سياهترين هفته تاريخ

على محدث (بندرريگى )

- ۹ -


5 - 6: هدف و انگيزه جسارت بزرگ

با توجه به آن چه گذشت ، نبايد هيچ مسلمانى بخصوص آنان كه از دير زمان با قرآن و تعاليم آن آشنائى دارند، نمى توان باور داشت ، آنان اطلاعاتى از آيات ياد شده در مورد مصونيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداشتند، مضافا بر اينكه عقل انسان ، بدون در نظر گرفتن آيات ياد شده ، به عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خطا و لغزش ، حكم مى نمايد، و از همه اين ادلة كه بگذريم ، شيوه و رسم تعيين ولايت عهد، بخصوص در ميان مردم عشايرى رايج بوده ، بنابراين به فرض عدم وصيت پيشين ، نياز به وصيت داشت ، و اگر قبلا نيز شخص وصى خود را تعيين نموده ، تاءكيد بر آن در هنگام مرگ امرى طبيعى است ، با توجه به همه اين مسائل چرا با تهمت ناروا و ايجاد جو درگيرى مانع وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شوند. در گفتگوئى كه عمر با ابن عباس دارد، پرده از اين ماجرا بر مى دارد:

ابن عباس گويد: به همراه عمر در يكى ار مسافرت هايش به شام رفتم ، روزى بر شتر خود، به تنهائى حركت مى كردم : من به دنبال او رفتم ، به من گفت : ابن عباس ، من از عموزاده ات شكايت دارم ، از او خواستم ، همراه من بيايد، او موافقت ننمود، و من هم چنان او را دل خور و خشمگين مى بينم ، فكر نمى كنى خشم او از چيست ؟ گفتم : تو خود مى دانى ، عمر گفت : فكر مى كنم او هنوز از خلافت ، و از دست دادن آن ناراحت است ، گفتم : آرى چنين است ، او گمان دارد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را براى خلافت كانديد نموده بود عمر گفت : فرزند عباس ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را براى خلافت كانديد نموده بود، چه مى شود، در صورتى كه خدا چنين نمى خواست ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چيز را خواست ، و خداوند چيز ديگرى اراده نمود، پس ‍ اراده خدا اجرا شد و اراده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجرا نگرديد، و آيا هرچه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده نمود انجام شد؟ او خواست عمويش (ابولهب ) مسلمان شود، و خداوند اراده نكرد و او مسلمان نشد،(443) .

و مضمون همين خبر با لفظ ديگرى نيز روايت شده است : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواست او را كانديداى خلافت نمايد، و من از ترس بروز فتنه ، مانع شدم . و پيامبر از درون من آگاه شد و خوددارى كرد(444) .

در اين گفتگو، عمر به پنج مطلب اشاره مى كند: 1- اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر خلاف اراده خداوند عمل نمود. 2- اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم داشت على عليه السلام را براى خلافت معرفى نمايد. 3- اين كه او مانع اجراى اين فرمان گرديد. 4- اين اقدام براى نجات اسلام بوده . 5- دليل سكوت و پى گيرى نكردن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بيان مى دارد.

مشاهده مى شود عمر اعتراف مى كند كه با نسبت هذيان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چگونه از وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جلوگيرى كرده ، آن هم به بدترين شيوه ممكن .

عمر نگذاشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت خود را بكند، چون او مى دانست وصيت راجع به چه امرى است . اگر اندكى در جمله پايان حديث (كتف )، و حديث ثقلين ، كه تصريح به خلافت عترت دارد، تاءمل شود اين مطلب فهميده مى شود: پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد، قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بنگارم كه هرگز گمراه نشويد، و در پايان حديث ثقلين نيز گويد: اگر به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد، توجه به نتيجه گيرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حديث ، اين نكته را مى رساند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود مى خواست ، آنچه را در دو حديث (ثقلين ) گفته بود، مشرحا بيان دارد.

محمد حسنين هيكل گويد: آنان مسئله مهمى را از بين بردند كه نگذارند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را مى خواهد به روى كاغذ بياورد، وليكن عمر چنان در راى و انديشه خود ثابت ماند،(445) يعنى اين كه نه تنها از كرده خود پشيمان نبود، بلكه تا آخر آن چه را انجام داده بود تاءييد مى كرد. در گفتگوئى ديگر با ابن عباس گويد:

و عرب خواهد دانست كه انديشه ، و عمل مهاجرين صدر اسلام در برگرداندن خلافت از على عليه السلام بسيار پسنديده و شايسته بوده است ،(446)

عجبا كه عمر راى و انديشه خود را از انديشه و راى پيامبر شايسته تر مى داند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در برابر خداوند، و خود را هم گام با اراده پروردگار مى داند، خود را همتاى كسانى مى آورد كه تا آخر در برابر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ايستادند و به او ايمان نياوردند، افتخار مى ورزد كه مانع اجراى تصميم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرديد، و در آخر همه اين اقدامات را به سود اسلام مى كند، و مانعى براى بروز فتنه هائى كه خود در آن سقوط نمودند،(447) به حساب مى آورد.

6 - 6: دفاع و پاسخ 

و شگفت آورتر اينكه با كمال تاءسف ، با همه تصريحات عمر، و در دنيائى كه جسارت يافتن حقيقت در آحاد مردم پديد آمده ، باز هم كسانى هستند كه بدون تفكر و انديشه ، به دفاع بر خواسته ، و نمى خواهند، آنچه را مى دانند، به آن اعتراف نمايند، و به صرف اين كه باور كردنش مشكل است ، خود را در اين چهارچوب به حبس مى اندازند، و اين اقدام عمر را ابتكارى الهى شمرده ، و از كرامات شيخ مى داند؛ زيرا راى عمر با اراده پروردگار هماهنگ بوده ، اما اراده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اراده پروردگار هماهنگ نبوده است ؟(448)

احمد شهرستانى در كتاب ملل و نحل گويد: اگر اعتراض بر امام به حق را خروج و تمرد بدانيم و اعتراض كننده را خارجى به شمار آوريم ، چنانچه با (خويصره ) تميمى عمل شد، در هنگامى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اعتراض نمود، و گفت : (( اعدل يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم فانك لم تعدل )) : به عدالت رفتار كن اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، زيرا تو به عدالت رفتار نمى كنى ، آيا اين نوع بر خورد با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تحسين عقل و انديشه خود و قبيح انديشه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى باشد.(449)

و آيا هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خواست قلم و كاغذ مى كند تا دستورى بدهد كه مردم را از گمراهى نجات بخشد، و در مقابل اين خواسته به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت هذيان داده مى شود،(450) و مى گويد: كتاب خداى ما را از وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بى نياز مى كند، آيا اين حركت تحسين عقل خود و تقبيح انديشه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، و در واقع پايان رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به شمار نمى آيد، پس ‍ چرا آقاى شهرسانى بين اين دو جريان امتياز قائل مى شود، و مى گويد: اختلافاتى كه در هنگام بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام مى شود، يك مسئله اجتهادى است ، و هدف آنان از اين اختلاف و مخالفت اقامه شرع و تداوم و برقرارى دين بوده است .(451)

و در صفحه بعد گويد: اين دو رويداد (حديث قلم و كاغذ - و حديث اجراى فرمان سپاه اسامه ) را به اين جهت در اينجا ذكر نمودم كه مخالفين ، اين دو جريان را در شمار مخالفتهاى مؤ ثر در امر دين شمرده اند، در حالى كه چنين نيست ، بلكه هدف آنان ، اقامه دين و استوارى آن بوده است .(452)

در اينجا واقعا ضرب المثل يك بام و دو هوا صدق مى كند، آقاى شهرستانى اعتراض به امام را خروج از دين مى داند (پس اعتراض به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اولويت قرار دارد) كه مثلا اعتراض عمر را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امرى اجتهادى بداند.

مقصود از اجتهاد چيست كه اين همه ، و در هر موردى به اجتهاد متوسل مى شوند؟ آيا مورد اجتهاد آن جائى نيست كه دستور صريحى وجود نداشته باشد، و انسان در اين صورت (اگر دايره اجتهاد را تا اين حد وسيع بدانيم .) مى تواند طبق نظر شخصى خود عمل نمايد، و اما در صورتى كه دستور صريح و آشكار وجود داشته باشد، ديگر اجتهاد براى چيست ؟ و اگر با وجود نص صريح ، انسان آن را كنار گذارد و طبق نظر شخصى خود عمل كند، به گونه اى كه مغاير با فرمان صريح باشد، مصداق مخالفت و سرپيچى از دستور كجاست ؟ و در چه موردى است ؟ و آيا مگر مخالفت آنان با دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس تشخيص ‍ خود و دلسوزى براى اسلام و مصلحت انديش نبود؟ چنانچه اظهار مى دارند، و اين همان تحسين عقل و خرد خويش ، و تقبيح راى و نظريه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى باشد؟ و بلكه به مراتب شديدتر از اعتراض (خويصر) است ، زيرا (خويصر) بخت برگشته فقط يك اعتراض در مورد خاص به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود، اما با نسبت هذيان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همه چيز را زير سؤ ال بردند، آيا پيامبرى كه العياذالله هذيان بگويد، شايسته پيامبرى است ؟ و آيا به طور كلى از اعتبار ساقط نمى شود، و اين بزرگترين ضربه ، به اصل دين و اسلام نمى باشد؟ آن وقت شهرستانى مى گويد: به خاطر اقامه دين و... به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين نسبت هائى دادند، و گفتند: او را به حال خود واگذاريد، اين هم يك منطق كاملا عوضى است كه ضربه به اصل دين را به پا داشتن و اقامه آن بدانند.

تعصب كارش به آنجا انجامد كه اگر امر اثر شود، بين اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درست مى انديشيد يا فلان ، بگوئيم فلان ، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را كنار گذاريم ، آخر ما هر چه داريم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داريم ، اگر پيامبر را از پيامبرى ساقط نموديم ، چه خواهيم داشت ، اگر تفكر شخصى يك نفر را زير سؤ ال بريم ، بهتر از آن نيست كه رسالت را خدشه دار نمائيم .

7 - 6: و اما انصاف ...؟ 

دكتر حفنى داود، استاد دانشكده زبان در قاهره ، مقدمه اى كه بر كتاب عبدالله بن سبا نوشته است ، سه پرسش زير را مطرح نموده است :

1- آيا صحابى بزرگوار دچار خطا و لغزش و اشتباه مى شود؟

2- آيا مى توان از رفتار و گفتار او انتقاد كرد؟

3- آيا صحابى بزرگوارى ممكن است ، منافق و يا كافر شود؟

دكتر حفنى سپس خود به سوالات ياد شده پاسخ مى دهد: در مورد اول و دوم بى ترديد مى توان اظهارنظر كرد، و پاسخ مثبت داد، و در مورد پرسش ‍ سوم جواب منفى است ، زيرا نفاق و يا كفر مربوط به قلب انسان است ، و به جز خداوند از آن آگاهى ندارد (البته تا هنگامى كه كفر و نفاق را بر زبان نياورده است ). بنابراين ما به برادران اهل سنت خود مى گوئيم .... چرا بايد خطاها و لغزش هاى خلفاء را انكار نمائيم ؟ گذشته از آن ، اگر ما نسبت به اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ارادتى داريم ، در واقع به طفيل ارادتى است كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داريم ، و فقط به اعتبار صحابى بودن آنان نمى باشد، ما هنگامى كه انكار كنيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جانشين و وصى و خليفه اى براى دوران بعد از خود معين ننمود، در نظر همه عقلاى عالم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خود را زير سؤ ال برده ايم ، زيرا همه عقلاى عالم و دانشمندان جهان خواهند گفت : اين چگونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، و چه گونه عقل كلى است كه مردم را بعد از مرگ خود بلاتكليف رها كرد و رفت ، و خود باعث اختلاف گرديد.

ما اگر امروز عمر را به خاطر اعتراضاتى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد كرده ، مانند صلح حدبيه ، و ممانعت از نگارش وصيت در بيمارى مرگ خود، مقصر و خطاكار ندانيم ، بايد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را خطاكار بدانيم ، امروز كه نه سفره هاى رنگين ، و نه پول هاى گزاف ، و نه مناصب و پست و مقامهاى مهم لشكرى و كشورى بنى اميه وجود ندارد، و نه ترس از دژخيمان و جلادان ، و كشتار و تبعيد، و زندان و زجر و سلب و نهب مخالفانشان وجود دارد؟ و...(453)

اعترافى ديگر:

ابوبكر انبارى در كتاب امالى خود گويد: على عليه السلام در مسجد، در كنار عمر نشسته بود، و تعدادى از مردم نيز در آنجا حضور داشتند، چون حضرت برخاست ، و از مجلس بيرون رفت ، كسى متعرض او گرديد، و او را متهم به خودستائى ، و خود بزرگ بينى نمود، عمر گفت : او واقعا حق دارد خود را به ستايد و به وجود خود افتخار نمايد، به خدا سوگند، اگر شمشير او نمى بود ستون اسلام استوار نمى گرديد، و گذشته از اين او آگاه ترين امت اسلام است به امور قضائى ، و او داراى سابقه و شرافت است ؛ آن مرد به عمر گفت : با اين كيفيت چه چيز شما را وادار كرد كه خلافت را از او باز داريد؟ گفت : به خاطر جوانيش ، و اين كه به فرزندان عبدالمطلب علاقه مند بود، دوست نداشتيم خلافت به او برسد.(454)

اين اعتراف دوگانگى طرز تفكر عمر و همراهانش ، كه نگذاشتند، وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به نگارش در آيد، با شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان مى دارد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، ايمان و شرافت و منزلت ، و توان و مديريت افراد را نه بر اساس ‍ سن و سال تعيين مى كرد، و بلكه بر اساس توانائى آن شخص ، و دارا بودن آن صفات و شرائط، خواه جوان ، و يا كهنسال باشد، و لذا مى بينيم اسامه هفده ، و يا حداكثر بيست ساله را فرمانده قشونى كرد كه سران و بزرگان در آن سپاه بودند، اما عمر و يارانش نپذيرفتند،(455) و هم او و يارانش نيز كه دريافتند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صريحا مى خواهد باز هم على عليه السلام را خليفه خود نمايد، و آن را به نگارش در آورد، نمى توانستند براى هميشه جوانى را به اصطلاح حاكم بر سرنوشت خود بدانند، و نيز مى دانستند، كه اگر هم اكنون خلافت به على عليه السلام واگذار شود، پس از او نيز در ميان فرزندان او، گردش خواهد نمود، به دليل سفارشات مكرر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در مورد امامان دوازده گانه ،(456)

و به همين دليل است كه او را متهم به دوستى فرزندان عبدالمطلب مى كنند. مگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى دانست على عليه السلام جوان است (على عليه السلام در آن موقع حدود سى و چند سال داشت - م -) و آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انبوه ريش ‍ سفيدان را نمى ديد كه دور و بر او مى پلكند؟ و آيا مگر على بن ابى طالب عليه السلام را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى شناخت كه از اين سكه هاى قلابى نيست و بستگان خود را به دليل خويشى و بستگى مقدم نمى دارد، و گواه بر اين مطلب رفتار حضرت است با برادر خود عقيل ، و عمر اين خصوصيات را بهتر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى دانست ، و آيا مى توانيم بگوئيم : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى دانست كه او چنين است كه عمر مى گويد، و يا مى دانست كه چنين است و با وجود آن ، چنين شخصى را بر امت خود مسلط مى كند، حاشاك يا رسول خدا(ص ) كه چنين باشى . وليكن تو بهترين را، براى بهترين و مهم ترين و مسئوليت دارترين مهم انتخاب نمودى ، اما كژانديشان نگذارند.

8 - 6 : عذرخواهى جالب  

ابو جعفر نقيب عذرخواهى جالبى دارد كه شنيدنش مى ارزد، گرچه تقريبا عموما چنين استدلال نموده اند، چنانچه قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى نيز چنين استدلالى دارد. (457)

ابن ابى الحديد گويد: از ابوجعفر نقيب سؤ ال كردم : و اين اخبار را براى او خواندم : من اين روايات را صريح در خلافت على عليه السلام مى بينم كه به اين معنا دلالت دارند؟ اما از سوى ديگر بسيار بعيد مى دانم كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متفق شوند، و همگى تلاش كنند براى اين كه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دفع نمايند، هم چنانكه بعيد مى دانم اصحاب براى از بين بردن يكى از معالم دين مانند توجه به كعبه در هنگام نماز، و روزه ماه رمضان ، و ديگر شعارهاى دنيى ، اتفاق پيدا كنند.

نقيب در پاسخ گفت : آنان معتقد بودند كه خلافت از شعاير مذهبى است و همانند ديگر احكام شرعيه مثل نماز و روزه ، و بلكه آنان مسئله خلافت را هم چون مسائل ديگر دنيوى مى پنداشتند، مانند: فرماندهى فرماندهان و تدبير جنگها و سياست مردم دارى و رعيت پرورى . آنان در مخالفت اين امور باك نداشتند، و در صورتى كه در آن مصلحتى مى ديدند، از مخالفت با دستورات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين گونه موارد پروائى نداشتند، و به همين جهت است كه مى بينيم از شركت در سپاه اسامة ، ابوبكر و عمر امتناع مى ورزند، زيرا مصلحت ديدند در مدينة باقى بمانند...(458) .

پاسخ اين كه : ما نيز جز اين چيزى نمى گوئيم كه آنان عقيده شخصى خود را بر نظريات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ترجيح دادند، و بر خلاف دستور صريح قرآن عمل نمودند:

(( و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا )) (459) : آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به شما دستور مى دهد انجام دهيد، و از آنچه شما را نهى مى كند، خوددارى نمائيد. و اين دستور شامل همه مسائل است كه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن مورد، فرمانى صادر شده است ، خواه در امور عبادى محض و يا به اصطلاح در امور دنيوى از قبيل حكومت و اداره شئون مختلف مردم ، باشد. و بر فرض صحت اين ادعا، عمر فقط مى تواند نظر شخصى خود را بيان دارد، اما جسارت چرا؟ با چه مجوزى به خود اجازه مى دهد، اين چنين به ساحت قدس نبوى جسارت نمايد؟ مگر اين كه گفته شود: چون عمر و ديگران ، از اين دستور، وجوب اجراء استفاده مى نمودند، براى كم رنگ نمودن فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت هذيان به او دادند تا وجوب آن ساقط شود، و ديگر اطاعت از آن واجب نباشد.

زيرا به فرض اين كه اين گونه امور اجتهادى باشد، اما در اين مورد خاص ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با صدور دستور مسئله را به اجتهاد واگذار ننموده ، كه هرگونه به نظرشان آمد عمل كنند، بلكه دستور صادر نموده و حق اجتهاد را سلب نموده است .

و اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متخلفين از شركت در سپاه اسامة را شايسته نفرين و لعنت خدا به شمار مى آورد خود گواه است كه مسئله اجتهادى نبوده است ، و پيروى از آن واجب بوده ، و اگر تخلفى صورت نگرفته ، پس به مجوزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متخلفين را لعنت مى نمايد.(460)

9 - 6: دفاعياتى ديگر 

1- اين كه عمر با اين لفظ (هذيان ) به پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراض ‍ ننموده است و بلكه گفته است : (بيمارى بر او غلبه يافت ) و در صحيح بخارى چنين چيزى نيست .

2- بر فرض كه جمله ياد شده از عمر صادر شده است اسائه ادبى صورت نگرفته است زيرا (هجر) به كلمه اى گفته مى شود كه مريض در هنگام شدت درد آن را بر زبان جارى مى سازد، و به معناى خاصى نيست ، و هر كلمه اى كه مريض در حال شدت بيمارى بر زبان جارى مى سازد (هجر) ناميده مى شود.

3- و اين كه عمر مانع شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منظور خود را بنويسد، علماء در اين رابطه گفته اند: عمر بيم آن داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر شدت درد چيزى بنويسد كه منافقين آن را درك نكنند، و همين مسئله باعث اختلاف در ميان مسلمانان گردد.

و برخى ديگر گفته اند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همانند بيماران سخن مى گفت ، و در واقع نمى خواست چيزى بنويسد، چنانچه بيماران مى گويند: فلان و فلان را مثلا حاضر نمايند.

-4- عمر در هنگام صحت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بسيار مى شد كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت : فلان كار را انجام بده و فلان كار را انجام مده ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با او موافقت مى كرد، و او داراى اين موقعيت بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام صحت و سلامت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و او بر اساس عادت خود، در هنگام بيمارى نيز چنين كرد، و اگر كسى در حالات عمر مطالعه كند، از اين كار او در شگفت نخواهد بود.

5- از كجا معلوم است ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست با اين نگارش خود، على عليه السلام را به خلافت نصب نمايد، و اين مطلب از باب علم به غيب است ، و چرا نگوئيم مى خواست ابوبكر را به خلافت برگزيند، چنانچه در اين مورد نيز روايت است كه فرمود: ابابكر را فراخوانيد تا براى او سفارشى بنويسم .

6- اين مطلب كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست على عليه السلام با اين نوشته به خلافت نصب نمايد، متناقض است با ادعاى نصب على عليه السلام به خلافت در غدير خم .

پاسخ يكم : 

1- راويان حديث با قطع و يقين لفظ (هجر) را ذكر نموده اند،(461) و بخارى نيز در صحيح خود در چند مورد با الفاظ مختلف از اين حديث ياد نموده است و از آن جمله است با واژه (هجر)(462) كه به صورت سؤ ال مطرح نموده است ، و در روايت كلمه را عوض نموده و بجاى آن (غلبه الوجع ): بيمارى بر او غلبه يافته است ، گذارده . و نيز باب (جوائز الوند) بلفظ (هجر: هذيان ) حديث را ذكر نموده است ،(463)

پاسخ دوم : 

ابن اثير در مورد واژه (هجر) گويد: در بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفتند: ما شاءنه ؟ اءهجر: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را چه شده است ؟آيا به خاطر بيمارى كلامش در هم شده است ؟ و اين بهترين چيزى است كه مى توان در اين رابطه گفت ، كه به صورت سؤ ال مطرح شود، و نبايد به صورت (اخبار): خبر دادن باشد، زيرا در اين صورت از ماده فحش و يا هذيان خواهد بود. و گوينده اين سخن عمر است ، و گمان نمى رود او چنين منظورى داشته است ،(464) .

روشن است كه استفهام ، و اخبار حقيقت معناى واژه را تغيير نمى دهد، و اين اثير نخواسته است بگويد: معناى سؤ ال واژه با معناى اخبارى آن تغيير مى يابد، چرا كه سخن درهم و برهم بيمار، همان هذيان است ، و تنها تفاوتى كه دارد صورت سؤ ال ، و اخبار، تنها، بيانگر ميزان اعتقاد شخص ‍ خبر دهنده و سؤ ال كننده است ، در صورت سؤ ال باور صد در صد، نمى باشد، و اخبار دادن حاكى از باور شخص خبر دهنده است پس ‍ معناى واژه ، در هر دو صورت هذيان است . و ما در اين رابطة سخنى خواهيم داشت .

ابن اثير در اينجا بعضى از روايات را كه به صورت سئوالى نسبت هذيان را مطرح كرده است مورد شاهد قرار داده ، و روايات ديگرى كه با لفظ (هجر) و (ليهجر) و (غلبه الوجع )و... كه همگى يك منظور را مى رساند و بيانگر معتقدات عمر نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، لااقل در ظاهر مورد نظر قرار نداده است ، گرچه از آن اطلاع داشته ، و براى تخفيف در مقدار جسارت روايت سئوالى را شايسته تر دانسته است ، چرا كه بعيد مى داند عمر چنين اقدامى كرده است . نتيجه اين كه واژه (هجر) به معناى هذيان است ، حال به صورت سؤ ال مطرح شده ، و يا به صورت خبر؟ با مراجعه به اخبار كه قبلا بخشى از آن بيان شد اين مطلب روشن مى شود. و آيا صحيح است به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت هذيان داده شود، چه در بيمارى و چه در حال سلامتى ؟ اين مطلبى است كه عقل و شرع هر دو آن را ممنوع مى شمارد، اما عقل ، زيرا اگر كسى در هر حال دچار هذيان شود، و از اين جهت مصون نباشد، كه ممكن است هذيان بگويد، اشتباه كند، در بسيارى از گفتار و رفتار او ترديد مى شود، بنابر آن قول و فعلش حجت نيست ، و اين مطلب با مقام نبوت منافات دارد، و فوائد بعثت را زير سؤ ال مى برد.

و از نظر شرع آيات بسيارى در قرآن است كه دستور مى دهد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت شود.

و هر فرمانى مى دهد بايد آنرا انجام داد، و اگر احتمال دهيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دچار هذيان مى شود يعنى سخنان نامربوط مى گويد (العياذ بالله ) خداوند چنين دستورى نمى داد، تعدادى از اين آيات را در سابق بر شمرديم ، و اكنون تعدادى از آيات ديگر در اين رابطة .

1- (( اطيعوا الله و اطيعو الرسول )) از خداوند و رسول گرامى اطاعت كنيد.

2- (( و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون له الخيرة من امرهم : )) هيچ مؤ من و مؤ منة اختيار ندارد، در مورد امور خودشان ، هنگامى كه خدا و رسولش دستورى دهند.

3- (( و ما صاحبكم بمجنون : )) پيامبر مجنون نيست ، و آيات ديگرى در اين رابطة .

و كسى كه دچار هذيان شود، خداوند دستور نمى دهد از او اطاعت كنند.

هذيان نيز نوعى جنون است ، يعنى نتيجه جنون هذيان است ، و هنگامى كه خداوند جنون را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نفى مى كند، در واقع هذيان را نفى نموده است ، زيرا جنون حالتى است كه عقل انسان را تحت پوشش خود قرار مى دهد، و هذيان و كلام نامنظم نيز ناشى از همين مسئله است .

و از اينجا روشن مى شود تغيير كلمات ، چيزى را عوض نمى كند.

پاسخ سوم : 

اين كه گفته شد: عمر از بيم اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيزى بنويسد كه منافقين آن را درك نكرده ... اولا چگونه تصور مى شود، پيامبر چيزى را كه با نوشتن آن كسى گمراه نمى شود، توصيف كند، و همان باعث گمراهى و اختلاف شود، نوشتارى كه مضمون آن باعث نجات از گمراهى مى شود، چنانچه مى شود، چنانچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را چنين توصيف مى كند، خود سبب اختلاف و گمراهى گردد، و اين خود توهين ديگرى نسبت به ساحت قدس نبوى است .

ديگر اين كه چگونه عدم فهم منافقين باعث ايجاد اختلاف در ميان مسلمين خواهد گرديد، مسلمانانى كه مقصود و مراد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را درك مى كنند، و معتقد هستند آنچه او بگويد و بنويسد باعث نجات آنان از گمراهى خواهد گرديد.

و اگر واقعا عمر چنين قصدى داشت ، لازم بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با عبارات و جملات زيبائى آگاه مى نمود، و به اين گونه مقصود خود را توضيح مى داد، نه اين كه او را از نوشتن مقصود خود باز مى داشت .

و نيز اگر مقصود عمر از ممانعت نگارش نامه چنين بود كه گفته شد، چرا ابن عباس در هنگام يادآورى اين پرخاش ، گريه مى كند، بگونه اى كه بر اثر ريزش اشك ، سنگريزه هاى جلو رويش خيس مى شود و مى گويد: مصيبت ، مصيبت روز پنجشنبه است ، آيا كسى جز اين مدافع مقصود عمر را به اين گونه درك نكرد.

و بر فرض صحت اين كه مقصود عمر همان بود كه گفته شد، باز دارى در صورتى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در موضوعى به مشورت بنشيند، اما در موردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميمى اتخاذ كند كسى حق انتخاب ندارد، چنانچه آيه به آن اشاره نمود.

پاسخ چهارم : 

اين كه گفته شد: عمر در مسائل بسيار با پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت مى كرد، و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم امر و نهى مى نمود و در امورى دخالت مى نمود كه حق دخالت نداشت ، و اين مسئله عادتى شده بود براى او و... آرى اين درست كه در بسيار از امور دخالت هاى ناروا مى نمود، از قبيل صلح حديبية ، نماز خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر جنازه فرزند ابى منافق ، و نيز نماز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر جنازه شخص ديگرى و... كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مخالفت هاى او اعتناء ننمود و بكار خود ادامه داد، كه در اين موارد و مشابه آن بر اساس حسن خلق و روش زيباى خود با او معامله و مجاملة مى نمود، و اين رفتار به آن معنا نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از عمر پيروى مى كرد و منتظر راهنمائى هاى او بود، او بى نيازتر از اين بود.

پاسخ پنجم : 

از كجا معلوم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست على عليه السلام را در اين نوشتار به خلافت منصوب دارد؟ شواهد و قرائنى به اين معنا دلالت دارد، و از باب غيب گوئى نيست ، تصريحاتى كه پيش از اين در قرآن و دستورالعملهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و حديث ثقلين و نيز خود گفتار عمر در اين باره ، چنانچه در صفحات پيشين گذاشت . (465) و تكرار موجبى ندارد و در آخر اين كه تاءكيد در چيزى هرگز متناقض با آن چيز نخواهد بود، و سفارش بعدى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت على عليه السلام مؤ يد دستورات پيشين او در اين رابطه است .

و شگفتا...! 

كه برخى از راويان حديث به خاطر كاهش اين جسارت تصرفاتى در الفاظ حديث نموده اند، و آن را به صورت جمله سئوالى ، و گاهى سئوالى انكارى ذكر كرده و گفته اند: عمر در واقع سؤ ال نمود: او را چه شده است ، آيا هذيان مى گويد...؟ از او سؤ ال كنيد...! چنانچه بخارى و مسلم به اين لفظ نيز روايت نموده اند.(466)

و چگونه از كسى كه احتمال مى رود هذيان بگويد، سؤ ال مى شود: و آيا عمر بگونه سؤ ال مطلب خود را مطرح نموده است ؟ اگر چنين است پس ‍ چرا به دنبال آن مى گويد: كتاب خدا ما را كفايت مى كند، اگر باورش آن نيست كه مى گويد پس چرا خود و ديگران را بى نياز از او مى داند.

و شگفت آورتر اين كه هرگاه گوينده اين كلام را معين مى كنند، لفظ را تغيير مى دهند، و بجاى كلمه (هذيان ) جمله (غلبه بيمارى را) مطرح مى كنند، و هرگاه نامى از گوينده آن نمى آورند، لفظ اصلى را بكار مى گيرند.

و شگفت تر اين كه همان كسانى كه نسبت هذيان را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دهند، براى شايستگى ابابكر در امر خلافت ، مدعى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر را براى نماز معين نمود، پس ‍ شايسته خلافت است ، در حالى كه دستور نماز چنانچه مدعى هستند، پس از دستور آوردن كاغذ و قلم بوده است ، و در حالى اين دستور را داده است كه در حال اغما و بيهوشى ، و گاه حالت عادى بود و در شدت بيمارى بوده است ، و نماز ابى بكر چنانچه مدعى هستند هفده نماز بوده كه آخرين آن صبحگاه روز دوشنبه روز وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد، و داستان قلم و كاغذ، روز پنجشنبه بوده است ، و چگونه است كه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى قلم و كاغذ (هذيان ) است ، و سفارش به نماز ابى بكر هذيان نيست ؟

و شگفت تر اين كه هنگامى كه ابوبكر به عثمان دستور مى دهد: بنويس . اما بعد، و سپس بى هوش مى شود، و عثمان جمله را به اين گونه تمام مى كند: اما بعد (( فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم الكم خيرا منه (467) :)) عمر خطاب را به جاى خود نصب نمودم ... و پس از آن ابوبكر بهوش مى آيد، و به او مى گويد:

بخوان ، وقتى جمله را تمام شده مى بيند، به او مى گويد: بيم داشتى جمله را تمام نكنم ، و مردم دچار اختلاف شوند و بعد نوشته اش را تاءييد نمود.

در اينجا به ابى بكر نسبت هذيان نمى دهند، در حالى كه حالش وخيم تر از پيامبر اكرم بود، لحظه به لحظه غش مى نمود و مدهوش مى شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پنج روز قبل از رحلت خود چنين وصيتى خواست بنمايد، نسبت آن چنانى به او دادند؟ چه تفاوتى بين اين دو مى تواند وجود داشته باشد، جز اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست نسبت به على عليه السلام راجع به خلافت سفارش و تاءكيد كند پس از اين كه در اجراى فرمان بسيج سپاه اسامة تعلل ورزيدند؟ و چه چيز باعث گريه شديد ابن عباس بعد از گذشت زمانى طولانى از اين جريان مى شود كه هر وقت بياد مى آورد جريان روز پنجشنبه را بى اختيار گريه مى كند كه زمين را خيس مى كند، و اين نوشتار كوچك ميتواند متضمن چه چيزى باشد كه امت را براى هميشه از گمراهى نجات بخشد، بجز خلافت اميرالمؤ منين على عليه السلام و فرزندان معصوم او، و به دليل اين كه عصمت فقط در آنها وجود دارد، و ديگران فاقد اين معنا هستند. و اگر بجز على و فرزندان او، ميتوانستند مردم را از گمراهى نجات بخشند، هيچ يك از آن مسائلى كه روى داد، و هنوز نيز دنباله آن ادامه دارد، اتفاق نمى افتاد.

و اين كه گفته شد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با در خواست قلم و كاغذ مى خواست ابابكر را به خلافت نصب نمايد، بايد گفت : اگر چنين احتمالى وجود مى داشت عمر خود اقدام به نگارش آن مى كرد، با آن اشتياقى كه نسبت به ابى بكر داشت ، تا نيازى به مسائلى كه بعدا انجام شد نداشته باشد، از قبيل هجوم به خانه فاطمه (س ) و...و نيز پاسخ سؤ ال ششم در ضمن داده شد، كه تكرار سفارش ، دستور اول را نقض ننموده ، و بلكه آن را تاءكيد مى نمايد.

و شگفت اين كه عمر گويد: كتاب خداوند ما را كفايت مى كند، اين خود را بزرگترين ادعاهاست ، زيرا هرگز آنان به تمام نيازمندى هاى امت اسلام آگاهى نداشتند، و قرآن نيز حتى جزئيات نمازهاى پنجگانه را مطرح ننموده است ، و اگر واقعا چنين مى بود، پيامبر اكرم عترت را در كنار قرآن قرار نمى داد، و نمى فرمود: اين دو از يك ديگر جدا نشوند، و بسيارى از احاديث است كه اين ادعا را تكذيب مى كند، و اعتراف عمر در مناسبتهاى مختلف به عجز و ناتوانى خود، در حل مشكلات دينى مردم و...

ابى الدرداء گويد: در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، كه چشم به آسمان دوخت و فرمود: نزديك شده است كه علم از ميان مردم رخت بر بندد بگونه اى كه به چيزى از آن دست نيابند؛ زياد بن لبيد انصارى عرضه داشت : چگونه علم از ميان مردم مى رود، در حالى كه ما قرآن را خوانده ايم و به زن و فرزندان خود آن را مى آموزيم ؟ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، من تو را در شمار فقهاى مدينة مى دانستم ، اين تورات و انجيل است نزد يهود و نصارى ، چگونه آنها را بى نياز مى كند،(468) .

و چگونه با وجود اين برنامه عمر مدعى مى شود كتاب خداى ما را كفايت مى كند، آيا آگاهى عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيشتر است كه قرآن چه جايگاهى در ميان مردم دارد، و يا اين كه عمر به مطالب قرآن اطلاعات بيشترى دارد؟

10- 6 باز هم دفاع 

ابوجعفر نقيب در گفتارى با ابن ابى الحديد مطالبى مى گويد كه خلاصه آن چنين است : هنگامى كه عمر در جريان (كاغذ و قلم ) آن جسارت و اسائه ادب را نمود، و مانع شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راءى عمر را پسنديده است ، و چون نظاير آن را عمر در گذشته انجام داده بود مردم نيز اعتراض نداشتند، و اين خود علامت رضايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است (469) . و به عبارت ديگر: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته خود را دنبال ننموده ، در هنگامى كه اصحاب دو دسته شدند، و گروهى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم موافق بودند، و حتى از او خواستند: آيا بياوريم آنچه خواستيد، و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: برخيزيد و از نزد من بيرون رويد كه آنچه من در آن قرار دارم بهتر از آن چيزى است كه مرا به آن مى خوانيد.

پاسخ :

اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سكوت نمود، و خواسته خود را تعقيب ننمود. پس از اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين جسارت مواجه گرديد، ملاحظه نمود نگارش وصيت نيز اثرى را بجز فتنه در پى نخواهد داشت ، زيرا پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز اختلاف به شكل ديگر مطرح خواهد شد، كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هذيان گفت ، (العياذبالله )، و يا نه ؟، چنانچه در حضورش اين اختلاف ايجاد شد. و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصرار مى ورزيد، و آن وصيت را مى نگاشت ، در گفته خود پافشارى مى كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هذيان گفته ، و پيروان آنان براى اثبات اين منظور تلاش مى كردند كتابها تدوين نموده و طومارها مى نوشتند، و نه چون امروز كه در صدد توجيه گفته عمر بر آمده تا از شدت زنندگى آن بكاهند، و لذا انديشه قوى و دورانديشى عميق رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، ايجاب كرد، از نگارش كتاب چشم پوشى نمايد، تا اين كه راهى براى خدشه دار نمودن اصل نبوت براى آنان گشوده نشود.

در عين حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشم و نفرت خود را از اين حركت زشت با جملاتى از قبيل : برخيزيد از كنار من برويد، و يا اين كه زنان از شما بهترند، اعلان مى دارد:

-1- زنان پشت پرده گفتند: چرا قلم و كاغذ براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى آوريد؟ و عمر به زنان اعتراض كرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ به اعتراض عمر فرمود: آنان از شما بهتر مى باشند.(470)

-2- جابر بن عبدالله انصارى ، بعد از ذكر حديث (قلم و كاغذ) مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمر را طرد نمود و از خود راند.: (( قال فتكلم عمر فرفضه النبى صلى الله عليه و آله و سلم : )) گويد پس ‍ عمر صحبت نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را از خود راند،(471)

سؤ ال : اگر انجام اين فرمان واجب مى بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مجرد مخالفت آنان ، آن را ترك نمى نمود، چنانچه تبليغ در امر دين را به خاطر مخالفت كفار ترك ننمود؟ پاسخ اين كه در صورتى كه اين اعتراض وارد باشد، مى توان گفت : بعد از مخالفت و اعتراض آنان ، وجوب آن از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساقط شده ، به دليل مؤ ثر واقع نشدن و فتنه حاصله از آن ، در حالى كه تبليغ اسلامى براى كفار چنين پيامدى نداشت و ديگر اينكه وجوب تبليغ از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، ربطى به وجوب آوردن قلم و كاغذ براى نگارش ‍ دستورى كه متضمن مصونيت از گمراهى است ندارد، و اين مطلب كه گفته شده ، وجوب تبليغ از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نفى مى كند، اما وجوب انجام آن توسط مسلمين به قوت خود باقى است ، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ) وجوب را بردارد، و پيامبر اين كار را انجام نداد، فقط از آنان اعراض نمود، و روى گردان شد.

دفاعى ديگر:

اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در واقع نمى خواست چيزى بنويسد، و او مى خواست با اين سخن آنان را آزمايش كند، و خداوند عمر را در اين ميان برگزيد، تا مانع آوردن كاغذ و قلم شود، و بنابراين ممانعت او مورد موافقت خداوند بوده است ، و از كرامات او به حساب مى آيد.

شيخ سليم ، بشرى رئيس دانشگاه الازهر، اين دفاعيه را از علماى خود نقل نموده است ، اما خود نيز آن را مورد پسند قرار نداده ، و گويد: انصاف اين است كه گفته حضرت : (هرگز بعد از آن گمراه نشويد) اين مطلب را نمى پذيرد، زيرا اين جمله ، پاسخ دوم دستور پيامبر راجع به آوردن قلم و كاغذ مى باشد: قلم و كاغذ بياوريد تا براى شما نوشته اى بنگارم ، و اين كه (گمراه نشويد)، و معناى آن چنين است كه اگر قلم و كاغذ آورديد براى شما چيزى مى نويسم كه هرگز گمراه نشويد و روشن است كه خبر دادن به چنين چيزى اگر فقط براى آزمايش باشد كه آيا قلم و كاغذ مى آورند، يا نه ؛ خبر دروغ است ، كه پبامبران الهى منزه و مبراى از آن مى باشند.

شيخ سليم چون اين دفاع را نمى پسندد عذر ديگرى مى آورد: و آن اين كه اين دستور بعنوان يك امر واجب نمى باشد، كه اگر كسى آنرا ترك گويد، گناهكار باشد، و بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را بعنوان مشاورة طرح نموده است ، و مسائلى كه بعنوان مشورت طرح مى شد، اصحاب ، در اين گونه مطالب گاهى اعتراض مى نمودند بخصوص عمر كه خود را در ادراك مصالح موفق مى ديد، و با اين اعتراض مى خواست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال بيمارى بزحمت نيفتد و صلاح در اين ديد كه نياوردن قلم و كاغذ سزاوارتر است .

و ممكن است عمر بيم آن داشته است كه مبادا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيزى بنويسد كه مردم از انجام آن عاجز باشند، و سزاوار عقوبت شوند، زيرا با نگارش آن ديگر نمى شد آن را توجيه نمود.

و نيز شايد ترس عمر از اين كه منافقين خدشه اى در صحت نگارش ‍ بنمايند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را در حال بيمارى نوشت ، و همين امر باعث فتنه شود، او را وادار كرد، مانع نگارش وصيت شود.

و شايد آنان چنين پنداشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: شما در گمراهى اجتماع نخواهيد نمود، و خود مى دانستند كه همه امت ، در امرى گمراه كننده اتفاق نظر نخواهند داشت ، چون قبلا اين حديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بودند، و تكرار آن را ضرورى نمى دانستند، و گمان داشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قصدى جز احتياط بيشتر ندارد، و به همين جهت دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دستورى واجب نمى شمردند، و به اين گونه با او مواجه شدند، فقط به خاطر دلسوزى به حال پيامبر صلى الله عليه و آله و...

شيخ سليم گويد: تمام عذرهائى كه در اين رابطه داشته اند از اين حدود تجاوز نمى كند.

وليكن كسى كه اندك تاءملى داشته باشد، به اين نتيجه ميرسد كه همه آنچه گفته شد، خالى از اشكال نمى باشد، زيرا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: بعد از آن هرگز گمراه نشويد، متوجه خواهيم شد كه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، دستورى است واجب ، و وجوب را اراده نموده است ، و با توجه به بردبارى حضرت و حسن خلقى كه دارد، دستور مى دهد از كنارش برخيزند، و بروند، دليل است بر اين كه آنان يكى از واجبات مهم و عظيم را ترك نموده اند.

گويد: بهتر اين است كه در پاسخ گفته شود: حادثه و رويدادى بود كه انجام شد، و ما نمى دانيم توجيه صحيح اين حركت آنان در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيست ؟ (472)

شيخ سليم نيز همانند ديگران از توجيه اين حركت آنان عاجز است و دليل اين حركت را نمى تواند هضم نمايد، اما اگر كسى بدون داشتن پيش ‍ ساخته هاى ذهنى به قضاوت بنشيند خواهد دريافت علت و انگيزه ممانعت از نگارش ، مسئله اى بوده است كه آنان آن را نمى پسنديدند، و لذا بناگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با جمله اى روبرو كردند، و سر و صدا و اختلافى راه انداختند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله صلاح نديد، در آوردن قلم و كاغذ اصرار ورزد، و لذا به طور شفاهى وصيت خود را مطرح مى كند، كه آن را نيز از حديث ساقط مى كنند، و مى گويند: سومين را فراموش ، و با عمدا ترك نمود،(473) . و آن مسئله مهم بجز خلافت على عليه السلام نمى باشد كه عمر نزد ابن عباس به آن اعتراف نمود.

و به فرض اين كه توجيهات ياد شده را بپذيريم ، چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با كلمه (هذيان ) آزردند؟ و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بيرون رويد؟ چرا ابن عباس گريه مى كند؟ و در هنگام مرگ چه وقت آزمايش است ، در لحظات آخر هر كس در فكر اين است كه آخرين و مهم ترين سفارشات را بنمايد.

و باز اين چه نوع توجيهى است كه بگوئيم ، عمر مصالح را درك مى نمود، و از جانب خداوند به او الهام شده بود كه با پبامبر صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت كند، و الهامى كه به او شده بود، از وحى رسول خدا مهم تر است ؟

و اين چه نوع دل سوزى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ؟(474) آيا آوردن قلم و كاغذ موجب آسايش او مى شد؟ و يا نسبت هذيان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دادن ؟ و مخالفت با دستورات او؟ و آيا كسى كه نوشتن يك نوشتار براى او سخت است آزردن او با سخنان ياوه براى او سخت و ناهموار نمى باشد.

و از اين شگفت تر اين كه بيم داشتند پيامبر صلى الله عليه و آله دستورى صادر كند كه مردم از انجام آن عاجز باشند، و مستحق عقوبت شوند، و اين بيم و ترس چرا در صورتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: اين نوشته باعث مى شود كه هرگز گمراه نشويد، آيا گمان مى رود، آنان كه چنين دفاعياتى از عمر مى نمايند، عمر را آگاهتر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به پيامدها و عواقب امور مى دانند؟ و يا اينكه او را مهربانتر و محتاطتر از پيامبر مى شناسند؟ آيا باورشان اين است ؟ هرگز...!

و اگر واقعا ترس داشتند، منافقين در صحت اين دستور از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ترديد نمايند چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال بيمارى چنين چيزى را نوشته است ، چرا خود بذر ترديد، افشانده و با نسبت دادن (هذيان )، راه را براى آيندگان گشودند؟

و اين كه گفته شد: عمر مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درك ننمود كه حفظ تك تك افراد از گمراهى است ، و فكر مى كرد مقصودش ‍ خبر دادن از عدم تجمع امت در گمراهى است ؟.

اولا هر كسى كه اين حديث را بشنود به ذهن او جز عدم گمراهى تك تك افراد خطور نمى كند، زيرا فهم معناى ادعا شده نياز به قرينة دارد، و نيز نياز به تقدير جمله و كلمه اى دارد، ديگر اينكه درك عمر آنچنان ضعيف نبود كه حديثى اين چنين را نشنيده باشد، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بارها گفته بود: همه امت من گمراه نمى شوند، و در گمراهى اجتماع نخواهند، و امت من در خطا و اشتباه تجمع نمى نمايند، و بسيارى از تصريحات ديگر مبنى بر اين كه همه احاد امت در اشتباه متفق نشوند و با وجود همه اين تصريحات ممكن نيست و معنايى غير از مفهوم صريح لفظ به ذهن كسى خطور نمايد توقع مى رود عمر آن چيز را از حديث بفهمد كه ديگران مى فهمند نه آنچه را كه همه صحاح آن را نفى مى كنند،(475) .