۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۱۸ -


310- غسل دهنده فاطمه

مفضل بن عمر مى گويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم : چه كسى فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد؟
فرمود: اميرالمؤمنين (عليه السلام)
من از فرمايش حضرت دلم گرفت .
حضرت فرمود: گويا از شنيدن اين جمله دلگير شدى ؟
عرض كردم : آرى ، چنين شدم .
فرمود: دلگير نشو! او صديقه است و جز صديق كسى نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريم (سلام الله عليها) را كسى جز حضرت عيسى (عليه السلام) غسل نداد(370)؟...

311- نماز بر جنازه فاطمه

در كتاب ((روضة الواعظين )) آمده است : وقتى شب شد و خواب به چشمها چيره گشت و پاسى از شب گذشت ، حضرت على (عليه السلام) همراه حسن و حسين ، عمار، مقداد، عقيل ، زبير، ابوذر، سلمان ، بريده ، و چند نفر از خواص بنى هاشم ، جنازه را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه هاى شب آن را به خاك سپردند. حضرت على (عليه السلام) اطراف قبر زهرا(سلام الله عليها) هفت قبر ديگر ساخت تا قبر فاطمه (سلام الله عليها) شناخته نشود.
و در كتاب ((مصباح الاءنوار)) آمده : شخصى از امام صادق (عليه السلام) سؤ ال كرد، امير مؤمنان على (عليه السلام) در نماز بر فاطمه (سلام الله عليها) چند تكبير گفت ؟
آن حضرت فرمود: على (عليه السلام) يك تكبير مى گفت ، جبرئيل نيز يك تكبير مى گفت ، و بعد فرشتگان مقرب الهى تكبير مى گفتند، تا اين كه امير مؤمنان (عليه السلام) پنج تكبير گفت .
شخص ديگرى پرسيد: در كجا بر او نماز خواند؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: در خانه اش نماز خواند، سپس جنازه را حركت دادند و از خانه بيرون آوردند(371).

312- تكفين و تدفين فاطمه

(پس از وفات فاطمه ) چون شب در آمد، حضرت على (عليه السلام) او را غسل داد و در جنازه گذاشت و امام حسن (عليه السلام) را فرمود كه ابوذر را طلب كن . چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوى بقيع بردند و بر آن نماز كردند.
چون حضرت امير(عليه السلام) از نماز فارغ شد، دو ركعت نماز به جاى آورد و دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! اين دختر پيغمبر توست ، فاطمه . پس بيرون بر او را از ظلمتها به سوى نور، و از شدتها به سوى شادى و سرور. پس زمين روشن شد به قدر يك ميل در يك ميل .
چون خواستند آن حضرت را دفن كنند، ندا رسيد از بقعه اى از بقعه هاى بقيع كه : به سوى من بياييد كه تربت او را از من برداشته اند. چون حضرت نظر كرد، قبر كنده اى ديد، پس جنازه آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از كنار قبر ندا كرد: اى زمين ! امانت خود را كه دختر رسول خداست به تو سپردم . پس از زمين صدايى آمد كه : يا على ! اين مهربان ترم به او از تو، برگرد و آزرده مباش .
چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمين هموار و ناپيدا شد، و ديگر ندانستند كه در كجاست تا روز قيامت (372).

313- مرثيه على بر فاطمه

چون امام على (عليه السلام) همسرش زهرا(سلام الله عليها) را در دل شب دفن كرد، بر لب قبر ايستاد و اشعارى را انشاد كرد كه ترجمه آن چنين است :
1- در هر اجتماعى ، سرانجام هر دو دست جدايى خواهد بود و همه آنها در فراق و مرگ اندك مى باشند.
2- از دست دادن فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بعد پيامبر، دليلى است كه دوستى دايمى نخواهد شد.
و باز نقل شده كه بعد از وفات زهرا (سلام الله عليها) على (عليه السلام) اين اشعار را انشاد كرد:
1- نفسم با ناله هايش حبس شده ، اى كاش نفسم با ناله ها خارج مى شد!
2- بعد از تو زهرا (سلام الله عليها)، خيرى در زندگانى دنيا نيست . گريه ام براى اين است كه زندگى دنيا طول بكشد(373).

314- شكوه على هنگام تدفين فاطمه

على بن محمد هرمزانى ، از امام سجاد(عليه السلام) و ايشان از پدر بزرگوارش امام حسين (عليه السلام) روايت كند كه آن حضرت فرمود:
چون فاطمه (سلام الله عليها) دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيمار شد، به على (عليه السلام) وصيت نمود كه امر او را كتمان ، و خبرش ‍ را پوشيده دارد، و كسى را از بيمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنين كرد. و خود حضرت او را پرستارى مى كرد و اسماء بنت عميس - رحمهاالله - پنهانى چنان كه فاطمه (سلام الله عليها) وصيت نموده بود، آن حضرت را كمك كار بود.
پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسيد، به اميرالمؤمنين (عليه السلام) وصيت كرد كه شخصا كار او را به دست گيرد، و او را شبانه به خاك سپارد، و قبرش ناپيدا سازد (با زمين يكسان كند كه جايش معلوم نباشد). پس على (عليه السلام) خود اين كار را به عهده گرفته و حضرت را به خاك سپرد، و محل قبر او را ناپيدا ساخت . چون دست مبارك از خاك قبر برفشاند، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد پس سيلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت ، و رو به جانب قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرداند و گفت :
((اى رسول خدا، از من بر تو سلام باد، و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبيبه ات و نور ديده ات و زايرت و كسى كه در آرامگاه تو در ميان خاك خفته و آن كسى كه خداوند زود رسيدن به تو را برايش برگزيده است . يا رسول الله ! صبرم در فراق دخت برگزيده ات كاسته شده ، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گراييده ، جز اين كه در تاءسى من به سنت تو، و در اندوهى كه با جدايى تو بر من فرود آمد، جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه ) باقى است ، همانا من تو را در لحد آرامگاهت نهادم . پس از آن كه جان مقدست بر روى سينه ام جارى گشت (هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود)، و تو را با دست خود به زير خاك پنهان نمودم ، و خودم شخصا امورت را به عهده گرفتم . آرى ، در كتاب خدا آيه اى است كه سبب مى شود مصيبتها را با آغوش باز بپذيريم : ((ما همه از آن خداييم و همه به سوى او باز خواهيم گشت (374))).
راستى كه امانت پس گرفته شد، و گروگان دريافت گشت ، و زهرا خيلى سريع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا! اكنون ديگر چقدر اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند! اما اندوهم هميشگى گشته ، و شبم به بيدارى كشيده ، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آن گاه كه خداوند همان سرايى را كه تو در آن مقيم گشته اى ، برايم برگزيند. غصه اى دارم بس دلخراش ، و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدايى افتاد، من به خداوند شكوه مى برم .
و به زودى دختر تو از همدستى امتت عليه من ، و غصب حق خودش به تو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جويا شو، كه بسى غمهاى سوزانى كه در سينه داشت و راهى براى پخش آن نمى يافت ، و به زودى بازگو خواهد نمود، و البته خداوند داورى مى كند و او بهترين داوران است .
اى رسول خدا! بر تو درود مى فرستم ، درود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، بنابراين اگر باز گردم ، از روى ملالت و دلتنگى نيست ؛ و اگر بمانم ، از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پيشگان داده نباشد، و البته كه صبر مباركتر و زيباتر است . و اگر بيم غلبه چيره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم و در كنار آن به اعتكاف به سر مى بردم و بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى فرزند از دست داده مى ناليدم . در برابر ديد خدا دخترت پنهانى به خاك سپرده گشته ، و حقش به زور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خويش محروم مى گردد، حال آن كه هنوز از عهد تو ديرى نپاييده و ياد تو فراموش نشده است .
پس اى رسول خدا، به سوى خداوند شكوه مى برم . و بهترين صبر صبر بر ماتم تو است ، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه ) باد))(375).

315- جلوگيرى از نبش قبر فاطمه

روايت شده : شبى كه جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را دفن كردند، در قبرستان بقيع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.
هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمه (سلام الله عليها) آگاه شدند، به قبرستان بقيع رفتند، در آن جا چهل قبر تازه يافتند و قبر فاطمه (سلام الله عليها) را پيدا نكردند. صداى ضجه و گريه از آنها برخاست ، همديگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پيامبر شما جز يك دختر در ميان شما نگذاشت ، ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد و قبر او نمى شناسيد.
سران قوم گفتند: برويد عده اى از زنان با ايمان را بياوريد تا اين قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را پيدا كنيم و بر او نماز كنيم ، و قبرش را زيارت كنيم .
على (عليه السلام) از اين تصميم با خبر شد، خشمگين از خانه بيرون آمد، آن چنان خشمگين بود كه چشمهايش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون ؛ و قباى زردى كه هنگام ناگوارى ها مى پوشيد، پوشيده بود و بر شمشير ذوالفقارش تكيه نموده بود تا به قبرستان بقيع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانيد.
مردم گفتند: اين على بن ابى طالب است كه مى آيد، در حالى كه سوگند ياد كرده اگر يك سنگ از اين قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت .
در اين هنگام ، عمر با جمعى از اصحاب خود با على (عليه السلام) ملاقات كردند. عمر گفت : اى ابوالحسن ! اين چه كارى است كه انجام داده اى ، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا (سلام الله عليها) را نبش مى كنيم ، و بر او نماز مى خوانيم .
حضرت على (عليه السلام) دست بر دامن او زد و آن را پيچيده و به زمين كشيد، عمر به زمين افتاد، على (عليه السلام) فرمود: اى پسر سوداى حبشيه ! من از حق خود گذشتم از بيم آن كه مردم از دين خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه (سلام الله عليها)، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست ، اگر چنين كارى كنيد زمين را از خون شما سيراب مى كنم . چنين نكنيد تا جان سالمى از ميان به در بريد.
ابوبكر به حضور على (عليه السلام) آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (يعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن ، ما چيزى را كه شما نپسنديد انجام نمى دهيم .
آن گاه على (عليه السلام) عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گرديدند(376).

316- توضيحات على (عليه السلام) بر ابوبكر و عمر

شخصى از امام صادق (عليه السلام) درباره تصميم بر نبش قبر فاطمه (سلام الله عليها) سؤ ال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود:
على (عليه السلام) شبانه جنازه را از خانه بيرون آورد... چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن كرد، و از نور روشنايى آنها به راه افتاد، تا آن كه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاك سپرد. صبح آن شب ، ابوبكر و عمر مردى از قريش را ملاقات كردند و از او پرسيدند: از كجا مى آيى ؟
او گفت : از خانه على (عليه السلام) مى آيم ، رفته بودم در مورد وفات فاطمه (سلام الله عليها) به على (عليه السلام) تسليت بگويم .
آنها پرسيدند: مگر فاطمه (سلام الله عليها) از دنيا رفت ؟
او گفت : آرى ، در نيمه شب او را دفن كردند.
آن دو نفر، سخت پريشان شدند و از خوف سرزنش مردم ، بسيار هراسان گشتند. به حضور على (عليه السلام) آمدند و عرض كردند: سوگند به خدا، از حيله و دشمنى با ما هيچ فروگذار ننمودى . اينها همه بر اثر كينه هايى است كه در دل ، نسبت به ما دارى . اين عمل تو نظير آن است كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را تنها غسل دادى و به ما خبر ندادى و به پسرت حسن (عليه السلام) ياد دادى كه به مسجد بيايد و خطاب به ابوبكر فرياد بزند كه از منبر پدرم ، پايين بيا)).
على (عليه السلام) به آنها فرمود: اگر سوگند ياد كنم ، حرف مرا تصديق مى كنيد؟
ابوبكر گفت : آرى .
امام على (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من وصيت كرد كه ديگرى را در غسل دادن او شريك نكنم و فرمود: كسى جز پسر عمويم على (عليه السلام) به بدن من نگاه نكند، من آن حضرت را غسل مى دادم ، فرشتگان بدن او را مى گردانيدند، و فضل بن عباس آب به من مى داد در حالى كه چشمهايش بسته بود. چون خواستم پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون آورم ، صدايى از هاتفى شنيدم ، ولى خود او را نديدم كه مى گفت : ((پيراهن آن حضرت را از تنش بيرون نياور)).
من مكرر صداى او را مى شنيدم ولى خودش را نمى ديدم ، از اين روى آن حضرت را درون پيراهن غسل دادم . سپس كفن آن حضرت را نزد من آوردند. او را كفن كردم و پس از كفن كردن ، پيراهن او را از تنش بيرون آوردم .
اما در مورد فرزندم حسن (عليه السلام) و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبكر؛ شما همه مردم مدينه مى دانيد كه حسن (عليه السلام) در وسط نماز جماعت در بين صفوف مردم عبور مى كرد و خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى رسانيد و بر پشت آن حضرت در سجده ، سوار مى شد. وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سر از سجده بر مى داشت ، يك دست بر پشت حسن مى گرفت و يك دست بر پاهاى او، و اين گونه او را بر دوش خود نگاه مى داشت تا از نماز فارغ گردد.
گفتند: آرى ما اين موضوع را مى دانيم .
حضرت على (عليه السلام) افزود: باز شما مردم مدينه مى دانيد كه گاهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بالاى منبر بود، وقتى حسن (عليه السلام) وارد مسجد مى شد، آن حضرت در وسط سخنرانى از منبر پايين مى آمد و حسن را برگردن خود سوار مى نمود و پاهاى حسن را به سينه اش مى گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخال (پابند) حسن (عليه السلام) را در آخر مسجد مى ديدند، و با توجه به اين كه حسن (عليه السلام) اين محبتها را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده بود، وقتى به مسجد آمد، ديگرى را بر بالاى همان منبر ديد، بسيار بر او سخت آمد. از اين رو، آن كلام را به زمان آورد. سوگند به خدا من فرزندم را به چنين كارى دستور نداده بودم .
اما در مورد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) او همان بانويى است كه من براى شما از او اجازه طلبيدم كه نزد او بياييد، و آمديد و گفتار او را شنيديد و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شديد. سوگند به خدا، او به من نصيحت كرد، كه شما را كنار جنازه اش نياورم و شما در نماز بر او شركت نكنيد، من نخواستم بر وصيت او مخالفت نمايم .
عمر گفت : اين سخنان را رها كن ، من اكنون مى روم و قبر فاطمه (سلام الله عليها) را مى شكافم و جنازه فاطمه (سلام الله عليها) را از قبر بيرون مى آورم و بر او نماز مى خوانم .
حضرت على (عليه السلام) فرمود: سوگند به خدا، اگر چنين كارى بكنى و تصميم بر اين كار بگيرى ، سرت را از بدنت جدا مى سازم ، و در اين صورت رفتار من با شما، شمشير خواهد بود و بس .
سپس ميان على (عليه السلام) و عمر، بگو مگوى سختى در گرفت ، كه نزديك بود به هم ديگر حمله كنند.
در اين هنگام جمعى از مهاجرين و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا كردند و گفتند: سوگند به خدا، ما راضى نيستيم كه به پسر عمو و برادر و وصى پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين سخنانى گفته شود. نزديك بود كه فتنه و آشوبى بر پا گردد كه متفرق شدند(377).

317- تشكر از قنفذ!

از سليم بن قيس نقل شده است : عمر بن خطاب در يك سال نصف حقوق همه كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و ماليات ) برداشت ، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت .
سليم مى گويد: به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) رفتم ، گروهى را ديدم كه در گوشه اى نشسته اند. همه آنها از بنى هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده . در اين جلسه ، عباس (عموى پيامبر) به على (عليه السلام) گفت : چرا عمر مانند همه كارگزارانش ، از حقوق ((قنفذ)) چيزى نكاست ؟!
حضرت على (عليه السلام) به اطراف خويش نگاه كرد، سپس قطرات اشك از چشمانش سرازير شد، آن گاه در پاسخ عباس فرمود: شكر له ضربة ضربها فاطمة بالسوط فماتت و فى عضدها اثره كانه الدملج ؛ حقوق قنفذ را كم نكرد، تا از او تشكر كند، به خاطر ضربت تازيانه اى كه او بر فاطمه (سلام الله عليها) نواخته بود، كه وقتى فاطمه (سلام الله عليها) از دنيا رفت ، اثر آن تازيانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمايان بود(378))).

318- قبر فاطمه كجاست ؟

در كتابهاى شيعه و عامه احاديثى از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليه السلام) و گاهى با تحليلات و احتمالات تاريخى مطالبى آمده كه تقريبا سر نخى از محدوده قبر فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نشان مى دهد، آن هم فقط به عنوان اشاره به محدوده قبر، نه به عنوان تصريح يا تعيين محل ، بلكه تنها اشاره است ، و آن سه مكان است :
1- خانه خودش ؛
2- ميان قبر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) و منبرش ؛
3- بقيع .
و به خاطر همين است كه زيارت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در اين سه مكان خوانده مى شود(379).

319- دفن پيكر فاطمه در جوار پيامبر

صاحب كتاب الدرة الثمنيه از ((عبدالله بن جعفر بن محمد)) روايت كرده كه قبر فاطمه (سلام الله عليها) در حجره اش بود و ((عمر بن عبدالعزيز)) آن حجره را در صحن مسجد انداخت و الان در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
اگر الان در مسجد باشد، با اين روايت بى مناسب نخواهد بود كه ابراهيم بن محمد الهمدانى عريضه به حضرت امام هادى (عليه السلام) نوشت كه مرا از قبر فاطمه (سلام الله عليها) خبر ده ! آن حضرت در جواب او مرقوم كردند كه با جد من رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مدفون است (380).

320- علت شهادت فاطمه

در روايتى از امام صادق (عليه السلام) است كه : ((علت وفات حضرت فاطمه (سلام الله عليها) اين بود كه قنفذ، غلام آن مرد (عمر) به دستور او، با غلاف شمشير او را زد؛ به گونه اى كه آن حضرت فرزندى را كه در رحم داشت ، سقط كرد و به سبب آن ، سخت مريض شد(381))).

321- انتقام امام جواد از قاتلين فاطمه

زكريا بن آدم مى گويد: نزد حضرت امام رضا(عليه السلام) بودم كه ناگهان امام جواد(عليه السلام) آمدند و عمر شريف ايشان كمتر از چهار سال بود. حضرت جواد(عليه السلام) دست خود را به زمين زدند و سر را به طرف آسمان بلند كردند و مدتى به تفكر فرو رفتند.
امام رضا(عليه السلام) فرمودند: جانم به قربانت ، به چه فكر مى كنى ؟
عرض كرد: درباره ظلمهايى كه به مادرم فاطمه وارد شده ، به خدا قسم آن دو نفر را از قبرشان بيرون آورم و به آتش بسوزانم و سپس خاكسترشان را در دريا پراكنده كنم .
امام او را به نزديك خودش آورد و مابين دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تو از براى امامت حقا سزاوارترى (382))).

322- داستان بشار مكارى

بشار مكارى مى گفت : در كوفه به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم . ديدم طبقى از خرماى ((طبرزد)) براى آن حضرت آورده بودند و از آن مى خورد، و به من فرمود: بيا جلو، از اين خرما بخور.
عرض كردم : گوارا باد، قربانت گردم ! در راه مى آمدم ، حادثه اى ديدم كه غيرتم به جوش آمد و قلبم درد گرفت و گريه گلويم را گرفت .
فرمود: به حقى كه بر گردنت دارم جلو بيا و بخور.
جلو رفتم و از خرما خوردم ، آن گاه فرمود: اكنون چه حادثه اى ديدى ؟
عرض كردم : در راه مى آمدم ، يكى از ماءمورين حكومت را ديدم كه بر سر زنى مى زند و او را به سوى زندان مى برد، و او با صداى بلند مى گويد: پناه مى برم به خدا و رسولش و به غير خدا و رسول ، به هيچ كس پناه نمى برم
امام صادق (عليه السلام) فرمود: چرا آن زن را مى زد و به زندان مى برد؟
عرض كردم : از مردم شنيدم كه پاى آن زن لغزيد و به زمين افتاد، و گفت : ((اى فاطمه ! خداوند آنان را كه به تو ظلم كردند، از رحمت خويش دور سازد!)) گماشتگان حكومت او را دستگير كرده و زدند.
آن حضرت تا اين سخن را شنيد از خوردن خرما دست كشيد و گريه كرد.
به گونه اى كه دستمال و محاسن شريف و سينه اش از اشك چشمانش تر شد.
سپس فرمود: اى بشار! برخيز با هم به مسجد سهله برويم و براى نجات و آزادى آن بانو، دعا كنيم و از خدا بخواهيم كه او را حفظ كند (تا آخر داستان ).
به راستى وقتى كه امام صادق (عليه السلام) با شنيدن حادثه ناگوارى كه براى يك بانوى شيعه فاطمه (سلام الله عليها) رخ داده ، چنين دگرگون مى شود، پس چگونه خواهد شد كه اگر جريان مصايب مادرش فاطمه (سلام الله عليها) را براى او نقل كنند؟ كه ظالمى به صورت آن حضرت سيلى زد كه گويى نگاه مى كنم به گوشواره اش كه بر اثر شدت ضربت سيلى ، شكسته و جدا شده است (383).

323- مباح بودن خون عمر و ابوبكر

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه خود گويد:
((هبار بن اسود)) روز فتح مكه نيزه اى حواله هودج زينب دختر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) كرد و او ترسيد و فرزند خود را سقط كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خون او را مباح دانست . من اين تاريخ و نقل را نزد استادم ((ابو جعفر نقيب )) خواندم ، او گفت : وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خون ((هباربن اسود)) را براى ترساندن و در نتيجه به سقط جنين منجر شدن بى ارزش و مباح دانست ، اگر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) زنده بود، خون كسى كه فاطمه (سلام الله عليها) را ترساند و فرزندش را سقط كرد، را نيز مباح مى كرد(384).

324- عاقبت ظلم كنندگان به فاطمه

محمد بن ابوبكر مى گويد: هنگام مرگ ابوبكر، عمر بر بالين او بود. عمر با برادرم از اتاق خارج شدند تا براى نماز وضو بگيرند. پس از رفتن آنان سخنانى از پدرم شنيدم كه اينان نشنيده بودند. وقتى اتاق خلوت شد به او گفتم : اى پدر بگو: ((لا اله الا الله )). گفت : ابدا آن را نخواهم گفت ، بلكه قدرت ندارم آن را بگويم تا داخل تابوت شوم !
وقتى اسم تابوت به ميان آمد، گمان كردم هذيان مى گويد، گفتم ، كدام تابوت را مى گويى ؟
گفت : تابوتى از آتش با قفل آتشين قفل شده است . دوازده نفر در آن جا هستند كه من و اين رفيقم از جمله آنها هستيم .
گفتم : عمر را مى گويى ؟
گفت : آرى ، و ده نفر ديگر در چاهى از جهنم هستيم . بر در آن چاه سنگ بزرگى است كه وقتى خدا اراده كند جهنم شعله ور شد، آن سنگ را بر مى دارد!
محمد بن ابوبكر مى گويد: به پدرم گفتم هذيان مى گويى ؟
گفت : نه به خدا، هذيان نمى گويم . خداوند ابن صهاك (عمر) را لعنت كند! او مرا از ذكر خدا باز داشت ، بعد از آن كه به من رسيده بود. بد رفيقى بود عمر، خداوند او را لعنت كند، صورت مرا به زمين بچسبان .
من صورت پدرم را به زمين چسبانيدم ، و او به طور دايم ((واى و ويل )) مى گفت تا چشمانش را بست .
عمر داخل منزل شد و گفت : آيا بعد از رفتن من ابوبكر چيزى گفت ؟
كلماتى كه پدرم گفته بود به وى گفتم .
عمر گفت : خداوند خليفه پيامبر(ابوبكر) را رحمت كند. اين موضوع را پنهان كن ، چون اينها هذيان است ! شما خانواده اى هستيد كه به هذيان گفتن در حال مرض معروفيد.
عايشه به عمر گفت : تو راست مى گويى !!
همه حاضرين گفتند: هيچ يك از شما اين سخن را به گوش كسى نرساند تا پسر ابوطالب و خاندانش ما را سرزنش كنند(385).

325- زيارت نامه حضرت زهرا (سلام الله عليها)

به سند معتبر از امام جواد(عليه السلام) منقول است كه به يكى از سادات فرمود: چون به سوى قبر جده فاطمه (سلام الله عليها) مى روى بگو:
يا ممتحنة امتحنك الله الذى خلقك قبل ان يخلقك : فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا انا لك اولياء و مصدقون و صابرون لكل ما آتانا به ابوك ، صلى الله عليه و آله و اتانا به وصيه فانا نسئلك ان كنا صدقناك الا الحقتنا بتصديقنا لهما لنبشر انفسنا باءنا قد طهرنا بولايتك (386).
سيد بن طاووس مى گويد: در زيارت مى گويى :
السلام عليك يا سيدة النساء العالمين . السلام عليك يا والدة الحجج على الناس اجمعين . السلام عليك ايتها المظلومة المونوعة حقها)).
بعد مى گويى :
اللهم صل على امتك و ابنة نبيك و زوجة وصى نبيك صلوات تزلها فوق زلفى عبادك المكرمين من اهل السموات و اهل الارضين .
به تحقيق روايت شده است كه هر كس به اين كلمات فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را زيارت كند و از خداوند طلب آمرزش نمايد، خداوند از گناهانش در گذرد و او را به بهشت برد(387).