چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

- ۲۰ -


تهديد

منابع شيعه

1. فى حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت فيه: فجمعوا الحطب الجزل [حطبا جزلا: اى غليظا قويا (النهاية، ج 1، ص 270).] على بابنا، واتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: بر در خانه ى ما، كنده هاى (هيزم هاى تنومند و بزرگ) جمع كرده، آتشى فراهم ساختند تا در آن به آتش كشيده، ما را بسوزانند. آنگاه در كنار در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى كنند.

بحارالانوار، ج 30، ص 348 (به نقل از ارشاد القلوب).

2. فغضب عمرو قال: ما لنا و للنساء؟ ثم امر اناسا حوله فحملوا حطبا و حمل معهم عمر، فجعلوه حول منزله و فيه على و فاطمة و ابناهما عليهم السلام. ثم نادى عمر باعلى صوته حتى اسمع عليا عليه السلام: والله لتخرجن و لتبايعن خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله او لاضر من عليك بيتك نارا؛ عمر خشمگين شد و گفت: ما را با زنان چه كار؟ آنگاه به جماعت گرد خود فرمان داد هيزم آوردند. خود نيزچنين كرد. آنها را اطراف منزلش نهادند، با آن كه در آن، على و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام بودند. سپس عمر با تمام توان فرياد زد تا على عليه السلام بشنود: سوگند به خدا، خارج مى شوى و با خليفه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت مى كنى يا آن كه خانه را بر ت و آتش مى زنم.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210؛ بحارالانوار، ج 28، ص 2832.

3. فانطلق قنفذ فاخبر ابابكر. فوثب عمر غضبان. فنادى خالد بن الوليد و قنفذا فامرهما ان يحملا حطبا و نارا، ثم اقبل حتى انتهى الى باب على عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام قاعدة خلف الباب، قد عصبت راسها و نحل جسمها فى وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله. فاقبل عمر حتى ضرب الباب. ثم نادى. يابن ابى طالب افتح الباب.

فقالت فاطمة عليهاالسلام: يا عمر، ما لنا و لك؟ لا تدعنا و ما نحن فيه.

قال: افتحى الباب و الا احرقناه عليكم؛ قنفذ رفت و به ابوبكر خبر داد. عمر با عصبانيت از جا پريد و خالد بن وليد و قنفذ را خواند و به آنها فرمان بداد كه هيزم و آتشى همراه آورند. آنگاه عزم خانه ى على عليه السلام كرد. به در خانه رسيد فاطمه عليهاالسلام پشت در نشسته بود، در حالى كه سرش را بسته و جسمش به جهت غم وفات پيامبر صلى الله عليه و آله، ضعيف شده بود. عمر جلو آمد، در را كوبيد و فرياد زد: پسر ابى طالب! در را بگشا، فاطمه عليهاالسلام فرمود: عمر! تو را به ما چه كار؟ چرا ما را به حال خود نمى گذارى؟ (عمر) گفت: در را باز كن، وگرنه آن را بر شما آتش مى زنم!

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299 و ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210.

4. روى ابن ابى شيبه بسنده عن اسلم انه حين بويع ابوبكر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله... قال عمر:... و ايم الله، ما ذلك بمانعى ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان آمر بهم ان يحرق عليهم الباب، چون پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم با ابوبكر بيعت كردند... عمر گفت:... به خدا قسم، اينها، مانع نمى شود كه اگر اين افراد، نزد تو گرد هم آيند، دستور دهم كه خانه را با آنان به آتش كشند.

بحارالانوار، ج 28، ص 313؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87.

5. قال والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا اباحفص ان فيها فاطمة! فقال: و ان؛ (عمر) گفت: قسم به كسى كه جان عمر به دست اوست! خارج مى شويد يا خانه را با هر كه در آن است، به آتش مى كشم، به او گفتند: اباحفص! در آن (خانه) فاطمه هست. گفت: باشد.

الغدير، ج 7، صص 77

78 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87 (به نقل از ابن قتيبه).

6. روى المفضل عن الصادق عليه السلام فى حديث طويل:... و اشعار النار على باب اميرالمؤمنين و فاطمة والحسن والحسين عليهم السلام لاحراقهم بها؛ امام صادق عليه السلام: (عمر) بر در خانه ى اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام، آتشى شعله ور ساخت تا آنان را بسوزاند.

بحارالانوار، ج 53، ص 14.

7. قوله (عمر):... فاختارى ان شئت خروجه لبيعة ابى بكر او احراقكم جميعا؛ سخن (عمر) (خطاب به فاطمه)... اختيار با توست، با على براى بيعت با ابوبكر خارج مى شود يا همه ى شما سوزانده خواهيد شد.

پيشين، ص 18.

8. قال عمر: ان لم يخرج جئت بالحطب الجزل و اضرمتها نارا على اهل هذا البيت و احرق من فيه او يقاد على الى البيعة، و اخذت سوط قنفذ فضربتها و قلت لخاد بن الوليد: انت رجالنا، هلموا فى جمع الحطب، فقلت: انى مضرمها...؛ عمر گفت: اگر بيرون نيايد، با هيزم هاى تنومندى آمده، بر اهل اين خانه آتش مى افروزم و هر كه را در آن است، مى سوزانم، مگر اين كه به دنبال من براى بيعت آيد. تازيانه ى قنفذ را گرفتم و به او (فاطمه عليهاالسلام) زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو و ديگر افرادمان، هيزم جمع كنيد. من آتش مى زنم.

بحارالانوار، ج 30، ص 293.

9. عن ابى الجارود عن ابى جعفر عليه السلام قال سالته متى يقوم قائمكم؟ قال:... ثم يحرقهما بالحطب الذى جمعاه ليحرقا به عليا و فاطمة والحسن والحسين و ذلك الحطب عندنا نتوارثه؛ ابى جارود مى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: چه هنگامى، قائم شما قيام مى كند؟ فرمود:... آن گاه آن دو را با هيزمى كه براى آتش زدن على و فاطمه و حسن و حسين جمع آورى كرده بودند، آتش مى زدند.اين هيزم، نسل به نسل نزد ماست.

دلائل الامامة، ص 242 (نسخه ى محقق، ص 455).

10. اخبرنى ابوبكر محمد بن عمر الجعابى قال: حدثنا ابوالحسين العباس بن المغيرة قال: حدثنا ابوبكر احمد بن منصور الرمادى قال: حدثنا سعيد بن عفير قال:حدثنى ابن لهيعة، عن خالد بن يزيد، عن ابن ابى هلال عن مروان بن عثمان قال: لما بايع الناس ابابكر دخل على عليه السلام والزبير والمقداد بيت فاطمة عليهاالسلام و ابوا ان يخرجوا، فقال عمر بن الخطاب.اضرموا عليهم البيت نارا، فخرج الزبير و معه سيفه.

فقال ابوبكر: عليهم بالكلب، فقصدوا نحوه، فزلت قدمه و سقط الى الارض و وقع السيف من يده.فقال ابوبكر: اضربوا به الحجر، فضرب بسيفه الحجر حتى انكسر و خرج على بن ابى طالب عليه السلام نحو العالية، فلقيه ثابت بن قيس بن شماس. فقال: ما شانك يا اباالحسن؟ فقال: ارادوا ان يحرقوا على بيتى و ابوبكر على المنبر يبايع له و لا يدفع عن ذلك و لا ينكره.

فقال له ثابت: و لا تفارق كفى يدك حتى اقتل دونك، فانطلقا جميعا حتى عادا الى المدينة و اذا فاطمة عليهاالسلام واقفه على بابها و قد خلت دارها من احد من القوم و هى تقول: لا عهد لى بقوم اسوا محضرا منكم، تركتم رسول الله جنازة بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستامرونا، و صنعتم بنا ما صنعتم و لم تروا لنا حقا، مروان بن عثمان مى گويد: چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، على عليه السلام و زيبر و مقداد به منزل فاطمه عليهاالسلام رفته، بيرون نيامدند. عمر بن خطاب گفت: خانه را بر آنان آتش كشيد. زيبر با شمشيرش بيرون آمد، ابوبكر گفت: سگ را دريابيد. به سراغ زبير رفتند. پايش لغزيد و بر زمين افتاد و شمشير از كفش رها شد.

ابوبكر گفت: شمشيرش را به سنگ بزنيد. پس آن قدر شمشيرش را به سنگ كوبيدند كه شكست. على بن ابى طالب عليه السلام به سوى بلندى خارج از شهر بيرون رفت. در راه ثابت بن شماس به او برخورد. گفت يا اباالحسن! تو را چه شده؟ گفت: مى خواستند خانه را به رويم آتش زنند و ابوبكر بالاى منبر بود، با او بيعت مى كردند و او نه آنان را از اين كار منع كرد، نه به اين اقدام اعتراض كرد.

ثابت به او گفت: دست از تو برنمى دارم تا در راهت كشته شوم.با هم به راه افتادند تا به مدينه برگشتند. فاطمه عليهاالسلام كنار در ايستاده بود. مهاجمان از منزلش رفته بودند و او مى گفت: همنشينى بدتر از شما مردم نديدم. بدن رسول خدا را نزد ما رها كرده، و ميان خودتان توافق كرديد و ما را به امارت برنگزيديد و با ما كرديد آنچه كرديد و هيچ حقى براى ما در نظر نگرفتيد!

الامالى، شيخ مفيد، صص 49

50؛ بحارالانوار، ج 28، صص 231- 232 (به نقل از امالى مفيد).

11. قال الشيخ المفيد: «و لمااجتمع الى دار فاطمة من بنى هاشم و غيرهم للتحيز عن ابى بكر و اظهار الخلاف عليه، انفذ عمر بن الخطاب قنفذا و قال له: اخرجهم من البيت فان خرجوا، و الا فاجمع الاحطاب على بابه و اعلمهم انهم ان لم يخرجوا للبيعة. اضرمت البيت عليهم نارا!

ثم قال بنفسه فى جماعة، منهم المغيرة بن شعبة الثقفى و سالم مولى ابوحذيفة حتى صاروا الى باب على عليه السلام فنادى: يا فاطمة بنت رسول الله! اخرجى من اعتصم ببيتك ليبايع و يدخل فيما دخل المسلمون، و الا والله اضرمت عليهم نارا، شيخ مفيد مى گويد: چون بنى هاشم و ديگران براى عدم بيعت با ابوبكر و اظهار مخالفت با او در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، عمر بن خطاب قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون آر. اگر بيرون آمدند (كه هيچ) وگرنه بر در خانه اش هيزم هايى جمع ساز و به آنها بگو. اگر براى بيعت خارج نشوند، خانه را با آنان آتش مى زنم.

خودش نيز به همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم، غلام ابوحذيفه حركت كرد تا به خانه ى على عليه السلام رسيد.فرياد زد: اى فاطمه، دختر رسول خدا! هر كه به خانه ات پناه آورده، از خانه بيرون كن تا بيعت كند و آنچه را همه ى مسلمانان پذيرفته اند، پذيرا شوند، وگرنه به خدا سوگند، آنان را به آتش مى كشم.

الجمل، شيخ مفيد، صص 117- 118.

12....فجاء عمر و معه قبس، فلقيته فاطمة على الباب، فقالت: يابن الخطاب! اتراك محرقا على بابى؟ قال: نعم، و ذلك اقوى فيما جاء به ابوك؛ عمر به همراه پاره اى آتش آمد. فاطمه عليهاالسلام او را نزد در ديد ، فرمود: اى پسر خطاب، آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟

گفت: آرى. اين بهترين كار براى تقويت دين پدرت مى باشد».

الشافى، سيد مرتضى [سيد مرتضى قدس سره پس از نقل اين خبر مى گويد: و هذا الخبر قد روته الشيعة من طرق كثيرة و انما الطريف ان يرويه برواية شيوخ محدثى العامة ولكنهم كانوا يروون ما سمعوا بالسلامة. و ربما تنبهوا على ما فى بعض ما يروونه عليهم، فكفوا منه؛ اين روايت را شيعه از طرق زيادى نقل كرده ليكن در اين جا از بزرگان محدثان اهل سنت نقل شده. امثال اين گونه روايات و اخبار نخست بدون حذف و تحريف نقل مى شد، ولى به آن چه در اين روايات عليه آنها بود، متوجه شدند و از نقل آنها خوددارى كردند.] ج 3، ص 241؛ تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج 3، ص 76؛ بحارالانوار، ج 28 صص 268 و 389 و 411.

13. عن عبدالله بن عبدالرحمان قال: ثم ان عمر... اقبل فى جمع كثير الى منزل على بن ابى طالب عليه السلام فطالبه بالخروج فابى. فدعا عمر بحطب و نار و قال: الذى نفس عمر بيده! ليخرجن او لاحرقنه على ما فيه، فقيل له: ان فيه فاطمة بنت رسول الله و ولدى رسول الله و آثار رسول الله، فانكر ذلك من قوله، فلما عرف انكارهم قال: ما بالكم اترونى فعلت ذلك؟ انما اردت التهويل...؛ عبدالله بن عبدالرحمان مى گويد: سپس عمر... با جمع زيادى رو به منزل على بن ابى طالب عليه السلام آورد و از او خواست، خارج شود. او خوددارى كرد، عمر هيزم و آتشى طلب كرد و گفت: قسم به آن كه جان عمر به دست اوست! خارج مى شوند يا خانه را با آنچه در اوست، آتش مى زنم. به او گفتند: در اين خانه، فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان او و آثار پيامبر خداست. و سخنش را ناشايست دانستند! چون اعتراض شان را دريافت، گفت: شما را چه شده آيا فكر مى كنيد، چنين مى كنم. مقصودم فقط تهديد آنان بود....

الاحتجاج، ج 1، ص 202؛ بحارالانوار، ج 28، ص 204؛ النص والاجتهاد، ص 79.

14.... فاقبل عمر بشى ء (بقبس) من نار على ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة و قالت: الى اين ياين الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم او تدخلوا فيما دخل فيه الامة؛ عمر با پاره اى از آتش آمد تا در را به آتش كشد.فاطمه او را ديد، گفت: كجا پسر خطاب؟ آيا آمده اى خانه ى ما را بسوزانى؟ (عمر) گفت:

آرى، مگر، آنچه را مردم پذيرفته اند، پذيرا شويد.

الطرائف، صص 238- 239؛ نهج الحق، صص 271- 272؛ بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ الغدير، ج 7، ص 77.

15. قال زيد بن اسلم. كنت ممن حمل الحطب مع عمر الى باب فاطمة... فقال عمر لفاطمة اخرجى من فى البيت و الا احرقته و من فيه...؛ زيد بن اسلم مى گويد: من از كسانى بودم كه به همراه عمر، هيزم ها را به منزل فاطمه بردند. عمر به فاطمه گفت: آنهايى را كه در خانه اند، بيرون كن وگرنه خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم.

بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ نهج الحق، ص 271 (به نقل از غرر ابن خيزرانة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 78 (نقل از نهج الحق).

16. و حدث الواقدى: قال حدثنا ابن ابى حنيفة، عن داود بن الحصين، قال: غضب رجال من المهاجرين والانصار فى بيعة ابى بكر، و قالوا: من غير مشورة و لا رضى منا، و غضب على والزبير و دخلا بيت فاطمة و تخلفا عن البيعة، فجاءهم عمر فى عصابة، فيهم اسيد بن حضير و سلمة ابن اسلم بن جريش الاشهلى، فصاح عمر: اخرجوا او لنحرقنهم عليكم!، فابوا ان يخرجوا.

فصاحت بهم فاطمة و ناشدتهم الله، فامر عمر سلمة بن اسلم، فدخل عليهما، و اخذ سيف احدهما فضرب به الجدار حتى كسره، ثم اخرجه ما يسوقهما حتى بايعا؛ داود بن حصين مى گويد: عده اى، مهاجر و انصار از ماجراى بيعت با ابوبكر خشمگين بوده، مى گفتند: بدون مشورت و رضايت ما بوده است. على و زبير نيز غضبناك بودند. داخل خانه ى فاطمه شده، از بيعت سر باز زدند.عمر با جماعتى نزدشان آمد كه اسيد بن حضير و سلمة ابن اسلم بن جريش اشهلى در ميانشان بودند، عمر فرياد كشيد.بيرون آييد، وگرنه خانه را به رويتان آتش مى زنيم، ولى آنان خارج نشدند.

فاطمه بر آنان فرياد زد و آنان را به خدا سوگند داد. عمر به سلمه بن اسلم امر كرد (سلمه) بر آنان وارد شد، شمشير يكى از آنان (زبير) را گرفت آن قدر به ديوار كوبيد تا آن را شكست. سپس او را بيرون راند، آنگاه آنها را كشان كشان بردند تا بيعت كردند.

المسترشد، صص 379- 378؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 383.

17. ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين، و اتى بهم الى منزل اميرالمؤمنين عليه السلام فوافوا بابه مغلق، فصاحوا به. اخرج يا على، فان خليفة رسول الله يدعوك، فلم يفتح لهم الباب، فاتوا بحطب فضعوه على الباب و جاؤوا بالنار ليضرموه، فصاح عمر و قال: والله لئن لم تفتحوا لنضر منه بالنار؛ عمر گروهى از طلقاء و منافقان را جمع كرد و آنان را نزد منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آورد. در بسته بود. فرياد كشيدند: اى على! خارج شو، خليفه ى پيامبر، تو را مى خواند. در برايشان باز نشد. هيزم آوردند و در آستانه ى در قرار دادند، آتشى مهيا ساختند تا آن را شعله ور سازند.

عمر فرياد كشيد و گفت: به خدا سوگند، اگر در را نگشاييد، آن را به آتش مى كشم.

علم اليقين، ج 2، صص 686 و 687 (فصل 20).

18... فصاروا الى داره و ارادوا ان يضرموها عليه و على فاطمة عليهاالسلام نارا، سپس راهى خانه اش شدند و خواستند آن را با على و فاطمة عليهماالسلام آتش بزنند.

المسترشد، ص 373.

19. هذا الدعاء رفيع الشان عظيم المنزلة و رواه عبدالله بن عباس عن على عليه السلام انه كان يقنت به و قال: ان الداعى به كالرامى مع النبى صلى الله عليه و آله فى بدر و احد و حنين بالف الف سهم.

الدعاء: اللهم العن صنمى قريش و جبتيها و... اللهم العنهما و انصارهما، فقد اخربا بيت النبوة و ردما بابه و نقضا سقفه...؛ اين دعا را كه مرتبه اى رفيع و منزلتى عظيم دارد، عبدالله بن عباس از على عليه السلام روايت كرده است كه حضرت همواره در قنوت خويش مى خواند و مى فرمود: آن كه چنين دعايى كند، گويا همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در بدر و احد و حنين، هزاران هزار تير افكنده است.

دعا چنين است: خدايا دو بت و طاغوت قريش را لعنت كن.خدايا آن دو و يارانش را لعنت كن چون كه خانه ى پيامبر را خراب كرده، در آن را بسته، سقف آن را ويران كردند.

البلد الامين، صص 551- 552؛ بحارالانوار، ج 82، ص 260؛ علم اليقين، ج 2، ص 701.

قال الشارع (الشيخ العالم ابوالسعادت اسعد بن عبدالقاهر فى كتابه رشح البلاء) و قوله: «فقد اخربا بيت النبوة» اشارة الى ما فعله الاول والثانى مع على عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام من الايذاء و ارادا احراق بيت على عليه السلام بالنار و قاداه قهرا كالجمل المخشوش و ضغطا فاطمة عليهاالسلام فى بابها حتى سقطت بمحسن وامرت ان تدفن ليلا لان لا يحضرالاول والثانى جنازتها و غير ذلك من المناكير؛ شارح دانشمند- ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر در كتاب خويش «رشح البلاء» مى گويد: مراد از جمله ى: «خانه ى پيامبر را خراب كردند»؛ آزارهايى است كه اولى و دومى به على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام روا داشتند و مى خواستند خانه ى على عليه السلام را به آتش بكشند و او را مانند شتر مهار كرده، به زور مى كشاندند و نيز فشردن فاطمه عليهاالسلام در ميان در به گونه اى كه محسن را سقط كرد و سفارش كرد كه شبانه دفن شود تا اولى و دومى در تشييع جنازه ى او حضور نيابد و اشاره است به امور منكر ديگرى.

بحارالانوار، ج 82، ص 262 (باب القنوتات الطويلة).

20. قال العلامة الحلى: «انه طلب هو (ابوبكر) و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام و فيه اميرالمؤمنين عليه السلام، و فاطمة و ابناها و جماعة من بنى هاشم، لاجل ترك مبايعة ابى بكر.

ذكر الطبرى فى تاريخه قال: اتى عمر بن الخطاب منزل على فقال: والله لاحرقن عليكم او لتخرجن للبيعة. ذكر الواقدى: ان عمر جاء الى على فى عصابة فيهم اسيد بن الحضير و سلمة بن اسلم، فقال اخرجوا او لنحرقنها عليكم.

نقل ابن خيزرانة فى غرره: قال زيد بن اسلم: كنت ممن حمل الحطب مع عمر الى باب فاطمة، حين امتنع على و اصحابه، عن البيعة ان يبايعوا، فقال عمر لفاطمة: اخرجى من فى البيت، و الا احرقته و من فيه قال: و فى البيت على و فاطمة والحسن والحسين و جماعة من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله فقالت فاطمة: تحرق على ولدى؟ فقال: اى والله، او ليخرجن و ليبايعن.

قال ابن عبدربه و هو من اعيان السنة: فاما على والعباس، فقعدوا فى بيت فاطمة، و قال له ابوبكر: ان ابيا فقاتلهما، فاقبل بقبس من نار على ان يضرم عليهما الدار، فاقيته فاطمة، فقالت: يابن الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم.

نحوه روى مصنف كتاب «المحاسن و انفاس الجواهر»؛ علامه ى حلى مى گويد: او (يعنى ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمؤمين عليه السلام شدند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان و جماعتى از بنى هاشم بودند چون آنان از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند.

طبرى در تاريخ خود مى گويد: «عمر بن خطاب به خانه ى على آمد و گفت: «به خدا قسم، خانه را بر شما آتش مى كشم، مگر آنكه براى بيعت خارج شويد.

ابن خيزرانه در «غرر» خويش آورده است كه زيد بن اسلم گفت: من جزو كسانى بودم كه چون على و اصحابش از بيعت خوددارى كردند، به منزل فاطمه هيزم بردند. عمر به فاطمه گفت: آنان را كه در خانه اند، بيرون كن، وگرنه آن را با هر كه در آن است، مى سوزانم (زيد بن اسلم) گفت: با آن كه در خانه، على و فاطمه و حسن و حسين و گروهى از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. فاطمه گفت: فرزندانم را مى سوزانى؟ گفت: آرى، سوگند به خدا، مگر آن كه خارج شده، بيعت كنند.

ابن عبدربه كه از بزرگان اهل سنت است، مى گويد: اما على و عباس، در منزل فاطمه خانه نشين شدند. ابوبكر به او گفت: اگر قبول نكردند، با آنها بجنگ. سپس با پاره ى آتش آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمده اى، خانه ى ما را بسوزانى؟ گفت: آرى.

به همين صورت مؤلف كتاب «محاسن و انفاس الجواهر» نيز نقل كرده است.

نهج الحق، صص 271 و 272.

21. قال السيد المرتضى فى جواب القاضى عبدالجبار. قد بينا ان اخبر الاحراق قد رواه غير الشيعة ممن لا يتهم على القوم...، سيد مرتضى در جواب قاضى عبدالجبار مى گويد: گفتيم كه خبر احراق را غير شيعه نيز روايت كرده اند يعنى، كسانى كه پيش مردم به شيعه بودن متهم نيستند.

الشافى، ج 4، صص 119- 120.

22. قال البياضى: طلب هو و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع هو و جماعة من البيعة. ذكره

الواقدى فى روايته والطبرى فى تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه، بياضى مى گويد: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمومنين عليه السلام شدند چون كه او و جماعتى، از بيعت با وى سر باز زده بودند. و اقدى نيز چنين روايت كرده، طبرى در تاريخ خويش و ابن عبدربه نيز چنين آورده اند.

الصراط المستقيم، ج 2، ص 301.

23.قال الشيخ الحر العاملى فى النص على على عليه السلام من طريق العامة. و منها: انه طلب هو (ابوبكر) عمر احراق بيت اميرالمؤمنين لما امتنع هو و جماعة من البيعة، ذكره الواقدى فى روايته والطبرى فى تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه و هو من اعيانهم و كذا مصنف كتاب انفاس الجواهر، شيخ حر عاملى در روايتى با اسناد اهل سنت آورده است: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمؤمنين شدند، چون او (على) و جماعتى از بيعت با وى سر باز زدند. واقدى در روايت خويش و طبرى در تاريخ خود چنين آورده اند. به همين صورت نيز، ابن عبدربه از بزرگان عامه و نويسنده ى كتاب انفاس الجواهر گفته اند.

اثبات الهداة، ج 2، ص 368 و نيز ر. ك: ص 334 و 361 و 376 و 377 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة) و صص 383 و 384.

24. قال السيد المرتضى فى انكار صاحب المغنى، ضرب فاطمة عليهاالسلام والهجوم على دارها والتهديد بالاحراق و... و قوله «انا لا نصدق ذلك و لا نجوزه»: فانك لم تسند انكارك الى حجة او شبهة فنتكلم عليها، والدفع لما يروى بغير حجة لا يلتفت اليه؛ سيد مرتضى در جواب صاحب مغنى (كه زدن فاطمه و هجوم بر خانه ى او و تهديد به آتش سوزى را انكار كرده و گفته است: ما اين مساله را تصديق نكرده و نمى پذيريم، مى گويد: شما، انكار خود را به هيچ دليل يا احتمالى مستند نساخته ايد تا بر اساس آن سخن بگوييم. رد بى دليل، ارزشى ندارد.

الشافى، ج 4، صص 110- 113.

25. قال الشيخ الطوسى: والمشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعة... و ما ارادوا من احراق البيت عليها، حين التجا اليها قوم، وامتنعوا من بيعته و ليس لاحد ان ينكر الرواية بذلك. لانا قد بينا الرواية الواردة من جهة العامة من طريق البلاذرى و غيره و رواية الشيعة مستفيضة به، لا يختلفون فى ذلك، شيخ طوسى مى گويد: مشهور اين است و شيعه در آن، هيچ اختلافى ندارد. چون مردم به او (فاطمه) پناه آورده، از بيعت (ابوبكر) سر باز زدند. آنان تصميم گرفتند كه خانه را به همراه او بسوزانند. هيچ كسى نمى تواند منكر اين قضيه شود چون اين روايت از طرق اهل سنت از بلاذرى و ديگران نقل شده است. شيعه هم به طور مستفيض آن را روايت كرده، ذره اى در آن اختلاف ندارد.

تلخيص الشافى، ج 3، ص 156.

26. قال قاضى القضاة فى المغنى: و من جملة ما ذكروه (الشيعة من الطعن) ادعاؤهم ان فاطمة (عليهاالسلام) لغضبها على ابى بكر و عمر اوصت ان لا يصليا عليها، و ان تدفن سرا منهما، فدفنت ليلا و ادعوا برواية رووها عن جعفر بن محمد (عليهماالسلام) و غيره، ان عمر ضرب فاطمة (عليهاالسلام) بالسوط و ضرب الزبير بالسيف و ذكروا ان عمر قصد منزلها و على عليه السلام والزبير والمقداد و جماعة ممن تخلف عن بيعة ابى بكر مجتمعون هناك، فقال لها: ما احد بعد ابيك احب الينا منك، و ايم الله لئن اجتمع هؤلاء النفر عندك لنحرقن عليهم! فمنعت القوم من الجتماع، قاضى القضاة در مغنى آورده است: از مواردى كه شيعه (باب طعن و عيب) ذكر كرده، اين ادعاست كه فاطمه عليهاالسلام به سبب ناراحتى از ابوبكر و عمر، وصيت كرد كه آن دو بر او نماز نگذارند و شبانه به دور از چشم آنها دفن گردد. بدين جهت، فاطمه شبانه دفن شد، و به استناد رواياتى از جعفر بن محمد و ديگران، مدعى شده اند كه عمر، فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه و زبير را با شمشير زد و گفته اند كه عمر، چون على عليه السلام و زبير، مقداد و گروهى از بيعت با ابوبكر سر باز زده، در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، سراغ خانه ى او آمد و به او گفت: با آن كه، هيچ كس پس از پدرت، نزد ما از تو محبوب تر نيست، ليكن به خدا سوگند اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، آنان را مى سوزانيم. از اين رو فاطمه عليهاالسلام آنان را از اين اجتماع بازداشت.

الشافى، ج 4، ص 110، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 271 (به نقل از شافى).

27. قال المجلسى... اذ تبين بالمتفق عليه من اخبارهم و اخبارنا ان عمر هم باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام بامر ابى بكر او برضاه و قد كان فيه اميرالمؤمنين و فاطمة والحسنان (صلوات الله عليهم) و هددهم و آذاهم مع ان رفعة شانهم عندالله و عند رسوله صلى الله عليه و آله مما لا ينكره الا من خرج عن السلام، مجلسى مى گويد:... زيرا با اخبار مقبول نزد ما و آنها روشن شد كه عمر مطابق دستور ابى بكر و رضايت او، مصمم بود خانه ى فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنان (صلوات الله عليهم) بودند. آنان را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه هيچ كسى منكرشان و منزلتشان نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله نيست، مگر آن كه از اسلام بيرون رفته باشد.

بحارالانوار، ج 28، صص 408- 409.

28. قال المحدث البحرانى فى طهارة المخالفين: ان من العجيب الذى يضحك الثكلى والبين البطلان... و لا يحكم بنجاسة من يسب اميرالمؤمنين عليه السلام و اخرجه قهرا مقادا يساق بين جملة العالمين و ادار الحطب على بيته ليحرقه عليه و على من فيه و...، محدث بحرانى مى گويد. از امور عجيب و بديهى البطلانى كه ما در جوان مرده را نيز به خنده وامى دارد... فتوا ندادن به نجاست كسى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام داده، او را به زور و كشان كشان از خانه بيرون كشيده، در ميان مردم، به قهر و غلبه ى او به جلو رانده، گرداگرد خانه ى او هيزم فراهم كرد تا آن را با هر كه در آن است، بسوزاند.

الحدائق الناضرة، ج 5، ص 180.

29. قال شبر: انه (عمر) هم باحراق بيت فاطمة عليهاالسلام و قد كان فيه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام والحسنان و هددهم و اذاهم مع ما عرفت من تضافر الروايات من ان من اذاهم فقد اذى رسول الله صلى الله عليه و آله، شبر مى گويد: عمر مصمم بود خانه ى فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسان در آن بودند. آنها را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه روايات فراوانى هست كه هر كه آنان را بيازارد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را آزرده است.

حق اليقين، ج 1، ص 187 و 188.

30. مؤلف تشييد المطاعن مى گويد: مخفى و محتجب نماند كه از اعمال شنيعه و افعال قطيعه و مطاعن قبيحه كفريات صريحه ى عمران است كه تخويف و تهديد حضرت فاطمه (عليها الصلوة والسلام) به تحريق بيت جنابش كرده و به قصد احراق آن آستانه ى فيض كاشانه، اسباب آن از قبيل هيزم و نار آورده و جسارت عمر برين خسارت يعنى ايذاى اهل بيت عصمت و طهارت به ترهيب و تخويف به احراق بيت به روايات ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدين و اكابر محدثين ايشان ثابت گرديده.

بسيارى از اكابر و اعاظم متقدمين و متاخرين اهل سنت روايت آن (تهديد عمر به احراق) كرده اند، مثل طبرى و واقدى و عثمان بن ابى شيبه و ابن عبدربه و ابن خزابه و مصنف المحاسن و انفاس الجواهر و عبدالله بن ابى شيبه و بلاذرى و ابن عبدالبر صاحب استيعاب و ابوبكر جوهرى صاحب كتاب السقيفة و قاضى جمال الدين واصل و ابوالفداء اسماعيل بن على بن محمود صاحب كتاب المختصر و ابن قتيبه و ابراهيم بن عبدالله اليمنى الشافعى صاحب كتاب الاكتفاء و سيوطى صاحب جمع الجوامع و ملاعلى متقى صاحب كنزالعمال و شاه ولى الله... (و آنگاه نص كلام تمامى آنها را در شش صفحه 434 تا 440 ذكر مى كند).

تشييد المطاعن، ج 1، صص 433- 434، سيد محمد قلى موسى نيشابورى هندى (والد مؤلف عبقات الانوار).

31. قال السيد شرف الدين: تهديدهم عليا بالتحريق ثابت بالتواتر القطعى، سيد شرف الدين مى گويد: به تواتر قطعى ثابت شده است كه على عليه السلام را به سوزاندن تهديد كرده اند.

المراجعات، ص 357.

32. قال العلامة المظفر: و بالجملة يكفى فى ثبوت قصد الاحراق رواية جملة من علمائهم له، رواية الواحد منهم له، لا سيما مع تواتره عند الشيعة، و لا يحتاج الى رواية البخارى و مسلم و امثالهما ممن اجهده العداء لا محمد صلى الله عليه و آله والولاء لاعدائهم، و دوام التزلف الى ملوكهم و امرائهم، و حسن السمعة عند عوامهم، علامه ى مظفر مى گويد..خلاصه اين كه، براى اثبات قصد سوزاندن، با توجه به تواتر نزد شيعه، روايت عده اى از علماى آنها (اهل سنت) بلكه روايت يك نفرشان كافى است و نياز به روايت بخارى و مسلم و افرادى مثل اين دو نيست كه تمام سعى شان، دشمنى با خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و دوستى با دشمنان آنهاست و پيوسته دنبال تملق گويى سلاطين و شاهان و حسن شهرت نزد توده ى عوام بوده اند.

دلائل الصدق، ج 3، ص 91.

33. قال العلامة الامينى: واقبل عمر بقبس من نار الى دار فاطمة الزهرا عليهاالسلام بعد ما قال عمر: لتخرجن الى البيعة او لاحرقنا على من فيها. علامه ى امينى مى فرمايد: عمر با پاره اى آتش راهى منزل فاطمه شد.پس از آن كه گفته بود. براى بيعت بيرون آييد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى كشم.

الغدير، ج 5، ص 369.

منابع اهل سنت

1. المدائنى، عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمى، عن ابن عون: ان ابابكر ارسل الى على عليه السلام يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر، و معه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة يا ابن الخطاب، اتراك محرقا على بابى؟ قال نعم، و ذلك اقوى فيما جاء ابوك...؛ ابن عون مى گويد: ابوبكر افرادى را سراغ على عليه السلام فرستاد تا بيعت كند، ولى او بيعت نكرد. عمر با پاره اى آتش آمد. فاطمه او را نزد در ديد. به او گفت: اى فرزند خطاب! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟ گفت: آرى اين بهترين كار براى تقويت دين پدر توست.

انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ العقدالفريد، ج 4، صص 259 و 260، ج 2، ص 250، ج 3 ص 63؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207.

2. حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبيدالله بن عمر، حدثنا يريد بن اسلم عن ابيه اسلم، انه حين بويع لابى بكر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله كان على والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و يشاورنها و يرتجعون فى امرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن خطاب خرج حتى دخل على فاطمة، فقال: يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذلك بمانعى ان اجتمع هؤلاء نفر عنك ان آمرنهم عليهم البيت.

قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت: تعملون ان عمر قد جاءنى فقد خلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين و ما خلف عليه، فنصرفوا راشدين فروا رايكم و لا ترجعوا الى فانصرفوا عنها فلم يرجعوا عليها بايعوا لابى بكر؛ اسلم مى گويد: چون، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده، با او مشورت و در كارهايشان به او رجوع مى كردند. و قتى عمر بن خطاب از اين ماجرا با خبر شد، حركت كرد و به خانه ى فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت: اى دختر رسول خدا به خدا سوگند هيچ كس نزد ما از پدرت محبوب تر نبوده، پس از پدرت هيچ كس نزد ما از تو محبوب تر نيست. با اين حال، به خدا قسم، اين مطلب مرا از اين بازنخواهد داشت كه دستور دهم خانه را بر اين افرادى كه نزد تو جمعند، آتش زنند. را وى مى گويد: چون عمر خارج شد، آنان نزد فاطمه آمدند. و فاطمه گفت: مى دانيد عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر دوباره برگرديد، خانه را بر شما آتش مى زند و به خدا قسم، او طبق آن چه سوگند خورده، عمل مى كند، پس برگرديد و خود بيانديشيد و ديگر نزد من برنگرديد. پس آنها بازگشتند و ديگر نزد او مراجعه نكردند تا اين كه با ابوبكر بيعت كردند.

المصنف، ابن ابى شيبه، ج 14، صص 567 و 568 (المغازى، ح 18891) (و نسخه 8 جلدى، ج 8 ص 572)، الاستيعاب (در حاشيه الاصابة) ج 2، صص 254- 255، السقيفه، جوهرى، ص 38 (تحقيق دكتر محمد هادى امينى) با كمى تفاوت؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45، الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311 (در شرح حال عبدالله بن عثمان ابوبكر)، كنز العمال، ج 5، ص 651، منتخب كنز العمال، ج 2، ص 174.

3. قال المسعودى: و كان عروة بن الزبير يعذر اخاه عبدالله فى حصر بنى هاشم فى الشعيب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد ذلك الا تنتشر الكلمة و لا يختلف المسلمون و ان يدخلوا فى الطاعة فتكون الكلمة واحدة كما فعل عمر بن خطاب بنى هاشم لما تاخروا عن بيعة ابى بكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار، مسعودى مى گويد: عروة بن زبير، عمل برادرش عبدالله در محاصره ى بنى هاشم در دره و جمع آنجا هيزم براى سوزاندن آنها را چنين توجيه مى كرد كه مقصود او، فقط وحدت كلمه و جلوگيرى از اختلاف مسلمانان بود و مى خواست آنها تحت فرمان باشند تا وحدت كلمه برقرار گردد چنان كه عمر بن خطاب، چون بنى هاشم در بيعت با ابوبكر خوددارى كردند، هيزمى فراهم ساخت تا خانه را به رويشان آتش زند.

مروج الذهب، ج 3، ص 86، چاپ الميمنيه (گفتنى است: در تمامى نسخه هاى ديگر متاسفانه عبارت «كما فعل عمر بن خطاب... الخ؛... چنان كه عمر بن خطاب چنين كرد...» حذف شده است)؛ انساب الاشراف (تحقيق محمودى) ج 1، ص 282 (پانوشت)؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147 (به نقل از مروج الذهب مسعودى). شايان ذكر است كه نسخه هاى چاپ شده ى شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، از روى نسخه اى افست شده كه در سال 1329 هجرى در مصر به چاپ رسيده. اين هم شاهد ديگرى است بر تحريف بعضى كتاب ها [براى اطلاع بيش تر از اين سنت نسخه!! كه اخيرا شيوع بيش ترى يافته است! و برخى ديگر از كتاب هاى تحريف شده است ر. ك: دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام از علامه جعفر مرتضى، مقاله يكم (اعراف الكتب المحرفة).] (اين نخستين انحراف در اسلام نبود)

4. آن ابابكر تفقد قوما تخلفوا عن بيعة عند على عليه السلام فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم فى دار على عليه السلام، فابوا ان يخرجوا فرعا بالحطب و قال والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها على من فيها. فقيل له يا اباحفص! ان فيها فاطمة. فقال و ان؛ ابوبكر، جوياى كسانى شد كه از بيعت او سر باز زده، نزد على عليه السلام بود. عمر را به سراغشان فرستاد. آنان را كه در خانه ى على عليه السلام بودند، عمر فراخواند و آنها از بيرون آمدن، خوددارى كردند. (عمر) هيزم خواست و گفت: قسم به كسى كه جان عمر دست اوست، خارج مى شويد يا خانه را بر هر كه در آن است مى سوزانم. به او گفتند: اباحفص! فاطمه در آن است! گفت: باشد.

الامامة و السياسة، ج 1، ص 30؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105؛ اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ السقيفة والخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

5. روى الطبرى فى تاريخه باسناده عن زياد بن كليب قال اتى عمر بن الخطاب منزل على عليه السلام و فيه طلحة والزبير و رجال من المهاجرين. فقال والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف، فعثر فسقط السيف من يده. فوثبوا عليه فاخذوه، طبرى از زياد بن كليب نقل مى كند.

عمر بن خطاب به منزل على عليه السلام آمد، در آن خانه، طلحه و زبير و مردانى از مهاجر بودند. عمر گفت: به خدا سوگند يا بر شما آتش مى افكنم يا براى بيعت خارج شويد. در پاسخ او، زبير با شمشيرى كشيده، بيرون آمد. ليكن پايش لغزيد، شمشير از دستش افتاد. بر سرش ريخته، او را گرفتند. تا ريخ طبرى، ج 3، ص 202 (وقايع سال 11 باب حديث السقيفة)؛ السقيفة والخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

6. قال ابوبكر الجوهرى حدثنى ابوزيد عمر بن شبه عن رجال قال: جاء عمر الى بيت فاطمة فى رجال من الانصار و نفر قليل من المهاجرين. فقال: والذى نفسى بيده لتخرجن اليس البيعة او لاحرقن البيت عليكم، عمر به همراه جماعتى از انصار و اندكى از مهاجران به خانه ى فاطمه آمد. گفت: قسم به آن كه جانم به كف اوست، خارج مى شويد و بيعت مى كنيد يا خانه را بر شما مى سوزانم.

السقيفة جوهرى، ص 50، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48.

7. فاتاهم عمر ليحرق عليهم البيت فخرج اليه الزبير بالسيف و خرجت فاطمة عليهاالسلام تبكى و تصيح فنهنهت من الناس؛ عمر آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. زبير با شمشيرش بيرون آمد. فاطمه عليهاالسلام گريان و فرياد كنان بيرون آمد و از مردم شكوه سر داد.

السقيفة جوهرى، ص 51.

8. قال ابوبكر (الجوهرى)... جاء عمر الى بيت فاطمة فى رجال من الانصار و نفر قليل من المهاجرين فقال: والذى نفسى بيده لتخرجن الى البيعه او لاحرقن البيت عليكم. فخرج اليه الزبير مصلتا بالسيف، فاعتنقه زياد بن لبيد الانصارى و رجل اخر، فندر السيف من يده فضرب به عمر الحجر فكسره. ثم اخرجهم بتلابيبهم يساقون سوقا عنيفا حتى بايعوا ابابكر، ابوبكر (جوهرى)مى گويد:... عمر با جماعتى از انصار و اندكى از مهاجران به خانه ى فاطمه آمد و گفت: قسم به آن كه جانم به كف اوست، براى بيعت خارج مى شويد يا خانه را بر شما آتش مى كشم! زبير با شمشيرى كشيده، بيرون آمد، زياد بن لبيد انصارى و مردى ديگر، او را محكم گرفتند. شمشير از كفش افتاد. عمر شمشير را به سنگ زد و آن را شكست. سپس آنها را در حالى كه گريبانشان را گرفته بودند، با خشونت بيرون كشيدند تا با ابوبكر بيعت كردند.

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48.

9. قال الشهرستانى فى ترجمة النظام: «... و كان يصيح: احرقوا دارها بمن فيها و ما كان فى الدار غير على و فاطمة والحسن والحسين [شهرستانى در ملل و نحل از «نظام» يكى از دانشمندان اهل سنت (متوفاى 548 ه) نقل مى كند كه او مى گفت: عمر در هنگام بيعت آن قدر به پهلوى فاطمه زد تا محسنش را سقط كرد و مدام فرياد مى زند. خانه را با هر كه در خانه است، آتش بزنيد و در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين كسى نبود.] (عمر) فرياد مى زد: خانه را با هر كه در آن است آتش كشيد آن كه در خانه، كسى جز على و فاطمه و حسن و حسين نبود.

الملل و النحل، ج 1، ص 57.

10. ثم ان ابابكر بعث عمر بن خطاب الى على و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضى الله عنها) و قال: ان ابوا عليك، فقاتلهم. فاقبل عمر بشى ء من نار على ان يضرم الدار فلقيته فاطمة (رضى الله عنها) و قالت الى اين يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم، او تدخلوا فيما دخل فيه الامامة. فخرج على حتى اتى ابابكر فبايعه؛ كذا نقله القاضى جمال الدين ابن وصال و اسنده الى ابن عبدربه المغربى؛ ابوبكر عمر بن خطاب را به سراغ على و كسانى فرستاد كه با او بودند، تا آنها از خانه ى فاطمه عليهاالسلام بيرون سازد و به او گفت: اگر نپذيرفتند، با آنان بجنگ. عمر با پاره اى آتش راهى شد كه خانه را آتش زند. فاطمه (رضى الله عنها) او را ديد گفت: كجا، اى پسر خطاب؟ آيا آمده اى خانه ى ما را آتش بزنى؟ گفت: آرى مگر آن كه با امت هماهنگ شويد و با ابوبكر بيعت كنيد. پس على نزد ابوبكر رفت و با او بيعت كرد.

قاضى جمال الدين پسر واصل چنين روايت كرده است و اين مطلب را به ابن عبدربه مغربى نسبت داده است. تا ريخ ابى الفداء، ج 1، ص 165.

11. ان عمر جاء الى بيت على ليحرقه على من فيه. فلقيته فاطمة فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الامة، عمر آمد، خانه ى على را با هر كه در آن است، آتش زند، فاطمه او را ديد (به فاطمه) گفت: آنچه را امت پذيرفته اند، پذيرا شويد. تا ريخ ابن شحنه (در حاشيه ى الكامل، ج 7، ص 164).

12. قال النقيب ابى جعفر فى الرد على الجوينى: فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر التى يجب معها التخليد فى النار والبرائة من فاعله، و من اوكد عرى الايمان و صار كشف بيت فاطمة و الدخول عليها منزلها و جمع حطب ببابها و تهددها بالتحريق من اوكد عرى الدين...؛ نقيب ابى جعفر در رد جوينى مى گويد: پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره گشته، فاعل آن مخلد در آتش و طبرى و بيزارى از عامل آن از مؤكدترين پايه هاى ايمان شمرده مى شود، ولى هتك حرمت خانه ى فاطمه و ورود به آن و انباشتن هيزم نزد در آن و تهديد به آتش زدنش از مؤكدترين پايه هاى ايمان!

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 16- 17 (اصل اين جواب از يكى از علماى زيديه است كه ابوجعفر نقيب آن را پسنديده و آرزوى آن نوشته است).

13... فهلا كان على كابن عبادة حريا فى نظر ابن الخطاب بالقتل حتى لا تكون فتنة و لا يكون انقسام؟! كان هذا اولى بعنف عمر الى جانب غيرته على وحدة الاسلام،... و هو يسير فى جمع من صحبه و معاونيه الى دار فاطمة،... ثم تحدث غير هؤلاء و هؤلاء بان النار هى الوسيلة المثلى الى حفظ الوحده والرضا والاقرار!... و هل على السنة الناس عقال يمنعها ان تروى قصة حطب امر به ابن الخطاب فاحاط بدار فاطمة و فيها على و صحبه ليكون عدة الاقناع او عدة الايقاع؟... و راحت الزهراء و هى تستقبل المثوى الطاهر، تستنجد بهذا الغائب الحاضر: يا ابت رسول الله... ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه؟! فما تركت كلماتها الا قلوبا صدعها الحزن، و عيونا جرت دمعا؛ اكنون در نظر عمر، على چرا مانند ابن عباده سزاوار قتل نباشد تا فتنه و اختلاف از ميان برخيزد! اين گونه نظر و انديشه با سرسختى و خوى و تندروى عمر سازگارتر بود از غيرت و دلسوزى او براى وحدت اسلام... در آن روز ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده، با گروهى از ياران و همدستانش به سوى خانه ى فاطمه رهسپار گشته، انديشه ى آن را دارد كه عموزاده ى رسول خدا را- بخواهد يا نخواهد- بدانچه تا حال نپذيرفته وادار كند.

مردم حدس ها مى زدند، دسته اى مى گفتند: تنها در برابر دم شمشير سر اطاعت خم مى شود!... گروهى پيش بينى مى كردند كه شمشير با شمشير روبرو مى شود!... كسانى كه از اين و آن نبودند يگانه وسيله ى حفظ وحدت را «آتش» مى پنداشتند!... مگر دهان مردم بسته و بر زبان ها بند است كه داستان «هيزم» را بازگو نكنند؟ چه با اين دستور زاده ى خطاب دور خانه فاطمه را كه على و اصحابش در آن بودند محاصره كرد تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بى محابا بتازد! .

.. باز زهرا نزديك تر رفت و به آن تربت پاك روى آورد و همى به آن غايب حاضر استغاثه مى كرد. «بابا اى رسول خدا... پس از تو دست زاده خطاب و ابى قحافه چه بر سر آمد! ديگر دلى نماند كه نلرزد و چشمى نماند كه اشك نريزد. [به نقل از ترجمه ى فارسى، ج 1، ص 326 تا 328.] .

.. هنوز جنازه ى پيامبر را به آرامگاهش تشييع نكرده بودند كه ديوانگى به سرشان زد، دستخوش هواى نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانه ى دخترش به راه افتادند! شعله ى آتشى با خود داشتند، با هيزم و جنگ افزار. قصدشان آتش زدن، ويران كردن... در پرتو شعله اى كه خانه را در برگرفته بود و افق را روشن مى ساخت و محيط اطراف را مى سوزانيد، عمر پيدا شد كه چهره اش از خشم دگرگون و از عرق خيس شده است، دود شعله از ريشش بيرون مى زند و شمشيرش در دست راست او چون شعله ى آتش مى درخشد...

توده را تحريك و فتنه را شديدتر مى كرد و هيزم آماده مى ساخت تا آتش روشن كند... امروز هم همان انگيزه و ته مانده هاى حسد اجداد و بغض و كينه هاى پدرانش وى را تحريك كرده است. همان هواى نفس او را به پيش مى كشاند و از راه راست منحرف مى كند و وادار مى سازد و دسته اى كه در حمله به خانه، وى را پشتيبانى كرده اند، فرياد مى زند. قسم به كسى كه جان عمر در دست قدرت اوست، بايد بيرون بياييد يا خانه را بر سر ساكنانش آتش مى زنم! عده اى... به او گفتند اباحفص فاطمه در خانه است! بى پروا فرياد زد: باشد... طنين استغاثه زهرا بلند شد: پدر، اى رسول خدا... [به نقل از ترجمه ى فارسى، ج 4، صص 273- 278.]

امام على عليه السلام، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 225 (و نيز ر. ك: ج 4، «واقعه صفين»، صص 273- 278 كه اين داستان را آشكارتر ذكر كرده است).

14. و قولة لعلى قالها عمر   اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت دارك لا ابقى عليك بها   ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص يفوه بها   امام فارس عند نان و حاميها

چه سخنى است كه عمر به على گفت، شنونده را گرامى داشته، گوينده اش را بزرگ بدارد. اگر بيعت نكنى خانه ات را آتش مى زنم، با آن كه دختر پيامبر در آن است، و نمى گذارم در آن بمانى.

غير از ابوحفص (عمر) كسى نمى توانست اين سخن را در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان بگويد.

ديوان محمد حافظ ابراهيم (شاعر مصرى) ج 1، ص 75.