۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)

عباس عزيزى

- ۱۷ -


292- كار در روز آخر

در روز آخر حيات ، حضرت فاطمه (سلام الله عليها) گاه نشسته و گاه ايستاده به طرف محلى كه در خانه براى شست و شو وجود داشت و در آن آب جمع شده بود، رفت و شروع به شستن لباسهاى اطفال با دستهاى لرزان خود كرد. آن گاه يك يك كودكان را فرا خوانده و شروع به شست و شوى سر آنان با آب و گل سر شور نمود؛ زيرا كه چيزى جز گل سر شور نيافته بود.
على (عليه السلام) در اين هنگام به منزل وارد مى شود كه همسر عزيزش ‍ بستر بيمارى را ترك كرده و به انجام اعمال خانه مشغول است . هنگامى كه به وى نگاه كرد، در خويش رقت قلبى احساس نمود كه وى با اين حالت بيمارى چگونه و چرا مشغول انجام كارهاى مشكلى است كه در موقع سلامت آنها را انجام مى داد؟ پس تعجبى ندارد كه از او علت بلند شدن از بستر و پرداختن به آن كارها را با وجود بيمارى سؤ ال كند؟
ولى حضرت صديقه (سلام الله عليها) با صراحت پاسخ داد: چون امروز آخرين روز عمر من است ، خود برخاستم تا سر و لباس كودكانم را بشويم ؛ زيرا كه آنان به زودى يتيم گرديده و بدون مادر خواهند شد!!

293- گريه فاطمه در زمان رحلت براى على

از جعفر بن محمد، از پدران بزرگوارش (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:
هنگامى كه زمان رحلت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) رسيد، گريه اش ‍ گرفت . امير مؤمنان على (عليه السلام) از آن حضرت پرسش نمود: اى بانوى من ! چرا گريه مى كنى ؟
فرمود: گريه من براى پيشامدهايى است كه پس از وفات من خواهى ديد.
على (عليه السلام) فرمود: گريه نكن ! به خدا سوگند اين مطالب در راه خدا برايم كوچك است .
آن گاه حضرت زهرا(سلام الله عليها) به او وصيت كرد كه ابوبكر و عمر را در تشييع جنازه اش خبر نكند. على (عليه السلام) نيز اين كار را انجام داد(348).

294- وصاياى فاطمه زهرا

امام صادق (عليه السلام) و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمه (سلام الله عليها) هنگام احتضار به امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين وصيت كرد:
هنگامى كه از دنيا رفتم ، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچين و خاك بر قبرم بريز و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشين ، و بسيار قرآن بخوان و دعا كن ؛ زيرا آن هنگام ، ساعتى است كه ميت به انس با زنده ها نياز دارد، و من تو را به خدا مى سپارم ، و وصيت مى كنم كه با فرزندانم به نيكى رفتار كنى .
سپس دخترش ام كلثوم را به سينه اش چسبانيد و به على (عليه السلام) فرمود: وقتى اين دختر به حد بلوغ رسيد، اثاثيه خانه از آن او باشد و خداوند پشتيبان او شود(349).

زينب در كنار بستر مادر

نابكاران و كوردلانى كه مى خواستند على (عليه السلام) را به بيعت با خليفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بيرون ببرند. على بيرون نرفت ، زهرا پيش آمد و با ضربات ((مغيره )) و ((قنفذ)) نقش زمين گشت و با بدنى مجروح در بستر بيمارى قرار گرفت . و سرانجام زينب به سوگ مادر نشست (350).
زهرا(سلام الله عليها) چون در بستر مرگ قرار گرفت ، به دختر پنج ساله اش وصيت كرد: ((هرگز از دو برادرت جدا مشو. پيوسته با آنان باش و از آنان نگهدارى كن . براى آنها به جاى من مادر باش (351).))
زينب به چشم خود ديد كه چگونه پدرش جسم پاك مادر را غسل داده و چگونه اشك مى ريزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!
هنگام دفن مادر، كه به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت ، با چشم تيزبين مى ديد كه زهرا را زير خاكها پنهان مى كنند، و با ياد نمودن رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) از ستم امت و ستمگران رياست طلب شكوه مى كنند(352).
زينب با ديدن چنين مناظرى رو به سوى قبر پيامبر كرد و گفت : با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و ديگر ديدار ممكن نيست (353).

296- وصيت فاطمه به دخترش زينب

آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در كنار بستر مظلومه تاريخ ، فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، همراه اسماء بنت عميس زانوى غم را بغل گرفته و خيره خيره بر چهره تكيده مادر نگاه مى كرد.
مادر از او خواست كه نزديك بستر آيد. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: ((دخترم زينب ! دو بقچه اى كه به تو مى سپارم ، يكى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى است و ديگرى مال خودت ، كه در آن پيراهنى براى حسين است . اما بدان هرگاه كه او، اين پيراهن را از تو طلب نمايد، وقت وصل و همراهى شما سر رسيده و حسين براى شهادت مهيا مى گردد.))
فاطمه (سلام الله عليها) رو به اسماء نمود و فرمود: ((من اندكى به خواب مى روم . لحظاتى بعد سراغم بيا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم ، برو على و اولادم را مطلع كن كه زهرا از دنيا رخت سفر بربسته است .))
سپس مشغول خواندن سوره يس گشت : ((يس ، والقرآن الحكيم ...)).
اسماء لحظاتى بعد زهرا(سلام الله عليها) را صدا مى زند؛ اما چيزى نمى شنود و در مى يابد كه دختر پيغمبر از دنيا چشم فرو بسته است .
زينب بعد از سكوت مادر با حالت صيحه و گريه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گويد: ((مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان . مادر! گويى ما امروز رسول خدا را از دست داديم . مادر(354)!...))

297- وصيت به بخشيدن همه اموال


زيدبن على بن الحسين (عليه السلام) مى گويد: حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) وصيت كرد كه تمام اموال نقدينه اش را بين بنى هاشم و بنى عبدالمطلب تقسيم كنند و حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) اين كار را كرد و طبق وصيت او عمل نمود(355))).

298- ملاقات زنان مدينه از فاطمه

بنا بر برخى از روايات و تواريخ ، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بيش از نود روز پس از پدر نزيست . اگر چه برخى ديگر از تواريخ مدتى كمتر از اين ذكر كرده اند. اما در همين مدت كوتاه نيز، وى همواره اندوهگين و ماتم زده و بيمار بود.
گروهى از زنان مهاجر و انصار به ديدارش آمدند تا از او عيادت كنند، آنان به او گفتند: سلام بر تو اى دختر رسول خدا! چگونه شب را به روز آوردى ؟
پاسخ داد: به خدا سوگند، شب را در حالى به روز آورده ام كه دنياى شما در نظرم ناخوشايند است و بر مردان شما خشمگينم . تا آنان را فرو بردم ، آن قدر كال و نارس بودند كه فورا از دهانم بيرون افكندمشان . از وقتى به باطن آنها پى بردم ، از ايشان بيزار و آزرده شدم . پس زشتى و پليدى باد بر سست راءيان و ياوه گويان و بزدلان . چه بد است آنچه براى خودشان پيشاپيش فرستادند، كه خداوند بر ايشان خشم خواهد گرفت و در عذاب او جاودانه خواهند زيست . ناگزير زمام خلافت را به گردن ايشان افكندم و دشواريهاى آن را به خودشان وانهادم . پس بريده باد بينى و گوش مردم ستمكار! آخر اينان براى چه خلافت را از ابوالحسن باز داشتند؟ به خدا سوگند، آنان جز به خاطر ترس از شمشير و نيز جنگاورى وى و شجاعتهاى او در راه خدا از او كينه به دل ندارند.
به خدا سوگند، اگر زمام مركب خلافت را كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) به دست او سپرده بود، در دست او مى گذارند و از وى دفاع و پيروى مى كردند، به خوبى آن را مهار مى كرد، آن گاه به نرمى و راحتى ، آنان را به راهشان مى برد و هدايت مى كرد، كه او پايگاه استوار رسالت و اساس مستحكم نبوت ، مهبط روح الامين و در كار دنيا و آخرت خبير بود. هشدار، كه اين خسارتى آشكار بود. به خدا سوگند اگر خلافت بدو سپرده مى شد، نه مركب خسته و مجروح مى شد نه راكب به ستوه مى آمد، آنان را به درستى به سرچشمه گوارا و زلال رستگارى مى رساند و بركات از آسمان و زمين برايشان فرو مى باريد. به زودى خداوند بدان چه كرده اند آنان را خواهد گرفت .
بياييد و گوش فرا دهيد! تا اين روزگار شگفت را به شما بنمايانم ، و اگر پس از اين حادثه به شگفت آيند ايشان را چه سود؟ به كدام تكيه گاه پشت دادند يا به كدامين ريسمان دست آويختند؟ چه بد ياور و چه بد همنشينى و همراهى برگزيدند، و ستمگران چه بد عوضى براى خود گرفتند!
پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها گرفتند و اسب درمانده را به جاى اسب رهوار برگزيدند، و دنباله رو را به جاى امام پذيرفتند، افسوس بر قومى كه خيال مى كنند كار نيك انجام مى دهند! بدانيد اينان تبهكارانند. آيا كسى كه به سوى حق رهنمود مى شود، سزاوارتر است كه پيروى شود، چه سان داورى مى كنيد؟
اينك روزگار آبستن است ، پس بنگريد تا چه مى زايد!. آن گاه قدح هاى بزرگ بياوريد و آنها را از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. آن گاه است كه بيهوده كاران به زيان مى افتند و آيندگان كه از پى ما مى آيند بدان چه اينان كرده اند، آگاه خواهند شد. پس بر اين عاقبت موحش هولناك دل خوش ‍ داريد و با خاطرى آسوده بخوابيد، مژده باد بر شما شمشيرهاى بران و خودكامگى هاى ستمگران و آشوبهاى هميشگى و فراگير. پس كشت و محصول شما كم و اندك است .
افسوس بر آنان ! دريغا كه خبرها بر آنان پوشيده شد، آيا ما مى دانيم شما را بدان پاى بند كنيم ، در صورتى كه شما خود آنان را ناخوش ‍ مى داريد(356)؟

ز:شهادت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)

299- خبر شهادت فاطمه در معراج

امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه چون پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به معراج بردند، خداوند به او وحى كرد: من تو را در سه چيز امتحان كنم تا ببينم كه صبر تو چگونه است ؟
حضرت فرمود: تسليم امر تو هستم و مرا حول و قوتى نيست مگر به تو. و پرسيد آن سه چيز كدام است ؟
حق تعالى ندا فرمود:... اما قتل و كشته شدن اهل بيت تو بعد از تو... اما دختر تو فاطمه ، بر او ظلم نمايند و او را از حقش محروم كنند و او را بزنند، چندان كه طفلى كه در رحم دارد سقط شود و بدون اجازه وارد خانه او شوند و خوارى خانه او را فرا گيرد و سرانجام از شدت درد همان ضربت به شهادت برسد(357).

300- آخرين لحظات عمر

ساعت احتضار فرا رسيد. در اين هنگام پرده برداشته شد و حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) نگاهى تند و عميق افكند و فرمود: سلام بر جبرئيل ، سلام بر رسول خدا، پروردگارا! مرا با پيامبرت محشور كن و در رضوان خود و جوار رحمت و خانه ات دارالسلام مسكن و ماءوا ده .
آن گاه فرمود: آيا آنچه را كه من مى بينم شما هم مى بينيد.
گفتند، شما چه مى بينى ؟
فرمود: اين موكب هاى اهل آسمانها است و اين هم جبرئيل است ، و اين هم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه مى فرمايد: دختر عزيزم ! پيش من آى ؛ زيرا آنچه در پيش دارى ، براى تو بهتر خواهد بود.
آن گاه چشمان خويش را باز كرد...و فرمود: و سلام بر تو اى قابض ارواح ! زود مرا قبض روح كن و اذيتم مكن .
سپس فرمود: پروردگارا! به سوى تو مى آيم ، نه به سوى آتش .
پس چشمهايش بسته شد، دستها و پاهاى خود را دراز كرده و از دنيا رفت (358).

301- درد دل فاطمه با اسماء

مرحوم اربلى در كتاب ((كشف الغمه )) روايت كرده كه گويد:
فاطمه (سلام الله عليها) پس از پدر خود چهل روز زنده بود، چون هنگام مرگش فرا رسيد به اسماء فرمود: جبرئيل براى پيغمبر كافورى از بهشت آورد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را سه قسمت كرد: يك قسمت را براى خود و قسمتى را نيز براى على و يك ثلث آن را نيز براى من گذارد كه وزن آن به اندازه چهل درهم بود. اكنون آن را - كه در فلان جا است - نزد من حاضر كن ، و آن گاه جامه اش را بر سر كشيد و فرمود: ساعتى صبر كن ، آن گاه مرا صدا بزن و اگر ديدى پاسخ تو را ندادم ، بدان كه من از دنيا رفته و به پدر خود ملحق گشته ام .
اسماء ساعتى صبر كرد، آن گاه پيش من آمده و صدا زد:
يا بنت محمد المصطفى ! يا بنت اكرم من حملته النساء! يا بنت خير من وطى الحصا! يا بنت من كان من ربه قاب قوسين او ادنى ! اى دختر مصطفى ! و اى دختر آن كسى كه زنان گرامى تر از او حمل نكردند! و اى دختر آن كس كه بهتر از او كسى قدم روى خاك نگذارد! و اى دخت آن كسى كه مقام قرب او نسبت به پروردگارش قاب قوسين او ادنى بود!.
و چون ديد پاسخى نمى شنود، دست دراز كرد و پارچه را از روى صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود كه از دنيا رفته است !
اسماء خود را روى زهرا(سلام الله عليها) انداخته او را مى بوسيد و مى گفت : فاطمه جان ! وقتى نزد پدرت رفتى ، سلام اسماء دختر عميس را به او برسان (359).

302- حسن و حسين ، كنار جنازه مادر

اسماء پس از وفات فاطمه زهرا(سلام الله عليها) گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد، حسن و حسين (عليه السلام) را در بيرون خانه ملاقات كرد.
آنها گفتند: مادر كجاست ؟
اسماء، سخنى نگفت . آنها به سوى خانه روانه شدند و ديدند كه مادرشان رو به قبله دراز كشيده ، حسين (عليه السلام) مادرش را حركت داد. ناگهان دريافت كه مادرش از دنيا رفته است به برادرش حسن (عليه السلام) رو كرد و گفت : اى مادرم ! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد. آجرك الله فى الوالدة .
امام حسن (عليه السلام) خود را به روى مادر انداخت ، گاهى او را مى بوسيد و گاهى مى گفت : اى مادرم ! با من سخن بگو، قبل از آن كه روح از بدنم خارج شود.
امام حسين (عليه السلام) پيش آمده و پاهاى مادر خويش را مى بوسيد و مى گفت : مادرم ! من پسرت حسين هستم ، قبل از آن كه قلبم شكافته شود و بميرم ، با من سخن بگو(360).

303- گزارش به على (عليه السلام)

اسماء به حسن و حسين (عليه السلام) فرمود: برويد نزد پدرتان على (عليه السلام)، و وفات مادرتان را به او خبر دهيد. حسن و حسين (عليه السلام ) از خانه بيرون آمدند، در حالى كه فرياد مى زدند: يا محمداه ! يا احمداه ! اليوم جد دلنا موتك اذ ماتت امنا؛ آه ! اى محمد! امروز مصيبت فقدان تو براى ما تجديد شد، چرا كه مادرمان از دنيا رفت )).
سپس حسن و حسين (عليه السلام) وارد مسجد شدند، على (عليه السلام) در مسجد بود. آنها شهادت فاطمه (سلام الله عليها) را به او خبر دادند. على (عليه السلام) از اين خبر چنان دگرگون شد كه بى حال افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتى حالش خوب شد، با ندايى جانسوز فرمود:
بمن العزاء يا بنت محمد كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك ؛ اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسليت بدهم ، تا زنده بودى مصيبتم را به تو تسليت مى دادم ، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم (361)؟

304- على بر سر پيكر فاطمه

على (عليه السلام) بعد از شنيدن خبر جانسوز مرگ فاطمه (سلام الله عليها) به سرعت وارد منزل شد، ديد فاطمه زهرا(سلام الله عليها) در بستر خود خوابيده و يك قطيفه مصرى روى خود كشيده است .
على (عليه السلام) او را صدا زد، جوابى نشنيد. به طرف راست و چپ فاطمه رفت ، صديقه را صدا كرد، اما جواب نشنيد. عباى خود را كنار گذاشت ، عمامه را برداشت ، دامن قبا را بالا زد و سر زهرا(سلام الله عليها) را در دامن خود نهاد را در دامن خود نهاد و صدا نمود: يا زهرا! يا زهرا!... اما فاطمه سخنى نگفت . اميرالمؤمنين گفت : اى دختر محمد! جوابى نشنيد... گفت : يا فاطمة ! كلمينى ؛ اى دختر پيغمبر! با من صحبت كن ))، من على پسر عموى تو هستم .
حضرت مى فرمايد: فاطمه (سلام الله عليها) چشمش را باز كرد، (يعنى قبل از مرگ كامل كه بنا بر علم امروز مدتى طول مى كشد، به درخواست مقام ولايت و قدرت لايزال الهى ، فاطمه حيات مجدد يافت ) و به صورت على (عليه السلام) نگريست و به گريه افتاد.
سپس سخنانى با يك ديگر در ميان گذاشتند و بعد از مدتى كوتاه ، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) از دنيا رفت (362).

305- بخشش پيراهن در شب عروسى

على (عليه السلام) از زهرا(سلام الله عليها) زمان رحلت پرسيد: در اين دستمال بسته چيست ؟
آن را گشود، ديد پارچه اى ابريشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفيدى است كه بر روى آن چيزهايى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسن ! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو در آورد، در شب عروسى دو پيراهن داشتم ؛ يكى نو و ديگرى كهنه و وصله دار. سر نماز بودم كه كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت : اى خاندان نبوت و معدن خير و جوانمردى ! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است . اگر شما پيراهن كهنه اى داريد، من نيازمند آن مى باشم ؛ زيرا مردى فقيرم . اى خاندان حضرت محمد! فقير شما برهنه است .
من پيراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشيدم . صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نداشتى ، چرا آن را نپوشيدى ؟ گفتم : اى پدر! آن را به سائلى صدقه دادم . فرمود: بسيار كار خوبى كردى ، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشيدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى ، در هر دو حالت توفيق شامل تو مى شد. عرض كردم : اى رسول خدا! به تو هدايت يافته و به تو اقتدا كرديم ؛ هنگامى كه با مادرم خديجه ازدواج كردى ، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسيد و تو پيراهن خود را به او دادى و حصير بر خود پوشيدى . جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد: و لاتبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(363).
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) گريست و مرا به سينه اش ‍ چسباند، جبرئيل نازل شده و گفت : خداوند سلام رسانده و مى فرمايد: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمين است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم . به من فرمود: دخترم ! پروردگارت به تو سلام رسانده ، مى گويد: هر آنچه مى خواهى طلب كن . عرض كردم : پدر جان ! لذت خدمتگزارى او مرا از سؤ ال كردن از او باز داشته است ، من نيازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برين ندارم . فرمود: دخترم ! دستهايت را بالا بياور. من دستهايم را بالا بردم و حضرت نيز دستهايش را بالا برده ، گفت : خداوندا! امتم را ببخشاى ، و من آمين مى گفتم .
جبرئيل پيامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرمايد: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم . فرمود: من در اين باره سندى مى خواهم . خداوند به جبرئيل دستور داد ديبايى سبز و ديبايى سپيد بياورد كه بر روى آن نوشته شده است : كتب ربكم على نفسه الرحمة (364).
جبرئيل و ميكائيل و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن گواهى داده و امضا كردند.
حضرت فرمود: دخترم اين نوشته در اين بسته است ، روز وفاتت كه رسيد، وصيت كن در قبرت بگذارند. روز قيامت كه مردم سر از قبر بر دارند و گناهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، اين امانت را تسليم من كن تا آنچه را خداوند بر من و تو ارزانى داشته ، از خداوند بخواهم . تو و پدرت براى جهانيان رحمت هستيد.

306- وصيت نامه فاطمه

وقتى على بن ابى طالب (عليه السلام) به بالين حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نشست و پرده را از روى صورت وى برداشت ، ديد آن حضرت وصيت نامه اى نوشته است به اين مضمون :
((بسم الله الرحمن الرحيم
((اين آن چيزى است كه فاطمه دختر پيغمبر خدا وصيت مى كند. او شهادت به وحدانيت خداوند مى دهد و شهادت مى دهد كه پيغمبر اكرم بنده خدا و فرستاده او است و اين كه بهشت حق است و جهنم حق است و قيامت كه شكى در آن نيست خواهد آمد و خداى تعالى مردم را از قبرها در روز قيامت زنده مى كند.
((اى على ! من فاطمه دختر محمدم ، خداى تعالى مرا با تو همسر قرار داد تا در دنيا و آخرت مال تو باشم ، تو به من از ديگران سزاوارترى كه امور مرا عهده دار باشى . مرا در شب حنوط كن و در شب غسلم بده و كفن كن و نماز بخوان و مرا در شب دفن كن و به احدى جريان را نگو و با تو وداع مى كنم و تو را به خدا مى سپارم و به فرزندان من تا روز قيامت سلام مرا برسان .))

307- سوگوارى زينب هنگام رحلت مادر

صاحب كتاب ناسخ التواريخ مى نويسد: به هنگام رحلت حضرت زهراى اطهر(سلام الله عليها) زينب در حالى كه چادرش بر زمين كشيده مى شد، جلو آمده و فرياد زد: اى پدر، اى رسول خدا! هم اكنون محروميت ديدار تو برايمان معلوم گرديد و شناخته شد.
علامه مجلسى اين روايت را از ((روضه )) نقل مى كند:
ام كلثوم بيرون آمد، در حالى كه چادرى بر سر افكنده بود كه قسمت پايين آن بر زمين كشيده مى شد و پيراهنى بر تن كرده كه اندامش را پوشيده بود، صدا مى زد: اى بابا، اى رسول خدا! هم اكنون به راستى تو را از دست داديم ، به طورى كه ديدارى ديگر نخواهد بود(365).

308- اجازه ملاقات ندادن به عايشه

ابن عبدالبر نوشته است : چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت ، عايشه خواست به حجره او برود، اسماء طبق وصيت او را راه نداد.
عايشه شكايت به پدر برد كه اين زن خثعميه (366) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى گذارد من نزد جسد او بروم . به علاوه ، براى او حجله اى چون حجله عروسان ساخته است .
ابوبكر به در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت : اسماء چرا نمى گذارى كه زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته اى ؟
اسماء گفت : فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به من وصيت كرده است كه كسى بر او داخل نشود. چيزى را كه براى نعش او ساخته ام ، وقتى زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برايش بسازم .
ابوبكر گفت : حال كه چنين است ، هر چه به تو گفته ، چنان كن (367).
ابن عبدالبر نوشته است : نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند، فاطمه (سلام الله عليها) دختر پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. سپس مانند آن را براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند(368).

309- وداع حسين با مادرشان

در روايت ورقه آمده است :
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: مشغول غسل دادن فاطمه (سلام الله عليها) شدم ، او را در درون پيراهن ، بى آن كه پيراهنش را از تن بيرون آورم غسل دادم ، به خدا قسم فاطمه (سلام الله عليها) پاك و پاكيزه بود، سپس ‍ از باقى مانده حنوط رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) او را حنوط كردم و كفن بر او پوشاندم و پيچيدم . وقتى كه خواستم بندهاى كفن را ببندم ، صدا زدم :
اى كلثوم ، اى زينب ، اى سكينه ، اى فضه ، اى حسن و اى حسين ! هلموا تزودوا من امكم ؛ بياييد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاى بهشت است )).
حسن و حسين (عليه السلام) آمدند و با آه و ناله مى گفتند: واحسرتاه ! لاتنطغى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى و امنا فاطمة الزهراء...؛ آه ! چه شعله حسرت و اندوهى كه هرگز خاموش شدنى نيست ، براى فقدان جدمان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مادرمان فاطمه (سلام الله عليها)، اى مادر حسن ! و اى مادر حسين ! وقتى كه با جدمان ملاقات كردى ، سلام ما را به او برسان ، و به او بگو: ما بعد از تو در دنيا يتيم مانديم )).
امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود: انى اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الى صدرها مليا؛ خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) ناله اى جانكاه كشيد و دستهاى خود را دراز كرد و فرزندان خويش را مدتى به سينه اش چسبانيد)).
ناگاه شنيدم هاتفى در آسمان صدا زد: يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا والله ملائكة السماء؛ اى على ! حسن و حسين را از سينه مادرشان بلند كن ، كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت ، و دوستان مشتاق دوست خود مى باشند)).
آن گاه حسن و حسين (عليه السلام) را از سينه مادرشان ، بلند كرد(369).