رنج ها و فريادهاى فاطمه (س)
 (ترجمه بيت الأحزان)

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)
مترجم: محمد محمدي اشتهاردى

- ۹ -


شباهت كار على به پنج پيامبر

سپس على (ع) به خانه ى خود رفت و از مردم كناره گرفت، و بعد به پيروان خود فرمود: من به پنج پيغمبر در پنج مورد، اقتدا كرده ام (كار من شبيه كار آنها است):

1- از حضرت نوح (ع) آنجا كه به خدا عرض كرد:

رَبِّ اِنّىِ مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ: «پروردگارا من مغلوب اين قوم (طغيانگر) شده ام، انتقام مرا از آنها بگير (قمر- 10).

2- از حضرت ابراهيم (ع) آنجا كه به مشركان فرمود: وَ اَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه «و از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم» (مريم- 48).

3- از حضرت لوط (ع) آنجا كه به قوم سركش خود فرمود: لُوْ اَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً اَوْ آوِى اِلى رُكْنٍ شَديدٍ «اى كاش در برابر شما، قدرتى داشتم، يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود» (هود- 80).

4- ازموسى (ع) كه به فرعونيان گفت: فَفَررْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ «پس از شما فرار كردم هنگامى كه از شما ترسيدم» (شعراء- 21).

5- و هارون (برادر موسى) كه به موسى (ع) گفت: اِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى «مردم مرا تضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بقتل رسانند» (اعراف- 150).

سپس به جمع آورى و تنظيم قرآن پرداخت و آن را در جامه اى پيچيد، و آن را بسته و مهر نمود و به مردم فرمود: «اين كتاب خدا است كه آن را طبق امر و وصيّت پيامبر (ص) همانگونه كه نازل شده است جمع آورى نموده ام.

بعضى از حاضران گفت: «قرآن را بگذار و برو».

فرمود: «رسول خدا (ص) به شما فرمود: من در ميان شما دو يادگار گرانمايه مى گذارم، كتاب خدا و عترت من، و اين دو از هم جدا نمى شوند تا اينكه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند» پس اگر سخن پيامبر (ص) را قبول داريد، مرا با قرآن بپذيريد، كه بر اساس دستورات قرآن بين شما حكم مى كنم.

قوم گفتند: «ما نيازى به تو و قرآن تو نداريم، اكنون آن قرآن را بردار و ببر و از آن جدا نشو».

حضرت على (ع) از قوم، روى گردانيد و به خانه اش رفت، و شيعيان او نيز خانه نشين شدند، زيرا رسول خدا (ص) از آنها پيمان گرفته بود كه چنين كنند. و لى آن قوم، دست نكشيدند، به خانه على (ع) هجوم آوردند و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار به سوى مسجد بردند، و فاطمه (س) را در كنار در خانه، در فشار قرار دادند بطورى كه فرزندش محسن، سقط گرديد.

به على (ع) گفتند: بيعت كن، او بيعت نكرد و گفت: بيعت نمى كنم، گفتند: اگر بيعت نكنى ترا مى كشيم.

فرمود: اگر مرا بكشيد، من بنده ى خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم، دستش را باز كردند ولى آن حضرت دستش را بست، باز كردن دست او بر آنها سخت شد، در حالى كه دستش بسته بود، (دست ابوبكر را) بر دست او ماليدند.

دو معجزه ى تكان دهنده!

مسعودى در ادامه ى سخن مى گويد: سپس بعد از چند روز، حضرت على (ع) يكى از آن افراد (ابوبكر) را ديد و او را به ياد خدا آورد، و ايّام خدا را به ياد او انداخت، و به او فرمود: «آيا مى خواهى بين تو و پيامبر (ص) جمع كنم، تا ترا امر و نهى كند!».

او گفت: آرى، با هم به سوى مسجد قُبا رفتند، رسول خدا (ص) را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود، رسول خدا (ص) به او فرمود: «اى فلانى! اين گونه با من پيمان بسته اى كه امر رهبرى را به على (ع) واگذار كنى، امير مؤمنان، على (ع) است!».

او همراه على (ع) بازگشت، و تصميم گرفت كه امر خلافت را به على (ع) تسليم نمايد، ولى رفيقش نگذاشت! و گفت: اين سحرِ آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه پيامبر (ص) بوديم به دو درخت امر كرد، آنها بهم چسبيدند، و در پشت آن درختها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درختها امر كرد و آنها از همديگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

اوّلى پاسخ داد اكنون كه تو اين جريان را به ياد من آوردى، من نيز به ياد جريان ديگرى افتادم و آن اينكه: من و او (پيامبر) در غار (صور) پنهان شده بودم، او دستش را به صورتم كشيد، سپس با پاى خود اشاره كرد، دريائى را به من نشان داد، سپس جعفر (طيّار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دريا سير مى كنند!

او از گفتار رفيقش، تحت تأثير قرار گرفت و از تصميم خود مبنى بر تسليم امر خلافت به على (ع) منصرف شد، سپس تصميم بر قتل على (ع) گرفتند و همديگر را به اين كار توصيّه نمودند و وعده به همديگر دادند، و خالد بن وليد را مأمور قتل كردند.

اسماء بنت عُميس از جريان آگاه شد و به امير مؤمنان على (ع) جريان را گزارش داد، به اين ترتيب كه كنيز اسماء به دستور او به سوى خانه ى على (ع) آمد و دو طرف در خانه را گرفت و اين آيه را بلند خواند:

اِنَّ الْمَلأَ يَاْتَمِرُونَ بِكَ لَيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ اِنّىِ لَكَ مِنَ النّاصِحينَ. :

«اين جمعيّت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فوراً از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان توأم». [آيه ى فوق (قصص- 20) مربوط به مؤمن آل فرعون است كه مخفيانه به موسى (ع) ايمان آورد بود، و مخفيانه براى موسى (ع) پيام فرستاد كه از شهر بيرون برو كه فرعونيان تصميم كشتن ترا دارند، كنيز اسماء بنت عميس، با خواندن اين آيه، على (ع) را از جريان پشت پرده خبر داد.]

خالد، شمشير خود را زير لباسش پنهان كرد، و طرح قتل از اين قرار بود كه وقتى امام جماعتشان سلام نماز را داد، هماندم خالد برخيزد و على (ع) را در مسجد بكشد.

جنب و جوش خالد در نماز موجب شد كه مردم خيال كردند كه سهوى در نماز براى او پيش آمده است، ولى امام جماعت قبل از آخرين سلام نماز گفت: لا تَفْعَلَنَّ خالِدُ ما اَمَرْتُ بِهِ «اى خالد آنچه را كه به آن امر كردم، البتّه انجام مده! (كه شرح آن خاطرنشان مى شود)

غصب فدك

علّامه ابومنصور طبرسى (متوفّى 588 ه) در كتاب احتجاج، و على بن ابراهيم از امام صادق (ع) نقل مى كنند كه فرمود: هنگامى كه بيعت با ابوبكر پايان يافت و امر خلافت او بر مهاجران و انصار، استقرار گرفت و سامان يافت، ابوبكر مأمورين خود را به فدك [فدك، روستاى آباد و حاصلخيز در نزديك خيبر، در 140 كيلومترى مدينه بود كه آب فراوان و نخستان بسيار داشت، در سال هفتم هجرت هنگامى كه مسلمين همراه پيامبر (ص)، خيبر را فتح كردند، فدك بعد از خيبر يگانه نقطه ى اتكاء يهوديان در حجاز بود، يهوديان منطقه ى فدك بر اثر ترس و رعبى كه به دلشان افتاده بود، بدون جنگ تسليم پيامبر (ص) شدند و فدك را در اختيار آن حضرت گذاشتند، از آن پس فدك به عنوان ملك شخصى پيامبر (ص) به شمار مى رفت. و قتى كه آيه ى 26 سوره ى اسراء نازل شد كه: و َ آتِ ذوالْقُربى حَقَّةُ... «و حق نزديكان را بپرداز» طبق اسناد معتبر از كتب شيعه و سنّى، پيامبر (ص) فدك را به فاطمه (س) بخشيد (ميزان الاعتدال ج 2 ص 288- كنزالعمال ج 2 ص 158- مجمع البيان و درّالمنثور ذيل آيه 26 اسراء)- مترجم.] فرستاد تا نماينده ى فاطمه (س) را از سرزمين فدك اخراج نمايد، و اين دستور اجرا شد، اينك در اينجا در رابطه با فدك، به مطالب زير توجّه كنيد:

اعتراض فاطمه و گواهى شهود

هنگامى كه فاطمه (س) از دستور ابوبكر اطّلاع يافت نزد ابوبكر رفت و فرمود: «چرا مرا از ارثى كه پدرم رسول خدا (ص) برايم گذاشته بازمى دارى، و وكيل و نماينده ى مرا از فدك، خارج نموده اى؟! با اينكه رسول خدا (ص) آن را به فرمان خدا، ملك من نمود».

ابوبكر گفت: براى گفته هاى خودت شاهد بياور (كه رسول خدا فدك را ملك خاص تو نموده است).

فاطمه (س) رفت و اُمّ اَيْمَنْ (از بانوان بسيار مورد احترام رسول خدا) را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد.

اُمّ اَيْمَن به ابوبكر گفت: گواهى نمى دهم مگر اينكه (در مورد اعتبارى كه دارم) به گفته ى رسول خدا (ص) در شأن من، به تو استدلال كنم، ترا به خدا سوگند مى دهم آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) فرمود: اِنَّ اُمّ اَيْمَنٍ اِمْرأةٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ «اُمّ ايمن، بانوئى است كه البتّه از اهل بهشت است؟».

ابوبكر گفت: آرى مى دانم كه پيامبر (ص) چنين فرمود.

اُمّ ايمن گفت: گواهى مى دهم كه خداوند به رسول خدا (ص) اين آيه را وحى كرد: و َ آتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُ «و حق نزديكان را بپردازد» (اسراء- 26).

پيامبر (ص) پس از نزول اين آيه، و فرمان خدا، فدك را به فاطمه (س) واگذار نمود.

سپس حضرت على (ع) نزد ابوبكر آمد و عين اين مطلب را گواهى داد. براى ابوبكر ثابت شد كه فدك ملك شخصى فاطمه (س) است، بر همين اساس، نامه اى (قباله اى) در مورد ردّ فدك به فاطمه (س) نوشت و به فاطمه (س) داد.

عمر بن خطاب وقتى كه از جريان آگاه شد، با ابوبكر ملاقات كرد و گفت: اين نامه چيست؟

ابوبكر گفت: فاطمه (س) ادعا كرد كه فدك مال من است، و براى صدق ادّعاى خود اُمّ اَيْمَن و على (ع) را به عنوان شاهد و گواه آورد، و من بر اين اساس آن نامه را درباره ى ردّ فدك فاطمه (س) نوشتم و به او دادم.

عمر نزد فاطمه (س) رفت و آن نامه را گرفت و پاره پاره كرد و گفت: فدك فيى ء (ثروت بدست آمده بدون جنگ از دست كافران) است و مال همه ى مسلمين مى باشد. و «اوس بن حدثان» و «عايشه» و «حفصه» گواهى مى دهند (يا به قول اوس بن حدثان، عايشه و حفصه گواهى دادند) كه رسول خدا (ص) فرمود:

لِنَّا مَعاشِرَ الْاَنْبِياء لا نورِثُ، ما تَرَكْناهُ صَدَقةٌ. :

«ما گروه پيامبران، ارث نمى گذاريم، آنچه را گذاشته ايم صدقه (براى عموم) است». و در مورد شهود، على (ع) شوهر فاطمه (س) است و به نفع خود گواهى را استوار كرده (پس قبول نيست) امّا اُمّ اَيْمَن، بانوى درستكارى است، اگر شخص ديگرى با او گواهى دهند، به آن توجّه مى كنيم و نظر مى دهيم!!

فاطمه (س) در حالى كه سخت اندوهگين بود از نزد ابوبكر و عمر، دور شد.

گفتار مستدل على به ابوبكر

روز بعد حضرت على (ع) به مسجد نزد ابوبكر آمد، ديد مهاجران و انصار در اطراف ابوبكر حلقه زده اند، به ابوبكر فرمود:

چرا فاطمه (س) را از ملك موروثى، كه از پدرش به او ارث رسيده، ممنوع نموده اى؟ با توجّه به اينكه رسول اكرم (ص) در زمان حياتش، آن ملك را در اختيار فاطمه (س) گذارده است.

ابوبكر گفت: فدك، فيى ء (ملك بدست آمده و واگذارى كفّار) است و به همه ى مسلمين تعلّق دارد، اگر فاطمه (س) شاهد بياورد كه رسول خدا (ص) آن را ملك او كرده است، ما هم آن را به او واگذار مى كنيم، وگرنه او حقّى از آن ندارد.

حضرت على (ع) فرمود: اى ابوبكر! تو درباره ى ما برخلاف حكم خدا در حقّ مسلمانان، حكم مى كنى.

ابوبكر گفت: چنين نيست.

على (ع) فرمود: هرگاه ملكى در دست مسلمانى باشد و در اختيار او قرار گرفته باشد، و من ادعا كنم كه آن ملك مال من است، از چه كسى بَيِّنه (دو شاهد عادل) مى طلبى؟

ابوبكر گفت: از تو مطالبه ى بيّنه (دو شاهد عادل) مى كنم.

على (ع) فرمود: پس چرا از فاطمه (س) در مورد ملكى كه در اختيارش قرار گرفته (و صاحب «يَدْ» است مطالبه ى بيّنه مى كنى، با اينكه در زمان رسول خدا (ص) و بعد از او نيز، فدك در تحت اختيار فاطمه (س) بود، و تو از مسلمانان بر اساس قوانين قضاوت در مورد ملكى كه در دستشان است، مطالبه ى بيّنه (دو شاهد عادل) نمى كنى، آنگونه كه از من مطالبه ى بيّنه كردى، كه من ادّعاى ملكى كه در اختيار ديگرى است، نمودم.

ابوبكر در برابر اين استدلال، خاموش شد و سخن نگفت:

عمر گفت: اى على! اين سخنان را رها كن، كه ما نيروى استدلال در برابر تو را نداريم، اگر گواهان عادل آوردى، قبول مى كنيم وگرنه فدك مال همه ى مسلمين است، و تو و فاطمه (س) بر آن حق نداريد.

على (ع) بار ديگر خطاب به ابوبكر فرمود: آيا قرآن را خوانده اى؟

ابوبكر گفت: آرى.

على (ع) فرمود: به من خبر بده كه اين آيه (33 سوره ى احزاب) در شأن چه كسى نازل شده است.

اِنّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. :

«خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد».

آيا اين آيه در حق ما نازل شده يا در حقّ غير ما؟

ابوبكر گفت: در حقّ شما نازل شده است.

على (ع) فرمود: اگر (فرضاً) چند شاهد گواهى دهند كه فاطمه (س) (اَلْعِياذُ بِاللَّه) كار بدى كرده است، تو درباره ى فاطمه (س) چگونه رفتار مى كنى؟

ابوبكر گفت: «حد» الهى را بر او جارى مى سازم، چنانكه بر ساير زنان جارى مى كنم.

على (ع) فرمود: در اين صورت از كافران خواهى بود.

ابوبكر گفت: چرا؟

على (ع) به ابوبكر فرمود: زيرا گواهى خدا را در مورد پاكى فاطمه (طبق آيه ى فوق) رد كرده اى، و گواهى مردم را پذيرفته اى، چنانكه حكم خدا و حكم رسول خدا (ص) را رد كرده اى، آنجا كه رسول خدا (ص) به امر خدا، فدك را براى فاطمه (س) قرار داده، و فاطمه (س) در زمان حيات رسول خدا (ص) آن را تصرّف نموده است، اين قرارداد را رد مى كنى، ولى گواهى يك نفر اعرابى را كه بر پاشنه ى خود ادرار مى كند (مانند «اوس بن حدثان» كه گواهى داد پيامبر (ص) ارث نمى گذارد) را مى پذيرى و بر اين اساس، فدك را از فاطمه (س) گرفتى و گفتى فدك فَيْى ء همه ى مسلمين است، با اينكه رسول خدا (ص) فرمود:

اَلْبِيِّنَةُ عَلى مَنْ اِدَّعى وَ الْيَمِينُ عَلى مَنْ اِدَّعى عَلَيهِ. :

«گواهى آوردن بر كسى است كه ادّعا مى كند (يعنى بر مدّعى است) و سوگند ياد كردن بر كسى است كه ادعا بر او مى شود (يعنى بر منكر است)».

تو قول (و قانون) رسول خدا (ص) را رها كردى (و گواهى را از منكر خواستى نه از مدّعى).

در اين هنگام مردم با قيافه هاى خشمگين به همديگر نگاه مى كردند و سر و صدا بلند شد، بعضى گفتند: سوگند به خدا على (ع) راست مى گويد.

آنگاه على (ع) به خانه ى خود مراجعت نمود.

سپس فاطمه (س) به مسجد آمد و به طواف قبر پيامبر (ص) پرداخت و اشعارى مى خواند كه نخستين شعر آن اين است:

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباء وهَنْبَثَةُ   لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرُ الْخَطْبِ.

«اى پدر! بعد از تو اخبار و آشوبها برخاست كه اگر تو بودى و حضور داشتى، اختلاف زياد نمى شد». [احتجاج طبرسى ج 1 ص 120 تا 123.]

طرح توطئه براى قتل على

علّامه ى طبرسى در كتاب احتجاج پس از ذكر جريان فوق به نقل از امام صادق (ع) ادامه مى دهد كه امام صادق (ع) فرمود:

ابوبكر پس از احتجاج على (ع)، از مسجد به سوى خانه ى خود بازگشت، سپس براى عمر بن خطاب پيام فرستاد و او را طلبيد، عمر نزد ابوبكر آمد، و بين ابوبكر و عمر چنين گفتگو شد:

ابوبكر: ديدى كه گفتگوى ما با على (ع) امروز چگونه پايان يافت؟ اگر در روز ديگرى با او چنين برخوردى داشته باشيم، مسلماً امور ما متزلزل شده و اساس حكومت ما سست خواهد شد، رأى شما در اين خصوص چيست؟

عمر: نظر من اين است كه دستور قتل او را صادر كنيم.

ابوبكر: چگونه و توسّط چه كسى؟

عمر: خالد بن وليد [خالد بن وليد بن مغيره مخزومى در سال پنجم يا هفتم همراه عمروعاص به مدينه آمد و قبول اسلام كرد، او فردى هتّاك و بى باك بود، و در فتح مكّه از سرداران سپاه اسلام به شمار مى آمد، و از جنايات او اينكه مالك بن نويره را بعد از رحلت رسول خدا (ص) كشت كه قبلاً ذكر شد، ابوبكر او را حاكم شام كرد، و در زمان خلافت عمر، از آن مقام عزل شد، و سرانجام در همان زمان در سرزمين «حمص» از دنيا رفت (اسدالغابه ج 4)] مترجم. براى اين كار، مناسب است.

آنگاه آن دو نفر، به دنبال خالد فرستادند و خالد نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: مى خواهيم ترا براى يك امر بزرگ مأمور كنيم!

خالد: اِحْمَلُونى عَلى ما شِئْتُمْ وَلَوْ عَلى قَتْلِ عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ: «هر چه مى خواهيد مرا به آن تكليف كنيد، گرچه قتل على (ع) باشد آماده ام».

ابوبكر و عمر: نظر ما همين است.

خالد: هرگونه كه تصويب كنيد انجام مى دهم، چگونه او را بكشم؟

ابوبكر: در مسجد حاضر شو، و در نماز جماعت كنار على (ع) بنشين و با او نماز بخوان، وقتى كه من (كه امام جماعت هستم) سلام آخر نماز را دادم، برخيز و گردن على (ع) را بزن!

خالد: بسيار خوب، همين كار را انجام مى دهم ، اسماء دختر عُميس كه همسر ابوبكر بود (و در باطن از دوستان اهل بيت) اين سخن را شنيد، و به كنيز خود گفت: به خانه ى على و فاطمه (ع) برو و سلام مرا به آنها برسان و به على (ع) بگو:

اِنَّ الْمَلَأ يَأتَمِرُون بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فاخْرُجْ اِنِّى لَكَ مِنَ النَّاصحِينَ. :

«اين جمعيّت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فوراً از شهر بيرون برو كه من از خيرخواهان تو هستم» (قصص 20)

امير مؤمنان (ع) به كنيز فرمود: به اسماء بگو: اِنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يُرِيدوُنَ: «خداوند بين آنها و مقصودشان، مانع مى شود». يعنى آنها را بر اين كار موفق نخواهد كرد.

سپس على (ع) از خانه بيرون آمد و به قصد شركت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست، و خالد بن وليد نيز آمد و در حالى كه شمشير همراهش بود در كنار على (ع) نشست، نماز شروع شد هنگامى كه ابوبكر براى تشهد نماز نشست (گويا نماز صبح بود) از تصميم خود پشيمان شد و ترسيد كه فتنه و آشوبى رخ دهد با توجه به شناختى كه به على (ع) در مورد شجاعت و دلاورى او داشت، چنان مضطرب و پريشان شد و حيران بود كه آيا سلام نماز را بگويد يا نه؟ كه مردم گمان كردند او دستخوش سهو و اشتباه شده است، كه ناگهان متوجه خالد شد و گفت: لا تَفْعَلَنّ ما اَمَرْتُك: «آنچه را به تو دستور دادم، البته انجام نده». سپس گفت: اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَكاتُه.

امير مؤمنان على (ع) به خالد فرمود: چه دستورى به تو داده بود؟

خالد گفت: به من دستور داده بود كه گردنت را بزنم.

على (ع) فرمود: آيا اين دستور را اجرا مى كردى؟

خالد گفت: سوگند به خدا اگر او قبل از سلام نماز، مرا نهى نمى كرد ترا مى كشتم.

در اين هنگام على (ع) تكان سختى به خالد داد، به زمين خورد، مردم اطراف على (ع) را گرفتند كه خالد را رها كند، عمر گفت: به خداى كعبه خالد را مى كشد.

مردم به على (ع) عرض كردند: ترا به صاحب اين قبر (پيامبر) سوگند مى دهيم، خالد را رها كن، آنگاه حضرت، او را رها كرد. و از ابوذر غفارى نقل شده كه گفت: حضرت على (ع) گلوى خالد را با دو انگشت اشاره و وسطى، گرفت، آنچنان فشار داد كه خالد نعره كشيد، مردم ترسيدند و هر كس در فكر خود بود، و در اين هنگام خالد لباس خود را پليد كرد و پاهاى خود را به رها مى زد و هيچگونه سخنى نمى گفت:

ابوبكر به عمر گفت: اين است نتيجه ى مشورت واژگونه اى كه با تو كردم، گوئى حادثه ى امروز را مى ديدم، و از خدا شكر مى كنم كه ما را سلامت داشت.

هر كس كه نزديك مى شد تا خالد را از چنگ نيرومند على (ع) نجات دهد، نگاه تند على (ع) آنچنان او را وحشتزده مى كرد كه برمى گشت، ابوبكر عمر را نزد عبّاس (عموى پيامبر) فرستاد، عباس آمد و شفاعت كرد و على (ع) را سوگند داد و گفت: ترا به حق اين قبر (اشاره به قبر پيامبر) و صاحبش و به حق فرزندانت و به حق مادرشان ، خالد را رها كن.

آنگاه على (ع) خالد را رها ساخت.

عباس بين دو چشم على (ع) را بوسيد. و در روايت ديگر آمده: سپس على (ع) گريبان عمر را گرفت و فرمود: «اى پسر صحّاك حبشيّه، اگر حكم خدا و عهد پيامبر (ص) نبود، مى دانستى كه كداميك از ما ضعيفتر و كمتر بوديم.

حاضران، ميانجيگرى كردند و عمر را از دست على (ع) رها ساختند، در اين هنگام عباس نزد ابوبكر رفت و گفت: «سوگند به خدا اگر على (ع) را مى كشتيد، يك نفر از دودمان تَيْم را نمى گذاشتيم كه زنده بماند.

پاسخ استاد ابن ابى الحديد به سؤالهاى وى

علّامه ى مجلسى در بحار از دانشمند معروف اهل تسنّن ابن ابى الحديد، نقل مى كند كه گفت: من از استاد خود «ابوجعفر نقيب» پرسيدم: «من از كارهاى على (ع) در شگفتم كه در اين مدّت طولانى بعد از رسول خدا (حدود 23 سال) چگونه از نيرنگ دشمنان، زنده ماند، و آنها فرصت نيافتند تا با مَكر و حيله او را بكشند با آنهمه جگرهاى سوخته كه از دست على (ع) داشتند؟!

استاد در پاسخ گفت: اگر على (ع) صبر و تحمل و فروتنى نمى كرد، و گوشه گيرى را برنمى گزيد، او را مى كشتند، ولى او با سرگرم شدن به عبادت و نماز و قرائت قرآن، خود را از روش سابق، بازداشت، و شمشير را فراموش كرد و همواره مانند كسى بود كه در انتظار فرصت به سر مى برد صبر كرد و در بيابانها به گردش و سياحت پرداخت، و به كنار كوهها مى رفت و مانند ساير مردم در مسير اطاعت خلفاء درآمد، از اين رو دشمنان دست از او كشيدند، و او را فراموش كردند. و انگهى هيچكس قدرت نداشت كه آن حضرت را بكشد مگر اينكه از سوى خلفاء اذن بگيرد، و يا رضايت باطنى آنها را بدست آورده باشد، و چون متصدّيان امر، انگيزه اى براى قتل على (ع) نداشتند، ناگزير از او دست كشيدند وگرنه او را مى كشتند، و از سوى ديگر، اَجَل (پايان عمر) خود حلقه ى محكم و استوار، و قلعه ى محكم و خلل ناپذير است، تا اجل فرانرسد كسى كشته نمى شود.

سپس در مورد جريان مأموريت خالد، از استاد سؤال كردم كه آيا صحيح است كه ابوبكر او را مأمور قتل على (ع) نمود؟

ابوجعفر نقيب در پاسخ گفت: عدّه اى از علويَّين، اين داستان را نقل كرده اند، و نيز نقل كرده اند كه مردى بنزد «زفر بن هذيل» شاگرد ابوحنيفه رفت و پرسيد: اين حكم چگونه است كه ابوحنيفه مى گويد: براى انسان نمازگذار روا است كه قبل از اسلام از نماز بيرون آيد، مانند اينكه قبل از سلام نماز، سخن بگويد و فعل كثير انجام دهد يا حدث از او حادث گردد؟!

زفر گفت: جايز است، چنانكه ابوبكر هنگام تشهّد، قبل از سلام، سخن گفت.

آن مرد پرسيد: ابوبكر قبل از سلام چه سخنى گفت؟!

زفر در پاسخ گفت: براى مثل تو روا نيست كه چنين سؤالى را طرح كنى.

او مكرر پرسيد و اصرار كرد، سرانجام زفر به حاضران گفت: «اين مرد را بيرون كنيد كه من گمان دارم او از اصحاب ابوالخطّاب باشد».

ابن ابى الحديد مى گويد: از استاد نقيب پرسيدم: نظر شما در اين باره چيست؟ آيا ابوبكر چنين دستورى به خالد داده يا نه؟

نقيب گفت: من بعيد مى دانم، ولى فرقه ى اماميّه (شيعه) آن را روايت كرده اند.

نامه ى كوبنده ى على به ابوبكر

در كتاب احتجاج طبرسى (ج 1 ص 127) آمده: هنگامى كه به حضرت على (ع) خبر رسيد كه ابوبكر «فدك» را از حضرت زهرا (س) گرفته و كارگزاران فاطمه (س) را از فدك بيرون نموده است، نامه ى كوبنده ى زير را براى ابوبكر فرستاد، كه ترجمه اش چنين است [فرازهائى از نامه، در نهج البلاغه خطبه 5 آمده است (مترجم).]:

امواج آشوب و فتنه انگيزى را با سينه هاى كشتى هاى نجات بشكافيد، تاجهاى فخرفروشى و نخوت مردم خودپسند را با محدود كردن افراد حيله گر و هوى پرست فروگذاريد، و از مبدء فيض و نور، اكتساب كرده و تنها به سوى او متوجه باشيد، ميراث نفوس پاك را به خودشان واگذاريد، از محيط جهل و غفلت و حيرت بيرون آئيد، گويا با

چشم خود مى بينيم كه شماها چون شتر چشم بسته كه به دور آسياب مى گردد، متحيّر و سرگردان قدم مى زنيد.

سوگند به خدا اگر مأذون بودم سرهاى شما را مانند درو كردن محصول رسيده، با داسهاى بُرنده و تيز و آهنين از تن جدا مى كردم، و مى شكافتم از كاسه هاى سرهاى دليران شما به آن گونه اى كه چشمهاى شما مجروح گشته و همه متوحش و حيران شويد، من همان شخص هستم كه جمعيتهاى انبوه را پراكنده مى كرد، لشگرها را نابود مى ساختم، تشكيلات و نظام شما را بر هم مى زدم، من پيوسته در ميدانهاى جنگ مشغول نبرد بودم و شما در خانه هاى خود معتكف مى شديد.

من تا ديروز شب و روز ملازم پيغمبر خدا بودم و همه ى شماها از اعمال و رفتار من آگاه بوده و مقام مرا تصديق داشتيد و بجان پدرم سوگند كه شما راضى نمى شويد از اينكه نبوّت و خلافت در خانواده ى ما جمع بشود، هنوز كينه هاى جنگ بَدر و اُحُد را فراموش نكرده ايد.

سوگند به خدا: اگر به شما بگويم آنچه از جانب پروردگار توانا درباره ى شما مقدّر و نوشته شده است، قطعاً از شدّت اضطراب، استخوانهاى دنده هاى شما چون تداخل دندانهاى پرگار آسياب در داخل بدن شما فروخواهد رفت.

من اگر حرف بزنم مى گوئيد حسادت مى ورزم، و اگر ساكت شوم خواهيد گفت كه على بن ابى طالب از مرگ مى ترسد، هيهات، هيهات، اشتياق من به مرگ بيشتر از علاقه ى يك بچّه ى شيرخوار به پستان مادر است.

من بودم كه شربت مرگ را به افراد دشمن مى چشانيدم، من بودم كه در معركه ها، مرگ را استقبال كردم و كوچكترين ترس و هراسى از مرگ نداشتم، من بودم كه در داخل شبهاى تيره، پرچمهاى دشمنان را سرنگون مى ساختم، من بودم كه گرفتگى و اندوه را از خاطر مبارك رسول خدا (ص) برطرف مى نمودم. و هرگاه مجاز بودم مى گفتم آنچه را كه خداوند درباره ى شما نازل فرموده، و من مى دانم، همانند ريسمان چاه عميق به لرزه مى افتاديد و حيران و سرگردان در بيابان، راه مى رفتيد. و لى من در اين امر، مسامحه كردم، و زندگى را بر خود ساده و آسان مى گيرم، تا با دست تُهى و بريده از لذّات دنيوى، و با دل پاك و خالى از تيرگيها، پروردگار جهان را ملاقات كنم، و بدانيد كه حقيقت دنياى شما همانند ابرى است كه در هوا بلند شده و در بالاى سر مردم، پهن و ضخيم گشته و سپس پراكنده و نابود مى شود. و زود باشد كه گرفتگى و غبار از مقابل چشمهاى شما برطرف شده و نتائج سوء اعمال خودتان را ببينيد و دانه هاى تلخى را كه كاشته ايد به صورت سموم كشنده و هلاك كننده درو كنيد و بدانيد كه خداوند بهترين حاكم است، و رسول گرامى او، بزرگترين خصم شماها خواهد بود، و سرزمين قيامت، بازداشتگاه شماها است، خداوند شما را از رحمت خود دور ساخته و با هلاكت و عذاب قرين سازد، وَالسَلامُ عَلى مَنْ اِتَّبَعَ الْهُدى: سلام بر راهيان راه هدايت!.

واكنش ابوبكر در برابر نامه ى على

و قتى كه ابوبكر نامه ى حضرت على (ع) را خواند، بسيار پريشان و وحشتزده شد و گفت: عجبا! براستى چقدر على (ع) روى جرئت و جسارت به من نشان داده است؟! (آنگاه جريان را با مهاجران و انصار در ميان گذاشت و خطاب به آنها) گفت:

اى مهاجران و انصار! مگر من در مورد مسأله ى «فدك» با شما مشورت نكردم؟ آيا شما نگفتيد كه پيامبران، ميراثى از خود به يادگار نمى گذارند؟ و آيا شما اظهار نكرديد كه لازم است عوائد فدك در تجهيزات و حفظ مرزها و براى منافع عمومى مسلمين مصرف گردد؟!

البته من نيز رأى شما را پذيرفتم و تصويب كردم، ولى على بن ابيطالب (ع) با اين رأى مخالفت كرده و همانند برق درخشنده و غرّش رعد، تهديد مى كند، او با اصل خلافت من مخالفت است، در صورتى كه من مى خواستم استعفا بدهم، ولى شما نپذيرفتيد.

من از همان روز اوّل مخالفت، رو در روئى با على (ع) را دوست نداشتم. و از ستيز و جدال با او گريزان بودم و هستم.

اعتراض شديد عمر به ابوبكر

عمر بن خطاب از اين سخن، به شدّت عصبانى شد و خطاب به ابوبكر گفت: تو غير از اين گفتار، هيچ سخنى را نمى توانى بگوئى، تو فرزند كسى هستى كه در جنگها پيشقدم نبود، و در روزگار سختى و قحطى، سخاوت و بخشندگى نداشت، سُبْحانَ اللَّه! چقدر ترسو و ضعيف هستى و قلب كوچك دارى؟!

من آب گوارا و زلالى را در اختيار تو نهادم، ولى تو حاضر نيستى از آن بهره مند شوى، و نمى توانى از اين آب صاف، رفع تشنگى نموده و سيراب گردى، من گردنهاى گردنكشان را در مقابل تو خاضع و خم كردم و افراد روشنفكر و سياستمدار و باتجربه را به اطراف تو جمع نمودم، اگر اقدامات و تلاش من نبود، هرگز چنين موفقيّتى نصيب تو نمى شد و مسلّماً على پسر ابوطالب استخوانهاى ترا خورد مى كرد.

خدا را شكر كن كه چنين نعمت مهمى (مقام رهبرى) بوسيله ى من براى تو فراهم شده است، البتّه كسى كه بر منبر رسول خدا (ص) و بجاى او مى نشيند، بايد پيوسته سپاسگزار خدا باشد.

اين على پسر ابوطالب است كه همچون سنگ سخت، تا شكسته نشود آب از آن منفجر نمى گردد، و مانند (اَلْعَياذُ بِاللَّه) مار خطرناكى است كه بدون افسون و نيرنگ، رام نمى شود، و مثل درخت تلخى است كه هر چه آن را با عسل بياميزند، ميوه ى شيرين نمى دهد، او شجاعان قريش را كشت، و گردنكشان را سركوب كرد، در عين حال مطمئن باش، و از تهديدات او وحشت نكن، و از رعد و برق او، دل ملرزان، من قبل از آنكه او به تو آسيبى برساند، كارش را مى سازم و مانع سر راهش مى شوم.

سه عامل موفقيّت ما!

ابوبكر به عمر گفت: اين گزافه گوئيهاى خود را كنار بگذار، سوگند به خدا اگر على (ع) بخواهد ما را با دست چپ خود مى كشد بى آنكه به دست راستش نياز داشته باشد، و آنچه كه باعث موفقيت ما مى شود سه عامل است:

1- او تنها است و يار و ياورى ندارد.

2- او مقيّد است كه مطابق وصيّت رسول خدا (ص) عمل كند، و نمى خواهد بر خلاف وصيّت او با ما رفتار نمايد.

3- هر كدام از قبائل و تيره هاى عرب بخاطر كشته شدن بستگانشان بدست او، با او كينه و عداوت دارند، و به طور طبيعى نمى توانند با او روابط مهرانگيز برقرار سازند.

اگر اين امور نبود، امر خلافت براى او قطعى مى شد، و مخالفت ما بى اثر بود.

اى پسر خطّاب! خوب دقّت كن كه على پسر ابوطالب، همانگونه كه در نامه اش نوشته، دلبستگى به اين دنيا ندارد و همانگونه كه ما از مرگ، هراسان و گريزان هستيم، او از زندگى دنيا گريزان است و چنين آدمى را از مرگ چه باك؟ (تا آخر...) [ترجمه احتجاج طبرسى ج 1 ص 272- 277.]

نگاهى به خطبه ى حضرت زهرا

در كتاب احتجاج طبرسى از عبداللَّه بن حسن نقل شده كه او از پدران بزرگوارش نقل كرد، هنگامى كه ابوبكر، فدك را ضبط كرد و حضرت زهرا (س) آگاه شد، چادرى به سر گرفت و با چند نفر از خدمتكاران و زنان بنى هاشم به مسجد آمد و در حضور ابوبكر و جمعيت مسلمين، خطبه اى خواند (كه يك سخنرانى جامع و مستدل و قاطع است) [اين خطبه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 93 به بعد، و در كتاب بلاغات النّساء صفحه 12 و در احتجاج طبرسى ج 1 ص 131 تا 149 نقل شده است و ترجمه ى آن در اينجا بطور فشرده آمده است.]

حضرت زهرا (س) لباس بلندى پوشيده بود، و در راه رفتن گوئى پدر بزرگوارش رسول خدا (ص) راه مى رود، وقتى كه وارد مسجد شد، ابوبكر با جمعى از مهاجرين و انصار نشسته بودند، پرده زدند و آن حضرت در پشت پرده قرار گرفت:

گريه ى حاضران

حضرت زهرا (س)، در اين هنگام، آه دردناكى از دل سوزان و دردناكش بركشيد، به طورى كه همه ى جمعيت متأثّر شدند و گريه كردند، و مجلس به صورت عزادارى و سوگوارى درآمد و مجلسيان سخت پريشان شدند.

سپس فاطمه (س) مقدارى صبر كرد تا جوش و خروش مردم تمام شده آنگاه سخن خود را آغاز كرد.

حمد و ثناى الهى و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد

در آغاز گفت: پروردگار جهان را ستايش مى كنم، و در برابر نعمتهاى ظاهرى و باطنى او سپاسگزارم، كه نعمتهايش همه ى جهان را فراگرفته است، و قابل شمارش نيست و از محدوده ى افكار ما بيرون است، سپاس از نعمتهاى بيكران او موجب دوام و افزايش نعمت است، و نعمتهاى سرشار او موجب حمد و ستايش او مى باشد.

گواهى مى دهم كه او يكتا و بى همتا است، و البتّه بازگشت اين گواهى، اخلاص است، و حقيقت توحيد و اخلاص، فطرى است و خصوصيّات مقام توحيد در پرتو نور تفكّر و ايمان، آشكار مى شود، و انديشه هاى ما از درك ذات پاك خدا، عاجز بوده و بيان ما از بيان و تقرير اوصاف، خدا، كوتاه است، چشمهاى ظاهرى او را نمى توانند درك نمايند.

او كسى است كه همه ى پديده ها را بى آنكه سابقه و مادّه اى داشته باشند پديد آورد، و موجودات را بدون سابقه ى مثال و شكل و نظير، ايجاد نمود، خداوندى كه با مشيّت و توانائى خود و بدون مدّنظر گرفتن نفع و سود براى خود، مراتب هستى را تصوير و تنظيم فرمود، او منظورى بجز اظهار قدرت و حكمت و ابراز لطف و محبّت نداشت، او انسانها را آفريد و آنها را به سوى اطاعت، عبادت و پاداش جميل دعوت كرد، و از عصيان و سركشى، و عقاب و خشم خود برحذر داشت. و گواهى مى دهم كه پدرم محمد بن عبداللَّه (ص) بنده و فرستاده ى خدا است و خداوند متعال، قبل از بعثت، در عالم غيب او را برگزيده است، زيرا مقامات اشخاص از روز ازل و از همان عالم غيب معلوم و معيّن گرديده است، و خداوند متعال به عواقب امور و جريان كارها، آگاه است، و او را به صلاح و فساد و حوادث و پيش آمدهاى روزگار آگاهى و احاطه دارد.

خداوند بزرگ، رسول خود را برانگيخت تا فرمانها و احكام او در ميان بشر، روشن شده و انسانها از جهل و گمراهى به صراط مستقيم علم و معرفت و سعادت، راهنمائى شوند، وقتى كه آن حضرت به رسالت مبعوث گرديد، مردم همه پراكنده و دور از هم بودند، و پرستش از بت ها مى كردند، و از خداى جهان غافل و منحرف شده بودند، خداوند بوسيله ى آن حضرت، جهالت و غفلت را از مردم زدود و رسول خدا (ص) با كمال حوصله و استقامت به هدايت و نجات انسانها كوشيد، و آنها را به راه راست و آئين حقّ دعوت كرد، و به سوى محيط نور و هدايت، راهنمائى فرمود، و سپس دين الهى و راه حق و وظائف بشر را تبيين نمود، آنگاه آن حضرت را به سوى خود انتقال داد، و از روى مهر و لطف كامل خود، روح مقدّس آن حضرت را قبض كرد، و او از زحمات و رنجهاى دنيا خلاص شد و در درياى رحمت الهى غرق گرديد و با فرشتگان مقرّب، مجاور و مأنوس شد، صلوات و سلام پروردگار، بر او باد.

توجّه به حفظ قرآن، امانت بزرگ الهى

اى مهاجران و انصار! شما بندگان خدا هستيد، شما برپا دارنده ى احكام و اوامر و نواهى او مى باشيد، شما حامل و نگهبان پيامها و گفتار رسول خدا (ص) هستيد، شما بايد در مقابل حفظ ودايع و حقايق الهى و آئين اسلام نهايت كوشش و امانتدارى را داشته باشيد.

متوجّه باشيد كه پيامبر خدا، امانت بسيار با عظمت و ارجمند يعنى كتاب آسمانى «قرآن» را در ميان شما به يادگار گذاشت، كه نسخه ى كامل سعادت و تكامل است، نور خدا و برهان نيرومند خداى بزرگ است، و مجموع حقايق و حجّتها و قوانين الهى در اين كتاب مُبين، روشن گرديده است، كه اگر به دستورات آن عمل كنيد به آخرين درجه ى سعادت و تكامل مى رسيد و از تيرگيهاى جهالت و ضلالت نجات مى يابيد، آنگونه تكاملى كه مورد حسرت ديگران قرار مى گيريد.

توجّه به فلسفه و هدف از احكام

اى مسلمين! بدانيد كه وظائف زندگى، و حدود و دستورات فردى و اجتماعى شما، در اين كتاب آسمانى آمده است، و دلائل و براهين حقّ و احكام الهى در قرآن ضبط گرديده است، متوجّه باشيد كه اين قوانين آسمانى براى سعادت و تكامل شما، تعيين شده است:

توحيد براى آن است كه دلهاى شما از آلودگيهاى شرك و بت پرستى پاك شود، و نور ايمان بر قلوب شما بتابد.

نماز، براى آن است كه در مقابل پروردگارتان سر به سجده بگذاريد، و در پيشگاه با عظمت او خضوع كنيد.

زكات، براى آن است كه روح محبت و نوع دوستى و مهربانى و خيرخواهى در دلها جايگزين گردد، و موجب افزايش ثروت شما گردد.

روزه، براى آنست كه دلهاى شما تزكيه و پاك و باصفا گردد، و تيرگيها را از آن بزدايد، و روح انسان را براى مقامات شايسته آماده سازد.

حجّ كعبه، يك نمايش و جريان عملى و امتحان خارجى است تا ايمان و روح خداپرستى را تقويت كند.

عدل، براى آنست كه مساوات و برابرى و نظم در اجتماع، حفظ گردد.

لزوم پيروى از ما اهل بيت (ع)، و انگيزه ى امامت و تقدم ما در اين راستا، از براى آنست كه اختلاف و نزاع از بين افراد هوى پرست برداشته شود.

جهاد، براى عزّت و شوكت، و حفظ عظمت دينى است.

صبر، طليعه ى موفّقيّت و پايه ى خوشبختى و وصول به مقصود است.

امر به معروف و نهى از منكر، براى آنست كه: جامعه از فساد و تباهى ها و آلودگيها حفظ و بيمه گردد.

احسان به پدر و مادر، موجب نزول رحمت و برطرف كننده ى عذاب سخت الهى است.

رسيدگى به امور خويشاوندان، موجب توسعه ى زندگى و تسهيل امور و افزايش يار و ياور است.

قصاص، براى آنست كه مردم با امن و آسايش زندگى كنند و جان و مال مردم محفوظ بماند.

نيكوكاريها و نذورات، براى جلب آمرزش و رحمت خدا است.

رعايت توزين صحيح، در سنجش اجناس، موجب رواج كالاها و گردش خوب اقتصادى است.

حرمت شرابخوارى، براى آنست كه انسان از زشتيها و پليديها، دور بماند.

اجتناب از بدزبانى و ناسزاگوئى، براى آنست كه نفاق و هرزگى از جامعه، ريشه كن شود.

دزدى نكردن، براى حفظ امانت و عفّت، و استقرار پاكى دست و چشم و قلب است.

پرهيز از شرك، براى آنست كه همه با نهايت خلوص و صفاى نيّت، تنها از فرمان خدا اطاعت كنند و دل از ديگران بركنند.

فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُون. :

«بطور كامل رعايت تقوا و پرهيزكارى كنيد، و از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان باشيد» (آل عمران- 102).

حقيقت بندگى را رعايت كنيد، امر و نهى الهى و عظمت فرمان خدا را از ياد نبريد، و خود را در صف جاهلان قرار ندهيد.

اِنَّما يخْشَى اللَّهُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء «در ميان بندگان خدا، تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا (بطور صحيح و كامل) مى ترسند» (فاطر- 28).

(آرى تنها آگاهان و هوشمندان، در درگاه الهى، خائف و ترسانند، نه بى خبران و غافلان).