سياهترين هفته تاريخ

على محدث (بندرريگى )

- ۸ -


8 - 5 در خواست قصاص ...!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اظهار مى دارد: اگر از سوى من به كسى ناروائى رسيده ، اظهار دارد تا جبران كنم ، و يا مرا ببخشد، و يا مرا ببخشد، و اگر به كسى وعده اى داده ام ، بگوييد، تا وفا كنم ، و اگر كسى دردى دارد، و يا خواسته اى ، بگويد: تا براى او دعا كنم ،(388) .

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر كسى چيزى بدهكار است ، پرداخت كند، گناهى كرده جبران كند، و نگويد رسوا شدم ، آگاه باشيد رسوائى دنيا بهتر از رسوائى در آخرت است ، مردى برخواست و گفت : من در سه درهم مال خدا خيانت نموده ام ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: و چرا خيانت كردى ؟ عرض كرد: به آن نياز داشتم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به فضل دستور داد آن را دريافت كند، مرد ديگرى برخاست و گفت : من دروغگو، بد زبان و خواب آلود هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايا راستى و ايمان نصيب او گردان .

مرد ديگرى برخاست و عرضه داشت : من دروغگو و منافق هستم ، و جنايتى نيست كه مرتكب نشده باشم ؛ عمر برخواست و گفت : خود را رسوا نمودى اى مرد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى عمر؛ رسوائى دنيا آسان تر از سوائى در آخرت است ، خدايا راستى و ايمان نصيب او گردان ، و امر او را مبدل به خير و خوبى نما،(389) .

اعتراض عمر در اينجا بى منظور و بدون هدف نمى باشد، در بسيارى از موارد عمر اعتراضاتى دارد، و تاريخ بسيارى از موارد را ثبت نموده است (390) ، زيرا اولا جراءت و جسارت مخالفت دستورات صريح پيامبر اكرم ، در او بوجود مى آيد، ديگر اينكه در آينده نيز از آن بهره مى جويد، و زمينه را براى اظهار نظر در مقابل دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فراهم مى كند، چنانچه در حديث (كتف ) خواهيم ديد، و در سپاه اسامة نمونه اى از آن مشاهده كرديم ، و در سقيفة بنى ساعدة نيز جلوه هائى از اين حركت را مشاهده خواهيم نمود.

ولى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در اين مورد، به مانند بسيارى از موارد ديگر، پاسخ لازم را به او مى دهد. اما راويان حديث نيز در صدد جبران برآمده دنباله حديث ياد شده را چنين بيان مى كنند:

سپس عمر كلمه اى گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، خنديد و فرمود: عمر با من است ، و من با او هستم ، و پس از من حق با اوست هر چه بخواهد،(391) .

و ابن كثير نيز دنباله روايت را به همين گونه نقل مى كند، وليكن در پايان حديث گويد: اين حديث هم از نظر متن و هم از حديث سند، بسيار عجيب و غريب به نظر مى رسد،(392) .

9 - 5 حديث ثقلين  

قبلا گفته شده تعدادى از آثار نويسان ، ضمن بازگو نمودن آخرين سخنان و خطبه هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يادى از گفتار رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در مورد (ثقلين ) ننموده اند، گرچه اصل حديث ثقلين ، و مفاد آن را نمى توانند انكار كنند، اما چرا اين فقره از خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را حذف ، نموده اند، گرچه برخى از محدثين در مناسبت هاى ديگر، در هنگام بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، حضرت توصيه به آن را فراموش نكرده است چنانچه گذشت ، نظر به اين كه حديث ثقلين از جمله مواردى است كه به خلافت اميرالمؤ منين تصريح دارد، زيرا چنانچه خواهيم دانست على عليه السلام ، از مصاديق بارز و آشكار عترت است ، و خواستند چنين وانمود كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابى بكر دستور خواندن نماز را صادر نموده است ، و اين دستور ناسخ فرمان هاى پيشين پيامبر است ، پس هر آنچه تصريحى در اين مورد به شمار مى آيد، اگر ناگفته ماند، كار را آسان تر مى گرداند،(393)

و اكنون سخنى چند در مورد حديث ثقلين :

- 1- متن حديث :

حديث ثقلين به گونه اى مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده ، وليكن همه آن ها داراى مضمون واحدى هستند، و ما نمونه از روايات متعدد ثقلين را كه در هنگام بيمارى ، و در جمع اصحاب خود بيان داشته است نقل مى كنيم :

حضرت در هنگام بيمارى و در خانه خود، در حالى كه اطاقى كه پيامبر در آن بسترى است مملو از اصحاب است خطاب به آنان مى فرمايد:

مردم ، نزديك است بزودى از دنيا بروم ، و من جاى عذرى براى شما باقى نگذاردم آگاه باشيد: كتاب خداوند عزوجل ، و عترت خود را در ميان شما مى گذارم و مى روم ، و سپس دست على عليه السلام را بلند كرد و فرمود: اين على است كه با قرآن است ، و قرآن به همراه على عليه السلام است ، و از يكديگر جدا نشوند، تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.(394)

در اين روايت لفظ (ثقلين ) وجود ندارد، اما در بسيارى از روايات از لفظ (ثقلين ) استفاده شده ، و به همين جهت ، حديث را با الفاظ مختلف ، و مضمون واحد (ثقلين ) ناميده اند: (( انى تارك فيكم الثقلين ، كتاب الله و عترتى )) و در بعضى از آن ها: (( كتاب الله و عترتى ، اهل بيتى )) دارد، و ما در همين بخش مناسبت هاى مختلف صدور حديث را بيان مى داريم .

10- 5 تفسير واژگان  

(ثقلين ):

ابن اثير (وفات - 606 ه -. ق ) در تفسير واژگان ، حديث (النهايه ) كلمه (ثقل ) را به مناسبت حديث ياد شده چنين تفسير مى كند، گويد:

در حديث است : (( انى تارك فيكم (الثقلين ) كتاب الله و عترتى )) به اين جهت كتاب خدا و عترت را (ثقلين ) ناميد، زيرا عمل طبق آن دو، سخت و سنگين است ، (ابن اثير واژه را ثقلين دانسته ، برخلاف محقق كتاب كه آن را (ثقلين ) به فتح ثاء وقاف دانسته است - مؤ لف ).

و به هر چيز گران بها (ثقل ) گفته مى شود، و اين كه كتاب خدا و عترت را (ثقلين ) ناميد، به جهت بلنداى مرتبه و عظمت آن دو مى باشد،(395) .

طريحى (وفات 1058 ه -. ق ) (ثقلين ) به كسر (ثاء) و سكون (قاف ) دانسته ، و گويد: به اين جهت آن دو را (ثقلين ) ناميد، زيرا عمل بر طبق آن دو، سخت و سنگين است . و گفته شده : (ثقل ) به معناى زاد و توشه مسافر است ،(396) .

ابن منظور گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اواخر عمر خود فرمود: (( انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى )) . و باين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، قرآن و عترت خود را دو گوهر گرانمايه ناميد. ثعلب گويد: به اين جهت ثقلين ناميده شدند، زيرا ياد گرفتن دستورات آنان و عمل به آن دستورات سخت و مشكل است ، گويد: اصل معناى (ثقل ) اين است كه عرب به هر چيز نفيس و با ارزشى كه امنيت دارد و مصون است (ثقل ) گويد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، براى نشان دادن عظمت و مقام و منزلت اين دو، آن ها را (ثقل ) ناميد.

و اينكه به شخصيت والامقام و عزيز (ثقل ) مى گويند، به همين مناسبت است .

و خداوند جن و انس را (ثقلان ) ناميد به اين جهت است كه جن و انس ‍ برتر از ديگر مخلوقات زمين است ، و برترى آنان بواسطه قدرت تميز و عقلى است كه دارند. و نيز (الثقل ) به معناى (الثقل ) نيز مى باشد: سنگين ،(397) .

عترت :  

امام صادق عليه السلام فرمود: از اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در مورد اين گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : (( انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى )) سؤ ال شد: عترت كيست ؟ فرمود:

من و حسن و حسين عليهماالسلام و امامان نه گانه از فرزندان حسين عليه السلام ، و نهمين آنان مهدى قائم آل محمد، از كتاب خدا جدا نشوند و كتاب خدا از آنان جدا نشود، تا در كنار حوض كوثر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضور يابند، و در حديث ديگرى از او سؤ ال مى كنند عترت كيست ؟ مى فرمايد: اهل عباء (اصحاب كساء).

از ابن اعرابى است (تغلب از او نقل مى كند): (عترت ): فرزند انسان ، و ذريه او از صلب خودش ، و به همين جهت ذريه محمد صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام و فاطمه (س ) عترت پيامبرند.

تغلب گويد: به او گفتم : اين كه ابوبكر در سقيفه گويد: ما عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستيم ، چه گوئى ؟ گفت : مقصودش شهر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و حوزه اوست ، و عترت محمد بناچار فرزندان فاطمه هستند،(398)

ابن اثير گويد:(( عترة الرجل :)) نزديك ترين افراد به انسان را (عترة ) گويند، (بنابراين تعريف ابن اثير) عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك ترين خويشان اوست ، فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نيز على و فرزندان اوست .(399)

ابن اثير خود اين قول را اختيار نكرده ، و آن را به ديگران نسبت مى دهد، اما خود گويد: عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان عبدالمطلب است ، اما با تعريفى كه از عترت نمود، نزديك ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على و فرزندان اوست ، و اگر در بعضى موارد (عترت ) اطلاق شده است و به فرزندان عبدالمطلب ، مطلقا، به دليل قرينه موجود بوده ، چنانچه طبق گفته ابن اثير در جنگ بدر، اسيران بنى هاشم ، از جمله عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را، عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناميدند، و به رسول خدا گفتند: اينان عترت تو مى باشند.

و در پايان ابن اثير گويد: معروف و مشهور اين است كه عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خانواده او هستند كه زكوة بر آنان حرام است ،(400) .

ابن منظور گويد: (عترة ): خويشاوندان انسان ، پسر و يا دختر... ابن سيدة گويد: عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان فاطمة (س ) است .

ازهرى گويد: و در حديث زيدبن ثابت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (( انى تاركم فيكم الثقلين ... )) گويد: و محمد ابن اسحق گفته است ، اين حديث صحيح است ، و مثل آن است ، روايت زيدبن ارقم و ابوسعيد خدرى .

ابوعبيدة و ديگران گويند: (عترت ) و (اسرة ) و (فصيلة ) خويشان نزديك انسان هستند.

ابن اعرابى گويد، عترت فرزندان انسان ، و ذرية ، و نسل او، از خودش ‍ مى باشد، گويد: پس (عترت ) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان بتول عليهماالسلام هستند... و در پايان گويد و مشهور آن است كه (عترت ) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت او مى باشند و آنان كسانى هستند كه زكوة و صدقات واجب بر آنان حرام ، و آنان (ذوالقربى ) هستند و خمس ، كه در سوره انفال از آن ياد شده ، به آنان تعلق دارد.(401)

ابن ابى الحديد گويد: (عترت ) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خانواده نزديك و فرزندان او مى باشند، و درست نيست كه افراد قبيله او را عترتش ‍ بدانيم ، و اين كه ابوبكر در روز سقيفه گفت : ما عترت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستيم ، از باب مجاز است ، مثل اينكه فرزندان ابنان بگويند ما عموزاده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستيم ، زيرا در حقيقت عموزاده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيستند، اما در مقام تفاخر به فرزندان قحطان ، خود را عموزاده پيامبر مى دانند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خود معناى عترت را بيان داشته در آن مورد كه مى فرمايد: سقلين عترت من ، يعنى اهل بيت من هستند، و اهل بيت خود را در هنگام نزول آيه تطهير(402) به اين گونه كه (كساء) روى فرزندان خود و فاطمه (س ) و حسن و حسين ، و داماد و عموزاده اش على عليه السلام مى گستراند و عرضه مى دارد: خدايا اين ها اهل بيت من هستند.(403)

بنابراين اگر (عترت ) در غير از موارد ياد شده نيز به كار برده شده است به معناى حقيقى نبوده ، و معناى حقيقى آن فقط فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است . كه خود معرفى مى كند. اربلى گويد: افزون بر آنچه ما در مورد عترت ذكر نموديم ، مطلبى است كه كتاب مطالب السئول آن را نقل نموده است ، مطالب السئول تاءليف شيخ بزرگوار كمال الدين ، محمد بن طلحة مى باشد، و او شيخى مشهور و فاضل نام آورى بود، گمان دارم در سال 654 - بدرود زندگى گفت ، وضعيت و بلنداى رتبه و زهد و ترك منصب وزارت شام ، و بريده شدن از مسائل دنيوى او معروف است ، اين كتاب را در دوران انقطاع خود از دنيا به نگارش در آورد، مذهب او شافعى و از بزرگان آنان بود، او در مورد عترت گويد:

(عترت ): قبيله و عشيره انسان است ، و گفته شده : فرزندان انسان است ، در هر دو صورت ، عبارتند از فرزندان فاطمة (س )، زيرا آنان نزديك ترين افراد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند، و نيز فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشند زيرا فرزندان دختر انسان نيز فرزندان خود اوست ، چنانچه خداوند عيسى را از ذكية ابراهيم مى داند،(404) . در حالى كه عيسى بدون پدر بوجود آمد،(405) .

اهل بيت : 

اهل و آل هر دو به يك معنا هستند(406) جوهرى گويد: (الاهل ): خانواده انسان ، و (اءهل ) الدار: ساكنين خانه ، و (آل ) الرجل : خانواده و عيال انسان ، و نيز پيروان انسان است (407) .

ابن سيدة گويد: (الاهل ): قبيله و بستگان و خويشان انسان است (408) .

ابن منظور گويد: اهل الرجل : نزديك ترين افراد به انسان ، و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنان و دختران و داماد او، يعنى على عليه السلام است ، و نيز گفته شده : زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و مردانى كه آل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند،(409) .

اين بود معانى كه براى (اهل ) و (آل ) در نظر گرفته اند، و اين كه در ميان دامادهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را جزء اهل پيامبر دانسته اند، خود گواه بر خصوصيتى است كه على عليه السلام دارد. و ديگر دامادها، و نيز زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داراى آن نمى باشند.

اما مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اهل بيت خود كه در قرآن به آن اشاره كرده است افراد به خصوصى است كه پيامبر صريحا از آنان نامبرده است :

مسلم در باب فضائل اهل بيت از عايشه روايت مى كند: صبحگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج شد در حالى كه عباى مشكى از پشم در برداشت ، در اين هنگام حسن بن على عليه السلام وارد شد، حضرت او را به زير عباى خود قرار داد، و بعد حسين عليه السلام آمد، او را نيز در زير عباى خود جاى داد و بعد فاطمه (س ) آمد و همچنين او را در زير عباى خود قرار داد، پس از آن على عليه السلام آمد، او را نيز زير عباى خود جاى داد، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند اراده مى نمايد كه آلودگى را از شما اهل بيت بزدايد(410)

و نيز در باب فضائل على عليه السلام ، در هنگام نزول آيه مباهله : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا مى خواند، و مى فرمايد: اينان اهل بيت من هستند(411) .

و بسيارى از كتب معتبر اهل سنت صريحا اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را عبارت از اميرالمؤ منين على و امام حسن و امام حسين و فاطمه زهرا عليهم السلام مى دانند(412) .

ابن ابى الحديد گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عترت خود را بيان داشته ، و در آنجا كه گويد: (( انى تارك فيكم الثقلين ،)) فرمود: (( عترتى اهل بيتى :)) عترت من اهل بيت من است ، و در جاى ديگر اهل بيت خود را معرفى مى كند، در هنگامى كه عباء را روى آنان قرار مى دهد، و در هنگامى كه آيه تطهير نازل مى شود، عرضه مى دارد پروردگارا، اينان اهل بيت من هستند، آلودگى را از آنان دور گردان (413) .

و به اين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هرگونه ابهامى را از بين مى برد.

راوى از زيد بن ارقم سؤ ال مى كند: اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه كسانى هستند؟ زنان او؟ در پاسخ گفت : نه . و بخدا سوگند: زن زمانى را با شوهر خود مى گذراند، شوهرش او را طلاق مى دهد، و زن به نزد پدر و خانواده خود باز مى گردد، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصل و ريشه اوست ، خويشان او هستند كه صدقه بر آنان حرام است .(414)

و با اين كيفيت روشن مى شود: مقصود از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خاندان او هستند كه صدقه بر آنان حرام است و آنان عبارتند از على عليه السلام و فاطمه و يازده فرزندانش :

مسند احمد بن حنبل از ام سلمة ، گويد: در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى در خانه بود خادمه منزل گفت : على عليه السلام و فاطمة و حسن و حسين عليهم السلام ، دم در ايستاده اند! ام سلمه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من دستور داد از من كنارگير و فرصت را براى اهل بيت من واگذار، من اندكى از خانه فاصله گرفتم ، على عليه السلام و فاطمة و حسن و حسين ، در حالى كه خردسال بودند وارد شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دو كودك را در دامن خود قرار داد و بوسيد، و يك دست به گردن على عليه السلام و دست ديگر به گردن فاطمة گذارد و هر دو را بوسيد آنگاه رواندازى مشكى روى آنان قرار داده و فرمود: خداوندا به سوى خود و نه بسوى آتش ، من و اهل بيتم را فرا خوان ، ام سلمة گويد، عرض كردم : و من اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؟ فرمود: و تو؟ در جايگاه خود قرار دارى و منزلت تو نيكوست .

و روايتى ديگر به همين مضمون ابى سعيد خدرى از عايشة روايت نموده است (415) .

لازم است گفته شود: (اهل بيت ) در آيه تطهير شامل زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى شود، به دليل همين روايت كه ذكر شد، و ديگر اين كه اگر در مورد زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى بود بايستى لفظ خطاب به صورت تاءنيث باشد: چنين : (ليذهب عنكن الرجس ): از شما زنان آلودگى را بزدايد، در حالى كه به لفظ مذكر آمده است : (ليذهب عنكم الرجس ) لفظ در اينجا مذكر است ، و قاعده عرب چنين است كه اگر مذكر و مؤ نث در يك خطاب ، وجود داشت خطاب به لفظ مذكر صورت مى گيرد.

11 - 5 تواتر حديث ثقلين 

ترديدى نيست كه حديث ثقلين متواتر است ، و بسيارى از علماى اهل سنت به آن اعتراف نموده ، حتى ابن حجر، در هنگامى كه حديث ثقلين را ذكر مى كند، گويد:

حديث ثقلين با سندهاى بسيارى ، توسط بيست و چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است . و گويد: گونه هاى مختلف صدور حديث در شبهه يازدهم بيان شد. برخى از موارد آن ، نيز در حجة الوداع ، و برخى ديگر در مدينة در حالى كه خانه اش مملو از اصحاب بود، و برخى از اين روايات در غدير خم ، و برخى ديگر بعد از بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از طائف ، گفته شده و تكرار حديث ثقلين به دليل اهتمامى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد قرآن و عترت داشته است ،(416) .

و اكنون برخى از روايات و گونه هاى مختلف حديق ثقلين ، را ياد مى كنيم :

1- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى مردم من چيزى را در ميان شما مى گذارم و مى روم ، اگر به آن عمل نمائيد، هرگز گمراه نشويد؛ كتاب خدا و عترت من و اهل بيتم .(417)

2- و فرمود: چيزى را در ميان شما مى گذارم و مى روم كه اگر به آن تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد، كتاب خداوند كه رشته اش از آسمان به زمين پيوند خورده ، و عترت من ، اهل بيتم ، و هرگز اين دو از يك ديگر جدا نشوند، تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند،(418) .

3- و نيز فرمود: من دو خليفه از خود بر جاى مى گذارم كتاب خداوند و عترتم ، اهل بيت خود،(419)

4- و نيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نزديك است ، فرا خوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران ، در ميان شما مى گذارم و مى روم ، كتاب خدا، و عترتم ، اهل بيتم ... و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد: اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، ملاحظه كنيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود، (420) .

5- و نيز هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از حجة الوداع بازگشت ، در غدير خم فرود آمد و فرمود:

گويا من دعوت شده ام ، و اجابت نمودم ، من دو چيز گران را در ميان شما مى گذارم و مى روم ، يكى از آن بزرگتر و عظيم تر از ديگرى است : كتاب خداوند و عترت ، پس نيك بنگريد چه گونه دستورات مرا درباره آن دو اجرا مى كنيد، زيرا آن دو از يك ديگر جدا نشده تا اين كه در كنار حوض ‍ كوثر بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداوند مولاى من است ، و من مولاى هر مؤ منى ، پس آنگاه دست على عليه السلام بگرفت و فرمود: هر كسى كه من مولاى او هستم على عليه السلام مولاى اوست ...(421) .

6- و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام بيمارى ، در حضور جمع اصحاب ، در خانه اش فرمود: اى مردم من به زودى و به سرعت از ميان شما مى روم و من حجت را بر شما تمام كردم و راه عذر آوردن را بستم ، آگاه باشيد؛ من كتاب خدا و عترت خود اهل بيتم را به جاى خود مى گذارم ، سپس دست على عليه السلام بگرفت و فرمود: اين على عليه السلام است ، بهمراه قرآن است ، و قرآن بهمراه على عليه السلام و از يك ديگر جدا نشوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند...(422)

ملاحظه مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مناسبتهاى مختلف ، از ثقلين ياد مى كند و دستور مى دهد، به آن تمسك جوئيد، و وجوب تمسك به آن متواتر است ، و هيچ ترديدى در آن وجود ندارد، بخصوص ‍ بعضى از روايات ثقلين كه دنباله آن چنين است : (( فلا تقدموهما فتهلكو، و لاتقصروا عنها فتهلكوا، و لاتعلموهم فانهم اعلم منكم :)) بر آنان سبقت نگيريد، كه هلاك مى شويد، و از آنان عقب نمانيد كه هلاك خواهيد شد، و به آنان نياموزيد كه آنان از شما آگاه تر مى باشند،

ابن حجر گويد: اين كلمات دلالت دارد بر اينكه هر كسى مراتب علمى خود را از اين دو بدست آورد، و وظائف دينى خود را بر اساس آن انجام دهد، بر ديگرى مقدم است ،(423) .

12 - 5 نقد و پاسخ 

ايراد و اشكال : آنچه از مضمون همه احاديث ثقلين استفاده مى شود سفارش به محافظت از قرآن ، و اخذ احكام و دستورات الهى از آن ، و اهل بيت عليهم السلام ، و تعظيم و محبت آنان است ، و اين مقدار بر هر فرد مسلمان لازم و واجب است ، وليكن هيچ يك از احاديث ياد شده نمى تواند دليل سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام در اين مورد خاص سفارشى داشته است و يا دستورى نداده و احاديث ياد شده هيچ دلالت بر اين موضوع ندارد.

پاسخ :

1- اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به صراحت بيان مى دارد: قرآن و عترت از يك ديگر جدا نمى شوند دلالت دارد بر اينكه اهل بيت بر قرآن آگاهى دارند و اين كه آنان در گفتار و كردار با قرآن مخالفت نمى ورزيدند آگاهى دليل عصمت اهل بيت است ، و طبيعى است كسى كه افضل است و معصوم است صلاحيت امامت دارد، و اين دو شرط فقط در اهل بيت وجود دارد آن هم افراد خاص كه داراى اين دو مقام هستند.

2- در بعضى از روايات ياد شده (حديث سوم از ترمذى و كنز) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرآن و كتاب با خليفة خود ناميده و روشن است كه خلافت هر چيز متناسب با همان چيز است ، خلافت قرآن عمل طبق دستورات آن است ، و خلافت عترت ، امامت امت و رفع نيازمندى هاى آنان ، از قبيل امر و نهى و نشر دعوت اسلام و اداره امور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم .

4- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آغاز بعضى از احاديث ياد شده از مرگ خود خبر مى دهد، نزديك است دعوت حق را اجابت كنم (حديث غدير - و حديث در ميان اصحاب در مدينة - بند ششم ) جز اداره امور مردم ، در ارتباط با حكومت و خلافت ، نيست زيرا اگر فرمانروا و حاكمى در هنگام مرگ خود بگويد: فلان را در ميان شما گذارده و مى روم ، با فلان دستورالعمل ، جز حكومت و خلافت از آن فهميده نمى شود.

5- اين كه در بعضى از احاديث ياد شده ، هلاك و نابودى را مترتب بر عدم پيروى از آنان نمود، (آخرين حديث از صواعق )، و نيز احاديث فراوانى كه مى گويد: اگر به آن عمل نمائيد هرگز گمراه نشويد،(424) . خود دليل بر اين است كه پيروى در هر امرى بجز از اهل بيت موجب گمراهى است بخصوص اداره كشور، و پيروى از آنان موجب مى شود كه هرگز نشوند.

فصل ششم : حديث كنف (كاغذ و قلم )

1 - 6 پنجشنبه

چهار روز پيش از رحلت ، روز پنجشنبه ...! روزى مصيبت بار، روز فاجعه ، فاجعه اى بزرگ ، دردى جانكاه ، اندوهى بزرگ ، روز پنجشنبه ، خطوط بطلانى بر همه چيز، آغازى براى رنج بى پايان ! روز پنجشنبه ؟ پنجشنبه اى غم آلود، اشك آور، حسرت آفرين ...

1- از سعيد بن جبير، ابن عباس گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله روز پنجشنبه از بيمارى خود شكوه نمود، ابن عباس (به محض بردن نام روز پنجشنبه ) گريه سر داد، و گفت : روز پنجشنبه ؟ و چه روزى بود روز پنجشنبه ؟ بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن روز شدت يافت ، فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد، تا چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. يكى از افرادى كه نزد او بود، گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم هذايان مى گويد! ابن عباس گفت : به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: آيا خواسته ات را برآورده نمائيم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا بعد از آنچه انجام شد؟. ابن عباس گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديگر آن را نطلبيد.(425)

2- سعيد بن جبير از ابن عباس : روز پنجشنبه ! و چه روزى بود روز پنجشنبه ...؟ بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، و فرمود: قلم و كاغذ بياوريد... پس مشاجره اى در گرفت ، و شايسته نيست در حضور پيامبر مشاجره اى صورت بگيرد. پس گفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را چه شده است ، آيا هذيان مى گويد؟ از او پرسش ‍ نمائيد...! پس آنان سخن خود را تكرار كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مرا به حال خود واگذاريد، زيرا آن حالتى كه من دارم ، از آن چيزى كه شما مرا به آن مى خوانيد بهتر است .

سپس به سه چيز وصيت نمود:

1- مشركين را از شبه جزيرة بيرون كنيد...؛

2- به هيئت هاى نمايندگى هم چنانچه من عطا مى دادم ، عطا دهيد.

3- و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سومين ، ساكت ماند، نمى دانم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن را گفت و من فراموش كردم ، و يا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمدا از سومين وصيت خوددارى كرد،(426) .

3- از عمر بن خطاب ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كاغذ و قلم بياوريد تا نوشته اى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، زنان پشت پرده گفتند: خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را انجام دهيد، عمر گفت : من گفتم : ساكت باشيد، شما زنان ، هم نشينان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، هرگاه او بيمار شود چشمان خود را فشار مى دهيد (آب غوره مى گيريد به اصطلاح ) و اشك مى ريزيد، و هرگاه شفا يابد يقه او را مى گيريد! رسول خدا فرمود: آنان از شما بهتر مى باشند،(427) .

4- عبدالله بن عتبة از ابن عباس : چون بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، و وفاتش نزديك گرديد، و تعدادى از مردان در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضور داشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بشتابيد، قلم و كاغذ بياوريد، تا نوشته اى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد؛ عمر گفت : بيمارى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غالب آمده ، و شما قرآن داريد، كتاب خداوند ما را كفايت مى كند (نيازى به وصيت نداريم ) اهل بيت ، اختلاف نمودند و مشاجره كردند، برخى از آنان مى گفت : قلم و كاغذ بياوريد، و برخى گفته عمر را تكرار مى نمودند، و چون داد و فرياد و اختلاف بسيار شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غمگين نمودند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از كنار من برخيزيد، عبيدالله بن عبدالله گويد: ابن عباس مى گفت : مصيبت ، و همه مصيبت آن بود كه مانع نگارش پيامبر صلى الله عليه و آله شدند،(428) .

وقايع نگاران در اينجا، گفته اصلى عمر را تغيير داده و كلمه اى مؤ دبانه تر به جاى آن قرار داداند، بخارى نيز همين روايت را با همين سلسله سند ذكر كرده ، اما از ذكر نام عمر خوددارى كرده ، و به جاى آن از كلمه (بعضى ) استفاده نموده است ،(429) و نيز در اين حديث از واژه (هذيان ) استفاده ننموده است ، در حالى كه در روايت قبل : از واژه (هذيان ) استفاده نموده است . و در روايتى ديگر، از عمر نيز به صراحت نام برده است :

5- عبيدالله از ابن عباس : گويد: چون بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت ، فرمود: كاغذ و قلم بياوريد، تا نوشته اى بنگارم كه با داشتن آن نوشته نبايد گمراه شويد،(430) عمر گفت : بيمارى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غالب آمده ، كتاب خدا بس است ما را، اختلاف ، و داد و هوار، فراوان شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برخيزيد از كنار من ، نزاع و درگيرى نزد من سزاوار نمى باشد.

و ابن عباس (پس از نقل اين خبر) بيرون رفت و مى گفت : مصيبت و همه مصيبت آن بود كه نگذاشتند رسول خدا سفارش خود را بنگارد،(431)

6- مسلم ، در صحيح خود بدون اين كه نامى از گوينده آن جسارت برد، واژه (هذيان ) را به كار برده است ، زيرا از عمر، نام نبرده است ، پس ‍ راحت مى تواند واژه اصلى را ذكر نمايد،(432)

ابوبكر احمد بن عبدالعزيز گويد: و حسن بن ربيع ، از عبدالرزاق ، از معمر، از زهرى ، از على بن عبدالله بن عباس ، از پدرش گويد:

چون هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرا رسيد، در حالى كه گروهى كه عمر نيز در ميان آنان بود، در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضور داشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد، تا نوشته اى براى شما بنويسم كه پس از من گمراه نشويد، عمر كلمه اى گفت ، كه معناى آن غلبه بيمارى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، و گفت : كتاب خداى ما را بس است ، در ميان افراد كه حضور داشتند، اختلاف و نزاع در گرفت ، برخى گفتند: سخن همان است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت ، و چون داد و فرياد و همهمه و ياوه گوئى و اختلاف فراوان گشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برخيزيد، سزاوار نيست در حضور پيامبرى ، چنين اختلاف صورت پذيرد، پس همگى برخاستند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در همان روز وفات يافت ،(433) .

و ابن عباس مى گفت : مصيبت و همه مصيبت آن است كه نگذارند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود را بنويسد.

ابن ابى الحديد گويد: اين حديث را محمد بن اسمعيل بخارى ، و مسلم بن حجاج قشيرى در صحيح خود ذكر نموده اند، و همه حديث نويسان ، راويان ، در صحت اين روايت اتفاق دارند،(434) .

اين است نمونه اى از آنچه راويان حديث ، و وقايع نگاران ، راجع به نوشته اى كه هرگز نوشته نشد، براى ما به يادگارى گذارده اند. و نه تنها اين نامه نوشته نشد، بلكه به ساحت قدس نبوى نيز جسارت شد.

و ملاحظه شد كه كه همگان بدون ترديد آغازگر اين جسارت را، عمر دانستند، و بعضا براى كاهش ميزان جسارت ، لفظ اصلى جسارت را حذف نموده ، و به جاى آن واژه اى ديگر كه همان مفهوم را دارد، بكار برند، و برخى نيز نخواستند، از گوينده آن واژه نامى برده باشند، تا كرامت و اعتبار گوينده ، محفوظ بماند. و حتى در پاره اى از اين روايات نه از گوينده اين جسارت نامى برده ، و نه از نوع سخنى كه در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته شده است يادى كرده ، اما محتواى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را شديدتر بيان داشته و اهميت آن را دو چندان ، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است ، جابر گويد:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام مرگ خود كاغذى خواست تا چيزى براى امت خود بنويسد، كه نه گمراه كنند (ديگران را) و نه خود گمراه شوند، پس ، آنان در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، داد و فرياد و همهمه راه انداختند تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از نگارش آن صرف نظر نمود،(435) .

و مى بينيم كه آنان به اين دستورات توجه ننمودند، و اگر به آن توجه مى شد، از گمراهى نجات مى يافتند.

و اى كاش به اين مقدار كفايت نموده ، و نمى گفتند: كتاب خدا ما را از وصيت تو بى نياز مى كند، گويا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله نمى داند كتاب خدا در ميان آنان چه موقعيتى دارد؟ و يا اين كه خود را آگاه تر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد قرآن و خواندن آن مى دانستند؟ و اى كاش به اين مقدار نيز اكتفاء مى كردند، و از اين حد تجاوز ننموده و نسبت هذيان به رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى دادند؟ و گويا هرگز نداى قرآن را در مورد سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشنيده بودند، كه شب و روز در گوش آنان طنين مى انداخت ؛ پيامبر شما مجنون نيست سخن ياوه نمى گويد، جز وحى خداوند چيزى ندارد، گمراه نيست از روى هواى نفس سخن نمى گويد، اشتباه در گفتارش نيست ؟ (در بخش 4 - 7 از آن سخن مى گوئيم .

2 - 6: آغازگر جسارت بزرگ  

عمر آغازگر اين جسارت بود، و ديگران از او در اين سخن پيروى كردند، چون در همه روايات ياد شده تصريح شد به ياد حاضرين دو دسته شدند، برخى ديگر گفتند، بايد از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و برخى ديگر گفتند: بايد از سخن عمر پيروى كرد.

اين گونه برخورد با سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، توسط گروهى ، بيان كننده اين جهت است كه تعدادى از همفكران عمر در آن جمع حضور داشته اند، و چه بسا با پيش بينى هاى قبلى بوده است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا دم آخر، خواست در مورد خلافت على عليه السلام سفارش كند، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به اين گونه از اعتبار بيندازند، و انصافا چه خوب توانستند طرح خود را پياده كنند، و بخوبى مى توان دريافت چه چيز باعث شد، تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواسته خود را تعقيب ننمايد، و گرنه همه چيز را زير سؤ ال مى برند.

چنين جسارتى را كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ننموده ، مگر ابوجهل ،(436) .

3 - 6 چند سؤ ال ؟ 

آيا آداب معاشرت ، و عرف و اجتماع چنين اجازه اى مى دهد؟ آنهم در حضور يك بيمار در بستر مرگ و در حال احتضار، در حضور اقارب و خويشان ، و يك مشت زن و بچه ، آن هم نسبت به شخصى چون پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله و سلم ، كه آنان را از آن همه بدبختى نجات بخشيد، و به چنين شخصى چنان جمله اى نسبت دهند؟ و آيا اين حركت به معناى انكار همه چيز نمى باشد؟ و آيا با وجود همه آنچه گذشت ، هنوز هم ما حق نداريم همه چيز را بر ملا سازيم ،؟ و استدلال علمى و منطقى خود را بازگو نمائيم ؟ مى توان از همه آنچه گفته شد چشم پوشى نمود، اما يك محذر باقى مى ماند، و آن اين كه تصديق اين گروه به معناى تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، و در نتيجه تكذيب اسلام .

و آيا ما نبايد از ساحت قدس نبوى و اصل اسلام دفاع كنيم ؟ و با ذكر شواهد تاريخى محكم ، و با استدلال علمى و منطقى ، لااقل نگذاريم دشمن هر چه مى خواهد بگويد؟ و هر آن چه مى تواند به اسلام و پيامبر آن نسبت ناروا دهد؟.

واث مونت كمرى ، نويسنده كتاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر و سياستمدار، گويد: نقادان غربى محمد صلى الله عليه و آله را به بيمارى صرع متهم نموده اند،(437) ، گرچه او خود اين اتهام را وارد ندانسته و از وحى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع مى كند، اما چرا چنين نسبتى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داده اند؟ چون ما خود چنين گفته ايم ، و گفته ايم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم (نعوذ بالله ) هذيان مى گفت ؟

و اينك چند سؤ ال ؟

1- آيا مى توان باور كرد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن ناصواب گويد؟

2- انگيزه و هدف از اين اقدام جسورانه چه بوده است ؟

3- چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد خود را پى گيرى ننمود، و آن گاه كه خواستند اجراء كنند سكوت كرد؟

4- آيا اين گناه پوزش پذير است ؟

5- سومين وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه راوى حديث فراموش كرد، و يا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمدا آن را ترك نموده چه بوده است ؟ و اينها سئوالاتى است كه اين رخ داد به طور طبيعى به دنبال دارد.

4 - 6: اعتبار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 

قرآن با صراحت تمام در مورد گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله اظهار مى كند، و هيچ كس نمى تواند در گفته هاى قرآن ترديد داشته ، و حجيت آن را زير سؤ ال برد، حتى شخص عمر، كتاب خداى را معيار عمل دانسته و مى گويد، حسبنا كتاب الله : كتاب خداى ، را معيار عمل دانسته كفايت مى كند و طبق صريح قرآن نسبت هزيان دادن به پيامبر، محكوم و گوينده آن مجرم است . قرآن راجع به گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گويد:

1- (( انه لقوم رسول كريم ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين : و ما صاحبكم بمجنون (438) :)) اين گفتار پيامبرى است بزرگوار، و داراى عزت و منزلت نزد پروردگار، داراى قدرت و نيرو، و داراى منزلت و مقام نزد پروردگار، و دستورات او نزد پروردگار، و دستورات او نزد پروردگار مورد اطاعت است ، بايد از او اطاعت نمود، و امين است در تبليغ آنچه به او وحى مى شود، و نيز او همنشين شما بود، و جنون ندارد، چون نسبت جنون به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داده بودند.

گرچه برخى اعتقاد دارند، مقصود جبرئيل است ، كه رسول پروردگار است براى وحى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، كه در اين صورت شش صفت ياد شده مربوط به اوست ، و نفى جنون و كمال عقل مخصوص به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و هذيان نوعى جنون است ، كه در هر حال ساحت مقدس نبوى از آن به دور است ، و لازم به يادآورى است كه تهمت جنون به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبلا از سوى مشركين ، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده بود.

2- (( ما ضل صاحبكم و ماغوى ، و ماينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى ،(439) :)) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گمراه نشد، و دچار خطا و اشتباه نگرديد، و از روى هواى نفس سخن نمى گويد، دعوت او به حق ، و يا قرآنى كه براى شما تلاوت مى كند، بجز وحى الهى نمى باشد، جبرئيل او را بياموخت .

3- (( انه لقول رسول كريم ، و ما هو يقول شاعر قليلا ما تؤ منون ، و لايقول كاهن قليلا ما تذكرون ، تنزيل من رب العالمين ، ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاءخذنا منه بالميمين ، ثم لقطعنا منه الوتين (440) :)) و آن سخن پيامبرى بزرگوار است ، و گفته شاعرى نيست ، بجز اندكى از شما به آن ايمان نمى آوريد، و نيز گفته كاهن و ساحر نمى باشد، اندكى از شما متذكر مى شود، از جانب پروردگار نازل شده است ، و اگر به ما سخنى نسبت دهد كه از ما نباشد، قرآن را از او مى ستانيم ، و يا دست راست او را قطع مى كنيم ، و يا از او انتقام مى گيريم و او را مى كشيم .

و آيا پس از اين همه صراحت قرآن در مورد گفته هاى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، كه خالى از هر نوع عيب و نقص و ايراد است ، و اينكه در گفته هايش حتى اشتباه وجود ندارد، و از روى خواسته هاى نفسانى هيچ دخالتى در منطق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نداشته است ، چنانچه قرآن كريم بگونه مطلق از مدحت منطق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، سخن مى گويد، و آنان كه اين تهمت ناروا را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بستند در مقام عمل غير از آنانند كه خود مى گويند، لذا دستورات صادره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در هر حال مى پذيرفتند، و امتثال فرامين او را واجب مى شمردند، و آن را هذيان نمى پنداشتند، و تاريخ شواهدى از اين گونه فرامين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قبل از اين اتهام و نيز پس از آن و تا آخرين لحظه حياتش ‍ را براى ما بازگو نموده ، كه همه آن فرامين را اصحاب معتبر مى دانستند، تنها يك فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، آن هم بسيار ضرورى و حياتى مورد چنين اتهامى قرار مى گيرد، فرمانى كه مربوط به زمامدارى على بى ابى طالب عليه السلام است .

1- در مورد فرمان بسيج سپاه اسامة به سرزمين روم ، و پى گيرى آن از سوى حضرت در روزهاى چهارشنبه و روز پنجشنبه و روز شنبه ، و در شدت بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز يكشنبه و باز روز دوشنبه آخرين روز زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كه در حالات گوناگون بيمارى بوده است ،(441) كسى نسبت هذيان به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداده است ، و به هدف خود مى رسيدند، لذا تا آخرين لحظه و حتى چهار روز بعد از درخواست قلم و كاغذ باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصرار مى ورزيد و حتى متخلفين را مورد لعنت قرار مى دهد، اما مواجه با چنين نسبتى نمى شود، و فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را هم چنان ، پابرجا و استوار مى دانند، و بعد از انجام كارهاى خود و تمام شدن بيعت با قوت و نيرو و اراده تمام آن را به انجام مى رسانند، (442) .

2- وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از اتهام وارده را مورد ترديد قرار نمى دهند، و خدشه اى به آن وارد نمى سازند، و دو فقره از وصيت نامه هاى سه گانه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را، پذيرفته و يك مورد را از قلم مى اندازند، و آن دو مورد را كه عبارت از اخراج مشركين از شبه جزيرة العرب ، و دادن عطا به هيئت هاى نمايندگى را اجراء مى كنند، و هيچ گونه واكنشى منفى از خود نشان نمى دهند.

3- و نيز در آخرين لحظات و ساعات زندگى ، چنانچه خود گويند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد: ابابكر برود نماز گذارد، اين دستور از روى هذيان نمى باشد و كاملا معتبر است ؟

4- و نيز روز دوشنبه پس از بازگشت از نماز هنگامى كه متوجه مى شود، ابابكر را وادار نموده اند تا با مردم نماز بخواند، خود به مسجد مى رود و با مردم نماز مى خواند، و چون به منزل باز مى گردد، در حالى كه سخن نمى گويد، و با اشاره به اسامة دستور مى دهد، ماءموريت خود را به انجام رسانيد، در اين مورد نيز نسبتى ناروا داده نمى شود، زيرا راه پيش گيرى در اين فرمان نيز وجود دارد.