـبـرى اهل بيت رسول خدا(ص) به عنوان محور اصلى حكومت در جامعه مورد توجه قرار گيرد، دستيابى به ثبات و انسجام اجتماعى و جلوگيرى از نابسامانى و افتراق كه در واقع از ابتدايى ترين و بـديـهـى تـريـن وظـايـف حـكـومـت اسـت ، بـه بـهـتـريـن شـكـل آن تـاءمـيـن خـواهـد گـرديـد و زمـيـنـه بـراى تـحـقـق اهـداف مـهـمـتـرى كـه از تشكيل حكومت مورد انتظار است فراهم خواهد شد.
مـحـور ديـگـر سـخـن حـضـرت زهـرا(س)  تـرسـيـم وضـعـيـت مـوجـود امـت اسـلامـى پـس از رسـول خـدا(ص) اسـت كـه وجـود تـشـتت و تفرقه در بين مسلمانان و نابسامانى امور آنها پس از رحلت پيامبر(ص) معلول روى گردانى آنها از اهل بيت و انحراف از سيستم حكومتى مبتنى بر امامت و ولايت است .
در واقـع از ديـدگـاه فـاطـمـه (س) ، امـامـت تداوم و استمرار رسالت است و (امام)  در اداره امور مـسـلمـانـان و نـظـام اجـتـمـاعـى آنـان از هـمـان شـاءن و جـايـگـاهـى بـرخـوردار اسـت كـه (رسـول)  بـرخـوردار بـود. لذا اگـر ديـده مـى شـود كـه نـظـام خـلافـت پـس از رسـول خـدا(ص) نـه تـنـها نتوانست نقش محورى رهبرى را در جامعه اسلامى حفظ كند، بلكه خود عـامـلى بـراى گـسـتـرش نـابـسـامانى گرديد، بدين خاطر بود كه كسانى در مصدر امور قرار گرفتند كه فاقد صلاحيت رهبرى بودند و امام برحق را از حكومت و حق خود محروم ساخته بودند.
حـضـرت زهـرا(س)  چون بر لزوم وجود امام معصوم در كنار قرآن براى هدايت انسانها اعتقاد داشت بـه مـبـارزه بـا حـاكـمـان غـاصـب پـرداخـت ؛ چـنـانـكـه آن حـضرت در خطابه آتشين خود در مسجد پيامبر(ص) فرمود:
شما با پيامبر محبوب و محمود خود پيمان بستيد تا دين او را با دست خويش در جهان بگسترانيد و جهان را بر محور اين دين حنيف و شريف به گردش درآوريد. قرآن را مى بينم كه به ظاهر آن احترام مى كنيد. حقيقت اين است كه در صفحات مقدس آن ، رازها و رمزها و خواندنى ها و شنيدنى هاى بـسـيـار وجـود دارد. امـا چـشـم براه خطيب توانايى نشسته است كه راز پنهان بداند و رمز بسته بگشايد و خواندنى ها و شنيدنى ها را به جهانيان باز گويد.
از سـپـيـدى و سـيـاهـى ايـن كـتـاب ، كـجـا مـى تـوانـيـم راه بـه سـر مـنـزل مـقـصـود بريم ، تا دانشمندى روشنفكر و پرهيزكار، سپيدى را از سياهى ها باز ننمايد و شب را از روز امتياز ندهد و نقاب ظلمت از چهره نور فرونكشد، ما همچنان حيرت زده و راه گم كرده خـواهـيـم مـاند، او همان دانشمند روشنگر و روشن بينى است كه گويا و بينا و شنواست . او كسى اسـت كـه آيات الهى را يكجا در پرده هاى سينه خويش پنهان ساخته است . و در نفس خود قرآنى بـزرگ و عـزيـز بـه وجـود آورده اسـت . او قـرآنـى گـويـا و شـنـوا و راه پيما و راهنماست . اين گـنـجينه اسرار، كه اينجا و آنجا ذخاير گرانبهايش را گسترش دهد و تشنگان را به فرا خور خـويش سيراب كند همان پيشاهنگ سعادت و كاروان سالار ابديت است . اوست كه پيروان خويش را به جانب مينوى جاويدان راهبرى خواهد كرد.(13)
درسـت هـمين ويژگيها است كه زهرا(س)  را به دفاع از على (ع) برمى انگيزاند. دفاع حضرت زهـرا(س)  از امـيـر مـؤ مـنـان نـسبت به زمامدارى جامعه اسلامى ، دفاع شخصى و خصوصى نبود، بلكه دفاع يك زن مسلمان متعهد و مسؤ ول از حق عظيمى بود كه غصب شده است . فاطمه (س)  چون حـق حـكـومـت را از آن عـلى (ع) و اهـل بـيـت پـيـامبر(ص) مى ديد به دفاع از آن حضرت پرداخت و هـشـدارهـاى خـود را مـتـوجـه كـسـانـى كـرد كـه بـا اقـدام نـابـخـردانـه خـود حـاصـل تـلاشـها و مجاهدتهاى رسول خدا(ص) را به بازى گرفته اند و اعلام خطر با نويى رنـجـديـده اسـت كـه بـا شـجـاعـتـى وصـف نـاشـدنـى و اسـتـقـامـتـى سـتـودنـى در مـقـابـل مـنـحـرفـان مـى ايستد و امت اسلامى را از آينده مبهم و تاريك كه با انحراف در رهبرى در انتظار آنان است بر حذر مى دارد.
على (ع) و دفاع از امامت
عـلى (ع) نـيز در موارد زيادى به اهميت امامت و ولايت دراسلام پرداخته و به حقانيت خود نسبت به خـلافـت اسـلامى اشاره كرده كه به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم . آن حضرت در خطبه معروف به شقشقيه مى فرمايد:
سـوگـنـد بـه خـدا كـه پـسـر ابـى قـحـافـه (ابـو بـكـر) خـلافـت را مـانـند پيراهنى پوشيد و حـال آنكه مى دانست من براى خلافت مانند قطب وسطِ آسيا هستم و علوم و معارف از سرچشمه فيض مـن مـانـنـد سـيـل سـرازير مى شود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج رفعت من نمى رسـد؛ پـس جـامـه ى خـلافـت را رهـا و پـهلو از آن تهى نمودم و در كار خود انديشه كردم كه آيا بـدون دسـت (و نـداشتن سپاه و ياور) حمله كرده ، يا بر تاريكىِ كورى (و گمراهى خلق)  صبر كـنـم كـه آن ، پـيـران را فـرسـوده و جـوانـان را پـژمرده و پير ساخته و مؤ من رنج مى كشد تا بـميرد. ديدم صبر كردن خردمندى است ؛ پس صبر كردم درحالى كه چشمانم را خاشاك و غبار، و گلويم را استخوان گرفته بود و ميراث خود را تاراج رفته مى ديدم .(14)
هـمـچـنـيـن آن حـضـرت در مـقـابـل احـتـجـاج قـريـش كـه بـه اصـل و نـسـب خـويـش اسـتـدلال كـرده ، مـى گـفـتـنـد چـون خـويـشـاونـد رسول خدا(ص) هستيم به خلافت سزاوارتريم فرمود:
به درخت احتجاج كردند و ميوه را ضايع و تباه ساختند.(15)
حضرت على (ع) ضمن اينكه برحقانيت خويش تاءكيد مى كند مى فرمايد: اگر آنان به خويشى دورى كـه بـا رسـول خـدا(ص) دارنـد خـود را به امر خلافت سزاوار مى دانند، من خود، ميوه ى آن درخـت هـسـتـم و پـسـر عـمـو و بـرادر آن حضرت مى باشم . از اين رو خلافت و امارت حق من است و ديـگـرى را شـايـسـتـگى آن نيست . در زمان بيعت مردم با عثمان نيز بر حقانيت خود تاءكيد كرد و فرمود:
شـمـا مى دانيد كه من براى خلافت از هر كس شايسته و سزاوارترم و سوگند به خدا خلافت را به ديگرى واگذار مى نمايم مادامى كه امور مسلمانان منظم باشد و بر ديگرى به جز من جور و ستمى وارد نشود.(16)
امـيـر مـؤ مـنـان (ع) بـارهـا بـه غـصـب خـلافـت اعـتـراض كـرده و بـه دلايـل ادعـايـى آنـان پاسخ داده است . آن حضرت در پاسخ اين مطلب كه عمر به ابوبكر گفت : تـو در سـخـتـى و آسـايـش ، مصاحب و همراه رسول خدا(ص) بودى ، پس دستت را بده تا با تو بيعت كنم ، فرمود:
واعَجَبا تَكُونُ الخَلافَةِ بِالصَحابَةِ وَ لا تَكُونُ بِالصَحابَةِ وَالقَرابَةِ(17)
شـگـفـتـا! آيـا خـلافـت بـا مـصـاحـبـت و هـمـراه بـودن با پيامبر به كسى مى رسد و با مصاحبت و خويشاوندى نمى رسد.
تلاش جهت مقبوليت عمومى
اين واقعيت تلخ تاريخى هميشه خودنمايى مى كند كه عليرغم تاءكيد و سفارش پيامبر خدا(ص) دربـاره امـيـر مـؤ مـنـان و جـانشينى آن حضرت ، مسلمانان پس از آن حضرت به گمراهى افتاده و بـازيچه دست سياست بازان شدند؛ بگونه اى كه امامت امت از مسير خود خارج و حكومت اسلامى از مدار خود منحرف گشت .
فـاطـمه زهرا(س)  برغم مواجه شدن با ناجوانمرديها و پيمان شكنيها از سوى بيشتر صحابه از بـاز گـردانـدن حـق بـه مـسـيـر خـود نـاامـيـد نـشـد و بـا تحمل رنج و مشقت فراوان تلاش ‍ گسترده اى را براى اثبات حقانيت على (ع) و مقبوليت عمومى و تـرغـيـب مـردم بـراى پـذيـرش امـامـت آن حـضـرت آغـاز كـرد كـه در ايـن فـصـل بـه برخى از آنها اشاره خواهد شد. اما قبل از پرداختن به اين تلاشها، لازم است به اين سـؤ ال اسـاسـى پـاسـخ داده شـود كـه مـقـبـوليـت عـمـومـى و پـذيـرش ، اقبال و تمكين مردم چه نقشى در حكومت اسلامى دارد.
مقبوليت يا مشروعيت
شـكـى نـيست كه در اسلام ، حقانيت و مشروعيت ولايت از جانب خداوند است و مشروعيت آن بستگى به پذيرش و اقبال و تمكين مردم ندارد. ولى پذيرش عمومى مردم نسبت به حكومت از اجزاء اصلى آن اسـت زيـرا تـا مردم نپذيرند، حكومتى شكل نمى گيرد و هيچ امام و ولىّ مشروعى قادر به اجراى برنامه ها و اهداف خود نخواهد بود.
در اسلام مردم مكلّف و مؤ ظف به پذيرش حقّ و پيروى از ولى امر و حمايت از حكومت الهى او هستند، ولى واقـعـيـت اين است كه اگر آنان در برابر دين خضوع نكنند و با آن به مخالفت برخيزند، حـكـومـت ديـنـى بـر پـا نـمـى شـود.(18) مـخـالفـان ديـن در طـول تـاريـخ بـا انـبـيـا بـه مبارزه برخاستند و عده اى از آنان را به شهادت رساندند. ايران قـبـل از انـقـلاب اسـلامـى نـيـز ايـنـگـونـه بـود و دو هـزار و پـانـصـد سـال بـه هـمـيـن روش پيش رفت . از اين رو وقتى مردم نخواهند، حكومت دينى وجود خارجى نخواهد داشت و حاكم اسلامى قدرتى نخواهد يافت گرچه به مشروعيت او با اين عدم پذيرش خدشه اى وارد نمى شود.
نـقـش مـردم بگونه اى است كه اگر امام على بن ابى طالب (ع) نيز در راءس حكومت باشد ولى مـردم او را حـمـايـت نـكـنـنـد حـكـومـت آن حـضـرت سـقـوط مـى كـنـد؛ چـنـانـكـه تـحـمـل نـكـردنـد و بـا بـرپـايـى نـظـام عـلوى ، سـه جـنـگ داخـلى بـر آن حـضـرت تـحميل شد و در نهايت حضرت امير(ع) را به شهادت رساندند. ولى پس از آن حضرت امويان ، مروانيان و عباسيان با حمايت مردم به حكومت رسيدند.
ايـنـكـه گـفـتـه مـى شـود در ايـران دو هـزار و پـانـصـد سـال سـلطـه شـاهنشاهى بود با اينكه بجز ساسانيان ، اشكانيان ، قاجاريان و پهلوى سلسله هـاى ديـگـرى هم در ايران حكومت مى كردند؛ از قبيل امويان ، مروانيان و عباسيان ، از اين جهت است كـه ايـنـان نـيـز هـمـان اهـداف و سـيـاسـتـهـاى سـلسـله شـاهـنـشـاهـى دو هـزار و پـانـصد ساله را دنبال مى كردند.
پـس از مـظـلومـيـت امـام مـجـتـبـى (ع) بـه واسـطـه عـدم يـارى مـردم و تحميل صلح بر آن حضرت ، معاويه بر كرسى خلافت نشست . در روز مراسم رسمى سلام ، عده اى بـر او وارد شـدنـد و گـفـتـند: (السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ رَسُولِ اللّه . اَلسَّلام عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنين . ولى وقتى عمرو بن عاص وارد شد خطاب به معاويه گفت :
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَلِك !
درود بر تو اى پادشاه !
يعنى : معاويه ! تو قيام كردى كه خلافت و امامت و دين را به صورت سلطنت درآورى و با حمايت مردم چنين كردى !
ديگران شايد حقيقت مطلب را نمى دانستند و يا جسارت لازم را نداشتند، آنگونه سلام دادند، ولى عـمـرو عاص كه خودش در نقشه پليد سياسى بود، آگاهانه گفت : (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَلِك !) در اين هنگام ، معاويه و عمرو عاص ، با اذعان به دستيابى به هدف خود، هر دو لبخند زدند.
البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه عـدم پـذيـرش حكومت امير مؤ منان (ع) از سوى مردم هرگز به مشروعيت آن لطمه اى نزد و حكومت معاويه نيز با راءى مردم مشروعيتى به دست نياورد.
اگـر زمـانـى فـرا رسـد كـه مردم مشروعيت حكومت و حاكم را نيز به اعتبار راءى خودشان ببينند، فاجعه اى عظيم رخ خواهد داد و به يقين مصداق آيه كريمه مى شوند كه فرمود:
اَفَرَاءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ.(19)
آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست)  گمراه ساخته است .
اگـر انـسانى با ابراز اين عقيده خود را در سطح الوهيت قرار دهد و با ابراز راءى خود، انگيزه الوهـيـت و مـشروعيت بخشيدن به خويش داشته باشد، مصداق اين آيه كريمه خواهد شد. از اين رو در چـنـيـن شرايطى كه مردم سر از اطاعت از امام حق برتافته اند و خود را صاحب اختيار مطلق مى دانند، اگر رهبرى به دست امام على بن ابيطالب (ع) هم باشد، شكست مى خورد.
نقش و راه اقبال مردم
حـضـرت ابـراهيم (ع)، به مشكل عدم اقبال مردم به حكومت حق توجه داشت . از اين رو، به خداوند عرض كرد: خدايا! من و دودمان انبياء ابراهيمى ، همه در اين رسالت سهيم هستند. ما بت شكنيم . ما از هـيـچ قـدرتـى تـرس نـداشـتـه و نـداريـم و فـرعـونـيـان امـواج آتـش را افـروخـتـنـد و مراحل ابراهيم سوزى را به راه انداختند. در همه اين شرايط تنها تسليم اراده تو بودم . ملكوت آسمان ها و زمين را به ما نشان دادى .(20) بنابراين ، ما از جان عالم باخبريم ، با تبر بتها را در هم مى كوبيم و به آتش نيز مى رويم و از آن نمى ترسيم و توان انجام همه اينها را در خـود مـى بـيـنـيـم ، ولى حقيقت اين است كه تنها با ارتباط داشتن با ملكوت و توان بت شكنى نمى توان حكومت كرد. و بايد حمايت خلق خدا را نيز داشته باشيم . بدين جهت فرمود:
رَبَّنا إِنّى اءَسْكَنْتُ مِنْ ذُرّيَتى بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ اءَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَيْهِمْ.(21)
پـروردگـارا مـن بـعـضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علف ، در كنار خانه اى كه حرم توست ، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز.
اگر شخصيت بى نظيرى مثل حضرت ابراهيم خليل (ع) هم بخواهد حكومت داشته باشد، بايد از خدا بخواهد كه (مردم)  با او بـاشـنـد. حـكـومـت ، حـكـومـتـى اسـت كـه مـردم او را هـمـراهـى كـنـنـد. اگـر مـردم بـا خليل خدا نباشند، آن حكومت شكست مى خورد. تا مردم و جمهور حكومتى را نپذيرند، حكومت نيست . در غير اين صورت ، فقط يك سلسله معارفى خواهد بود كه در كتابها نوشته مى شود.
مردم نيز به هر كسى گرايش نمى يابند. مردم را مى توان با زر و زور و تزوير چند صباحى بـه خـدمـت گـرفـت ولى تاكنون تاريخ نشان داده است كه در هر كشورى كه زور و فشار حاكم گـرديـده ، پـس از مـدتـى اخـتـلافـهـا، درگـيـريـهـا و در نـهـايـت كـودتـا را بـه دنـبـال داشـتـه اسـت ؛ زيـرا مـردم ، چـوب ، خشت و آجر نيستند، كه بتوان با آنها هر چيز را ساخت بـلكـه مـردم قلب دارند و قلب مردم با زر و زور و تزوير به چنگ نخواهد آمد و از راههاى ديگر امكان پذير است . اين موضوع ، يك امر ملكوتى است و قلب مردم فقط به دست مقلب القلوب است .
پيش از اسلام ، بين اوس و خزرج و ساير طوايف حجاز اختلاف و درگيرى ها شديد بود ولى به بـركـت ظـهـور اسـلام ، خداوند متعال بين دل هاى آنان الفت ايجاد كرد و آنان همگى به مكتب الهى پيامبر اكرم (ص) ايمان آوردند. خدا در قرآن مى فرمايد:
وَ اَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ اَنْفَقَتْ ما فِى الاَْرْضِ جَميعاً ما اَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَيْنَهُمْ اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ(22)
و دلهـاى آنـهـا را بـا هـمـه مـا الفـت داد اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كرد كه ميان دلهـاى آنـان الفت دهى نمى توانستى ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم است .
اى پـيـامـبـر! اگـر هـمـه مـعـادن روى زمـيـن را بـخـواهـى بـيـن مـردم تـقـسيم كنى ! و اگر سلسله جـبـال هـمـه از طـلا بـاشد و بخواهى براى اتحاد مردم آنها را تقسيم كنى ، نمى توانى آنان را مـتحد سازى . بلكه هرلحظه اختلاف و درگيرى هاى جديدى پيش مى آيد. بنابراين ، به وسيله زر، حـتـى بـه دست مبارك انسان كامل و محبوبى مثل پيامبر اكرم (ص) نيز نمى توان دلهاى مردم را هـدايـت كـرد. بـلكـه دل ، بـه دسـت مـقـلب القـلوب و دل آفـريـن اسـت . و بـايـد كـارى كـرد كه خداوند دلها را متوجه كند؛ چنانكه حضرت ابراهيم با ايـنـكـه مـعـمـار كـعـبـه بـود(23)، پـاك كـنـنـده خـانـه خـدا بـود(24)، بـت شـكن بود(25)! صبور، حليم ، بردبار(26) و مجاهد نستوه بود،! ولى مى دانست كه بـا ايـن هـا نـمـى تـوان حـكـومـت كـرد، از اين رو از خدا درخواست كرد كه مردم پيرو فرزندان او بـاشـنـد. زيـرا آنـان وقـتـى مـى تـوانـنـد نـمـاز را بـر پـا كـنـنـد كـه دل هاى مردم به سوى آنان باشد. خليل خدا چنين دعا كرد:
فَاجْعَلْ اءَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَيْهِمْ.(27)
دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز.
مـهـمـتـريـن عـامـل پـيـروزى امـام راحـل (ره)  و بـزرگـتـريـن عامل موفقيت مقام معظم رهبرى نيز اين است كه : مردم از آنها اطاعت و پيروى كردند و مى كنند.
در جـريـان پـيـروزى انـقـلاب اسـلامـى ، بزرگترين عاملى كه باعث شد، رهبرى امام امت (ره)  در جـامـعـه گـسـتـرش يـابـد و تـثـبـيـت گـردد عـشق مردم به امام و رهبر خويش و اطاعت از دستورهاى حـضـرتـش بـود. كـارنـامه چندين ساله امت انقلابى ما نيز ثابت كننده اين حقيقت است كه عشق به رهبران الهى و مقام ولايت ، چه اثر عميقى در مقاومت هاى قهرمانانه آنان در سنگرهاى پاسدارى از ايـن انـقـلاب مـقـدس داشـتـه اسـت . حـمـاسـه آفـريـنـى هـاى رزمـنـدگـان در هـشـت سـال دفـاع مـقـدس در حالى صورت مى گرفت كه قلب دلاور مردان از عشق آتشين آنان نسبت به مـقـام ولايـت مـالامـال بـود. آنـان عـلاوه بر اينكه نام على (ع)، فاطمه زهرا(س) ، امام حسين (ع) و سـايـر مـعـصـومـان را بـر لب داشتند، قلبهايشان با نام نايب امام زمان (ع) مى تپيد و اين رمز پيروزى آنان بود.
بـنـابـرايـن گـرچـه امـامـان مـعـصـوم (ع) از جـانـب خـداونـد مـتـعـال بـه مـقـام امـامـت مـنـصـوب گـشـتـه انـد و راءى و پـذيـرش مـردم نـقـشـى در اصل امامت و ولايت آن بزرگواران ندارد، اما مسلَّم است كه بيعت و اطاعت پذيرى مردم نسبت به آنان نقش مهم و اساسى در تحقق رهبرى و حاكميت آنان دارد.
عـلى (ع) در يـكـى از نامه هاى خود به شيعيان به اين مطلب اشاره دارد و ضمن اينكه ولايت بر امـت را امـرى الهى و قطعى مى داند فرمايش پيامبر(ص) را درباره پذيرش امت متذكر مى شود و مى فرمايد:
قد كان رسول الله (ص) عَهِدَ اِليَّ عَهداً فَقال : يَا ابْنَ اَبِى طالِب لَكَ وَ لاءُ اُمَتى ، فَاِنْ وَلُوكَ فى عَافِيَةٍ و اَجْمَعُوا عَلَيكَ بِالرِضا فَقُم بِاءمرِهِم و اِنْ اِخْتَلفوا عليك فَدَعهُمْ وَ ما هُمْ فِيهِ.
رسـول خـدا(ص) بـا من عهد كرد و فرمود: اى پسر ابى طالب ، ولايت و رهبرى امتم با توست ، اگـر تـو را بـا رضـايـت و بـدون درگـيـرى بـه رهـبـرى خـويـش قـبول كردند، حكومت و رهبرى آنان را بپذير. اما اگر اختلاف ايجادشد و تو را نپذيرفتند، آنان را رهاساز و به حال خويش واگذاركن .(28)
اطاعت پذيرى فاطمه (س)
حـضـرت زهـرا(س)  كـه خـود بـه نـقـش مـهـم مـردم در بـرپـايـى و تـداوم حـكـومـت حـق واقف بود، قـبـل از آنكه مردم را به يارى و حمايت از على (ع) فرا خواند خود در اطاعت و پيروى از امام خود اسـوه و نـمـونـه بـود. دخـت پيامبر(ص) براى كسب رضاى خدا و در راستاى تقويت ولايت همواره رضـايتمندانه و خالصانه از دستورات مولاى خويش اطاعت مى كرد و ضمن اينكه خود به تكليف عـمـل مـى كرد، در عمل به پيروان خويش درس ‍ فرمانبرى از ولى امر را مى آموخت و پس از آن با گفتار، مردم را به حمايت از امام حق فرا مى خواند.
حـضـرت فـاطـمـه (س)  در زمـان پدر نيز چنين بود. آن حضرت پيش از آنكه خود را دختر پيامبر اكـرم (ص) بـدانـد، بـنـده خـدا و پـيـرو پـيـامـبـر(ص) و مـطـيـع ولى امر مى دانست . از اين رو، دسـتـوراتـى كـه بـراى مـسلمانان نازل مى شد، كاملاً آنها را اجرا مى كرد و خود را استثناء نمى نـمـود. ايـن مـطـلب ، در پيروى آن حضرت از ولايت نيز بخوبى مشاهده مى شود. اطاعت از پيامبر اسلام (ص) را به عنوان اينكه او (رسول خدا) است و بر او (ولايت)  دارد، (واجب)  مى دانست .
در زمـان پـيامبر اكرم (ص) برخى از مسلمانان براى پيشواى خود عنوان احترام آميزى بكار نمى بردند و به همان شيوه جارى ، كه با يكديگر صحبت مى كردند، در حضور آن حضرت نيز به گفتگو مى نشستند و خطاب به او مى گفتند: يا محمد. يا محمد.
پـروردگـار مـتـعـال بـا نزول آيه مباركه : (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بـَعـْضـاً)،(29) صدا كردن پيامبر را در ميان خودتان ، مانند صدا كردن يكديگر قرار نـدهـيـد. مـسلمانان را توبيخ كرد و دستور داد در گفتگو با پيشواى عاليمقام خود، ادب را رعايت كـنـنـد. مـسـلمـانـان بـه مـنـاسـبـت كـلمـه (الرسـول)  در آيـه ، عـنـوان (رسـول الله)  را بـراى پـيـشـواى خـود انـتـخـاب كـردنـد. عـصـر هـمـان روز، كـه رسول اكرم (ص) به ديدار فاطمه (س)  رفت ، آن حضرت بر خلاف روزهاى پيش كه مى گفت : السلام عليك يا ابه سلام پدر، گفت : السلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ.
پـيـامـبر اكرم (ص) به عادت همه روزه خود پيش رفت و پيشانى او را بوسيد و فرمود چطور؟! ايـن كـلمـه را از كـجـا يـاد گـرفـتـى ؟ چـه كـسـى بـه تـو گـفـتـه اسـت كـه بـه مـن رسـول الله بـگـويـى ؟ فـاطـمـه (س)  عـرض كـرد: قـرآن كـريـم بـه مـن امـر كـرد كه شما را (رسول الله)  خطاب كنم .
پـيامبر خدا(ص) دوباره بر چهره دخترش بوسه اى نثار كرد و فرمود: طرف خطاب در اين آيه كـسـانـى هـسـتـنـد كـه نـام مـرا كـمـى بـا سـبـكـى بـه زبـان مـى آوردنـد. ايـن قـوم بـايـد مـرا (رسـول الله)  بـنـامـنـد. ولى مـن از تـو كـلمـه (پدر) را بيشتر مى پسندم . تو به من بگو: (بابا).(30)
دخـت پـيـامـبـر(ص) چنان خود را در برابر قوانين اسلام و امر ولايت مطيع و تسليم مى دانست كه وقـتـى فـرمـان تـازه اى مـى شـنـيـد، بـا تـمـام وجـود بـه آن عـمل مى كرد. زيرا حضرت فاطمه (س) ، مقام نبوت و رهبرى پدرش را بالاتر از رابطه عاطفى پـدرى مـى دانـست . مراتب اطاعت خالصانه حضرت زهرا(س)  از ولايت را مى توان در سخت ترين شـرايـط و تـلخ ‌ترين ايام بخوبى مشاهده كرد. پس از جريان تلخ سقيفه و مبارزه پرشور آن حـضـرت در دفـاع از ولايـت ، ابـوبـكـر و عـمـر بـراى جـلب افـكـار عـمـومـى بـه دنـبـال دلجـويى از حضرت فاطمه (س)  برآمدند. حضرت در پاسخ به درخواست ملاقات ، به امير مؤ منان على (ع) عرض كرد:
اَلْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ. اِفْعَلْ ما تَشاءُ.(31)
على جان ! خانه ، خانه توست و من همسر تو هستم . هر چه مى خواهى انجام ده .
و نـيـز، در هـنـگـامـه مـظـلوميت امير مؤ منان (ع) و جسارت مدعيان در گرفتن بيعت اجبارى از وصىّ پيامبر(ص)، حضرت فاطمه (س)  براى دفاع از ولايت خواست آنان را نفرين كند كه امير مؤ منان (ع) توسط سلمان فارسى او را از آن نهى كرد. حضرت با شنيدن پيام امام (ع) اظهار كرد:
اِذاً اَرْجِعُ وَاصْبِرُ وَ اَسْمَعُ وَ اُطيعُ.(32)
بنابراين ، به خانه باز مى گردم و صبر پيشه مى كنم و فرمان را مى پذيرم و اطاعت مى كنم .
شيوه هاى مبارزه جهت ايجاد مقبوليت
حضرت فاطمه (س)  براى غاصبان خلافت ، كانون خطر بود، زيرا او بود كه خطر انحراف از ولايـت را بـه خـوبـى درك مـى كرد و با اعتراض و روشنگرى و اعلام خشم و نفرت ، غاصبان را سـخـت بـه هراس وامى داشت . او به غصب خلافت ، پريشانى امت ، ايجاد تفرقه و پايه گذارى بدعت ها معترض بود.