در مكتب فاطمه

على قائمى

- ۱۶ -


شرايط سياسى

پيامبر 23 سال رسالت كرد در حالى كه آن همه تلاش و كوشش به اجراى حق و رعايت عدالت داشت و نيز بدان ميزان و درجه به مردم خدمت كرد. اما بى آزرمى و بى حيائى و بگو نافهمى و جهل بدان حد است كه به پيامبر اهانت مى كنند و به او نسبت هذيان مى دهند (اِنّ الرَجُل ليهجز [سخن عمر بهنگام قلم و دوات خواستن پيامبر در حين مرگ.]) رأى و سخن على عليه السلام را ناديده مى گيرند، از فاطمه عليهاالسلام كه مالك فدك است و ذواليد است دليل و شاهد طلب مى كنند، در برابر او مى ايستند و آنهمه سفارش پيامبر را درباره فاطمه عليهاالسلام و آن همه عنايت او را درباره مردم فراموش مى كنند.

بى منطقى: بى منطقى هنوز حضور دارد. در برابر اين سؤال كه آيا درست است فاطمه عليهاالسلام سيده نساءالعالمين است پاسخ مثبت مى دهند. ولى در برابر اين سؤال كه آيا چنين زنى در دعوى خود دروغ هم مى گويد وامى مانند ولى تسليم نمى شوند.

از او شاهد براى فدك مى طلبند، او كسانى را به عنوان شاهد معرفى مى كند كه هر كدام در تاريخ اسلام از زبان پيامبر مهر تأييد دارند ولى بى منطقى سبب مى شود كه به هر كدام آنها مهر بطلان مى زنند تا بتوانند هدف خود را تعقيب كنند مثلاً مى گويند ام ايمن در چنين سخن گفتن: زبانش مى گيرد

- پس شهادت او سند نيست!! سياست جعل: در دوران پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله جو سياست جوّ جعل حديث، امكان باز كردن در برابر كلام خدا و قرآن است سخنى به اسم حديث جعل مى كنند كه راوى آن يك نفر است با متن قرآن مبانيت دارد و سعى دارند همان را مورد استفاده قرار دهند. و در اين اقدام محافظه كاران ساكت و بى تفاوتند، منافقان هم معلوم است كه از آنچه سودها مى برند.

بعدها كار به جائى مى رسد كه كمپانى حديث به راه مى افتد و بخاطر تقرب در دستگاه خلافت و ولايت و جلب محبوبيتها، و كسب درآمدها، و بهره مندى از سخاوت سردمدارانى چون معاويه، هر عبادتى را كه بخواهند مى سازند و جمله قال رسول الله را بر آن مى افزايند. و رسوائى بجائى مى رسد كه از دستگاه اعلام كفايت حديث مى شود!! جوّ جنگلى: پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نوعى بازگشت به جاهليت در مردم ديده مى شود. جوّ جامع جوّ جنگل مى شود حقوق انسانى را ناديده مى گيرند، مقدسات را مورد اهانت قرار مى دهند، بازار تهمت و اهانت رواج مى گيرد، زورمداران به پيش مى روند.

بسيارى از سردمداران براى به پيش بردن مقاصد خود سعى دارند بحران تضعيفى ايجاد كنند و به عنوان مهم بودن مسأله مردم را در فشار قرار دهند و حتى با تهديد هر چه زودتر بيعتها را براى خود جمع كنند و فرياد بكشند كه خانه را آتش مى زنند، تفرقه اى ايجاد نكنيد و... و آنها كه تسليم رأى آنها نشوند دچار فشار، شكنجه و گرسنگى شوند و حتى آمد و شد و خريد و فروش با آنها ممنوع گردد.

جوّ خشونت: سياست زمان پس از پيامبر سياست زور است، تهديد است، اختناق است، سياست تدابير تخريبى، بصورت تبليغى، اقتصادى، و اجتماعى است. سياست ريسمان به گردن انداختن براى بردن فرد براى بيعت است.

سياست آتش برافروختن به در خانه است، سياست قرار دادن دختر پيامبر بين در و ديوار است.

همچنين سياست زمان سياست ضربه زدن است، سياست سقط جنين است، سياست ترور مخالفان است، سياست از ميان برداشتن مخالفان است، سياست به كار گماردن افرادى برده و زيردست براى اجراى سياست شوم سردمداران است و سياست به كنار نهادن سالمندان مجرب است و رنگين كردن زمين به خون مستضعفان است و فاطمه عليهاالسلام با چنين شرايطى روبروست.

در كل در جامعه اين انديشه حضور دارد كه بكش تا زنده بمانى. عقايد آنچنان كه بايد قوى و ريشه دار نيست، بى باكى همچنان وجود دارد، نفاق و دوروئى در برخى هست، برخى دست از دين شستند و به دنبال دنيا رفتند و در مراحل مختلف عليه حق ايستادند و كينه خود را بروز مى دهند و رشوه هاى سياسى رد و بدل مى شود (مثل داستان خالد و عمر در مسأله مالك بن نويره و ترور سعد بن عباده)

فاطمه در اين شرايط

فاطمه عليهاالسلام در چنين شرايطى تحت فشار و مضيقه است. پدر از دنيا رفته و او و على عليه السلام تنها و بى حامى مانده اند و اسير انديشه هاى پليد سياست بازان شده اند. آنها سردمداران را مى بينند كه به فكر جلب قدرت و كسب امكانات بنفع خود هستند.

جوّ سوء نيست، و ناسپاسى مردم، و عوامفريبى سردمداران، و مقدس نمائى آنها، و بى تفاوتى مردم، و عدم مايه گذارى توانمندان از توان و آبروى خود، و محكوميت فضليت، و علنى شدن نفاق و جنايت، همه و همه فاطمه عليهاالسلام را غمگين و در عين حال احساس مسؤوليت او را سنگين تر مى ساخت.

براى او شرايطى پديد آمد كه توان گفتن آنها را نداشت و تازه آنچه را كه بيان مى كرد با بى تعهدى شنوندگان، جهل و غفلت و وحشت آنها از دستگاه مواجه مى شد. او هم عزادار پيامبر بود و هم عزادار فضيلت هائى كه از جهان رخت بربسته بودند و اين مجموعه قلب او را آزردند و او را به سوى ارتحال از اين سراى فانى كشاندند.

مظلوميّت فاطمه

مقدّمه

از مسائل مهم و حزن انگيز زندگى فاطمه عليهاالسلام كه در عين حال نكته آموز و سازنده است مسأله مظلوميت فاطمه عليهاالسلام است. او مظلومه اى است فداكار، و شهيده اى است مظلوم. او و خاندانش از پدر و همسر عمرى براى مردم كار كردند و مردم را به سر و سامانى رساندند، از بدبختى نجاتشان دادند و امروز توسط همان مردم صدمه خوردند.

مردم آن روزگار قبل از اسلام چه داشتند؟ و امروز از مدينت و اخلاق و حتى زندگى چه دارند؟ و آنچه بود از بركت چه كسى بود؟ جز از بركت اسلام و قرآن؟ و جز از راه پدر و همسرش؟ و امروز سرنوشت فاطمه عليهاالسلام به جائى رسيد كه از همين مردم كتك مى خورد و به بستر مى افتد.

از نظر ما فاطمه عليهاالسلام از على عليه السلام هم مظلوم تر است. زيرا او مرد بيروت بود و با صحابه راستينى چون ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و كميل هم سخن و آشنا. آنها در بسيارى از موارد به پا خاسته و از حق دفاع مى كردند. اما درباره فاطمه عليهاالسلام مسأله چنين نبود. او در جامعه كمتر ظاهر مى شد. عزادار بود.

حامله بود. و كتك خوردن و به خاك افتادن او، آن هم در خانه خود مسأله دردناكى است بويژه كه او نسبت به غيرت على عليه السلام آگاه است و مى داند كه على عليه السلام از تماشاى آن صحنه چقدر زجر مى كشد.

مصائب وارده

فاطمه عليهاالسلام در عمر كوتاهش با مصائب بسيار مواجه شد، مصائبى بودند كه اگر بر كوه وارد مى آمدند آنها را از هم مى پاشاندند. ما را توان آن نيست كه مشكلات و مصائب او را ليست كنيم. ولى به عنوان ذكر مورد چند نمونه را معرفى مى كنيم:

1- مرگ رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله

كه پيامبر عزيزتر از جانش بود و وقتى كه از دنيا رفت همه زندگى در برابر چشمانش تيره و تار شده بود. او اوقات خود را به گريه و اشك ريزى مى گذراند و به زحمت مى توانست آرام بگيرد. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از قبل او را تسليت داد و از چهره هاى مهم تسليت او اين بود كه به او خبر داده بود نخستين كسى است كه به او ملحق مى شود و فاطمه عليهاالسلام از شنيدن آن خوشحال شد و خنديد. [به نقل از عايشه.]

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به او در مرض فوت فرموده بود: فاطمه عليهاالسلام جان گريه مكن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گيسوان پريشان نكن، واويلا مگو، مجلس گريه و نوحه سرائى برپا مكن... و بعد فرمود خدايا اهل بيتم به تو مى سپارم... [بحار 22 ص 460.]

2- دستبرد به حرمت ها:

فاطمه عليهاالسلام مظلومه است از آن بابت كه به حرمت او دستبرد زدند و شأن او را كه آن همه مورد سفارش و توصيه پيامبر بود ناديده گرفتند و كار به جائى رسيد كه مسعودى مى نويسد: در را بر فاطمه عليهاالسلام انداختند، او را در بين در و ديوار فشردند، محسن او را سقط كردند، شوهر او را به زور وادار به بيعت كردند... [ص 262 اثبات الوصيه.]

در انديشه فاطمه عليهاالسلام دستبرد به حرمت على عليه السلام و ولايتش رنج آورتر از دستبرد به حرمت خود بود. او نمى توانست اين مسأله را براى على عليه السلام بپذيرد كه شوهرش را به زور وادار به بيعت كنند و يا بگفته مسعودى او را تهديد به مرگ نمايند. مسعودى گويد دست على عليه السلام را گرفتند و به زور خواستند با دست ابوبكر به نشانه بيعت اصطكاك دهند و على عليه السلام مشت خود را فشرد [ص 262 اثبات الوصيه.] و فاطمه عليهاالسلام نگران و متأثر از اين امر كه اين هوى پرستان چرا چنين مى كنند؟ و چرا توصيه هاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را ناديده مى گيرند؟

3- آتش زدن در خانه او:

اين هم مسأله دردناكى براى فاطمه عليهاالسلام بود كه به در خانه اش آتش افروختند و اين امر توسط عمر انجام شد. [العقدالفريد ج 2 ص 197 و ص 240 شافى سيد مرتضى.] سخن اين است كه براى بردن على عليه السلام به مسجد به او پيام فرستادند، على عليه السلام اطاعت نكرد، بار ديگر هم او را خواستند نرفت و براى بار سوم عمر به همراهى جمعى آمد، با هياهوئى كه دم به دم نزديكتر مى شد كه اين خانه را با اهلش آتش مى زنم،

- پرسيدند كه حتى اگر فاطمه عليهاالسلام در آن باشد؟ گفت آرى و... [ص 64 طرائف.]

- الباقى را از زبان فاطمه عليهاالسلام بشنويم: فَجَمعُوالْحَطب الجَزَل عَلى بابى بر در خانه ام هيزم و خاشاك آوردند

- و آتوا بالنَّار ليُحرقُوهُ وَ يَحُرِقُوْنا

- آتش آوردند كه آن را شعله ور سازد و ما بسوزانند

- فَوَقَعْتُ بِعضادَةِ الباب من در آستانه در قرار داشتم

- وَ ناشَدْتُمُ بِاللّهِ وَ بَابِى اَنْ يَكّفُو وَ يَنْصُروُنا

- آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم كه دست از ما برداريد و به دادمان برسيد فَاخَذ عُمَر السوط مِنْ يَدِقُنْقُذ مَولى اَبُوبكر عمر تازيانه را از دست قنفذ علام ابوبكر گرفت فَضَرَبَ بِهَ عَلى عليه السلام عَضُدى حِتى صار كالدِمْلجِ آن را بر بازويم زد، چنانكه كبود شد. وَ رَكَل البابَ بِرِجله فَردَّهُ عَلىَّ وَ اَنا حامِلٌ لگد محكمى بر در زد و آن را بر رويم انداخت در حالى كه حامله بودم فَسقَطْتُ بِوَجهى به رو در خاك افتادم، والنار تَسْعُرُو يَسْفَح فِى وَجْهى آتش زبانه مى كشيد و چهره ام را داغ مى كرد. فَيَضر بُنِى بِيَدِهِ حَتى اِنتِثَر قِرَطَى مِنْ اُذُنى، مرا چنان سيلى زد كه گوشواره از گوشم فروافتاد فجاءنِى المُخاضِ فَاسقَطْتُ مُحسناً بِغَيرِ جُرمْ درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط كردم [ص 97 بيت الاحزان.]

4- ضربات قنفذ:

جريان آتش افروزى عمر را گفتيم و ضربات وارده بر فاطمه عليهاالسلام را برشمرديم. در اينجا سند ديگرى را نقل مى كنيم كه در رابطه با قنفذ است. او از آزاد شدگان مكه بود كه بعدها به عنوان كارگزار عمر سرگرم كار شد. عمر در يكى از اقدامات نصف اموال همه كارگزاران خود را بسبب خيانتى كه از آنها ديده بود مصادره كرد، ولى اين امر را درباره او انجام نداد. حتى بيست هزار درهمى را كه از او ستانده بود به او باز پس داد.

على عليه السلام بعدها مى فرمود اين اقدام و طرز برخورد عمر بخاطر تقدير عمر از ضربت تازيانه اى بود كه به بازوى فاطمه عليهاالسلام زد و آن را متورم ساخت [ص 107 سليم بن قيس] آرى، او در خوان نعمت پيامبر بزرگ و آزاد شده بود ولى براى حفظ شرايط و موقعيت خود آن رذالت را از خود بروز داد.

5- غصب فدك:

هنوز چند صباحى از مسأله سقيفه نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد و آن اخراج كارگزاران فاطمه عليهاالسلام از مزرعه فدك و تصرف آن توسط ابوبكر بود كه گفتيم طرح و نقشه آن را عمر ريخته بود. در اين مشى سياسى هدف ورشكست كردن على عليه السلام و پراكنده ساختن ياران او بود، بويژه مستمندانى كه به علت طرفدارى از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام از بيت المال محروم شده بودند.

اين كار بر فاطمه بسيار گران آمد مخصوصاً از آن بابت كه صاحب حق بود و بر اساس زور و عوام فريبى آن را از دستش ربودند و فرياد او بجائى نرسيد. او باور نمى كرد كه دشمن تا بدين حد بى شرم و حيا باشد. البته فدك سالها در دست ابوبكر و بعد عمر بود، ولى پاره اى از اسناد نشان مى دهند عمر پس از چندى آن را به على عليه السلام پس داد و مدتها در دست فرزندان فاطمه عليهاالسلام بود و پس از او مجدداً دست به دست مى شد. ولى واقعيت اين است روح فاطمه عليهاالسلام از اين امر شديداً متألم بود. و اين عدم رعايت حق را يك مصيبت تلقى مى كرد فرزندان فاطمه عليهاالسلام مادر را از دست داده بودند ديگر فدك را مى خواستند چه كنند؟

6- نگرانى از عوامفريبى:

از موارد مظلوميت فاطمه عليهاالسلام اين بود كه خصم عوامفريبى مى كرد. مثلاً فدك را كه حق فاطمه عليهاالسلام بود از او گرفت ولى براى حق بجانب نشان دادن خود گفته بود اگر مايل باشى اموال شخصى من در اختيار تو باشد

- يا به صورت مستقيم ميراث او را گرفت بدين بهانه كه پدرت دستور داده و من نمى توانم تخلف كنم.

براى فاطمه عليهاالسلام اين شگفتى وجود داشت كه خدا و انسانيت و اخلاق چه شدند؟ چرا چيزى را به پدرش نسبت مى دهند كه روح پيامبر از آن آزرده است؟ چگونه مى شود مسأله اى توسط پيامبر صورت گرفته باشد و فاطمه عليهاالسلام از آن بى خبر باشد؟ فاطمه اى كه مركز اسرار پيامبر بود چگونه از حديث ميراث كه امروز ابوبكر آن را اعلام مى كند بى خبر است؟ و اين عوامفريبى روح فاطمه عليهاالسلام را آزرده مى ساخت زيرا بخاطر تقوا و انسانيت توان مقابله به مثل را نداشت.

7- اهانت ها:

فاطمه عليهاالسلام در مورد شخصيت خود از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سندها داشت. جمله معروف فاطمه عليهاالسلام بِضْعةٌ مِنّى بر سر زبانها بود و يا عبارت پيامبر هر كه فاطمه عليهاالسلام را اذيت كند مرا اذيت كرده همگان شنيده بودند. بدين سان بسيار شگفت آور بود كه با وجود آن همه سخنان احترام آميز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نسبت به او به فاطمه عليهاالسلام اهانت كنند و يا او را تحقير نمايند.

ابوبكر پس از خطبه فاطمه عليهاالسلام در مسجد به بالاى منبر رفت و سخنان ركيكى درباره او گفت. پناه بر خدا از تكرار آن كلمات! او را نعوذ باللَّه به روباه پيرى تشبيه كرد كه شاهد او دم او مى باشد. و هم گفت فاطمه عليهاالسلام براى اثبات حقانيت خود به ضعيفه ها متمسك شده و از زنان يارى مى طلبد... [ص 362 الزهراء.]

ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آيا درباره فردى چون فاطمه عليهاالسلام اين سخنان رواست؟ او كه روز تولد ملائكة او را در بر گرفتند در خور اين سخنان است؟ آيا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را از ميراث محروم كرده و به او خبر نداده؟ واى بر شما

- زود است بر خدا وارد شويد و ثمره تلخ كردار خود را بچشيد (و بر اثر اين سخنان ابوبكر مقررى ام سلمه را قطع كرد) [ص 363 الزهراء.]

البته ابوبكر بعدها از كار و تلاش خود عليه فاطمه عليهاالسلام پشيمان بود و در دم مرگ گفته بود من سه كار را انجام داده ام كه اى كاش نمى دادم:... اى كاش وارد خانه فاطمه عليهاالسلام نمى شدم اگر چه عليه من به جنگ مى ايستادند... [ص 286 و رياحين الشريعه ج 1.]

حزن و اندوه

فاطمه عليهاالسلام براى زدودن اين آثار و اقدام تلاشها كرد ولى به ثمر نرسيد. از وجود و جان خود و خانواده اش مايه گذارد ولى در آن موفق نشد. او در واقع اسير انتقام جوئى خصم در شمشير برافراختن على عليه السلام عليه مشركين بود. آن روز كه على عليه السلام براى احياى دين همه همت خود را مصروف مى كرد كينه هائى در دل مشركان شكل مى گرفت و امروز همان كينه ها بصورت موضعگيرى ها و بى تفاوتى ها درآمد.

فاطمه عليهاالسلام پس از همه فريادها از ميدان به در نرفت مقاومت صبورانه اى در پيش گرفت و در آن راه ايستاد خود فرمود صبر مى كنم همانند صبر كسى كه در قلب خود تيرى و در درونش نيزه سنگينى را احساس مى كند. (نَصْبُر مِنْكُم على مِثْلِ حَزِّ المُدى، وَ وَخز السِنانِ فِى الحَشاء [سخنان فاطمه عليهاالسلام در خطبه اش.]) والحق چه صبر جانكاهى بود.

او از اينكه اسلام را غريب و بى ياور مى ديد ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود. جهان در برابر خود تاريك مى يافت و ديگر كسى او را خندان نديد تا به ديدار پدر در جهان باقى شتافت (اِنَّ فاطمه لَم تَرمُتَبَسَّمِةً بُعْدَ وَفاتِ رَسوُل الله وَ لَمْ يُعلِم اَبوبَكَر وَ عُمَر بِمَوتِها [اثبات الوصيه.]) نگران و متأثر بود كه مردم پاره تن او را فراموش كرده و در ميان انبوهى از دشواريها تنهايش گذاشتند. مگر پيامبر بارها و بارها او را بضعه خود عرفى نكرده بود. [ص 188 صواعق المحرقه.]

پيش بينى پيامبر

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مظلوميت فاطمه عليهاالسلام را پيش بينى كرده و رهنمودهاى خود را از پيش به او داده بود. بر اساس آنچه كه صاحب كشف الغمه مى نويسد: پيامبر روزى به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهى گرفت و مورد استضعاف واقع خواهى شد. آنكس كه ترا اذيت كند مرا آزار داده، و آنكس كه ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده، كسى كه به تو جفا كرده، هركس از تو ببرد از من بريده، آنكس كه به تو ستم كند به من ستم روا داشته، آنكس كه ترا شادان كند مرا مسرور كرده، آنكس كه به تو پيوند مهر داشته باشد به من پيوند دارد، زيرا تو از منى و پاره تن منى، و جان من و روح منى، از ستمكاران امتم بر و به خدا شكوه مى كنم [ص 148 كشف الغمه.]

بر اساس سند ديگرى، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در حين مرگ گريست، و در پاسخ علت گريه اش فرمود بدان خاطر است كه از اشرار امتم به آنها ستم مى رسد. گوئى مى بينم كه دخترم فاطمه عليهاالسلام پس از من اسير ظلم و ستم مى شود و فرياد پناه خواهى مى زند و كسى از امتم او را كمك نكند (وَ كَاذّى بِكَ يا بنَّيه نَستَغثين فَلا يُغنيكُ اَحَدُ مِنْ اُمَتّى [بحار 43 ص 156.]). و هم در سخن ديگرى خطاب به فاطمه عليهاالسلام فرمود قسم به آنكس كه مرا بحق مبعوث كرده عرش خدا از گريه اش مى گريد و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمين و مابين آن دواند از گريه اش بگريه مى آيند. (وَ الَلذى بَعَثَتى بِالحَقِ، لَقَد بَكى لِبُكائِكَ عَرش الَّه وَ ما حَولَهُ مِنْ المَلائِكَةِ وَ السَّمواتِ وَ الارَضُونَ وَ ما فيهما. [بحار 43 ص 156.]

مظلوميت او از زبان على

على عليه السلام در حين دفن فاطمه عليهاالسلام طى جمله هائى كوتاه در حالى كه مى گريست چنين فرمود. خداوندا از دختر پيامبر تو راضيم، خصم او را به تنهائى و وحشت انداخت تو او را انس بده، مردم از او بريدند تو او را پيوند ده، به او ستم كردند تو اى احكَمَ الحاكِمينَ درباره او داورى كن. (اللّهم اِنى راضٍ عَنْ اِبنَةٍ نَبيّكَ

- اللّهُمْ اِنّها قَدْ اَوحشت فَاِنسنها، و هَجرَت فَصِلها وَ ظُلِمَت فَاحكُم لَها يا اَحَكَم الحاكِمينَ [بحار 43 ص 156).] و هم در حين دفن خطاب به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چنين فرمود: اى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فاطمه عليهاالسلام به تو خبر خواهد داد كه امت چگونه براى از بين بردن او همدست شدند

- تو از او بپرس و خبر بگير... سَتُنَبئكَ انبِتكَ نتطافَرِ اُمِتكَ عَلى هَضمِها... [نهج البلاغه.] اى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دختر ترا از بيم دشمن نيمه شب بخاك سپردم، حق او را بردند، ميراث او را گرفتند... از دشمنى خصم به خدا شكايت مى برم و به تو در مرگ و عزاى دختر سرسلامت باد مى گويم (فَبعينُ اللَّه تَدَفْنُ اِبنتك سِرّاً وَ يهضَمُ حَقُها قَهراً وَ يَمْنَعُ اِرثَها جَهْراً... وَ اِلى اللّهِ با رَسُول اللَّهِ المُشتكى وَ فيكَ اَحِملُ العزاءِ فَصَلوات اللَّه عَلَيها وَ عَلَيْكَ وَ رحمةالله و بَرَكاتُه.

مظلوميت او از زبان فضه و ديگران: فضه در خانه فاطمه عليهاالسلام بود و به اسرار او واقف، در خانه كعب سرگرم مناجات بود و زمزمه ها داشت فردى كه به مناجاتش توجه داشت علاقمند به او شد و گفت معلوم است از دوستداران خاندان پيامبرى. فضه از شنيدن اين سخن گريست و عقده اش باز شد و گفت اى بنده خدا اندوه و غصه اى كه در دل داشتم بجوش آوردى سؤال خود را بپرس.

آن شخص از مظلوميت فاطمه عليهاالسلام پرسيد و صداى گريه فضه را بلند كرد. آنگاه فضه گفت تو مايلى از مظلوميت فاطمه عليهاالسلام براى تو حرف بزنم و من مضايقه نخواهم كرد و شروع كرد به بيان حالات و صدمات و ستم ديدگى هاى فاطمه عليهاالسلام كه شرح آن را بيش يا كم شنيده ايم.

از زبان ام سلمه هم نمونه هائى از اينگونه سخنان داريم. روزى بر او وارد شد و گفت حالت چگونه است و شب را چگونه به صبح رسانيدى؟ فرمود شب را در حالى به صبح رساندم كه از فقدان پيامبر و ظلمى كه بر جانشين او رفت رنجور بودم. در اينجا چهره مظلوميت فاطمه عليهاالسلام در رابطه با على عليه السلام مطرح شده و اين نكته را بفزائيم كه فاطمه عليهاالسلام از بزرگترين مدافعان على عليه السلام بود و بخشى از ستمديدگى او در اين رابطه بود كه دفاعش درباره على عليه السلام به ثمر نرسيده بود.

بر اساس سندى كه در دست است فاطمه عليهاالسلام در دم مرگ مى گريست و على عليه السلام علت گريه اش را پرسيد. فاطمه عليهاالسلام گفت براى گرفتاريهاى آينده تو مى گريم و على عليه السلام دلداريش داد كه گريه مكن، كه آن امور براى من مهم نيستند... [بحار 43 ص 218.] و اين است معنى كفويت و همسرى و همدمى مرد و زن كه فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام نمونه آن بودند.

محتواى سخن او در عبادت ها

عيادت هاى بسيارى در حين بيمارى از فاطمه عليهاالسلام بعمل آمد و در ضمن آن پرس و جوها و حقايق و اسرارى از زبان فاطمه عليهاالسلام در مظلوميتش جارى شد. او شرايط روانى خود را در عبادت زنان انصار چنين بيان كرد: بخدا قسم شب را به صبح آوردم در حالى كه از دنيايتان متنفر و از مردانتان بيزار بودم: اَصْحَتُ وَاللَّه عائقة لُدْنياكم و قاليةً لِرِجالِكُم... [خطبه فاطمه عليهاالسلام.] ابن عباس به عيادت آمد و حالش را ديد و نگران شد. به على عليه السلام گفت دوست دارم مرا از اسرار فاطمه عليهاالسلام و اينكه چرا بدين روز افتاده است آگاه كنى

- فرمود مرا معاف دارد كه فاطمه عليهاالسلام از من خواسته است آن را پوشيده دارم، اما بصورت مختصر عرض مى كنيم: پس از پيامبر حق او را غصب كردند، از ارث محرومش داشتند، حرمت او را ناديده گرفتند، به او ستم كردند، خداوند ميان او و ستمكاران داورى كند.

سلمان به عيادت او آمد با فاطمه عليهاالسلام سخن مى گفت ناگهان صداى فاطمه عليهاالسلام در حين سخن تغيير يافت و نفسش به شماره افتاد، سلمان پريشان شد كه ترا چه مى شود [انساب الاشراف ص 318.] فاطمه عليهاالسلام را از درد سينه يا پهلو ناليد. و از جراحت ناشى از فشار در و گويا قطعه آهن يا ميخى كه در آن هنگام بر سينه اش فرورفته بود. و ديگر عيادت هائى كه از او بعمل آمد همه حكايت از صدمه ديدن او، غصب حقوق او، مظلوميت او، مظلوميت على عليه السلام است و تذكر تحمل و صبر فاطمه عليهاالسلام درد كشيدن او، بروز دادن دشمن كينه هاى بدر و احد را و فريفتگى شان به دنيا، و فكر و فريبكاريشان و در كل مظلوميت خود و على عليه السلام كه تجسم مظلوميت اسلام بودند.

نشان دادن مظلوميت

فاطمه عليهاالسلام نمى خواست آنچه را كه بر او رفته بود از مردم مخفى دارد

- برعكس اصرار داشت كه مردم دريابند و بفهمند بر او چه مى گذرد. در تمام مدت پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تا دم مرگ خود حقايق را علنى كرد و به افشاى عمل نارواى خصم پرداخت. حضورش در جامعه و مسجد، سخنانش در عيادت ديگران از او، همه حكايت از اين وقايع دارند.

اينكه فاطمه عليهاالسلام به دنبال بلال مى فرستند كه پس از مرگ پدر بيايد و يكبار ديگر اذان بگويد خود مدعى اعلان مظلوميت است و مى خواهد به همه بفهماند كه بر او چه مى گذرد. اينكه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه مى رود و بر مزار شهيدان حاضر مى شود و صحنه ها را بيان مى كند كه اينجا محل استقرار پيامبر بود، آنجا محل شهادت حمزه، آنجا... [كافى به نقل از امام صادق عليه السلام.] همه و همه نوعى عرضه وضعيت را نشان مى دهد. و اينكه فاطمه عليهاالسلام مى گريد و گريه اى بلند و آشكارا دارد و يا به خانه شهدا مى رود و با آنها سخن مى گويد [انساب الاشراف ص 318.] حكايت از اعلام وضعيت دارد كه مردم بدانند كه او در چه شرايط و موقعيت است و فكر نكنند فاطمه عليهاالسلام از شرايط موجود راضى است و به اوضاعى كه پديد آورده رضايت دارد. كار و برنامه خود را انجام مى دهد و نارضائى خود را هم اعلام مى دارد.

مظلومه مغصوبه

آرى، فاطمه عليهاالسلام تنها زنى است كه واجد چنان شراط و مقاماتى است و در عين حال حق او غصب و خود او مظلوم واقع شده است هم حق مادى او غصب كرده اند و هم حق معنوى او را. السلام عليك ايّها الْمَظلُومَهِ المغصُوبَه ، السّلام عَلَيك ايُّها المصطهدهَ المقهُورَة، السَلام عَليك اَيتّها الصِديقَة الشَهيدة... [زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام - مفاتيح الجنان.]

جواد خراسانى قصيده اى درباره فاطمه عليهاالسلام سرود كه ترجمه بخشى از آن اين است: خدا لعنت كند آن گروهى كه فاطمه عليهاالسلام را انكار كرده و با ستم به او حق و حرمت پدرش را مراعات نكردند درب خانه او را آتش زده و او را بين در و ديوار فشردند و پهلويش را شكستند و محسن او را سقط كردند... لَعَن اللَّه اَمَة اَنْكَرتْها ظَلَمتها وَ لَمْ تُراعَ اَباها اَحِرُقوا بابَ دارِها وَ هِىَ تَدعُو مِن وزالبابَ يَسمَعُون نِداها عَصُروا بابها عَلَيها اِلى اَنْ كَسُروا ضِلعَها وَ كُلّ لَواها اسْقَطُوا مُحسناً و قادوا علياً وَ هِى زمْن خَلْفِهم تنادى اَباها...

سلام بر فاطمه عليهاالسلام و نام او، سلام بر همسر مظلومت، سلام بر حسن مسمومت، سلام بر حسين مظلومت، سلام بر شهادت مظلومانه ات و سلام بر پيكرهاى بى سر فرزندانت.

وفات فاطمه

مقدمه

در تاريخ حيات هر انسانى سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام.

روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات به همينگونه است روز مرگ كه از سوئى روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى ديگر براى آنكس كه سنت حسنه اى يا سيئه اى را در جهان پايه گذارى كرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد. و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن به خاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت تمناى بازگشت به دنيا براى جبران بسيار است و امكان آن محال.

مسأله مرگ فاطمه

مى دانيم كه مرگ دست رد به سينه احدى نمى زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى كه باشند روزى بدنيا آمده و روزى مى ميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است اِنكَّ مِيتٌ وَ اَنَّهُم مَيِتّونَ [آيه 30 سوره زمر.] اى پيامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبيعى است كه فاطمه عليهاالسلام نيز روز ولادت و مرگى داشته باشد.

اما آنچه مهم است اين است كه برخى با مرگ خود براى هميشه مى ميرند و عده اى محدود هم هستند كه در سايه مردن خود حيات جديدى را آغاز مى كنند و اين امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهايت چگونگى مردن او و كار و برنامه اى را كه در زندگى براى خود ايجاد كرده است.

فاطمه عليهاالسلام از آن گروه افرادى است كه با مرگ خود هرگز نمرده و نمى ميرد و با شيوه زندگى قبل از وفاتش پايه هاى حيات جاودانه اى را براى حضور مداوم در عرصه حيات تاريخ خود فراهم آورده است. او زنده است با راه و روش خود، با سنت هاى حسنه اى كه ايجاد كرده، با مشى و قدم هاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خويش از جهان و پديده هايش.

بدين سان ذكر داستان مرگ فاطمه عليهاالسلام براى گريستن و گرياندن نيست براى نقش اهميت بارى است ه در زندگى انسانها دارد و البته ذكر اين تاريخ برانگيزاننده اشكها و عواطف است.

اهميت مسأله مرگ او

همه چيز فاطمه عليهاالسلام درس است، حتى مرگ و شيوه مردن او، او از مرگش به عنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده كرد و آن را حربه اى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفريبى كند. و از اين ديد واقعاً بايد گفت آن مردنى خوبست كه چون مردن فاطمه عليهاالسلام باشد.

او شهيده اسلام است، بانوئى است كه ار راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسيد. اين مسأله مهمى است كه اگر مسأله دين و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولايت و حقانيت على عليه السلام نبود او را با صدمه در به پهلو چه كار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش كرد و جان داد.

مرگ فاطمه عليهاالسلام مسأله مهمى براى تاريخ حيات اسلام بحساب مى آيد، وسيله افشاگرى عظيمى براى معرفى دشمن و آزمايش فوق العاده براى اتخاذ مواضع درباره حقايق بود. فوت او دشمن و دوست را نيكو معرفى كرد و اعتراض فاطمه عليهاالسلام را نسبت به ديگران نشان داد.

عوامل مرگش

او فردى بيمار و نحيف نبود كه زود از دنيا برود، و سن زيادى هم نداشت كه بگوئيم بر اثر پيرى و سكته و مسائل زيستى مربوط به آن از دنيا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شرايط و دشواريهائى براى او پديد آمد كه زمينه را براى مرگ پيشرس او فراهم ساختند. اهمّ آنها عبارتند از:

1- شرايط روانى: وضع و شرايطى كه پس از مرگ پدر براى او فراهم آورده اند او را متأثر و مكدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را ديد كه وصاياى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را از ياد بردند، حق على عليه السلام را كه حق اسلام بود غصب كردند توطئه ها و نفاق ها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنيامد.

با اين روندى كه در پيش بود فاطمه عليهاالسلام احساس كرد كه توطئه ها جان مى گيرند و در فاصله اى اندك زحمات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بر باد مى دهند، و چون شهداى را ناحق در مسير فنا و اضمحلال است. در اين گذشت بار مظلوميت شوهر هم بر اين بار افزوده شده و فراق پدر هم كه براى او دردى جانكاه بود. (انّها ما زالَتْ بَعْد اَبيها مَعْصَيَتهُ الرّأس نَاحِلة الجِسمِ، مَنْهَدة الركُنِ، باكية العَين، مُحْتَرقِة القَلب...) اين نكته او را رنج مى داد كه مى ديد نه براى كمك به مستمندان بلكه تنها براى ورشكست كردن او و خاندانش و نيز براى پراكنده كردن مردم از دور و بر خاندانش فدك را از او گرفتند و حق او را پامال كردند و اين همه كجروى و ناروائى براى فاطمه عليهاالسلام بسيار ناگوار بود. مخصوصاً كه دشمن بر در خانه اش آتش افروخت.

2- صدمه بدنى: و اين مسأله اى است كه بسيارى از بزرگان اهل سنت مى خواهند بر آن سرپوش نهند در حالى كه واقعيت خلاف آن است. صلاح الدين صفدى شافعى گويد: اِنَّ عُمَر ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمه يَوم البَيْعَة حَتى القَت المُحْسِنُ مِنْ بَطْنِها [الوافى بالوضات ج 5 ص 347.] عمر ضربه اى بر شكم فاطمه عليهاالسلام وارد آورد در روز بيعت (روز سقيفه) تا محسن از شكم او سقط كرد صاحب لسان الميزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گويد اِنَّ عُمَر رَفَسَ فاطمَة حَتَّى اَسْقَطَتْ بِمُحْسِن [لسان الميزان ج 1 ص 268.] عمر بر فاطمه عليهاالسلام فشار و لطمه اى وارد آورد تا محسن او سقط شد.

روايات شيعه هم در اين زمينه بسيارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پيكر فاطمه عليهاالسلام دارد كه زمينه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم كرد [بحار ج 43 ص 170.] صاحب تلخيص الشافى هم همين مسأله را دارد و از جنين 6 ماهه اش حرف مى زند كه رسول خدا او را محسن ناميده بود [تلخيص الشافى ص 415.] و حتى صاحب بحار گويد على عليه السلام آمد و پارچه اى بر سر همسر زجر كشيده اش انداخت و...

بيمارى او شديد شد تا حدى كه ديگر نتوانست درست برخيزد و بنشيند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را كمتر كرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مى گذشت، اغلب اوقات با رنجورى، گريه و پژمردگى.