در مكتب فاطمه

على قائمى

- ۱۴ -


حيات سياسى فاطمه

اين بخش خود شامل سه فصل است. فصلى از آن در مورد مشى سياسى فاطمه عليهاالسلام است. و در آن سعى داريم از راه و روشى كه فاطمه عليهاالسلام در زندگى به كار مى گرفت و از آينده نگرى او بحث كنيم و سپس جلوه هاى مشى سياسى او سخن گفته و اعلام حق او، صراحت لهجه اش، احتجاج و توبيخش، بى اعتنائيش، از سياست مات كردن او بحث خواهيم كرد و حاصل مشى او را در عرصه سياست عرضه خواهيم داشت.

فصل دوم آن در مورد حق طلبى هاى فاطمه عليهاالسلام است و در آن از جريان سقيفه و تلاش مخالفان در اين راه و كوشش و تلاشى كه براى سركوب كردن على عليه السلام بكار برده اند بحث كرده و دورنماى آينده و انديشه او را در گشودن باب مبارزه مورد بررسى قرار داده و از تلاش فاطمه عليهاالسلام در احقاق حق خود و على عليه السلام سخن خواهيم گفت و از استنصارهاى او بحث خواهيم كرد. و بالاخره فصل آخر آن در مورد مبارزات فاطمه عليهاالسلام است و در آن پس از ذكر مقدمه اى از هدف و مراحل مبارزه و رمز سماجت هاى او و خيانتهائى كه به او شده بحث كرده و از دوگونه مبارزات فعال و منفى او و تداوم آن مبارزه سخن خواهيم گفت. و سرانجام از حاصل مبارزه و صدمات ناشى از آن بحث خواهيم كرد.

مشى سياسى

مقدّمه

اسلام دينى است كه ما را به موضع گيرى مثبت در رابطه با جهان و واقعيت هاى آن دعوت مى كند و از ما مى خواهد در رابطه با حوادث و جريانات بى تفاوت نباشيم. حركتها و وقايعى كه در حيات بشر پديد مى آيند هر كدام بنحوى در سرگذشت ما و بشريت مؤثرند و طبعاً طرز برخورد با آن وقايع بايد مسؤولانه باشد. و اصولاً از طرق ارزيابى شخصيت انسان و شناخت اين مسأله كه چه كسانى صاحب قدرت و ارزشند يكى اين طريقه است كه درباره مواضع او در رابطه با پديده ها به ارزيابى بنشينيم.

بر اساس اين معيار مى توان فاطمه عليهاالسلام و همسرش را از پيشروان حركت اسلامى دانست و از نخستين و مهمترين افرادى كه براى حفظ و تداوم حركت اسلامى قد برافراشتند. و در راه مبارزه و جهاد خود تا سر حد از دست دادن جان به پيش رفتند. آنها در دورانى از حيات اسلامى مى زيستند كه دوره بحران، دوران حساسيت و دوران آماده باش لشكر اسلامى بود. بدين سان راجع به وقايع و حوادث حساسيت بيشترى لازم بود. و اينكه فاطمه عليهاالسلام در عين داشتن قلبى مهربان، دست و بدنى در حال كار و تلاش، با تنى خسته و انديشه و جسمى مشغول به اطاعت چون سياستمدارى قهرمان در صحنه ظاهر مى شود و عرض وجود مى كند به خاطر وجود آن شرايط خاص و بحرانى است.

حيات سياسى فاطمه

اگر سياست را بمعنى نوع برخورد و روابط متقابل بين مردم و هيئت زمامدار بحساب آوريم همه انسانها بايد افرادى سياستمدار باشند و در اين رابطه جنسيت مطرح نيست. فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر سزاواترين افراد براى مشاركت سياسى و حضور در صحنه سياست است.

او با اينكه بدنى خسته ناشى از كار روزانه و رسيدگى به امور خانه و سرپرستى چند كودك خردسال دارد، و با اينكه اشتغالات اجتماعى متعددى او را به خود مشغول مى دارند خود را از سياست دور نمى دارد و همچون سياستمدارى قهرمان در صحنه زندگى و حتى مبارزه حاضر مى شود و سعى دارد گره كورى را بازنمايد.

او زندگى سياسى و آشنائى با الفباى آن را از همان دوران خردسالى و از سنين

5- 6 سالگى آغاز كرد. زيرا او همه گاه به همراه پدر و حاضر و شريك در درگيريهاى پدر با مردم نابكار بود و دوران سخت قبل از هجرت را با همه دشواريها و مصائب آن گذراند.

آن روز كه ازدواج كرد و زندگى مشترك خود را آغاز نمود باز هم در جريان زندگى اجتماعى همگام با على عليه السلام به پيش مى رفت و سنگر به سنگر با او همراهى مى كرد. و پس از وفات پيامبر فصلى جديد از زندگى را آغاز كرد كه در آن براى تحكيم پايه هاى انقلاب حتى دست به احقاق حق و مبارزه گشود و در جريان سياسى عظيمى حضور يافت كه در آن بر اساس توطئه اى على، آن رادمرد جهان بشريت را از صحنه سياست بيرون رانده بودند.

فاطمه عليهاالسلام كارى به اين نداشت كه پدرش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سرگرم انجام مهمترين وظايف و مسؤوليتهاى خويش است و يا شوهرش پيشواى را ستين امت و مردى مجاهد و جنگجوست خود را زنى مسلمان مى دانست كه بايد به وظايف خويش آشنا بوده و تكليف و وظيفه شرعيش را شخصاً عمل كند. بدين خاطر در روزهاى آتش و خون و شكنجه پس از وفات پيامبر، و در روزهائى كه سياست روز آتش زدن به در خانه و بيعت خواهى از روى زور و اعمال قدرت بود قد علم كرد تا تكليف دينى و سياسى خود را نيكو به انجام رساند.

در مشى سياسى او

مشى سياسى فاطمه عليهاالسلام مشى اعتراض، بى اعتنائى، عدم تأييد دستگاه رهبرى، مشى به محاكمه و استيضاح كشاندن رهبر و خليفه موجود امت، مشى مظلوميت و سرانجام كه فرياد به جائى نرسد گريستن است، آنهم نه براى عقده دل خالى كردن بلكه براى بيدار كردن و هشيار ساختن اذهان به سوئى كه در آنجا حقى را زنده دفن كرده اند.

مشى سياسى فاطمه عليهاالسلام مشيى آگاهانه، توأم با بينش و بصيرت، انديشيده و حساب شده، انتخابى و گزينش شده و مبتنى بر ايمان و عقيده است، هدف آن سعادت انسانها و نجات از بردگى ها و ذلّت ها، و تضمين و فراهم آوردن مبادى ارزشهاى معقول در جامعه است. او مى خواهد جامعه اى بسازد كه در آن انسانها زندگى كنند نه چند برّه تسليم و بى رأى و بى محتوا. و آنچه در اين راه از شأن و سياست او بدور است حيله گرى، فريبكارى، وعده هاى توخالى در دل، تحميق در استحمار مردم، گندم نماى جو فروش بودن است. اين سره و خالص بودن بدان خاطر است كه سياست فاطمه عليهاالسلام از اسلام مايه مى گيرد و در اسلام حيله و نيرنگ نيست، بر سر مردم كلاه گذاردن نيست، با خلق خدا حقه بازى كردن وجود ندارد، بايد راست و مستقيم به پيش رفت چه مردم بپذيرند و چه نپذيرند. سياست نان را به نرخ روز خوردن سياست نامردمى است و شأن اسلام از آن پاك و مطهر است.

او در اين سياست كه سياست الهى است راست و با استقامت به بيش مى رود و در آن باكى از كتك خوردن، بدن خود را به رنج افكندن ندارد. او درس جرأت و شهامت را از پدر خود گرفته و در مكتب و خانه على عليه السلام و در سايه همگامى با او آن را تقويت نموده است. براى او هدف الهى مهم است و در دفاع از هدف بايد ايستاد. ما در تاريخ اسلام و حتى بشريّت زنى را سراغ نداريم كه در راه هدف الهى و انديشيده و آينده نگر خود تا بدين ميزان به پيش رفته باشد و مصداق آيه فاسْتَقِم كَما اُمِرْتُ [آيه 112 سوره هود.] كه درباره پيامبر نازل شده است باشد.

آينده نگرى او

او در سياستى كه در پيش گرفته، با چشم باز به پيش مى رود، آينده را چنان مى بيند كه گوئى اينك در پيش روى او حاضر است و جمع بندى از گذشته را چنان در پيش رو دارد كه گوئى قدم به قدم در طول بروز و ظهور حوادث گذشته حضور داشته است مشى خاص او در سياست مبتنى بر آگاهى و شناخت دقيق از اسلام و از روح زمان است و اين خود سازنده روشى نو براى اقدام فاطمه عليهاالسلام است. يك نمونه از پيش بينى و آينده نگرى او را از زبان ابن ابى الحديد ذكر كنيم: او در مورد ترك مردم از خلافت على عليه السلام آنها را مورد سرزنش قرار داد و چنين فرمود: اكنون آماده حوادث ناگوار باشد و منتظر شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتورى ستمكاران باشند، بيت المال شما را غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خود خواهند ريخت... [ج 16 شرح نهج البلاغه ص 233.] و خواننده گرامى خوب توجه دارد كه چگونه اين پيش بينى ها به وقوع پيوست و چگونه آنچه را كه فاطمه عليهاالسلام در اين زمينه عرضه داشته بود براى مردم پيش آمد

- آن هم نه در قرون بعد بلكه در فاصله اى اندك و كمتر از

20- 15 سال.

ارى او حتى در بستر بيمارى وضع آينده را پيش بينى كرد و به زنان فرمود كه چه آينده اى در انتظار مردان آنهاست و آينده تاريك مسلمين را مى نگريست. و هم او مى دانست امروز حق او را بردند، و على عليه السلام را خانه نشين كردند و فردا نوبت حسن و حسين، و روز بعد و على الاسلام السلام است.

جلوه هاى مشى او

مشى فاطمه عليهاالسلام را مى توان در چهره هاى گوناگون و متعددى ملاحظه كرد كه با تكيه بر خطوط كلى انديشه فاطمه عليهاالسلام آنها را مورد عنايت قرار مى دهيم.

1- مشى اعلام حق: از خطوط كلى سياست فاطمه عليهاالسلام اين است كه چون رسولى قصد اعلام حق را دارد و مى خواهد به ديگران برساند آنچه كه در پيش گرفته اند چگونه است؟ آيا به صواب است يا ناصواب؟ او در مسأله فدك بيش از آنكه به جنبه مالى و اقتصادى آن توجه داشته باشد به جنبه حقانيت مسأله عنايت مى كند.

او مى خواهد بگويد فدك حق من است و اين حق بايد رعايت گردد. او مى خواهد با غصب حق مبارزه كند و حرمت اموال مسلمين حفظ بماند. البته او به اين نكته آگاه است كه مسأله فدك به يك معنى غصب ولايت مطلقه است و دشمن به همين ديد و نظر آن را از فاطمه عليهاالسلام بازداشته بود. مى خواستند على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام از نظر اقتصادى به زانو درآيند و در آن صورت تيغى برّان در دست نداشته باشند.

فاطمه عليهاالسلام اعلام حق مى كند و دستگاه حاكمه را از سوء اعمال برحذر مى دارد. با روشنگرى خود و ذكر آيات مربوط به ارث سعى دارد به آنان تفهيم كند كه خلاف قرآن عملى كرده اند و كسى كه اين چنين باشد در خور حاكم اسلامى شدن نيست...

2- مشى صراحت لهجه: فاطمه عليهاالسلام در مشى سياسى صريح اللهجه است ، مطلب خود را بدون پرده با مردم در ميان مى گذارد و سعى دارد به مردم تفهيم كند در چه شرايطى هستند. و يا اگر بنا بود عيب و ايرادى را از خلفا بيان كند آن را به صراحت مى گفت و از اين باب حجّت را بر مردم و بر آنان تمام مى كرد.

او در بيان مسائل از كسى باك ندارد و از اين امر نگران نيست كه خليفه مسلمين را به استيضاح بكشاند. براى او شخصيت ظاهرى و عنوان مطرح نيست، حاكم همچون احدى از مسلمانان است، با اين تفاوت كه مسؤوليت او سنگين تر است. آنچه مهم است شايستگى و لياقت است نه نام و عنوان.

او چنان صراحت لهجه دارد كه به ابوبكر گفته بود بخدا قسم من در هر نمازى كه مى خوانم به تو نفرين مى كنم [ص 14 الامامه والسيامه ج 1.] و در بيان اين مسأله بيمى به خود راه نمى دهد، بدين نظر در حيات فاطمه عليهاالسلام و در سخنان او ابهامى وجود ندارد و يا گفتار او به گونه اى نيست كه دوپهلو و نامفهوم باشد.

3- مشى احتجاج: فاطمه عليهاالسلام در مشى و روش خود گاهى از شيوه احتجاج استفاده مى كند و از اصحاب و انصار رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نظرخواهى مى كند، با آنها از در روشنگر و اعلام نظر وارد مى شود. همين كه فاطمه عليهاالسلام در مسجد مى ايستد و خطبه اى مى خواند و به آيات قرآن درباره حقانيت خود استفاده مى كند خود احتجاج است.

به ابوبكر مى گويد آيا درست است تو از پدرت ارث ببرى و من از پدر خود ارث نبرم؟ اين چه حكمى است كه مى كنيد مگر قرآن نگفته است سليمان از داود ارث برده است؟ چرا من از ارث محروم باشم؟ يا در داستان غصب حكومت و خلافت على عليه السلام به احتجاج مى نشيند كه مگر شما حاضر نبوده ايد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم چه گفت و چه كرد؟ اينك چرا ساكت و آرام ننشسته ايد؟ در احتجاجات او در مواردى از شهود نظر مى خواست، سلمان و اباذر و مقداد و عمّار را به عنوان شاهد حقانيت خود اعلام مى كرد و آنها نمى توانستند به اين عده نسبت كذب دهند. آرى، دشمن نقشه اى سياسى براى رياست خود طرح كرد اما احتجاجات فاطمه عليهاالسلام و مشى و روش او در سياست، پايه هاى وجودى آنها را مى لرزاند.

4-مشى توبيخ: گاهى فاطمه عليهاالسلام در روش سياسى خود افرادى را كه مطلع از قضايا بوده و اينك دم فروبسته اند به محاكمه مى كشيد، آنان در مورد ملامت و توبيخ خود قرار مى داد. مى پرسيد مگر شماها در فلان قضيه حضور نداشته و مطلع نيستيد؟ اينك چرا دم فروبسته ايد؟ در بستر بيمارى خود در برابر جمعى از زنان مهاجر و انصار درباره ى غصب حق على عليه السلام آنها را سرزنش و آينده را برايشان پيش بينى كرد تا خبر آن را براى همسران خود بازگويند مضمون بيانات او اين است: و شما را چه مى شود، به خدا قسم بذرى را كشته ايد كه ميوه آن تلخ است، شاخه اى را كاشته ايد كه از آن خون خواهد باريد و روزى رسد كه در آن بيهوده كاران زيان ببينند و در مقابل اين ظلم و غضب خود را به شمشير برنده و مصيبت فوق العاده بزرگى بشارت دهيد...

همانگونه كه ملاحظه مى شود و در تمام بحث ها و اظهارنظرها سخن از حق خواهى و غصب حق دارد، از غصب خلافت و آثار شوم آن بحث مى كند هيچگاه از درد و مصيبت خود كه جانش را مى گرفت سخن به ميان نمى آورد و اين خود حاكى از عظمت روحى فاطمه عليهاالسلام است، خطبه او از اين باب ديدنى و خواندنى است نه يك بار بلكه براى چند بار [به معانى الاخباء ص 356 مراجعه شود.]

5- مشى بى اعتنائى: فاطمه عليهاالسلام در مشى سياسى خود گاهى روش بى اعتنائى و به حساب نياوردن را در پيش مى گيرد. او دختر پيامبر است، درباره شخصيت و مقام او سخنهاست و مردم بارها و بارها از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درباره او سخنها شنيده اند و اينك اگر فاطمه عليهاالسلام كسى را مورد اعتنا قرار ندهد شخصيت آن فرد به زير سؤال خواهد رفت.

بدين نظر شيخين براى اينكه افكار عمومى عليه شان تحريك نشود خواستار عيادت فاطمه عليهاالسلام مى شده اند و تقاضاى خود را مكرّر در مكرّر عرصه داشته اند ولى فاطمه عليهاالسلام آن را نمى پذيرفت و آنها براى تحقق خواسته خود به ناچار از على عليه السلام وساطت خواستند و على عليه السلام آن را از فاطمه عليهاالسلام درخواست كرد و فاطمه عليهاالسلام پذيرفت. و تازه پس از آنكه به عيادت آمدند فاطمه عليهاالسلام عملاً از آنها روى برگرداند. و با آنها حرف نزد. و قايعى كه در ايام پس از وفات رسول الله پديد آمد، همهمه ها و سر و صداهائى را كه در زمينه انتخاب خليفه به راه انداخته و بازار تبليغاتى خود را گرم و داغ كرده بودند هيچ در فاطمه عليهاالسلام اثر نگذارد، بلكه نسبت به آنها بدگمان تر و بدبين تر شد و سر و صداها را به هيچ و پوچ مى انگاشت و اين در ديده آنان بسى سنگين مى آيد.

6- سياست مات كردن: فاطمه عليهاالسلام در عرصه سياسى بسى عميق تر از آن بود كه از دست زمامداران خود سر ضربه سياسى بخورد و يا آنان با نقشه كشى هاى خود بتوانند او را فريب بدهند و براى خود محملى ببندد. فاطمه عليهاالسلام مصداق اين حديث است كه مؤمن زيرك است (اَلمُؤمُن كَيِّسٌ، اَلمُومِنٌ فَطِن [حديث نبوى).]

شيخين براى تبرئه خود از ستمى كه بر فاطمه عليهاالسلام رانده بودند بالاخره با وساطت على عليه السلام به عيادت فاطمه عليهاالسلام آمدند. ولى فاطمه عليهاالسلام نقشه آنها را نقش بر آب كرد. آنها از گذشته خود تقاضاى بخشش كرده و درخواست نمودند كه فاطمه عليهاالسلام رضايت خود را اعلام دارد. فاطمه عليهاالسلام فرمود سؤالى دارم، مادام كه جواب نگوئيد با شما حرف نخواهم زد. آنها حاضر به جواب سؤال فاطمه عليهاالسلام شدند. فاطمه عليهاالسلام فرمود شما را به خداى سوگند مى دهم كه بگوئيد، آيا اين سخن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيده ايد كه فرمود: فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است، آنكس كه فاطمه عليهاالسلام را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و آنكس كه مرا اذيّت كند خداى را اذيّت كرده است

- و آنكس كه فاطمه عليهاالسلام را پس از مرگم اذيّت كند چنان است كه گوئى در زمان حياتم اذيّت نموده است و...؟ ابوبكر و عمر بى خبر از سخن بعدى فاطمه عليهاالسلام گفتند آرى، اين سخن را از پيامبر شنيديم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدايا شاهد باش، كه آنها مرا اذيّت كرده و آزار رساندند

- سپس فرمود بخدا قسم ديگر با شما دو تن سخن نگويم تا اينكه پروردگارم را ملاقات كنم... و بر اين اساس آن دو را در صحنه مات كرد و ابوبكر را به گريه انداخت. [اعلام النساء - جلد 3 ص 1215.]

7- مشى برانگيختن: مشى ديگر او در سياست مشى هشيار كردن، برانگيختن و ايجاد حركت در افراد است. مردم آن روزگار چنان مرعوب دستگاه خلافت شده بودند كه بسيارى از اصول و مبانى را از دست دادند، و چنان ساكت و خاموش شدند كه گوئى خاك مرگ بر سر آنها ريخته اند.

فاطمه عليهاالسلام تصميم گرفت آنها را بيدار كند و در صورت امكان شرايطى فراهم آورد كه بر پاى خيرند و حركت و نهضت حقى را بوجود آورند. بدين نظر در مسجد خطاب به مردم كه چرا ساكتيد و خاموش مانديد، و اسم برخى از قبايل را ذكر كرد و فرمود اى جوانان قبيله ها شما را چه شد كه حركتى نمى كنيد؟ چرا اجازه مى دهيد كه احكام قرآن متروك گردد و حق را از بين ببرند؟ چرا اجازه مى دهيد كه بدعتها در اين پاى گيرد؟ و بر اين اساس اصرار داشت لااقل آنان را به اعتراض عليه غاصبان برانگيزاند.

8- مشى مظلومانه: او مشى مظلومانه اى را در پيش گرفت نه بدان خاطر كه اداى مظلوميت را درآورد. بلكه بدان خاطر كه او جداً مظلوم بود. زيرا او تلاش كرد ولى تلاش او به جائى نرسيد، فرياد مى زد ولى گوش شنوا كم بود و حق خواهى ها كرد ولى به نتيجه اى منجر نشد. و او سرانجام سياست گريه را در پيش گرفت تا وجدانهاى بيدار متوجه صاحب گريه شوند و از رمز و راز آن بپرسند، شايد كه در اين مسير بيدارى و هشيارى ويژه اى پديد آمد. مى دانيم كه سياست گريه سياست سؤال انگيزى است، سياست افشاكننده رازهاست، سياست اعتراض است، و سياست اعلام نارضائى.

فاطمه عليهاالسلام با گريه هاى مداوم خود خصم را رسوا كرد، دشمن را به زانو درآورد، مردم را به سؤال واداشت. تا حدى كه دشمن حتى كوشيد محل گريه او را زير نظر گيرد و بنا به رواياتى سايبانى را كه در آنجا، در محل دروازه مدينه داشت از بين برد تا فاطمه عليهاالسلام در زير آن پناه نگيرد. كاروانيان، مسافران، عابران، و ديگر اقشار در برابر گريه اش وامى ماندند و كار بجائى رسيد كه پس از مرگ فاطمه عليهاالسلام همه مى دانستند او ناراضى و نسبت به آنها خشمگين بود.

9- سياست پس از مرگ: فاطمه عليهاالسلام آن زن سياستمدارى است كه حتى از جنازه و مرگ خود ابزارى سياسى ساخت. دستگاه خلافت حتى از مرگ فاطمه عليهاالسلام وحشت داشت و اين وحشت او بى مورد هم نبود. مى ترسيد فاطمه عليهاالسلام موضعى اتخاذ كند كه بر رسوائى آنها بيفزايد و پيش بينى آنها درست آمد.

اينكه فاطمه عليهاالسلام وصيت كرد غَسِّلْنى فِى اللَيل وَ كفنّى فى اللَيْلِ وَصِلّ عَلَّى وَ دَفِّنى فى اللَيْل وَ لا تُعلِنْ اَحَداً [ص 75 الزهراء] ، مرا شب غسل بده، شب كفن و دفن كن، شب بر جنازه ام نماز بگذار و احدى را خبر مكن، خود سياستى عظيم است و نفرت عظيم او را به دستگاه حاكمه وقت نشان مى دهد و اين است كه طاغوت را مى لرزاند.

بويژه كه فاطمه عليهاالسلام سفارش كرده بود، مگذار آنها كه بر من ستم راندند و حق مرا گرفتند بر من نماز گذارند كه آنها دشمن خدا و رسولند [ص 137 منتهى الآمال ج 1.] و هم صرار او كه قبرش مخفى بماند خود بيان اين خواسته است كه نشانه اى از مظلوميت ابدى او در جامعه باقى باشد. او مى خواست دشمنان دوست نما معرفى گردند، ابهام ها از بعضى اذهان ديرفهم زدوده شوند و دريابند كه فاطمه عليهاالسلام چگونه مى انديشيد.

حاصل مشى او

مشى سياسى او حاصلى عظيم به بار آورد آنچنان كه مى توان گفت تحولات جهان اسلام پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اغلب مرهون وجود اوست. آنچه را كه فاطمه عليهاالسلام گفته بود در كمتر از ربع قرنى آثار آن آشكار شد و مردم عاقبت ناديده گرفتن حقوق و بى اعتنائى به سرنوشت خود و اسلام را يافتند.

مدافعات فاطمه عليهاالسلام در مسجد و بيرون، اظهارنظرها و اعلام رأى هاى او سبب شدند كه تزلزل خاطرى پديد آيد و مردم دريابند كه بر آنها ناحقى هائى پديد آمده و آنچه بر سرشان مى آيد از اسلام نيست و اين خود نعمتى بزرگ بود كه مردم جريانات و مسائل را به چشم اسلام ننگرند.

كار و مشى او درسى است براى همه آنها كه مى خواهند راست قامت و باعزت باشند و البته بايد بدانند كه گاهى ممكن است انسان قربانى استقامت شود. زيرا مبارزه كردن كتك خوردن را هم در پى دارد. پس بايد هشيارانه و با انديشه پذيرش صدمات به پيش رفت.

حق طلبى هاى فاطمه

مقدمه

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله لااقل بيست و سه سال از دوران عمر گرانقدرش را در نبوت گذراند و با استقامت و مجاهدت براى مردم كار كرد. رسالت الهى را نيكو به انجام رسانيد و در ايفاى وظايف خود از هيچ اقدامى مثبتى فروگذار نكرد. او براى مردم قرآن آورد كه دستورالعمل يك حيات سعادتمندانه است، كتاب محكم و متقن كه جامع همه تعاليم و دستورات الهى و در بر گيرنده همه مسائل حيات براى همه انسانها تا قيام قيامت است.

در اين كتاب مسأله حق و باطل، حلال و حرام، عقود و احكام، معاملات و ايقاعات، مسؤوليت و عبادت و كلاً همه آنچه را كه آدمى در دوران حياتش بدان نياز دارد گرد آمده و حقاً بايد گفت فيه تَبْياناً لِكُلِّ شَى ءِ [آيه 89 سوره نحل] عليهاالسلام و نيز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تعاليم خود را به صورت عملى به مردم عرضه كرد و آموخت تا در آن مشكلى نداشته باشند.

در روزهاى آخر عمر از مردم پرسيد من چگونه پيامبرى براى شما بودم؟ آيا حق را به شما رساندم و اعلام كردم؟ همه او را تحسين و تأييد كردند. از مردم مزد رسالت نخواست، به دستور خدا دوستى ذوى القربى را متذكر شد كه آنهم به نفع خود مردم و در طريق تكميل و هدايت وظايف دينى شان بود.

تنها بازمانده رسول

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرزندان متعدد داشت از پسر و دختر، كه همه پسران او در خردسالى از دنيا رفته بودند و همه دختران او پس از ازدواج و قبل از وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از او تنها يك دختر باقى ماند به نام فاطمه عليهاالسلام، كه تداوم بخش سلاله نبوت، معصومه و محصوره از گناه، و مورد احترام رسول بود.

پيامبر در مدح و منقبت او بارها سخن گفت و در مسجد نيز از علاقه خود به او حرف زد. ولى ناسپاسى برخى از افراد است، حق شناسى و ناجوانمردى آنها و پيشه كردن سياست هاى دغلبازانه و خيانت آميز كه بمقصد دستيابى به منصب و مقام صورت گرفته بود سبب شدند كه اين تنها يادگار پيامبر آزرده خاطر گردد و حتى وصيت كند كه جنازه اش را شبانه كفن و دفن كنند و نگذارند آزاركنندگانش بر جنازه او نماز بخوانند و بر اين اساس مبارزه اى را به رويشان گشود و دفترى را عليه شان باز كرد كه تا قيام قيامت گشوده است.

وفات رسول و جريان سقيفه

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در سن 63 سالگى دار فانى را وداع گفت، هنوز جنازه اش بر زمين بود كه سياست بازان دست به كار شدند و حوادثى را براى دنياى اسلام پديد آوردند كه آثار آن بس تلخ و ناگوار بود. واقعه سقيفه پديد آمد و در پى آن گردهمائى غصب خلافت اميرالمومنين على عليه السلام و به همراه آن غصب و تصرف املاكى كه خالصه حضرت زهرا عليهاالسلام بود و تصرف آن به منزله قطع بنيان اقتصادى خاندان فاطمه عليهاالسلام بشمار مى آمد، و در پى آن سياست تهاجم و زور و كتك زدن و به خاك انداختن فاطمه عليهاالسلام كه به شهادت و تنها دختر رسول خداى انجاميد.

سقيفه سايبانى بود در پشت مسجد پيامبر كه مردم اوقات فراغت خود را در آن مى گذراندند و با هم به صحبت هاى مختلف بپرداختند. در جريان وفات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سقيفه مركزى شد براى نشر اخبار و وقايع روز. آنها كه مى خواستند از اسلام براى خود كلاهى بدوزند با هاى و هوى در زير سقيفه گرد آمدند، با استفاده از جهل و غفلت مردم و در مواردى هم با ارعاب و تهديد به خليفه تراشى پرداختند [منابع قابل مطالعه در اين زمينه بسيارند. از اسناد شيعى مهمترين منبع الغدير و از منابع اصلى سنت شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد است.]

بر اثر چنان واقعه اى راه و روش اسلامى انحراف يافت، سنن و ارزشهاى اسلامى درهم شكستند، حق در پشت ابر و پرده غبار قرار گرفت، خاندان پيامبر بى ياور گشتند، در نتيجه على عليه السلام ماند و فاطمه عليهاالسلام و معدودى از ياران آنها كه بعدها مورد ستم و بى حرمتى فراوان قرار گرفتند.

تلاش مخالفان

مخالفان على عليه السلام و خاندانش در پى آن شدند از مردم به نفع ابوبكر بيعت بگيرند و براى در كام كشيدن مردم بهترين راه اين بود كه على عليه السلام را تسليم بيعت كنند، امرى كه جداً مورد مخالفت على عليه السلام بود و او با تمام قوا در برابر آن ايستادگى مى كرد. (و البته به غير او گروهى از سران هم بودند كه صحبت نكردند ولى على عليه السلام در ميان آنها شاخص بود) خانه فاطمه عليهاالسلام مركزى شد براى تصميم گيرى ها، بيدار كردن ها [ج 2 كامل ابن اثير ص 15.] و آنها كه در آنجا جمع شده بودند سودجوئى هاى مخالفان را ارزيابى كرده و مى ديدند كه چگونه به اسم اسلام و تعيين خليفه، آنها گاو خود را مى دوشيدند و براى تقسيم شير آن هم پيمان شده بودند.

اين خانه توجه دشمن را بخود جلب كرد و آنها را به اين نتيجه رساند كه بايد اين خانه را درهم كوبيد. و اهل آن را متفرق كرد، حتى به بهاى آتش زدن خانه. البته اين كار بسى دشوار بود ولى گروه خصم متشكل بود و حاضر نبودند تحت هيچ عنوانى از حكومت دست بردارند. آنها در راه وصول به هدف حاضر بودند غصب حق كنند، به تنها دختر پيامبر صدمه زنند و در خانه او آتش افروزى كنند.

شگفتا كه فريادها، عربده كشى ها، مبارزطلبى هاى خصم در كوچه هاى مدينه به راه افتاد و اين همه به نام اسلام مظلوم و فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام تماشاگر اين بازيهاى سياسى بودند و سرگرم كار خود. و بالاخره دشمنان به مقصد خود رسيدند و بناى بيعتى را بر پا نهادند و به تشويق و تطميع و تهديد از عده اى بيعت گرفتند.

كوشش و تلاش خصم

با راه اندازى غائله اى على به ظاهر از حق خود دور شد نه تنها اصل خلافت را از او منع كردند، بلكه از او خواستند كه با ابوبكر بيعت كند. خصم با آتش زدن در خانه فاطمه عليهاالسلام رعبى در دلها افكند و مردم به هنگامى چنين اقدامى را درباره تنها دختر پيامبر ديدند ميدان را خالى كردند و تسليم رعب و زور شدند. در نتيجه سرنوشت على عليه السلام كه روزى با ضربه شمشيرش سرنوشت اسلام و كفر را روشن كرده بود معلوم شد و آن دور داشتن على عليه السلام از سياست بود.

اما دشمن به اين بسنده نكرد، زود متوجه شد كه درآمد كلان فدك كه كلاً صرف مستمندان و محرومان مى شد ممكن است براى على عليه السلام رأى جمع كند و مثلاً در سايه آن خلافت را بدست آورند. تصميم گرفتند فدك را كه پيشتوانه مالى فاطمه عليهاالسلام و خانواده على عليه السلام بود از دست او بيرون آورند.

طراح انديشه محاصره اقتصادى عمر است، به ابوبكر گفته بود مردم بنده دنيايند و جز آن چيزى را نمى طلبند از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام فدك را بگير، مردم از دور و بر او پراكنده خواهند شد و اين طرح تصويب شد زيرا آن را براى سقوط على عليه السلام كافى دانستند اما آن را چگونه پياده كنند؟ و اين مشكل عظيم بود.

حديثى جعلى پديد آوردند كه متن آن مخالف آيات قرآن است و به عقيده شيعه و سنى آن حديث يك راوى بيش ندارد و آن هم ابوبكر است او نقل از پيامبر كرد كه ما گروه پيامبران درهم و دينارى را به ارث نمى گذاريم (نَحْنُ مَعاشَر الانبِياء لا نُوِرّثُ دِرْهَماً وَ لا ديناراً) در نتيجه فدك را كه طبق آيه قرآن [آيه 6 سوره حشر.] جزء خالصه پيامبر بود و بعد از نزول آيه و آتَ ذَالقُربى حَقُه [آيه 26 سوره اسراء.] توسط پيامبر به فاطمه عليهاالسلام بخشيده شده و فاطمه عليهاالسلام هم آن را پذيرفته و تصرف كرده بود [ج 4 ص 177 تفسير در المنثور.] از دست فاطمه عليهاالسلام ربودند و دست او را از تصرف آن كوتاه كردند و اين مسأله اى بود كه همگان را بهت زده كرد و خصم را به اثبات صحت عمل خود به تلاش انداخت.

سؤالات در ذهن فاطمه

براى تنها بازمانده پيامبر اين سؤال در ذهن مطرح بود كه شگفتا: از داستان غدير هنوز 2 ماهى نگذشته آن را به اين روز درآوردند. متخلفان در حكم پيامبر در همراهى با جيش اسامه، اينك خود را متوّلى اسلام مى شناسند با جرأت و گستاخى به در خانه او آتش افروختند، على عليه السلام را با ضرب و شتم براى اخذ بيعت به مسجد بردند، حق او را كه پشتوانه قرآنى داشت غصب كردند... اينان چرا چنين مى كنند؟ مگر اينان مسلمان نيستند؟ مگر از حق شناسى و انسانيت بوئى نبرده اند؟ فرض كنيم كه آيه ما افاءَ اللّه، در جريان فدك نازل نشده بود

- آيا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به اين ميزان حرمت و اعتبار نداشت كه به احترام او فدك را به تنها بازمانده اش واگذار نمايند؟ آيا زحمات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن ارزش را نداشت كه دل دخترش را شاد سازند؟ مگر مردم بياد ندارند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را پاره تن خود، نور چشم خواند سيده زنان عالم مى خواند؟ مگر سيده زنان عالم دروغ مى گويد؟ مگر فاطمه عليهاالسلام معصومه براى مال دنيا بى جهت اصرار مى ورزد؟ اين سؤالات و نمونه هاى ديگر ذهن او را بخود مشغول مى داشت و براى فاطمه عليهاالسلام اين انديشه پديد آمده بود آنها چنان كردند كه در انديشه اسلاميتشان شك است و يا اعتقادشان پايه و مبناى درستى ندارد.

دورنماى آينده

بدين سان او دورنماى آينده را تاريك و حتى مخوف مى ديد، سردمداران را چنان مى يافت كه گوئى پايه هاى خطرناكى را استوار مى سازند و اگر فرصتى بيابند به انهدام دين همت خواهند گماشت. بويژه كه فاطمه عليهاالسلام مى ديد اين رشته سر دراز دارد. امروز حق فاطمه عليهاالسلام را از بين مى برند و فردا نوبت ديگران است. آنها كه از فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام برتر نيستند. امروز على را به زور براى بيعت مى برند و فردا تكليف ديگران روشن است و اگر بيعت نكند به تير اجنّه در بيابان خواهد مرد [داستان ترور سعد بن عباده در بيابان توس خالد بن وليد و نشر اين شايعه كه جن ها او را كشتند.]

فاطمه عليهاالسلام نيكو محاسبه مى كرد كه امروز ابوبكرى خبرى واحدى را به عنوان حديث تك سندى به پيامبر نسبت مى دهد و بر اسا آن آيه قرآن را منسوخ مى سازد و طبيعى است كه فردا ابوهريره هائى به عنوان كمپانى حديث پيدا شوند. و ملت بيچاره امروز و فردا از يكسو بايد ماليات و هزينه جعل آنها را بپردازد و از سوى ديگر آنها را بپذيرد و مورد عمل قرار دهد.

بدين سان فاطمه عليهاالسلام مى يافت كه تضييع حق او مقدّمه اى براى تضييع حقوق ديگران است و سكوت او در برابر ضايع شدن حق مادى موجب تباهى حقوق معنوى است. اگر امروز او سكوت كند و نهال خبيث ناحقى پا بگيرد از بنيان كندن و درهم شكستن تنه آن فردا كارى قريب به محال خواهد بود.

انديشه و تصميم او

فاطمه عليهاالسلام تصميم گرفت در حد توان در مقابل اين نابسامانى ها بايستد. ريشه هاى فساد را بخشكاند و يا لااقل به امت اسلامى تفهيم كند كه اين نهال ريشه اى ناپاك و ميوه هائى مسموم كننده خواهد داشت.

او در خانه وحى پرورش يافته و دختر پيامبر خاتم است. گوشت و خونش در اسلام رشد و نمو يافته و نواى قرآن در رگهاى او جريان دارند. اسلام را مى شناسد و دوست دارد و در برابر آن احساس مسؤوليت كند. زيرا فاطمه عليهاالسلام آگاه است كه براى اسلام دندان پدرش شكسته، شوهر گرانقدرش زخمى شده، از خون عزيزان براى آن مايه ها گذارده شده است. او در برابر عمل دو راه بيش نداشت: راه سكوت، راه دفاع و مبارزه.

او در اين انديشه است كه براى انسانيت و نه تنها براى خود بپا خيزد، از حق خود دفاع كند، به احقاق حق بپردازد و نگذارد بر جسد نيمه جان اسلام كه فعلاً بى صاحب مانده است كركس ها حمله ور گردند.

او مى داند كه سكوت در برابر غصب حق ظلمى بزرگ است بويژه از آن بابت كه خصم را در برنامه خود بى پرواتر مى سازد. و حرص و آزمندى او را زيادتر مى نمايد وگرنه فدك و جنبه مادى آن ارزش اين همه تلاش را ندارد بويژه كه او را در اين زمينه نفعى شخصى هست.

گشودن باب مبارزه

او براى اينكه ناحق پا نگيرد، ستمكارى در جامعه رواج نيابد تصميم گرفت باب مبارزه اى عظيم را به روى خصم بگشايد و به دعوت او جهت تسليم شدن در برابر حق اقدام نمايد. روحيه تقوا و خداپرستى او به او جرأت مى دهد كه حرف خود را بى پروا بيان كند و حق خود را آشكارا طلب كند.

فاطمه عليهاالسلام با اين انديشه با غاصبان حقوق خود و همسرش كه در واقع حقوق انسانيت بود درافتاد و پس از بحث ها و احتجاجات كار را به محاكمه و استيضاح كشاند و مبارزه اى با تمام قدرت را آغاز نمود. حق طلبى مى كند تا: ليُهْلكَ مَنْ هَلكَ عَنْ بَيّنَةً وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنّه [آيه 42 سوره انفال.] فاطمه عليهاالسلام از اين ديد پيشواى راستين نهضت زمان است، پيشرو حركتى است كه در سايه آن پرونده دفاعى گسترده اى تهيه شده و تا امروز هم گشاده است. و در اين راه تا حد مايه گذارى جان به پيش مى رود و اين خود درسى است براى بشريت، در آنجا كه مسأله ضايع شدن حق مطرح است، بويژه كه حق خدا اسلام و مردم مطرح باشد همگان وظيفه دفاع دارند و در اين راه مرد و زن مطرح نيست. دفاع از حقوق اسلامى خود، و مقام ولايت و خلافت، و حفظ كيان اسلامى هم حق مردم است و هم وظيفه مردم.

تلاش منفرد

فاطمه عليهاالسلام براى احقاق حق يك تنه به ميدان رفت و البته در اين مسير از ديگران كمك طلبيد اگر چه به او كمك نكردند. در حضور عامه مردم به دادخواهى پرداخت وجدان خها را به تأييد دعوت نمود و از اين بابت او مصداق اين آيه قرآن است كه وَ اَنْ تَقوموا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى [آيه 46 سوره سبا.]

او را متهم كردند كه براى ماديات و كسب منافع شخصى فرياد مى زند و از ثروت و مالدارى دفاع مى كند. روى به جمعيت كرد و فرمود: آيا شنيده ايد كه پيامبر فرمود دخترم فاطمه عليهاالسلام بانوى زنان بهشت است؟ سيده زنان عالم است؟ همه گفتند: آرى، بخدا قسم ما آن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيده ايم.

فرمود آيا سَيِدة نِساء اهل الجَنَة ادعاى باطل مى كند؟ آيا چنين زنى چيزى را كه از آن او نيست بى حساب از آن خود مى كند؟ مگر آيه تطهير در شأن من نازل نشد؟ آيا براى چنين كسى اگر ادعائى كرد شاهد مى طلبند؟ مگر زنى كه

قرآن او را به طهارت ستوده چيزى را كه مال او نيست طلب مى كند؟ و بر اين اساس با قاطعيت سخن گفت و خصم را مجاب كرد. تاريخ نشان ندارد كه زنى چون فاطمه عليهاالسلام تا بدين حد مستدّل و با استقامت از حق خود دفاع كند و گام به گام براى مجاب كردن خصم به پيش رود؟ و هم تاريخ سراغ ندارد كه زنى براى اثبات حقانيت خود و جلوگيرى از ريشه دار شدن ستمى تا اين اندازه فداكارى كند.