جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۲۷ -


اينجا سالك بعد از پيمودن راه و نزديك شدن به مطلوب ، احساس شوق در خود كرده است . اين طى طريق به روش خاص او بوده ، اما سرانجام دريافته كه نمى تواند خود را با او يكى بداند و يكى كند. منظور از زوج بودن يعنى همسرشدن و يكى شدن ، لذا سالك احساس مى كند كه كاملا نزديك شده ، اما چطور انسان مى تواند خود را در خدا غرق كند؟
انسان هر چه در اين مسير جلوتر رفته و درجات بالاترى يابد باز مى بيند كه هنوز مراحل بسيارى در پيش رو دارد هر چند كه گاهى گمان و توهم مى كند كه فناى در راه حق تحقق يافته است . يعنى مى تواند او را درك كند. اما درك خداوند چيز ديگرى است و فنا نيست ، فناى لله ، يعنى در جهت رسيدن به او رفتن ، بدون ديدن خود. با حذف كامل اختيار از خويش و تسليم محض ‍ شدن . تنها خود را بنده اى كوچك ديدن . به عظمت و بزرگى او ايمان داشتن ، باور كردن و اين باور را از طريق فكر و رفتار نشان دادن . از مهلكات انسانى در حين سير به سوى فنا آن است كه انسان گاهى به عقب بازگشته و به طور ناخودآگاه خود را با ديگران مقايسه مى كند، پس خود را در مقايسه با ساير بندگان بزرگ مى بيند و اين احساس باعث سقوط سالك است . حجاب ديگر آن است كه واقعا توهم كند، به خدا رسيده است .
به عبارت ديگر ممكن است گاهى سالك دچار اشتباه در درك و فهم از مقصد شود. از آنجا كه هيچ كس قادر به درك ذات حضرت حق نيست لذا كم صبرى و عدم توجه كافى به نشانه ها سبب مى شود سالك دچار توهم شده و تصور كند، به خدا رسيده و با خدا يكى شده و فنا را چنين تعبير مى كند، چنان كه در احوال برخى عارفان در گذشته بود و گفته شد. اما اين حس و باور غلط است .
هيچ كس نمى تواند و نبايد خود را با خدا يكى بداند. آيا امكان دارد نعوذبالله فردى خود را با خدا مخلوط و يكى كند؟ و يا مدعى شود كه چون قطره اى توانسته در دريايى وارد شده و فنا گردد؟ اگر انسان در شناخت و ادراك به مراحل بالايى مى رسد. در آخرين مرحله از برخى مقامات است كه خود را فراموش مى كند و در عظمت و قدرت و صفات الهى غرق و حيرت زده مى شود و هر چه بيشتر ادراك مى كند، خود را ضعيف تر و ناچيزتر مى داند تا آن كه با تمام وجود به بندگى خود معترف مى شود. چنان كه پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن يگانه هدف آفرينش ، با آن مقام و بزرگوارى در نزد خداوند، خود را بنده و عبد خدا مى داند و ما در نمازها به آن شهادت مى دهيم و اين شهادت حاوى مفاهيم عميقى است و بسيارى از خطرات را از مسلمانان دور مى كند. پس اگر سالك به شناخت رسيد و بحث وحدت و يكى شدن را مطرح كرد، از قافله عقب مانده و دچار اشتباه شده است .
سمسمه سربرآورد..... مراحلى است كه سالك به آن رسيده و بايد ادراك و تفكر خود را اصلاح نمايد. اصوات آرام بخش را ادراك مى كند. درك او بسيار روشن و واضح شده ، تا آن كه او را دچار سوز و گداز كرده ، از شوق لرزانده اما بعد آرام كرده ، تا آن كه كاملا در وجود سالك نشسته ، تا ملكه شده و پس از آن دائم در اين حال بوده است .
وقتى از سالك بپرسند كه چگونه به اين وضعيت رسيده است ، مى گويد: به جهت تلاشى كه در جهت ملكه كردن اسماء و صفات الهى در خود كرده است ، به اين مقام دست يافته است ، سالك كوشيده تا بداند از كجا آمده ، به كجا مى رود. هدف او در عرصه خلقت چيست ؟ پس سئوالات ابدى و هميشگى بشر را پاسخ داده و با ملكه كردن صفات ، سرانجام به مرحله خوبى در عرفان دست يافته است .
توضيح متن شعر سمسمه :
سالك با درك و فهم حالات خود، همه چيزهاى مورد نياز را درك و فهم كرده (سرور بزرگ ) درست است كه اين حال از بهترين و برترين حال هاست ، اما باز سالك دريافته و اعتراف مى كند كه اين پايان كار نيست و هنوز مراحلى وجود دارد كه قادر به درك كامل آنها نمى باشد، وقتى متوجه اين سر شد، سعى كرد براى خود پاسخى يابد، اما اين پاسخ ناكافى بود، چنان كه اگر قطعه مرواريدى درخشان بخواهد در مقابله با خورشيد برآيد و خورشيد به او بگويد، تو ناچيز هستى .
نهايت ادراك عارف در اينجا آن است كه مى فهمد و باور مى كند كه انسان نمى تواند هيچ گاه به طور كامل خدا را بشناسد و از علم كامل او باخبر شود و همه صفات حق را درك كند. همواره در نيل به اين مقصود دچار نقصان است . تداوم اين حالت موجب حيرانى بيشتر است مگر آن كه به عبادت بيشتر روى آورد تا آن كه راز عبوديت را درك كند. راز عبوديت نحوه چگونگى ارتباط با خداست . اگر فردى خود را ساخته باشد و از عمق جان خدا را بخواند، عبادت كند و در رازونيازش با حضرت حق به درجه قابل قبولى از خلوص و ايمان برسد خداوند براى بالا بردن ذكر و صداى او فضاى تونل مانندى را ايجاد خواهد كرد كه او از آن طريق به خداوند اتصال يابد. اين حالت را هر كسى نمى تواند به دست آورد. مگر آن كه خداوند بخواهد و اراده فرمايد. به علاوه آن كس كه خالصانه و از صميم دل و مدام خدا را مى خواند، خداوند او را بى پاسخ نمى گذارد، پس صداى اين افراد كه معدودند بالا رفته و دوباره بازمى گردد. خدا چنين شخصى را از برخى نعمت هاى خود بهره مند گردانيده و برخى اسرار را به آن شخص مى رساند، تا از عبادت خود لذت ببرد.
مناجات دره بيضاء
بنده ام ! مرواريدى است باكره ، لطيف و سفيد چهره ، آن را از ژرفاى درياى غيب ذات خود برآوردم ، هرگز صفتى از صفت مرا نمى شناخت .
آنگاه در مردمك چشم پنهانش كردم ، از غيرت اينكه دست كسى بدو رسد، يا كسى بدو ميل كند و يا به كشف يا معمى شناخته شود، پيوند و جدايى نمى شناخت .
وقتى تو را به عنايت قدم پيشين جذب كردم و به جوامع الكلم راستين پيش ‍ بردم از نيروهاى تو ((كن )) را فروكشيدم و تو را در جايگاه خود درآوردم ، پذيرايى تو بر من واجب شد تا شواهد تحقيق ، به زبان حال آن ، از تو تعبير كند و تو ساكت بودى ، هستى ، كنش و واكنش از تو بود و تو محتضر بودى .
دريابنده اين رتبه بلند و يگانه ، با پيوند حيات ازلى به حيات ابديه ، با وجود زندان در قيد امروز و فردا بود و اين كه در برابر توست ، مائده هاى نهايى است از آنها به شمار و بى شمار ميل كند، از طعام ذات ، به ذات بخور؛ بسيارى از طالبان ، ماندن رسوم را براى وجود لذت ها مى خواهند. تنها در رود خود شنا كن ، آنچه در مهر خود نوشته يى بخوان .
مرواريد درخشان و يگانه دوشيزه را به نكاح تو در آوردم ، هيچ انسان و جنى با آن درنياميخته و اذهان و اعيان را درنيافته ، هيچ علم و عينى آن را نديده است ، هرگز از سر احسان و از كيف و اءين و رسم و عين انتقال نداشته است ، نامش در غيب ((احد)) است ، نعمت جاويدان و رحمت ابدى من است ، به نيكوترين عروس در قبه تقديس درآى ، اين دوشيزه ، شراب و صهبا و موج نابيناست ، آن را بى مهر عملى و بى اجر نبوى بگير.
سالك گفت : آن دره را، در مجلس سر غيب ذات او به سر و هم يثربى شكستم ، مهره نبى در آن بود، از شادى سرگشته شدم ، از خرسندى دامن كشيدم و خواند كه ((همانا من خدايم و خدايى جز من نيست ، مرا بپرستيد)) (طه / 14)، غوامض اسرار سجده كنان به روى در افتادند، صفات صمديت به شب زنده دارى برخاست ، در آن بى چيزى مقامى كه خداى بزرگ ما را بر آن آگاه ساخت و فرمود: ((پادشاه مردم )) (ناس / 2)، برايم ثابت شد.
شرح مناجات دره بيضاء
بنده ام : مرواريدى ..... در اينجا انسان كامل و اشرف مخلوقات را به مرواريدى دست نخورده و خالص تشبيه كرده است كه حضرت خداوند آن را از اعماق درياى ذات مقدس خود بيرون آورده ، در حالى كه هنوز علم نداشت و صفات حضرت حق را نمى شناخت .
آنگاه در مردمك ..... منظور آن نيست كه خداوند داراى چشم است . تشبيه براى اهميت و جايگاه انسان كامل در نزد حق تعالى است و در اينجا متن كمى دست خورده به نظر مى رسد. اما در كل حكايت از حال و وضع اولياءالهى دارد كه هميشه مى كوشند پنهان بمانند و مردم آنها را نشناسند.
وقتى تو را عنايت ..... تعابير مجازى است ، يعنى خداوند در حق انسان كامل و وارث دين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم عنايت دارد، اگر سالك بتواند قرآن را در ظاهر و باطن فرا بگيرد. صفات الهى را در خود ملكه نمايد و به مقام و ارزش خود پى ببرد، خداوند به آنچه كه در حق او وعده داده عمل خواهد كرد. و مقام خليفه و جانشين را در زمين به او خواهد داد پس در اين مقام انسان كامل با خداوند ارتباط دارد و مورد حمايت خالق است . در اينجا پذيرايى كردن به معناى آن است كه انسان با صفات الهى زندگى كرده با بهره بردارى از آنها رشد نموده در خدمت خلق خداوند خواهد بود.
تو ساكت بودى ..... يعنى اينكه انسان در هيچ مرحله اى نمى تواند، در امور اساسى خلقت دخالت كند. مثل اينكه اراده كند، چه چيزى در زمين باشد و چه چيزى نباشد، مشيت الهى بر همه افراد و جوامع حاكم است . متاءسفانه بشر امروزى با توهم خود، تصور مى كند كه مى تواند چيزهاى نو ابداع و اختراع نمايد، اما درك نمى كند كه آدمى قادر نيست حتى عناصر اوليه را خلق كند ،، مثلا نمى تواند به طور مصنوعى آهن بسازد، خاك خلق كند، نمى تواند از باد منطقه اى جلوگيرى كرده يا آن را ذخيره نمايد. عقل خدادادى آدمى در حدى است كه بتواند از مواد استفاده يا آنها را با هم تركيب نمايد. به اين جهت اين عقل ناقص گاهى در راستاى تحريب وارد مى شود.
كنش واكنش از..... به معناى فوق است . انسان مى تواند با تلاش و كوشش خود به تعالى برسد. محتضر يعنى حاضر بودن براى انجام فعاليت هاى گوناگون با چنين حضور فعالانه بشر براى رسيدن به تعالى است كه انسان از دنياى فانى و خاكى فاصله مى گيرد و مقام خود را در دنيا بالا برده و در آخرت به جايگاه خوبى مى رسد. منظور از زندان ، دنياى جسم و جهان است كه آدمى را محدود كرده است . اما انسان به اين محدوديت پى برده و تلاش مى كند تا پيشرفت نمايد و به موائد الهى برسد. موائد الهى چيزهايى است كه در آخرت انسان را زنده نگه مى دارد. هر چند ارواح فاقد جسم هستند، اما آنان نيز براى خود نيازهايى دارند كه خداوند منابع بى پايانى براى ارضاء آنها در اختيارشان قرار مى دهد. براى رسيدن به آن جايگاه ابدى ، آدمى از طريق انجام تكاليف و عبادات و نيكوكارى جايگاه خويش را در آخرت بوجود مى آورد.
از آنها به شمار و..... يعنى اگر سالك حدود را در اين جهان رعايت كند و زياده روى و افراط و تفريط نداشته باشد، مى تواند براى آن دنيا بى شمار ذخيره نمايد تا به مقام واقعى خود برسد.
منظور از طعام ..... اگر انسان از صفات الهى بهره مند شود، به خدا نزديك مى شود. در اين مرحله هستند افرادى كه به ظاهر دنبال خودسازى و صفات هستند، اما در كار آنها ريا وجود دارد و هنوز براى دنيا ارزش قائلند. پس اين افراد در اساس به دنيا توجه دارند و نه به آخرت ، پس نبايد به آنان توجه كرد و آنان را پيروى كرد.
مرواريد درخشان ..... منظور از مرواريد انسان است . نكاح ، يعنى صفات الهى را در اختيار وارث قرار داده است .
هيچ انسان و جنى ..... منظور از هيچ آن نفس آدمى است كه با اوست و داراى پيچيدگى بسيار است . لذا خود انسان هم قادر نيست به طور كامل خود را بشناسد. فقط خداست كه اين قدرت را دارد. پس حتى شناخت آدمى از خود نيز همواره محدود است . مثلا پيچيدگى موجود در جسم بشر به سادگى قابل شناخت و كشف نيست . نمى داند روح او چيست ، از چه درست شده . لذا براى درك عميق و دقيق از وحى و دستورات خداوند هم دچار ابهام و اشكال است .
هرگز از سر احسان ..... به اين ترتيب بايد پذيرفت شناخت انسان نسبى و محدود است . او نمى داند، دقيقا از كجا آمده ، مى داند ابتدا نطفه بوده ، روحى در او دميده شده ، تربيتى يافته و انسان شده است . اما واقع مبداء و معاد او كجاست و چگونه است ؟
اين مرموز ماندن به دليل آن است كه آدمى با همه دانش تجربى خود دريابد اگر در درك و شناخت كامل خود عاجز است . پس بايد به قدرت و عظمت حضرت حق اعتراف و اقرار نمايد.
نامش در غيب ..... منظور از احد، اشرف مخلوقات بودن انسان است . احد از صفات بارى تعالى است كه بخشى از آن ممكن است در فهم و ادراك انسان بيايد، اما او احد نمى شود و فقط خداوند احد است . قل هو الله احد هيچ موجود ديگرى در پيشگاه الهى مقام انسان را ندارد پس فقط در مقايسه با ساير موجودات احد مى شود، نه در رابطه با خداوند. به همين جهت است كه انسان مى تواند به جهان باقى و ابدى برود. در آنجا از انواع نعمت هاى الهى برخوردار مى شود، در آنجا محدوديت وجود ندارد و رحمت الهى نامتناهى است و ابدى .
سالكى كه به درك خوبى از خداوند رسيده است زيبا مى شود. صهبا و شراب حالات عرفانى است . شراب سبب مستى و از خود بيخودشدن است . موج نابينا هم به معناى نديدن امور مادى است . تا چشم لاهوتى بتواند باز شده و امور معنوى را مشاهده نمايد. اما براى تحقق اين مرحله سالك بايد كار كند و زحمت بكشد، نبايد بدون كاركردن انتظار پاداش ‍ داشته باشد. اگر سالك به اين باور برسد كه اعمالى كه انجام مى دهد، تنها به عنوان انجام اندكى از وظيفه بوده است . لذا شرمنده باشد كه عمل او كامل نيست و ناقص است و اگر شاكر شده ، زيرا خداوند او را آفريده و علم و حيات داده و هم اوست كه باز اجازه شكر داده است . در اينجا اگر سالك چيزى مى خواهد فقط براى شناختن بيشتر است ، نه يافتن مقام و موقعيت مادى و معنوى . پس دچار خوف مى شود و در ارائه تقاضا هم احتياط مى كند. زيرا مى فهمد كه در اين مقام حتى حالت تقاضا هم در پاداش مؤ ثر است . گاهى برخى سالكين تصور مى كنند بايد خداوند به آنها عنايت كند، گويى از حضرت حق مطالبه دارند. اما روش صحيح آن است كه انسان طلب عاجزانه و درخواست سائلانه كند. زيرا كه او بدهكار خداوند است و هنوز شكر نعمت هاى عطا شده را به جاى نياورده و تا ابد هم قادر به آن كار نخواهد بود.
سالك گفت : آن ..... آن پرده و پوششى كه جسم را پوشانده و اجازه ورود به مرحله بالاتر نمى داد، شكافته شد و سالك بالاتر رفت ، يثرب حالت عرفانى است . سر وهم براى انسان حالت وهم و اوهام دارد، به اين تعبير صورت ظاهر مراد است كه خود نوعى وهم است . مهره نبى راهى است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم آن را طى كرده و مقدارى هم نصيب سالك شده است . لذا احساس شادى مى كند و از حال عادى خارج مى شود. به طورى كه ديگر كارهايش شبيه انسان عادى نيست و به شب زنده دارى و امور عارفانه مشغول مى شود.
اين مقام جديد كه با عنايت حضرت حق بوده ، چون حالت پادشاهى يافتن سالك در ميان مردم است . زيرا ديگر نيازى به هيچ كس ندارد. نه آن كه داراى قدرت سياسى و يا ثروت مادى باشد.
در اينجا به نظر مى رسد، باز سالك به پشت سر نگريسته و متوجه تفاوت خود با مردم شده است . اين امر او را ذوق زده كرده است كه شايد از عوامل سقوط باشد. سالك نبايد در حين سلوك و پيشرفت خود را با مردم عادى مقايسه كند و اگر زمانى هم چنين حالتى ضرورى بود، بلافاصله بايد به ياد حضرت حق و عنايت خاص او افتاده و شكر خدا را بر جاى آورد، و براى جبران اين فاصله و تفاوت ، به مردم توجه كرده ، به آنان مهربانى كند و در حد امكان آنان را به مسئوليت ها و وظايف خود آشنا ساخته ، تكاليف آنان را برشمارد تا وظيفه اساسى خود را در ميان جامعه و در نزد خداوند انجام داده باشد.
بيان فوق به معناى شكسته نفسى و حقيرشمردن خود هم نيست ، سالك عارف بايد مرزى ميان تكبر و حقارت و شكسته نفسى بيابد كه مثبت باشد. طورى نباشد كه چنان در خدا غرق شود كه محيط اجتماعى و اطراف خود را ناديده گرفته و فراموش نمايد و نه آن كه چنان در ميان مردم غرق شود كه آثار وضعى آن سبب تاءثير بر عارف شده و او را از راه اصلى دور نمايد. عارف سالك بايد در حين آموزش مردم به خود آموزش دهد و در حين تربيت و اصلاح افراد، تربيت و اصلاح خود را هم مد نظر داشته و فراموش ‍ نكند.
مناجات اشارات انفاس نور و آن خالص و روشن كننده اسرار پراكنده است
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران او باد
سالك گفت : آنگاه به من گفت : چه مى گويى در: كيستم من در من ؟
گفتم : وجود طلب و آرزوها و نااميدى و رنج .
گفت : چه مى گويى در او و آن ؟ گفتم : هردو صفت سالك است ، غيبت و حضور، تاريكى و نور، پرده سرائيان و پرده ها.
گفت : چه مى گويى در پيوستگى جسمانى ؟ گفتم : نتيجه پيوستگى روحانى است .
گفت : چه مى گويى در توالد و تناسل ؟ گفتم : نتيجه پيوستن و جدا شدن .
گفت : چه مى گويى در نشاءه برزخى ؟ گفتم : آن الهى است .
گفت : آيا بازگشت شريف تر از نشاءه برزخى نيست ؟ گفتم : بازگشت در برزخ صحيح نيست و به برزخ چيزى از نشاءه حادث نمى شود، بلكه آن نشاءه در برزخ نقد بازگشت و منصوب بودن ميان دنيا و آخرت است .
گفت : بازگشت به آغاز صحيح است ؟ (چنان كه آغاز كرديد باز مى گرديد، اعراف / 9) . گفتم : آن در حكمت عدليه است .
گفت : آيا بر اوان بيرون آمدن ذريه از پشت آدميان تعقل مى كنى ؟
به او گفتم : چگونه نينديشم در حالى كه من نخستين گواه مهر، هستم .
گفت : پيمان ديگرى جز آن پيمان مى شناسى ؟ گفتم : در آغاز وجود ((تدانى )) (ميثاق انبياء، آل عمران / 81) .
گفت : دو پيمان مى بينم گفتم : جز اين دو نيست .
شرح مناجات اشارات انفاس نور و آن خالص و روشن كننده اسرار پراكنده است .
به نام خداوند بخشنده مهربان و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران او باد.
سالك سئوالى را از خود مى پرسد كه معمولا هر انسان سالك و عارفى با آن روبرو شده و آن را مى پرسد.
چنان كه اشاره شد انسان موجودى است كه داراى سه ركن جسم و نفس و روح مى باشد. انسان در ابتداى كودكى ، هر سه ركن را به صورت دست نخورده در اختيار دارد، اما بسته به آن كه در چه محيطى رشد يابد، اركان وجودى او هم شكل مى گيرد. ممكن است فردى تنها جسم خود را رشد دهد، در نتيجه نفس و روح او ضعيف مى ماند، اگر انسان در محيطى ابتدايى و ساده زندگى كند به همان نسبت عقل او هم ساده مى شود و به عكس اگر در جامعه اى پيچيده زندگى كند و با مسايل متعدد و پيچيده روبرو شود، در نتيجه آن محيط روى جسم و نفس و روح و عقل او تاءثيرات مستقيم خواهد نهاد. به اين ترتيب مجموعه اى از اهداف و ارزش ها، مسائل و مشكلات و كمبودها را درك خواهد كرد. اگر فردى در طلب دنيا باشد، رنج ها و نااميدى هاى او مربوط به دنياست ، و اگر اهل معنا باشد، آرزوها و نوميدى ها، خواستها و رنج هاى او هم در اين منظر تبيين شده و شكل مى گيرد.
گفت چه مى گويى در او و آن ؟...... اين و آن انسان خاكى و انسان معنوى و عالى است . منظور از عينيت يعنى توان جداشدن روح از جسم و از دنياست و امكان باز شدن چشم لاهوتى براى ديدن عالم معنا و انوار آن و چيزهايى كه براى انسان عادى در پرده و حجاب هستند، منظور از حضور اين دنياست .
گفت چه مى گويى در پيوستگى جسمانى ..... منظور آن است كه انسان با شناخت جسم و نفس خويش به شناخت روح برسد و پيوند و ارتباط و تاءثير عميق آنان را به يكديگر درك كند، در عين حال كه تفاوت و تمايز آنها را دريابد و به آن آگاه شود. رابطه آنها با هم درك و فهم كند.
گفت : چه مى گويى در توالد..... پيوستن و جداشدن ، يعنى از دنيا جداشده و به خداوند بپيوندد.
گفت : چه مى گويى در نشاءه ...... در مورد چشم لاهوتى مى پرسد و توضيح مى خواهد، پاسخ مى دهد، اين نعمت از سوى خدا عطا مى شود.
گفت : آيا بازگشت شريف تر از.... سالك مى پرسد: آيا رفتن به آن دنيا بهتر از بازشدن چشم برزخى و لاهوتى نيست ؟ مشيت الهى چنين بوده است كه انسان در جهان ماده زندگى كند و در مشكلات و مسايل آن باقى بماند و از اين طريق راه خود را به سوى آخرت بگشايد. حال اگر به سالكى عنايت شد و توانست در عين بودن در جهان از جهان معنا هم مطلع شود و علم و آگاهى به دست آورد، اين كه بخواهد جهان ماده را رها كند و به يك باره به آن سو رود صحيح نيست و از شرايط اسلام و تسليم محسوب نخواهد شد. عارف بايد راضى به رضاى حق باشد و در قدرتى كه در تصرف دارد، تنها با توجه به خواست و رضاى پروردگار دو عالم استفاده كند. پس بايد هم شناخت كافى از اين دنيا داشت و هم آن جهان را شناخت ، شناخت يك سو (خواه اين سو، خواه به تنهايى آن عالم ) كافى نيست و بلكه به صلاح سالك هم نمى باشد. پس بايد در لب مرز متعادل ايستاد و به هر دو سو نظر داشت .
گفت : بازگشت به آغاز صحيح است ؟...... منظور سالك از حكمت عدليه ، همه آن چيزهايى است كه خداوند اراده كرده و مى خواهد و مى پسندد. بازگشت به آغاز يعنى تولد دوباره ، اينكه انسان مجددا به سوى دنيا بازگشته و برزخ را رها كرده و فقط به بودن در دنيا راضى باشد. در عين آن كه رضاى حق را هميشه در نظر دارد.
گفت : آيا بر اوان بيرون ..... منظور يكى از حالت هايى است كه انسان با تربيت خود مى تواند چشم لاهوتى را باز كند و از جهان خلقت از ابتدا تا انتها اطلاعات لازم را به دست آورد. ذريه فرزندى است كه انسان به دنيا مى آورد. منظور آن است كه انسان بتواند از چيزى كه دارد چيزهاى ديگر بوجود آورد. رسيدن به شناخت واقعى مثل به تولدى ديگر است .
به او گفتم : چگونه ...... منظور انسان است كه اشرف مخلوقات است و با خداوند پيمان بسته و امانت او را تحويل گرفته است در قرآن كريم آمده آيا به آفرينش خود توجه نمى كنيد كه شما را از نطفه ناچيز آفريدم . سالك مى گويد من به اين موضوع فكر مى كنم .
گفت : پيمان ديگرى جز آن ...... اين قسمت ماءخوذ از قرآن كريم است . خداوند از پيامبران ميثاق گرفته است . پيمان نبوده و اين نشان عنايت ويژه خداوند در حق پيامبران گرامى بوده است .
گفت : دو پيمان ..... دو پيمان ، پيمانى است كه انسان ابتدا با خدا بسته ، سپس با پيامبر مى بندد، هر دو در جاى خود مهم است . عهد با خداوند براى آن است كه به واسطه آفريدن او شكر نعمات را به جاى آورد، شاكر و راضى باشد. پيمان با پيامبر براى اجراى دستوراتى است كه توسط آن حضرت براى انسان ابلاغ شده و آدمى بايد بر اساس پيمان خود، مطيع و مجرى اوامر و دستورات الهى باشد.
اشارات آدميه
سالك گفت : آنگاه مرا به زبان آدم (عليه السلام ) مخاطب ساخته و گفت : اى جوان ! چرا فرشتگان در حال ديدن آدم خاكى ، او را به تباهى متهم كردند؟
گفتم : از خود وجود او بود.
گفت : چرا فرشتگان به اسماء الهى جاهل بودند؟ گفتم : چون آنان در آسمان سختى نكشيده بودند.
گفت : چرا به سجده آدم پرداختند؟ گفتم : براى اينكه بيعت با آدم در امر تعيين خلافت ثابت شود.
گفت : چرا ابليس از سجده آدم خوددارى كرد و كبر ورزيد؟ گفتم : چون به سرشت و فطرت از نور درخشان حق در حجاب بود.
گفت : چرا ستاره نبود و درخت بود؟ گفتم : به جهت خلافى كه سر زد.
گفت : آيا آن دو را از يك آب ننوشانديم ؟ گفتم : آرى ، ولى بعضى را در شهود به بعضى ديگر فضيلت است .
گفت : چرا آدم ، با وجود عصمت و نهى ، به معصيت شتافت ؟ گفتم : براى ظهور اين حكمت .
گفت : سر آشكار شدن شرمگاه آدم و حوا چه بود؟ گفتم : ديدن آنچه در نهان آن دو پنهان بود.
گفت : چرا ((آغاز كردند به گردآوردن برگ هاى بهشت براى پوشاندن خود)) ؟ (اعراف / 22 ) ، گفتم : تا مانع و سپرى باشد براى آنان از نگاه ديگران .
گفت : در وجود مانند آدم و حوا هست ؟ گفتم : قلم و لوح مشهود.
گفت : چرا آدم به تنهايى و بى حوا منسوب به گناه شد؟ (آدم به پروردگارش ‍ عصيان ورزيد و گمراه شد، طه / 121) گفتم : چون حوا جزئى از كل آدم بود.