اما دخترم فاطمه
مناقب و مصائب حضرت زهرا (عليها السلام) از زبان پيامبر اکرم (ص)

ب. ام نرجس

- ۱ -


پيشگفتار

ليلةالقدر

مناقب سيدةالنساء از لسان سيد الأنبياء گلاب از گل است، و فضائل دختر از پدر شنيدن «من فى البيت ادرى بما فى البيت» است. فاطمه عليهاالسلام را كسى بهتر از همه معرفى مى كند كه او در دامانش نشو و نما يافته و متخلّق به اخلاق اوست و همانگونه كه او مى خواسته بوده، تا جائى كه درباره اش «ام ابيها» و «فداها ابوها» فرموده است.

هزار و چهار صد و سى سال است كه مديحه سرائى و بيان جلالت فاطمه عليهاالسلام انسيه حوراء زهراى ملكوتى از ناحيه ى خداوند متعال و فرشتگان آغاز گرديده، و نه از همان روز كه هزاران سال قبل از خلقت و ولادت جسمانى اش ذكر فضائل او زبانزد اهل آسمانهاست.

اكنون گوش بر سخن پيامبر رحمت دوخته ايم كه مظهر بلند رحمت الهى را به ما محبين فاطمه اش معرفى مى كند.

سر بر آستان در نيم سوخته اش- همانجا كه قتلگاه محسن عزيز است- گذاشته ام تا با دست مجروح از اين بى دست و پا دستگيرى كند، تا در روز رستاخيز در كنار خدمتگزارانش بايستد.

يادآور مى شوم كه مناقب و فضائل فاطمه عليهاالسلام از لسان رسول الله صلى الله عليه و آله اگر چه در كتب عامه نيز بسيار است ولى غالبا فضائلى را نقل كرده اند كه محتواى بلندى ندارد، و چون اكثر آن روايات از عايشه و امثال اوست مى بينيم به خاطر حقد و حسدى كه به فاطمه عليهاالسلام و مادرش خديجه عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام داشته، رواياتى است كه فضائل بلند و مقامات و منزلت معنوى در بر ندارد.

در اين مجموعه سعى شده روايات اصيل شيعه از نظر سند و متن و محتوى نقل شود. البته چند حديث نيز از عامه به مناسبت از رسول الله صلى الله عليه و آله آورده شده است.

حسن اتفاق اينكه شروع اين مجموعه در ايام ولادت امام رضا عليه السلام و اتمام آن در ايام شهادت آنحضرت در حرم ملكوتيش انجام گرفت. و لله الحمد و لموالينا المنه، و على بنت رسول الله صلى الله عليه و آله منا التحيه والسلام.

مشهد مقدس، آخر صفر 1421، بهار 1379

ب. ام نرجس

مناقب فاطمه از زبان پيامبر

مناقب فاطمه قبل از اين عالم از زبان پيامبر

خلقت نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى اش دورانى است كه هيچ بشرى آن را نديده و فقط آن انوار پاك هستند كه بايد از آن زمان خبر دهند. اينك پيامبر صلى الله عليه و آله برگزيده هايى از آن عالم نورانى براى ما بيان مى فرمايد.

تاجدار فردوس

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آنگاه كه خداوند آدم و حوا را آفريد، آنان در بهشت به خود باليدند. آدم به حوا گفت: خداوند خلقى زيباتر از ما نيافريده است.

خدا به جبرئيل وحى نمود: دو بنده ام (آدم و حوّا) را به فردوس اعلى ببر. وقتى وارد فردوس شدند، به دخترى بر روى تختى از

تختهاى بهشت نظر كردند كه تاجى از نور بر سر و دو گوشواره از نور در گوش داشت، و بهشت از نور چهره اش روشن بود.

آدم گفت: حبيبم جبرئيل، اين دختر كه بهشت از زيبائى چهره اش روشن شده كيست؟! جبرئيل گفت: اين فاطمه دختر محمد پيامبر از فرزندان توست كه در آخرالزمان است. آدم گفت: اين تاجى كه بر سر دارد چيست؟ جبرئيل گفت: شوهرش على بن ابى طالب است. آدم پرسيد: اين دو گوشواره كه در گوش دارد چيست؟ جبرئيل گفت: دو فرزندش حسن و حسين است. آدم گفت: حبيبم جبرئيل، آيا آنان پيش از من خلق شده اند؟ جبرئيل گفت: آنان در علم پوشيده ى خدا موجود بودند، چهار هزار سال قبل از آنكه تو آفريده شوى. [ كشف الغمه: ج 1 ص 456 از كتاب الآل ابن خالويه از پيامبر صلى الله عليه و آله.]

سبب آفرينش

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: خداوند تبارك و تعالى چنين فرمود: اى احمد، اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم، و اگر على نبود تو را نمى آفريدم، و اگر فاطمه نبود هيچيك از شما را نمى آفريدم. [ جنه العاصمه: ص 49 از كتاب كشف اللئالى ابن عرندس از پيامبر صلى الله عليه و آله.]

معلّم تقديس

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عزوجل من و على و فاطمه و حسن و حسين را از يك نور آفريد، و بعد اين نور را فشرد و شيعيان ما از آن بوجود آمدند. بعد ما تسبيح گفتيم و آنان نيز تسبيح گفتند، و ما تقديس كرديم و آنان نيز تقديس كردند، و ما تهليل گفتيم و آنان نيز تهليل گفتند، و ما تمجيد كرديم و آنان نيز تمجيد كردند، و ما خدا را به وحدانيت ياد كرديم و آنان نيز توحيد خدا گفتند.

سپس خداوند آسمانها و زمين و ملائكه را آفريد. ملائكه صد سال درنگ نمودند در حاليكه نه تسبيح و نه تقديس مى دانستند. آنگاه كه ما تسبيح كرديم و شيعيان ما تسبيح كردند فرشتگان نيز تسبيح كردند، و همينطور بقيه ى ذكرها را از ما تقليد كردند.

ما موحّد بويم آنگاه كه موحّدى نبود. پس همانطور كه خداوند ما و شيعيان ما را اختصاص داده سزاوار است بر خدا كه ما را و شيعيان ما را به اعلى علييّن پيش ببرد. خداوند ما و شيعيان ما را قبل از آنكه اچسام باشيم برگزيده است. خدا ما را خوانده و ما او را اجابت كرده ايم، و خدا ما و شيعيان ما را آمرزيد قبل از آن كه ما از خدا طلب آمرزش كنيم. [ الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراء عليهاالسلام: ج 1 المطاف الثانى ح 24، از كشف الغمه والمحتضر و جامع الاخبار.]

منصوره ى آسمان

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نور فاطمه قبل از خلقت زمين و آسمان آفريده شده است. بعضى از مردم عرض كردند: يا نبى الله، پس او انسيه نيست؟ فرمود: فاطمه حوراء انسيه است.

گفتند: يا نبى الله، چگونه او حوراء انسيه است؟ فرمود: خداوند عزوجل او را قبل از خلقت آدم از نور خود آفريد آنگاه كه ارواح بودند. وقتى خداوند عزوجل آدم را آفريد، نور او بر آدم عرضه شد.

گفتند: يا نبى الله، فاطمه كجا بود؟ فرمود: زير ساق عرش در حقّه اى بود. گفتند: يا نبى الله، طعام او چه بود؟ فرمود: تسبيح و تقديس و تهليل و تحميد. و قتى خداوند عزوجل آدم را آفريد، و مرا از صلب او خارج كرد، و خواست فاطمه را از صلب من خارج كند، او را در بهشت در سيبى قرار داد، و جبرئيل آن سيب را براى من آورد و گفت: السلام عليك و رحمه الله و بركاته يا محمد. گفتم: و عليك السلام و رحمه الله. حبيبم جبرئيل گفت: يا محمد، پروردگارت سلام مى رساند. گفتم: سلام از اوست و به سوى او باز مى گردد. گفت: يا محمد، اين سيبى است از بهشت كه خداوند عزوجل به تو اهدا كرده است. آن را گرفتم و به سينه ام چسبانيدم. گفت: يا محمد، خداى عزوجل مى فرمايد: آن را ميل كن.

من آن را شكافتم، و نور تابانى ديدم و ترسيدم. گفت: يا محمد، چرا نمى خورى؟ بخور و نترس كه اين نور منصوره در آسمان و فاطمه در زمين است. گفتم: حبيبم جبرئيل، براى چه در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است؟ گفت: در زمين فاطمه نامگذارى شده براى آنكه شيعيانش از آتش جهنم جدا شده و دشمنانش از محبت او جدا شده اند. و در آسمان منصوره است بخاطر قول خداوند عزوجل كه: «آن روز مؤمنان به نصر و يارى خداوند خوشحال مى شوند كه هركس را بخواهد يارى مى كند»، يعنى نصر و يارى فاطمه براى دوستانش. [الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراء عليهاالسلام: ج 1 المطاف الاول ح 13 از معانى الاخبار و تفسير برهان و نزهه الابرار و تراجم اعلام النساء والدمعه الساكبه.]

قنديل عرش

سلمان فارسى مى گويد: خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بودم. عباس بن عبدالمطلب وارد شد و سلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله جواب سلام داد و خوش آمد گفت. عباس عرض كرد: يا رسول الله، چرا خداوند على بن ابى طالب عليه السلام را بر اهل بيت برترى داده با اينكه اصل ما يكى است؟ حضرت فرمود: عمو جان به تو خبر مى دهم.

هنگامى كه خداوند من و على را آفريد، آسمان و زمين و بهشت و دوزخ و لوح و قلم نبود. آنگاه كه خداوند ابتداى خلقت مرا اراده كرد كلمه اى گفت كه آن كلمه نور شد. بعد كلمه ى ديگرى گفت و آن كلمه روح شد و بين نور و روح ممزوج شد و آن دو به اعتدال رسيدند. بعد خداوند من و على را از آن دو آفريد.

سپس از نور من نور عرش را جدا كرد و من برتر از عرش هستم. سپس از نور على نور آسمانها را جدا كرد و على برتر از آسمانها است. سپس از نور حسن نور خورشيد را و از نور حسين نور ماه را جدا كرد، و حسن و حسين برتر از خورشيد و ماه هستند. فرشتگان خداى تعالى را تسبيح مى كردند و در تسبيحشان مى گفتند: «سبوح قدوس! از نورهائى كه در پيشگاه خداوند چقدر گرامى هستند»! و قتى خداوند تعالى خواست فرشتگان را امتحان كند ابرى از ظلمت بر آنان فرستاد كه فرشتگان اول آن را از آخرش و آخر آن را از اولش تشخيص نمى دادند. فرشتگان به خدا عرض كردند: خداى ما و سيد ما، از روزى كه ما را آفريدى مثل اين تاريكى نديديم. به حق اين انوار از تو درخواست مى كنيم اين ظلمت را از ما بردارى. خداوند عزوجل فرمود: قسم به عزت و جلالم اين كار را خواهم كرد.

آنگاه نور فاطمه زهرا عليهاالسلام را مانند قنديل آفريد، و از گوشه ى عرش آويخت. با آن نور آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه نورانى شد و براى همين فاطمه عليهاالسلام به زهرا نامگذارى شد.

فرشتگان خدا را تسبيح و تقديس مى كردند. خدا فرمود: قسم به عزت و جلالم، ثواب تسبيح و تقديس شما را تا روز قيامت براى دوستان اين بانو و پدرش و همسرش و فرزندانش قرار مى دهم.

سلمان مى گويد: عباس از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و على بن ابى طالب عليه السلام را ديد و او را به سينه چسبانيد و ميان ديدگانش را بوسيد و گفت: پدرم فداى عترت مصطفى، اهل بيتى كه چقدر در پيشگاه خداوند تعالى گرامى هستند. [ بحار الانوار: ج 43 ص 17 ح 16 از ارشاد القلوب.]

نور ولايت

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه خداى عزوجل بهشت را آفريد، آن را از نور عرش آفريد. سپس از آن نور گرفت و ثلث آن نور به من و ثلث آن به فاطمه و ثلث آن به على و اهلبيتش رسيد. به هر كس از اين نور رسيد بر ولايت آل احمد هدايت شد، و به هر كس نرسيد از ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله گمراه شد. [ الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهرا عليهاالسلام: ج 1 المطاف الثالث ح 11 از خصال و روضه الواعظين و مناقب ابن شهر آشوب.]

مناقب فاطمه در اين عالم از زبان پيامبر

در دنيا فضائل و مناقب بسيارى از ساحت مقدس حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام به ظهور رسيده كه اكثر آنها در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله بوقوع پيوسته است. اينك از لسان مبارك آنحضرت آنچه در حضورش واقع شده مى شنويم.

شميم بهشتى

عايشه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را مى ديدم كه فاطمه عليهاالسلام را مى بوسيد. عرض كردم: يا رسول الله: ديدم كارى انجام مى دادى كه قبلا انجام نمى دادى؟

فرمود: اى حميراء، آن شب كه مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم و در كنار درختى از درختان بهشت ايستادم كه درختى زيباتر از آن و برگهايش سفيدتر و ميوه اش گواراتر از آن در بهشت نديدم. ميوه اى از ميوه هاى آن چيدم و خوردم و آن در صلب من نطفه شد، هنگامى كه بر زمين آمدم خديجه به فاطمه حامله شد. من هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم.

اى حميرا، فاطمه همانند زنان آدميان نيست، و او عادت زنان ندارد آنطور كه زنان دارند. [ مجمع الزوائد و منبع الفوائد هيثمى: ج 9 ص 202.]

گفتگو در رحم

روزى از روزها حضرت خديجه عليهاالسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست تا به بعضى از ميوه هاى بهشت دارالسلام نظر كند. جبرئيل دو سيب خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و گفت: يا محمد، خدائى كه براى هر چيز قدر و اندازه قرار داده به تو مى گويد: يكى از اين سيبها را تو ميل كن، و ديگرى را به خديجه بده تا ميل كند. من از شما دو نفر فاطمه زهرا را مى آفرينم.

آنچه جبرئيل امين دستور داده بود پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد. وقتى كفار از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه شكافتن ماه را به آنان نشان دهد، در حاليكه حمل فاطمه براى خديجه ظاهر شده بود. خديجه از اين سخن كفار ناراحت شد و گفت: نااميد باد كسى كه محمد را تكذيب كند. او بهترين رسول و نبى است.

در اين حال فاطمه عليهاالسلام از شكم خديجه عليهاالسلام صدا زد: مادر جان، محزون و ناراحت نباش و هراس مكن كه خداوند همراه پدرم است. [ فاطمه الزهراء عليهاالسلام بهجه قلب المصطفى صلى الله عليه و آله: ص 45، از روض الفائق.]

رطب بهشت

عايشه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد ديد آنحضرت فاطمه عليهاالسلام را مى بوسد. عايشه گفت: يا رسول الله، آيا او را دوست دارى؟ فرمود: بدان قسم بخدا، اگر محبت مرا نسبت به او مى دانستى! محبتت به او زياد مى شد.

شب معراج كه مرا به آسمان چهارم بردند، جبرئيل اذان و ميكائيل اقامه گفت. سپس به من گفته شد: يا محمد نزديك شو. گفتم: من جلو بيفتم در حالى كه تو در حضور من هستى، اى جبرئيل؟ گفت: بلى، خداوند عزوجل پيامبران مرسلش را بر ملائكه ى مقربينش فضيلت داده است. من جلو افتادم، و براى اهل آسمان چهارم نماز خواندم.

بعد به طرف راستم توجه كردم، و ابراهيم را در باغى از باغهاى بهشت ديدم كه گروهى از فرشتگان در آن جمع بودند.

بعد به آسمان پنجم و از آن به آسمان ششم رفتم مرا صدا زدند: يا محمد، پدرت ابراهيم پدر نيكويى است و برادرت على برادر نيكويى است. و قتى به حجابها رسيدم، جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت برد. به درختى از نور رسيدم كه در پاى آن درخت دو فرشته به زينت و زيور آراسته بودند. گفتم: حبيبم جبرئيل، اين درخت براى كيست؟ گفت: براى برادرت على بن ابى طالب عليه السلام و اين دو فرشته براى او زينت و زيور كرده اند.

سپس جلو رفتم و رطبى از كره نرم تر و از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين تر ديدم. رطبى برداشتم و خوردم و آن خرما در صلب من نطفه شد. وقتى به زمين آمدم خديجه به فاطمه حامله شد. پس فاطمه حوراء انسيه است. وقتى من مشتاق بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم. [ الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراء عليهاالسلام: ج 2 المطاف الاول ح 8 از علل الشرائع و دلائل الامامه.]

فاطمه ناميدم

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: من فاطمه را فاطمه ناميدم، زيرا خداوند او را و كسانى از ذريه اش را كه خدا را با توحيد ملاقات كنند، و به آنچه من آوردم ايمان دارند از آتش جهنم جدا كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من دخترم را فاطمه نام گذاشته ام بخاطر آنكه خداوند عزوجل او و كسانى كه او را دوست دارند از آتش جهنم جدا كرده است. [ امالى شيخ طوسى: ج 2 ص 183.]

بتول است

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فاطمه را بتول ناميدم زيرا او به حيض و نفاس مبتلا نمى شود. و فرمود: فاطمه بتول نامگذارى شد براى آنكه هر شب بتول بود، و معنايش آنست كه هر شب بكر مى شد. مريم را بتول ناميدند براى آنكه عيسى عليه السلام را بكر بدنيا آورد.

از عبدالله بن حسن از مادرش از جده اش روايت شده كه بخاطر انقطاع او به درگاه خدا به بتول لقب داده شده است. [ عوالم العلوم: ج 11/ 1 ص 79 از ينابيع الموده قندوزى.]

على همتاى فاطمه

پيامبر صلى الله عليه و آله را در مسئله ى ازدواج فاطمه عليهاالسلام سرزنش مى كردند. حضرت هم فرمود: اگر خداوند على بن ابى طالب عليه السلام را نمى آفريد براى فاطمه عليهاالسلام كفوى نبود. [ بحار الانوار: ج 43 ص 106 ح 22 از مناقب ابن شهر آشوب.]

طوبى از مهر فاطمه

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ام ايمن خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد در حاليكه در گوشه ى چادرش چيزى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت: اى ام ايمن، آنچه همراهت آورده اى چيست؟ عرض كرد: فلان دختر را شوهر دادند و بر سرش نثار [ نثار نُقل يا پول و يا هر چيز ديگرى است كه در عروسى بر سر عروس مى پاشند و حاضرين آن را جمع آورى مى كنند.] ريختند، و من از نثار او برداشتم.

بعد ام ايمن گريه كرد و گفت: يا رسول الله، فاطمه را تزويج كردى و چيزى براى او نثار نكردى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ام ايمن، چرا درست نمى گوئى؟! وقتى خداوند تبارك و تعالى فاطمه عليهاالسلام را به على عليه السلام تزويج كرد، امر كرد تا درختان بهشت از زينتها و زيورها و ياقوت و در و زمرد و استبرقشان نثار كردند. آنقدر از آن برداشتند كه كسى قدر آنرا نمى داند و خداوند طوبى را در مهر فاطمه بخشيد و آن را در منزل على قرار داد. [ بحار الانوار: ج 43 ص 98 ح 10 از امالى صدوق.]

خصم فاطمه

فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: مرا به مهريه ى كم تزويج كردى. حضرت به او فرمود: من تو را تزويج نكردم بلكه خداوند تو را در آسمان تزويج نمود، و يك پنجم دنيا را مهريه ى تو قرار داد تا مادامى كه آسمانها و زمين هست. [ بحار الانوار: ج 43 ص 144 ح 44 از كافى.]

همچين پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: يا على، خداوند عزوجل فاطمه را به تو تزويج كرد، و زمين را مهريه اش قرار داد. هر كس با دشمنى تو روى زمين راه رود، به حرام راه رفته است. [ بحار الانوار: ج 43 ص 145 ح 49، از مصباح الانوار و كتاب المحتضر.]

تزويج آسمانى

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من مثل شما بشرى هستم كه در ميان شما ازدواج مى كنم، و به شما تزويج مى كنم به جز فاطمه كه تزويج او از آسمان (از طرف خدا) نازل شده است.

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ملكى نزد من آمد و گفت: يا رسول الله، خداوند تبارك و تعالى به تو سلام مى رساند و مى گويد: من فاطمه عليهاالسلام دخترت را در ملأ اعلى به على تزويج كردم. تو نيز در زمين او را به على تزويج كن. [ مقتل الحسين عليه السلام خوارزمى: ص 80 فصل 5.]

لباس وصله دار و سندس

پيامبر صلى الله عليه و آله در شب عروسى و زفاف، براى فاطمه عليهاالسلام پيراهنى نو تهيه كرد در حاليكه يك پيراهن وصله دارى نيز در خانه داشت. سائلى بر در خانه آمد و گفت: من از خانه ى پيامبر پيراهن كهنه اى مى خواهم. حضرت خواست پيراهن وصله دار را به او بدهد كه اين آيه يادش آمد: «به نيكى نائل نمى شويد تا آنچه دوست داريد انفاق كنيد». اين بود كه پيراهن نو را به سائل داد.

عروسى كه نزديك شد جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد، خداوند به تو سلام مى رساند و امر كرده كه به فاطمه سلام برسانم و هديه اى براى او با من فرستاده از لباسهاى بهشتى كه از سندس سبز است.

هنگامى كه سلام را به فاطمه عليهاالسلام رسانيد و آن پيراهنى كه از بهشت آورده بود به او پوشانيد. اطراف فاطمه عليهاالسلام را پيامبر صلى الله عليه و آله با عبا و جبرئيل با بالهايش گرفت تا نور آن پيراهن بهشتى ديده ها را خيره نكند.

جبرئيل حله اى آورد كه قيمتش به ارزش همه ى دنيا بود. وقتى فاطمه عليهاالسلام آن را پوشيد زنان قريش از دين آن متحير شدند و گفتند: اين براى تو از كجا رسيده است!! فرمود: اين از طرف خداست. [ عوالم العلوم: ج 11/ 1 ص 230، 231 از نزهه المجالس.]

به على راضى هستم

سلمان مى گويد: كنار پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بودم و به دست پيامبر صلى الله عليه و آله آب مى ريختم. در اين حال فاطمه عليهاالسلام وارد شد در حاليكه گريه مى كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله دستش را كه آب از آن مى چكيد بر سر فاطمه گذاشت و گفت: خدا چشم تو را نگرياند، چرا گريه مى كنى اى حوريه؟ عرض كرد: بر جمعى از زنان قريش كه همه خضاب كرده بودند عبور كردم. وقتى مرا ديدند، از من و پسر عمويم بدگوئى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از آنان چه شنيدى؟ عرض كرد: گفتند: بر محمد سخت است كه دخترش را به فقير قريش و كم ثروت ترين آنان تزويج كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: قسم بخدا دخترم، من تو را تزويج نكردم بلكه خدا تو را به على عليه السلام تزويج كرد، و شروع آن از طرف خدا بود، و قصه آن چنان است كه ابوبكر و عمر به خواستگارى تو آمدند. من در اين موقع كار تو را به خدا واگذار كردم و از پاسخ به مردم خوددارى كردم.

روز جمعه نماز صبح را خوانده بودم كه صداى بال ملائكه و همهمه ى آنان را شنيدم. بعد حبيبم جبرئيل را با هفتاد صف از فرشتگان كه بر سرشان تاج و در گوششان گوشواره و در بازوانشان بازوبند بود ديدم.

گفتم: برادرم جبرئيل، اين سر و صدا از آسمان چيست؟ جبرئيل گفت: يا محمد، خداوند عزوجل توجهى به زمين كرد و از مردان على را و از زنان فاطمه را اختيار نمود، و فاطمه را به على تزويج كرد.

فاطمه عليهاالسلام سرش را بلند كرد و تبسم نمود، بعد از آنكه گريه كرده بود. سپس گفت: به آنچه خدا و رسولش راضى است راضى شدم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا فاطمه، آيا درباره ى ميل و رغبت به على عليه السلام بيشتر بگويم؟ عرض كرد: بلى. فرمود: هيچ سواره اى گرامى تر از ما چهار نفر بر خدا وارد نمى شود: برادرم صالح كه بر ناقه ى خود سوار است، و عمويم حمزه كه سوار بر ناقه ى غضبا و من بر براق و همسر تو على بن ابى طالب بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت سوار است.

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: آن ناقه را براى من توصيف كن كه از چه چيزى آفريده شده؟ فرمود: ناقه اى است كه از نور خداى عزوجل آفريده شده. دو طرف آن پوشيده با ديباج است. آن ناقه زرد رنگ و سرش سرخ، حدقه ى چشمانش سياه، پاهايش از طلا، افسارش از مرواريد تازه، چشمانش از ياقوت، شمكش از زبرجد سبز است. قبه و هودجى از مرواريد سفيد روى آن است كه باطنش از ظاهرش و ظاهرش از باطنش ديده مى شود و از بخشش خدا آفريده شده است. اين ناقه از ناقه هاى خداست كه هفتاد هزار ركن دارد. بين هر ركن هفتاد هزار فرشته است كه خدا را با تسبيحات گوناگون تسبيح مى كنند.

از كنار هر جمعى كه مى گذرد، مى گويند: اين بنده كيست؟ چقدر خداى عزوجل او را گرامى داشته؟ آيا او نبى مرسل يا ملك مقرب يا حامل عرش يا حامل كرسى است؟! در اين موقع منادى از وسط عرش ندا مى كند: اى مردم، اين نبى مرسل و ملك مقرب نيست. اين على بن ابى طالب است.

بعد يكى يكى جلو مى آيند و مى گويند: انا لله و انا اليه راجعون، به ما گفتند و ما تصديق نكرديم، و ما را نصيحت كردند و ما قبول نكرديم. آنان كه على عليه السلام را دوست دارند به عروه الوثقى مى آويزند و در آخرت نجات پيدا مى كنند.

يا فاطمه، آيا براى ميل و رغبت به على عليه السلام زيادتر بگويم؟ عرض كرد: پدر جان بيشتر بگو.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على در پيشگاه خدا از هارون گرامى تر است، چون هارون موسى عليه السلام را به غضب آورد، و على عليه السلام هرگز مرا به غضب نياورده و من هيچگاه به چهره ى على نگاه نكردم مگر آنكه غضبم از بين رفت.

يا فاطمه، آيا درباره ى ميل و رغبت به على عليه السلام بيشتر بگويم؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: اى رسول خدا بيشتر بگو.

فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: يا محمد، از طرف خداى سلام به على سلام برسان.

فاطمه عليهاالسلام برخاست و گفت: به خدا به پروردگارى و به تو پدر جان به پيامبرى و به پسر عمويم به شوهرى و ولايت راضى هستم. [ احقاق الحق: ج 5 ص 116 ج 110 از در بحر المناقب.]

نيايش فاطمى

حضرت فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: در جمعه ساعتى هست كه هيچ مسلمانى آن ساعت را مراقبت نمى كند كه در آن از خدا خيرى مسئلت كند مگر آنكه به او عطا مى فرمايد. عرض كردم: يا رسول الله، آن كدام ساعت است؟ فرمود: وقتى نصف چشمه ى خورشيد به طرف غروب مايل شود.

فاطمه عليهاالسلام به خدمتكارش مى فرمود: جاى بلندى برو و آنگاه كه نصف چشمه ى خورشيد به غروب مايل شد به من خبر بده تا دعا كنم. [ دلائل الامامه: ص 4.]

خانه دارى پر تلاش

اميرالمؤمنين عليه السلام به مردى از بنى سعد گفت: آيا حديثى درباره ى خود و فاطمه برايت بگويم؟

او محبوب ترين شخص خانواده نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود. آنقدر با مشك آب آورده بود كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته بود، و آنقدر با آسياب دستى آرد كرده بود كه دستهايش آبله دار شده بود، و آنقدر خانه را جارو كرده بود كه لباسهايش غبارآلود شده بود و به قدرى آتش زير ديگ روشن كرده بود كه لباسهايش تغيير كرده بود، و در اثر اينها آثار بسيار سختى بر او وارد شده بود.

من به او گفتم: اگر خدمت پدرت بروى و خدمتكارى از او درخواست كنى از زحمت و فشارى كه در اين كارها مى كشى تو را راحت و كفايت مى كند.

فاطمه عليهاالسلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ديد در حضور حضرت جوانانى هستند. لذا حيا كرد چيزى بگويد و برگشت. پيامبر صلى الله عليه و آله دانست كه فاطمه عليهاالسلام براى حاجتى و كارى آمده است.

فردا صبح كه هنوز ما در رختخواب بوديم تشريف آورد و سلام كرد. ما به خاطر آنكه در رختخواب بوديم حيا كرديم و چيزى نگفتيم. دوباره سلام كرد و ما ساكت مانديم و چيزى نگفتيم. بار سوم سلام كرد. اين بار ترسيديم كه اگر جواب نگوئيم باز گردد، و پيامبر صلى الله عليه و آله گاهى چنين مى كرد كه سه بار سلام مى كرد، و اگر پاسخى داده نمى شد برمى گشت.

گفتم: و عليك السلام يا رسول الله، داخل شو. فورا آمد و نزد سر ما نشست و فرمود: يا فاطمه، ديروز چه كار داشتى كه نزد محمد آمده بودى؟

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: براى آنكه مبادا اگر فاطمه عليهاالسلام جواب ندهد حضرت برخيزد و برود، من سرم را از زير لحاف بيرون آوردم و عرض كردم: يا رسول الله، به خدا قسم من به تو خبر مى دهم: فاطمه آنقدر با مشك آب آورده كه در سينه اش اثر گذاشت و به قدرى آسياب را چرخانده كه دستهايش آبله دارد شده، و به قدرى خانه را جارو كرده كه لباسهايش گردآلود شده، و بقدرى زير ديگ آتش روشن كرده كه رنگ لباسهايش سياه شده است. من به او گفتم: اگر نزد پدرت بروى و از او خدمتكارى بخواهى در اين كارها مشكلات تو را كفايت مى كند.

حضرت فرمود: آيا چيزى به شما بياموزم كه بهتر از خدمتكار است؟ وقتى كه به خوابگاه خود رفتى: سى و سه مرتبه سبحان الله و سى و سه مرتبه الحمد لله و سى و چهار مرتبه الله اكبر بگو.

فاطمه عليهاالسلام سر از رختخواب بيرون كرد و گفت: از خدا و رسولش راضى شدم! از خدا و رسولش راضى شدم! از خدا و رسولش راضى شدم! [ علل الشرائع: ج 2 باب 89 ح 1.]

حضرت زهرا عليهاالسلام اين تسبيح را بعد از هر نماز ترك نكرد، و اين تسبيح به او نسبت داده شد. [ بحار الانوار: ج 82 ص 366 ح 25 از دعائم.]