جهان در پناه يازده اسم اعظم
(شرح كتاب الاسرى الى مقام الاسرى)

عارف شيخ اكبر محى الدين ابن عربى
شرح و توضيح : على باقرى (ح .ن )

- ۱۴ -


فلك سوم
افرادى كه قادر به رفتن به فلك سوم هستند، شاكرند و زندگى عادى دارند. اما از آنجا كه دنيا از چشم آنها افتاده ، گاه رفتار و حالت عادى ندارند. از اين رو ديگر هيچ چيز در جهان برايشان ارزش ندارد. مثلا اگر در خانه اى باشند، يا شغل و مقامى داشته باشند و از آنها بخواهند كه آنجا را ترك كنند و بروند، بدون ناراحتى و آزردگى رها مى كنند، فقر و تجمل براى آنان اهميت ندارد در اين مرحله گاه به آنها الهام مى شود، اخبار و نويدهايى مى شنوند. پس به طور ناگهانى خوشحال شده و آن را بروز مى دهند. گاهى به عكس در حال قبض هستند، به اين ترتيب رفتارهاى غير عادى از خود نشان مى دهند به طورى كه مردم آنان را بيمار و روانى تلقى مى كنند، در حالى كه آنان در زندگى و رفتار عادى مى كوشند با روى باز با مردم برخورد نمايند. زندگى و غذاى آنان ساده است . غالبا به تنهايى مايل هستند و ياد خدا مى كنند، با قرآن انس بيشترى مى يابند. گاهى به آنان اجازه داده مى شود كه در خواب امورى از دنياى باقى را مشاهده كنند، يا چيزى به آنها عطا شود يا برخى مشكلات آنها به شكل غير عادى حل شود.
فلك چهارم
سالكان متقى گاه امكان سير در اين فلك را مى يابند. اين سير ابتدا تا محدوده نهايى هستى است ، گاه هم مى توانند از مرز جهان ماده خارج شده به آن سو روند. دنيا در عين جاذبه و زيبايى براى آنان ارزش عالم باقى را ندارد. آنان مشتاق رفتن به عالم باقى هستند. مشخصه اصلى اين مرحله همين سير است ، يا خود سير مى كنند يا ديگرى را سير مى دهد، يا در خواب سير مى كند يا در خلسه هاى پس از نماز فرو مى روند انواع سير به خواست خداست و معمولا سالك در شكل آن دخل و تصرفى ندارد.
فلك پنجم
افرادى كه قادر به رفتن به فلك پنجم هستند داراى ظاهر خاصى هستند. صورت آنها نور و جلاى خاصى دارد كه نوعى زيبايى معنوى است . آنان مى توانند به شكل بسيار محدود با انبياء مرتبط شوند، سير در دنيا كرده ، فكر آدم ها را خوانده ، خوب و بد آنها را بشناسند، آنان صلاح كار خود را تشخيص مى دهند و مى دانند كه در همان برخورد اول چگونه با افراد رفتار نمايند! آنان در ايجاد رابطه با پيامبران به شكل محدود و در حد كسب اجازه اى مختصر آزادند. گاهى هم در خواب آنها را مى بينند، اما زياد به آنها نزديك نشده و صميمى نيستند.
فلك ششم
سالكان در اين مرحله شناخت كافى از دنيا و مسايل آن يافته اند، محيط اجتماعى و انسان هاى آن را مى شناسند، همه چيز براى آنان ساده و قابل حل و هضم است ، هيچ چيز پيچيده اى وجود ندارد، ارتباط آنان با بزرگان و ارواح پاك عميق تر شده و مى توانند به ميهمانى آنان رفته ، با آنان نشست و برخاست كنند و انس بگيرند. مثلا در روز تولد معصومين (عليهماالسلام ) كه در برخى از نقاط دنيا يا عالم معنا مراسم جشنى برگزار مى شود كه در آن برخى از افراد زنده هم شركت دارند. در اين مهمانى پذيرائى هم صورت گرفته و همه به شادى مشغولند. در مراسم عزادارى ، حالت همه غمگين بوده ، معمولا مشغول خواندن قرآن هستند.
فلك هفتم
سالكان اين مرحله بسيار به خداوند نزديك شده اند، ميان آنان و بزرگان همه اديان دوستى و مودت محكمى حاكم است . دنيا برايشان كاملا بى ارزش است . گاه عصبانى هستند، كه چرا پراكنده نمى شوند در عين آنكه مربوط به دنيا هستند، از اينكه به جهان مادى متصل شده اند احساس غم و ناراحتى مى كنند اما اين احساسات گذراست . آنان در زمره اولياى الهى هستند كه همواره ناشناخته بوده و زندگى عادى دارند، قادر به ديدن كامل دنياى باقى مى باشند و مى توانند، در هر جاى جهان وارد شده و از مسايل و اخبار اطلاع كامل و دقيق به دست آورند.
فلك هشتم
مخصوص ارواحى است كه در زمان حيات امكان رفتن به فلك هفتم را داشته اند. آنان امكان هم نشينى و مصاحبت با بزرگان را يافته ، با آنان ارتباط و همكارى دارند. گاهى هم پائين آمده در افلاك پائين تر يا در جهان وارد شده و فعاليت مى نمايند.
فلك نهم
در فلك نهم فناى كامل است و در آنجا چيزى جز فرشتگان مقرب حضرت حق نيست .
ادامه شرح متن
بلند همت و آماده ..... آماده شدن براى رفتن به آن دنياست ، بعد از مرگ و در آن دنيا پرده ها كنار مى رود و اعضاء و جوارح هر انسانى در مورد عملكرد خويش در جهان به شهادت حاضر شده و در مقابل فرشتگان پرسش گر پاسخ مى دهند. در آنجا نفس مورد محاكمه قرار مى گيرد و در صورت استنكاف از پاسخ ، يا اقدام به توجيه عملكرد، همه اعضاء و جوارح آدمى به سخن درآمده و در آن باره به فرشتگان توضيح داده و شهادت خواهند داد، پس از پايان محاسبه اعمال و محاكمه ، مجازات ، يا پاداش كاملا عادلانه مشخص شده و شخص به جايگاه ابدى خود هدايت مى شود. از آن پس ديگر امكان بازگشتى به اين جهان هم ميسر و مقدور نخواهد بود مگر براى عده اى خاص و محدود.
اگر آفتاب در..... جمله اى دوپهلوست ، و نويسنده كوشيده است از طريق اصطلاحات ستاره شناسى مفهوم خود را برساند، منظور كلى از جمله اين است ، انسان در سير و سلوك خود و رسيدن به حالات و موقعيت هاى خاص معنوى درمى يابد كه به زودى به مرحله جديدى وارد خواهد شد و اين ورود سبب بروز حوادث و مسائل جديدى است . به عكس نيز انسان خطاكار مى داند پس از ارتكاب برخى اعمال ، به كجا خواهد رسيد و نتايج احتمالى عملكرد او چيست و بر ديگران چه اثرى خواهد نهاد.
متن كتاب :
تن من از براى امت ها
نايب از كعبه حرم گرديد
كعبه رازى كه هركه قصد چنين حجى دارد
آهنگ آن مى كند
من راز همه آفريده هايم
و من خط قسمت شده در كلمه هايم
من ، جفت و فرد بودم وقتى كه
در ربع مسكون احدى نبود
من ((كن )) هستم ولى
همچون سايه يى كه پذيرنده جهل و حكمت است
نادانى ساقط است
و دانايى در بلندى است
من دو لوح هستم كه با هم نقش بسته اند
جز اينكه در قلم و نگارش يكى به نظر مى آيد
من وصف وصفم ، پس وصف كنيد
من ذات ذاتم پس بپذيريد
من سر سرم وقتى كه
همت من در جايگاه همت ها باشد
من نور نورم وقتى كه
به وجود من تازيانه تاريكى ها روشن شود
من عز عزم و نفس من
ذات ذلت و غنيمت را نمى پذيرد
هركه مرا ديد، آنچه در مثال نور و قدم
پنهان است ، خواهد ديد
قلب جوانى كه تسليم سوگند خدا شود
به غايت و مقصود رسيده است
ما، بوسه بر دهان او را
بر شيوه گذشته قدم مباح كرديم
خوشبختى نفس من اين است كه او سعادتمند
به پيمودن راه روشن امت هاست
در ميان امت هاى گذشته
هيچ عاشقى چون او به مطلوب نرسيد
اى مردمى كه غير ما را طلب كرديد!
كجا بخشش دريا برابر كرم من است ؟
بازگرديد و كف كسى را ببوسيد كه
اگر ببخشد بيمى از نيستى و كاستى ندارد
در بلندى ، هرچشمى به سوى ما مى نگرد
و ما را به وجد خود مى جويد
هر سر فرود آينده و بالا رونده يى
از روى رغبت به وجود من منسوب مى شود
وقتى خورشيد در برج حمل حلول كرد
از شكستن سوگند و عهد، ايمن شدند
در گذشته و آينده و حال
در نعمتى مستمر هستم
آفتاب وصل مى درخشد
و خسوف هجران در حال نابودى است
به گفته من در حق خود بنگريد
كه چشم همه مردم از ديدن آن نابيناست
آن را روشن و خوب مى يابيد
كه از مرتبه كرم خبر مى دهد
اى خداى آفرينش اى آرزوى من !
اى همدم و قصه گوى من در شب تاريك
اى بسيار نيكى كننده و بخشنده !
بر عاشقى كه هم قسم فرسودگى است ، نيكى كن
توضيح شعر
سالك با توجه به آن كه روح خود را پرورش داده تا هر چه بيشتر به خدا نزديك تر شود، خدا هم عنايت كرده و جسم او را در ميان مردم قرار داد، تا آنها را راهنمايى و هدايت نمايد.
هر كسى كه قصد شناخت خدا را دارد، بايد بر اساس يك رشته عبادات و مراسم خاص اقدام نمايد. هم چنان كه در كعبه مرسوم است و حال كه سالك قصد شناسايى هر چه بهتر خداوند را دارد، بايد آداب و رسوم خاص ‍ را رعايت كند. مراحل مختلف را سپرى سازد و از طريق شناخت دقيق آفريده ها پى به عظمت و قدرت او ببرد. در اين بررسى معلوم مى شود كه هر موجودى ، ويژگى هايى دارد. اما افرادى در ميان خاصان خصوصيات منحصر به فردى داشته و در واقع عصاره و رمز ديگران به حساب مى آيند. به عبارت ديگر در ميان گروه همگن اسوه هستند. آنها شاخص هستند.
من جفت و فرد..... فرد بودن به معنى آن است كه عده اى خودشان با خداى خويش رابطه مستقيم برقرار كردند، جفت بودن به معناى آن است كه سالك با جسم خود با خدا مرتبط شده است ، يعنى در دنيا بوده و ارتباط خاص يافته است .
در ربع مسكون ..... منظور از ربع مسكون چهار عنصر وجودى انسان است . انسان از خاك نشئت گرفته است باد، آب و آتش عناصر ديگر تشكيل دهنده آدمى است . در هر فردى يكى از اين عناصر غلبه دارد، به هر حال انسان با اين چهار جزء بوجود آمده و به اين تعبير در آنها ساكن است .
من كن ..... كن توانايى معنوى در درك خداوند است . در اينجا منظور نصيبى است كه سالك از قدرت خداوند برده است . آدمى همان موجودى است كه منظور نظر پروردگار بوده است ، با همان ابعاد و ظرفيت وجودى در عين آن كه قابليت خطا و گناه را داشته ، اما ضمنا قادر است بر نفس خود مسلط شده و خود را رشد دهد، تا آن كه موفق به كنده شدن از دنيا شود و با صيقل دادن روح و رفع كدورت از آن به مراتب بالاتر برسد. به طورى كه به مقام كن هم برسد.
من دو لوح ..... منظور دوگانگى وجود انسان (جسم و روح ) است كه در مجموع يك پديده به نام بشر را بوجود آورده است . دوگانگى در آدم چندان محسوس نيست ، لذا يكى خوانده مى شود. خداوند از روح خود در انسان دميده است ، لذا اگر كسى او را توصيف كند، در واقع خدا را وصف كرده است و اگر كسى خود را تربيت كند و در راه كمال گام بردارد، صفات و اسمائى از خدا را با خود دارد.
اگر سالك بتواند پس از تلاش و بى هدف به سر وجودى خود پى ببرد و خود را بشناسد، به اسرار الهى پى برده است .
من نور نورم ..... اگر غفلت و نسيان ، غرايز، لذت ها و نفس به خوبى شناسايى شده و در چارچوب دستورات الهى مهار شود، فرد به معنويت مى رسد. رسيدن به معنويت خود نشانه كمال و نور است كه مى تواند در دل تاريكى بدرخشد و جلوه گر شود.
جناب محى الدين سپس از صفات الهى كه در وارث متجلى و ملكه شده است سخن مى گويد به طورى كه بيننده با وجود او پى به وجود خداوند مى برد. اين آگاهى به ويژه زمانى سودمند است كه وارث از ايام جوانى با خداوند پيمان بسته باشد. در صورتى كه عنايت الهى هم ، شامل حال او باشد. هركه او را ببيند پى به وجود خدا خواهد برد (نور و قدم ) از چنين عارفى مى توان بهره برد و اوست كه اشتباه عارفان گذشته را تكرار نخواهد كرد و با توفيق الهى امت ها را به سوى راهى روشن هدايت خواهد كرد و خود نيز جلوتر از همه به وصال حق خواهد رسيد. ارزش اعمال اين عارف بسيار والاست . ممكن است مردم در دنيا افرادى را ديده باشند كه صاحب بخشش مى باشند اما هيچ يك از بخشش هاى آنان هم پاى بخشش معنوى آن عارف نيست . عارفى كه چون چيزى داد، در هيچ شرايطى ولو آن كه طرف مقابل دست به خيانت و دشمنى زند، بخشش خود را باز پس ‍ نخواهد گرفت . چنين است كه ارواح و فرشتگان با ديده اعجاب و تحسين به او مى نگرند و از ديدن او به وجد مى آيند زيرا درمى يابند كه او مركز انتقال اسرار از بالا به پائين و از پائين به جانب عالم معنوى است . وقتى كه قدرت معنوى او در جامعه سيطره مى يابد، همه مؤ منان آسوده خاطرند و به درستى راه حق را يافته و از انجام امور خلاف و ارتكاب گناه خوددارى مى كنند و بر عهد قديم خود مبنى بر تبعيت از دستورات الهى استوار بوده و آن را زير پا نمى گذارند. در چنين حالى است كه عارف به بى زمانى در استفاده از نعمت هاى الهى مى رسد و هنگامى كه به پايان عمر (خسوف هجران ) مى رسد، نويد سعادت آن سويى را به او مى دهند. هر چند اكثر مردم در غفلت بوده ، از ديدن حق مهجورند، اما اگر كسى به دقت به اين سخنان بنگرد. حق را به خوبى و درستى تشخيص خواهد داد، و متوجه كرم و عنايت الهى خواهد شد. خداوند منان بر مؤ منان و دوستدارانش كه در جهان باقى بوده و سرانجام به سوى او خواهند رفت خير و خوبى خواهد داد.
زندگى در عالم ماده و معنا
متن كتاب :
سپس گفت : پسركم ! چون در عرش ظاهر شدى و به اسرار و نيروى الهى يارى گشتى ، صداى قلم را در لوح محو قدم مى شنوى . آنجا وقتى چيزى نديدى ، به راستى ديده يى و چون چيزى نشنيدى به راستى شنيده يى ، چون سر ستر از تو برداشته شد و جفت به طاق پيوست ، اوست نه تو، حق پيدا و ناپيدا مى شود، تو از خانه و صاحبخانه غايب مى شوى ، خود را به خود مى بيند و عدد به پايه خود باز مى گردد.
اگر خداى بزرگ به تو حكم كند كه به عالم خلق و شهادت بازگردى و از آن مكان والا مفارقت كنى ، وارثان (ميراث محمدى صلى الله عليه و آله و سلم ) را از آن چاره يى نيست چون آن بازگشت ، نعمتى تمام و حكمتى لطيف است كه ظاهر و باطن متنعم و كوچنده و ساكن پذيرايى مى شوند؛ در راه اين مقامات بكوش و بدان كه هر كس كه ديدار خواست ، مرد، كار را به او تسليم كن و در سلوك خود بر وى توكل كن تا در برابرش توقف كنى .
سالك گفت : قطب شريعت به من گفت : اين سفارش را در جايگاه نظر و عبرت تحقيق كن ، به طرد و عكس بر آن خوى گير، يكبار به عقل و بار ديگر به نفس .
به وصيت او شادمان شدم و به ادامه صحبت با وى رغبت ورزيدم ، گفت : بنده بايد جز مولايش با كسى همصحبت نشود و به غير او ننگرد و پيوسته بايد در دعا و ثنا كوشا باشد.
سالك گفت : اهل مجلس برخاسته و يكزبان گفتند:
اى سرور ما! خداوند بر نيكى تو بيفزاياد و حق و نيكى را بر تو پيوند دهاد. شكر خداى را، تو آن خطيبى كه زبانش شيوا و بيانش نيك است و عنان سخن را در خواسته اهل بلاغت به كار برده و قلبش را از مرواريد پر ساخته ، انگشتان او بدايع نگار و سخنش شيرين و نثر و نظم او بر گوش ها خوشايند است ، در وصيت مبالغه كردى ، مقامات والا را روشن ساختى ، اسرار صوفيه را ظاهر كردى و به راه استوار و روشن كهن راهنما شدى ؛ خداوند پاك بزرگى شما را، از آنچه بخشيده است ، بيشتر كناد و بخشش هاى فراوان نصيب گرداناد.
شرح متن
سالك وقتى به مقامات لازم رسيد، آن گاه آن بخش از اسرار الهى (برخى ) كه در خور مقام وى و خواست الهى است براى او آشكار خواهد شد. و هنگامى كه خداوند او را يارى دهد، مى تواند، هم چنان كه در دنيا زندگى مى كند، عالم معنا را هم ، ديده و بشناسد. در اين حال ممكن است به دنيا روى كرده و بخواهد با استفاده از قدرت معنوى خود، دنيا را هم تصاحب نمايد، يا حداقل بخشى از دنيا را طلب كند. (چون جوان ماندن يا ثروتمندشدن ) اگر چنين كند، از خواست خداوند دور شده است ، در غير اين صورت توفيق تكامل مى يابد. زيرا اگر از امور لذت بخش دنيا روى برگرداند، امكان درك لذات معنوى را مى يابد. در مقام فنا، اگر صدايى از دنيا را نشنيد، صداها و اصوات آن سو را خواهد شنيد و اگر از اين سو چيزى را نديد و بخاطر نياورد، قادر به مشاهده و مكاشفه در اسرار حق خواهد بود. پس وقتى زوج تبديل به فرد شد، سر از حجاب ها به در آورده و به فرد رسيده و باور مى كند كه همه چيز اوست و چنين است كه مى تواند حق را از باطل بازشناسى كند. سالك درمى يابد كه از اين پس جسم او شبيه خانه اى است كه صاحب آن دنياست . پس آن دو را رها مى كند و به خود واقعى خويش نظر مى كند. زيرا مى داند، كه در كشف حقيقت بايد هر چيزى را به سوى اصل خود بازگرداند. حتى وقتى بعد از تحمل و رياضات و سختى ها به مقامى رسيد. اگر خدا اراده كرد و خواست بايد از آن مقام دست بردارد و با رضايت كامل به اراده حق تمكين كند. حتى اگر از جهان به طور كامل كنده شد و به عالم معنا پيوست ، در صورت اشاره و خواست حق تعالى مجددا به ميان مردم بازگردد، با رضايت كامل آن مكان والا را ترك كند و در زندان واقعى جهان ، به تربيت جديد خود و كمك به بندگان با جديت و پشتكارى تمام بپردازد و اين مقام ، همان مقام وارثان محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه در قرآن كريم هم به آن اشاره شده است . به ظاهر چنين كارى سخت و صعب است و شايد بسيارى از بزرگان هم از پذيرش آن خوددارى نمايند، اما اگر در اين نوع بازگشت دقت كنند در ذات آن نعمتى تمام و حكمتى لطيف نهفته است كه در خور فهم هر كس نيست ، اما چنين بازگشت رضايت مندانه اى هم به ظاهر و باطن و هم دنيا و آخرت او مؤ ثر خواهد بود. پس بايد جهد بسيار نمايد و با رغبت تمام در انجام وظايف و سير مجدد بكوشد. زيرا آن كه طالب ديدار ناديدنى است بايد دست از ديده بردارد و در همين جهان بميرد، تسليم مشيت او باشد و در جهان به او توكل نمايد، تا سرانجام در جهان باقى به خواست خود برسد. پس يكى از وظايف اصلى سالك آن است كه به اين رفت و آمدها عادت كرده ، و زندگى در جهان را سخت نپندارد. هم به لحاظ جسمى و روحى ، هم عقلى و معنوى راضى باشد و به خواست حق رضايت دهد.
رفرف هاى بلند
متن كتاب :
به نام خداوند بخشنده مهربان
و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان و ياران
سالك گفت : آنگاه مرا به نشاءه ديگر درآورد و اين آيه را خواند: ((سپس ‍ فرستادگان خود را پياپى فرستاديم )) (مؤ منون / 34) ، بال و پر لطايف را مرتب و همسان كردم ، بر پشت پرندگان آسمانى سوار شدم و در فضاى معارف به پرواز در آمدم ، آن ها صد رفرف بود كه به ملاءاعلى و اشرف فراخوانده شده بودند:
از علم غيب شگفتى ها را به چشم ديدم
از يادآورى ، در راءى كسى كه آن ها را نگاه دارد، محفوظ است
نواى خوانندگان بر درخت سبز و پربرگ
شاد مى كنند بلبلان غم را، هنگامى كه غمگين باشند
تابندگان پرسنده از ذات هاى خود
در فرصتى بلورين بر ما نور مى ريختند
از كوبيدن دست نار پستان ها بر تارها
دندان هاى زيبا و پاكشان از نهانگاه خود هويدا مى شد
و از دمندگان جادو در شب تاريك
اميد است كه فردا روزگار به ايشان شكوهى بيابد
گروه هاى والايى ديدم كه برقع داشتند
اگر اندوهگين بودند، آسمان بر زمين مى ناليد
سالك مسافرى كه بر راه مشخص و روشن
به سفرى آسمانى مى رود و در غيب والا نبوده است
هر كه به سر حقيقت رسد خاموش مى شود
اگر مسكين سخن گويد، مردم حمل بر ضعف مى كنند
و كسى كه در بيت المقدس به حال قيام كند
نه ، نفس او تشنه مى شود و نه سرش سيراب مى گردد
و كسى كه ميان خلق در جاى خود ايستاده است
ولى مرتبه او در غيب ، مرتبه يى نمونه است
و كسى كه ميان راه پيدا و ظاهر باشد
داراى مكنت ، برتر از هر برترى باشد
و شطح گويى كه به حقيقت توجه نكند
ادعاى او، وى را تا مرتبه هبا ((گوهر تاريكى )) پايين مى آورد
تا بندگانى كه در دلها مى تابند
راه به معنى مى نمايند، هركه بپيوندد مى بيند
عاشقى كه سر عزيمت دلش را ربوده بود
و شوق از پاى درآورنده ، گرفتارى عشق او را نابود كرده بود
دارنده انفاسى كه او را بر آتش آرزومندى ها
مسلط مى بينم كه قلبش بر آن كباب مى شد
و پوشاننده سرى كه ضد آن بر وى آشكار شد
براى جويندگان ، ديدنى هاى بقا ظاهر مى شود
فاضلى كه فضل شايسته وجود اوست
ولى در كف بخشنده او اميدى نيست
آقايى كه اديب روزگارش را تسليم مى كند
و با هركه او را ببيند، به روش او با وى مقابله مى كند
و كاردانى كه رياضت كشيده ، برآمده است
به دندان نمودن ، و نفرين فرامى خواند
و آراسته به صفاتى كه
به اجساد روندگان راه بلا و مرگ ، آواز مى خواند
جلوه گرى كه طالب انس به كسى باشد كه
به جسم خاكى او تن پوش و ردا بپوشاند
بيدار به جان كندنى كه گويى
كور و ناتوان بر زمين افتاده است
راز تجلى در قلب او برپاى است
به بيگانه ، و دورافتاده درمان نمى شود
ببينده حقى كه به حق برپاى است
او را همتى است كه فزونى ها و اندوخته ها را نابود مى كند
كاشفى كه در حقيقت تام و كامل است
و اگر خضر (عليه السلام ) نبود قضا منصرف نمى شد
سرگردان و حيرت زده اى كه درخشندگى ها و ظواهر او را به حيرت افكنده
به او مى گويى : هركه امروز پيش رفت ، رستگار شد
نوشنده يى كه تا قيامت سيراب نمى شود
و چشنده يى كه لذت نوشيدن را نمى داند
غربتى كه مكر در آن نهان است
و آتشى كه در دل امعاء و احشا پنهان است
صاحب و جدى كه از متواجد برپاى است
وجد، وجود و خبر آن را برايش پديد مى آورد
و بر آب رونده يى كه اشاره به
عارفى دارد كه برتر از گفتار و خرد است
آنكه روزى بال يقين خود را مى گسترد
و بى هوى و هوس در هوا سير و پرواز مى كند
گشوده كفى كه كف او بخيل است
و اگر وجود قبض و خوددارى نبود، بخشش ستوده نمى شد
دارنده انسى كه پيوسته شكوهمند است
و صاحب محوى كه از نسيم لاغر و ضعيف گرديد
دارنده اثباتى كه جلال او بزرگ است
تاجى از دو پيكره و پاى موزه يى از سهى دارد
سالك گفت : پيوسته با اين پروازها پيش مى روم ، در تازگى هاى اين زيبايى ها و لطايف مى نگرم تا به آخر رسم و باطن آن را از ظاهرش بشناسم . پرسيدند كه به كجا؟ گفتم به ((قاب قوسين )) ، جايى كه چگونگى و كجايى در آن نيست و اسرار بر دارندگان چشم ، واضح مى شود
شرح متن رفرف هاى بلند
رفرف ، يك موقعيت يا حالت معنوى است . در قرآن كريم هم از رفرف ياد شده است : متكئين على رفرف حضر و عبقرى حسان (رحمان - 76) در طبقات بالاى بهشت ، افراد بزرگوارى كه صاحب مقامات معنوى در جهان بوده اند، در محل هاى ويژه اى استقرار مى يابند كه به لحاظ موقعيت نسبت به ديگران برترى دارد و شايد هريك از آنها مظهر يكى از اسماء الهى است . بزرگترين و برترين اين رفرف ها متعلق به پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم است .
در اينجا سالك وارد مرحله اى ديگر شده است كه مخصوص فرستادگان و رسولان و اولياء الهى بوده است . در فضاى معارف آن سير مى كند و در آنجا شاهد صد رفرف بهشتى است كه در واقع نشانى از نام ها خداوند كريم است . منظور از پرندگان آسمانى هم ملكه شدن اسماء است .
توضيح اشعار
در عالم غيب سالك موفق به ديدار چيزهايى مى شود كه براى بهره بردارى اهل دل به برخى از آنها مى توان اشاره كرد.
نواى خوانندگان ..... منظور نواى قرآن و كلام بزرگان است . آنان كه به پايه ، مقامى بزرگ در عالم معنا رسيده اند، هنگامى كه در حال قبض ‍ هستند، با شنيدن اين اصوات ، احساس بسط و شادى مى كنند. آنان از جمله كسانى اند كه مدام در باب آفرينش وجود دنيا و چگونگى انجام وظايف خود كنجكاوى به خرج داده ؛ خدا را شناخته به او ايمان كامل داشته اند، اما در عين حال در جهت شناخت بيشتر خداوند مى كوشيدند، چنين تلاشى مرضى پروردگار بوده است .
نارپستان به معناى شور و شوق است ، اين افراد با شور و شوق بى پايان سئوال كرده و بدنبال كسب علم و آگاهى بيشتر بوده اند. تارها رشته هاى ارتباط نور مانند، ميان انسان و خداست كه در همه انسان ها وجود ندارد. برخى افراد كه مستقيم به خدا وصل مى شوند، چنان چه تلاش كنند اين ريسمان ها را تقويت نمايند و به مقام محسن مى رسند. پس معناى شعر اين است كه سالك به حضور اين افراد رسيده و آنان در فرصت مناسب به او پاسخ مى دادند، افرادى كه با شور و شوق بسيار به ريسمان الهى چنگ زده و سپس يافته هاى خود را توضيح مى دادند. انار ميوه بهشتى است كه در اختيار آن بزرگواران است .
و از دمندگان جادو..... سالك در باب آن افراد بهشتى توضيح بيشتر مى دهد كه آنان در شب تاريك برخاسته به ذكر و دعا و نماز شب مى پردازند و انشاءالله كه خداوند براى آنان پاداش بزرگى در نظر مى گيرد.