فاطمه ى زهراء در كلام اهل سنت
جلد ۲

سيد مهدى هاشمى حسينى

- ۲۱ -


بلاذرى در فتوح البلدان مى گويد: «بعث رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- الى اهل فدك منصرفه من خيبر محيصه بن مسعود الانصارى يدعوهم الى الاسلام و رئيسهم رجل منهم، يقال له يوشع بن نون اليهودى، فصالحوا رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- على النصف الارض بتربتها فقيل منهم فكان نصف فدك خالصا لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لانه لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب، و كان يصرف ما ياتيه منها الى ابناء السبيل. و لم يزل اهلها بها الى ان استخلف عمر بن الخطاب... و اجلى يهود الحجاز فوجه ابا الهيثم مالك بن التيهان و سهل بن ابى حثمه، و زيد بن ثابت الانصاريين فقوموا بنصف تربتها بقيمه عدل. فدفعه الى اليهودى و اجلاهم الى الشام» [ فتوح البلدان، ص 42، و معجم البلدان، ج 4، ماده فدك، ص 239.] هنگامى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خيبر را فتح نمود و يهوديان در تنگناى محاصره ى سربازان اسلام در حصن هاى سه گانه قرار گرفتند، از اين ماجرا شديدا ترسيدند و با رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به اين ترتيب صلح كردند كه خون آنها محفوظ بماند و آنان از سرزمين فدك جلاى وطن كنند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواسته ى آنها را پذيرفت. اين مطلب به اهالى فدك رسيد، آنها رئيس خود يوشع بن نون يهودى را نزد رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- به عنوان مصلح فرستادند و او از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواست كه سربازان اسلام او و اقوامش را امان دهند و در مقابل، تمام اراضى و باغات فدك را به رسول خدا واگذار كنند و آنها به عنوان دهقان و كارگر در اراضى مزروعى و باغات فدك كار كنند و نصف محصول به عنوان حق كارگرى به آنها تعلق داشته باشد. و نصف محصول به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و تا هر زمانى كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- خواست آنها در آن سرزمين بمانند، و هرگاه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اراده فرمود از آنجا بروند و جلاى وطن كنند، پيامبر به اين پيشنهاد آنها راضى شد و فدك ملك خالص آن حضرت شد و از آن بهره ى اختصاصى مى كرد، براى اينكه بدون جنگ به دست آمده بود.

ابوبكر جوهرى مى گويد: «و كان مالك بن انس يحدث عن عبدالله بن ابوبكر بن عمر و بن حزم انه صالحهم على النصف فلم يزل الامر كذالك حتى اخرجهم عمر بن الخطاب و اجلاهم بعد ان عوضهم عن النصف الذى كان لهم عوضا من ابل و غيرها، و قال غير مالك بن انس: لما اجلاهم عمر بعث اليهم من يقوم الاموال بعث ابا الهيثم و فروه بن عمر و حباب بن صخر و زيد بن ثابت فقوموا ارض فدك و نخلها فاخذها عمر و دفع اليهم قيمه النصف الذى و كان مبلغ ذالك خمسين الف درهم، اعطاهم اياها من مال اتاه من العراق و اجلاهم الى الشام» [ السقيفه والخلافه، ص 200، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 210.] با سه سند روايت شده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- با يهوديان فدك به نصف مصالحه فرموده و تا زمان حيات مباركشان به همين كيفيت بود، تا زمانى كه عمر خلافت را عهده دار شد، و او يهوديان فدك را اخراج كرد و در عوض نصف فدك كه طبق مصالحه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- ملك آنها بود به آنها شتر و اموال ديگر واگذار كرد. و بعد جوهرى مى گويد: كه غير از مالك بن انس ديگران هم مطلب را همين گونه نقل كرده اند: وقتى كه عمر يهوديان فدك را اخراج كرد، اباهيثم بن تيهان و فروه بن عمر، و حباب بن صخر و زيد بن ثبات را فرستاد. آنها اراضى و باغستانهاى فدك را قيمت گذارى نمودند و عمر قيمت نصف آن اراضى و باغستانهايى را كه آنها مالك بودند، و مبلغ پنجاه هزار درهم از اموالى كه از عراق آورده بودند به آنها پرداخت نمود و آنها را به طرف شام روانه ساخت.

طبرى مورخ معروف مى گويد: فلما سمع بهم اهل فدك قد صنعوا ما صنعوا، بعثوا الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يحقن دماء هم و يخلوا الاموال فعل و كان فيمن مشى بينهم و بين رسول الله فى ذلك محيصه بن مسعود اخوبنى حارثه فلما نزل اهل خيبر على ذلك سالو رسول الله ان يعاملهم باموال على النصف و قالوا نحن اعلم بها منكم و اعمر لها فصالحهم رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- على النصف على انا اذا شئنا ان نخرجكم اخرجناكم و صالحه اهل فدك على مثل ذلك فكانت خيبر فيئا للمسلمين و كانت فدك خلاصه لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- لانهم لم يجلبوا عليها و لا ركاب...» [تا ريخ طبرى، ج 2، ص 302، حوادث سال هفت هجرى قمرى.] و قتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد و سرنوشت يهوديان خيبر به اهالى فدك رسيد، خدمت رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آمدند و از او خواستند كه كارى به آنها نداشته باشد و جانشان در امان باشد و در عوض زمين فدك مال رسول خدا باشد و همين كار را هم انجام دادند و كسانى كه اين صلح را بين رسول خدا و اهل فدك انجام دادند محيصه بن مسعود و برادران بنى حارثه بودند، براى اينكه خداوند در دلهاى آنها رعب و ترس شديدى ايجاد فرمود، لذا آنان از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خواستند كه نصف فدك را بگيرند و در عوض از آنان دست بردارند. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- حرف آنها را پذيرفت و فدك ملك اختصاصى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شد، براى اينكه بدون لشكركشى و نبرد به دست آمده بود.

ابن اثير مى گويد: «فلما سمع بذلك اهل فدك بعثوا الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يخلوا له الاموال فعل ذلك و لما نزل اهل خيبر على ذلك سالوا رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ان يعامهلم فى الاموال على النصف و فعل مثل ذلك اهل فدك و كانت خيبر فيئا للمسلمين، و كانت فدك خالصه لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-» [ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 221.] هنگامى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از نبرد خيبر فارغ شد، شخصى را نزد اهل فدك فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد و آنها نماينده ى خودشان را خدمت رسول الله فرستادند و با پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بدين ترتيب صلح كردند كه نصف اراضى فدك را به آن حضرت واگذار كنند و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از آنها دست بردارد، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيشنهاد آنها را پذيرفت و نصف فدك ملك اختصاصى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شد، براى اينكه بدون لشكركشى به دست پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- رسيده بود.

خواننده ى گرامى در آنچه كه به نقل از كتب مذكور ملاحظه شد، در مورد فدك اين جمله به چشم مى خورد: «انه لم يوجف عليها» يعنى اين كه فدك بدون لشكركشى و نيروى نظامى به دست پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آمد و در ثروت آن هيچ مسلمانى شركت نداشته بلكه ملك خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بوده است و پيامبر هم آن را به فرموده ى ذات پروردگار به دخترش زهرا بخشيد.

چنانچه در بعضى روايات آمده است: وقتى آيه ى «و ما افاء الله على رسوله منهم فما او جفتم من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء والله على كل شى ء قدير» [ سوره ى حشر، آيه ى 6. (و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعنى بنى نضير) به رسم غنميت باز داد، متعلق به رسول است كه شما بر آن اسب و استرى نتاختيد و آزار نكشيديد وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط مى گرداند و خدا بر هر چيز تواناست).] نازل شد، سرزمين فدك از اموال خالصه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گرديد. و وقتى كه آيه ى شريفه ى «آت ذى القربى حقه» [ سوره ى اسراء، آيه ى 26.] نازل شد. پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور اين آيه چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- ببخش تا براى او و فرزندانش مايه ى زندگى باشد، به عوض ثروتى كه خديجه در راه اسلام مصرف كرده است. [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 210.] پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد و از اين تاريخ كه گويا سال هفت هجرى قمرى بوده است، مالكيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به فدك پايان يافت و فدك ملك فاطمه- سلام الله عليها- شد و مدت سه سال متصرف بود و نمايندگان بى بى دو عالم در آنجا مشغول كار بودند، ولى متاسفانه بعد از جريان سقيفه آن را با جعل حديث و به زور از وى پس گرفتند.

فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟

درباره ى اينكه فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ بايد گفت: از آنچه كه در كتب تاريخ و سير پيداست، فدك در طول تاريخ فراز و نشيب هاى زيادى داشته است.

ياقوت حموى مى گويد: «و فدك: قريه بالحجاز بينها و بين المدينه يومان و قيل ثلاثه افاءها الله على رسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فى سنه سبع صلحا» [ معجم البلدان، ج 4، ص 238، ماده فدك.] سرزمين آباد و حاصل خيزى را كه در نزديك خيبر قرار داشت و فاصله ى آن تا مدينه 140 كيلومتر بود، و بعد از خيبر نقطه ى اتكاى يهوديان در حجاز به شمار مى رفت آن را قريه فدك مى ناميدند.

ابن منظور در لسان العرب از زهرى نقل كرده و مى گويد: «فدك قريه بخيبر، و قيل بناحيه الحجاز فيها عين و نخل افاء الله على نبيه- صلى الله عليه و آله و سلم- و كان على والعباس- عليهماالسلام-، يتنازعانها و سلمها عمر اليهما فذكر على رضى الله عنه- صلى الله عليه و آله و سلم- ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- كان جعلها فى حياته لفاطمه رضى الله عنها» [ لسان العرب، ج 10، ص 203، ماده فدك.] فدك دهكده ايست در خيبر و بعضى گفته اند قريه ايست در ناحيه اى از حجاز و در آن چشمه و نخلستانى است كه خداوند آن را بهره ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- قرار داده است. و بعد از پيامبر على- عليه السلام- و عباس بر آن نزاع كردند و عمر آن را به آن دو تسليم كرد و على- عليه السلام- فرمود: پيامبر در زمان حيات خود فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيده است.

فيومى درباره ى فدك مى گويد: «فدك: بفتحتين بلده بينها و بين مدينه النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- يومان و بينها و بين خيبر دون مرحله و هى مما آفاء الله على رسوله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- و تنازع ها على والعباس فى خلافه عمر فقال على جعلها النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- لفاطمه و ولدها و انكر العباس فسلمها عمر لهما» [ المصباح المنير، ص 465.] فدك (به فتح فاو دال) شهرى بود كه فاصله ى آن تا مدينه النبى- صلى الله عليه و آله- دو روز راه و فاصله ى آن تا خيبر كمتر بود و از آن زمين هايى بود كه خداوند آن را به پيامبرش- صلى الله عليه و آله و سلم- داد و بعد از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمان خلافت عمر، على- عليه السلام- و عباس بر سر فدك منازعه كردند و على- عليه السلام- فرمود: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- و فرزندان او بخشيده است و عباس انكار كرد بعد عمر فدك را به على- عليه السلام- و عباس پس داد.

برگشت فدك

ابن ابى الحديد و اكثر مورخين از هشام بن زياد آل عثمان مى گويند: «لما ولى عمر بن عبدالعزيز رد فدك على ولد فاطمه، و كتب الى و اليه على المدينه- ابوبكر بن عمرو بن حزم يامره بذلك، فكتب اليه: ان فاطمه قد ولدت فى آل عثمان، و آل فلان و فلان فعلى من ارد منهم؟ فكتب اليه: اما بعد، فانى لو كتبت اليك آمرك ان تذبح شاه الكتبت الى: اجماه ام قرناء، او كتبت اليك ان تذبح بقره لسالتنى: مالونها؟ فاذا ورد عليك كتابى هذا فاقسمها فى ولد فاطمه- سلام الله عليها- من على- عليه السلام- والسلام» [ فتوح البلدان، ص 38، و شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 278.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز از خاندان بنى اميه، به حكومت رسيد، فدك را به فرزندان و بستگان فاطمه- سلام الله عليها- رد كرد و نامه اى به والى مدينه ابوبكر بن عمرو بن حزم نوشت و او را مامور اين جريان ساخت، والى مدينه در جواب نامه عمر بن عبدالعزيز نوشت: فرزندان و بستگان فاطمه- سلام الله عليها- زياد هستند عده اى از آنها جزء قبيله ى آل عثمان و عده اى ديگر جزء قبيله هاى مختلف مى باشند، فدك را به كدام يك از آنها رد كنم؟ عمر بن عبدالعزيز از نامه والى مدينه سخت برآشفت و ناراحت شد، و در جواب او نوشت: عجب مامور نابخردى هستى، اگر به تو نامه اى بنويسم و بگويم كه گوسفندى را ذبح كن، در جواب از من سوال مى كنى آيا شاخ دار باشد و يا بى شاخ؟ و يا اگر به تو نامه اى بنويسم و بگويم گاوى را بكش، از من مى پرسى رنگش چه باشد؟ به محضى كه نامه ى من به تو رسيد فدك را بين فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- و على- عليه السلام- تقسيم كن.

باز بلاذرى از جرير بن عبدالحميد و از مغيره نقل كرده و مى گويد: «ان عمر بن عبدالعزيز جمع بنى اميه فقال: ان فدك كانت للنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-، فكان ينفق منها، و ياكل، و يعود على فقراء بنى هاشم، و يزوج ايمهم...» [ فتوح البلدان، ص 45.] عمر بن عبدالعزيز تمام بنى اميه را جمع كرد و به آنها گفت: فدك ملك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و عايدات آن را خرج مى كرد و به فقراى بنى هاشم مى داد و براى ازدواج فرزندان يتيم آنان مصرف مى فرمود. و باز هم در همان كتاب مى گويد: هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبه اى خواند و در آن اظهار داشت: فدك فيى ء و بهره ى اختصاصى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود و مسلمانان با تاخت و تاز آن را به دست نياورده بودند و لذا مال خالص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود.

ياقوت حموى در معجم البلدان مى گويد: «فلما ولى عمر بن عبدالعزيز الخلافه كتب الى عامله بالمدينه يامره برد فدك الى ولد فاطمه رضى الله عنها، فكانت فى ايديهم فى ايام عمر بن عبدالعزيز، و ايضا يقول كانت سنه 210 امر المامون بدفعها الى ولد فاطمه و كتب الى قثم بن جعفر عامله على المدينه انه كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فاطمه- سلام الله عليها- فدك و تصدق عليها بها... فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء على المامون فقام دعبل الشاعر و انشد: اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا» [ معجم البلدان، ج 4، ص 239، ماده فدك.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، به عاملش در مدينه نامه اى نوشت و به او فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- رد كند، و در ايام حكومت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست آنها بود. و نيز او مى گويد: مامون در سال 210 هجرى فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- واگذار كنند و به قثم بن جعفر فرماندار خود در مدينه نوشت: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و فاطمه- سلام الله عليها- از درآمد آن به مستمندان كمك مى نمود، و باز هم دستور داد كه سند مالكيت فدك را براى آنها به ثبت برساند. وقتى كه سند مالكيت را تنظيم نمودند و براى مامون خواندند، دعبل شاعر معروف در مجلس حاضر بود، از جا حركت كرد و اين شعر را انشا كرد: چهره ى روزگار زمانى خندان شد كه مامون فدك را به بنى هاشم رد نمود.

ابن ابى الحديد مى گويد: «فلما ولى عمر بن العزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن الحسن بن على بن ابى طالب- عليه السلام- و قيل: بل دعا على بن الحسين- عليه السلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلام الله عليها- مده و لايه عمر بن عبد العزيز» [ شح نهج البلاغه، ج 16، ص 216.] هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد، اولين حقى را كه به ذى حق داد اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن مثنى رد كرد. و بعضى مى گويند كه وى فدك را به على بن الحسين رد نموده است.

اين جا بايد گفت كه طبق بعضى تواريخ حسن مثنى زمان سفاح را درك نكرده بود، زيرا سليمان بن عبدالملك وى را در سنه ى 97 مسموم نمود و سفاح فدك را به عبدالله محض، پسر حسن مثنى رد كرد.

سمهودى مورخ مشهور عرب مى گويد: «فلما ولى عمر بن عبدالعزيز الخلافه فدفعها الى الحسن بن على بن ابى طالب، فكان هو القيم عليها، يفرقها فى ولد على، فلما ولى المنصور و خرج على بنو حسن قبضها عنهم، فلما ولى ابنه المهدى اعادها عليهم ثم قبضها موسى بن الهادى و من بعده الى ايام المامون فجاءه رسول بنى على فطالب بها، فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء على المامون، فقام دعبل و انشد: «اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا». [تا ريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999.] هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز حكومت را به دست گرفت به فرماندار مدينه نامه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- واگذار كند، و در زمان حكومت وى فدك در دست بنى فاطمه- سلام الله عليها- بود، وقتى كه يزيد بن عبدالملك بر خلافت مسلط شد فدك را از فرزندان زهرا- سلام الله عليها- گرفت و تا انقراض بنى اميه در دست امويان بود، اولين حاكم عباسى (ابوالعباس سفاح) فدك را به حسن بن الحسن- واگذار كرد. او قيم فدك بود و عايدات آن را در بين فرزندان اميرالمؤمنين تقسيم مى كرد و بعد از وى چون بنى حسن بر منصور شوريدند، او فدك را از آنها گرفت، پس از منصور پسر او مهدى عباسى فدك را به آنها (بنى هاشم) برگردان و سپس موسى هادى (برادر مهدى) فدك را از بنى هاشم گرفت، و تا زمان مامون فدك به دست علويين و بنى هاشم برنگشت، در زمان مامون علويون اجتماع كردند و شخصى را به سوى مامون فرستادند و فدك را از وى مطالبه كردند، مامون دستور داد تا سند مالكيت فدك جهت فرزندان على- عليه السلام- و فاطمه- سلام الله عليها- تنظيم شود. سند تنظيم شده در مجلس مامون قرائت شد و در آن مجلس بود كه دعبل شعر مذكور در معجم البلدان را انشا كرد: «چهره ى زمان خندان شد زمانى كه مامون فدك را به بنى هاشم پس داد». و ايضا قال بلاذرى: «و كتب بذلك الى قثم بن جعفر عامله على المدينه، اما بعد، فان اميرالمؤمنين بمكانه من دين الله، و خلافه رسوله- صلى الله عليه و آله و سلم-... و قد كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اعطى فاطمه بنت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول الله و لم تزل تدعى منه ما هو اولى به من صدق عليه فراى اميرالمؤمنين ان يردها الى ورثتها و يسلمها اليهم تقربا الى الله تعالى باقامه حقه و عدله و الى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بتنفيذ امره و صدقته فامر باثبات ذلك فى دواوينه والكتاب به الى عماله» [تا ريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999 و فتوح البلدان، ص 46، و ص 47.] متن سندى كه مامون به عنوان مالكيت بنى زهرا نسبت به فدك تنظيم كرد از اين قرار است: به حاكم مدينه (قثم بن جعفر) نوشت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و بر روى تصدق فرمود و اين يك موضوع روشن و آشكارى بود و در بين بستگان و فرزندان پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شهرت داشت. پس از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام الله عليها- تا هنگامى كه زنده بود نسبت به مالكيت فدك و اينكه او اولى از ديگران است ادعا داشت، و هم اكنون نظر و راى ما بر اين است كه فدك به ورثه ى زهرا- سلام الله عليها- رد شود، و به تو دستور مى دهم كه آن را به محمد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين- عليه السلام- واگذار كن، تا خويشان و بستگان خود را با درآمد آن تامين كنند.

ابن ابى الحديد مى گويد: «قال ابوبكر حدثنى محمد بن زكريا قال: حدثنى مهدى بن سابق قال: جلس المامون للمظالم، فاول رفعه و قعت فى يده نظر فيها و بكى و قال للذى على راسه: ناد اين وكيل فاطمه؟ فقام شيخ عليه دراعه و عمامه و خف تعزى فتقدم فجعل يناظره فى فدك والمامون يحتج عليه و هو يحتج على المامون، ثم امر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء عليه فانفذه» [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 217.] ابوبكر جوهرى گفته است: مامون عباسى روزى براى رسيدگى به مظالم و دادخواهى از محرومين در مسند حكومت نشست و پرونده ها را بررسى مى كرد، اولين پرونده اى را كه به دست گرفت به مجرد ديدن آن گريه كرد! و به مامورى كه نزد وى بود فرمان داد: صدا بزن وكيل بنى فاطمه كيست؟ مامور فرمان مامون را اجابت كرد، پير مردى كه ردا به دوش و عمامه بر سر و چكمه اى به پا داشت خود را معرفى كرد، او را نزد مامون بردند و با مامون در مورد فدك مقدارى استدلال و احتجاج كرد، عاقبت مامون دستور داد كه سند مالكيت فدك براى بنى زهرا تهيه و به وى تسليم گردد، سند تنظيم شده را براى امضا نزد مامون آورند، وقتى كه منشى سند را قرائت مى كرد، دعبل شاعر معروف از جا حركت كرد اشعارى را خواند كه اول آن اين بيت بود:

«اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مامون هاشم فدكا»

چهره ى روزگار و زمان خندان شد در وقتى كه مامون فدك را به خاندان هاشم برگرداند.

آنچه كه از اين مطلب به دست مى آيد اين است كه مامون بر اساس روايت ابى سعيد خدرى كه گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد، استدلال نموده و بعد دستور رد فدك را داده است. و لى ابن ابى الحديد از قول سيد مرتضى مى گويد: «فانه رد فدك بعد ان جلس مجلسا مشهورا حكم فيه بين خصمين نصبهما، احدهما لفاطمه و الاخر لابى بكر و ردها بعد قيام الحجه و وضوح الامر». [ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 277.] مامون فدك را وقتى به فرزندان زهرا- سلام الله عليها- پس داد كه جلسه ى نمايشى محاكمه اى بين ابوبكر و فاطمه- سلام الله عليها- تشيكل داد و دو نفر را كه يكى نقش ابوبكر و ديگرى نقش وكيل فاطمه- سلام الله عليها- را ايفا مى كردند به حضور طلب كرد و بعد از محاكمه و استدلال آنها و ثبوت حق وكيل زهرا- سلام الله عليها- دستور داد فدك به ورثه ى واگذار شود.

آنچه كه از گفتار فوق نتيجه مى گيريم اين است كه فدك در دست زهرا- سلام الله عليها- بوده و نيز مالكيت حقيقى و قطعى وى نسبت به فدك يك مسئله ى معلوم و روشن بوده است. فاطمه- سلام الله عليها- كه طاهره و صديقه بود و طهارت او را خدا بيان فرموده، تا آخرين لحظات شهادت در رابطه با ادعاى فدك مخاصمه داشت، زيرا كه او مالك فدك و متصرف آن بود. و ديگر دليل نداشت كه بينه و شاهد اقامه نمايد و اصولا از نظر قاعده ى فقهى و در مقام اثبات مالكيت، متصرف نبايد اقامه بينه كند، بلكه مدعى نفى مالكيت متصرف بايد بينه و شاهد بياورد. و آنچه كه از بررسى كتب معتبر اهل سنت پيداست اينكه: ابوبكر ادعا كرد كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- امر فدك را بعد از خود به حكومت موكول نموده است. و باز ادعا نمود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ذريه و فرزندان من فقط مى توانند در خوراك و غذاى خود از اين مال استفاده كنند ولى بر آن ولايت ندارند.

اين دو ادعاى ابوبكر در رابطه با نفى مالكيت فاطمه- سلام الله عليها- بود، و اين ابوبكر بود كه بايد اقامه ى دليل و بينه كند و شاهد بياورد نه فاطمه- سلام الله عليها-، يعنى وقتى كه او ادعا مى كرد فدك به بيت المال برمى گردد، بايد در اين ادعاى خود شاهد و گواه بياورد و طبيعى است كه ادعاى بدون شاهد در مقابل كسى كه ادعاى ارث و بخشش را مى كند مسموع و پذيرفته نمى شود.

بنابراين درخواست ابوبكر از فاطمه- سلام الله عليها- مبنى بر اقامه ى بينه بى جهت بوده است، در حالى كه دخت گرامى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شاهد هم اقامه فرمود، ولى ابوبكر كه مدعى نفى مالكيت و نفى ارث بود، هيچ گونه دليل و مدركى نداشت.

همان طورى كه در «فصل فدك و ادعاى زهرا- سلام الله عليها-» گفته شد، اگر كسى بگويد كه ابوبكر در مورد فدك بر اساس علم خود عمل كرده است و بر حسب روايتى كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل نمود، تشخيص داد كه فدك به همه ى مسلمين تعلق دارد و لذا آن را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفت. در جواب گفته مى شود: بر فرض كه فاطمه- سلام الله عليها- متصرف فدك هم نبود: اولا حاكم حق ندارد بر اساس علم خود قضاوت كند [ براى اينكه آن در مراحل بعد مى باشد.] چرا كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده: «انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان» (همانا من بين شما به روش بينه و قسم قضاوت مى كنم) و در اين حديث كلمه ى حصرا فاده مى كند كه در خصومت و نزاع از طرف مدعى بايد بينه اقامه شود و به همين جهت است كه فاطمه- سلام الله عليها- بينه اقامه فرمود، اگر چه درخواست بينه از وى از طرف حكومت اشتباه بود، براى اينكه او متصرف بود و حاكم كه ادعاى نفى مالكيت مى كرد بايد شاهد مى آورد. و ثانيا اگر حاكم بر اساس روايتى كه از پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نقل كرد تصرف فاطمه- سلام الله عليها- را نامشروع مى دانست و يقين داشت كه فاطمه- سلام الله عليها- مالك نيست، ديگر جايى براى درخواست شاهد و بينه باقى نمى ماند، براى اينكه شهادت شاهد بر خلاف علم و يقين حاكم نتيجه اى ندارد. اگر ابوبكر خود مستقيما از زبان مبارك پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيده كه متروكه ى وى مال همه مسلمين است، اين خود علم و يقين به موضوع است و ديگر معنى نداشت كه از فاطمه- سلام الله عليها- درخواست بينه كند و همه ى فقهاى اسلامى گفته اند كه مدعى سخنش بر خلاف اصل مى باشد و اگر از ادعايش دست بردارد، اصل نزاع و مخاصمه حل مى گردد و اينجا هم اصل طرف كسى است كه متصرف مى باشد و فاطمه- سلام الله عليها- متصرف فدك بود و ابوبكر بود كه ادعاى نفى ملكيت فاطمه- سلام الله عليها- را مى كرد و اگر از ادعايش دست برمى داشت مسلم نزاع حل بود.

خواننده ى گرامى با توجه به گفتار اين فصل ملاحظه فرموديد كه اولا فدك مال خالص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه به دخترش بخشيد و ثانيا سرانجام فدك پس از چند بار دست به دست شدن باز هم به فرزندان فاطمه- سلام الله عليها- برگشت كه حتى خود خليفه ى دوم آن را به على- عليه السلام- و عباس برگرداند، با اين كار خود مهر ابطال به روايت نفى ارث پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و ادعاى نفى مالكيت فاطمه- سلام الله عليها- كه ابوبكر ناقل آنها بود، زد!!

آرى فدك مال خالص پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بود كه به امر خدا به دخترش فاطمه- سلام الله عليها- بخشيد و ابوبكر در سال 11 هجرى قمرى بعد از ده روز از رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر خلاف سه قاعده ى فقهى، اصولى و عمومات قرآن، آن را از فاطمه- سلام الله عليها- گرفت. يكى از قواعد فقهى تسلط و متصرف بودن است و فاطمه- سلام الله عليها- مدت سه سال و اندى بر فدك مسلط بود و در تصرف داشت و اين قاعده ى فقهى و حكومتى حكمش اين است كه تا زمانى كه مدعى دوم، ملكيت خود را روى قواعد شرعى و قانونى ثابت نكند، معلوم است كه ملكيت براى شخصى كه متصرف است و حيازت كرده و تسلط دارد مى باشد و بسيارى از مسلمين مى دانستند كه فاطمه- سلام الله عليها- مالك فدك مى باشد.

قاعده ى دوم شاهد و بينه است و از نظر فقه اسلام اگر طرف مدعى بر ادعاى خود بينه اقامه كرد، ملكيت آن ثابت مى شود، لذا فقها همه فتوى داده اند كه در مقام دعوا و مخاصمه اگر يك نفر عادل هم شهادت مى دهد، مى شود به شهادت او ترتيب اثر داد. چنانچه در خلال فصل هاى گذشته گفته شد: فاطمه- سلام الله عليها- على- عليه السلام- و ام ايمن را در مرحله ى اول و در مرحله ى دوم على- عليه السلام- و ام سلمه، حسن و حسين- عليهاالسلام- را به عنوان شاهد آورد. اگر ام ايمن و ام سلمه و امام حسن- عليه السلام- و امام حسين- عليه السلام- را هم نمى آورد تنها شهادت على- عليه السلام- كافى و وافى بود، زيرا كه عدالت على- عليه السلام- از طرف خدا و رسول ثابت و تاييد شده است كه متاسفانه شهادت به نفع همسر تلقى و پذيرفته نشد. و قاعده ى سوم عموم قرآن مى باشد كه عمومات قرآن توريث انبيا را تثبيت فرموده است: «رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب». [ سوره ى مريم، آيه 6.] از نظر حكم شرع و عقل هر چيز مشكوكى كه اساس درستى ندارد و مقابل محكمات و عمومات قرآن قرار بگيرد باطل است و به ديوار بايد زد، بنابراين از نظر ادله ى نقلى و عقلى هر انسان متشرع و عاقل حكم مى كند كه فاطمه- سلام الله عليها- در ادعايش بر حق بود.