چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۲۲ -


پشت و شكم

منابع شيعه

1. و قد انهم ضربوا بالسياط والمشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعه: ان عمر ضرب على بطنها...؛ روايت شده، آنها او را با تازيانه زدند و بدون هيچ اختلافى در ميان شيعه مشهور است كه عمر به شكم فاطمه زد.

تلخيص الشافى، ج 3، ص 156.

2. قال الامام الحسن عليه السلام للمغيرة:... و انت والذى ضربت فاطمة بنت رسول الله حتى آدميتها والقت ما فى بطنها...؛ امام حسن عليه السلام به مغيره فرمود: تو همانى كه فاطمه دختر رسول خدا، را چنان زدى كه خونريزى كرد و آن چه را در شكم داشت، افكند.

الاحتجاج [شايان ذكر است كه صاحب احتجاج در بيان سبب حذف اسانيد احاديث كتابش چنين مى گويد: «لكونها متواترة او محفوفا بالقرائن العقلية او النقلية القطعية. چون روايت متواتر يا توام با قرائن عقلى و نقلى بود.»] ج 2، ص 40؛ بحارالانوار، ج 43، ص 197 (به نقل از احتجاج).

3. و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت...؛ سرور زنان را چنان به در فشردند كه بچه اش را سقط نمود.

اثبات الوصية، ص 116؛ بحارالانوار، ج 28، ص 308.

4.... فامر عمر، قنفذ بن عمران يضربها بسوطه، فضربها قنفذ بالسوط على ظهرها...؛ عمر به قنفذ بن عمران دستور داد كه او (فاطمه) را با تازيانه اش بزند. پس قنفذ با تازيانه به پشت فاطمه زد...

علم اليقين، ج 2، ص 687.

5. چون خلق بازگشتند و پاره اى از شب رفت و مردم به خواب رفتند، جنازه ى فاطمه را حاضر كردند. على عليه السلام و حسن و حسين عليهماالسلام وس لمان و ابوذر. و مقداد و عباس و پسران او، عبدالله و فضل، و عقيل بن ابى طالب و عبدالله بن جعفر و بريدة و عمار و زبير و اسامة و دختران على عليه السلام و زنان قريش از حاضران بر جنازه ى او نماز كردند و او را پيش رسول الله صلى الله عليه و آله از جانب منبر دفن كردند.

چون روز شد مردم براى نماز ميت روى به خانه فاطمه نهادند. مقداد ابوبكر را ديد و گفت: ما دوش او را به خاك سپرديم. عمر گفت: اى ابابكر، من به تو نگفتم كه ايشان چنين خواهند كرد؟

مقداد گفت: فاطمه چنين وصيت كرد تا شما بر جنازه ى او نماز نگذاريد.

عم ردست برآورد و بر سر و صورت مقداد زد. او را چندان زد كه خسته شد و مردم كه حاضر بودند، او را خلاص كردند. مقداد برابر ايشان ايستاد و گفت: دختر رسول الله از دنيا رفت و خون از پشت و پهلوى او مى رفت، به سبب ضرب شمشير و تازيانه كه شما بر او زديد و من پيش شما حقيرترم از على و فاطمه.

چون اين كلام شنيدند، گفتند: والله لاحق الناس بالضرب والعقوبة على بن ابى طالب؛ به خدا سوگند على بن ابى طالب از همه ى مردم به مجازات و تنبيه سزاوارتر است. آنان نزد على عليه السلام آمدند و او بر در خانه نشسته بود. اصحاب او گرد او درآمدند. عمر گفت: اى فرزند ابوطالب! اين حسد قديم را ترك خواهى كرد؟ رسول الله را بى حضور ما غسل دادى و بر جنازه ى فاطمه بى ما نماز كردى!

عقيل به جواب شروع كرد و گفت: و انتم والله لاشد الناس حسدا و اقدم عداوة لرسول الله و اهل بيته ضربتموها بالامس و خرجت من الدنيا و ظهرها بدم و هى غير راضية عنكما؛ شماييد به خدا حسودترين مردم و دشمن ترين مردم با رسول خدا و اهل بيت او. شما ديروز او را زديد و بيرون رفت از دنيا و پشت و پهلوى او به خون آلوده و از شما ناراضى بود.

كامل بهائى، ج 1، صص 312- 313.

6. از مطاعن او (عمر) كه با همه ى طعن ها برابر است، اين كه چون به حكم او آتش بردند كه خانه ى فاطمه زهرا را بسوزانند، ديدند و دانستند كه فاطمه عليهاالسلام در پشت در نشسته است. حكم به زدن او كرد و عمر در را به شكمش زد و غلام تازيانه بر كتفش زد كه از آن جهت فرزندش ساقط شد و اثر آن مدتى ماند و به همان سبب بيمار شده، رحلت يافت و اين همه به حكم او بود و هيچ يك از اهل سنت منكر مطاعن مذكور نيستند، لكن بعضى درصدد جواب برآمده اند، مانند ملاعلى قوشچى كه جواب هاى بى مزه و پوچ گفته است [خواجه نصيرالدين طوسى (م 672 ه) در «تجريد الاعتقاد» مى گويد: و منها انه بعث الى بيت اميرالمؤمنين لما امتنع من البيعة، فاضرم فيه النار و فيه فاطمة و جماعة من بنى هاشم و اخرجوا عليا و ضربوا فاطمة (عليهاالسلام) فالقت جنينا... مورد ديگر، چون اميرالمؤمنين از بيعت سر باز زد، (ابوبكر) افرادى را به منزل حضرت فرستاد تا خانه را با افرادش كه فاطمه و جماعتى از بنى هاشم بودند، آتش زدند، على را بيرون كشيده، فاطمه را چنين زدند كه جنين افكند.

قوشچى (متوفاى 79 ه) در جواب مى نويسد: اجيب عنه. بان تاخر على عن بيعة ابى بكر لم يكن عن شقايق و مخالفة و انما كان لعذر و طرو امر و لهذا اقتدى به و اخذ من عطائه...؛ پاسخ اين است. درنگ على در بيعت با ابوبكر، به سبب مخالفت و جبهه گيرى نبود، بلكه به واسطه ى عذر و صرفا پيشامدى بوده است، بدين جهت (على عليه السلام)به او اقتدا كرد، و عطاياى او را پذيرفت.

شرح تجريد الكلام، ص 407 (و در نسخه هاى محشى، ص 482).

شايان ذكر است پيش از قوشچى نيز شمس الدين اسفرائينى (متوفاى 846 ه) عين همين جواب را در شرح خود «تسديد العقائد فى شرح تجريد القواعد» كه به «شرح قديم»معروف است، به خواجه مى دهد. (نسخه ى خطى نوشته شده در سال 890 ه) تنها بعد از آن مى افزايد و لم ينقل شى ء من ذلك على السنة الثقات و ارباب العدالة من الرواة! (هيچ يك از اين موارد بر زبان افراد ثقه و عادل در (نقل) روايات، جارى نشده است! (به راستى خدا انصافشان دهد).] خدا انصافشان دهد.

حديقة الشيعة، صص 265 و 266.

همچنين ر. ك: منابع «سقط محسن»

منابع اهل سنت

1. قال الملك: انك ايها العلوى: قلت فى اول الكلام: ان ابابكر اساء الى فاطمة الزهرا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله فما هى اساءته الى فاطمة؟

قال العلوى: ان ابابكر بعد ما اخذا لبيعة لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والتهديد والقوة، ارسل عمر و قنفذا و خالد بن الوليد و اباعبيدة الجراح و جماعة اخرى من المنافقين الى دار على و فاطمة (عليهاالسلام) و جمع عمر الحطب على باب فاطمة (ذلك الباب الذى طالما وقف عليه رسول الله و قال: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، و ما كان يدخله الا بعد الاستئذان) و احرق الباب النار. و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و حزبه، عصر عمر فاطمة بين الحائط والباب عصرة شديدة قاسية حتى اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب فى صدرها و صاحت فاطمة: ابتاه، يا رسول الله! انظر ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه!

فالتفت عمر الى من حوله و قال: اضربوا فاطمة، فانهالت السياط على حبيبة رسول الله و بضعته حتى ادموا جسمها، و بقيت آثار العصرة القاسية و الصدمة المريرة تنحر فى جسم فاطمة، فاصبحت مريضة عليلة حزينة فارقت الحياة بعد ابيها بايام، ففاطمة شهيدة بيت النبوة، فاطمة قتلت بسبب عمر بن الخطاب.

قال الملك للوزير: هل ما يذكر العلوى صحيح؟ قال الوزير: نعم انى رايت فى التواريخ ما يذكر العلوى، پادشاه گفت: اى علوى، تو در آغاز سخن، گفتى كه ابوبكر به فاطمه ى زهرا، دختر رسول خدا، بدى هاى روا داشته است بدى هاى او نسبت به فاطمه چه بود؟

علويه گفت: پس از آن كه ابوبكر با تهديد و زور از مردم براى خود بيعت گرفت. عمر، قنفذ و خالد بن وليد را با عبيده ى جراح و جماعتى ديگر از منافقان، به خانه ى على و فاطمه عليهاالسلام فرستاد عمر نزد در خانه ى فاطمه هيزم جمع كرد (همان درى كه پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله، نزد آن مى ايستاد و مى فرمود: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و هيچ گاه بدون اجازه وارد آن نمى گشت). در را آتش زد. و چون فاطمه پشت در آمده بود تا عمر و باند او را منصرف سازد،او را ميان در و ديوار چنان بيرحمانه فشرد كه جنينش را انداخت. ميخ در، در سينه اش جا گرفت. فاطمه ناله سر داد. پدرم اى رسول خدا!! بنگر پس از تو ما از ابن خطاب و ابن قحافه چه ها ديديم.

آنگاه عمر به اطرافيانش گفت: فاطمه را بزنيد: پس تازيانه ها بر حبيب رسول خدا و پاره اى تن او، باريدن گرفت به احدى كه بدنش را خونين كرد آثار اين فشار بيرحمانه و صدمات تلخ، بر جسم فاطمه چنان باقى ماند كه بيمار، زمين گريه و غرق غم گشت. چند روزى نگذشت كه از دنيا رفت. بنابراين، فاطمه شهيد خانه ى نبوت است، و فاطمه به دست عمر بن خطاب كشته شد.

پادشاه به وزير گفت: آيا سخنان علويه صحيح است؟ و زير گفت: آرى، به همين صورت كه علويه مى گويد، من (نيز) در كتاب هاى تاريخى ديده ام.

مؤتمر علماء البغداد [كتاب (مؤتمر علماء بغداد)، بنا به گفته مرحوم آيت الله مرعشى نجفى تاليف مورخ جليل القدر ثقه، ابى الهيجاء شبل الدولة مقاتل بن عطية بن مقاتل البكرى، از بزرگان علماى حنفى مذهب قرن پنجم هجرى است. ايشان در معرفى اين كتاب مى نويسد:

فانه مع صغر حجمه و خفة جرثومته، و قلة وزنه، حاو لامور هامة مهمة من مناظرة جرت بين عالم شريف علوى شيعى، و عالم قرشى عباسى سنى فى بغداد بمحضر «السلطان ملكشاه السلجوقى» مع نظارة وزيره الفاضل المورخ المتتبع المضطلع «الخواجه نظام الملك ابى على الحسن الخراسانى المتوفى 485» موسس المدرسة النظامية تلك البلدة و فى اخر الامر كانت الغلبة للعلوى؛ اين كتاب با همه ى كم حجمى و كوچكى، حاوى مناظرات مهمى است ميان عالمى شريف كه علويه شيعى است و عالمى قريشى و عباسى سنى در بغداد، در محضر سلطان ملكشاه سلجوقى و با نظارت وزير دانشمند، مورخ و محقق و دانشمندش خواجه نظام الملك ابى على الحسن خراسانى، متوفاى 485، موسس مدرسه ى نظاميه ى آن شهر، روى داده كه سرانجام پيروزى با فرد علوى بوده است. اخيرا نسخه اى ديگر از اين كتاب تحقيق و مقدمه اى محققانه، با نام (الامامة و الخلافة) در بيروت به چاپ رسيده كه با نسخه ى چاپ شده در قم، اندك تفاوتهايى دارد كه چندان مهم نيست. (براى توضيح بيشتر در مورد اين نسخه مراجعه شود به فهرست ماخذ).]

مقاتل بن عطية، صص 63 و 64.

الامامة و الخلافة، مقاتل ابن عطية (م 505 ه)، صص 160 و 161.

نيز ر. ك: منابع «سقط محسن».

روايات مطلقه ى «ضرب»

منابع شيعه

1. روى مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام فى حديث طويل: قال الصادق عليه السلام: تقوم فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله فتقول: اللهم: انجز وعدك و موعدك فيمن ظلمنى و عصبنى و ضربنى و جزعنى بكل اولادى؛ امام صادق عليه السلام در روايتى مفصل چنين فرمود: فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله (در روز قيامت) برخاسته، مى گويد: خدايا وعده ى (عذابت) را عملى ساز درباره ى كسى كه به من ظلم و حقم را غصب كرد، مرا زد و با ستم بر فرزندانم مرا آزرد.

بحارالانوار، ج 53، ص 23.

2. قال الصادق عليه السلام:... و كان سبب وفاتها ان قنفذ امولى الرجل لكزها بنعل السيف بامره؛ امام صادق عليه السلام فرمود:... سبب وفات او (فاطمه)اين بود كه قنفذ غلام آن مرد (عمر)، به دستور اربابش، فاطمه را با غلاف شمشير زد).

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ى محقق، ص 134)، بحارالانوار، ج 43، ص 170 (گفتنى است كه اين حديث صحيح است و جمعى راويان آن از اعظم و ثقات علماى شيعه هستند)

3. قال الصادق عليه السلام: لما اسرى بالنبى... و اما ابنتك... و تضرب...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر به معراج رفت... (به او گفته شد...) دخترت... مضروب مى شود...

كامل الزيارة، ص 332.

4. فارسل اليه الثلاثة عمر رجلا، يقال له قنفذ فقامت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله تحول بينه و بين على عليه السلام فضربها، فانطلق قنفذ و...؛ با رسوم عمر مردى را فرستاد به او قنفذ گفته مى شد، فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان او و على عليه السلام حائل گشت، او (فاطمه) را زد، قنفذ رفت و... تفسير عياشى، ج 2، ص 307- 308؛ بحارالانوار، ج 28، ص 231.

5. قال السيد المرتضى فى جواب صاحب المغنى و قوله ان روايات ضرب فاطمة و... كروايات الحلول: الست تعلم ان هذا المذهب يذهب اليه اصحابه الحلول، والعقل دال على بطان قولهم؟ فهل العقل دال على استحالة ما روى من ضرب فاطمة (عليهاالسلام) فان قال هماسيان، قيل له: فبين استحالة ذلك فى العقل كما بينت استحالة الحول و قد ثبت مرادك و معلوم عجزك عن ذلك. سيد مرتضى در پاسخ صاحب مغنى و (رد) اين كلام او كه روايت ضرب و جرح فاطمه و... مانند روايت حلول (محال) است، چنين مى گويد:

آيا نمى دانى عقل بر بطلان عقيده ى اصحاب حلول دلالت دارد؟ آيا عقل، روايت زدن فاطمه عليهاالسلام را محال مى داند؟ آيا اگر بگوييد (حلول و زدن فاطمه) هر دو مساوى است، پاسخ اين است كه استحاله ى عقلى چنين امرى (زدن فاطمه را) مانند محال بودن حلول، بيان كند در اين صورت، به مقصود خود رسيده اى (و حق با توست) ليكن بديهى است كه نمى توانيم.

الشافى، ج 4، ص 117. و بعد، فلا فرق بين ان يهدد بالاحراق للعلة التى ذكرها و بين ضرب فاطمة لمثل هذه العلة، فان احراق المنازل اعظم من ضربة بالسوط... فلا وجه لا متعاض صاحب الكتاب من ضربة سوط و تكذيب ناقلها؛ ضمنا نسبت به دليلى كه ذكر كرد، فرقى نمى كند صرفا تهديد به احراق باشد يا فاطمه به همين دليل زده شده باشد چون سوزاندن منازل، از زدن تازيانه، بدتر است. پس وجهى ندارد كه بر صاحب كتاب، زدن با تازيانه سنگين آمده، آن را نپذيرفته، ناقلش را دروغگو مى شمارد.

الشافى، ج 4، ص 120.

6. و مما انكر عليه ضربهم لفاطمة عليهاالسلام و قد روى انهم ضربوها بالسياغ از امورى كه نپذيرفته (و بروى گران آمده) زدن فاطمه عليهاالسلام توسط آنهاست، با آن كه روايت شده، آنان با تازيانه او (فاطمه) را زدند.

تلخيص الشافى، ج 3، ص 156.

7. قال القاضى عبدالجبار بن احمد الهمدانى [«كان شافعى المذهب و هو مع ذلك شيخ الاعتزال و له المصنفات الكثيرة فى طريقهم و فى اصول الفقه... توفى سنة (415 ه)؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 203. و نيز ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 533؛ تاريخ بغداد، ج 11، صص 113- 115 از مشهورترين كتاب هايش «المغنى فى التوحيد والعدل» است كه در آخر آن، پيرامون امامت بحث مى كند.]

فى كتابه (المغنى): ان الشيعه: ادعوا رواية رووها عن جعفر بن محمد عليه السلام و غيره ان عمر سبب فاطمة بالسوط. قاضى عبدالجبار فرزند احمد همدانى در كتابش «مغنى» مى گويد: شيعه مدعى روايتى است كه آن را از جعفر بن محمد (عليه السلام) و ديگران نقل كرده اند كه عمر، فاطمه را با تاريانه زد.

الشافى، ج، 4 ص 119؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 61، ص 271.

8. قال العلامة الحلى:... و ضربت فاطمة عليهاالسلام...؛... فاطمة عليهاالسلام زده شد...

كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

9. على بن محمد عن ابى جمهور، عن ابيه، عن فضالة بن ايوب، عن السكونى قال: دخلت على ابى عبدالله عليه السلام و انا مغموم مكروب، فقال لى: يا سكونى فما غمك؟ قلت: ولدت لى ابنة. فقال لى: يا سكونى على الارض ثقلها و على الله رزقها تعيش فى غير اجلك و تاكل من غير رزقك. فسرى والله عنى. فقال لى: ما سميتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه آه ثم وضع يده على جبهة فقال:... اما اذا سميتها فاطمة فلا تسبها و لا تلعنها و لا تضربها؛ سكونى مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. با آن كه غمگين بودم. به من فرمود: اى سكونى! چرا غمگينى؟ گفتم: دختردار شده ام فرمود: سكونى، سنگينى اش بر زمين است، رزقش بر عهده ى خداست، از عمر تو نمى كاهد، خود رزقى دارد (رزق تو را نمى خورد). (با اين سخن)به خدا سوگند خيال مرا آسوده ساخت.

آن گاه به من فرمود: نامش را چه گذاردى؟ گفتم: فاطمه. فرمود: آه آه، سپس دستش را پيشانى خويش نهاد و فرمود:... حال كه نامش فاطمه گذاردى، دشنامش نده، نفرينش نكن و او را نزن.

الكافى، ج 6، صص 48- 49؛ تهذيب، ج 8، ص 112.

10. سيد حميرى [متوفاى سال (173 ه) براى شرح حال و بعضى از اشعار او ر. ك: الغدير ج 2، صص 213- 290؛ الاغانى ج 7، صص 229- 278؛ اعيان الشيعة، ج 3، صص 405- 430؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 9 صص 267- 268.]

شاعر شيعى معاصر امام صادق عليه السلام چنين سروده است:

ضربت واهتضمت من حقها   واذيقت بعده طعم السلع
قطع الله يدى ضاربها   و يد الراضى بذاك المتبع
لا عفا الله له عنه و لا   كف عنه هول يوم المطلع

زهرا را زدند و حقش را ربودند و پس از آن، طعم جراحت و زخم را به او چشاندند.

بريده باد دست زنده ى او و كسى كه راضى و پيرو او باشد.

خدا از او نگذرد و او را از هول روز قيامت بازندارد.

منابع اهل سنت

1. قال الاسفرائينى فى كتابه عند ما تكلم عن النظام: و طعن فى الفاروق عمر و زعم انه شك يوم الحديبية فى دينه و شك وفاة النبى صلى الله عليه و آله و انه كان فيمن نفر بالنبى صلى الله عليه و آله ليلة العقبة و انه ضرب فاطمة و منع ميراث العترة و انكر عليه تغريب نصر بن الحجاج من المدينه الى البصرة و زعم انه ابتدع صلاة التراويح و نهى عن متعة الحج و حرم نكاح الموالى للعربيات؛ اسفراينى در كتاب خود، چون از نظام سخن مى آورد، چنين مى گويد: (نظام) به عمر طعنه زده، پنداشته است كه او روز صلح حديبيه در دين شك كرد. روز وفات پيامبر نيز به خود ترديد راه داد و از كسانى بود كه هنگام بازگشت از تبوك در عقبه شتر پيامبر را رم دادند. فاطمه را زد و عترت را از ارث منع كرد (نظام) به تبعيد نصر بن حجاج از مدينه به بصره به او (عمر) معترض بود و مى پنداشت او نماز تراويح را بدعت نهاده، متعه ى حج را نهى ازدواج موالى (غير عرب) را با زنان عرب حرام اعلام كرده است.

الفرق بين الفرق، ابى منصور عبدالقاهر بن طاهر البغدادى الاسفرائينى (م 429 ه)، صص 147- 148 (در بعضى نسخ 107).

سقط

منابع شيعه

1. روى ابن قولويه بسنده [در سند روايت، عبدالله بن عبدالرحمن الاصم قرار دارد و توثيق و تضعيف او اختلافى است. بنابر قول اول، سند روايت صحيح است. (ر. ك: معجم الرجال الحديث، ج 10 ص 242)] عن ابى عبدالله عليه السلام: «لما اسرى بالنبى صلى الله عليه و آله الى السماء قيل له ان الله تبارك و تعالى يختبرك (مختبرك) فى ثلاث لينظر كيف صبرك. قال لامرك يا رب و لا قوة لى على الصبر الا بك... و اما ابنتك فتظلم تحرم يوخذ حقها غصبا الذى نجعله لها و تضرب و هى حامل و... و تطرح ما فى بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب... و اول من يحكم فيه محسن بن على عليه السلام فى قاتله ثم قنفذ فيؤتيان هو و صاحبه فيضربان بسياط من نار، لو وقع سوط منها على البحار، لغلت من مشرقها الى مغربها و لو وضعت على الجبال الدنيا لذابت حتى تصير رمادا فيضربان بها، امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به سفر آسمانى رفت، به او گفته شد: خداوند بزرگ در سه چيز تو را مى آزمايد تا بنگرد صبرت چگونه است. (پيامبر) فرمود: پروردگارا تسليم امر توام. مرا جز به (مدد) تو، قوتى بر صبر نيست... دخترت ستم مى بيند از حقى كه براى او مى نهى، مرحوم شده، حقش غاصبانه گرفته مى شود با آن كه باردار است، كتك مى خورد... بچه اش را مى اندازند و بر اثر ضربه از دنيا مى رود... نخستين قضاوتى كه (در قيامت) مى شود، مساله ى محسن بن على و قاتل اوست آن گاه قنفذ همراهش را مى آورد. با تازيانه هايى از آتش بر آن دو مى نوازند، تازيانه هايى كه اگر يكى از آنها در درياها افتد، تماما (از مشرق تا مغرب آن) به جوش آيد و اگر بر كوه هاى دنيا نهند، (كوه ها) ذوب شده، خاكستر گردد، چنين تازيانه اى بر آن دو مى نوازند.

كامل الزيارة، صص 332- 335؛ بحارالانوار، ج 28، صص 61- 64.

2. روى الصدوق فى امالية بسند كالموثق فى خبر طويل عن النبى صلى الله عليه و آله و قد اخبر بما يجرى على اهل بيته (عليهم السلام) من الظلم: و اما ابنتى فاطمة... و انى لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كانى بها و قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصبت حقها، و منعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هى تنادى: يا محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث... فاقول عند ذلك: اللهم العن من ظلمها... و خلد فى نارك من ضرب جنينها حتى القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك، آمين؛ صدوق در امالى خويش به سندى چون موثق، روايتى طولانى از پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است و در آن از ستم هايى كه بر اهل بيت مى شود خبر داده است... دختر فاطمه... چون او را مى بينم، آن چه پس از من در حقش روا مى دارند، به نظر مى آورم گويا او را مى بينم كه ذلت به خانه اش وارد شده، حرمتش شكسته، حقش غضب شود، از ارث منع شده، پهلويش مى شكند. جنين اش سقط مى گردد. با آن كه ندا درمى دهد. يا محمداه، ليكن جوانى داده نمى شود و كمك مى طلبد، يارى نمى شود... من در اين موقع گويم. خدايا هر كه به او ستم نموده لعنت كن... و در آتش (عذابت) جاودن ساز، كسى را كه چنان به جنين او زده (فاطمه) فرزند خويش را انداخت و ملائكه ى امين گويند.

الامالى، صدوق ص 99؛ بشارة المصطفى، صص 197- 200؛ فضائل ابن شاذان، صص 8- 11؛ اثبات الهداة، ج 1، صص 280- 281؛ بحارالانوار، ج 28، ص 37 و ج 43، ص 172.

3. كلينى بسنده عن ابى عبدالله عليه السلام عن ابائه (عليهم السلام) قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام ان اسقاطكم اذا لقومكم يوم القيامة و لم تسموهم يقول السقط لابيه: الا سميتنى و قد سمى رسول الله صلى الله عليه و آله محسنا قبل ان يولد، امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل فرمودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: روز قيامت، چون فرزندان سقط شده ى شما كه نامى بر آنها ننهاده ايد، شما را ببيند هر يك به پدر خود مى گويند: چرا بر من نگذارديد با آن كه پيامبر، پيش از آن كه محسن به دنيا آيد او را نام نهاد.

بحارالانوار، ج 43، ص 195.

4. فى حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت: «فجمعوا الحطب الجزل على بابنا، و اتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا، فوقفت بعضاده الباب، و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا، فاخذ عمر السوط من يد قنفذ- مولى ابى بكر- فضرب به عضدى، فالتوى السوط على عضدى حتى صار كالدملج، و ركل الباب برجله، فرده على و انا حامل فسقطت لوجهى، والنار تسعر و تسفع وجهى، فضر بنى بيده، حتى انتثر قرطى من اذنى، و جائنى المخاض، فاسقطت محسنا قتيلا بغير جرم؛ فاطمه عليهاالسلام فرمود: هيزم هاى تنومندى كنار در خانه ى ما جمع كردند و آتش آوردند تا آن را روشن كنند تا ما را بسوزانند. كنار چوبه ى در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه از ما دست بردارند و ما را يارى كنند. عمر تازيانه از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازويم زد. تازيانه هم چون بازوبندى به دور بازويم حلقه زد و با آن كه باردار بودم، با لگدى به در كوبيد و آن را به من زد، به رو بر زمين افتادم. آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى گداخت. (عمر) چنان سيلى به من زد كه گوشواره از گوشم جدا شد و افتاد. درد زايمان پيش آمد و محسن بى جان و بى گناه سقط نمودم.

بحارالانوار، ج 30، صص 348- 349 (به نقل از ارشاد القلوب).

5. قال الطبرسى فيما احتج به الحسن عليه السلام على معاوية و اصحابه، و اصحابه، انه قال لمغيرة ابن شعبه: انت ضربت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله حتى أدميتها و ألقت ما فى بطنها...، طبرسى مى گويد: امام حسن عليه السلام در احتجاجى كه با معاويه و يارانش داشت، به مغيره ابن شعبه فرمود: تو فاطمه- دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آن گونه زدى كه خونريزى كرد و بچه اش را انداخت.

بحارالانوار، ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 414.

6. روى عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام «ان ابابكر كان قد كتب لها كتابا برد فدك... فلقيها

عمر... فقال: هلميه الى، فابت ان تدفعه اليه، فرفسها برجله و كانت (عليهم السلام) حاملة بابن اسمه المحسن فاسقطت المحسن من بطنها...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر براى فاطمه نوشته اى داد كه فدك (به او) برگردد... عمر او را ديد گفت: نامه را به من بده فاطمه خوددارى كرد و با آن كودكى به نام محسن باردار بود، عمر با لگدى به سينه ى او زد. در نتيجه (فاطمه) محسن را انداخت.

الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.

7. حدثنى ابوالحسن محمد بن هارون بن موسى التلعكبرى عن ابيه عن محمد بن همام و عن احمد البرقى احمد بن محمد بن عيسى و عن عبدالرحمن ابن ابى نجران عن ابن سنان و عن ابن مسكان عن ابى بصير عن ابى عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال:... و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف [نعل السيف: ما يكون فى اسفل غمد السيف من حديد او فضة و نحوهما. (الصحاح، ج 5، ص 1832).] بامره، فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك شديدا، و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها؛ امام عليه السلام فرمود: سبب وفاتش اين بود كه قنفذ غلام عمر به فرمان او با غلاف شمشير چنان به فاطمه زد كه حسين را انداخت و بدين سبب به بيمارى شديد دچار گشت و به كسانى كه او را آزرده بودند، اجازه نداد به حضورش آيد.

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ى محقق، ص 134). (سند صحيح است)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170.

8. روى مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام فى حديث طويل:... و ادخال قنفذ يده (لعنه الله) يروم فتح الباب و ضرب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار كالدملج الاسود، و ركل الباب برجله، حتى اصب بطنها و هى حاملة بالمحسن، لسته اشهر و اسقاطها اياه و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الوليد و صفقة خدها حى بدا قرطاها تحت خمارها و هى تجهر بالبكاء و تقول: وا ابتاه، وا (رسول الله، ابنتك فاطمة تكذب و تضرب و يقتل جنين فى بطنها... و صاح اميرالمؤمنين بفضة) يا فضة مولاتك فاقبلى منها ما تقبله النساء فقد جاءها من الرفسة و رد الباب فاسقطت محسنا. فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: فانه لا حق بجده رسول الله فيشكوا اليه... و باتى محسن تحمله خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت اسد ام المؤمنين عليه السلام و هن صارخات و امه فاطمة تقول: هذا يومكم الذى كنتم توعدون...

ثم قال مفضل: يا مولاى ما تقول فى قوله تعالى (و اذا المؤدة سئلت باى ذنب قتلت) قال: والموؤدة والله محسن، لانه منا لا غير، فمن قال غير فكذبوه؛ مفضل از امام صادق عليه السلام چنين روايت مى كند: قنفذ- لعنت خدا بر او باد- دستش را داخل (در) كرد تا آن را بگشايد، عمر با تازيانه چنان بر بازوى (فاطمه) زد كه چون بازوبندى سياه رنگ شد، و به در لگدى زد، در به شكم فاطمه برخورد كرد. فاطمه محسن شش ماه اش را سقط كرد. عمر و قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند و سيلى اى به صورتش خورد كه گوشواره از زير مقنعه اش هويدا شد. او بلند بلند مى گريست و مى فرمود: پدرم! رسول خدا!- دخترت فاطمه تكذيب شده، كتك مى خورد و جنين در شكمش كشته مى شود...

اميرالمؤمنين فرياد زده و فضه را خواند فضه مولايت را درياب و چون زنان قابله او را تيمار دار. چون از ضربه ى لگد و فشردن در، فاطمه را درد وضع حمل رسيده است. فاطمه محسن را سقط كرد. اميرالمؤمنين فرمود: محسن به جدش رسول خدا پيوست و به او شكوه مى كند... (روز قيامت) محسن را خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر اسد مادر مومنان ناله كنان مى آورند و مادرش فاطمه مى گويد: امروز روزى است كه شما وعده ى (عذاب) شده بوديد.

سپس مفضل گفت: مولاى من درباره ى اين سخن خدا: چون از «مؤودة» (فرزند زنده به گور شده) پرسيدند كه به كدامين گناه كشته شدى، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، «مؤودة» محسن است چون او، فقط از ماست نه از ديگران، هر كه جز اين كه بگويد، دروغگويش بخوانيد.

بحارالانوار، ج 53، صص 19 و 23.

9. فى خبر طويل عن الجزء الثانى من دلائل الامامة للطبرى باسناده عن جابر الجعفى، عن سعيد بن المسيب، ان عمر كتب الى معاوية و فيه: «... فركلت الباب، و قد الصقت احشاءها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلى المدينة اسفلها و قالت يا ابتاه يا رسول الله! هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك، آه يا فضة اليك فخذينى، فقد والله قتل ما فى احشائى من حمل...؛ عمر در نامه اى به معاويه نوشت:... به در لگدى زدم در حالى كه فاطمه خود را به آن چسبانده بود تا آن را نگه دارد، شنيدم فرياد زد- فريادى كه گمان كردم مدينه را زير و رو ساخت- گفت پدرم! اى رسول خدا! آيا چنين به محبوب و دخترت روا مى دارند! آه، فضه! مرا درياب، به خدا سوگند، كودكى كه در درون داشتم، كشته شد...

الهداية الكبرى الحضينى، ص 417 (چاپ بيروت) و نسخه ى مخطوء ص 212 (شماره ى مسلسل كتابخانه آية الله مرعشى 2973)؛ بحارالانوار، ج 30، ص 294.

10. روى سليم بن قيس عن سلمان انه قال فقال على عليه السلام يا ابابكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله... و قد كان قنفذ (لعنه الله) ضرب فاطمة بالسوط... فاضربها قنفذ الى عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعا من جنبها فالقت جنينا من بطنها، فلم تزل صاحبه فراش حتى ماتت من ذلك شهيدة؛ سلمان از على عليه السلام چنين نقل مى كند: اى ابوبكر، چه زود به مبارزه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاستيد و بر او شوريديد. قنفذ- لعنت خدا بر او باد فاطمه را با تازيانه زد... و او را به چهارچوب در كوفت و بر زمينش افكند، در نتيجه استخوان پهلويش را شكست و بدين سبب (فاطمه) جنين اش را سقط كرد. در بستر بيمارى بود تا به شهادت رسيد.

بحارالانوار، ج 28، ص 270؛ الاحتجاج، ج 1، ص 109.

11. سيد ابن طاووس باسناده الى سعد بن عبدالله، عن ابى جعفر، عن محمد بن اسماعيل بن بزيع و بكير بن صالح عن سليمان بن جعفر، عن الرضا عليه السلام انهما قالا: دخلنا عليه و هو ساجد فى سجدة الشكر، فاطال فى سجوده ثم رفع راسه فقلنا: اطلت السجود! فقال: من دعا فى سجدة الشكر بهذا الدعاء كان كالرامى مع رسول الله صلى الله عليه و آله يوم بدر. قالا قلنا: فنكتبه. قال: اكتبا؛ اذا انتما سجدتما سجدة الشكر فقولا: اللهم العن الذين بدلا دينك و غير انعمتك، واتهما رسولك صلى الله عليه و آله... و قتلا ابن نبيك...، اسماعيل ابن بزيع و بكير بن صالح از سليمان بن جعفر روايت مى كند كه نزد امام رضا عليه السلام رفتيم و او در حال سجده ى شكر يافتيم. سجده اى طولانى كرد، سپس سر از سجده برداشت. به او گفتيم: سجده اى طولانى كرديد؟

فرمود: هر كه در سجده ى شكر چنين دعايى كند مثل كسى است كه روز بدر همراه رسول خدا تير انداخته است. آن دو گفتند: بنويسيم. امام فرمود: بنويسيد: چون سجده ى شكر مى كنيد، چنين بگوييد: خدايا مشمول لعنت خود ساز آن دو فردى كه دينت دگرگون كرده، نعمتت را تغيير دادند و به پيامبرت تهمت زدند... و پسر پيامبرت را كشتند...

مهج الدعوات، ص 257؛ مصباح الزائد، كفعمى، ص 554؛ بحارالانوار، ج 30، ص 393 و ج 83، ص 223 (به نقل از مهج الدعوات)؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ج 2، ص 65.

12. قال سيد بن طاووس: و فى زيارة مولاتنا فاطمه (صلوات الله عليها) تقول: و صل على البتول الطاهرة... الممنوعة ارثها، المسكور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها؛ سير بن طاووس مى گويد: در زيارت حضرت فاطمه مى گويى: خدايا بر طاهره ى بتول درود فرست... او كه از ارتش منع شده، پهلويش شكسته گشته، همسرش مظلوم و فرزندش كشته شد.

اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، ص 200.

13. قال الصدوق: قول رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: «يا على ان لك كنزا فى الجنة و انت ذو قرينها»، و قد سمعت بعض المشايخ يذكران هذا الكنز هو ولده المحسن عليه السلام و هو السقط الذى القته فاطمة عليهاالسلام لما ضغطت بيت البابين واحتج فى ذلك بما روى فى السقط من انه يكون محبنطا على باب الجنة، فيقال له: ادخل الجنة، فيقول: لا، حتى يدخل ابواى قبلى؛ صدوق مى گويد: درباره ى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام: اى على، تو در بهشت گنجى دارى كه همنشين آنى، شنيدم بعضى از بزرگان مى گويند (منظور از) اين گنج، فرزندش محسن است، همان كه فاطمه عليهاالسلام چون ميان در و ديوار فشرده شد، او را سقط كرد به اين دليل استناد كرده اند كه درباره ى سقط آمده است: ناراحت در كنار در بهشت مى ايستد. به او مى گويند: وارد بهشت شو. هرگز، تا پدر و مادرم پيش از من به بهشت درنيايند، وارد نمى شوم.

معانى الاخبار، صص 205 و 206.

14. قال الشيخ الطوسى: مما انكر عليه (القاضى عبدالجبار) ضربهم (ابوبكر و عمر و من كان معهم فى واقعة الدار) لفاطمة عليهاالسلام و قد روى انهم ضربوها بالسياط والمشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعة: ان عمر ضرب على بطنها حتى اسقطت فسمى السقط محسنا، والرواية بذلك مشهورة عندهم؛ شيخ طوسى مى گويد: از چيزهاى قاضى عبدالجبار انكار كرده، اين است كه ابوبكر و عمر و يارانش در قضيه ى خانه، فاطمه عليهاالسلام را زده باشند، با آن كه روايت شده، آن ها او را با تازيانه زدند و بى هيچ اختلافى، در ميان شيعه مشهور است كه عمر چنان بر شكم فاطمه زد كه بچه اش را سقط كرد آن كه را محسن نام نهادند و روايت در اين باره، نزد شيعه مشهور است.

تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج 3، ص 156.

15. قال على بن محمد بن العمرى النسابة (و هو من اعلام القرن الخامس): و لم يحتسبوا بمحسن لانه ولد ميتا و قد روت الشيعة خبر المحسن والرفسة، و وجدت بعض كتب اهل النسب يحتوى على ذكر المحسن و لم يذكر الرفسة من جهة اعول عليها؛ على بن محمد بن عمرى كه از علماى نسب شناس و از بزرگان قرن پنجم است، مى گويد: (برخى از اهل سنت) محسن را به حساب نياورده اند. چون مرده بدنيا آمد، در حالى كه شيعه ماجراى محسن و لگد به سينه را روايت كرده اند. بعضى از كتب علماى نسب شناس، محسن را ذكر مى كنند، ولى به دليلى، جريان لگد به سينه را ذكر نكرده اند.

المجدى فى انساب الطالبين، ص 12.

16. قال ابن شهر آشوب: «و اولادها: الحسن والحسين والمحسن سقغ ابن شهر آشوب مى گويد:

فرزندان فاطمه عليهاالسلام: حسن و حسين و محسن است كه سقط شد.

مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 358؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.

17. قال المسعودى: وضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت محسنا، مسعودى مى گويد: سرور زنان را چنان به در فشردند كه محسن را سقط كرد.

اثبات الوصية، ص 23.

18. قال المجلسى: و قد استفاض فى رواياتنا بل فى رواياتهم ايضا انه (عمر) روع فاطمة عليهاالسلام حتى القت ما فى بطنها و قد سبق فى الروايات المتواتره و سياتى ان ايذاءها (صلوات الله عليها) ايذاء للرسول و آذيا (عمر و ابوبكر) عليا عليه السلام و قد تواتر فى روايات الفريقين قول النبى صلى الله عليه و آله من اذى عليا فقد آذانى و قد قال الله تعالى: (ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة و اعد لهم عذابا مهينا) (احزاب، 57)؛ مجلسى مى گويد: ما روايات فراوانى داريم، بلكه آنها (عامه) نيز روايات فراوانى دارند كه عمر فاطمه عليهاالسلام را به حدى ترساند كه آن چه را در شكم داشت افكند، در حالى كه در روايات متواتر گذشت و خواهد آمد كه آزار فاطمه عليهاالسلام آزار رسول خداست. آن دو (عمر و ابوبكر) على عليه السلام را آزردند، با آن كه در روايات فريقين (شيعه و عامه) اين سخن پيامبر آمده است. هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است و خدا فرموده است آنان كه خدا و رسولش را مى آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنشان فرموده، براى آنان عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته است.

بحارالانوار، ج 28، صص 409 و 410.

19. قال العلامة محمد تقى المجلسى... و سقط بالضرب غلام كان اسمه محسن؛ مجلسى بزرگ مى گويد: به ضربه ى آن غلام، كودكى به نام «محسن» سقط شد.

روضة المتقين، ج 5، ص 342 (كامل آن در «مقتوله ى شهيده» شماره ى 15 از منابع شيعه خواهد آمد).

20. عبدالجليل قزوينى رازى مى گويد: آنچه گفته است: «و گويند عمر بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم وى كشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را محسن نام نهاده بود، جواب آن است كه اين خبرى است درست و بر اين وجه نقل كرده اند و در كتاب هاى شيعى و سنى مذكور و مسطور است.»

النقض [ر. ك: الذريعة، ج 3، ص 130.] (در بعض مثالب النواصب فى نقض (بعض فضائح الروافض» [كتاب فضائح از شهاب الدين رازى شافعى است (پيشين)] ص 317 (با حواشى مرحوم محدث ارموى) از تصانيف حدود 560 هجرى تاليف نصيرالدين عبدالجليل قزوينى رازى.

21. قال المفيد والاربلى: و فى الشيعة من يذكران فاطمة عليهاالسلام اسقطت بعد النبى صلى الله عليه و آله و لذا ذكرا كان سماه رسول الله صلى الله عليه و آله- و هو حمل- محسنا، مفيد و اربلى مى گويند: برخى از شيعه مى گويند: فاطمه عليهاالسلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله پسرى سقط كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در شكم مادرش، محسن نام نهاده بود. الارشاد المفيد، ج 1، ص 355 (در ذكر اولاد اميرالمؤمنين)؛ كشف الغمة، ج 2، ص 67.

22. قال العلامة الحلى: و ضربت فاطمة عليهاالسلام فالقت جنينا اسمه محسن؛ علامه ى حلى مى گويد: فاطمه عليهاالسلام چنان كتك خورد كه جنينى را كه نامش محسن بود، افكند.

كشف الغمة فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

23. فضربها قنفذ بالسوط... و كان ذلك الضرب اقوى ضرر فى اسقاط جنينها و قد كان رسول الله قد سماه محسنا، قنفذ او را با تازيانه زد و اين ضربه در سقط جنين او از همه چيز مؤثر بود، جنينى كه رسول خدا او را محسن نام نهاده بود.

علم اليقين، ج 2، ص 687.

24. و فى رواية ثالثة: انها وقفت خلف الباب لتمنعهم من دخوله فاندفعوا نحو الباب و دفعوه نحوها و كانت حاملا فاسقطت ولدا كان رسول الله قد سماه محسنا، در روايت سوم آمده است. او (فاطمه) پشت در ايستاد تا مانع آنان شود. به سوى در حمله كردند و در را به طرف او فشار دادند و او فرزندى را كه پيامبر، محسن ناميده بود، سقط كرد.

سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 133.

25.قال اميرالمؤمنين عليه السلام: سموا اولادكم قبل ان يولدوا؛ فان لم تدروا اذكر ام انثى فسموهم بالاسماء التى تكون للذكر والانثى. فان اسقاطكم اذا لقوكم يوم القيامة و لم سموهم، يقول السقط لابيه: الا سميتنى و قد سمى رسول الله محسنا قبل ان يولد؛ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: فرزندانتان را پيش از آن كه متولد شوند،نام گذارى كنيد. پس اگر نمى دانيد پسر است يا دختر، نام هايى بر آنها بگذاريد كه ميان پسر و دختر مشترك است. چون فرزندهاى سقط شده ى شما كه نامى بر آنها ننهاده ايد، اگر شما را روز قيامت ببينند، هر يك به پدر خود مى گويند: چرا بر من نامى ننهادى با آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله محسن را پيش از آن كه به دنيا آيد، نام نهاد؟

الكافى، ج 6، ص 18.

26. ولد لاميرالمؤمنين عليه السلام من فاطمة عليهاالسلام الحسن والحسين والمحسن سقطه، و ام كلثوم و زينب؛ براى اميرالمومنين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام، حسن و حسين متولد شدند. تا ريخ اهل البيت (تحقيقق سيد محمدرضا حسينى)، ص 93.

27.سبب وفاتها هى من الضرب الذى اصلبها و اسقطت بعده بالجنين؛ سبب وفات فاطمه، ضربه اى بود كه به او رسيد و با آن ضربه، جنين (اش) سقط شد.

التتمة فى تواريخ الائمة، سيد تاج الدين على بن احمد الحسينى العاملى (من اعلام القرن 11 ه) ص 43.

28. قال ابن ابى الثلج بغدادى: ولد لاميرالمؤمنين عليه السلام من فاطمة عليهاالسلام الحسن والحسين و محسن سقط... ابن ابى الثلج بغدادى مى گويد: براى اميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام حسن و حسين و محسن سقط شده... متولد شدند. تا ريخ الائمة، ص 16.

29. قال الطبرسى: كان لاميرالمؤمنين عليه السلام ثمانية و عشرون ولدا،... الحسن والحسين والمحسن الذى اسقط...؛ طبرسى مى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام 28 فرزند داشت،... حسن حسين و محسن كه سقط شد. تا ج المواليد، ص 18.

30. گويند كه فاطمه عليهاالسلام محسن عليه السلام از شكم بينداخت به سبب آنكه عمر بر شكم او زده بود.

كامل بهايى، ج 1، ص 309.

31. قال البياضى: منها ما رواه البلاذرى واشتهر فى الشيعة انه حصر فاطمة فى الباب حتى اسقطت محسنا، بياضى مى گويد: از اين موارد روايتى است كه بلاذرى نقل كرده، در ميان شيعه نيز مشهور شده است كه او (عمر) فاطمه را چنان به در فشرد كه محسن را سقط كرد.

الصراط المستقيم، ج، 3، ص 12؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 370.