اسرار فدك

محمد باقر انصارى، سيد حسين رجايى

- ۱۴ -


پرونده ى باز فدك تا قيامت

فدك گرانسنگ امتحان

حدود 1413 سال پيش، فدك از سوى خداوند متعال و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به بانوى دو جهان هديه گرديد، و چهار سالِ شيرين فدك در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله سپرى شد. آتش حسدِ منافقين در اين چند سال در جوش و خروش بود تا با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله شعله گرفت و جان و تن صاحب فدك را به آتش كشيد. اكنون 1409 سال از روزهاى مصيبت بار غصب حق فاطمه عليهاالسلام مى گذرد، كه چون زهر در حلقوم تاريخ اسلام ريخته شد.

فدك محك الهى بود كه از همان اولين ساعت اعطاى آن به فاطمه عليهاالسلام با عكس العملهاى موافق و مخالف روبرو شد. اين برخوردها كه در واقع بروز دهنده ى باطن اعتقادى مردم بود ادامه پيدا كرد تا روزى كه فدك غصب شد، و از آنروز گرانسنگى شد كه عيار دوست و دشمن را محك زد، و آنچه مردم در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله جرأت بروز آنرا نداشتند ظاهر شد، و هر كس نشان داد كه به راستى از غصب فدك ناراحت است يا خرسند، و يا نسبت به آن بى تفاوت است و براى او ارزشى مثبت يا منفى ندارد كه به دفاع از آن برخيزد و اظهار نظر كند.

ثبت عكس العملها در پرونده ى فدك

از روزى كه سند محكم فدك مورد اقدام تلافى جويانه با اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله قرار

گرفت، در واقع پرونده ى فدك باز شد تا تمام عكس العملها در آن ثبت شود. اين پرونده همچنان باز ماند و تا آخر روزگار نيز باز خواهد ماند، تا دوستان فاطمه عليهاالسلام عيار محبت خود را محك زنند و مسلمانان قضاوت بر حق درباره ى فدك داشته باشند و بشريت نظر خود را در رابطه با ماجرا اعلام نمايد. و اضح است كه غاصبين فدك دو دسته اند: يكى آنانكه در حيات فاطمه عليهاالسلام شخصاً اقدام به غصب آن نمودند، دسته ى دوم آنانكه در طول تاريخ از غاصبين طرفدارى كردند و بهر صورتى قلبشان از غصب حق فاطمه عليهاالسلام راضى بود. هر دو دسته ى غاصبين در دفتر فدك ثبت خواهند شد.

فدك ميدان درگيرى غاصبين با طرفداران فاطمه

فدك قطعه زمين يا نخلستانهائى نيست كه در بيابانهاى حجاز محدوده اى را به خود اختصاص داده باشد. فدك هم محك شناخت حق و باطل و هم محك شناخت محب و مبغض است، چرا كه در يك سوى ماجرا على و فاطمه عليهماالسلام اند و آنچه در اين باره براى بيدارى عقلها لازم بوده بيان كرده اند و ابهامى در آن باقى نگذاشته اند، و در سوى ديگر قضيه ابوبكر و عمر و غاصبين خلافت اند كه آنها هم هر چه براى گفتن داشته اند بروز داده اند، و در دادگاه تاريخ هر دو طرفِ محاكمه مطالب خود را بطور كامل به ميدان آورده اند.

زمانى به بلنداى چهارده قرن مى گذرد و اين ميدان همچنان عرصه ى درگيرى تنگاتنگ افراد دو جبهه است: يكى جبهه اى كه براى اثبات حق فاطمه عليهاالسلام مبارزه و مقاومت كرده و مى كند و ديگرى جبهه اى كه براى سرپوش گذاردن بر اعمال ظالمين آل محمد عليهم السلام در آن شركت كرده اند. اين روياروئى ها جلوه هاى مختلفى دارد، كه يكى از بارزترين مظاهر آن ميدان فدك و فداكاران آن است.

قضاوت در مسئله ى فدك مشكل نيست

از آنجا كه اميرالمؤمنين و فاطمه عليهماالسلام از يك سو در مقام عصمت كبرى و از سوئى مظهر زهد و تقوا و بى رغبتى به دنيايند و از سوى ديگر محبوب قلوب عالم اند و از جهتى ديگر عزيز خدا و رسول اند، و از آنجا كه ابوبكر و عمر و دار و دسته ى غاصبين جز سابقه ى شرك و بت پرستى چيزى ندارند، و با غصب خلافت درجه ى اعتناى خود به دنيا را نشان دادند، و سابقه ى برخورد آنان با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بر همه روشن است، لذا با در نظر گرفتن اين دو جبهه ى مخالف، قضاوت در مورد ماجراى فدك كار مشكلى نيست. كافى است هر كس مبانى اعتقادى خود را در نظر آورد و نتيجه را بگيرد.

فدك ظاهركننده ى گرايشهاى اعتقادى

مشكل در گرايش باطنى اشخاص است كه در مسئله ى فدك بروز مى دهند. آنانكه از اختصاص فدك به پيامبر صلى الله عليه و آله و انتقال آن به عزيز خدا و رسول يعنى فاطمه عليهاالسلام ناراحت بودند برخورد خود را نشان دادند. آنانكه از على عليه السلام دل خوش نداشتند در فدك خود را معرفى كردند و از غصب حق همسر او شادمان شدند. آنانكه محبت اهل بيت عليهم السلام را در دل ندارند در طول تاريخ ماجراى فدك را تصريحاً يا تلويحاً به نفع دشمن فاطمه عليهاالسلام تمام مى كنند و گرايش آنان به آن سو است.

آنانكه در ظاهر ادعاى محبت فاطمه عليهاالسلام را دارند با چنين محكى شناخته مى شوند. يك عمر ادعاى محبت بايد امتحان شود كه وقتى حق محبوب خدا و رسول غصب شده و همه ى جوانب آن با پهلوى شكسته بيان شده، باز هم براى كسى سؤال انگيز باشد و نتواند درباره ى آن به نتيجه قطعى برسد.

پرونده ى فدك در پيشگاه فاطمه

خدا را شكر كه پرونده ى فدك بسته نشده و تا ادامه ى زمانها باز است، و ناظر خلقت

همه ى عكس العملها را ثبت مى كند، تا روزى كه با پايان دنيا اين پرونده بسته شود و روز قيامت در پيشگاه فاطمه عليهاالسلام باز شود. آنگاه نوبت آن بانوى دو جهان است كه درباره ى قضاوت كنندگان حكم نمايد، تا چه كسانى را در پرونده ى محبين ثبت نمايد و چه كسانى را در پرونده ى مبغضين و دشمنان خود بنويسد. به اميد آن روز و با آرزوى ثبت نام ما در حلقه به گوشان آستان فاطمه عليهاالسلام كه پس از هزار و چهارصد سال هرگز از راه او تخطى نكردند و درِ نيم سوخته ى خانه ى زهرا عليهاالسلام را رها ننمودند.

محتواى دفتر فدك

پرونده ى باز فدك صفحات جالبى را در خود رقم زده است. گاهى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را مى بينيم كه از غصب فدك خبر داده اند. گاهى شكايت زهرا عليهاالسلام كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مى بينيم. گاهى اميرالمؤمنين عليه السلام را مى بينيم كه بر سر قبر زهرا عليهاالسلام سخن از غصب حقش بر زبان مى آورد. گاهى اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام را نشان مى دهد كه از فدك دفاع كرده اند. گاهى غاصب فدك بر عليه خود اقرار يا عمل كرده است. گاهى همدستان غاصب بر عليه دار و دسته ى خود افشاگرى كرده اند. گاهى دعاى فاطمه عليهاالسلام را بر عليه غاصبين مى بينيم كه به استجابت رسيده است. گاهى در زيارت فاطمه عليهاالسلام خطابهائى حاكى از غصب فدك بر زبان مى آوريم. گاهى همين سوز دل را خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام عرضه مى داريم، و گاهى خبر از دادخواهى فاطمه عليهاالسلام در دادگاه عدل روز قيامت مى شنويم.

اين صفحات هر سال آمار تازه اى در خود جاى مى دهد و تصوير مدافعان فاطمه عليهاالسلام و دشمنان او را در خود ضبط مى كند. هر كتابى كه درباره ى غصب فدك نوشته مى شود و هر سخنى كه گفته ميشود اين دفتر را پر محتواتر مى كند، تا روزى كه مهدى آل محمد عليهم السلام بيايد و آخرين برگ اين پرونده را امضا كند.

آنچه در بخشهاى گذشته ى كتاب حاضر ذكر شد در واقع برگهاى پرونده ى فدك بودند. در اين بخش بعنوان آخرين قسمت كتاب، مرورى بر نكات باقيمانده ى فدك كه در بخش هاى پيش ذكر نشده خواهيم داشت كه در واقع نشانگر راه بلندى است كه ماجراى فدك تاكنون به خود ديده است.

پيشگوئى خداوند و پيامبر از غصب فدك

اهميت و عظمت ماجراى غصب فدك را از آنجا مى توان فهميد كه در پيشگوئى هاى غيبى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله بدست ما رسيده درباره ى آن خبر داده شده است. در اينجا به سه مورد اشاره ميشود:

1. از اخبارى كه خداوند در شب معراج به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد اين بود: دختر تو مورد ظلم قرار مى گيرد و از حق خود محروم ميشود و همان حقى كه تو براى او قرار مى دهى غاصبانه از او مى گيرند... و او هيچ مدافعى براى خويش پيدا نمى كند». [بيت الاحزان: ص 98.]2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من هر گاه فاطمه را مى بينم بياد مى آورم آنچه بعد از من با او رفتار خواهند كرد. گويا او را مى بينم كه خوارى وارد خانه اش گشته و حرمت او شكسته شده و حق او غصب شده و ارث او را نمى دهند ... او در آن هنگام مى گويد: «پروردگارا من از زندگى سيرم و از اينان خسته شدم. مرا به پدرم ملحق فرما». خداوند او را به من ملحق مى نمايد، و او اول كسى از اهل بيتم خواهد بود كه به من ملحق ميشود. فاطمه نزد من مى آيد در حاليكه محزون و مصيبت كشيده و غمگين است.

حقش غصب شده و خود شهيد شده است.

در آن هنگام من خواهم گفت: «خدايا هر كس بر او ظلم كرده لعنت كن، و هر كس حق او را غصب كرده عذاب فرما، و هر كس ذلت بر او وارد كرده ذليل كن، و هر كس به پهلوى او زده تا فرزند خود را سقط نموده در آتش دائمى قرار ده». ملائكه هم آمين مى گويند». [بيت الاحزان: ص 31.]3. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ملعون است كسى كه بعد از من به دخترم فاطمه عليهاالسلام ظلم كند و حق او را غصب نمايد و او را به شهادت برساند... اى فاطمه اگر همه ى پيامبران مبعوث خداوند و همه ى ملائكه ى مقرب الهى درباره ى مبغض تو و غاصب حق تو شفاعت كنند، هرگز خداوند آنان را از آتش بيرون نمى آورد». [بحار الانوار: ج 29 ص 346.]4. هنگامى كه رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد آنحضرت گريه كرد بطورى كه اشك محاسن حضرت را تر كرد. پرسيدند: يا رسول اللَّه، براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: «براى فرزندانم و آنچه اشرار امتم با آنان رفتار مى كنند. گويا فاطمه را مى بينم كه بعد از من به او ظلم شده و او صدا مى زند: «اى پدر، بفريادم برس»، ولى احدى از امتم به او كمك نمى كند». [بحار الانوار: ج 43 ص 151 ح 2.]5. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دخترم، تمام بدبختى بر كسى كه به تو ظلم كند، و خوشبختى عظيم بر كسى كه تو را يارى كند». [بحار الانوار: ج 43 ص 227.]

شكايت حضرت زهرا از غاصب فدك

يكى از برگهاى مصيبت بار دفتر فدك دل سوخته ى فاطمه عليهاالسلام در اين ماجرا است كه با اشك خود شكايت به پدر برد.

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام مى فرمايد: «آنگاه كه ابوبكر تصميم نهائى درباره ى فدك را گرفت و حضرت زهرا عليهاالسلام از پاسخ مثبت آنها به كلام خود مأيوس شد، كنار قبر پدرش پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را روى قبر انداخت و رفتار مردم با او را به پيشگاه آنحضرت شكايت برد و آن قدر گريه كرد كه تربت پيامبر صلى الله عليه و آله از اشك فاطمه عليهاالسلام تر شد و اشعارى حاكى از مصائب وارده خواند». [بحار الانوار: ج 29 ص 108.]البته اشك فاطمه عليهاالسلام خشك نخواهد شد، و به اشك او ائمه عليهم السلام و شيعيانشان تا آخر روزگار اشك خواهند ريخت تا يكدلى محبان زهرا عليهاالسلام بر همه ظاهر و معلوم گردد.

حرمت مصرف اموال غصبى فدك

نكته اى كه غاصبين بايد بدانند آنست كه پس از غصب فدك هر تصرفى هم كه در آن صورت بگيرد غاصبانه بوده و حرام است، ولى چه جالب است كه اين مطلب را عيناً از كلام حضرت زهرا عليهاالسلام بشنويم كه فرمود:

«اگر آن دو نفر مايه ى قوت مرا از تصرف من بيرون آوردند و آن آذوقه ى كم را از من مانع شدند، ولى اين را براى روز محشر درجه اى حساب مى كنم، و خورندگان محصولش آنرا به جوش آورنده ى جحيم در شعله هاى جهنم خواهند يافت».

بنابراين غاصبين و هر كه تا روز قيامت غصبى بودن آنرا بداند و در آن تصرف كند، لقمه اى را مى خورد كه فاطمه عليهاالسلام راضى نيست، و در واقع شعله هاى آتش است كه در دهان مى گذارد و زندگيش را با آن مى سازد. چنين تصرفى بى اعتنائى به آه دل فاطمه عليهاالسلام است، و شكى نيست كه آه آن بانوى بزرگ از هر سوزى مؤثرتر است.

اقرار غاصب فدك به محكوميت [عوالم العلوم: ج 11 ص 887. المثالب لابن شهر آشوب (نسخه خطى): ص 327. ]مردى نزد ابوبكر و عمر آمد و گفت: من مردى از اهل يمن هستم، كه بقصد حج از ديار خود بيرون آمده ام. در همسايگى ما بانويى است كه هنگام سفر به من گفت: تو بزودى اين كسى را كه خود را جانشين پيامبر مى داند ملاقات مى كنى. هرگاه او را ديدى پيام مرا هم به او برسان.

ابوبكر گفت: پيام او را بازگو كن.

آن مرد گفت: آن زن چنين پيغام داده است كه من زنى ضعيف و عائله مند هستم. پدرم در زمان حياتش زندگى مرا اداره مى كرد. او زمينهايى داشت كه خود و همسر و فرزندانم از درآمد آن زندگى خود را اداره مى كرديم. وقتى پدرم از دنيا رفت حاكم آن شهر زمينها را به زور از دست من گرفت و به تصرف خود درآورد و نماينده ى خود را به

آنجا فرستاد. اكنون محصول آن را برمى دارد و از خرما و گندم آن چيزى به من نمى دهد.

ابوبكر گفت: چنين حقى ندارد، و اين لقمه بر آن ظالم متجاوز گوارا مباد! بخدا قسم آبرويش را مى برم و او را از مقامش بر كنار مى كنم و بر ضد او اقدام مى نمايم!

عمر رو به ابوبكر كرد و گفت: اى خليفه ى پيامبر! آن حاكم خبيث نابكار را مهلت مده و كسى را سراغ او بفرست تا او را دست بسته حاضر كند، و او را به خاطر خيانت و فسقش به اشد مجازات برسان كه ظلم و تجاوز را از حد گذرانده است!!

ابوبكر پرسيد: اين حاكم كيست و در كدام شهر است و نام آن بانوى مظلوم چيست؟

مرد يمنى گفت: از ناخشنودى خدا به خدا پناه مى برم و از غضب او به حضرت او پناهنده ام! چه كسى ظالم تر و ستمگرتر از كسى است كه به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ظلم نموده است؟!!

قتل نماينده ى ابوبكر در فدك بدست اميرالمؤمنين [الارشاد: ص 384- 391. بحارالانوار: ج 9 ص 46- 62. ]ابوبكر، مردى بنام «اشجع بن مزاحم ثقفى» را كه منافقى بى دين بود، بعنوان نماينده ى خود در فدك و چند منطقه ى اطراف مدينه قرار داد. برادر اين شخص در يكى از جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بدست اميرالمؤمنين عليه السلام بقتل رسيده بود.

اشجع، از مدينه به قصد جمع آورى اموال حركت كرد و اولين جايى كه وارد شد يكى از باغهاى اهل بيت عليهم السلام بنام «بانقيا» بود. او بدون اطلاع قبلى وارد اين منطقه شد و اموال و صدقاتى كه قبلاً به اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت مى شد جمع آورى كرد و در مقابل اهل آنجا قدرت نمائى كرد.

اهل روستا نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و رفتار فرستاده ى ابوبكر را به حضرت اطلاع دادند.

اميرالمؤمنين عليه السلام اسبى كه «سابح» نام داشت فرا خواند و عمامه ى مشكى بر سر بست و دو شمشير حمايل نمود و اسب ديگر خويش كه «مرتجز» نام داشت نيز همراه برداشت و با امام حسين عليه السلام و عمار ياسر و فضل بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس حركت كردند تا به روستا رسيدند.

بزرگ آن روستا حضرت را به مسجد «القضاء» در آنجا برد. اميرالمؤمنين عليه السلام امام حسين عليه السلام را سراغ اشجع فرستاد، ولى اشجع از آمدن امتناع ورزيد. وقتى امام حسين عليه السلام نيامدن او را گزارش داد حضرت عمار را فرستاد. عمار با او درگير شد و خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. حضرت جمعى را كه همراهش بود سراغ او فرستاد و فرمود: از او نترسيد و او را نزد من بياوريد. و قتى او را كشان كشان آوردند حضرت فرمود: واى بر تو؟ به چه حقى اموال اهل بيت را تصرف نموده اى؟

اشجع گفت: تو به چه دليل اين مردم را در حق و باطل مى كشى؟

حضرت فرمود: «آرام باش كه جرم من نزد تو كشتن برادرت در جنگ هوازن است...»! در اينجا اشجع پاسخهاى نامناسبى به حضرت داد و فضل بن عباس برآشفت و شمشير كشيد و سر او را همراه دست راستش از تن جدا كرد!

سى نفر كه همراه اشجع آمده بودند حمله آوردند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام با يك نگاه همه را به عقب راند بطورى كه همگى فرياد اطاعت برآوردند.

حضرت فرمود: «اُف بر شما، سر صاحبتان را نزد ابوبكر ببريد...» و آنان سر بريده ى اشجع را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر مردم را جمع كرد و داستان را بازگو كرد و از مردم خواست خود را براى مقابله با اميرالمؤمنين عليه السلام آماده كنند! ولى مردم چنان سر بزير افكنده بودند و وحشت داشتند كه در نهايت به او گفتند: اگر خودت همراه ما بيايى به جنگ على بن ابى طالب مى رويم!! عمر پيش آمد و گفت: كسى جز خالد بن وليد نمى تواند به جنگ او برود.

خالد با پانصد سوار حركت كردند تا به محلى كه حضرت آنجا بود رسيدند. و قتى لشكر خالد از دور ظاهر شد اميرالمؤمنين عليه السلام بعنوان بى اعتنايى افسار اسب را بستند و در كنارى بخواب رفتند، تا آنكه از صداى شيهه ى اسبان از خواب بيدار شدند و فرمودند: خالد براى چه آمده اى؟ خالد گفت: خود بهتر مى دانى! و حضرت را تهديد كرد!

حضرت فرمود: اى خالد، مرا به خود و پسر ابوقحافه مى ترسانى؟

خالد گفت: من مأمورم اگر دست از كارهايت بر ندارى تو را اسير كرده نزد او ببرم!!

حضرت فرمود: مثل تو مى خواهد مرا اسير كند؟ اى پسر زنِ مرتد از اسلام...؟ اگر بخواهم تو را بر در همين مسجد به قتل مى رسانم.

خالد بار ديگر سخنان خود را تكرار كرد. در اينجا حضرت ذوالفقار را از نيام بركشيد و آنرا به سوى او گرفت.

خالد كه اين منظره را ديد وحشت زده گفت: تا اين حد قصد نداشتم. حضرت در همان حال نوك ذوالفقار را بر كمر خالد گذارد و او را از اسب به زير انداخت. اين منظره اصحاب خالد را به وحشت انداخت و به التماس از حضرت خواستند از آنها درگذرد و اين در حالى بود كه خالد از درد آن ضربت بى حركت و ساكت مانده بود.

حضرت فرمود: اى خالد، عجب براى خائنين و بيعت شكنان مطيع هستى؟ آيا روز غدير براى تو كافى نيست؟ بدانكه اگر تو و دو رفيقت ابوبكر و عمر قصد سوئى نسبت به من داشته باشيد اول كسانى خواهيد بود كه به دست من كشته مى شويد. سپس فرمود: بخدا قسم خالد را جز آن خائن ظالم حيله گر يعنى پسر صهاك نفرستاده است، چرا كه او دائماً قبائل را بر ضد من تحريك مى كند و از من مى ترساند و گذشته ها را در ياد آنان زنده مى كند و بزودى هنگام جان دادن نتيجه ى كارش را خواهد ديد. بهر حال اميرالمؤمنين عليه السلام با گروه خود و خالد با گروه خود به مدينه بازگشتند و خالد قضايا را براى ابوبكر و عمر بازگو كرد.

ابوبكر از عباس درخواست كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواند تا درباره ى اشجع با حضرت صحبت كند.

عباس اميرالمؤمنين عليه السلام را صدا زد. وقتى حضرت نشست عباس گفت: ابوبكر مى خواهد درباره ى آن ماجرا با شما صحبت كند. حضرت فرمود: اگر او مرا فرا مى خواند نمى آمدم.

ابوبكر گفت: اى ابوالحسن، براى مثل تو چنين كارى را مناسب نمى بينم!!

حضرت فرمود: كدام عمل؟ ابوبكر گفت: مسلمانى را بغير حق كشته اى؟ حضرت فرمود: پناه بر خدا كه مسلمانى را بكشم، چرا كه وقتى كشتن او واجب باشد نام اسلام از او برداشته شده است. و اما كشتن «اشجع»، بدانكه اگر اسلام تو هم مثل اسلام اوست عجب به رستگارى بزرگ دست يافته اى!!!؟ و من او را به حجت پروردگارم كشته ام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمى دانى!

اشجع ملحد منافقى بود كه در خانه اش بتى از سنگ داشت و هر روز دست بر سر و روى او مى كشيد و سپس نزد تو مى آمد! عدالت خداوند اقتضا نمى كند كه مرا بخاطر كشتن بت پرستان و ملحدان مؤاخذه كند.

پس از سخنان طولانى كه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد حضرت همراه عباس برخاستند و به خانه آمدند. حضرت در بين راه به عباس فرمود: اى عمو، اينان را رها كن. آيا روز غدير برايشان كافى نبود؟ بگذار هر قدر مى خواهند ما را ضعيف بشمارند كه خداوند صاحب اختيار ما است و او بهترين حكم كنندگان است.

دفاع ائمه و بزرگان دين از فدك [درباره ى موارد دفاع ائمه عليهم السلام در مسئله ى فدك به آدرسهاى زير مراجعه شود: ]اميرالمؤمنين عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 140 ح 30.

امام حسن مجتبى عليه السلام: بحار الانوار: ج 10 ص 142.

حضرت زينب عليهاالسلام: بحار الانوار: ج 29 ص 107، 216، 218، 219، 239.

امام باقر عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 109، 121، 157، 216.

امام صادق عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 114، 118، 119، 120، 124، 127، 134، 156، 189، 194 ،216.

امام كاظم عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 396، ج 48 ص 157.

امام رضا عليه السلام: بحار الانوار: ج 29 ص 105.]ائمه عليهم السلام خود بزرگترين حافظان مسئله ى فدك و مدافعان آن بوده اند، و در زمانهاى بسيار سخت ذكر آن را فراموش نكرده اند. از اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام روايات مفصلى نقل شده كه در آنها مسئله ى فدك را مطرح كرده اند.

همچنين از حضرت زينب كبرى عليهاالسلام بعنوان ناظر و شاهد بر خطابه ى مادر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله چندين روايت نقل كرده كه خطبه ى كامل حضرت را براى مردم بازگو كرده اند.

از سوى ديگر تنى چند از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ابوسعيد خدرى و عطيه عوفى ماجراى فدك را براى مردم نقل كرده اند. [ابوسعيد خدرى: بحار الانوار: ج 29 ص 111، 121، 123. عطيه عوفى: بحار الانوار: ج 29 ص 121، 122، 245.]

دفاع اميرالمؤمنين از فدك بعنوان شاهد كل ماجرا

در بخش هاى قبل مطالب مفصلى از دفاعيات اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى مسئله ى فدك ذكر شد كه همزمان با وقوع ماجراى غصب به انجام رسيده بود. ولى آنحضرت در طول عمر خود ياد فدك را فراموش نكردند و به مناسبتهاى مختلف نامى از آن آوردند و حق غصب شده ى زهرا عليهاالسلام را متذكر شدند.

اينك فرازهاى حساسى از اين موارد بعنوان نمونه ذكر مى شود:

هنگام شهادت دادن بر فدك

آنگاه كه شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام را به نفع فاطمه عليهاالسلام در مسئله ى فدك نپذيرفتند

حضرت به ابوبكر فرمود: «اكنون كه ما را كاملاً مى شناسيد و منكر مقام ما هم نيستيد، و با اين همه شهادت و گواهى ما براى خودمان پذيرفته نمى شود و شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله هم مورد قبول نيست، پس انا للَّه و انااليه راجعون. اكنون كه براى خودمان ادعائى داريم از ما شاهد مى خواهيد؟! آيا كسى نيست كمك كند؟!

شما بر حكومت خدا و رسولش حمله برديد و آنرا از خانه اى به خانه ى غير آن وارد كرديد و حجتى هم در بين نيست، ولى بزودى آنانكه ظلم كردند مى فهمند به كجا باز مى گردند».

سپس به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: «برگرد تا خدا بين ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است». [بحار الانوار: ج 29 ص 199.]

هنگام شهادت فاطمه

عباس بن عبدالمطلب نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد كه براى نماز بر فاطمه عليهاالسلام و حضور در جنازه ى آنحضرت او را خبر كند.

حضرت فرمود: فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله دائما مظلوم و از حق خود محروم بود و ارثش به او داده نشد، و سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ى او و حق فاطمه عليهاالسلام و حق خداوند مراعات نشد، و خداوند كافى است كه حَكَم و داور و حاكم و انتقام گيرنده از ظالمين باشد. [بحار الانوار: ج 43 ص 210.]

بعد از دفن حضرت زهرا

آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام خاك سپارى حضرت زهرا عليهاالسلام را به اتمام رسانيد و دست از غبار قبر تكانيد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله چنين عرضه داشت: «سلام بر تو اى پيامبر خدا... بزودى دخترت به تو از اجتماع امتت بر غصب حق او خبر خواهد داد. از

او بطور مفصل سؤال كن و از احوال واقع شده خبر بگير... در پيشگاه خدا ثبت است كه دخترت پنهانى دفن شود و حق او غصب و ارث او منع گردد، در حاليكه هنوز فاصله ى زيادى نشده و ياد تو فراموش نگشته است». [بحار الانوار: ج 43 ص 193، 211.]

در زمان حكومت عثمان

حضرت در مجلسى كه بنى هاشم در زمان عثمان تشكيل داده بودند چنين فرمود: عمر به يقين مى دانست كه فدك در دست فاطمه عليهاالسلام است و محصول آنرا به مصرف رسانيده است، ولى او را تصديق نكرد و سخن ام ايمن را هم نپذيرفت. او حق چنين كارى را نداشت و نبايد فاطمه عليهاالسلام را در ملك خويش متّهم مى كرد. شگفت از اين است كه مردم كار او را زيبا توصيف نمودند، و چنين برداشت كردند كه تقوا و ورع آنان را به اين كار واداشته است. كار زشت آنان را اين جهت بار ديگر جلوه ى زيبائى داد كه گفتند: «فاطمه غير حق نمى گويد، ولى اگر شاهدى غير ام ايمن داشت برايش امضا مى كرديم»! و با اين سخن نزد جُهّال منزلتى براى خود كسب كردند.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آنها چه كاره بودند و چه كسى به آنان اجازه داده بود كه حكومت كنند و چيزى را به كسى بدهند يا از كسى منع كنند. ولى امت به آنان مبتلا شدند، و آنان خود را در چيزى كه حقشان نبود و علم آنرا نداشتند داخل كردند. [كتاب سليم: ج 2 ص 677.]همچنين فرمود: آيا غير آن اعرابى كه بر پاى خود بول مى كرد و با بول خود تطهير مى نمود كس ديگر نبود كه براى آنان در حديث جعلى «النبى لايورث» شهادت دهد؟ [كتاب سليم: ج 2 ص 694.]

در زمان حكومت حضرت در كوفه

اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه خطاب به جمعى از اهل بيت و شيعيانش فرمود: «اگر بخواهم فدك را به وارثان فاطمه عليهاالسلام برگردانم لشگرم از اطرافم پراكنده مى شوند، بطورى كه در سپاهم نمى ماند جز خودم و عده ى كمى از شيعيانم كه معتقد به فضيلت و امامت من از كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله هستند». [كتاب سليم : ج 2 ص 720 . بحار الانوار: ج 29 ص 383.]

آخرين سخن اميرالمؤمنين درباره ى فدك

آخرين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى فدك همان بود كه در نامه به ابن حنيف ذكر كردند: «از آنچه زير آسمان است فدك در دست ما بود، كه نسبت به آن هم عده اى بخلشان برانگيخته شد و عده اى بدان كارى نداشتند، و خداوند حكم كننده ى خوبى است. من فدك و غير فدك را مى خواهم چكنم»! [نهج البلاغه: نامه ى 45.]بهر حال اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام در طول عمر خود بارها و در شرايط مختلف مسئله ى فدك را مطرح مى كند، حاكى از اهميت فوق العاده ى آن است و اين نهيبى ديگر بر كسانى است كه مسئله را سبك مى شمارند.

تناقض در گفته و عمل غاصبين فدك

مطالب مربوط به جواب غاصبين فدك در بخشهاى گذشته ذكر شد. گذشته از اينها دوگونه گيهاى واضحى در سخنان و عمل آنان بچشم مى خورد كه دانستن آن براى مدافعان فدك لازم است:

1. چند گونه گى در حديث جعلى. حديث «النبى لايورث» كه بعنوان پشتوانه ى غصب فدك جعل شده بود در گفته هاى غاصبين به صورتهاى مختلف نقل شده است. گاهى به دو كلمه اكتفا شده و گاهى پسوند مفصلى به آن اضافه شده، و گاهى قالب كلام ديگر گونه است. بايد هم چنين باشد چرا كه وقتى اصل مطلب جعلى شد اضافه و كم كردن بر آن جز زياده بر جعل چيزى ديگر نخواهد بود.

گاهى مى گفتند: «پيامبران ارث نمى گذارند». گاهى اضافه مى كردند كه: «پيامبران علم و حكمت و نبوت را به ارث مى گذارند». گاهى اضافه ى ديگرى هم بميان مى آمد كه: «آنچه از او باقى بماند صدقه است»، و گاهى سخن اول را فراموش مى كردند و به نفع خود آنرا تغيير مى دادند كه: «هر چه از او بماند در اختيار ولى امر است كه هر گونه مى خواهد به مصرف برساند»! [بحار الانوار: ج 29 ص 190.]همچنين در شكل نقل گاهى ابوبكر آنرا ادعا مى كرد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است و گاهى به عايشه نسبت مى داد كه او شنيده است. گاهى عمر شاهد ابوبكر بود و گاهى عايشه و حفصه را شاهد مى آورد. بهرحال اين تناقضات بخاطر اين بود كه اصل مطلب كذب محض بود و براى منافع خاصى كه در نظر داشتند جعل شده بود، و به اقتضاى منافع به آن زياد و كم مى كردند.

2. ابوبكر سخن جابر را درباره ى اموال بحرين بدون شاهد قبول كرد ولى سخن فاطمه عليهاالسلام را درباره ى فدك قبول نكرد و شاهدان او را هم نپذيرفت! حضرت زهرا عليهاالسلام در سخنانش صريحاً به اين مسئله اشاره كرد و آنان را زير سؤال برد. [بحار الانوار: ج 29 ص 194.]

3. ابوبكر كه در مقابل كلام فاطمه عليهاالسلام تسليم شد و نوشته اى مبنى بر بازگرداندن فدك نوشت و به آنحضرت داد، در واقع حديث جعلى خود را نقض كرد و آنگاه كه عمر نوشته ى ابوبكر را محو و پاره كرد نقضى بر نقض اول انجام داد. [الغدير: ج 7 ص 194.]

4. خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله را ارث پيامبر حساب كردند و به عايشه كه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود دادند تا بعدها ابوبكر و عمر در آنجا دفن شوند، و در همين حال ارث را از فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله ممنوع دانستند.

5. عايشه و حفصه كه در حديث «النبى لا يورث» شاهد ابوبكر بودند، در زمان عثمان براى طلب ارث پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمدند!

عثمان كه خود از طرفداران غصب فدك و در متن ماجرا بود خطاب به عايشه كه براى طلب ارث پيامبر صلى الله عليه و آله نزد او آمده بود گفت: «آيا تو نبودى كه با مالك بن اوس نصرى شهادت داديد كه «پيامبر ارث نمى گذارد» و حق فاطمه را مانع شديد؟ چگونه امروز از من ميراث پيامبر را مى خواهيد»؟! [بحار الانوار: ج 31 ص 483 ح 7. كتاب سليم: ج 2 ص 694.]

6. عمر وقتى به حكومت رسيد فدك را به وارثان پيامبر صلى الله عليه و آله باز گرداند، و عباس با اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر آن اختلاف نمود. حضرت فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در زمان حياتش به فاطمه داد»، ولى عباس قبول نمى كرد و مى گفت: «ملك پيامبر صلى الله عليه و آله است و من وارث اويم». [الغدير: ج 7 ص 194.]اين ضد و نقيض گويى عمر و بالاتر از آن تناقض در عمل است كه حل و فصل را به قيامت مى گذارد تا حساب يكسره شود.

7. عثمان بار ديگر فدك را بنام مروان بن حكم به ثبت رسانيد، و با اين كار خود يكبار ديگر كار عمر را نقض كرد. [الغدير: ج 7 ص 195.]از اين گونه تناقضات درباره ى فدك زياد است، و اين چند مورد بعنوان مثال ذكر شد.